71/09/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 25
﴿وَمَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانِكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِايِمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنكُمْ وَأَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾﴿25﴾
شمول اطلاق نكاحِ با كنيز به نكاح دائم و منقطع
مطالب ماندهٴ از اين آيه كريمه چندتاست: اول اينكه در صدر آيه فرمود: اگر كسي نتوانست با زنهاي آزاد ازدواج كند با كنيز ازدواج كند، چون آيهٴ قبل، دو قِسم نكاح را يعني نكاح دائم و نكاح منقطع هر دو را بيان فرمود، اين آيه بعد هم اطلاق دارد هم نكاح دائم، هم نكاح منقطع را شامل ميشود. گرچه فردِ شايع نكاح، همان نكاح دائم است ولي دليلي بر انصراف اين نكاح به فرد شايع نيست [و] هر دو را شامل ميشود؛ مخصوصاً در آيهٴ قبل به هر دو قِسم اشاره شد. آيه قبل فرمود نكاح دو قِسم است: نكاح دائم و منقطع، در آيهٴ بعد هم ميفرمايند اگر كسي قدرت نكاح با زنهاي آزاد را نداشته باشد، با كنيزها ازدواج كند، آن هم دو قِسم يعني چه دائم، چه منقطع.
دلالت امر عقيب حذر بر اباحه نكاح با حفظ شرط
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ﴾ اين امر، واقعِ عقيب حذر است. امري كه واقع عقيب حذر باشد جز اباحه، فايده ديگري ندارد يعني قبل از اين شرط، نكاح جايز نبود و با حفظ اين شرط، نكاح جايز است. مثل اينكه فرمود: ﴿إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾[1] فرمود كه ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[2] يعني وقتي كه مُحرمايد، صيد برّي بر شما حرام است، وقتي مُحل شديد و از احرام به در آمديد: ﴿إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾ اين ﴿فَاصْطَادُوا﴾، امرِ عقيب حذر است يعني صيد، مباح است. اينجا هم قبلاً فرمود كه در صورت استطاعت نكاح آزاد، ازدواج با كنيز روا نيست، جايز نيست الآن كه شرط براي شما حاصل شده است ﴿فَانْكِحُوهُنَّ﴾ اين هم مطلب دوم.
قرآن كريم و علت بيان احكام فقهي، اخلاقي و تربيتي در كنار هم
سوم آن است كه معمولاً قرآن كريم چون يك كتاب نور است، نه يك كتابِ علمي محض، يك كتاب فقهي يا فلسفي يا كلامي نيست، لذا آن مسائل لازم را با مسائل اخلاقي كنار هم ذكر ميكند كه اين دستورات فقهي، پشتوانهاي داشته باشد. اينكه ميفرمايد: ﴿مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ اينكه شرط فقهي نيست؛ اينچنين نيست كه عفّت، شرط فقهي باشد كه نكاح با غير عفيف شرعاً حلال نباشد اينچنين نيست، بلكه يك حُكم ارشادي، تربيتي، اخلاقي و مانند آن است كه اگر ميخواهيد ازدواج كنيد، با پاكدامنها ازدواج كنيد. حالا اين شرط را همهجا دارد ولي در خصوص كنيز، براي اينكه اينها نوعاً آلوده بودند، حالا يا آلودگيشان طبعي بود يا در اثر فشار آن مواليان كه اينها را بر بِغاء و زنا وادار ميكردند، مُكرَه به فساد ميشدند.
كسي را انتخاب كنيد كه هم خودش عفيف باشد؛ تن به تبهكاري ندهد و هم تحت فشار مولا قرار نگيرد كه به بزهكاري آلوده بشود: ﴿مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾.
مفهوم «خدْن» و فرق آن با خليل
مطلب بعدي آن است كه فرق خِدْن و خليل آن است كه خليل، مطلق دوست است و جنبهٴ كرامت را هم احياناً به همراه دارد ولي خِدن، آن دوستهاي سرّي است كه اين مفاسد را به همراه حمل ميكند، هر دوستي را نميگويند خِدن، نظير خليل نيست ﴿غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾.
معاني مختلف محسنات و معني مراد در آيه
حالا ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ اين احصان، اشاره شد كه پنج وجه در آن هست: چهار وجهش شايد مقصود نباشد، آن وجه پنجم مقصود است. يكي از آن وجوه پنجگانه اين است كه منظور از احصان يعني اسلام كه شرط، اينچنين باشد كه اگر اينها مسلمان بودند بعد آلوده شدند، نصف حدّ زنها بر اينهاست. اين روا نيست، براي اينكه اين حدّ بر آنها هست چه مسلمان باشند چه غير مسلمان. اگر يهوديّه يا نصرانيّه، اَمهٴ يهوديّه يا نصرانيّه آلوده بشود، اين هم حدّ دارد. گذشته از اينكه از اسلام به عنوان «فاذا أحصَنّ» ياد ميكنند، نه ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ﴾.
دوم اينكه منظور از اين احصان، آزاد باشد، آزادگي باشد. «مُحصنات» يعني حرائر چه اينكه در اول آيه آمده است ﴿مَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ﴾، «مُحصنات» يعني حرائر. اين مراد نيست براي اينكه فرض اين است كه كنيزند اينها، كنيز كه آزاد نيست.
احتمال سوم اين است كه منظور از اين ﴿أُحْصِنَّ﴾ يعني زنهاي شوهردار؛ حالا كه شوهردار شدند نصف حدّ بر آنها جاري است اگر آلوده بشوند. اينهم تام نيست، براي اينكه كنيز چه شوهردار باشد، چه شوهردار نباشد اگر آلوده شد، نصف حدّ دارد.
چهارمي كه منظور از احصان همان عفّت و پاكدامني باشد اينهم مراد نيست، براي اينكه چه عفيف باشد بعد يكبار آلوده بشود، چه اصلاً كارش اين باشد به هر تقدير، حدّ او همين است.
پنجم اين است كه ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ﴾ يعني اگر به حال احصان باقي گذاشته بشوند، به حال احصان رها بشوند، مولا اينها را وادار بر بِغاء نكند يعني اينها ارادهٴ تحصّن كردند، مولا هم اينها را به احصانشان باقي گذاشت؛ تحميل نكرد گناه را بر اينها و بر گناه آنها را وادار نكرد در اين حال، آزادانه اگر گناه كردهاند حدّ بر اينها جاري است.
برابر سورهٴ «نور» كه فرمود: ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾[3] معلوم ميشود كه يك عدّه از كنيزدارها، بردگانشان را براي كسب درآمد به اين گناه وادار ميكردند. اگر آنها را اكراه به گناه بكنند، براساس «رُفِعَ ... ما استكرهوا»[4] حدّ ندارد. اگر اينها مجبور به گناه نباشند؛ ارادهٴ تحصّن كردند مجبور به گناه نباشند، بعد آلوده شدند ﴿مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ است.
تفاوت حد امه با حرائر در حقوق الله و يكسان بودن آن در حق الناس
مطلب بعدي آن است كه اينچنين نيست كه حدّ اَمه، همه جا نصف حدّ آزاد باشد اين در حقوقالله است، در حقّالناس روايتي است كه نه، فرق نميكند. در حقوق الله مثل زِنا، شُرب خَمر امثال ذلك، اينها نصوص خاصّه را دارد كه حدّ اَمه، نصف حدّ آزاد است، حدّ عبد، نصف حدّ حُرّ است[5] وگرنه در مسئلهٴ قذف، مسئلهٴ قذف كه حقّالناس است آنجا حدّ اَمه و حُرّه، حدّ عبد و حرّ يكسان است، فرق نميكند. با اينكه آنجا سخن از مُحصنات آمده؛ منتها محصنات در آنجا به معناي عفائف، آيهٴ چهار سورهٴ «نور» اين است كه: ﴿وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً﴾، «قذف» خواه اين قاذف يا قاذفه عبد باشد يا حرّ، اَمه باشد يا حرّه فرق نميكند. بنابراين اينچنين نيست كه اَمه چون آزاد نيست، حدّش همهجا نصف حدّ حرّ است، در اين مواردي كه حقّالله است، البته ذات اقدس الهي تخفيفي داده است.
زنهاي آزاد معني مراد از «محسنات من العذاب» درآيه
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ منظور از اين محصنات، همين محصناتي است كه در اول آيه آمده: ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ محصنات اينجا با همان محصناتي كه در اول آيه آمده يكي خواهد بود ﴿مَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ﴾ محصنات يعني زنهاي آزاد، زنهاي آزاد اگر آلوده بشوند خواه عفيف باشند، خواه غيرعفيف حدّشان صد تازيانه است. اين محصناتي كه در اول آيه آمده، نه محصناتي كه مربوط به زنِ شوهردار باشد كه در اول آيه قبل آمده كه ﴿وَالُمحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ﴾[6] .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ما به كمك نصوص از اين آيه اين استفاده را ميكنيم، چون ميفهميم كه در اسلام شرط نيست كه كنيز، شوهردار باشد[7] كه اگر شوهردار نبود مثلاً حُكمش طور ديگر است، اين طور نيست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ منظور اين است كه اين مُحصنات دوم، همان محصنات اول آيه است يعني حرائر، يعني زنهاي آزاد. اين ﴿أُحْصِنَّ﴾ نه يعني شوهردار، چون دخيل نيست. وقتي حُكم، مطلق است كنيز چه شوهردار باشد چه شوهردار نباشد، اگر آلوده شد حدّش پنجاه تازيانه است، پس اين شرط دخيل نيست.
معني احتمالی مرحوم بلاغي(ره) از «أحْصن» و بيان حضرت استاد
البته مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) و بعضيها احتمال دادند كه اين ﴿أُحْصِنَّ﴾ يعني حالا كه شوهر اختيار كردند. اين را ذكر ميكنند، براي اينكه اينها با اينكه شوهر دارند معذلك در اثر آن سوء تربيتشان، تن به گناه ميدهند تا آن ﴿وَأَن تَصْبِرُوا﴾ كه در ذيل آيه است او را توجيه كنند، بفرمايند كه اين حُكم، حُكم ارشادي است زيرا اينها در اثر ضعف اخلاق ولو شوهردار هم باشند احياناً آلوده ميشوند، لذا ﴿أَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾ تا ميتوانيد با اينها ازدواج نكنيد[8] . در حالي كه استفادهٴ اين از آيه آسان نيست، چه اينكه اصراري داشته باشيم بگوييم ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ﴾ با اين ﴿عَلَي الْمُحْصَنَاتِ﴾ به يك معناست، اينهم نيست. اينجا محصنات يعني آزاد نه يعني عفيف، همان معنايي كه در اول آيه آمده است كه: ﴿مَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ﴾، اين ﴿الْمُحْصَنَاتِ﴾ يعني آزادها.
توهم خوارج بر عدم وجود رجم در اسلام
مطلب بعدي آن است كه مرحوم امينالاسلام در مجمع از خوارج نقل كرده كه آنها ميگويند: ما اصلاً رجم نداريم، براي اينكه رجم كه در قرآن نيست، زنهايِ آزاد ولو شوهردار هم باشند ما رجم نداريم، چرا؟ براي اينكه در اين آيه فرمود: حدّ كنيز، نصف حدّ زنِ آزاد است. معلوم ميشود كه زنِ آزاد، حدّي دارد كه قابل نصف كردن باشد و چون رجم، اعدام را به همراه دارد، تنصيفپذير نيست، بنابراين رجم اصلاً در اسلام براي زن آزاد جعل نشده است ولو شوهردار باشد[9] ، اين خلاصه توهّم آنها.
رفع توهم خوارج و استدلال قاطع حضرت استاد
غافل از اينكه اين منزّلعليه يا مشبّهبه و مانند آن گرچه نه تنزيل است، نه تشبيه؛ اين مقدّر، درصدد بيان اطلاق نيست كه تمام حدود زنهاي آزاد داراي نصف است اين را كه نميگويد. ميفرمايد: حدّي كه براي كنيز است، نصفِ حدّ زن آزاد است. معلوم ميشود آنجا كه حدّش نصف دارد، اگر لسان آيه اين بود كه همهٴ حدود حالا يا عموم يا اطلاق اينچنين بود كه حدّ زنِ آزاد نصف دارد به طور مطلق يعني هر حدّي كه در اسلام براي زنِ آزاد هست نصف دارد، آنگاه ميشد اين توهّم خوارج را تثبيت كرد كه اين اطلاق دارد و پس بنابراين ما رجم نداريم؛ اما آيه كه نميخواهد بگويد كه جميع حدود زنها چه مُحصنه، چه غيرمحصنه نصف دارد، ميخواهد بفرمايد آنجا كه نصف دارد نصفِ حدّشان، براي اينكه فرمود: ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ يعني آن عذابي كه نصف دارد يعني با حفظ عذاب بودن، نصف دارد يعني عذابي است كه دو نيم دارد و هر دو نيم آنهم عذاب است؛ حدّي است كه نيم دارد و هر دو نيم آنهم عذاب هست.
آن حدّي كه نصف دارد و هر دو نصف آنهم عذاب است، آن تازيانه است و كلمهٴ عذاب هم در حدّ تازيانه در سورهٴ «نور» به كار رفت. فرمود: ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ﴾، بعد فرمود: ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[10] اين عذاب يعني همين حدّ تازيانهاي. آنچه در آيه سورهٴ «نساء» است فرمود كه: ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ همان عذاب معهود در سورهٴ «نور» وگرنه رجم، يك عذاب است اعدام است، بعد از او ديگر خبري نيست، مُرده ديگر عذاب نميشود در اين دنيا كه اين عذاب كه فرمود نيم هست معلوم ميشود كه حدّي است كه دو نيم دارد و هر دو نيم آنهم عذاب است؛ اما رجم اعدام است بقيهاش ديگر عذاب نيست بقيهاي ندارد كه و خود رجم هم كه نيمبردار نيست، نصفبردار نيست، بنابراين اين توهّم خوارج راه ندارد.
هم معني بودن عذاب مستعمل در آيه با ﴿لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا﴾ در سورهٴ «نور»
بنابراين ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ اين عذاب هم ظاهراً همان عذابي است كه در سورهٴ «نور» بيان فرمود: ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[11] .
﴿ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنكُمْ﴾ و تفسير آن
﴿ذلِكَ﴾ يعني نكاح با اَمه تنها در صورتي كه كسي قدرت ازدواج با آزاد را نداشته باشد نيست، بلكه شرط ديگر هم لازم است ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنكُمْ﴾، «عَنَت» يعني مشقّت و شدّت و رنج، زحمت. حالا يا براساس غريزه نتواند يا نه، اصلاً زندگي براي او بدون همسر سخت است تنها سخن از غريزه نيست [بلكه] به زحمت ميافتد اگر تنها زندگي كند، حتماً بايد همسر داشته باشد، حالا اگر نتوانست با آزاد ازدواج كند با كنيز. پس دو شرط دارد: يكي اينكه زندگي به تنهايي براي او دشوار باشد، اين عَنَتي كه مثلاً در تبيان و امثال تبيان آمده است كه منظور زناست[12] دليلي بر او نيست كه «عَنت» به معني زنا باشد، «عَنت» يعني فشار، مشقّت، دشواري، لذا در نصوصي كه قبلاً خوانديم سخن از اضطرار است. اضطرار، منحصر در كارهاي غريزي نيست كه اگر كسي مضطرّ است كه خانه داشته باشد يعني زندگي تشكيل بدهد كار دارد، محلّ كار دارد، بچهاي از زن ديگر گذاشته و نميتواند بيسرپرست بماند و كسي بايد باشد كه محرم زندگي او باشد در اين محيطي كه او دارد به سر ميبرد يا اگر همسر نداشته باشد، او را در اين شهر راه نميدهند، اگر نداشته باشد او را مثلاً در فلان مؤسسه راه نميدهند، اين كار هم براي او ضروري است، مُعيل را ميپذيرند خلاصه.
اين چند روايتي كه در بحثهاي قبل خوانديم سخن از اضطرار است[13] . اضطرار، اختصاصي به مسائل غريزي ندارد. اگر كسي مضطرّ شد، مُعيل باشد و مقدورش نيست كه با زنِ آزاد ازدواج كند در اين حالت ميتواند با كنيز ازدواج كند، حالا يا دائم يا منقطع: ﴿ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنكُمْ﴾.
واژه خير و الزامي يا اخلاقي بودن حكم مربوط به آن
بعد فرمود: ﴿وَأَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾، اين ﴿أَن تَصْبِرُوا﴾ اگر آن طوري كه مرحوم شيخ طوسي و امثالذلك معنا كردند كه عَنت را به معناي زنا گرفتند[14] . خب، ﴿أَن تَصْبِرُوا﴾ يعني ﴿أَن تَصْبِرُوا﴾ از وقوع در عَنت، اين خير ميشود خير لزومي يعني واجب است بر شما و اگر به معناي خودش باشد يعني مشقّت و دشواري باشد، آنگاه ميتواند يك حُكم اخلاقي باشد يعني در ظرفي كه ازدواج با كنيز جايز است، مع ذلك اگر شما مشكلات را تحمل كنيد با اينها ازدواج نكنيد براي شما بهتر است. براي اينكه اين از آن جهت كه كنيز است، تحت امر و نهي مولاست بايد خدمات مولا را انجام بدهد، از اين طرف، همسر شماست بايد زندگي شما را تأمين كند و چون زِمامش به دست مولاست، زندگي شما مختلّ است.
مسئله «الطلاقُ بِيَدِ مَن أخذَ بالسّاقِ»[15] اينجا رسا نيست، براي اينكه يك وقت است مولا هِبه كرده، تحليل كرده، فروخته يا مولا مُرده و بچهها اين كنيز را ارث بردند و در همه اين شرايط، وضع خانواده به هم ميخورد، براي اينكه اين كنيز با بيع، با هِبه، با تحليل، با مرگِ مولا به منزلهٴ طلاق از شوهرش است. اين است كه از طرف اخلاقي هم كه آلودگي در آنها زياد بود در اثر ضعف اخلاق، لذا ميفرمايد: ﴿وَأَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾. بعد اگر كسي به اين اشتباهات آلوده شده است، خداوند البته ميآمرزد؛ با توبه ميبخشد، بيتوبه را هم براي كسي كه خودش بخواهد ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾[16] حالا مانده چند حُكم فقهي.
دلالت «لاتنحكوا» بر حرمت وضعي عقد نكاح
ظاهر اين آيات از ﴿لاَ تَنكِحُوا﴾ تا اينجا حُكم فساد است؛ از ﴿لاَ تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ﴾، بعد ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾، بعد هم ﴿وَالُمحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ﴾[17] ، بعد هم آيهٴ محلّ بحث، همه اين چهار آيه ظهور دارد در فساد و آن ﴿أُحِلَّ لَكُم مَا وَرَاءَ ذلِكُمْ﴾[18] ظهور در صحّت نكاح ماعدا دارد؛ سخن از حرمت تكليفي نيست.
برداشت مرحوم سيد (ره) از آيه و تحليل حضرت استاد
كساني كه اين را ارشادي گرفتند، خب خارج از بحث حُكم فقهي است. كساني كه حُكم فقهي گرفتند به شواهد آياتي كه كلمهٴ «استطاع»، «يستطيع» را در امرِ شرطِ فقهيِ به نحو لزوم به كار برد، نه مسئله اخلاقي و از روايات هم كمك گرفتند و گفتند نكاحِ اَمه در صورتي كه دو شرط نباشد باطل است، ميگويند حالا اگر نكاح كرده، ديگر احتياج به طلاق ندارد باطل است[19] . اما اينكه بعضي از آقايان، مثل مرحوم سيد(رضوان الله عليه) فتوا دادند كه اگر كسي بدون اين دو شرط با اَمه نكاح كردند اين را طلاق بدهند[20] ، براي اينكه اين به فتواي بازي نرسيد؛ نه توانست مثل بعضي از آقايان ديگر اين را حمل بر ارشاد بكند كه حكم اخلاقي باشد، نه مثل بعضي از فقهاي ديگر نتوانست فتواي روشني بدهد كه نكاح اينها باطل است. چون بينابين فرمود احوط اينچنين است[21] ، لذا در فرع بعد فرمود: اگر كسي خلاف احتياط كرد و با اَمهاي ازدواج كرد اين را طلاق بدهد[22] ، با اينكه اگر نكاح، نكاح فاسد باشد ديگر جا براي طلاق نيست و اما به شواهد آن رواياتي كه خوانده شد، چون نكاح فاسد است، ديگر نوبت به طلاق نميرسد.
احكام مترقي اسلام در خصوص عبد و أمه و جاهليت عصر حاضر
اما آنچه مربوط به آن رواياتي كه مربوط به: ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ است،
باب 31 از ابواب حدّالزنا، از كتاب الحدود والتعزيرات وسائل چندتا روايت است كه مربوط به اين مسئله عبيد و اِماست[23] . خيليها اصرار داشتند كه ثابت كنند اين عبيد و اِما مثلاً در صدر اسلام بود و آن وقت، حُكم الزامي بود و اينها. الآن كه آدم در شرايط فعلي، جهاني كنوني و وحشيّت فعلي نگاه ميكند، ميبيند اين مسئله عبيد و اِما از مترقّيترين احكام اسلام است. حالا اگر اسلام به لطف الهي پيروز شد و حضرت(سلام الله عليه) ظهور كرد و اين هندوهاي بتپرست يعني اگر كسي بگويد «لا اله الا الله» او را اعدام ميكنند و در برابر سنگ، خضوع ميكنند غير از آن است كه بايد در تحت تربيت اولياي اسلامي باشند كه هيچ كاري را بدون اجازهٴ مربّي نكنند. اگر وليّ مسلمين خواست اينها را آزاد بكند كه خب آزاد ميكند. اگر خواست چيزي از اينها بگيرد كه اينها را در قبال چيزي آزاد بكند، آزاد ميكند: ﴿فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً﴾[24] اگر نه آن بود و نه اين، اينها را بخواهند آدم بكنند اين چند ميليون را، چگونه آدم بكنند؟ شما خيال نكنيد الآن دنيا، دنياي سفينههاي فضانورد است، اين يك گروه مخصوصياند. اضعاف مضاعف اينها همان بتپرستان عصرِ جاهلياند. هيچ فضيلتي از فضايل اخلاقي براي آنها مطرح نيست. آدم، اوايل خيال ميكرد كه مثلاً بتپرستي حالا ديگر خبري از آن نيست نه، خيال نكنيد به بركت اسلام اين خاورميانه يك مقدار روشن است يا غرب مقداري تمدن دارد.
الآن شما به همين كشورهاي پيشرفته هم كه سفر ميكنيد، ميبينيد خيليها به اين فال متّكياند به فال [كه] جزء بدترين خرافات است، حالا مسئلهٴ بتپرستي هندوها كه كار چند ميليون است. بنابراين از طرفي، عدهاي را وليعصر(ارواحنا فداه) دستور ميدهد كه اينها را تحقير نكنيد، غيبت نكنيد، تهمت نزنيد، افترا نزنيد مؤظف باشيد اينها را تربيت كنيد اينها هم بايد ﴿لَا يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ﴾ باشند، فقط مطيع شما باشند تا تربيت بشوند. حلال آن حلال است و حرام آن حرام است اينها. تربيت كردن آنها جز از راه عبيد و اِما ممكن نيست. حالا همين سازمان ملل كه آمده و مسئلهٴ بردگي را الغا كرده خب، الآن ببينيد در آفريقا دارند چه ميكنند ديگر. مگر اسلام، بردگي را تجويز كرد، اجازه داد كه با اينها اينگونه رفتار بكنند. اينها يك كشور را با همهٴ منابع زيرزميني و حق پرواز آسمان از آسمان و زمين ميفروشند به يكديگر، همينهايي كه به حسب ظاهر بردگي را الغا كردند. مگر اسلام اجازه ميداد كه كافري ولو اسير، گرسنه بماند آن وقت اينها به اين صورت زندگي كنند. اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انسان» ظاهراً مربوط به اسير كافر است[25] : ﴿ وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[26] . خب اسير، در مدينه كه مسلمان نبود. ممكن است اسلام آورده باشد ولي بالأخره كافري بود كه در جنگها، مسلمين او را گرفتند آوردند ديگر، قبلش كافر بود. حالا استصحاب، كفر نشان ميدهد كه اين كافر بود، حالا محال نيست اسلام آورده باشد ولي بالأخره اهل بيت(عليهم السلام) روزه گرفتند، با آب خالي افطار كردند و نان خودشان را به يك كافر دادند، چون اسير است[27] . اين اسلام، تنها راهي كه براي تربيت افراد تندرويي مثل هندوي بتپرست و امثال اينها دارد، همين است. خيلي نبايد گفت حالا اين احكام بر افتاد و واقع وقتي آدم شرايط كنوني را ميبيند، ميبيند از مترقيترين احكام اسلام است.
روايت باب31 كتاب شريف وسايل و احكام مربوط به حدّ اماء
حالا اين روايات را چون اذان ظهر نزديك است، كمي تندتر ميخوانيم. نوع اينها چون معتبر هم است و اگر بعضي از اينها سنداً ضعيف باشد، بعضيها قوي است و تأمين ميكند. «في الأمة تزين قال تُجلَد نصفَ الحد كان لها زوج او لم يكن لها زوج»[28] پس امه چه محصنه باشد چه غير محصنه اگر آلوده شد، نصف حد دارد يعني پنجاه تازيانه «اذا زني العبدُ و الامةُ و هما محصنان فليس عليهما الرجم انما عليهما الضرب خمسين»[29] كه نصف الحد است امام باقر(عليه السلام) ميفرمايد: «قضي اميرالمؤمنين(عليه السلام) في مملوك طَلَّقَ امرأته تَطليقَتَيْن ثم جامَعَها بعدُ فأمر رَجُلاً يضربهما و يفرِّق بينهما فَجَلَدَ كل واحد منهما خمسين جلدة»[30] و نيز فرمود: «قضي اميرالمؤمنين(عليه السلام) في العبيد اذا زني أحدُهم ان يُجْلَد خمسين جلدةً و إن كان مسلماً او كافراً او نصرانياً»[31] . اين روايت، مزيتي دارد كه روايات ديگر ندارند كه آن اطلاق گذشته را تثبيت ميكند يعني اينها چه مسلمان باشند چه كافر، چه محصنه باشند چه غيرمحصنه به هر تقدير، رجم ندارند. اين كار، حق الله است از يك طرف. از آن جهت كه اين امه يا عبد مالاند و رجم، اعدام مال است. حالا بر فرض، اينها بد كردند چرا مولي خسارت ببيند؟ اگر رجم بكنند مولا خسارت ميبيند ديگر. اگر اعدام بكنند مولا خسارت ميبيند. حالا حق الناس كه قصاص است حرف ديگري است؛ اما حق الله اينچنين است.
آنگاه باب ديگري دارد و آن اين است كه اين حد كنيز و عبد كه نصف حد آزاد است در خصوص رجم نه، اگر مردي دو بار يا سه بار آلوده شد و در هر بار، حد بر او جاري شد، طبق بعضي از نصوص بار سوم [و طبق] بعضي از نصوص، بار چهارم اين كسي كه محصن نبود مردي كه سه بار زنا كرد و هر باري هم حد بر او جاري شد، بار چهارم او را اعدام ميكنند[32] . دربارهٴ عبد و امه هم همين حكم را جاري كردند؛ منتها بعد از هشت بار. آن يك باب ديگري است كه: «المملوك اذا جُلد ثمان مرات في الزنا رُجم في التاسعة» در بار نهم سنگسار ميشود «عبداً كان او امة». منتها در اين باب دو روايت است: يكي اينكه در بار هشتم اعدام ميشود؛ يكي اينكه در بار نهم، آنكه در بار هشتم است، روايتش هم معتبر است شايد مُفْتَي به هم همان دومي باشد، نه بار نهم. گرچه مرحوم صاحب وسائل، عنوان باب را به نهمين بار ذكر كرده[33] ولي هشتمين بار اين عبد را اعدام ميكنند رجم ميكنند، و آن جنبهٴ مالي او را هم حفظ ميكنند و آن اين است كه بيت المال، قيمت اين را به مولاي او ميدهد بعد او را رجم ميكنند و آن روايت اين است كه: «عن ابيعبدالله(عليه السلام) اذا زَنَي العبدُ جُلِدَ خمسين»؛ بار اول پنجاه تازيانه «فإنْ عاد ضُرِبَ خمسين»؛ بار دوم پنجاه تازيانه «فإنْ عاد ضُرِبَ خمسين»؛ بار سوم هم اگر آلوده شد پنجاه تازيانه «الي ثماني مرّاتٍ»؛ تا هفت مرتبه او را حد تازيانه ميزنند. اما در مرحله ثامنه، مرحلهٴ هشتم «فإنْ زَنَي ثماني مرّاتٍ»؛ به مرحلهٴ هشتم رسيد «قُتِلَ و أدَّي الإمامُ قيمتَه الي مواليه مِن بيت المال»[34] ؛ حكومت اسلامي قيمت اين را از بيت المال ميگيرد و به صاحبانش ميدهد. پس بنابراين ﴿فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَي الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ در بعضي از موارد، محفوظ است.