71/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 11 و 12
﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَمْ يَكُن لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً﴾﴿11﴾﴿وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ ...﴾﴿12﴾
استيناس قرآني بر سهمالارث بيش از دو دختر
گرچه روايات مشخص كرد كه ﴿فَوْقَ اثْنَتَيْنِ﴾ يعني اثنتان و ما فوقهما ولي استيناس تفسيري هم كمك ميكند. يكي از آن شواهد قرآني كه مايه تأييد است، همان آيه دوازده سورهٴ «انفال» است. در سورهٴ «انفال» آيه دوازده اين است: ﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَي الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ﴾؛ اينكه ذات اقدس الهي دستور داد فوق اعناق را بزنيد يعني بالاي گردن را يا گردن به بالا؟ يعني گردن را نزنيد؟ خب، اگر گردن كسي را زدند، ميميرد. معنايش اين نيست كه بالاي گردن را بزنيد، معنايش آن است كه گردن به بالا: ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ﴾ يعني عُنُق و ما فوقه. بنابراين اينكه ﴿فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ﴾ يعني «اثنتان و ما فوقهما»، مطلبي است كه شواهد قرآني هم دارد.
علت بيان ﴿... لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ در سهمالارث ابوين
سخن ديگر آن است كه دربارهٴ پدر و مادر فرمود: ﴿وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾، نفرمود «لأبويه السدس»، براي اينكه ميخواهد بفرمايد كلّ واحد يك ششم ميبرند، نه مجموع يك ششم ميبرند و همچنين نفرمود «لأبويه السدسان»، نفرمود پدر و مادر دو ششم ميبرند [بلكه] فرمود: ﴿وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾. اگر ميفرمود «لأبويه السدسان» چه مشكل بود، اشكالي پيش ميآيد با اينكه كوتاهتر است و بهتر. «لأبويه السدسان» ولي نفرمود «لأبويه السدسان»، بلكه فرمود: ﴿وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ با اينكه آن جملهٴ قبلي كوتاهتر است، با اينكه نظير اين قبلاً هم بيان كرد، فرمود: ﴿فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا﴾ ديگر نفرمود «لكلّ واحدٍ الثُلث». پس با اينكه اگر ميفرمود: «لأبويه السدسان» مختصرتر بود، با اينكه نظيرش در ﴿فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا﴾ يعني «لهما و ما فوقهما ثلثا» آمده است، معذلك چرا اينجا عبارت را تغيير داد؟
براي آن است كه خواهرها هميشه همسان هم ارث ميبرند ولي پدر و مادر اينچنين نيست كه هميشه همسان هم ارث ببرند. لذا اگر ميفرمود اينها دو سُدس ميبرند، موهمِ اين بود كه هميشه اينها همسان هماند، در حالي كه اگر حاجبي در كار باشد مادر، سهم كمتري ميبرد و پدر، سهم بيشتري. گرچه اين نكته در جملهٴ بعد گوشزد شد ولي سرفصل بحث بايد مشخص باشد كه پدر و مادر، مثل خواهرها نيستند كه يكسان ببرند [بلكه] بين ارث پدر و ارث مادر اختلاف هست، لذا از همان اول نحوي بيان فرمود كه بسازد با تفاضل و تفصيل بعدي.
تأکيد اسلام بر جريان قواعد ارث و فروض آن در جامعه
مطلب بعدي آن است كه مسئلهٴ ميراث نه تنها در حوزههاي علمي متأسفانه كمتر بحث ميشد، در جامعه هم آن طوري كه مردم به بعضي از مسائل عبادي آشنا هستند، آشنا نيستند. لذا تأكيد فراواني است كه شما «تعلّموا الفرائض» گاهي در بعضي از تعبيرات آمده است: «فإنّها نصف العلم»[1] گاهي در بعضي از تعبيرات آمده است: «أنّها ثلث العلم»[2] يعني مواريث را، احكام فرايض را خوب ياد بگيريد، براي اينكه نيمي از علم در مسائل ارث است و مانند آن و چون مسئله ارث يك مسئله مالي است و عدهاي حاضر نيستند «علي كتاب الله» ارث را بين ورثه تقسيم بكنند، از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند كه راهِ اجراي اين حُكم الهي چيست؟ فرمود: اول تعليم است، نشد تازيانه است، نشد شمشير[3] .
خب، اين احكام در زمان غيبت بايد اجرا بشود يا نه؟ راهِ اجراياش اول تعليم است، بعد تازيانه است، بعد شمشير. اين بدون حكومت، قابل تحقّق هست؟ حالا آن روايات را قرائت بكنيم تا معلوم بشود كه از بركت اين روايات، چه مطلبي استفاده ميشود.
روايات وارده در بحث از کتاب شريف وسائل
كتاب شريف وسائل، كتاب الفرائض و المواريث، أبوابُ موجبات الإرث، باب سوم رواياتش هم معتبر هست. «محمدِ بن يعقوب عن محمدبن يحيي عن أحمدَ بن محمد عن عليبن ابراهيم عن أبيه جميعاً عن ابن أبي عمير عن هشامبن سالم» اينها يا حَسنه است يا صحيحه «عن أبيعبدالله(عليه السلام) قال لا يَستقيمُ الناسَ علي الفرائضِ والطَّلاق الا بالسيف»[4] ؛ بخواهند مردم، مسائل ارث را بپذيرند و هر كسي قدرتمند شد حقّ ضعيف را پايمال نكند، اين چاره جز شمشير نيست «لا يَستقيمُ الناسَ علي الفرائض والطَّلاق الا بالسيف»[5] .
روايت دوم كه از أبيجعفر، امام باقر(عليهما السلام) است اين است كه «لا تَقوم الفرائضُ والطَّلاقُ الا بالسيف»[6] .
روايت سوم از وجود مبارك امام ششم باز سؤال ميشود: «عن النساء هل يَرِثنَ رباعاً فقال لا ولكن يَرِثْنَ قيمة البِناء»؛ آيا اينها عرصه را ارث ميبرند؟ فرمود نه، اينها قيمت عرصه را ارث نميبرند [بلكه] قيمت اعيان را ارث ميبرند. «قال فقلت فإنّ الناس لا يرضون بهذا»؛ حاضر نميشوند كه از عرصه ارث نبرند، فقط از قيمت اعيان ارث ببرند: «فقال إذا وُلّينا فَلَم يرضَ الناسُ بذلك ضربناهم بالسَّوط فإن لم يَسْتَقيموا ضربناهم بالسيف»[7] ، اگر كار به دست ما باشد ما ولايت امر را به عهده بگيريم، اگر راضي به اين احكام نشدند با تازيانه، نشد با شمشير.
خب، اين معنايش اين نيست كه همه اين احكام ـ معاذ الله ـ در زمان غيبت تعطيل است تا حضرت حجت(سلام الله عليه) بيايد.
دو برابر بودن ارث زنان در برخي صور
مطلب بعدي آن حُكم فقهي بود كه گاهي زن، دو برابر مرد ارث ميبرد، گاهي هم همتاي او ارث ميبرد. آنجايي كه اولادِ اولاد به جاي پدر و مادر خود مينشينند يعني اگر كسي بميرد و فرزند بلافصل نداشته باشد، نوههاي او به جاي فرزندان او مينشينند و هر كدام نصيب «من يتقرّب» را ارث ميبرند، در آنگونه از موارد كه فتوا هم بر اين است گاهي اگر كسي بميرد، نوهٴ دختري داشته باشد ـ گرچه اين نوهٴ دختري پسر است ـ اين به اندازهٴ دختر ارث ميبرد و اگر نوهٴ پسري داشته باشد ـ گرچه آن نوه، دختر است ـ به اندازه پسر ارث ميبرد كه هر كسي نصيب «من يتقرّب» را ميبرد[8] . وقتي در اين فرض شما حساب بكنيد، ميبينيد گاهي در اسلام زن، دو برابر مرد ارث ميبرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، نبردند كه، آنها چون نيستند اگر باشند كه به اين ارث نميرسد. اگر كسي بميرد [و] فرزندي داشته باشد ديگر نوهها ارث نميبرند. چون فرزند ندارد، نوه به جاي فرزند قرار ميگيرد و نصيب «من يتقرّب» را ميبرد. اگر كسي نوهٴ دختري داشت ،آن نوهٴ دختري ثلث ميبرد و نوهٴ پسري ـ گرچه دختر باشد ـ دو ثلث ميبرد. گرچه ارتباطشان به وسيله پدر و مادرشان به ميّت است؛ از آن راه اين ارث را ميبرند ولي پدر و مادر آنها نيست، چون اگر پدر و مادر آنها باشند كه اينها ارث نميبرند. پس اينچنين نيست كه در اسلام، هميشه ارثي كه بالفعل تقسيم ميشود، سهم مرد بيشتر از زن باشد. گاهي سهم زن دو برابر مرد است، گاهي مساوي هماند، گاهي هم مرد بيشتر ميبرد. مواردي كه مساوي هماند، برادر و خواهر در بعضي موارد، پدر و مادر در بعضي از موارد اينها مساوي هم ارث ميبرند. آنجايي كه مرد بيش از زن ارث ميبرد كه ﴿لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ براي فرزندان بلافصل است كه گذشت. آنجايي هم كه زن بيش از مرد و دو برابر مرد ارث ميبرد، رواياتش در باب هفتم از ابواب ميراث الأبوين و الأولاد كتاب شريف وسائل آمده است[9] .
پرسش:...
پاسخ: اين ﴿لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ سرفصل است براي مطالب اولاد بلافصل؛ اما ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم﴾ اين شامل همه ميشود؛ چه بلافاصله چه معالفاصله؛ منتها روايات آمده است فرمود: اولاد معالفصل وقتي ارث ميبرد كه اولاد بلافصل نباشد[10] . روايت آمده تقييد زده، چون ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم﴾ ظاهرش اين است كه اولاد، مطلقا ارث ببرد چه معالفصل چه بلافصل، آن معالفصل ارث ميبرد چه با وجود بلافصل چه با عدم بلافصل، همه حالات را اطلاق ميگيرد، آنگاه اين تفصيل، شرح آن متن است.
پرسش:...
پاسخ: چرا، چون اين تفصيل آن متن است، نه نسخ آن يا تقييد آن. روايات، تقييد كرد. چون روايات تقييد كرد، فرمود كه اولاد معالفصل ارث ميبرد اگر اين اولاد فقط اولاد بلافصل را شامل بشود، اولاد معالفصل اصلاً نبايد ارث ببرد، چه نصيب «من يتقرّب» را چه نصيبهاي ديگر را. در حالي كه اين مفروغ است؛ مفروغ عنه است كه اولاد معالفصل ارث ميبرد؛ منتها قيدي دارد. اگر ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم﴾ شامل اولاد معالفصل نشود يعني روايات، چيزي را كه اصلاً قرآن تعرّض نكرد فرمود يا روايات، حدودي را كه قرآن فرمود تبيين كرد.
روايتهاي باب هفت از ابواب ميراث الأبوين والاولاد كتاب وسائل اين است كه رواياتش هم معتبر است. روايت اول «عبدالرحمنبن الحجّاج عن أبيعبدالله(عليه السلام) قال: بنات الإبنة يَرِثْن إذا لم يكن بناتٌ»؛ اگر اولاد بلافصل نبود، نوههاي دختري ارث ميبرند «بنات الإبنة يَرِثْن إذا لم يكن بناتٌ كُنّ مكان البنات»[11] ؛ اگر مادرهاي آنها نباشد، اينها به جاي مادرهاي خود ارث ميبرند يعني نصيب «من يتقرّب» را ارث ميبرند.
روايت دوم كه اسحاقبن عمار عن أبيعبدالله(عليه السلام) است «قال: إبن الإبن يقومُ مقامَ أبيه»[12] خب، اين «يقوم مقام أبيه» يعني جاي پدر مينشيند؛ پدر هست يا نيست؟ اگر پدر باشد و او جاي پدر بنشيند، معنايش اين است كه نوه ارث ميبرد و فرزند ارث نميبرد، اينكه نيست. پس ناظر به فَقد و موت فرزند بلافصل است يعني اگر فرزند متوفّا نباشد، نوه به جاي فرزند متوفّا مينشيند.
روايت سوم اين است «عن أبيالحسن الأول أبيابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) قال بنات الإبنة يَقُمن مقام البنات إذا لم يكن للميّت بناتٌ و لا وارثٌ غيرهُنَّ»[13] ؛ نوه جاي پدر و مادر خودشان مينشينند و از جدّشان و جدّهشان ارث ميبرد، در صورتي كه غير از اينها كسي وارث نباشد. اين نصوص، دو مطلب را ميرساند: يكي اينكه نوه وقتي ارث ميبرد كه فرزند بلافاصله مرده باشد و مانند آن؛ دوم اينكه نوه به جاي فرزند بلافاصله قرار ميگيرد، نصيب «من يتقرّب» را ميبرد. پس نوهٴ پسري، گرچه دختر باشد دو برابر ميبرد، نوهٴ دختري، گرچه پسر باشد يك برابر.
پرسش:...
پاسخ: بله، سخن از فضيلت نيست، سخن از دفع اشكال است كه گفتند در اسلام، زن از نظر ارث ضعيف است.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، آنچه بالفعل مايه تقسيم مال است، مال به دست ورثه ميآيد، اين است كه الآن مالِ متوفّا را اثلاثاً تقسيم ميكنند، دو قسمت را به دختر ميدهند و يك قسمت را به پسر ولو منشأش آبا و امّهات اينها باشند.
پاسخ حضرت استاد بر اشکالهاي عدم رعايت حقوق زن در اسلام
يك وقت سخن از پسر و دختر است اين مورد نقض و اشکال بيگانهها نيست. بيگانه كه اشكال ميكند ميگويد كه حقّ زن در اسلام لحاظ نشده است ـ معاذ الله ـ ، براي اينكه زن در اسلام از سهم كمتري برخوردار است، اين اصلِ اشكال.
جوابش اين است كه در مسئله ارث، زن و مرد در سه فصل ارث ميبرند: گاهي زن بيشتر ميبرد مرد كمتر؛ گاهي مرد بيشتر ميبرد زن كمتر؛ گاهي معادل هم ميبرند، مثل ﴿لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾. پس اين شبهه برطرف شد، گرچه مالبري و سهمِ زايد از مال داشتن، نشانهٴ فضيلت نيست. آن خطبهٴ نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه بارها ملاحظه فرموديد حضرت، اوضاع انبيا را شرح ميدهد ميفرمايد اينها كه به صورت ساده زندگي ميكردند. اگر بخواهيد من جريان موسي را بگويم، عيسي را بگويم، داود را بگويم تا وجود مبارك رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ميرسد، بعد ميگويد آنكه همه امكانات را داشت داود(سلام الله عليه) از دسترنج زنبيلبافي خود استفاده ميكرد، به دوستانش ميگفت اين زنبيل را براي من بفروشيد، من ارتزاق كنم با آن همه امكانات. موساي كليم اينقدر سبزي خورد كه آثار خُضرت در دستگاه گوارش او پيدا بود. عيساي مسيح كه «كَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ»[14] . بعد به وجود مبارك حضرت ميرسد، ميفرمايد او با خواصّش، گرسنگيها ديدند. بعد استدلالي ميكند، ميفرمايد شما از نظر تاريخي مسلّم است كه اينها ساده زندگي ميكردند، در اين ترديدي نيست كه اينها ساده زندگي ميكردند. بعد به صورت يك قضيه منفصله مسئله را حل ميكند، ميفرمايد شما يا بايد بگوييد داشتن، كمال است يا بايد بگوييد كمال نيست. آنكه دارد يا كمالي را خدا به او داده است يا نه، از اين دو حال بيرون نيست كه يعني يك منفصله حقيقيه است بين نفي و اثبات يا سرمايهدار بودن كمال است يا كمال نيست، از اين دو حال بيرون نيست. فرمود اگر سرمايهدار بودن كمال باشد، پس بايد ـ معاذ الله ـ بپذيريد كه ذات اقدس الهي، كاملترين انسانها را از اين كمال محروم كرد. نميشود گفت كه چيزي در اسلام، كمال است ولي انبيا او را ندارند.
فرمود: اگر بگوييد داشتن، كمال است، بايد بپذيريد كه ـ معاذ الله ـ انبيا و اوليا كه خلفاي الهياند، اين كمال را ندارند، اين را كه نميشود گفت، پس معلوم ميشود داشتن، كمال نيست[15] . آنگاه ميرسيم به آن قسمت كه اگر داشتن و نداشتن يعني سرمايهدار بودن يا ساده زندگي كردن. اينها همسان هم باشند، هيچ فرقی نداشته باشند، خب پس بايد اينها گاهي آن حال داشته باشند گاهي اين حال يا انبيا بعضيها آنچنان باشند بعضي اينچنين، چرا همه يكدست سادهاند. سليماني كه با آن قدرت زندگي میكرد، امكانات داشت، سلطنت ميكرد زندگياش ساده بود. داود(سلام الله عليه) هم كه همين. درباره داود ميفرمايد: شرح زندگي داود اين است كه او «قَارِيءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[16] ؛ فرمود ميخواهيد من خوانندهٴ بهشت را براي شما تشريح كنم. در بهشت، بهشتيان قرآن را از حنجرهٴ داود(سلام الله عليه) ميشنوند، خوانندهٴ بهشتيان وجود مبارك داود است. فرمود: داود كه قاريء و خطيب أهل الجنه است، او با زنبيلبافي زندگي ميكرد، با آن همه امكانات.
خب، اگر داشتن و نداشتن همسان هم است، بالأخره انبيا بعضي بايد اينچنين زندگي كنند، بعضي آنچنان، چرا همه يكدست اينچنيناند، سادهاند؟ آنگاه معلوم ميشود اگر كسي وضع زندگياش رو به راه بود، هر چه خواست داشت «من بسط الله له الدنيا فقد أهانه»[17] ؛ منتها اين بيچاره نميفهمد، اين صريح نهجالبلاغه است. آن وقت ارزش مشخص ميشود. اينكه ميبينيد حوزهها كمتر موفق ميشود شيخ انصاري تربيت كند، براي اينكه متأسفانه نظام ارزشي عوض شد. هر كه طلبه شد ميخواهد همه چيز داشته باشد، آن معنويّت رخت بربست. لذا الآن شما بعد از رحلت هر مرجعي، بالأخره افراد زيادي بودند كه تالي تِلو آن مرجع بودند. الآن شما بايد به زحمت بيفتيد، اين مشكل ماست، نسلي را شما منقرض ميبينيد. ميبينيد بين كساني كه «اطال الله بقائهما» با بعديها، سي سال فاصله است اين خلأ، كمكم پيدا شد ديگر.
ساده زيستي تنها راه رسيدن به وراثت انبياء(عليهمالسلام)
به هر تقدير، اگر كسي بخواهد به جايي برسد و ورثهٴ انبيا بشود، راهش ساده زندگي كردن است. بخواهد همه چيز داشته باشد بعد بشود از «العلماءُ ورثةُ الأنبياء» اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود: «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ»[18] فرمود: مصمّم بودن، عازم بودن با وليمه و سورچراني داشتن جمع نميشود. آدم بخواهد هم هرجا سفره وليمه است، آقا شركت كند، بعد هم وارث انبيا باشد. فرمود: «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ»؛ اگر كسي بخواهد مصمّم بشود، عزمي داشته باشد، به جايي برسد اين با سورچراني جمع نميشود، حالا يا سور را در خانهٴ خود بچرد كه از جاي ديگر بياورد يا در خانهٴ ديگران برود، رفاهطلبي با وارث انبيا شدن اين جمع نميشود. آنجا حضرت استدلال كرد، فرمود: «من بسط الله له الدنيا فقد أهانه»[19] اين را مراجعه بفرماييد در نهجالبلاغه، در همان خطبهاي كه مفصّلاً اوضاع انبيا را شرح ميدهد تا معلوم بشود كه آنكه هر چه بخواهد دارد چيزي كم ندارد «من حيث لا يشعر» مورد اهانت خداست و نميفهمد كه چه ميكند.
پرسش ...
پاسخ:اين استحباب وسع يعني آن مقداري كه نياز آنهاست كم نياوريد. ما با وجوه بريّه يك مقدار توسعه ميدهيم، بعد ميگوييم شأن ما اين است. چون شأن ما اين است، با وجوه ديگري همين شأن را حفظ ميكنيم يك مقدار وسيعتر ميكنيم، ميگوييم وُسع ما اين است. ما وسع را و توسعه را از اين راه به دست آورديم. آنگاه هر روز بر وسعمان از اين راه ميافزاييم، ميگوييم ما شئون ما اين است. خب، شئون ما از اينجا درآمد. كجا ما چنين شأني داشتيم. ما اين را شأن تلقّي كرديم، اين است كه آدم ممكن است بعد از چند سال بتواند مشكل مسجدي را حل كند، سخنراني را به عهده بگيرد، تدريس جايي را به عهده بگيرد؛ اما بتواند ستون حوزه باشد، اين كم است و اين جاي افسوس است.
به هر تقدير، مال در اسلام خود بيان نوراني حضرت امير همان است كه در نهجالبلاغه است[20] . اين فقط براي رفع شبهه است، آنها كه بخواهند بگويند در اسلام، حقّ زن پايمال شده است، اينچنين نيست. اولاً مال، نشانهٴ كمال نيست. ثانياً بر اساس ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ﴾ ذات اقدس الهي «علي حسب ما يراه» تقسيم كرده است گاهي برابر بود، گاهي زن بيشتر، گاهي مرد بيشتر.
به هر تقدير، روايات باب هفتم از ابواب ميراث الأبوين اين دو نكته را دارد: يكي اينكه اولاد معالفصل وارثاند و يكي اينكه به جاي «من يتقرّب» هستند[21] .
پرسش:...
پاسخ: چرا، اين «يَقُمْنَ»، مقامِ او را اين لسان، لسان حكومت است. خب، همه طبقات ارث ميبرند، مگر در هيچجا فرمود اين به جاي «من يتقرّب» مينشيند، اين «يَقمن» «مقام من يتقرّب» اين بيان فقهي دارد. فرمود: اينها ارث ميبرند و به جاي «من يتقرّب» هم مينشينند يعني نصيب او را ميبرند.
«بنات الإبنة يَقمن مقام الإبنة» اين روايت چهارم: «إذا لم يكن للميّت بناتٌ و لا وارثٌ غيرهنَّ و بنات الإبن يَقُمن مقام الإبن إذا لم يكن للميّت وَلَدٌ و لا وارثٌ غيرهُنَّ»[22] اكثر روايات اين است. يك روايت معارض هم دارد كه او را حمل بر تقيّه كردند و آن اين است كه روايت ششم اين باب. روايت پنجم برابر روايتهاي گذشته است كه «عبدالرحمان بن الحجّاج عن أبيعبدالله(عليه السلام) قال: إبن الإبن إذا لم يكن من صُلب الرجل أحدٌ قام مقام الإبن»[23] اين تنزيل است ديگر. اگر گفتند: «الطوافُ بالبيت صلاةٌ»[24] يعني در طواف، طهارت شرط است. اگر گفتند اين نوه به جاي پدر نشسته است يعني سهم پدر را ميبرد. نوهٴ دختري به جاي دختر نشسته است يعني سهم دختر را ميبرد. ولي روايت ششم كه معارض است اين است كه: «عن عبدالرحمن بن الحجاج قال» اين هم مضمره است «بنات الإبن يرثنَ مع البنات»[25] يعني نوههاي پسري با بودن دختر ارث ميبرند. خب، اينكه مفتي به نيست، لذا مرحوم شيخ اين را حمل بر تقيّه كرده است[26] در قِبال ساير نصوص، چون نوعِ آن روايات دارد اگر با نوه، وارث ديگر نباشد، اينها ارث ميبرند. حالا روايات ديگري هم هست[27] كه حالا امروز دير شد.