71/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 34 و 35
﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا﴾﴿34﴾﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرًا﴾﴿35﴾
بحث درباره زن و مرد از دو جهت مطرح است: يكي زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن يعني مذكر و مؤنث؛ يكي هم زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن.
عدم فضيلت زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن
زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن، هيچ كدام فضيلتي بر ديگري ندارند. هركدام ايمانشان بيشتر و خلوصشان بهتر و بيشتر، نزد خدا مقربترند. مسئله ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[1] معيار قرب و كرامت الهي را تقوا ميداند، نه ذكورت شرط است و نه انوثت مانع و اگر گفته شود كه در بين زنان كامله، انبيا و مرسلين راه ندارند قبلاً هم اشاره شد كه نبوت، رسالت، امامت اينگونه از امور، جزء مسائل اجرايياند و پشتوانه اينها، مسئله ولايت است؛ آنچه مايه كمال است ولايت است و در ولايت، بين زن و مرد فرقي نيست. گاهي زن به مقام ولايت ميرسد گاهي مرد به مقام ولايت ميرسد ولي هر نبي يا رسول و امامي بايد وليّ باشد؛ اما هر وليّاي بايد نبي يا معصوم باشد، اينچنين نيست و همان طوري كه بين سلسله مرسلين و سلسله انبيا(عليهم السلام) تفاوت هست كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[2] يا ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[3] بين اوليا هم فرق است؛ گاهي يك زن كه داراي ولايت كليه است از بعضي از انبيا هم افضل است، مثل وجود مبارك فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) كه از بعضي از انبيا هم افضل است و شمارش نشده زنهايي كه داراي مقام ولايتاند، براي اينكه در جامعه مطرح نبودند.
برتري مرد بر زن به عنوان مدير اجرايي خانواده
بحث بعدي بحث درباره زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن است. اينجا از نظر كار اجرايي و نظم داخلي، يك سلسله برتريهايي مرد دارد، زيرا مسئول خانواده و مدير عامل اين واحد، مرد است براي اينكه مرد، قدرت تفكرش بيش از احساس و عاطفه اوست و زن، قدرت انعطاف و احساسي او بيش از تفكر اوست يا به تعبير ديگر قدرت تفكر مرد بيش از قدرت تفكر زن است ولي قدرت عاطفي زن، بيش از قدرت عاطفي مرد است، براي اينكه او بايد مادر باشد و خاصيت مادري و پرورش فرزند با عاطفه و مهرباني همراه است. آن كه تمام شبها حاضر باشد يا اكثر شبها نخوابد و كودك را بپروراند، اين يك روح عطوف لازم دارد. در اينكه تفكر مرد غالباً بيش از تفكر زن است سخني نيست و در اينكه عاطفه زن غالباً بيش از عاطفه مرد است آن هم بحثي در او نيست و هيچكدام از اينها قرب الي الله نميآورد. اگر مرد در آن قدرت تفكرش خالصتر بود و راه صحيحتري را انتخاب كرد، او ميشود اتقي و قهراً ميشود اكرم عندالله و اگر زن در اين راه عاطفه و احساس، راه بهتري را طي كرد ميشود اتقي و در نتيجه ميشود اكرم عندالله. پس معيار كمال كه همان ما «عُبِدَ به الرحمانُ و اكتُسِبَ به الجِنانُ»[4] است اين گاهي از راه تفكر حاصل ميشود، گاهي از راه عاطفه و احساس حاصل ميشود.
گاهي انسان با درس و بحث و انديشهها خدا را بهتر ميشناسد و عبادت ميكند گاهي از راه دل و جذبه و مناجات، خدا را بهتر مييابد و بهتر عبادت ميكند. هر كس در هركدام از اين دو راه خالصتر بود، او كاملتر است. پس اينچنين نيست كه اگر قدرت فكري مرد بيشتر است مرد، كاملتر باشد، چون قدرت عاطفي زن هم بيشتر است و مناجات و ادعيه و راز و نياز را اگر تعليم هر دو بدهند، زن موفقتر است. همين اظهار تأثر در رثاي سالار شهيدان(سلام الله عليه) كه خودش يك عبادت است او موفقتر است. قلباش براي جريان كربلا بيش از قلب مرد ميسوزد؛ هر دو گريه ميكنند ولي او بيشتر اشك ميريزد خب، بيشتر موفق است. اگر مرد راه فكر را تقويت كرد و زن راه دل را تأييد كرد، معلوم نيست مرد مؤفقتر باشد. يك وقت است كه براساس احساس خيالي اشك ميريزند يا براساس فكر خيالي اشك ميريزند اين يا بيثواب است يا ثواباش كم است، در زن و مرد يكسان است. يك وقت است براساس معرفت است [که] اين معرفت، گاهي با برهان حاصل ميشود گاهي با عرفان و وجدان. آن حالت كشش و گرايشي كه در زن هست اگر درست تربيت بشود، موفقتر از مرد درميآيد. نبايد زنهاي موجود را به حساب آورد و آمارگيري كرد كه شعرها يا قصهها در آنها بيشتر اثر ميكند، بايد بررسي كرد اگر راه تعليم را يكسان به روي هر دو باز كردند راه مناجات و دعا را يكسان به روي هر دو باز كردند، ببينيم چه كسي در دعا و مناجات موفقتر است راه مناجات و دعا كه دقيقتر از راه درس و بحث است، راه معرفت كه دقيقتر از راه حكمت است.
مساوي بودن امکان بهره گيري از عقل عملي براي زن ومرد
پرسش:...
پاسخ: آن عقل عملي است كه «عُبد به الرحمان»، آن «العقل» چون اين كار را حضرت در وصف عقل ياد كرده است، فرمود: «العقل ما عُبد به الرحمان و اكتُسِبَ به الجِنانُ»[5] اين ميشود عقل عملي، نه عقل نظري. اين عقل عملي كه بخواهد با كار و كوشش به مقامي برسد دو راه دارد يا با راه فكر يا با راه مناجات و جذبه. گاهي ميبينيد افرادياند كه ايمانشان قويتر از ايمان تحصيل كردههاست. ايمان، بدون معرفت حاصل نميشود؛ منتها معرفت گاهي فهميدني است گاهي يافتني. گاهي انسان با درس و بحث و برهان چيزي را ميفهمد، گاهي با تهذيب نفس و قطع علايق، چيزي را مييابد. وقتي يافت، در برابر او خضوع ميكند. مثل اينكه انسان، چيزي را كه فهميد در برابر او خضوع ميكند. انسان در مقابل فهميده يا يافته خود خاضع است. اگر راه تزكيه و تعليم را آزادانه در اختيار زن و مرد بگذارند، آنگاه معلوم ميشود كه زنها در راه مناجات و دعا و موعظه اگر از مردها موفقتر نباشند، كمتر نيستند.
پرسش:...
پاسخ: نه، معرفت يعني شهود. حكمت، در اينجا كه در مقابل معرفت قرار گرفته شده است يعني استدلال.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است كه اگر ما تجربه كرديم يعني راه را يكسان در اختيار هر دو صنف قرار داديم، آنگاه معلوم ميشود كه كدام يك از اين دو گروه، در ايمان موفقترند. ممكن است عدهاي هوش اقتصاديشان، قدرت توليدشان بيشتر باشد بايد كارهاي مالي را به آنها سپرد، اين باب تقسيم وظيفه است. شما در همان جريان جنگ و امثال جنگ گاهي شما ممكن است يك بسيجي ساده امين را كه آن قدر قدرت رزمي ندارد، فقط نگهباني به عهده اوست گاهي ممكن است ثواب اين بيش از آن واحد رزمي قوي باشد، براي اينكه اين با اخلاص بيشتري دارد نگهباني ميدهد. با قدرت، آن كمال تقسيم نميشود [بلکه] با اخلاص، كمال تقسيم ميشود و اين اخلاص، اگر در زنها بيشتر نباشد كمتر نيست. شما وضع موجود را آمارگيري نكنيد. عرض كردم مالك در موطأ نقل ميكند، ديگران هم آوردند كه در صدر اسلام همين كه ارشاد رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به گوش زنان رسيد عدهاي از زنان اسلام آوردند و مسلمان شدند، هنوز شوهرهاي اينها بر كفر اصرار ميورزيدند كه زودتر از مردها مسلمان شدند. عمده آن است كه انسان، اين راه بين خلق و خالق را نزديكتر و آسانتر طي كند، اين معيار كمال است. حالا كسي قدرت دارد كشوري را اداره كند اين قدرت تدبير يك مسئله است، آن خلوص مسئله ديگر است، آن خضوع مسئله ديگر است.
دستور شرع و قيمومت مرد در خانواده
پرسش:...
پاسخ: به هر حال در داخله منزل آنكه تشخيصاش هم بيشتر است، باهمتاي خود هم عاقلانهتر رفتار ميكند، چون او را به خوبي درك ميكند. لذا فرمود: ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾ يعني بايد قوّام باشند اين تقريباً يك جمله خبريهاي است كه به داعي انشاء القا شده است يعني قيموميت را شارع براي مرد جعل كرده است، اين ميشود وظيفه يعني «يجب علي الرجل ان يكون قوّاماً علي نسائه، علي امرأته» اين يك وظيفه است، براي اينكه ناموس را او ميتواند حفظ بكند در مقام دفاع، او مقدم است [و] تأمين هزينه به عهده اوست، اين اداره ميكند. اين زن كه امانتي است و ناموس او امانتي است الهي، اين را خدا حفظاش را به عهده مرد سپرده است، فرمود: تو قيّم او هستي نه اينكه تو رئيس خانوادهاي، سمتي پيدا كردي، تو مؤظفي: ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾ اين زجر زن نيست [بلکه] اين وظيفه مرد است كه در خدمت زن باشد، بايد او را حفظ بكند ديگر. خب، آنگاه همه حقوق داخله زن را هم به خود زن داد، هيچ كاري در منزل بر زن واجب نيست. اگر مسئله خروج از خانه است، آن را هم كه در ضمن عقد ميتواند بگويد من مثلاً كارگزار فلان مؤسسهام يا ميخواهم در فلان جا تدريس كنم يا درس بخوانم در ضمن عقد شرط بكند كه روزي، قبل از ظهر يا بعد از ظهر من بايد بروم بيرون و درس بخوانم يا درس بگويم، اينها كه شرعاً جايز است. پس اين ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾ جمله خبريه است كه به داعي انشاء القا شده است و مرد را مؤظف ميكند، مثل اينكه ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ﴾.
تحليل قيموميت مرد در خانواده
پرسش:...
پاسخ: نه، اين هم تأييد همان قيموميت مرد است، چون سرپرستي به عهده كسي است كه بتواند مديريت داشته باشد بهتر و بتواند هزينه را تأمين كند، هر دو براي مرد است ديگر، منتها پرورش كودك بدون مادر ممكن نيست. مرد گرچه امكانات مالي زياد هم داشته باشد، بالأخره بايد يك دايه بگيرد. زن است كه ميتواند مربي كودك باشد و اساس تربيت هم در همان چند سال اوليه خردسالي كودكان است. پس اين يك وظيفه است كار اگر جزئي باشد به ما دستور ميدهند كه نسبت به اين امر، قيام بكنيد. اگر خيلي مهم و حساس باشد دستور ميدهند كه قيام كافي نيست، قائم بودن كافي نيست [بلکه] بايد قوّام باشيد. مثل حفظ قسط و عدل در محاكم ديني، چون كار بسيار مهم است، لذا ميفرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾[6] ؛ قوّام باشيد! اينكه در كتابهاي فقهي در بخشي از مسائل، عقل را شرط ميكنند ولي نوبت به مرحله قضا كه رسيد كمال عقل را شرط ميكنند، نكتهاش همين است. ميگويند در واجب شدن نماز و روزه، بلوغ و عقل و امثالذلك شرط است كه اگر روزه يا نماز يا امثال اينها بخواهد واجب باشد، شخص بايد داراي عقل باشد. ولي در بعضي از تعبيرات و متون فقهي بزرگان ما درباره قضا آمده است كه در قاضي، كمال عقل شرط است[7] ؛ صرف عقل كافي نيست. صرف اينكه كسي چند سالي درس فقه و اصول خوانده و يك آدم عاقلي است كافي نيست كه بتواند قاضي باشد [بلکه] كمال عقل شرط است. اين كمال عقل، نظير همان قوّام بودن اين آيه است كه ﴿كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ﴾[8] دماء مردم، اعراض مردم، اموال مردم را به آدمي كه عقلش عقل متوسط است نميشود سپرد بايد به كسي سپرد كه داراي كمال عقل است. همه فقها عاقل بودن را كافي ندانستند، بعضي از فقها در قاضي، كمال عقل را شرط كردند. اين نشانه آن است كه كار خيلي مهم است. درباره مسائل خانوادگي هم صرف اينكه كسي مذكر است و عاقل است او نميتواند مدير خانواده باشد، اين بايد قوّام باشد. اگر نميداند بايد ياد بگيرد، اگر ميداند بايد حفظ بكند كه ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾ يعني آن قدرت هوش و تفكري كه در قيموميت لازم است، آن را بايد حق بشناسد ﴿وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ﴾ يعني هم بايد مال تهيه كند، مال حلال و هم هزينه عادله را برابر با موازين شرع تأمين بكنند.
عدم وجود مزيت بين زن ومرد از ناحيه تفضيل الهي
آنگاه درباره خصوص زنها هم فرمود اگر زنها صالحاند كه قنوت دارند و دائماً مطيعاند و حافظ اسرار خانوادگي هستند، فرمود اينهم ﴿بِما حَفِظَ اللّهُ﴾ است يعني اگر درباره مرد ﴿فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾ هست، درباره زن هم ﴿بِما حَفِظَ اللّهُ﴾ است. اگر فضيلتي را خدا به مرد داد مزيتي را هم خدا به زن داد ﴿بِما حَفِظَ اللّهُ﴾ يعني «بحفظ الله اياهن، بحفظهن» كه خدا اينها را حفظ كرد. حالا احكامي براي اينها قرار داد يا اينها را طرزي آفريد كه خانهدار باشند و مانند آن. پس اينچنين نيست كه مرد، مزيتي را از ناحيه تفضيل الهي داشته باشد و زن بيمزيت باشد. مزيت مرد همان فضيلتي است كه خدا داد، مزيت زن همان صيانتي است كه خدا بخشيد. پس ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾، «النساء حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ» چرا ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ﴾؟ بتفضيل الله، چرا «النساء حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ؟ بحفظ الله».
تأکيد دين بر حفظ جايگاه اصل خانواده تا آخرين لحظه
اين حفظ حريم خانواده، فضيلت الهي است كه خدا به زن داد. آن قيموميت در محيط خانواده، فضيلتي است كه خدا به مرد داد. سرّ اينكه در دنياي غرب نه تنها به آخرت معتقد نيستند به آيندهٴ دور معتقد نيستند، لذا نااميدند به آينده نزديك هم خوشبين نيستند؛ اولين دوران تلخي سالمندان غرب، همان وقتي است که ديگر نميتوانند نانآور باشند و در محيط خانواده هيچ جايگاهي ندارند. خانواده آن چنان اصل است كه دين تا آخرين لحظه او را حفظ كرده است. فرمود حقوق متقابل عمودَين، واجب الرعايه است؛ پدر، مادر، جد، جده هرچه بالا برود. پسر، دختر، نوههاي پسري، نوههاي دختري هرچه پايين بيايند از دو طرف، اين رحامت هست، حرمت عقوق هست، وجوب انفاق هست تا اين رشته نگسلد. بر نوهها واجب است كه جدّ و جدّه را تأمين كنند، همان طوري كه بر پسر و دختر واجب است پدر و مادر را تأمين كنند. بر جد و جده واجب است، نوهها را تأمين كنند، همان طوري كه بر پدر و مادر واجب است كه فرزندشان را تأمين كنند[9] . عقوق جد و جده حرام است، همان طوري كه عقوق پدر و مادر حرام است. اين رشته را دين حفظ كرد كه خانواده به عنوان يك اصل بماند، آن وقت جامعه ميشود جامعه رئوف، چون جامعه را خانواده ميسازد ولي در جهاني كه خانواده اصل نيست به عنوان يك آسايشگاه است نه به عنوان يك اصل، شما ميبينيد عاطفه ديگر در يك چنين جامعهاي نيست. همين كه يكي از اعضاي خانواده سالمند شد، اين را به مهد سالمندان منتقل ميكنند؛ تلخترين دوران زندگي يك سالمند از همين سالمندي شروع ميشود. او چون راه صحيح را براي ارضاي عاطفه طي نكرد با كودكان و نوهها مأنوس نيست، به سگ و گربه پناه ميبرد. اينكه شما ميبينيد پناهندگي به سگ و گربه در بين پيرزنان و پيرمردان غرب فراوان است، سرّش اين است كه آن عاطفه را از راه صحيح ارضا نكردند، از راه باطل ناچارند ارضا بكنند. پس آنچه معيار فضيلت است، تقواست. ميماند يك مسئله علمي كه اثر عملي ندارد كه حالا آدم بحث بكند كه چرا در بين زنها كسي به مقام امامت يا نبوت نرسيد؟ الآن يك بحث علمي محض است، هيچ اثري ندارد.
پرسش:...
پاسخ: آن عقل تدبير است. اگر كسي عقل تعليل و استدلالاش بيشتر بود، معرفتاش بيشتر است. ولي راه براي معرفت و گرايش به حق دوتاست نه يكي: يكي راه فكر و استدلال است؛ يكي راه قلب و مناجات. دو گروهاند كه موفقاند، اين دوتا راه هم به نحو منفصله مانعة الخلو مطرح است، نه منفصله مانعة الجمع. بعضيها در هر دو راه موفقاند، بعضيها در يك راه. اگر مقدار عادي را انسان براي زن و مرد باز بگذارد اگر زنها در مسائل درك معارف ضعيفتر از مردها باشند، در مسائل جذبه و كشش و مناجات و دعا رقيقتر و دقيقترند، اثرش بيشتر است.
پرسش:...
پاسخ: اگر شناخت نباشد براي هر دو شناخت نيست، آن قدرت بدني مرد در راه باطل صرف ميشود، چه اينكه اكثر فجايع جهان به عهده مردهاست. اگر صحيح باشد، هر دو از راه صحيح بهره ميبرند، در شرايط يكسان بايد بررسي كرد.
بايستگي بررسي يک مسئله در شرايط يکسان
غرض آن است كه گاهي يك مسئله علمي كه نتيجه عملي ندارد، ممكن است مطرح شود و آن اين است كه در بين زن ها كسي به مقام نبوت و امامت و اينها نرسيد. الآن كه ديگر اين بحث ثمره عملي ندارد، حالا مردها باهمه امكاناتي كه داشتند يا دارند كه ديگر كسي نميتواند به مقام امامت و نبوت و رسالت برسد. در بين مردها احياناً بله، افرادي اينچنين يافت ميشوند. اگر راه باز بشود، آنگاه انسان نتيجهگيري ميكند، نه اينكه راه تعليم را به روي زنها ببندند [و] بگويند اينها حليف البيتاند، بعد بگوييم اين همه كتابها را مردها نوشتهاند اين طور نيست. اگر شما يك معلم اخلاقي داشته باشيد هزار مرد و هزار زن، جداي از هم پاي منبر يك معلم اخلاق بنشينند، آنگاه معلوم ميشود چه كسي موفقتر است. اگر اين مناجات <شعبانيه> را عارفي بخواهد معنا كند و هر دو گروه بنشينند و هر دو گروه در تعليم كتاب و حكمت و در تزكيه صف ببندند، آنگاه معلوم ميشود كه توفيق چه كسي بيشتر است. به هر تقدير، خيلي از مادرها بودند كه بالأخره فرزندانشان را در اين جريان جهاد تشويق كردند شايد پدرها آن قدر تشويق نميكردند. اگر شوق مادري است در اينگونه از موارد، معلوم ميشود. حالا مادري كه فرزندش را تشويق ميكند به جبهه او موفقتر است يا پدر بيتفاوت؟ ولو حالا تحصيل كرده باشد و استاد. آنچه قرب الي الله است، معلوم نيست در زنها كمتر از مردها باشد. لذا در همين آيه، در ضمن اينكه مرد را مسئول اداره منزل ميداند و ميفرمايد اين كار براساس فضيلتي است كه خدا به اينها داده است، فوراً درباره زنها ـ گذشته از اينكه با جلال از اينها تكريم ميكند ـ ميفرمايد اينها حافظ اسرار منزلاند در اثر صيانت الهي: ﴿فالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ﴾ يعني «بحفظ الله»، مثل اينكه مردها قوّام بر زنها هستند ﴿بِما فَضَّلَ اللّهُ﴾.
حالا مطلب فقهي ديگري كه در اين آيه مطرح است اين است كه اگر مرد، انجام وظيفه نكرد چه؟ چون زن قدرت دفاع ندارد، قدرت تنبيه ندارد و مانند آن، اين را به محكمه ارجاع ميكند حاكم وليّ ممتنع است، او را وادار ميكند به دادن نفقه و امثالذلك[10] .
حدود تنبيه زن به استناد روايات
مطلب بعدي آن است که اينكه فرمود: ﴿وَاضْرِبُوهُنَّ﴾ در روايات ما آمده است كه ضرب و زدن نبايد طوري باشد كه عضوي را بشكند، خلاصه افراطي نبايد باشد. در بعضي از روايات دارد كه به سواك؛ به همان چوب مسواك او را تنبيه بكنند و مانند آن[11] . اين كنايه از آن است كه حالا اگر مرد، مجاز شد به زدن، اينچنين نيست كه بتواند از قدرت بدنياش مدد بگيرد و هر اندازه كه خواست بزند، اين طور نيست [بلکه] بايد به مقدار تنبه او، همان اندازهاي كه درباره نهي از منكر گفته شده است. حالا در بعضي از متون فقهي دارند كه مرد، در زمان غيبت ميتواند حدود الهي را نسبت به زن خود اجرا كند[12] . اين نه براي آن است كه مرد، افضل از زن است. اين براي آن است كه حدود الهي بايد اجرا بشود. قبل از انجام معصيت به عنوان نهي از منكر [و] بعد از انجام معصيت به عنوان حد و تعزير، اين هست.
خوف از شقاق و راهكار قرآني آن
در آيه بعد، مسئله شقاق را مطرح ميكند، حالا اين بخشها به طور اجمال بگذرد تا در آن جمعبندي نهايي برسيم به خواست خدا. فرمود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ اختلاف بين زن و شوهر گاهي يك جانبه است كه مرد نميسازد خب، زن به محكمه عدل مراجعه ميكند حاكم، وليّ ممتنع است؛ او را وادار ميكند به رعايت احكام[13] گاهي زن، ناشزه است و نميسازد اختيار را به دست مرد دادند، باهمين شرايط ياد شده [و] گاهي اختلافنظر طوري است كه اينها باهم ناسازگاري مشترك دارند. در اين زمينه فرمود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾، <شقاق> همان اختلاف است؛ مثلاً وقتي كه سيلي آمده اين سينه صاف كوه را دو شق ميكند و درهاي در وسط احداث ميكند، آن قسم كه منشق شده است جداي از اين شق است، اين شق كه منشق شده است جداي از اوست. اين حالت را ميگويند حالت شقاق و اين شقاق، بين زن و مرد است ولي تعبير آيه اين است كه ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ اصلش اين است كه «و ان خفتم شقاقاً بينهما»؛ اگر ترسيديد اينها كه باهم متحدند كه فرمود: ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[14] اينها باهم متحدند، اگر ترسيديد بين اينها شكافي ايجاد بشود، درهاي ايجاد بشود: «ان خفتم شقاقاً بينهما» منتها در تعبير قرآن اين است كه ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ كه به اين ظرف، اسناد داده شد مثل ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾[15]
شقاق و راهکار قرآني رفع آن
به هر تقدير، اگر شقاق هست «شقاقاً بينهما» است، نه﴿شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ باشد. ولي در تعبير قرآني اينچنين آمده است كه اگر ترسيديد بين اينها شقاقي پيدا بشود، شقاق بين اينها مورد خوف شما بود كه اين شقاق به آن ظرف اسناد داده شد، نظير ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ چون مكر براي ماكر است؛ منتها در ظرف شب يا در ظرف روز اين مكر انجام ميگيرد ولي در آيه آمده است: ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ كه اين مكر به ظرف، اسناد داده شد. فرمود اگر ترسيديد كه اينها از هم جدا بشوند، براي جلوگيري اين خطر يك راه حلي را ارائه ميكنند ﴿فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾. يك وقت هست كه يک ناسازگاري مقطعي است اين مستمر نيست اين ناسازگاري مقطعي گذراست براي او حكمي نيست. يك وقت هست يک ناسازگاري مستمر است. اين ناسازگاري مستمر را گاهي به صورت نشوز گاهي به صورت شقاق، راه حلي براي او ذكر ميكنند. اينجا هم كه فرمود: ﴿وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما﴾ يعني يك شقاق مستمر يعني ترسيديد اين حالت، ادامه پيدا كند تا برسد به جايي كه اينها از هم جدا بشوند. در اين زمينه، مبادا شما بيتفاوت باشيد: ﴿فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾ حالا اين ﴿فَابْعَثُوا﴾ خطاب به خود رجال و نساء است يعني زنها و شوهرهاي آنهاست؟ يا خطاب به بستگان اين دو خانواده است يا خطاب به مراجع قضايي است؟ سه تا احتمال هست[16] . بعيد است خطاب به خود زن و شوهر باشد وگرنه ضمير، تثنيه بود نه جمع. ميفرمود كه اگر ترسيديد «فابعثا»، نه ﴿فَابْعَثُوا﴾. حالا خطاب يا به بستگان اين دو خانواده است يا به مراجع قضايي است: ﴿فَابْعَثُوا﴾ اين براي ﴿فَابْعَثُوا﴾ است ﴿حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾؛ كسي كه قدرت داوري داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: اين، چون در همين آيه تا آخرش ضمير تثنيه را محفوظ كرد، پس معلوم ميشود كه در هر موردي با دو نفر دو نفر سخن ميگويد.
تحکيم بودن حکم کارشناسي خانوادگي
فرمود: ﴿إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما﴾ همه اين موارد، تثنيه را حفظ فرمود. خب، حالا خطاب يا به بستگان نزديك اين دو خانواده است يا خطاب به مراجع قضايي است ﴿حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾ يك كارشناس خانوادگي از طرف مرد [و] يك كارشناس خانوادگي از طرف زن كه بالغ باشد عاقل باشد عادل باشد بينظر باشد همه اين شرايط قضا را داشته باشد. آيا اين تحكيم است يا توكيل؟ يعني اينها وكيل بگيرند دو نفر را يا اينها دو نفر را حَكَم قرار بدهند. ظاهر آيه، تحكيم است نه توكيل. اگر ظاهر آيه تحكيم هست، رضايت آنها شرط نيست؛ هرچه را كه اين دو حكم عادل بيان كردهاند آنها بايد بپذيرند. البته اگر توكيل بود، رضايت آنها شرط بود يعني هر امري را كه محور وكالت موكل باشد وكيل بايد انجام بدهد. اگر توكيل باشد، كار بدون رضايت موكِلَين حل نخواهد شد ولي اگر تحكيم باشد، در اصل انتخاب حكَمَين اينها راضياند؛ اما رأي آنها هرچه باشد اينها بايد رضا بدهند. ظاهرش تحكيم است، توكيل نيست؛ اما صلاحيت اين حكمين و وظيفه اين حكمين چيست؟ اينها مطلقا ميتوانند اظهارنظر كنند خواه به اصلاح، خواه به تفريق كه حكم كنند اينها از يكديگر جدا بشوند يا وظيفه اينها اصلاح بينهماست، نه هر رأيي را بخواهند صادر كنند، دستور بدهند اينها از يكديگر جدا بشوند. گرچه ظاهر آيه تحكيم است و توكيل نيست، گرچه ظاهر آيه رضايت زوجين را شرط نميداند در پذيرش رأي حكمين ولي دست حكمين را هم آن چنان مطلقا باز نگذاشته كه هرچه را خواستند حكم بكنند، خواه به اصلاح خواه به تفريق اين طور نيست. تفريق اگر شد بايد به اذن زوج باشد، چون طلاق به دست اوست يا اگر هم طلاق خُلع باشد طلاق مبارات باشد بايد رضايت طرفين را تحصيل بكنند، اين هم يك مطلب.
لزوم حكميت بستگان زن و مرد در مسأله شقاق
مطلب ديگر آن است که آيا اين دو حَكم را حتماً بايد از اعضاي اين دو خانواده انتخاب بكنند، از بستگان و فاميلان نزديك اين دو خانواده انتخاب بكنند يا اگر دو عنصر صالحي ولو يكي از اين خانواده باشد يكي از جاي ديگر يا هر دو از جاي ديگر، آيا ميشود يا نه؟ اگر دو عنصر صالح كارشناس مَرضي الطرفيني پيدا شد ولو از اين دو خانواده نباشد هم جايز است. عدهاي گفتند كه حتماً حكمين بايد از اين دوخانواده باشد، براي اينكه اينها خبيرترند، به اسرار و مصالح آگاهترند[17] و ظاهر آيه هم اين است كه ﴿حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾. عده ديگري هم كه رقم آنها كم نيست گفتند اين قيد، مورد غالب است. نظير ﴿ رَبائِبُكُمُ اللاّتي في حُجُورِكُمْ﴾[18] كه اين ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ يك قيد غالبي است و مفهوم ندارد. اينجا هم كه فرمود: ﴿حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها﴾ اين مفهوم ندارد اين مورد، غالب است اين قيد، چون غالباً آن دونفري كه هم خبير باشند هم مورد توافق باشند از اين دو خانواده بايد باشند تا مورد قبول طرفين باشند، از اين جهت فرمود: ﴿ مِنْ أَهْلِهِ وَ مِنْ أَهْلِها﴾ وگرنه دخيل نيست[19] .