71/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 32
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا﴾﴿32﴾
مروري برمباحث بخش اول آيه
بخش دوم اين آيه، ناظر به تفاوتهايي بود كه در جامعه هست. تفاوتها از چند جهت بود: يكي اينكه مردها باهم تفاوت دارند و همچنين زنها باهم تفاوت دارند و ديگر اينكه زنها و مردها باهم تفاوت دارند، قهراً بحث در دو مقام تنظيم ميشد: مقام اول ناظر به تفاوتهايي بود كه بين انسانها هست يعني خواه مردها خواه زنها يكسان نيستند، هم مردها با يكديگر هم زنها با يكديگر تفاوت دارند. اين تفاوتها قابل انكار نيست، محسوس است و اين تفاوتها به جاي اينكه سودمند باشد، عدهاي از آنها سوء استفاده كردند. اصل تفاوت هست و راه براي بهرهبرداري صحيح از اين تفاوت هم هست. تفاوتهايي كه در جامعه هست يك مقدار در اثر سوء اختيار است [كه] آن خارج از بحث است يعني جلوي رشد ملتي را گرفتن، وسايل تعالي ملتي را فراهم نكردن، به ملتي شبيخون زدن و منابع فرهنگي او را از او گرفتن، مايه عقب افتادگي آن ملت است، اين يك تفاوت تحميلي است، اين خارج از بحث است. اما آن تفاوتهاي تكويني، ما يقين داريم آنها كه در فضاي خاص زندگي ميكنند با اينكه امكانات براي همه يكسان است؛ اما استعدادها يكسان نيستند. دو نفر در يك خانواده با امكانات خاص زندگي ميكنند، يكي خوش استعداد است و ديگري نيست، اينگونه تفاوتها قابل انكار نيست و به نظام تكوين هم برميگردد، اينها را بايد توجيه كرد. توجيه تفاوتها يعني اين اختلافها در نظام تكوين آن است كه اگر همه در يك سطح باشند، چون شئون زندگي انسان يك سطح نيست، اين جامعه لنگ ميشود. مثلاً همه ذوق فقهي داشته باشند يا همه استعداد تجارت داشته باشند يا همه يكسان استعداد كشاورزي داشته باشند يا همه استعداد و ذوق هنري داشته باشند يا همه استعداد رياضي داشته باشند يا همه استعداد علوم عقلي داشته باشند. گرچه تساوي هست؛ اما اين جامعه لنگ است، چون اين جامعه به يك امور مشخصي نيازمند نيست، به امور فراواني نيازمند است، براي هر امري هم يك استعداد مشخص لازم است. پس اگر همه استعداد و ذوق رياضي يا فلسفي يا فقهي يا هنري يا ادبي داشته باشند و همچنين يا ذوق تجارت يا اقتصاد يا كشاورزي يا دامداري داشته باشد اين لنگ است، يقيناً بايد متفاوت باشند و هر كدام از اين رشتههاي ياد شده هم داراي درجات معيني است، لذا براي هر درجهاي يك گروه خاصي خلق ميشود اين اصل مطلب كه اين تفاوت يا اختلاف، سودمند است. اين به نظام تكوين برميگردد يعني به هندسه الهي برميگردد كه چيز خوبي است. اما چرا اين شخص، داراي آن استعداد است و آن شخص، داراي استعداد متفاوت، اين را بايد از علل و عوامل معدّه و مادي جستجو كرد، زيرا اگر زيد كه داراي استعداد خوب هست، اين داراي استعداد ضعيف و متوسط بود و عمرو كه داراي استعداد ضعيف يا متوسط است، داراي استعداد خوب بود باز همان سؤال باقي ميماند. هر دو ضعيف باشند، اشكال دارد هر دو قوي باشند اشكال دارد؛ اما چرا زيد ضعيف بود عمرو قوي، اين ديگر به اصل تكوين برنميگردد اين به علل مادي و معدّه و امثالذلك برميگردد كه قابل علاج و درمان هم هست. پس آنچه به اصل نظام برميگردد كه اختلاف هست، حسن است، تفاوتهاي موضعي به علل معدّه و مادي برميگردد كه قابل ترميم است.
پس اختلافهاي تحميلي، خارج از بحث است، اصل الاختلاف در تحقق نظام احسن دخيل است، خصوصيتهاي موضعي قابل ترميم است، انبيا كه باشند از اين اختلافهاي گوناگون، شئون گوناگون مدد ميگيرند كه جامعه به آن مرحله كامله سعادتاش برسد. اگر نباشند همان سه دورهاي كه بشريت پشتسرگذاشت، همان سه دوره هست يعني دوره شيخوخيت و ملوكيت و امپراطوري از يك سو، بعد دوره سازمان ملل و منشور ملل و قانون حقوق بشر و امثالذلك از سوي ديگر، بعد ظهور بلشويكي و كمونيستي و امثالذلك از سوي سوم كه هيچكدام بازدهي نداشت. راهي كه انبيا(عليهم السلام) پيشنهاد كردند اين است كه اين استعدادها هر كدام در راه خود شكوفا بشود، آنچه مايه طغيان است چه از درون چه از بيرون، اين بايد سركوب بشود، چه دشمن درون چه دشمن بيرون بايد سركوب بشود. نيازهاي اجتماعي چه در بخش علمي، چه در بخشهاي اقتصادي و ادبي و مانند آن بايد تأمين بشود و خداوند اين استعدادهاي مختلف را آفريد براي تأمين همان نيازها. آن كه قدرت بيشتري دارد براي توليد، آن چه در جبهه درون، چه در جبهه بيرون بر دشمن درون و بيرون فاتح است و پيروز، او تلاش ميكند كه توليد را به حد اعلي برساند و در مصرف، قانع باشد كه هم بار از دوش خود بردارد و بار ديگران نباشد و هم بار از دوش ديگران بردارد؛ ديگران را بار كسي نكند، اين كار عبادت است[1]
اهميت توليد در بيان نوراني امام صادق (عليه السّلام)
مرحوم كليني ظاهراً نقل كرده است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) روزي از كسي پرسيد كه فلان شخص در چه حالت است من او را نميبينم، عرض كردند كاري دارد و اينها، فرمود چكار ميكند الآن، عرض كردند كه در خانه مشغول عبادت است. فرمود خب، هزينه او را چه كسي تأمين ميكند، لابد ديگري تأمين ميكند! قوت او را چه كسي تأمين ميكند، بعد فرمود آن كسي كه قوت اين شخص را تأمين ميكند «أَشدُّ عبادةً منه»[2] ؛ او ثواباش بيشتر است.
همت بالا در توليد و قانع بودن در مصرف، نشانه عبادت بندگان
حالا چند روايت است كه حالا آن روايتها را ميخوانيم تا روشن بشود كه انسان، در توليد بايد داراي همت بلند و در مصرف، قانع باشد. اگر كسي موفق شد تلاش و كوشش كرد كه توليد، زياد و مصرف، كم و قانع، اين دائماً در عبادت خداست. اصل محوري اقتصاد كه فقه است، او را بايد تأمين كند «الفقهَ ثم الْمَتْجَرَ»2 بعد از اينكه حلال و حرام را ياد گرفت، وارد تجارت ميخواهد بشود هر چه بيشتر، بهتر. آنگاه اين تجارت ميشود كوثر، ديگر تكاثر نيست، چون براي خود كه جمع نميكند تا بشود حرص و تكاثر و ممنوع، اين براي رفع نياز امت اسلامي كوشش ميكند اين ميشود كوثر. تظاهر به ثروت كه ممنوع است ندارد، لباس شهرت كه ممنوع است دربر نميكند، كاري كه ديگران را برنجاند نميكند، عائله خود را در رفاه حفظ ميكند، به همسايههاي خود هم ميرسد، اين ميشود عبادت.
بررسي هشت احائفه از روايات مربوط به همت در طلب روزي
در كتاب شريف وسائل اين روايات را كه نوع اين روايات را مرحوم فيض در وافي جمع كرد، ايشان هم اينجا نقل ميكند
الف : روايت اول
روايت اول اين است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است كه فرمود: «إنَّ اللهَ تبارك تعالي لَيُحِبُّ الإغترابَ في طلب الرِّزق»[3] ؛ انسان، غربت را، رنج غربت را تحمل بكند تا روزي تهيه كند.
ب : روايت دوم
در روايت دوم از حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است، چه اينكه از امام صادق(سلام الله عليه) هم رسيده است كه «إشخص يَشخص لك الرزق»2؛ تو شخوص كن؛ حركت كن، رزق هم به سوي تو حركت ميكند.
ج : روايت سوم
سوم اينكه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه «إني لَأُحبُّ أَن أَري الرجل مُتحرفاً في طلبِ الرزق إنَّ رسولَ الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قال اللهم بارك لِأمَّتي في بُكُورها»3؛ من دوست دارم كه كسي اهل حرفه و پيشه باشد در طلب رزق و زود به سراغ كارش برود، براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: خدايا! براي امت من در بكور و بامداد و صبح اول وقت، بركت قرار بده، آن كه استراحت ميكند مقداري از بامداد ميگذرد، بعد مشغول كار ميشود، آن به اين دستور عمل نكرده است.
د : روايت چهارم
روايت بعدي كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است اين است كه «تَعلَّموا مِن الغرابِ ثلاث خصال»؛ از اين كلاغها سه خصلت را ياد بگيريد «استتارَهُ بِالسِّفاد و بُكُوره في طلب الرِّزق و حَذَره »[4] ؛ فرمود اين غرابها سه خاصيت دارند: يكي در مراسم ازدواج و زناشويي كسي اينها را نديد يعني حيا را از اينها ياد بگيريد، اين (يك)؛ يكي اينكه صبح اول وقت به سراغ كار ميرود براي طلب رزق، همين كه اذان را گفتند او البته ﴿كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ﴾2؛ هر موجودي براي خود بندگي خدا را دارد ولي بين الطلوعين مشغول كار است و آن هوشمندي و برحذر بودن او را هم از او ياد بگيريد.
هـ : روايت پنجم
روايت پنجم باز از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است كه «اذا أَرادَ أَحدكُم الحاجةَ فَلْيُبَكِّر اليها فانِّي سأَلت ربّي عزوجل أَن يُبارِكُ لأُمَّتي في بُكُورها»3 يعني امام صادق از وجود مبارك پيغمبر(صلوات الله عليه و علي اهل بيته) نقل كرده است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر كسي كاري دارد، صبح اول وقت به سراغ كارش برود، چون من از خدا خواستم كه براي امت من در بامداد، بركت قرار بده.
و : روايت ششم
باز امام صادق از وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و علي اهل بيته) نقل كرد كه «اذا ارادَ أَحدكم حاجةً فَلَيُبَكِّر إليها وَلْيُسرع المَشْيَ اليها»[5] نه تنها بامداد حركت كند [بلكه] به سرعت هم حركت كند. خب در قبال، روايت ديگري هم هست كه معارض اينهاست و شاهد جمع هم در كنارش هست.
ز: روايت هفتم
رروايت هفتم است كه حَمّادبنعثمان ميگويد كه من از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم كه فرمود: «لَجُلوس الرجل في دُبُر صلاةِ الفجر الي طلوع الشمس أنْفَذ في طلبِ الرزق من رُكُوب البحر»؛ اگر كسي بعد از نماز صبح بنشيند تا طلوع آفتاب، اين نفوذش در طلب رزق، بيشتر از سفر درياست. حَمّادبنعثمان ميگويد كه من به حضرت عرض كردم : «قلت يكون للرجل الحاجةُ يَخاف فوتَها»؛ اگر كسي كار دارد، ميترسد فوت بشود، اين قدر بنشيند تا طلوع آفتاب، چه كند «فقال يُدْلِجَ فيها وَليَذكُرِ اللهَ عزوجل فإنَّه في تَعقيبٍ مادام علي وضوئِهِ»2؛ به حضرت عرض كردم خب، كار دارد اين شخص، چه كند. فرمود كار دارد؟ شب يا سحر حركت كند ((ادلاج)) يا سير ليل است يا سير سحر، «دَلج» آن پايان شب را ميگويند «أدلج» يعني «سار في الليل او في السحر» فرمود سحر حركت كند وقتي كار دارد. اين براي آدمهاي بيكار است من ميگويم، اگر كسي كار دارد خب سحر حركت كند. كسي تأمين است؛ نه آن هنر را دارد كه توليد زيادي بكند، نه آن كمال را دارد كه مشكل جامعه را حل كند، اگر هم چيزي فراهم كرد خود مرفهتر زندگي ميكند خب، اين ديرتر به سراغ كار برود. بگذاريد كسي كه مؤثرتر است، زودتر برود چيزي در بياورد كه مشكل ديگران را هم حل كند. گذشته از اين، آن جمله اُولي معناي دقيقتري دارد و آن اين است كه اگر كسي سفر دريايي بكند خب چقدر درآمد دارد، درآمد سنگيني دارد ـ گرچه پر خطر است ولي درآمد سنگيني دارد ـ تعقيبات نماز درآمدش بيش از او است، اين روايت او را ميخواهد بگويد يعني اگر كسي سفر دريايي بكند، هر اندازه درآمد داشته باشد، تعقيبات نماز اين قدر بركت دارد، اين قدر نافذ است.
پرسش:...
پاسخ: آن هم به همينها جمع ميشود، اگر كسي كاري ندارد، چون در اينجا حمادبنعثمان عرض كرد كه من گفتم شخص كار دارد چه بكند؟ فرمود خب، سحر حركت بكند، معلوم ميشود براي آدمهايي است كه عجله ندارند، فقط ميخواهد حرص بزند، فايدهاي هم ندارد.
پرسش:...
پاسخ: اين معنايش آن است كه كار واجبش را كه انجام داد «الفقهَ» شد «ثم المتجرَ»، بعد هم استدلال فرمود، فرمود كه «يُدْلِجُ فيهاً» اما «وَلْيَذكُرِ الله»؛ به نام خدا باشد، ياد خدا را در دل و نام خدا را بر لب كه همان «الفقهَ ثم المتجرَ»[6] است و ياد خدا را هم كه در لب دارد « وَلْيَذكُرِ الله عزو جل فإنّه في تعقيبٍ مادامَ علي وضوئهِ»2؛ مگر ما نگفتيم اين شخص، بعد از نماز در تعقيبات مشغول باشد خب، الآن هم در تعقيبات است ديگر، مگر نميخواهد دنبال حلال برود مشكل را حل كند؟ وضو كه دارد، ذكر هم كه ميگويد، دنبال كار حلال هم ميرود خب، اين در تعقيبات است ديگر، مگر تعقيب نماز چيست؟ يك وقت آدم كنار سجاده مينشيند فقط ذكر ميگويد، يك وقت نه با وضو، ذكر هم دارد، دنبال كار مردم هم ميرود، اينكه تعقيب است ديگر «فانّه في تعقيبٍ مادام علي وضوئِهِ».
ح : روايت هشتم
آنگاه روايت ديگري را مرحوم ابنبابويهقمي(رضوان الله عليه) نقل كرده كه آن در وافي هست، در وسائل هم هست البته، اما نه در اين باب و آن اين است كه اگر كسي بخواهد صبح حركت كند، براي اينكه ((اِستِعْفافاً عن الناس)) خود را از احتياج به ديگران عفيف كند؛ از ديگران بي نياز بشود و نياز عائله خود را هم برطرف كند «وتَعَطُّفاً علي جاره»[7] اين «في عباده» است. خب؛ جار هم كه تا شعاع چهل منزل از چهار طرف هست2، چهل منزل از چهار طرف، اين تقريباً هر كسي عهد دار تأمين نيازهاي يك محله وسيع خواهد بود، اين ميشود يك شهرك. شما در يك شهرك كه خانه داشته باشيد، اگر دايرهاي ترسيم بكنيد از منزلتان به شعاع چهل منزل دايرهاي ترسيم بكنيد، ميشود يك شهرك. خب، اگر كسي بنايش بر اين باشد كه مشكل اين شهرك را حل بكند، خب اين صبح زود هم حركت بكند، اين در تعقيبات است ديگر.
بنابراين همت بلند در توليد، آن همه فضايل در قناعت، چندين روايت از معصومين(عليهم السلام) رسيده است.
روايتي در پرهيز دادن از پرخوري
از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اهلبيت(عليهم السلام) رسيده است كه هيچ ظرفي بدتر از شكم، پر نشد: «ما ملأ آدمي وعاءً شرّاً مِن بَطنٍه»[8] بالأخره اين ساك يا چمدان، اين را كه پر كرد اين زيپاش پاره ميشود، دستهاش خراب ميشود ديگر، اينكه ضرري ندارد. اما اين شكم كه پر شد ديگر آدم را از حال و ذكر و دعا و مطالعه و درك و انديشه مياندازد، از همين پرخوري شروع شده، اگر ضرر داشته باشد كه حرام است، اگر به حد ضرر نرسد كه نقص اخلاقي است، بعد هم آن ادبي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشت كه كسي آرغ زد، حضرت سريعاً اعتراض كرد، فرمود آدم اين قدر غذا ميخورد كه در جمع، آرغ بزند «اكفُف جُشاءَك»2 با اينكه ادب او ادب ممتاز بود ديگر. يك وقت است در اثر حادثهاي، عارضهاي پيش ميآيد آدم يك آرغ ميزند خب، مستثناست؛ اما اين قدر بخورد كه در حضور ديگران آرغ بزند، فرمود كم بخور كه آرغ نزني و كساني كه در دنيا زياد سيرند، در آخرت گرسنگي زيادي بايد تحمل كنند3 و به ما گفتند شبانهروز دو بار غذا خوردن كافي است، حالا شما آداب اكل را ملاحظه بفرماييد، آدم سه بار شبانهروز غذا ميخورد كه نوع ماها مبتلاييم. اين از غذا خوردن كه اينها آداب و سنن و دستورات اخلاقي، از اين حد كه بگذرد تظاهر بشود يا لباس شهرت بشود يا انسان طرزي زندگي بكند كه عواطف عدهاي را تحقير بكند، برنجاند، از آن به بعد كه مرز، مرز حرمت است خب، پس يا حرام است يا مكروه.
قناعت در مصرف و حريص بودن در توليد
پس در مصرف، قانع در توليد، فعال، اين ميشود نظام اسلامي. آن وقت چنين جامعهاي نه به ديگران محتاج است، نه گرفتار دشمن داخلي است، نه بيكار است، نه كَلّ بر ديگران و از نظر مسائل سياست و حكومت هم كه رهبران الهي گفتند هيچ كسي حاكم بر كسي نيست مگر خدا. عملاً و علماً خود را در همتاي ديگران ميدانستند و قداست را فقط براي ذات اقدس الهي و بيان الهي ميشمردند؛ ميگفتند آن مقدس است. در بين انبيا، سنتشان اين بود و در بين ائمه(عليهم السلام) سنتشان اين بود؛ منتها آنها البته از آن جهت كه وحياي دارند و امامتي دارند و ولايتي دارند و رسالتي دارند، خود از ديگران توقعي ندارند ولي بر ديگران لازم است آنها را تقديس كنند.
قداست علوم حوزوي و يكسان بودن افراد جامعه در برابر آن
و اما علومي كه از آنها رسيده است، علومي كه به وسيله وحي حالا يا قرآن يا حديث قدسي، به جامعه و امت اسلامي رسيده است، آن علوم كه در حوزههاي علمي مطرح است آن علوم مقدس است؛ اما عالمان دين، با ديگران در برابر آن علوم يكساناند؛ هر كسي بيشتر عمل بكند موفقتر است، ما موظفايم آنها را گرامي بداريم، گرچه آنها از ما توقع تقديس و تكريم ندارند ولي ما موظفايم آنها را گرامي بداريم.
بيانذلك اين است كه اين علوم الهي كه از قداست برخوردارند، كاملاً قابل فهماند و گاهي انسان در فهم معارف الهي اشتباه ميكند مطلب ديگر است ولي قرآن به عنوان نور، به عنوان ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيّ﴾[9] ، به عنوان اينكه كسي كه به حيات الهي رسيده است براساس بيّنه رسيد، اگر كسي به هلاكت افتاد، براساس بيّنه به هلاكت افتاد: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[10] معلوم ميشود اين علوم مقدسي را كه انبيا(عليهم السلام) آورند كاملاً قابل تفهيم است، كه ميشود بيّن و آفتابي و روشن، آن خطوط كلي و اصول اصلي. البته بخشهايي از فروعات و بخشهايي از خطوط جزئي، ممكن است به آن وضوحي نباشد؛ اما خطوط كلي مشخص است. اين خطوط كلي دين كه بيّنات الهي است «و علي بينة من الله» در جوامع علمي مطرح است، عالمان دين اينها را استنباط ميكنند، درك ميكنند و فتوا ميدهند. فتواي اينها هم بر اينها حجت است هم براي مقلدين اينها، آن فتوا مقدس است و اين عالم، مانند ديگران يعني مقلََّد و مقلِّد در برابر اين فتوا مؤظفاند عمل بكنند. هر كسي بهتر فهميد و بيشتر عمل كرد و اتقي شد، ميشود اكرم2. قداست، همان كرامت است. هر كس كمتر فهميد و كمتر عمل كرد، ميشود غير اتقي، قهراً ميشود غير اكرم.
ناظر بودن ولايت فقيه به ولايت فقه و عدالت
اوايل انقلاب هم مسئله ولايت فقيه كه مطرح بود، خيال ميكردند كه فقيه يك شخص است و با حكومت استبدادي فرقي نميكند؛ فقيه دارد حكومت ميكند. در حالي كه براساس نظام اسلامي، ولايت فقيه بازگشتاش به ولايت فقاهت و عدالت است، زيرا فقيه اگر عادل نباشد كه صالح نيست، اگر عادل باشد؛ فقيه عادل باشد او اگر فتوا داد، عمل به آن فتوا چه بر او چه بر مقلديناش واجب است، حجت خدا بر خود او اتم است تا بر ديگران، اين راجع به فتوا. اگر قاضي بود و حكم كرد و قضا كرد و به عنوان داوري بين المتخاصمين، حكم قضايي داشت، عمل به آن حكم واجب است، نقض آن حكم قاضي حرام است چه بر او چه بر ديگران. اگر حكم ولايي داد نه به عنوان قضا [بلكه] به عنوان ولايت چيزي را انشاء كرده است و حكم كرده است، عمل بر آن حكم، واجب است چه بر او چه بر ديگران، نقض آن حكم حرام است چه بر او چه بر ديگران. اين حرمت رد، مطلق است؛ اختصاصي به شخصي دون شخصي ندارد، اختصاصي به عامي ندارد، عالم و عامي يكساناند، حاكم و محكوم عليه يكساناند وليّ و مولّي عليه يكساناند. اين نيست كه اگر آن كسي كه از طرف معصومين(عليهم السلام) منصوب شده است، حالا فتوا داد يا به عنوان قاضي حكم كرد يا به عنوان والي، حكم ولايي داشت، ديگران اگر بخواهند حكم او را نقض كنند، حرام است ولي خودش ميتواند حكم خودش را نقض كند، اينچنين نيست. پس فقيه، حاكم نيست [بلكه] آن فقه است كه حكومت دارد عادل، حاكم نيست آن عدالت است كه بر مردم حكومت ميكند، اين در مسئله ولايت فقيه.
بيان قداست علم وعالم
قداست هم اينچنين است، قداست براي آن علوم است و احكام است و حِكَم. هر كس اينها را بهتر بفهمد، بهتر عمل بكند ميشود اتقي، وقتي اتقي شد عندالله ميشود اكرم[11] . اگر اكرم شد، از ما توقع تقديس ندارد ولي ما به قداست او اعتراف داريم و به او احترام ميكنيم. آن كسي كه اتقي شد، خصوصيت اتقي بودن او اين است كه متواضع باشد، او كه از كسي توقع احترام ندارد؛ اما ما عقلاً و نقلاً موظفيم كه اين اتقي را اكرم بدانيم، اهانت او به منزله اهانت انبيا(عليهم السلام) است: «مَن اهانَ لي وليّاً فقد بارَزَني بِالمُحارَبة»[12] اما ديگران اينچنين نيست.
بنابراين قداست براي علوم است اولاً و اين علوم كاملاً قابل درك است ثانياً، هر كس اين علوم را بهتر درك كرد، بيشتر عمل كرد، بيشتر منتشر كرد ميشود اتقي ثالثاً و هر كس اتقي شد، اكرم عندالله است رابعاً و اگر اكرم شد از ديگران توقع تقديس ندارد و ديگران او را گرامي ميشمارند و مُكَّرم و مقدس ميدانند خامساً. اينچنين نيست كه علوم، قابل درك نباشد. يك وقت است كسي ميگويد اين فهمندهها بشرند و بشر، اشتباه ميكند، البته خود علما براساس همين اصل كه بشرند و اشتباه ميكنند، نه تنها آراي يكديگر را نقد ميكنند، آراي خودشان را هم نقد ميكنند. اين تجديد نظري كه در بين علما هست، همين است ديگر. بزرگان از علماي حوزوي نه تنها آراي يكديگر را نقد ميكردند، آراي خودشان را هم نقد ميكردند، به رأي خود با چشم تقديس نمينگرد، چه رسد به رأي ديگران. انسان در درون با اين روشهاي خاصي كه دارد، آراي يكديگر را نقد ميكند با اين روشهاي مقبول و آراي خودش را هم احياناً نقد ميكند. پس قرآن و عترت در صف اول قرار دارند، علمايي كه داراي علوم گوناگون حوزوياند در صف دوم نشستهاند در ساحت قرآن و عترت ببينند كه قرآن و عترت چه ميگويد. معرفتشناسان، در صف سوم نشستهاند و درباره علماي حوزههاي علمي اظهارنظر ميكنند، اين كسي كه در صف سوم نشسته است و درباره علماي علوم حوزوي اظهارنظر ميكند، بايد توجه بكند كساني هم در صف چهارم و پنجم نشستهاند كه همه حكمهاي آنها را زير نظر دارند، كه ببينند اينكه در صف سوم نشسته است و نظر معرفتشناسانه دارد و درباره علماي حوزوي اظهارنظر ميكند، اين ديدگاهاش چيست؟ چون خودش يك علم است. يك وقت كسي نقل ميكند، تاريخ مينويسد اين جزء علوم نيست، جزء اطلاعات است، اين علم استدلالي نيست و خارج از بحث است. اين كسي كه در سر صف سوم نشسته است، تاريخنگار و وقايعنگار است، ميگويد عدهاي اينچنين گفتند، عدهاي آن چنان گفتند، در فلان عصر فتوا اين بود، در عصر صفوي فتوا اين بود، در عصر قاجار فتوا اين بود، در عصر پهلوي فتوا اين بود، در عصر امام فتوا اين است. اين تاريخنگار است، اين تحليل عقلي ندارد. چون تحليل ندارد، علم استدلالي نيست، اين داور نيست، اين تقريباً تماشاگر است، اين خارج از بحث است. يك وقت كسي در صف سوم نشسته و داوري ميكند؛ ميگويد اينكه علماي فلان عصر فتوا دادند براي اين است كه مبانيشان فلان بود، فلان علوم در آن عصر رايج بود، در اثر ترابط معارف آنها اينچنين فتوا دادند و هكذا و هكذا تا برسد به عصر حاضر. اينكه دارد اظهارنظر ميكند و تحولات و تطوراتِ علوم را ارزيابي ميكند و راز و رمز علوم و تحول و تطورشان را تشريح ميكند، آن يك علم استدلالي دارد، اين معرفتشناسي يك امر استدلالي است. وقتي امر استدلالي شد، بايد توجه داشته باشد كه در صف چهارم، كساني هستند كه او را مواظباند، خود اين علم يك علم استدلالي است. علم استدلالي مبادي دارد، موضوع دارد، مسئله دارد. حالا اگر كل علم بر فرض موضوع نداشته باشد، هر مسئلهاي يك موضوع دارد، يك محمول دارد يك ربط دارد، يك مبدأ تصوري دارد، يك مبدأ تصديقي دارد، هر كسي ميتواند يك طور تحليل بكند. اين تحليل كنندههايي كه معرفتشناسانه درباره علوم اظهارنظر كردند ديدگاههاي گوناگوني دارند، هر كسي براساس هر عقيدهٴ خاص و جهانبيني مخصوصي كه دارد، يك طور اين علوم را تجزيه و تحليل ميكند، خب.
تحليل اختلافات علماء دين در اصول و فروع
مطلب ديگر آن است كه اگر كسي در صف سوم نشسته است و بخواهد درباره علوم و ارباب علوم اظهارنظر كند، يك وقت است ميگويد اينها بشرند، درست است بشر اشتباه ميكند؛ اما شما در علوم حوزوي و علوم اسلامي چه در بخشهاي تفسير چه در بخشهاي علوم عقلي، چه در بخشهاي فقهي، مجموع آنچه در حوزههاي علميه هست، اعم از جوامع شيعه و سني وقتي بررسي ميكنيد، ميبينيد در فروع دين از طهارت تا ديات، در مسائل تفسيري از فاتحة الكتاب تا سورهٴ «ناس» در علوم فلسفي و عقلي، از امور عامه تا بحث معاد، بالأخره سه نحو، اختلاف بين اربابان انديشه است. يك نحوه اختلافات رودررويي و تناقضي، كه يكي ميگويد اين هست ديگري ميگويد نيست، يكي ميگويد صفات خدا عين ذات است يكي ميگويد نيست، يكي ميگويد نصب وليّ بعد از نبي، حتماً بايد از ناحيه خدا باشد يكي ميگويد نه، يكي ميگويد رهبر بايد معصوم باشد يكي ميگويد نه، يكي ميگويد برزخ اينچنين است يكي ميگويد نه، يكي ميگويد موقف اينچنين است مواقف قيامت يكي ميگويد نه. در مسئله فرعي هم اينچنين است: يكي ميگويد «ماء قليل» منفعل ميشود يكي ميگويد نميشود، يكي ميگويد ملاقات متنجس منجس است يكي ميگويد نه، يكي ميگويد نماز جمعه واجب است يكي ميگويد نه، يكي ميگويد فلان كار حد دارد يكي ميگويد نه، يكي ميگويد فلان كار تعزير دارد يكي ميگويد نه، يكي ميگويد فلان كار واجب است يكي ميگويد نه. اين اختلافات رودررويي چه در اصول چه در فروع چه در اخلاق هست، اختلاف رودررويي يعني متناقضان، كسي كه در صف سوم نشسته است بايد بگويد كه يقيناً يكي از اينها مطابق با دين است و يقيناً يكي مطابق با دين نيست. آنكه مطابق با دين است، يقيناً مقدس است و آنكه مطابق با دين نيست يقيناً مقدس نيست. گرچه بشر فهميد، فهمنده بشر است ولي مفهوم كه بشري نيست. يك وقت است نظير قوانين سازمان ملل است كه فهم و مفهوم، هر دو بشري است؛ قانون بلژيك اين طور است، قانون آلمان اين طور است، قوانين كشورهاي غير اسلامي اين طور است. اينها مينشنينند از عادات، آداب، رسوم، سنن، فرهنگ جامعه يك سلسله قوانيني را استنباط ميكنند [و] برابر فهمشان تدوين ميكنند. بشر ميفهمد، فهمنده بشر، فهم بشري مفهوم هم بشري. يك وقت است علماي اسلامي با گذراندن علوم و مقدمات، براساس يك روش صحيح و مقبول، در خدمت قرآن و عترتاند تا علوم الهي را فرا بگيرند اينها هم بيّنات الهي است. چيزي نيست كه قابل درك نباشد، هم بيّن است، عربي مبين است، روشن است، كاملاً قابل درك است و اينها چه در اصول و چه در تفسير و چه در اخلاق و چه در آداب و سنن و چه در فروع فقهي، اينها يك سلسله اختلافاتشان اختلافات رودررويي است كه ما يقين داريم يكي حتماً مطابق با وحي است، يكي مخالف وحي. پس يقين داريم يك قسمت، حتماً مقدس است يك قسمت بشري. ما كه در سر صف سوم نشستهايم، به نحو علم اجمالي يقين داريم كه بعضي از اينها يقيناً مطابق با وحي است. وقتي مطابق با وحي شد، چون خود وحي يك حكم معرفتي است، اين ديگر نظير معلوم بالذات نيست تا ما بگوييم اين معلوم بالعرض، مطابق با او است، معلوم بالذات ارزش دارد، معلوم بالعرض ارزش ندارد. البته يك سلسله ارزشهايي براي معلوم بالذات هست يعني آن كلمات، آن قدر مقدس است كه اگر كسي وضو نداشته باشد، بدون وضو نميتواند اينها را ببوسد ولو اسم كلب. حالا اگر كسي وضو نداشت خواست اين جمله ﴿وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ﴾[13] اين را ببوسد، حق ندارد.
وضو ندارد ولي ميخواهد ﴿تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ﴾[14] روي اين كلمه (ابيلهب) بوسه بزند، حق ندارد. اين قداستي است براي خود قرآن اين، البته به هيچ كس نميرسد؛ اما نه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلي ذِكْرِ اللّهِ﴾2 بعضيها استنباط كردند كه نصب وليّ معصوم شرط است3، بعضي استنباط نكردند در عصر غيبت، بعضي گفتند واجب است بعضي گفتند واجب نيست. بالأخره يكي از اين دو مطابق است، يكي از اين دو محتواي همان آيهٴ سورهٴ «جمعه» را دارد، ميشود مقدس. حالا اين فتوا كه ميگويد نماز جمعه واجب است يا ميگويد «ماء قليل» منفعل است يا ميگويد فلان كار، حد دارد يا ميگويد فلان كار، تعزير دارد، چون مطابق با وحي است ميشود مقدس، قانون است ديگر. سخن در آن جنبههاي فرعي نيست كه اگر كسي بخواهد بيوضو به اين دست بزند ميتواند ولي بي وضو به قرآن دست نميتواند بزند، از آن جهت كه بحث نيست. بحث در اين است كه اين فقيه آشنا به روش، به آن مطلب رسيده است، مطلب هم به صورت عربي مبين بود.
مغالطه بودن برخي اظهارنظرها درخصوص آراء علماء
و نبايد انسان بگويد هنوز هزارها مسائل در پيش است، بله، هزارها مسائل در پيش است، هزارها حكم ديگر در پيش است؛ اما يكي از اقسام سيزدهگانه مغالطه همان ((جمع المسائل في مسئلة واحده)) است، نبايد ما چند مسئله را يكجا خلط بكنيم. گاهي انسان دو تا مسئله را يكجا ميگويد، آن وقت زمينه مغالطه است. مثلاً ميگويد كه فرعون به تنهايي گفت من خدا هستم. اين فرعون به تنهايي گفت من خدا هستم. دو جمله است يعني او گفت و به تنهايي هم گفت. شما اگر بگوييد زيد، ايستاده است شما اگر بگوييد زيد ايستاده است، اين درست است؛ اما اگر بگوييد زيد به تنهايي ايستاده است اين قضيه باطل است، چرا؟ شما چون دو مطلب گفتيد: يكي اينكه «زيدٌ قائمٌ»؛ يكي اينكه «زيدٌ وحده قائم و ليس غيره بقائم»؛ منتها اين را آرام ادا كرديد، اين يك مغالطه مستتري است. اگر كسي بگويد زيد، به تنهايي ايستاده است، اين مغالطه است و نتيجه هم نميدهد، گرچه «زيد قائم» هست؛ اما عمرو هم قائم است، اين نبايد بگويد «زيدٌ وحده قائم». اين دو مطلب است كه آرام كنار هم گذاشته، خيال كرده يك قضيه است. صدها مسائل در پيش است كه بشريت هنوز كشف نكرده و بعد ميخواهد كشف بكند؛ اما هر مسئله يك موضوع دارد، يك محمول دارد و يك نسبت و يك حكم. الآن در شرايط كنوني، عصر غيبت در اين حال اين نماز يا واجب است يا نه، اين «ماء قليل» يا منفعل است يا نه، اين تيمم يا دو ضرب است يا يك ضرب، اين آيه يا به اين معناست يا به آن معنا است. اينها يك سلسله اختلافات است كه يقيناً يكي مطابق حق است و ديگري مخالف، آنكه مطابق است مقدس است، كسي كه در صف سوم نشسته اگر ميخواهد نقد كند بيايد در صف دوم با خود علما بحث كند، شايد قانع باشد شايد نظر ديگر بدهد، شايد حرف او صادق باشد [و] حرف او بشود مقدس. زيدي كه فتوايش اين است كسي كه در صف سوم است، بيايد در صف دوم با زيد بحث بكند، ممكن است كه فتواي او بشود مقدس.
بررسي ملاك حق و باطل بودن فتاواي علماء
و اما گاهي ممكن است كه اين اختلافاتي كه هست، همهاش باطل باشد؛ هيچ كدام مقدس نباشد. گاهي هم ممكن است كه همه اين فتواي مختلفه حق باشد، اما آنجايي كه ممكن است هيچكدام مقدس نباشد، مثل آنجايي كه در يك مسئله پنج قول، شش قول، كمتر و بيشتر هست، همه اينها اختلافات جنبي و جانبي دارند، رودرروي هم نيستند كه ما بگوييم يكي حق است و ديگري باطل. مثلاً فرض كنيد درباره نماز جمعه، حالا نماز جمعه ممكن است در عصر غيبت واجب نباشد اصلاً، ولي نوعاً اقوالي كه در مسئله است اين است كه واجب است، بعضي گفتند واجب تعيني است بعضي گفتند واجب تخييري است، بعضي گفتند نماز جمعه را بايد احتياطاً خواند احتياط وجوبي، بعضي گفتند احتياط مستحبي، همه اين اقوال، در مدار وجوب نماز جمعه است[15] ، در حالي كه مثلاً نماز جمعه واقعاً واجب نيست در زمان غيبت. خب، همه اينها اشتباه است. پس ميشود پنج قول، شش قول در مسئله باشد و همهاش اشتباه، هيچ كدام مقدس نباشد. يا بالعكس ممكن است كه چند قول در يك مسئله باشد، بعضيها دقيق بعضيها ادق بعضي لطيف بعضي الطف و همهاش حق باشد، آنجايي كه در مسير باشند، نه در خلاف حق قرار بگيرند.
بنابراين اين اختلافها گاهي در استعداداهاست و گاهي بر افراد تحميل ميشود كه به اصل بحث برگرديم. آن اختلافاتي كه بر مردم تحميل شده هيچ، آن اختلافاتي كه به استعدادها برميگردد، بركت است و انبيا(عليهم السلام) اين اختلافها را جهت دادند و سازماندهي كردند، هم در مسائل اقتصادي و نظامي و فرهنگي و امثالذلك، هم در مسايل سياست.