71/10/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 32 و 33
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا﴾﴿32﴾﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا﴾﴿33﴾
آيهٴ مباركه اول، سه قسمت داشت كه بحث دو قسمتش به حسب ظاهر تمام شد.
سؤال از فضل خداوند صورت مسأله بخش سوم آيه 32
قسمت سومش: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ است. ذيل آيه البته دليل است براي هر سه حكم. اين قسمت سوم كه فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ ما را امر ميكند كه از فضل خدا سؤال كنيم. در اين بخش، دو بحث است: يكي مربوط به سؤال; يكي هم مربوط به فضل حق. سؤال گاهي به زبان مقال است گاهي به زبان حال است گاهي به زبان استعداد. آن سؤال به زبان مقال، البته يك دعاي لفظي است; اگر برابر با حال يا استعداد نبود، مستجاب نيست، البته ثواب خاص خود را دارد عبادتي است در حد خود. عمده آن است كه حالت آن سائل، مساعد باشد در حين سؤال و مهمتر از او استعداد پذيرش او را هم داشته باشد. اگر كسي استعداد پذيرش چيزي را داشت و حالت دريافت آن را فراهم كرد و از خدا خواست مستجاب ميشود. حالا بر فرض اگر زباني هم نخواهد، چون استعداد را فراهم كرد و حالت را فراهم كرد، ذات اقدس الهي به او اعطا ميكند، اين يك مطلب.
بيان نياز دائم مخلوقات و فيض مستمرّ الهي
مطلب بعدي آن است كه همه موجودات نيازمندند و ذات اقدس الهي هم ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ﴾[1] است. پس همه موجودات، سائلاند و جواب دهنده همه خداست. در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» هم فرمود: ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ از آن طرف هم ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾. اين دو جمله يكي ناظر به سؤال عمومي است، يكي هم ناظر به جواب عمومي. چون همه موجودات در همه حالات، ذات اقدس الهي را ميطلبند و از او چيز ميخواهند پس او در هر لحظه، فيض جديد دارد كه در آيهٴ 29 سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» آمده است كه: ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين براي صدر آيه ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾ اين براي جواب. چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾؟ براي اينكه هر لحظه، هر موجودي چيزي از او ميخواهد. آن سؤال مستمر، اين هم جواب مستمر; اگر يك لحظه فيض خدا قطع بشود، در همان يك لحظه به سؤال موجودات آسماني و زميني پاسخ داده نشده چون سؤال دائمي است و هيچ جواب دهندهاي هم غير از خدا نيست پس جوابش هم دائمي است ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ دائماً سؤال است او هم دائماً مشغول افاضه است ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾. ﴿يَوْمٍ﴾ يعني هر ظهور نه يعني روز در مقابل شب يا روز يعني 24 ساعت، هر ظهوري خدا شأن جديدي دارد، اين براي سؤالات عمومي، اين اصل كلي.
دريافت فيض الهي بواسطه استعدادهاي افراد
بعد هم در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» مشخص فرمود كه هر كس هرچه از خدا خواست گرفت. هر كس هرچه را خواست خدا به او داد برابر آن لسان استعداد بعضيها كه خوش رفتارند مؤمناند و با عمل صالح رفتار ميكنند اينها چيز خوب از خدا ميخواهند همان را خدا اعطا ميكند بعضي راه گناه و تباهي را طي ميكنند، گرچه به زبان قال و مقال، خير طلب ميكنند ولي به زبان استعداد و حال و به زبان عمل بدي را از خدا ميخواهند خدا هم اينها را گرفتار عقوبت ميكند. هر كس هر سوالي كرد جوابش را ميگيرد، آن را در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ 34 بيان فرمود كه ﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ در اين چيزهايي كه خدا به شما داد، به سوالهاي شما پاسخ داد بعضي نعمت است بعضي نقمت همهاش نعمت نيست ولي اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را شمارش كنيد، توان آن را نداريد ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ اينكه اسم ظاهر آورد و ضمير نياورد; نفرمود «و ان تعدوه لا تحصوه» براي اينكه هرچه كه انسان سؤال كرد و دريافت كرد همهاش نعمت نيست اينكه فرمود: ﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ اين جمله اول، بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ نفرمود «و ان تعدوه»، از اينكه اسم ظاهر آورد معلوم ميشود همه آنچه را كه بندگان با سؤال گرفتند نعمت نيست، بعضي نقمت است. اگر كسي دارد به مظلومي ظلم ميكند به ضعيفي ظلم ميكند اين با زبان حال با زبان استعداد از خدا درخواست ميكند كه خدايا! ظالمي را بر من مسلط بكن معناي ظلم اين است ديگر كه و اگر كسي دارد راه باطل ميرود با زبان حال و با زبان استعداد ميگويد خدايا! مرا گرفتار باطل بكن آن عمل و آن نيت اين در حقيقت سؤال است لذا فرمود هر كس با زبان استعداد و حال هرچه را از خدا خواست گرفت ولي دادههاي خدا يك مقدار نقمت است يك مقدار نعمت نعمتهاي خدا تمام شدني نيست چه بهتر كه شما نعمت را سؤال كنيد پس ﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ اين جملهٴ اول ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾[2] اين هم جمله دوم. پس هر موجودي از خدا سؤال ميكند و هرچه هم كه سؤال كرد دريافت ميكند; منتها سائل گاهي نقمت طلب ميكند و گاهي نعمت ميخواهد.
پرسش:...
پاسخ: نه، بعضيها كه گرفتارند، أمار بالسوء هستند، اينها با اينكه ميدانند اين كار، زشت است اقدام ميكنند. تا يك مدتي كه بعد كم كم ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[3] بشود. اوايل اين طور است; ميداند اين كار بد است أمار بالسوء تسويل ميكند امار بالسوء است وقتي اسير شد ـ با اينكه ميداند بد است ـ ميكند، اوايل ممكن است امر برايش اشتباه بشود.
پرسش:...
پاسخ: نه، حالا چون ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[4] اين سؤال، عام است خواه قول باشد خواه غير قول. يا در سورهٴٴ «ابراهيم» كه فرمود: ﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾;[5] از هرچه سؤال كرديد خدا به شما داد خب، اين سؤالهاي ظاهري كه خيليهايش بيجواب است. آنكه به صورت موجبه كليه بيان كرد در سورهٴ «ابراهيم» فرمود [كه] از هرچه خواستيد خدا به شما داد، معلوم ميشود كه سؤال به زبان حال و استعداد است ديگر.
بايستگي تكيه مطلق به ذات اقدس الهي
مطلب بعدي آن است كه ما مؤظفيم از خدا سؤال بكنيم نه به خود متكي باشيم، نه به غير خدا تكيه كنيم، از او سؤال بكنيم و بدانيم كه اين امر، بدون اثر نيست. چون ممكن نيست خدا مطلبي را امر بكند، اجازه بدهد بعد جواب ندهد و راه را ببندد لذا گفتند كه اگر كسي به چند امر موفق شد بداند كه چند امر ديگر هم به دنبالش هست مثلاً اگر كسي توفيق استغفار پيدا كرد بداند خدا گناهش را ميبخشد اگر توفيق شكرگزاري را پيدا كرد بداند كه خدا نعمت او را زياد ميكند. اگر توفيق دعا و سؤال را پيدا كرد بداند كه خدا به او جواب ميدهد چون اينچنين نيست كه از طرفي خدا دستور استغفار بدهد و بعد نبخشد يا وعده بدهد كه اگر شكر نعمت بكنيد من نعمت را اضافه ميكنم بعد اضافه نكند، يا دستور سؤال بدهد ولي جواب ندهد، اينچنين نيست.
پس انسان، با اطمينان و اميد به اينكه اين سؤالها جواب دارد از خدا سؤال ميكند ديگر نه تمني دارد آنچه در دست ديگران است از آنها گرفته بشود، نه به نصيب ديگران چشم طمع ميدوزد فضل خدا هم كه زياد است، از او ميطلبد.
همانند بودن فضل و رحمت الهي در سعه
اما قسمت دوم اين جمله كه فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ فضل ذات اقدس الهي هم برابر همان رحمتش دو قسم است; همان طوري كه رحمت خدا واسع است: ﴿رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[6] فضل خدا هم واسع است كه در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعالَمينَ﴾.[7] پس همه جهانيان از فضل خدا برخوردارند و همان طوري كه رحمت خدا دو قسم است: يك رحمت عامه است; يك رحمت خاصه، فضل خدا هم دو قسم است: يك فضل عام كه فرمود: ﴿ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعالَمينَ﴾;[8] يك فضل خاص هم دارد كه ﴿وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾[9] آن يك فضل خاص است كه مؤمنين، به دنبال آن فضل خاص حركت ميكنند.
طلب فضل از خدا بواسطه تلاش و نيايش
مطلب بعدي آن است كه درخواست فضل خدا، طلب فضل خدا هم با دعاست هم با كار و كوشش آن كه دارد كار و كوشش ميكند بايد بداند كه خود اين كار، فضل است ترتيب اثر بر اين كار فضل است توفيق انجام كار فضل است، همه اينها فضل خداست نبايد بگويد كار، از فضل خدا جداست [و] من فضل خدا را با سؤال دريافت ميكنم، بلكه همه نعمتها فضل خداست. فضل خدا گاهي با كار و كوشش حاصل ميشود، گاهي با دعا و نيايش و اين دو كنار هماند در سورهٴ مباركهٴ «مزمل»، آيهٴ بيست اينچنين آمده است كه فرمود: ﴿وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اْلأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ﴾ اين «ضرب في الارض» يعني سفر ميكنند تلاش و كوشش ميكند به دنبال فضل خدا هستند. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» كه فرمود: ﴿فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ﴾[10] يعني فضل خدا را با كار و كوشش فراهم بكنيد پس آن كه تحصيل علم يا تحصيل مال ميكند با تلاش و كوشش، آن دارد فضل خدا را طلب ميكند و در كنارش هم كه دست به دعا و نيايش برداشت آن هم دارد فضل خدا را طلب ميكند. پس فضل خدا هم با تلاش و كوشش است [و] هم با دعا و نيايش.
پرسش:...
پاسخ: اگر مصلحت نبود كه خداوند آن خواسته را اعطا نميكند، چيز ديگري را كه جبران بكند عطا خواهد كرد، در بحثهاي قبل گذشت كه دعا بالأخره يكي از سه اثر را دارد اين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾، چون در سياق ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾ قرار گرفت، خود اين سؤال ميتواند هم به معناي دعا و نيايش مصطلح باشد هم به معناي تلاش و كوشش كه جامع هر دو باشد نه در هر دو استعمال شده باشد. سؤال كنيد از خدا، خواه به صورت دعا خواه به صورت كار: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ هم اكتساب كنيد، هم استدعا كنيد.
اولي بودن فضل عظيم الهي در همت بلند بندگان
مطلب بعدي آن است كه گرچه همه نعمتها فضل خداست و فضل خدا را هم ميشود با كار به دست آورد، هم با دعا فراهم كرد; اما خداوند گذشته از اينكه فضلش عام است، داراي فضل عظيم و فضل كبير هم است، شما بكوشيد از آن فضل عظيم و از آن فضل كبير بهره ببريد و براي رسيدن به فضل عظيم و فضل كبير، دو راه دارد: همان راه تلاش و كوشش و راه دعا و نيايش. فضل كبير را در سورهٴ مباركهٴ «شوري» يا «فاطر» مشخص فرمود. در سورهٴ «شوري» فرمود: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ في رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ﴾[11] آن مقامات برجسته بهشتيان فضل كبير است، چه اينكه مشابه اين در سورهٴ «فاطر» مشخص شده است; آيهٴ 32 سورهٴ «فاطر» كه: ﴿وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ﴾ كه اين سابق به خيرات، به امامت و اينها تفسير شد[12] كه البته مصداق كاملش آنها هستند خب، پس اگر خدا داراي فضل است و ما مأموريم از فضل خدا طلب بكنيم چه بهتر كه آن فضل كبير و فضل عظيم را هم مسئلت بكنيم و همتها بلند باشد: ﴿وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾.
عصاره بحث سؤال بنده و فضل الهي
فتحصل كه سؤال چند قسم است، فضل هم چند قسم است. فضل را هم ميشود با كسب به دست آورد هم ميشود با دعا به دست آورد و چه بهتر كه انسان آن فضل كبير را طلب بكند، هم با كوشش و تلاش هم با دعا و نيايش. اما اينكه در ذيل آيه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا﴾ يعني اگر در بخش اول ما را از تمني بيجا نهي كرد [و] در بخش دوم فرمود هر كسي نصيبي دارد [و] در بخش سوم ما را دستور سؤال داد، همه اينها براساس علم ذات اقدس الهي است; او عالمانه اين امور را تنظيم فرمود و هركسي هم كه هر راهي را طي بكند، معلوم نزد خداست.
نتيجه گيري مباحث مربوط به ارث نسبي و سببي
اما آيه بعد كه فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا﴾ اين را گفتند به منزله نتيجهگيري از اين فصل گذشته است. اين فصل اخير از آيات سورهٴ «نساء» كه درباره ارث نسبي و سببي است، با اين قسمت به پايان ميرسد. يعني از آيهٴ هفتم شروع ميشود كه فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيبًا مَفْرُوضًا﴾ اين اولِ فصل است كه به منزله عنوان فصل است. بعد مسئله والدان و اقربون را شرح داد، سهام و نصيب هركدام اينها را معين كرد آنگاه در پايان ميفرمايد كه من براي هركدام از شما اوليا و ورثه قرار دادم و سهام اينها را بپردازيد: ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ كه اين به منزله «رد العجز الي الصدر» است يعني اين فصل از بحث دارد تمام ميشود; اول با ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾[13] شروع شد، آخر اين بخش هم به عنوان ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ پايان ميپذيرد. اما از اينكه فرمود: ﴿لِكُلٍّ﴾ يعني براي هركدام از شما، چه براي زن چه براي مرد ما اوليايي قرار داديم. ورثه به منزله اوليا هستند; منتها بعضيها اُوليٰ به ارثاند از ديگران كه ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾[14] وگرنه ورثه، اوليا هستند. در سورهٴ مباركهٴ «مريم» وقتي از زكريا(سلام الله عليه) سخن به ميان ميآيد، دعاي آن حضرت اين است كه خدايا ﴿فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا﴾.[15]
بنابراين وارث، وليّ اوست. وليّ هم از «وَلْي» است و «وَلْي» يعني قرب و بلافصلي. اگر كسي در كنار ديگري قرار بگيرد ميگويند «وليه، يليه»; نزديك اوست، فاصله ندارد با او. از همين جا كلمه وليّ و مولا و امثالذلك مشتق ميشود و معنا پيدا ميكند. وارث به منزله مورِّث هست، به جاي او مينشيند [و] وليّ او محسوب ميشود. فرمود براي هركدام از شما چه زن چه مرد ما طبقاتي از اوليا قرار داديم كه ارثبر شما هستند. ارث هم به دو قسم تقسيم ميشد به وسيله نسب و به وسيله سبب. آن نسب را به عنوان ﴿مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ بيان فرمود [و] آن سبب را به عنوان ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ بيان فرمود كه اين تقريباً خلاصه آن مباحث گذشته است. پس ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ﴾ كه اين موالي، ارث ميبرند «يَرِثُونَ» از چيزي كه نزديكان نسبي يا نزديكان سببي ترك كردند ﴿مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ كه ميشود نسب، ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ ميشود سبب. گرچه گروهي از مفسرين اين ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ را استيناف دانستند و اين را جملهاي جدا تلقي كردند، گفتند كه آيه معنايش اين است كه ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ﴾ اين جمله تمام شد ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ﴾; آنهايي كه با آنها پيمان بستيد، نصيب اينها را عطا كنيد.[16] اما ظاهرش اين است كه اين ﴿وَ الَّذينَ﴾ عطف باشد بر همان والدان و اقربون حالا تا ببينيم نظر نهايي به كجا منتهي ميشود كه اين آيه عصاره مسائل گذشته باشد; مسائل گذشته يك مقدار مربوط به نسب بود كه والدان و اقربون شامل آن ميشوند، يك مقدار مربوط به سبب بود كه مسئله زوجيت است.
بررسي دايره شمول عقل يمين
گاهي گفته ميشود كه اين زوجيت را نميشود گفت عقد يمين، البته عقد يمين، مطلق سببهاي امضا شده است كه يكي از آنها زوجيت است و يكي از آنها هم ضمان جريره است كه ضمان جريره، جزء ولاي ارث است يا مولاي معتق و معتق ولاي عتق جزء اسباب ارث است يا كسي كه به امامت امامي معتقد شد، عقد يمين كرد، با او بيعت كرد ولاي امامت جزء اسباب ارث است،[17] همه اينها جزء اسباب ارث است; منتها بعضها فوق بعض و بعضها دون بعض گاهي ممكن است گفته شود كه اين زوجيت را نميگويند عقد يمين ولي اين تام نيست، براي اينكه آنچه در مقابل عقد زوجيت است، آن درباره همسري با كنيزهاست كه او را ميگويند مِلك يمين; آن را نميگويند عقد يمين ولي زوجيت را به عنوان عقده ﴿يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ﴾ اين را قرآن تعبير دارد. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در جريان بخشيدن مَهر فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ﴾[18] يا خود زنها از مهريهشان بگذرند در هنگام طلاق يا آن كه عقده و گره نكاح به دست او بسته شد و او ميتواند باز كند ﴿بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ﴾ است او عفو كند. پس معلوم ميشود كه نكاح، گرهاي است يك عقد و پيماني است و آن هم به دست افراد بسته ميشود. اگر از عقد زوجيت به عنوان ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ ياد بشود، چون در سورهٴ «بقره» از همين پيمان زناشويي به عنوان ﴿عُقْدَةُ النِّكاحِ﴾ ياد شد و از آن كسي كه اين گره به دست اوست تعبير شد ﴿أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ﴾،[19] معلوم ميشود ﴿عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ شامل عقد زوجيت هم خواهد شد آنگاه جمله هم روان خواهد بود و گسيخته نيست و عصاره مباحث گذشته هم است يعني ﴿وَلِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ﴾ كه اين موالي، اولياي ارثاند; ارث ميبرند از چي؟ از چيزي كه ﴿تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ خواه كساني كه با شما پيوند نسبي دارند، مثل والدان و اقربون خواه پيوند سببي دارند مثل ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ پس ﴿ولِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ﴾; براي هركدام از زن و مرد براي هركدام از شما مسلمين ما اولياي ارث قرار داديم كه اين اولياي ارث وارثاند [و] ارث ميبرند از چيزي كه پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، عمه، خاله; اين طبقات ياد شده كساني كه ارتباط سببي با شما دارند ارث ميبرند ﴿وَلِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾، آنگاه اين ﴿فَآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ﴾ به همه اين گروه برميگردد يعني اين اوليا، خواه اولياي سببي خواه اولياي نسبي.
پرسش:...
پاسخ: دائر نيست به اينكه به اول برگردد يا به آخر برگردد تا بگوييم به آخر برگردد مقدم است ظاهرش اين است كه به همه برميگردد، جمله هم گسيخته نيست، بعد هم فرمود: ﴿إنّ اللهَ عليٰ كلِّ شيءٍ شَهِيداً﴾.
ملغي شدن چند نوع از اسباب ارث جاهليت در اسلام
در جاهليت چند نوع ارث بود كه اسلام آنها را الغا كرد: ارث تبنّي بود يعني كسي كه فرزندخوانده بود براي او حرمت ارث قائل بودند[20] و براي او حرمت نكاح قائل بودند و مانند آن يعني ارث او را محترم ميشمردند و نكاح با همسر او را حرام ميدانستند كه در جريان ادعيا در سورهٴ «احزاب» مشخص فرمود كه زيدي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) او را تبني كرده است; فرزند خود خواند، همسر زيد را براي اينكه اين رسم جاهليت شكسته شود خدا به عقد پيغمبر درآورد; فرمود: ﴿زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ﴾.[21] آن تبني را اسلام الغا كرده است فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾[22] و مراسم ديگر را هم نپذيرفت.
بيان برخي از اسباب اختصاصي ارث در اسلام
اما ضمان جريره را پذيرفت، ولاي عتق را پذيرفت يا امضا يا تأسيس كرد، ولاي امامت را بيان كرد و مانند آن [كه] اينها جزء عقد يمين است. آنگاه اين ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ همه اين روابط سببي را شامل ميشود هم زوجيت را هم ولاي امامت را هم ولاي عتق را هم ولاي ضمان جريره را ميتواند شامل بشود و جمله هم منسجم خواهد بود، ضمير جمع هم به آن موالي برميگردد ﴿وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ﴾ كه اين ولاء اعم از نسب و سبب باشد. مورِّثان هم اعم از نسب و سبب باشند «فَآتُوا» اين ورثه را، نصيب اينها همان نصيبي كه مشخص شد.
اسم عظيم الهي ضامن اجراي مسائل ارث
بعد همان طوري كه ضامن اجراي مباحث آيهٴ قبل را اين اسم عظيم الهي قرار داد، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا﴾ ضامن اجراي اين مسائل را هم اسم عظيم ديگر قرار داد؟ فرمود: ﴿إنّ اللهَ عليٰ كلِّ شيءٍ شَهِيداً﴾.
مباحث مربوط به «علي كل شي شهيد» در آيه
فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا﴾ منتها اين دو مضمون خيلي باهم فرق دارند، اين ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا﴾ به معناي ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا﴾ نيست كه تكرار همان آيه قبل باشد به عبارت ديگر. در آيه قبل فرمود خدا به هر چيزي عالم است، اينجا نفرمود خدا به هر چيزي شاهد است [بلكه] اينجا فرمود خدا بر هر چيزي شاهد است: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيداً﴾، نه «بكل شيء شهيد» ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيداً﴾ ظاهر اين آيه، اين جمله با آن جمله خيلي فرق ميكند آن كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً﴾ عالميت مطلقه خدا را بيان ميكند كه خدا عالم مطلق است [و] به همه چيز داناست. اينجا معلوم بودن خدا را بيان ميكند، نه عالم بودن خدا را ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا﴾ وقتي گفتند او ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيداً﴾ است، چون به معناي مشهود است در اينجا نه به معناي شاهد اين شهيدي كه به معناي مشهود است نه به معناي شاهد اگر به معني شاهد بود با «عَلي» استعمال نميشد، آن شهادت به معناي گواهي است كه ميگويند شهادت بر اين داد; اما شهادت به معناي علم ميگويند «بكلّ شيء شهيد» است يعني «بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم» است.
مشهود بودن خداوند قبل از هر چيزي
خب، اينكه فرمود: خدا ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيداً﴾ است يعني شما هرچه را كه بخواهيد ببينيد اول، خدا را ميبينيد، او بالاي هرچيزي است ظاهرتر از هر چيزي است اين مشهود مطلق شماست اگر مشهود مطلق شماست، شما هركاري كه بخواهيد انجام بدهيد هرچيزي را كه ميخواهيد ببينيد اول خدا را ميبينيد پس ديگر نميتوانيد غفلت كنيد و تخطي كنيد. در آيهٴ قبل فرمود هركاري شما بكنيد خدا ميداند پس راه براي تخلف باز نيست بسته است. در آيه بعدي ميفرمايد كه شما هرچه را كه بخواهيد ببينيد اول، خدا را ميبينيد از خدا كه نميتوانيد غافل باشيد. اگر او مشهود بالاي هرچيز است ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ﴾ او مشهود است; هر چيزي را كه شما ميخواهيد ببينيد اول خدا را مشاهده ميكنيد; منتها با جانتان پس بنابراين عذري براي تخلف نداريد. اين تعبير كه ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيداً﴾ در همه جاي قرآن نيامده. در مواردي، شهيد به معناي شاهد هست در موارد ديگر هم البته شهيد به معناي مشهود.
در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آنجا كه فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ اين استدلال به خوبي نشان ميدهد كه آنجا شهيد به معناي مشهود است، نه به معناي شاهد، ميفرمايد اينها كه خدا را نميشناسند يا انكار دارند، اينها وجهي براي انكار اينها نيست براي اينكه اينها قبل از اينكه اشياء ديگر را ببينند خدا را ميبينند، فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ آنگاه فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾.[23] بحث در اين است كه ما آيات خودمان را نشان بدهيم و تا اينها خدا را بشناسند اين بحث است اصل بحث اين است كه ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ﴾ كه «أنّ» اين قرآن كلام خداست وحي خداست يا ﴿أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ ذات اقدس الهي حق است، هر كدام باشد بالأخره نتيجه توحيد را به همراه دارد حالا يا تصريحاً يا تلويحاً. پس آيات آفاقي، انسان را به جايي ميرساند كه خدا را بشناسد، آيات انفسي انسان را به جايي ميرساند كه خدا را بشناسد، اين دو دليل.
معناي كافي بودن خداوند براي انسان
بعد فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾ خود خدا كافي است، نيازي به آيات آفاق و انفس نيست. چرا خود خدا كافي است؟ ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾ كه اين «باء»، «باء» زائده است يعني «كفي ربك»; خدا خودش كافي است، آيات آفاقي و انفسي نميخواهد چرا خدا كافي است؟ براي اينكه ﴿أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[24] خب، اگر اينجا شهيد به معناي شاهد باشد اصل بحث به هم ميخورد بحث در اين است كه مردم خدا را بشناسند و ببينند اين سه تا راه دارد يا به وسيله آيات آفاقي خدا را ميشناسند يا به وسيله آيات انفسي خدا را ميشناسند يا نه خدا را به وسيله خود خدا ميشناسند. اگر اين ذيل به اين معنا باشد كه خدا كافي است، چون خدا شاهد مطلق است خدا همه چيز را ميبيند خب، بله آن وقت چه دليل شد بر مسئله؟ خدا كافي است براي خداشناسي، چرا؟ براي اينكه خدا به همه چيز عالم است دليل مسئله نشد. ولي اگر بگوييم خدا براي خداشناسي، كافي است براي اينكه او مشهود همگان است. هر كس هر چيزي را ميبيند، اول خدا را ميبيند گذشته از اينكه كلمه شهيد با ﴿عَلي﴾ به كار رفت، گذشته از اين اين، استدلال آيه وقتي تام است كه شهيد به معناي مشهود باشد نه شهيد به معناي شاهد اگر شهيد به معناي شاهد. باشد يعني عالم باشد كه استدلال، تام نيست. استدلال اين است كه آيات آفاقي خوب است ولي لازم نيست آيات انفسي خوب است ولي لازم نيست، خود خدا كافي است چرا خدا كافي است؟ براي اينكه خدا «بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم» است يا نه، خدا معلوم مطلق است وقتي معلوم مطلق است شما دنبال دليل چرا ميگرديد؟
پرسش:...
پاسخ: چرا; اگر كسي به اين حجابهاي ظلماني برسد بايد كه از همان آيات آفاقي و آيات انفسي مدد بگيرد استدلال بكند. اگر اين استدلالها زمينه رفع حجاب را فراهم كرد قرآن ميفرمايد اگر چون شما درست دقت كنيد آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[25] را قبل از هر چيز ميبينيد. اگر او مشهود بالاي هر چيز است، او دليل نميخواهد ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾ چرا؟ ﴿أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[26] بنابراين «كفي ربك».
دليل عالم بودن و مشهود بودن خداوند در آيه 32 و33
خب، پس اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا﴾ با آن آيه قبل كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا﴾ خيلي فرق ميكند. آن دليل عالميت خداست، اين دليل مشهود بودن خداست هر دو ميتواند انسان را از گناه بازدارد. اگر بداند كه خدا او را ميبيند از گناه باز ميماند. اگر خدا را ببيند باز از گناه باز ميماند. چه شاهد خدا باشد چه مشهود خدا، از گناه باز ميماند. آن آيه قبل ناظر به اين است كه شما مشهود خداييد، تخلف نكنيد. اين آيه، ناظر به اين است كه شما شاهد حقايد و تخلف نكنيد. حالا يك تأمل ديگري هست كه اين ﴿وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ﴾ استيناف است يا نه كه بايد در بحث فردا بيان بشود.