71/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 11 و 12
﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَمْ يَكُن لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً﴾﴿11﴾﴿وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ...﴾﴿12﴾
مروري بر موانع ارث در اسلام
يكي از مطالبي كه مربوط به اين آيه وصيّت است آن است كه گرچه ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم﴾ عام است و دلالت دارد كه هر فرزندي از هر پدري ارث ميبرد ولي به وسيله نصوص، تخصيصي خورده است. موانع ارث، مشخص شد، برابر آن نصوصي كه بيانگر موانع ارثاند بعضي از فرزندها ارث نميبرند. يكي دربارهٴ عَبد و حُرّ است كه عبد از مورّث حُرّ ارث نميبرد، پس اگر فرزند، عبد باشد و پدر حُرّ، عبد از حرّ ارث نميبرد، اين به نص خارج شد[1]
.
دوم مسئله قتل است كه اگر پسر، قاتل بود از آن مورّثي كه مقتول است ارث نميبرد[2]
. سوم «لا يترارثُ أهل ملتين»[3]
؛ اگر يكي مسلمان بود و ديگري كافر، كافر از مسلمان ارث نميبرد. اما كافر از مسلمان ارث نميبرد، براي همين روايتي كه متلقيٰ به قبول است. «لا يترارث اهل ملتين»[4]
اين از وجود مبارك پيغمبر رسيده است و فريقين هم اين را نقل كردند. اما اين «لا يترارث اهل ملتين» كه نشانهاش لزوم وحدت دين است، اين دو فرض دارد: يكي اينكه مسلمان از كافر ارث نميبرد؛ يكي اينكه كافر، از مسلمان ارث نميبرد. آن فرضي كه كافر از مسلمان ارث نبرد، آن مشمول اين حديث است و مُفتي به هم است[5]
. ولي اگر وارث، مسلمان بود و آن مورّث، كافر او از اين حديث خارج است [چون] مسلمان از كافر ارث ميبرد، كافر از مسلمان ارث نميبرد.
قاعده «الاسلام يزيد ولا ينقص» و جريان آن در ارث
حديثي را نقل كردند برابر روايت ديگري كه اماميه دارند، او هم همين مطلب را اثبات ميكند كه «الإسلام يزيد و لا ينقص»[6] ؛ اسلام مايهٴ زيادي است، مايهٴ نقص نيست. لذا اگر وارث، مسلمان بود، فرزند مسلمان بود و پدر كافر، اين فرزندِ مسلمان از پدرِ كافر ارث ميبرد ولي اگر فرزند، كافر بود و پدر، مسلمان كافر از مسلمان ارث نميبرد. پس «لا يترارث اهل ملتين» اين فيالجمله حق است؛ اما در صورتي كه وارث، كافر باشد و مورّث مسلمان ولي عكسش با دليل ديگر خارج شد و آن عكس هم مطابق با متنِ آيه است يعني با عموم آيه مطابق است كه مسلمان از كافر ارث ميبرد. حالا نه تنها مسلمان از كافر ارث ميبرد، بلكه حاجب ساير ورثه هم هست يعني اگر كافر بميرد و فرزندانش كافر باشند، پدر و مادرش هم كافر باشند و برادرش مسلمان باشد. با اينكه برادر، جزء طبقه دوم هست تمام ارث را اين برادر ميبرد، آنها يعني پدر و مادر كه كافرند يا فرزند كه كافرند آنها محجوباند. اين مسلمان، حاجب است[7] هم از آن كافر ارث ميبرد، هم نميگذارد ساير ورثه ارث ببرند. اگر در طبقهٴ دوم كسي مسلمان نبود در طبقهٴ سوم يك وارث مسلماني بود، طبقهٴ اول و دوم هر دو كافر بودند، معذلك طبقهٴ سوم كه مسلمان هست ارث ميبرد [امّا] طبقه اول و دوم محجوب هستند. حالا اگر طبقه سوم هم كسي مسلمان نبود آيا به امام كه «وارث من لا وارث له»[8] است ميرسد يا نه? اينجاست كه بين كافرِ اصلي و مرتد فرق است. اگر كافر، كافر اصلي باشد هيچكدام از اين طبقات ارث نميبرند و امام ارث ميبرد[9] ، اگر مرتد باشد احياناً به يكي از اين طبقات برگردانند[10] و مانند آن. به هر تقدير، اين قِسم كه «لا يترارث اهل ملتين»[11] مايهٴ تخصيص است يعني كافر از مسلمان ارث نميبرد، گرچه مسلمان از كافر ارث ميبرد. اين هم قِسم سوم كه تخصيصي بر آيه شده است، پس رقّيت (يك)، قتل (دو) و كفر (سه).
شبهه عدم ارثبري انبيا و تحليل حضرت استاد
امر چهارم همان نزاع معروف بين اهل سنت و اماميه است كه آيا انبيا ارث ميگذارند يا نه? فرزندان انبيا از انبيا ارث ميبرند يا نه? آيه كه بعمومها ميفرمايد: ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم﴾ شامل انبيا هم خواهد شد. انبيا هم مورّثاند و هم وارث. ولي فخررازي نقل ميكند كه اين آيهٴ، به عمومش باقي نمانده؛ دليل خاص آمد و اين آيه را درباره انبيا تخصيص زد يعني آن حديثي كه نقل كرد كه «نحن مَعاشر الأنبياء لا نُورِّثُ ما تَركناه صدقة» اين را مخصّص عموم قرار داد و ثابت كرد به گمان خود كه فرزندان پيغمبر ارث نميبرند. بعد ميگويد وقتي در آن مناظره بين حضرت فاطمه و بين خليفهٴ آن روز اتفاق افتاد؛ آن مناظره، خليفه كه او را از ارث محروم كرد به همين حديث تمسّك كرد كه «نحن مَعاشر الأنبياء لا نُورِّثُ ما تركناه صدقة». بعد وجود مبارك فاطمه به آيه تمسّك كرد كه ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ آنگاه استنباط فخررازي اين است كه شايد به زعم فاطمه خبر واحد نتواند مخصّص عامّ قرآني باشد و قرآن را نشود با خبر واحد تخصيص داد و خب، چون در اصول ثابت شده است كه قرآن را ميشود به خبر واحد تخصيص داد، پس مثلاً اين استدلال ناتمام است. بعد ميگويد كه خود وجود مبارك حضرت زهرا در مقابل استدلال ابيبكر، به آيه استدلال كرده است[12] ؛ اما شيعه ميگويد كه از چند جهت، جا براي بحث باز است.
نصوص قرآني دال بر ارثبري انبيا و فرزندان آنان
امر اول آن است كه خبر واحد ميتواند مخصّص عموم يا مقيّد اطلاق آيه باشد، اين در اصول ثابت شد[13] حرفي نيست؛ اما در خصوص اين مورد، آيه بالخصوص دربارهٴ انبيا هم آمده است. آيه سورهٴ «مريم» نشانهٴ آن است كه پيامبر، ارث ميگذارد و مال پيامبر هم به ارث برده ميشود. آيه پنجم و ششم سورهٴ «مريم» اين است كه ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾. اين آيهٴ، نشانهٴ آن است كه ـ به خوبي دلالت ميكند ـ فرزندان پيغمبر از پيغمبر ارث ميبرند، چه اينكه آيه شانزده سورهٴ «نمل» هم دلالت دارد كه پيغمبر، ارث ميگذارد و فرزند پيغمبر از او ارث ميبرد. آن آيه شانزده سورهٴ «نمل» اين است كه: ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾ و نميشود اينها را بر علوم و معارف و امثال ذلك حمل كرد، چون هر كدام از اينها با عنايت الهي به آن علوم ميرسند، اين سخن از ارث نيست و در نوبتهاي قبل هم اشاره شد اينكه زكريا عرض كرد: ﴿إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ اينكه نميترسد، بني اعمام او نبوّت و رسالت و ولايت او را ارث ببرند. اگر بنياعمام، جزء عباد صالحاند، خداوند هم ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[14] آنها را هم به اين مقام ميرساند، ديگر ترس ندارد. اگر ناصالحاند كه ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[15] يقيناً شامل آنها نميشود، باز هم كه ترس ندارد. اينكه زكريا عرض ميكند: ﴿إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾[16] يعني من ميترسم، آنچه من دارم، اين زندگي من به دست نااهلها بيفتد.
پرسش:...
پاسخ: آنكه حكومت نداشت حضرت، الآن چون در دوران پيري اين مسئلت را كرده است يعني بعد از اينكه زكريا حضرت مريم را ديد با اين عظمت، از آن به بعد گفت: خب، چه خوب است كه انسان داراي فرزند صالح باشد. بعد از اينكه مريم را ديد، به اين فكر افتاد كه دعا كند وگرنه قبلاً كه فرزند نداشت، همسر او هم عقيم بود و خودش هم كه الآن پير شد. بعد از مشاهدهٴ مريم ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾[17] يعني بعد از اينكه آمد مريم را ديد، گفت خب چه بهتر است كه انسان يك فرزند خوبي داشته باشد و منظور، همين ارثِ ظاهري است. البته در كنارش آن ارثِ معنوي هم ممكن است ملحوظ باشد ولي محور بحث، همين ارث ظاهري است.
پرسش:...
پاسخ: اگر اين باشد كه در همان صدر آيه پنج عرض نميكند ﴿إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ اين از چه چيزي ميترسد، اگر مسئله نبوّت و رسالت و ولايت و اينها باشد اينكه ترس ندارد، براي اينكه بنياعمام او، مواليّ او اگر آدم صالح باشند برابر اينكه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[18] اينكه ترس ندارد، اگر ناصالح باشند كه ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[19] كه به آنها نميرسد، باز هم جاي ترس نيست. ترسِ زكريا از اين است كه اين زندگي كه او دارد، اين خانهاي كه او نشسته است، اين مالي كه در دست اوست ولو هر چه هست، به جاي او آن بنياعمام اسرائيلي بنشينند. ميخواهد يك فرزند صالحي جاي او بنشيند، حالا فرزند صالح او از نظر كمالات و معنويات نظير مريم يا بالاتر باشد، آن يك كمال ضِمني است، در جريان ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾[20] هم اينچنين است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اينكه از من ارث ببرد، از من ارث ببرد. اگر منظور، ارثِ ولايت و خلافت باشد نه غصب، ارث. اگر منظور، ارثِ ولايت و خلافت باشد اين با خود آيه هماهنگ نيست، براي اينكه اگر اين بنياعمام اين مواليّ انسان صالح باشند كه خب آنها به جاي زكريا مينشينند، برابر ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[21] و اين ترسي هم ندارد و اگر طالح باشند كه هرگز مقام الهي به آنها نميرسد: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[22] . اگر مسئله غصب باشد، خب، غصب فراوان است، اينكه ديگر با دعا حل نميشود و با دعا هم حل نشد، چه اينكه در جريان داود و سليمان هم همين طور است.
پرسش:...
پاسخ: آن وقت اين زندگي من ـ ولو همين مقدار ساده ـ يك فرزند صالحي بيايد بنشيند [و] عبادت كند بهتر است يا طالح اسرائيلي بيايند همين مختصر را بگيرند و مركز معصيت قرار بدهند.
بررسي احتياجات حضرت زهرا در مواجههبا ابيبکر در مسئله ارث.
خب، پس تاكنون جناب فخررازي بعد از نقل، نقل اين قسمت گفت وقتي ابيبكر اين حديث را خواند وجود مبارك حضرت زهرا به آيه ارث تمسّك كرد و اين نشانهٴ آن است كه مثلاً به زعم ايشان خبرِ واحد نميتواند مخصّص آيه باشد بعد ميگويد شيعه چندتا دليل دارد دليل اوّلش اين است كه خبرِ واحد ميتواند مخصّص آيه باشد در اصول ثابت شد؛ اما در اينجا ما دليل خاص داريم كه اين عام، قابل تخصيص نيست نسبت به اين مورد، براي اينكه آيه سورهٴ «مريم»[23] و آيه سورهٴ «نمل»[24] نشان ميدهد كه پيامبران هم ارث ميگذارند هم ارث ميبرند[25] ، اين مطلب اول.
بيان جعلي روايت مورد استناد ابيبکر
مطلب دوم اينكه، اينكه شما گفتيد به وسيله خبر تخصيص بخورد درست است؛ اما اصلاً خبري در كار نيست با كدام خبر? اين خبر را چه كسي جعل كرد؟ شما از زبان پيغمبر گفتيد ديگر. معنايش آن است كه كسي كه اين مطلب مورد ابتلاي اوست و محلّ حاجت اوست و مسئله برانگيز است، پيامبر به او نفرمايد [و] به كسي كه محلّ ابتلاي او نيست به او بگويد!؟ ابيبكر كه محلّ ابتلا نبود، حاجتي هم به اين حديث نداشت، براي اينكه او كه وارث نبود؛ فاطمه بود، علي بود، عباس بود كه بالأخره عموي پيغمبر بودند اينها احتمال ارث دارند اينها سبباً بستهاند بايد به اينها بگويد شما از من ارث نميبريد! به اينها نميگويد آن وقت به ديگري ميگويد؟ آن وقت اين چه حديثي است كه از خانه پيامبر درآمده ـ معاذ الله ـ آنهايي كه بايد بفهمند، حضرت به آنها نگفته، به يك بيگانه گفته[26] !؟ بالأخره دختر ارث ميبرد، عمو ارث ميبرد، پسرعمو ارث ميبرد اينها جزء طبقات ارثاند.
پرسش:...
پاسخ: خب، حُكم را چطور؟ آنكه «اهل البيت أدريٰ بما في البيت»[27] محلّ ابتلاي آنهاست به آنها نگفته، رفته به ديگري گفته! ديگري اصلاً هيچ اثر فقهي بر او بار نيست.
پرسش:...
پاسخ: اگر احكام براي تعليم مردم است كه محلّ ابتلا بشود، اين سه نفر محلّ ابتلاي آنهاست، جزء طبقات ارثاند ديگر. زيدي كه در جاي ديگر هست و محلّ ابتلا نيست او چه بداند، چه نداند اثري ندارد، به او ميگويد؛ اما اين سه نفر كه جزء طبقات ارثاند، خب اگر اينها ندانند بيگانه بايد بداند? اين است كه وجود مبارك حضرت زهرا فرمود كه چيزي پدرم گفته كه تو ميداني و من نميدانم[28] .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اينها را پذيرفتند كه ﴿يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[29] . اينها اصلاً نميدانستند چنين چيزي، براي اوّلينبار با اين حديث روبهرو شدند، آن وقت حضرت ميفرمايد: چيزي كه محلّ احتياج همسر من است، چيزي كه محلّ احتياج عموي من است ما جزء طبقاتيم به ما بايد بگويد، آن وقت ما بيخبريم به شما گفتند[30] ، پس اين شدني نيست.
بعضي از احاديث است كه خود متن، دليل بر دروغ بودن اوست. بعضي از احاديث است كه لازم نيست ما از بيرون استشهاد كنيم، از همين خود همين خبر نشانه آن است كه مُخبِر، كاذب است و اين كذب، كذب خبري هم هست؛ خود محتوا با خودش هماهنگ نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما صدرش كه «نحن معاشر الأنبياء لا نورّث»[31] يعني ما نيامديم كه مال بگذاريم، شما كه علما هستيد، ورثه انبيا هستيد بايد علم ارث ببريد. عمده اين ذيل است كه جعل شده «ما تركناه صدقه» وگرنه صدرش كه در جوامع روايي ما هم هست يعني ما نيامديم مال بگذاريم، كه آن روز هم آن صدر اشاره شد.
استدلال فخر رازي و تکلّفهاي آن
مطلب سوم آن است؛ جواب سوم اينكه ايشان خيال ميكند شيعه قبول دارد كه خبر، وارد شده است و مخصّص قرآن هم هست؛ اما در دلالت اين خبر خدشه ميكند. خبر، معنايش اين نيست كه «نحن معاشر الأنبياء لا نورّث ما تركناه صدقه»، بلكه معنايش اين است كه «نحن معاشر الأنبيا لا نورّث ما تركناه صدقةً» يعني آنچه را كه ما گذاشتيم، آن را كه به عنوان ما ترك ماست، كه به عنوان صدقه خواستيم قرار بدهيم، آن را ديگر «لا نورّث». «نحن معاشر الأنبياء لا نورّث» چيزي را كه او را به عنوان صدقه قرار داديم «لا نورّث ما تركناه صدقةً» يعني آنچه را كه ما به عنوان صدقه قرار داديم، آن را ديگر ارث نميدهيم. بعد ميگويد خب، اين حُكم براي همه است؛ اگر كسي مالي را به عنوان صدقه حالا حَبس، وقف مانند آن قرار داد، آن را كه ديگر به ارث نميگذارد. بعد ميگويد درست است كه اين حُكم براي همه است، ديگران اگر مالي را وقف كردند به عنوان صدقه جاريه قرار دادند، آن را ديگر ورثه ارث نميبرند ولي اگر تصميم گرفتند مالي را وقف كنند، آن مال صدقه نخواهد بود، به ارث واگذار ميشود. ولي احتمال اينكه انبيا با صِرف تصميم و اراده اگر اراده كردند چيزي را وقف كنند، صدقه كنند، اين ديگر از حيطهٴ ارث بيرون ميرود، براي ردّ اين احتمال فرمود: «نحن معاشر الأنبياء لا نورّث ما تركناه صدقةً» يعني اگر چيزي را ما به عنوان صدقه ترك كرديم، آن ديگر «لا نورّث»؛ اما عزمِ بر اين كار اثر ندارد. اين خلاصهٴ تكلّفهايي است كه خود امام رازي ذكر كرده[32] ، با آنچه را كه از ديگران دريافت كرد.
استدلال ناتمام فخر رازي و پاسخ حضرت استاد
بعد از اين سه استدلال، سه دليل ميگويد جواب اين است كه وقتي ابيبكر به اين حديث، تمسّك كرد، فاطمه ساكت شد و راضي شد و اجماع امت هم بر همين است، ديگر ما دليل نداريم كه به سؤالات شما جواب بدهيم، ديگر احتياجي ندارد؛ ابيبكر استدلال كرد، فاطمه به اين آيه استدلال كرد، ابوبكر به آن حديث استدلال كرد و فاطمه قانع شد و راضي شد و اجماع امت هم بر همين است، ديگر جا براي جواب نميماند [و] ديگر نيازي براي سؤال نيست تا ما جواب بدهيم[33] .
خب، اين خلاصه جوابي كه ايشان دادند.
اصل استشهاد ايشان و استدلال آنها محلّ بحث بود، براي اينكه فاطمه ذواليد بود، از ذواليد كه دليل نميخواهند. گفت بايد بيّنه بياوري! بيّنه را شما بايد اقامه ميكرديد نه او، شما كه مدّعي بوديد بايد بيّنه اقامه ميكرديد وگرنه ذواليد، يد داشت و تصرّف داشت، چرا رفتيد اين باغ را از دستش گرفتيد و كارگران و كارگزاران حضرت را بيرون كرديد. از ذواليد كه كسي بيّنه نميخواهد. حالا بيّنه آورد، بيّنه را با اين وضع جعل كرديد. پس اول جا براي بيّنهخواستن از حضرت نبود، مالِ خود حضرت بود؛ ذواليد بود، شما بايد شاهد اقامه ميكرديد. در مرحله دوم حضرت، حضرت امير را، امّايمن را شهادت داد، آيه تطهير درباره اينها نازل شد، اين را هم رد كرد. مرحله سوم ميماند مسئله ارث، خب مسئله ارث كه صريح قرآن اين است كه پيامبر از پيامبر ديگر ارث ميبرد كه، انبيا ارث ميگذارند ديگر. اگر خبري مخالف با قرآن بود، مخالف رو در روي با قرآن، خب آن خبر مردود است ديگر.
محقق ثاني(ره) و تعجب ايشان در مسئله حضرت زهرا
آنگاه حرفِ ديگري كه فخررازي دارد اين است كه ميگويد در طبقات ارث، چطور ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم﴾ در طبقات ارث، اولاد هست، آبا هست. البته خواهر و برادر اينها در طبقهٴ دوماند، اعمام و اخوال و اينها در طبقه سوم؛ اما پدر و مادر و اولاد كه اينها در طبقه اولاند، چطور خدا اول اسم فرزند را ذكر كرد، نه اسم پدر و مادر را؛ نفرمود «يوصيكم الله في أبويكم في آبائكم» كه «لكل واحدٍ منهم السدس» [بلكه] فرمود: ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم﴾ اول، اسم اولاد را برد نه آبا را. ميگويد براي اينكه خب، اولاد نزد آدم عزيزتر از پدر و مادرند، لذا رسول خدا درباره فاطمه فرمود: «فاطمة بَعضةٌ منّي»[34] آن معناي بلند را به كجاها آوردند چون هر كسي بچهاش را دوست دارد، حضرت هم درباره فاطمه اين را حرف را زد. خب، چطور درباره ساير بچهها اين حرف را نزد؟ او پسر داشت، دختر داشت، قاسم داشت، ابراهيم داشت، هيچكدام از اينها را نگفت. كاري كه با نوههاي خود كرد كه با ساير بچهها نكرد؛ با قاسم نكرد، با ابراهيم نكرد كاري كه با وجود مبارك سيدالشهدا كرد، كاري كه با وجود مبارك امام مجتبي كرد. اينجا سخن از پدري و پسري و عاطفه نيست، آن معناي بلند وقتي به اين صورت دربيايد بازدهش همين است ديگر، سخن از دختر بودن و فرزند بودن نيست.
پرسش:...
پاسخ: نه ديگر نِحله، هِبه چيزي را در زمان حيات خود به دخترش بخشيد، اين ديگر «ما تركناه» نيست. ثانياً جدالي كه حضرت دارد از باب ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[35] است كه مأمور خداست، اين است كه اين خطبه به حق، گدازنده است. حضرت در آن خطبه به چندين جهت استدلال كرده است[36] ، گفت به چه دليل نميگذاري من اين باغ را داشته باشم؟ نِحله را كه رد كردي، ارث هم كه اين است، «أفي كتاب الله»[37] آيهاي است كه تو ميداني من نميدانم؟! در دين خبر جديدي پيدا شد كه تو ميداني من نميدانم؟! مگر اينكه اين حرف را بزني، اين خبر را ما همه از پيغمبر قبول داريم ولي بر ما تطبيق نميكند، مگر اينكه تو آن تطبيق را بكني كه اين از آن گدازندهترين جملههاي آن خطبهٴ نوراني است كه «أم هل تقولون إن أهل ملّتين لا يتوارثان»[38] ؛ اين را ما قبول داريم بله كه مسلمان از كافر و كافر از مسلمان ارث نميبرد اگر من را جزء ملّت اسلام نميداني، خب مجازي «أم هل تقولون إن أهل ملّتين لا يتوارثان» اگر اين نيست، خب پس چرا مال من را نميدهي? تنها راهي كه دستت باز است، همين است. اگر اين را توانستي بر ما تطبيق كني بله، «أم هل تقولون بان أهل ملّتين لا يتوارثان» چيزي كه مخصّص اين آيه است همين است. رقّيت است كه ما نداريم، قتل است كه ما نداريم، مگر ـ العياذ بالله ـ ما را مسلمان نداني، اين است.