71/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره نساء/ آیه 9 و 10
﴿وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً﴾[1] ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[2]
آيات مربوط به توزيع اموال ارث
قبل از ورود در بحث تفسيري ارث و بعد از بيان اصل جامع ارث، اين دو آيه را كه در توزيع اموال، انسان را به احتياط وادار ميكند نازل فرمود.
تهديد تعديان به اموال ايتام با بيان تمثيلي
آيه اول اين است كه بايد بترسد اين امر است و تهديد است؛ حتماً بايد بترسد كسي كه به ايتامِ ديگران تعدّي ميكند، مبادا گرفتار روزي بشود كه به ايتام او هم تعدّي بشود: ﴿وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ﴾. قرآن براي اينكه آن معارف را تبيين بكند، هم از راه تعليل و هم از راه تمثيل استفاده ميكند. از راه تعليل ميفرمايد: عمل هر كسي زنده است و ارتباط مستقيم با او دارد كه اين آياتش دلالت تام دارد. از راه تمثيل اين است كه گاهي ميفرمايد: شما به اين فكر باشيد، اين صورت را مجسم كنيد كه در زمان پيري داراي بچههاي خردسالي هستيد و قدرت كسب هم نداريد در زمان پيري. در دوران سلامت، سعي كرديد براي دوران پيريتان ذخيرهاي فراهم بكنيد؛ باغي، مِلكي فراهم بكنيد [و] وقتي عائلهمند شديد از آن باغ استفاده كنيد. اگر در زمان پيري آسيبي به آن باغ برسد، آتشي بيايد و همه آن باغ را بسوزاند، شما در آن حال چه ميكنيد؟ عائلهمند هستيد و قدرت كسب هم نداريد و تنها منبع درآمدتان هم همين باغ بود كه سوخت. اين را در اواخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» براي حال پيري ترسيم كرده است كه اين تمثيل است. گذشته از اينكه آن برهان، مطلب را تأمين ميكند، اين تمثيل هم در تربيت انسان نقش دارد كه ناري بيايد ﴿فَاحْتَرَقَتْ﴾[3] كه اين براي اواخر پيري است، در اواخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين مثال را ترسيم كرده است.
براي بعد از مرگ هم يك چنين مثالي را ترسيم ميكند. ميفرمايد شما فرض كنيد فرزندان صغيري را گذاشتيد و مالي هم براي تأمين اينها از شما مانده است و اين مال هم به دست ديگران رسيد و آن ديگران هم در اين مالِ به جا مانده شما طمع كردند و اين ذريّه ضعاف شما هم قدرت دفاع ندارند. قهراً بايد به تنگدستي بيفتند، بدون سرپرست. اگر تحمل اين وضع براي شما دشوار است، بدانيد كه نبايد به ايتامِ ديگران بدرفتاري بكنيد.
مطابق با واقع بودن تمثيلات قرآن
خب، از طرف ديگر قرآن كريم يك كتاب تمثيل محض نيست [بلكه] كتابي است كه واقعيتها را به صورت مَثَل بيان ميكند. چون اينچنين است، پس ممكن است اصلش واقعيت داشته باشد، چه اينكه دارد. يعني اگر كسي به ايتام ديگران ستم كرده است، مبتلا ميشود كه به ايتام او هم ستم ميشود. آنگاه اين سؤال ظهور ميكند كه چرا اگر كسي بد كرده است بازماندههاي او بايد بچشند؟ از طرفي هم قرآن كريم دارد كه: ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾[4] ؛ هيچ كسي بارِ گناه ديگري را نميكشد «وازره» يعني نفسي كه وِزر را تحمل ميكند، هر كسي وازرهٴ وِزر خودش است. وازره يعني حاملهٴ وِزر؛ آن نفسي كه بارِ گناه را حمل ميكند. هيچ وازرهاي، وِزر نفس ديگر را حمل نميكند: ﴿لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾[5] يعني وِزر نفس ديگر را. اگر اين است، چگونه انساني بد ميكند و نوههاي او ميچشند؟
مبتلا به وزر اجداد خود نشدن بازماندگان گنهكاران
قرآن كريم اين را در دو بخش شرح ميدهد: بخش اول اينكه هر عملي كه از هر انساني صادر ميشود اين زنده است، اين از بين نميرود. مبادا كسي خيال كند كاري كرد و تاريخ، او را فراموش كرد يا در جهان محو شد اينچنين نيست. ما از اين كار گذشتيم وگرنه آن كار در جاي خود در عالم واقع شده است، چون واقع شد اثر دارد، ممكن نيست نابود بشود. البته عدم، نسبي است يعني آنچه را كه قبلاً انجام داديم الآن وجود ندارد، چه اينكه آنچه را كه الآن انجام ميدهيم قبلاً وجود نداشت. اين عدم، نسبي است نه نفسي؛ اين شيء واقعاً موجود است اگر واقعاً در جهان موجود بود اثر دارد. پس هيچ عملي از بين نميرود، اين يك مطلب و عمل كه موجود است يك موجود بيگانه نيست [بلكه] به جايي مرتبط است اين دو مطلب و تنها جايي كه عمل به او ارتباط دارد؛ ارتباط تكويني همان عامل است، اين سه مطلب.
مرتبط بودن عمل به عامل آن
پس اصلِ عمل زنده است و از بين نميرود و يقيناً به جايي مرتبط است، چون يك شيء بيگانهاي در عالم نيست كه منفرد باشد و تنها جايي كه عمل به آنجا وابسته است، خود عامل است. لذا آياتي كه در سورهٴ «اسراء» است: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ يا ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾[6] اينگونه از آيات نشان ميدهد كه عمل، عامل را رها نميكند: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا﴾ اين «لام» و «علي»، «لام» انتفاع و «عليه» ضرر است. اما آنچه در سورهٴ «اسراء» آمده است: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ آن «لام»، «لام» اختصاص است نه «لام» انتفاع تا گفته بشود كه در جملهٴ اول گفته شد ﴿فَلَهَا﴾ در جمله دوم بايد گفته ميشد «فعليها»! آيه هفت سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ يعني «فلأنفسكم». اين «لام» اول «لام» انتفاع نيست تا «لام» دوم براي مشاكله باشد و در حقيقت «و إن أسأتم فعليها» باشد [بلكه] اين «لام»، «لام» اختصاص است يعني هر كاري كه كرديد براي خود شماست: «ان أحسنتم فلأنفسكم فالإحسان مختصٌ لأنفسكم و إن أسأتم فلإسائة مختصةٌ لكم» كه اين «لام»، «لام» اختصاص است، مثل «المال للزيد» يا «هذا الكتاب للزيد». چون «لام» اختصاص است نه «لام» انتفاع، لذا اسائه و عصيانش يكسان است؛ عمل، مختصّ عامل است هرگز عامل را رها نميكند.
بيتأثير بودن عمل ديگران در حق انسان
هم عملِ هر كسي با آن عامل رابطه دارد [و] او را رها نميكند و هم اينكه هيچ انساني از عمل ديگر طرفي نميبندد؛ عمل ديگران، لذا فرمود: ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾[7] . پس گذشته از آن مطلب اول كه اصل حيات عمل است و عمل زنده است، دوتا حصر هم از قرآن استفاده ميشود: حصر اول اين است كه عمل، مخصوص عامل است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[8] يعني «أسأتم لأنفسكم»، «الإحسان والاسائه مختصٌ لعاملهما».
پرسش: ...
پاسخ: معناي انتفاع را نميدهد، چون اگر معناي انتفاع را بدهد ما در مسئله اسائه بايد بگوييم «و إن أسأتم فعليها»، بعد بايد بگوييم از باب مشاكله آنجا گفته شد: ﴿فَلَهَا﴾.
اختصاصي بودن لام در آيه هفت سورهٴ «اسراء»
آيهٴ 46 سورهٴ «فصلت» براي انتفاع است؛ اما اين آيه هفت سورهٴ «اسراء»، «لام» انتفاع نيست «لام» اختصاص است كه عمل، مختصّ عامل است. پس گذشته از آن مطلب اول كه عمل زنده است و از بين نميرود، دوتا حصر هم هست: يكي اينكه هر عملي مخصوص عامل است، برابر آيه هفت سورهٴ «اسراء»؛ يكي اينكه هيچ كس جز از راه عمل خود متأثّر نميشود: ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾ اين دوتا حصر كاملاً با هم فرق ميكنند: يك حصر اين است كه عمل، مخصوص عامل است؛ حصر دوم آن است كه عامل جز از راه عمل خود متأثر نميشود: ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾[9] ، قهراً «و أن ليس علي الإنسان» آن هم ﴿إِلاّ مَا سَعَي﴾ كه ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾[10] . پس يكي اينكه عمل هر كسي مخصوص اوست [و] او را رها نميكند. حصر ديگر اين است كه هيچ كسي جز از راه عمل خود متأثر نميشود: ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾.
ارتباط انسان با عمودين خود از منظر قرآن
اين خطوط كلي را قرآن شرح ميدهد. دربارهٴ خود انسان، شرحش آسان است [امّا] دربارهٴ گذشتههاي انسان يا آيندههاي انسان اين نياز به توضيح دارد. عمودين را يعني گذشتهها را و آيندهها را هم قرآن مثل خود آدم ميداند يعني محصول كار گذشتهها را انسان ميبيند، محصول كار خود او براي گذشتگان او ظهور ميكند. در عمودين يعني آبا و اجداد از يك سو و احفاد و اسباط از سوي ديگر، قرآن نظر دارد كه اين احتياج به توضيح دارد.
همراهي عمل با عامل آن
اما آن بخش اول كه هيچ عملي عامل را رها نميكند، در قرآن كريم بحث مبسوطي هست. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود: هر كس، هر كاري را انجام بدهد آن را ميبيند. آيهٴ 49 سورهٴ «كهف» اين است كه انسان در قيامت وقتي نامه اعمال را ديد: ﴿وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾، نه «وجدوا نتيجة ما عملوا حاضرا» خودِ عمل را حاضر ميبيند و عمل هم در آن روز به صورت جزا در ميآيد، نه اينكه آن تعدّي و ظلم را ببينند، نه اينكه آن اهانت را ببينند، حقيقتِ اهانت به صورتي ظهور ميكند و همان را ميبينند. اينچنين نيست كه اگر كسي كارِ خلافي كرده است خود آن معصيت خارجيِ مادّي در قيامت ظهور بكند، درون اين معصيت هر چه هست همان را ميبيند، ميگويد بله اين عمل من است: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[11] .
در بعضي از نصوص دارد كه عدهاي در قيامت زبانشان به قدري دراز ميشود كه اهل قيامت از روي زبان اينها ميگذرند، پا روي زبان اينها ميگذارند[12] ، اين قدر زبان اينها دراز ميشود. خب، اگر كسي زباندرازي كرد در دنيا؛ هتّاك بود، آبروي اين و آن را بُرد. اين زباندرازي او در دنيا به آن صورت ظهور ميكند، اين ميبيند كه زباندرازي اوست، اين متنِ عمل را ميبيند نه اينكه آن اهانتها و فحشها را بشنود. اصلاً زباندرازي كردن يعني همين، ريختن آبروي مردم يعني همين، اين را ميبيند: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾.
پرسش: ...
پاسخ: مييابند ديگر، اگر مسموع باشد ميشنوند، اگر مكتوب باشد ميبينند و اگر مُبصر باشد ميبينند و اگر ملموس باشد لمس ميكنند، هر چه باشد: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ و همان را در حقيقت، روحِ عمل است؛ ميدانند كه كارِ آنهاست.
احضار اعمال به اذن خداوند براساس قرآن کريم
مطلب ديگر آن است كه اين عمل كه حاضر است، چه كسي او را احضار ميكند؟ عملي بود ساليان متمادي، گذشته اين شخص در دنيا انجام داده است و الآن اين عمل حاضر است، حضور بدون احضار كه نميشود. پس به اذن خدا، عدهاي عمل را احضار كردند كه او حاضر ميبيند. اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحثش گذشت، آيه سي اين بود: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً﴾ يعني چه كار حَسَن، چه كار قبيح، هر كاري را كه انجام داد او را مُحضَر ميبيند يعني ميبيند يك عاملي او را احضار كرده است. پس در سورهٴ «كهف» از اصل حضورش خد ا خبر داد[13] ، در سورهٴ «آلعمران» از احضارش خبر داد كه اين را حاضر ميكنند.
مصاحبت اعمال انسان با او تا عرصه قيامت
مهمترين سؤال اين است كه اين كجاست و چه كسي را حاضر ميكند؟ فرشتگاني هستند كه ثبت ميكنند اين حق است، مأموران الهي هستند كه به اذن خدا اين را احضار ميكنند اين حق است؛ اما آنچه به خودِ انسان برميگردد، آن را در سورهٴ «تكوير» مشخص كرد. فرمود: وقتي اشراطالساعه ظهور كرد و بساط بهشت و جهنّم گسترده شد: ﴿وَإِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ ٭ وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾[14] ؛ هر كس ميفهمد كه چه چيزي به همراه دارد و آورده. تمام اين بارها بسته است و در جان خود ما فعلاً فشرده است. بعد ما اين بارها را باز ميكنيم، آن روز ميفهميم كه چه چيزي آوردهايم ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ از آن مواردي كه جملهٴ اثباتي و نكره، مفيد عموم است همين است. نكره در سياق نفي، مفيد عموم است كه خب معروف است؛ اما جملهٴ اثباتي مفيد عموم باشد كم است. اين از آن مواردي است كه به قرينهٴ سياق، جملهٴ اثباتي مفيد عموم است يعني «علمت كلّ نفس كلّ ما أحضرت». آنگاه وقتي باز شديم كه فردا ميشود «يوم النشور»، معلوم ميشود به همراهمان چه چيزي آورديم. پس هر انساني، مجموعهٴ آنچه در طيّ شصت يا صد يا هشتاد سال انجام داد هست و هيچ ممكن نيست كار انسان از جان انسان جدا بشود، هر كدام از ما يك مجموعهٴ از همه عقايد و اخلاق و اعمالي هستيم كه تشكيل داديم: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾[15] چون به همراه خودمان آورديم، هيچ قابل انكار هم نيست. يك وقت انسان را باز ميكنند، ميبيند كه «روضة من رياض الجنة» در ميآيد يا يك وقت ـ معاذا لله ـ باز ميكنند، ميبينند «حفرة من حُفَر النيران» در ميآيد.
اينچنين نيست كه يك قرارداد خارجي باشد، نظير محاكم دنيا كه انكارپذير باشد يا يك امر قراردادي باشد كه در محكمه، انسان بتواند انكار بكند يا بگويد كه كمتر كيفر بدهيد و مانند آن، يك كيفر قراردادي نيست: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾.
نسبت بدون شک حقيقت اعمال در نفس انسان
آنها در صحنهٴ نفس انسان ترسيم ميكنند؛ عملي كه انجام ميگيرد انسان ظرفيت پيدا ميكند، استعداد پيدا ميكند كه صورت واقعي اين عمل ترسيم بشود. هر كاري را كه انسان انجام داد، روحي دارد كه آن روح را اين تصويرگران الهي در صحنهٴ نفس تصوير ميكنند يا به صورت مار و عقرب هست، يا به صورت ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[16] است. اينچنين نيست كه كرام كاتبين يك قلم عادي دستشان باشد، بنويسند كه زيد در فلان روز غيبت كرده است يا عمرو در فلان روز دو ركعت نماز مستحبي خوانده است، اينكه يك كتابت صوري است. اگر اين باشد، خب انسان يادش نيست ولي آيه سورهٴ «كهف» ميگويد: انسان وقتي نامهٴ اعمال را باز كرد همه را حاضر ميبيند. الآن كجا يادمان هست كه در سي سال قبل يا چهل سال قبل در فلان مجلس چه گفتيم يا چه شنيديم؟ آيه سورهٴ «كهف» كه خوانديم اين بود كه انسان وقتي نامه اعمال را باز ميكند، ميبيند همه كارهاي او آنجا هست. معلوم ميشود متن كار او را با همه آن صحنهها، آنجا تثبيت ميكنند: ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[17] اين است كه هيچ انكارپذير نيست وگرنه بگويند كه اين شخص در فلان روز اين حرف را زده است، اينكه يادش نيست، چون يادش نيست ميتواند حدّاقلش بگويد من يادم نيست. اين حدّاقل چيزي كه هر كسي ميتواند بگويد اين است كه عرض كند خدايا! من يادم نيست. آنگاه خدا چه حجّتي دارد بر اين بنده بگويد ملائكه من نوشتهاند آن روز كه حجّت بالغه است و انسان اقرار ميكند با چه چيزي اقرار ميكند، اگر متن عمل را نبيند كه يادش نيست. آن روز هم روز ظهور حجت بالغهٴ حق است يعني طرزي صحنه محكمه ترسيم ميشود كه هيچ كس نميتواند انكار كند، همه اقرار ميكنند.
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم شاهد هستند ولي حجت بر اين مشهودٌله چه موقع تمام ميشود و نزديكترين شاهد خود آدم است، اعضا و جوارح خود آدماند ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾[18] .
خب، زبان شهادت ميدهد، دست شهادت ميدهد، پا شهادت ميدهد، يعني زبان ميگويد تو فلان وقت اين حرف را گفتي، همين طور! خب، اين ميگويد من يادم نيست. صحنهاي بايد باشد كه هيچ كسي نتواند بگويد من يادم نيست. اگر كسي يادش نباشد معذور است، حدّاقلش اين است كه ميگويد من يادم نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب، آنچه را كه سعي كرده است ميبيند، چون خودِ آن سعي را ميبيند، لذا نميتواند انكار بكند. متنِ عمل را ميبيند، ميگويد: ﴿يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾[19] ؛ اقرار ميكند؛ ميگويد همه كارها براي من است بله.
پرسش: ...
پاسخ: بله، غرض اين است كتاب، اعم از آن چيزي است كه با اين قلمِ قراردادي نوشته ميشود كه كتاب ظاهري است، كتاب تدويني است يا آنچه در نظام تكوين، ثابت ميشود كه فرمود: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾[20] قبل از اينكه ما اينها را به عالم طبيعت بياوريم، آنجا تثبيت كردهايم. اينچنين نيست كه كتاب يعني صفحهاي كه در آن نوشته بشود كه فلان حادثه اتفاق ميافتد حالا يا به فارسي يا عربي، اينكه قرارداد است. متنِ عمل وقتي در جايي تثبيت شد اين ميشود كتاب ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[21] خب، اگر خود كتاب يعني نوشتههاي ظاهري، خب چطور ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ آدم يادش نيست. بايد اين مكتوب، چيزي باشد كه انسان وقتي او را نگاه ميكند متنِ عمل را ببيند و بيابد، لذا جا براي انكار نيست: ﴿كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اما ﴿وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[22] ما كساني كه در دنيا نبايد حرفي را ميزدند، زدند اين دهن را بستيم.
آيات مربوط به شهادت اعضا و جمع مرحوم امينالاسلام
حالا در خود شهادت لسان هم مشكلهاي است در قرآن كه گاهي ميفرمايد: ما دهن را ميبنديم ﴿وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ﴾[23] .
مرحوم امينالاسلام و ديگران در جمع اين دو آيه يك مقدار به زحمت افتادند كه چطور يكجا خدا ميفرمايد كه دهن را ما مُهر ميكنيم، دست و پا شهادت ميدهند[24] ، در جاي ديگر ميفرمايد: زبان، شهادت ميدهد[25] . آيا اين موقفها فرق ميكند كه در يك موقف، دهن بسته است و دست و پا شهادت ميدهند و در موقف ديگر دهن باز است و زبان شهادت ميدهد يا در همان موقفي كه دهن بسته است، زبان را از فضاي كام بيرون ميآورند، دهن را مُهر ميكنند و زبان در بيرون فضاي دهن شهادت ميدهد[26] [27] كه اينها به زحمت افتادند، اين گونه حل كنند. به هر تقدير، هم زبان شهادت ميدهد، هم اعضا و جوارح شهادت ميدهند.
بيگانه بودن اعضا و جوارح از نفس انسان در مقام مؤاخذه
مهم آن است كه اينها چون شاهدند، معلوم ميشود اينها طرف حساب نيستند، [بلكه] طرف حساب خود آدم است نه اعضا و جوارح او، نه دست و پاي او. چون اگر اينها متّهم بودند يعني زبان، اعضا و جوارح متّهم بودند، اينها اگر سخن ميگفتند بايد گفته ميشد اينها اقرار كردند، در حالي كه سخن از شهادت اينهاست نه اقرار اينها. اگر متّهم، اصلِ گناه را بپذيرد، ميگويند اقرار كرد. ديگري اگر درباره متّهم سخن بگويد، ميگويند شهادت داد. پس اگر كسي با زبان، حرفِ بدي زد يا با دست و پا كار بدي انجام داد، دست يا زبان گناه نكردهاند [بلكه] اين جانِ آدم است كه گناه ميكند. دست، بيگانهٴ از انسان است، اعضا و جوارح، بيگانهٴ از انساناند. اين بيگانهها وقتي درباره گناه انسان سخن ميگويند، ميشود شهادت. وقتي خودِ انسان دربارهٴ گناه خودش سخن ميگويد، ميشود اعتراف: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[28] .
تبيين مسئول بودن «سمع» و «بصر» و «فواد»
تا اينجا حلّش آسان است. قدري كه آدم جلوتر ميرود، ميبيند كه غرق ميشود. تا اينجا ميشود فهميد كه دست، ابزار است چشم، ابزار است اعضا و جوارح، ابزارند. اگر انسان گناه كرد دست اقرار كرد، ميگويند دست شهادت داد نه اقرار كرد. ولي قدري كه جلوتر ميرويم، ميبينيم قرآن همان كاري كه با اعضا و جوارح انسان دارد با قلب او هم دارد، قلب او يعني همان روح او. فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[29] ؛ فرمود چيزي را كه عالمانه براي شما حل نشد نگوييد، نشنويد و مانند آن، زيرا در قيامت چشم و گوش و دل مسئولعنهاند ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ «فؤاد» يعني همان حقيقت قلب، يعني همان حقيقت روح كه انسان با همان فؤاد، حقيقت است، با همان قلب و روح، حقيقت است.
دشواري مواخذه از عملکرد انسان درباره قلب و روح
آن كلمه اول و دوم قابل فهم است كه ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ﴾ قبل از فؤاد ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. در قيامت، خدا سائل است، مأموران الهي سائلاند انسان مسئول است و سمع و بصر مسئولعنه. مسئولعنه يعني چيزي كه انسان درباره او زير سؤال ميرود. در فارسي معمولاً اين كلمه «از» روي شخص در ميآيد، ميگوييم از فلان كس بپرس. ولي در تعبير فصيح عربي، اين كلمه «عن» و «از» روي آن مطلب در ميآيد، نه روي شخص. ميگويند ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[30] ، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[31] ، ﴿يَسْألونَكَ﴾ عن كذا و كذا كه شخص، مسئول است [و] آن مطلب، مسئولعنه. در روايات هم ملاحظه ميفرماييد دارد كه «سألته عن كذا»، از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند از آن مطلب، كه مطلب ميشود مسئولعنه، شخص ميشود مسئول. اين آيه سورهٴ «اسراء» دارد كه ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[32] يعني هر كدام از اينها مسئولعنهاند و انسان از اينها سؤال ميشود.
از انسان سؤال ميكنند كه با گوش چه كردي، اين قابل فهم است. با چشم چه كردي، اين قابل فهم است. از انسان سؤال بكنند با دل چه كردي اين دركش بسيار سخت است، چون حقيقت انسان همان قلب است چيز ديگر كه نيست. معلوم ميشود يك خودي هم در درون آن خود هست. آن چه كسي است، آن را خدا ميداند، يك جاني هم فوق اين فؤاد هست كه اگر كسي واقعاً آن را بشناسد، خداي خود را ميشناسد.
خب، پس اصل قلب هم مورد سؤال است؛ از انسان سؤال ميكنند با دل چه كردي. خب، مسئول در اينجا چه كسي است؟ وقتي قلب ما و حقيقت ما و روح ما را مثل چشم و گوش، مسئولعنه قرار دادند و خود ما را زير سؤال بردند، خود ما چه كسي هستيم؟ به هر تقدير، از اينها سؤال ميشود. كتابت هم در صحنهٴ جانِ آدم قرار ميگيرد. اين صحنهٴ روح كه باز شد، انسان همه اعمال را حاضر ميبيند، شهداي درون و بيرون هم تثبيت ميكنند، لذا جا براي انكار نيست.
اين بخش تا حدودي روشن است؛ اما مانده تتمّه بحث كه انسان چطور محصول كارهاي گذشتهها را هم ميبيند و نتيجهٴ كارهاي او را هم آيندگان او ميبينند كه بايد علي حده [جداگانه] بحث بشود.