71/03/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه6/
﴿وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً﴾[1]
لزوم پاسخ به شبهات رهآورد اسلام در امر خانواده
چون سورهٴ مباركهٴ «نساء» بخش مهمّي از مسائل مربوط به خانواده را تبيين ميكند، لذا لازم است آنچه در عصر نزول اين سوره مورد عمل مردم حجاز بود و آنچه را كه اسلام آورده است و شبهاتي كه بر رهآورد اسلام است و پاسخ اين شبهات درباره مسئله نكاح و تشكيل خانواده بازگو ميشود.
مباحث مربوط به خانواده در تفسير شريف الميزان
سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) تقريباً بيست صفحه كتاب شريف الميزان را به اين مباحث عميق اختصاص دادند. سه فصل مربوط به اصل ازدواج و رابطهٴ زن و شوهر و تعدّد زوجات است، بخش ديگري هم در كنار اين سه فصل، مربوط به تعدّد زوجات رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است[2] . تحقيق درباره اين بيست صفحه، حدّاقل يك هفته وقت لازم است [و] ما هم در آستانهٴ تعطيل سال تحصيلي هستيم، هم به مناسبت فرارسيدن سوّمين سالگرد رحلت امام(رضوان الله عليه) هم مهمتر از همه شهادت امام جواد(صلوات الله و سلامه عليه) و مانند آن، لذا در ظرف امروز و فردا به خواست خدا عصارهٴ اين بيست صفحه مطرح ميشود، شما هم اين بيست صفحه را حتماً مطالعه و مباحثه بفرماييد، چون مطالب فراواني را ايشان در ذيل اين بيست صفحه ذكر كردند[3] و اگر چيزي لازم بود به عنوان تكمله و تتمّه در آن بازنگريهاي بعدي ـ انشاءالله ـ اضافه ميشود.
نياز به ازدواج براي حفظ نوع بشر
فصل اول دربارهٴ اصل نكاح است و خلاصهٴ بحثي كه به فصل اول برميگردد اين است كه موجودها دو قِسماند: بعضيها هستند كه ماندنياند، مثل فرشتهها، اينها نوعشان منحصر به فرد است و براي حفظ نوع، نيازي به نكاح ندارند؛ بخش ديگر موجودات طبيعي و مُردنياند كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[4] اينگونه از موجودات، براي حفظ نوع، نيازي به ازدواج و نكاح و مانند آن دارند. حيوانات از اين قبيلاند و انسانها هم اينچنيناند كه براي بقاي نوع، ناچارند ازدواج كنند، اين مطلب اول.
اصول و فروعات موجود در امر ازدواج
مطلب دوم، تشكيل خانواده و تحصيل همسر و تأمين هزينهٴ او كاري است سنگين. ادارهٴ اولاد، تربيت اولاد، تأمين هزينهٴ اولاد كاري است بسيار دشوار، براي اينكه انسان و همچنين حيوان به اين كار سنگين تن در بدهد، ذات اقدس الهي لذّتي را در اين كار نهاد اين لذّت، به منزلهٴ مُزد كار است نه هدف. حالا بعضيها اين وسيله را با هدف خلط ميكنند مطلبي است جدا. در اصلِ وجود انسان هم همين طور است؛ انسان بدون غذا نميماند، بر خلاف فرشتهها كه بدون غذا ميمانند. انسان براي اينكه شخصش موجود باشد، نيازمند است به تحصيل غذا، تحصيل مال حلال و تأمين غذا و امثالذلك كاري است مشكل. اين كار ِمشكل را انسان در برابر چه انگيزهاي انجام بدهد، لذّتي را ذات اقدس الهي در فضاي كام او هنگام خوردن غذا قرار داد و رنج گرسنگي را هم در جهاز هاضمه و گوارش او قرار داد كه او از گرسنگي رنج ببرد و از غذا خوردن لذت ببرد تا به فكر تحصيل غذا باشد، غذا بخورد كه نميرد. عدهاي خيال ميكنند كه غذا خوردن هدف است، لذا پُرخوري و اسراف و اِتراف دارند و مانند آن، در حالي كه ذات اقدس الهي اين را به منزلهٴ مُزد كارگريِ يك كارگر قرار داد. اگر كسي از گرسنگي رنج نميبرد، خب ميمُرد، براي اينكه اين دستگاه گوارش كه نميتواند خودخورياش را بيش از چند روز ادامه بدهد كه، وقتي غذا از بيرون، نصيب گوارش نشد، ناچار است خودش را بخورد، خودش هم كه خورد تمام ميشود، سرّ لاغر شدن همين است ديگر، چون دستگاه گوارش كه بدون غذا نميماند، اگر از بيرون به او غذا نرسيد از درون استفاده ميكند؛ لاغر ميشود بعد ميميرد. اگر رنجِ گرسنگي نبود كسي به سراغ غذا نميرفت و اگر لذّت خوردن نبود، كسي اين رنجها را تحمّل نميكرد. ذات اقدس الهي اين كارها را به عنوان هشدار و به عنوان مزد كار قرار داد تا انسان، غذا تحصيل بكند و بخورد و نميرد. آنكه عاقل است، ميداند كه غذا براي ماندن است، آنكه عاقل نيست خيال ميكند ماندن، براي خوردن است.
رنج و لذت دو امر موجود ازدواج
همين دو نكته درباره حفظ نسل و حفظ نوع هم مطرح است. انسان چون نوعش با توالد زنده است براي حفظ توالد، از تنهايي و عزوبت رنج ميبرد كه اين رنج عزوبت، زمينهٴ تشكيل خانواده را فراهم ميكند و از نكاح، لذت ميبرد كه اين لذت، به منزلهٴ مُزد تحمّل زحمت است. عاقل زندگي تشكيل ميدهد، براي تربيت اولاد. غيرعاقل زندگي تشكيل ميدهد براي اطفاي غريزه، قهراً هم در زندگي شخصي بين عاقل و غيرعاقل فرق است، هم در زندگي اجتماعي بين عاقل و غيرعاقل فرق است. به هر تقدير، اصل نكاح براي حفظ نسل و بقاي نوع است و آن لذّتي كه هست يا رنجي كه از عزوبت هست، همه وسيله است براي انجام نكاح، اين دو مطلب.
افراط، امري خارج از نظام انساني در ازدواج
مطلب سوم آن است كه گروهي درباره نكاح افراط ميكنند، ميگويند نظمي، قاعدهاي، قانوني و امثالذلك نيست هر كه، هر كه را خواست. البته اين از يك مرحله از حيوانيّت پايينتر است، چون بخشي از حيوانات كاملاً در تشكيل خانواده و تربيت اولاد مواظب نظماند؛ يك كبوتر وقتي بخواهند بچه و تُخمي به بار بياورد و فرزنداني تربيت كند، بالأخره با كبوتر معيّن ازدواج ميكند، دوتايي با هم يك آشيانه را تشكيل ميدهند. بخش زيادي از حيوانات، براساس نظم، خانواده تشكيل ميدهند. اين گروه كه ميگويند هر كه هر چه را خواست بتواند زندگي كند، همان رسوم جاهلي كه متّخذ اخدان بودند، دوست ميگرفتند يا مسافحات بودند سفاح داشتند، اينها اهل افراط در مسئله نكاح و زناشويياند كه اين گروه، زندگي انسانها را از بخشي از حيوانها هم پايينتر دانستند، اين مطلب سوم.
جلوگيري از تفريط براي حفظ و عدالت در جامعه
چهارم آن است كه در مقابل اين افراط، گروهي مبتلا به تفريط شدند كه حتي طلاق را منع كردند؛ گفتند اگر مردي با زني ازدواج كرد طلاق، ممنوع است. در حالي كه ممكن است مشكلات اخلاقي پيش بيايد، علل و عوامل ديگري نگذارد اين خانواده سرِ پا بماند. طلاق با حفظ رعايت قِسط و عدل بايد مشروع باشد، گرچه حلالي است مبغوض ولي اصل حلّيتش را نميشود انكار كرد، پس مطلب سوم براي افراطيها بود، مطلب چهارم براي تفريطيها.
خلاف فطرت بودن ازدواجهاي بدون اولاد
مطلب پنجم اين است كه چون اصل نكاح و تشكيل خانواده براي ارضاي غريزه نيست [بلكه] براي حفظ نسل و تربيت اولاد است، اگر كسي ازدواج كرد براي اينكه يك زندگي مشتركِ غريزي داشته باشند بدون اولاد، اين در حقيقت به آن ندايِ اصلي فطرت پاسخ نداد، او نميداند كه اين كار براي حفظ نسل است نه براي ارضاي غريزه، اين پنجمين مطلب.
لزوم حفظ قواعد عملي در تربيت عواطف فرزندان
ششمين مطلب آن است كه آنهايي كه از اينها قدري روشنتر فكر ميكنند و بهتر فكر ميكنند، ميگويند زندگي تنها براي ارضاي غريزه نيست [بلكه] براي حفظ نسل هم هست، لكن بچه را خود نميپرورانند، فوراً به مهد كودك ميسپارند ـ با امكاناتي كه دارند ـ ديگر بچه، بچه عاطفي و عَطوف تربيت نميشود. يك وقت است كسي كاري دارد ضرورتي وادارش كرده است كه كودك را به مهد كودك بسپارد، خب او احياناً مستثناست ولي يك وقت نظام بر اين روال حركت ميكند كه همين كه بچه به دنيا آمده است به مهد كودك برود. مسئله شير مادر و تربيت مادر و عاطفه مادر و امثالذلك به او افاضه نخواهد شد، او از اين جهت لذتي نميبرد و اصول خانوادگي با اين پاشيده خواهد شد، چون عواطف و احساسات اينها يك سلسله سير و سلوك عملي است؛ نميشود گفت بعداً اين بچه درس ميخواند عالِم و آگاه ميشود، آن كمبود عواطف را ترميم ميكند. هرگز فكر به جاي عاطفه نمينشيند و عاطفه به منزلهٴ ملات زندگي است، اعضايي كه در جامعه زندگي ميكنند به منزلهٴ آجرها و پارهسنگهايي هستند كه آن عواطف و علاقهها اينها را يكجا جمع ميكند، يك سلسله عواطف نرم مثل ملات، اين آحاد پراكندهٴ متصلب را يكجا جمع ميكند و يك خانهٴ سُربي ميسازد، با اينكه خودِ اين ملات نرم است.
بنابراين عواطف را نميشود در مهد كودك به ياد كودك داد، اين طور نيست [بلكه] بايد عواطف را در دامان پدر و مادر به بچه اعطا كرد نه ياد داد. قهراً نظام خانواده در اسلام ميشود اصيل، از اين جهت است كه اسلام اصول خانوادگي را تا آخر عمر بين عمودين حفظ كرده است يعني از آن طرف بين جدّ و جدّه ولو به مرحله عالي و اعلا برسند، از آن طرف به اسباط و نوهها و نبيرهها و امثالذلك برسند، اين عمودين را به هم محرم كرد، واجبالنفقه كرد، قيّم يكديگر قرار داد از طرف بالا و مانند آن. رابطهٴ خانوادگي در اسلام تا آخرين لحظه و تا آخرين نفر برقرار است يعني نوهها با جدّ اعلا، همان مسئلهٴ حرمت عقوق دارند، همان مسئله وجوب اطاعت دارند، همان مسئله وجوب انفاق دارند، اگر كسي نداشت بر ديگري تأمين هزينهٴ او واجب است و مانند آن، هم آن محرميت هست، هم آن حرمت هست، هم آن احترامداري هست تا آخرين لحظهٴ زندگي و تا آخرين نفر از اين سلسلهٴ عمودين. لذا خانواده در اسلام اصل است و به هيچ وجه براساس اين اصل معامله نشد و نميشود اين فصل اول. البته مباحث فراواني دارد اين فصل اول كه عصارهاش همين شش مطلب است.
اصول حاکم بر روابط زن و شوهر و عدم فرق بين آنها
فصل دوم رابطهٴ بين زن و شوهر است. در بحثهاي قبل اشاره شد كه زن و شوهر در اسلام، غير از زن و مردند. يك وقت انسان ميخواهد ببيند دين، درباره زنها چه فتوايي دارد، درباره مردها چه فتوايي. اينجا يك ديد عميق روشني دارد كه هيچ فرقي بين زن و مرد نيست، البته كارها در اثر خصوصيتهاي ساختمان بدن تقسيمشده است؛ اما حالا فضيلتي براي مرد باشد، كسي چون مذكّر است افضل است، كسي چون مؤنث است افضل نيست، چنين چيزي در اسلام نيست. يا عبادتي، كمالي، علمي و فضيلتي، ذكورت شرطش باشد يا انوثت مانع اينچنين نيست. كارهاي اجرايي البته تقسيم شده است، ميگويند مثلاً ـ البته به فتواي بعضيها نه همه ـ زن نميتواند قاضي باشد، چون كارِ اجرايي است بگير و ببند است، تماس با نامحرم است بايد دستور شلاق و تازيانه و امثالذلك بدهد، اين يك كار اجرايي است. اما زن ميتواند در مرحلهٴ قضا به جايي برسد كه شاگردان او بشوند قاضي، زن ميتواند معلّم دانشكدهٴ حقوق باشد، معلّم بخشهاي قضايي باشد كه زير دست او شاگرداني تربيت بشوند كه قضا را به عهده بگيرند. اينچنين نيست كه حالا اگر زن قاضي نشد، از مسائل حقوقي و در رشته حقوق و اينها نتواند كار بكند و كمال همان كمال علمي است. گرچه زن نميتواند قاضي باشد ولي ميتواند معلّم دانشكدهٴ حقوق باشد، ميتواند در بخشهاي قضايي، آن دروس قضايي را در حدّ اجتهاد فرابگيرد و تربيت كند قاضي را و تعليم بكند.
كمالي از كمالات، مشروط به ذكورت يا ممنوع به انوثت باشد نيست. اگر كارها تقسيمشده است زن، در كارهاي خودش موفقتر بود اكرم عند الله است، مرد در كارهايش موفقتر بود اكرم عند الله است، اين مربوط به اين است كه چه كسي وظيفه خود را چگونه انجام بدهد. پس زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن، هيچگونه فضيلتي براي اينها نيست؛ نه مذكر بودن نشانهٴ فضل است و نه مؤنث بودن نشانهٴ بيفضلي.
پرسش: ...
پاسخ: مرجع، ممكن است. زن اگر هم بخواهد مرجع بشود براي زنان ديگر، محذوري ندارد. دليل معتبري اقامه نشده است، مگر اجماعي كه ادّعا كردند كه زن نميتواند مرجع بشود[5] ، بر فرض اينكه اين اجماع تام باشد، نسبت به مردها تام است ولي دليلي نيست كه زن نتواند مرجع تقليد زنان بشود. بالاتر از او ميتواند به مقام اجتهاد مطلق برسد كه بعضي از شاگردان او بشوند مرجع تقليد، چون مرجعيت يك كار اجرايي است، با مردم بايد تماس داشته باشد وجوهات بگيرد، تقسيم بكند، سؤالات مردم را گوش بدهد، مشكلات مردم را حل كند يك كار اجرايي است، مرجعيت يك كار اجرايي است؛ اما فقاهت يك كار علمي است. فقاهت و اجتهاد، مشروط به مرد بودن يا ممنوع به انوثت نيست. مرجعيت يك كار اجرايي است ممكن است كه بعضيها گفته باشند، آنهم در خصوص مردها، گرچه ادّعاي اجماع شده است؛ اما چنين حرف تام و عميق علمي نيست.
اگر جامعه طوري باشد كه زنها را مردها اداره نكنند؛ معلم زنها زن باشد، بيمارستان زنان را زنان اداره بكنند، بخشهاي قضايي دادگاه مدني خاص و دهها شعبههاي قضايي كه زنها مراجعه ميكنند، سرپرست اين بخشها زنها باشند، يقيناً كارها آسانتر حل ميشود، مشكلاتي نخواهد بود. بخش مهمّ مشكلات براي اين است كه الآن زنها مراجعه ميكنند به مردها، نميخواهند با آنها تماس بگيرند، حرف آنها را نميتوانند منتقل كنند، آنها هم حرف اينها را نميفهمند چنين مشكلاتي ما داريم. اگر ما داشته باشيم بانوان تحصيل كردهاي كه به قِسط و عدل زندگي كنند و نيمي از افراد جامعه كه زنها هستند مشكلات اينها را درك كنند و كارگشاي اينها باشند، هيچ محذوري ندارد. آنگاه وقتي نظام، شكل گرفت ديگر اينها تماموقت نخواهند بود، پارهوقتاند هم به كار داخلي ميرسند، هم بچههاي خودشان را اداره ميكنند، ديگر نيازي به مهد كودك نيست و هم زنهايي هم كه در جامعه مشكلات دارند به مردها مراجعه نميكنند، وقتي ببينند با نامحرم تماس ميگيرند نميتوانند حرف را منتقل كنند با يأس برگردند، حرف از دو چهره قابل تأمين است.
حقوق متقابل زن و شوهر نسبت به هم
اما زنِ در مقابل شوهر و شوهرِ در مقابل زن، البته داخلهٴ منزل يك نفر مدير طلب ميكند. اينجاست كه فرمود: ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ اين ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَيٰ بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا﴾[6] براي زنِ در مقابل شوهر و شوهرِ در مقابل زن است، نه زنِ در مقابل مرد كه زن، صرف اينكه زن است تحت قيمومت مرد باشد. مرد، صرف اينكه مذكّر است قيّم زن باشد، اينچنين نيست. گاهي اتفاق ميافتد كه زنها قيّم مردها هستند، خب مادر، قيّم پسر است ولو پسر مجتهد، طبيب، پزشك، متخصّص باشد، بالأخره احترام مادر واجب است، عقوق مادر حرام است، رعايت حقّ مادر واجب است، مادر اگر گفت من رنج ميبرم تو اين مسافرت را بكني، سفر ميشود معصيت و حرام، خب اينجا زن بر مرد قيّم است.
عدم شرافت مرد نسبت به زن
اگر قيّمبودن را در داخلهٴ زندگي مطرح بكنيم يعني مرد و زن آن كه مسئولِ زندگي است و هزينه، به عهده اوست به اين معنا، قيّم باشد اين شرفي براي مرد نيست، اين يك وظيفه است براي مرد. اگر يك سلسله حقوقي بر عهده زنهاست، يك سلسله حقوقي هم بر عهدهٴ مردهاست، به مردها هم دستور داد ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾[7] لذا هم بر مرد، حفظ عدل و قِسط واجب است، هم بر زن، حفظ قِسط و عدل واجب است. غرض اين است كه اين ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ براي آن است كه در داخلهٴ منزل، مديرعامل يك نفر است، نه اينكه زن در مقابل مرد، مرد در مقابل زن، صرف اينكه كسي مذكر است قيّم باشد و مانند آن، اين خلاصه فصل دوم.
برتري نداشتن مرد در مقابل زن و برعکس
به هر تقدير زن در مقابل مرد، مرد در مقابل زن هيچ برتري ندارد، كارها تقسيمشده است. اگر مرد در كارهاي خودش موفقتر بود، اكرم عند الله است، اگر زن بود، اكرم عند الله است؛ اما زن و شوهر در داخلهٴ منزل، مرد مديرعامل است، مسئول داخلي منزل است همه هزينهها به عهده اوست، او بالأخره عهدهدار اين كارهاست فرمود: ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾[8] اما در عين حال كه ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاءِ﴾ فرمود: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾[9] ، ﴿وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾[10] است؛ اما درجهٴ سرپرستي و مديرعامل بودند نه درجهٴ فضيلت، درجهٴ فضيلت براي ايمان است. اگر زن، مؤمنه بود درجهاش بالاتر از مرد است، مرد مؤمنتر از زن بود، درجهاش افضل است. صِرف اينكه زن، جزء عيال مرد است و مرد، مديرعامل خانه است و هزينه به عهده اوست، اينكه افتخاري نميآورد كه.
تعدد زوجات و منشأ پيدايش آن
فصل سوم مسئله تعدّد زوجات است، اين تعدّد زوجات را افرادي كه در باديهها به سر ميبرند اينها داشتند البته. حالا منشأش يا براي آن است كه ميخواستند اعضاي خانواده اينها قويتر بشود و بيشتر بشود تا از تهاجم بيگانهها در امان باشند و قدرتي پيدا كنند يا براي آن است كه در زندگي عشيرهاي و قبيلگي، خودِ خانواده بايد همه كارها را انجام بدهد؛ هم دامداري بكند، هم كشاورزي بكند، هم باغداري بكند، هم خانه را تأمين بكند، اين كارها چون زياد است نياز دارند كه اعضاي خانواده زياد باشند. اعضاي خانواده وقتي زيادند كه همسرها زياد باشند، اولاد زياد باشند تا همه كارها شكل بگيرد. به هر تقدير در زندگي قبيلگي و عشيرگي، تعدّد زوجات بود. اما اسلام آنچه را كه آورده است، همان طوري كه زن در زندگيِ تنها بايد عادل باشد، مرد در زندگيِ تنها بايد عادل باشد در زندگي با هم بايد عادل باشند، اگر مرد داراي چند زن شد، زنها با اين مرد، حقوق متقابل دارند اولاً، نسبت به يكديگر حقوق متساوي دارند ثانياً و اگر مرد، قدرت اداره اينها را ندارد و نميتواند از نظر هزينه و مانند آن اينها را تأمين بكند يا عدل را برقرار بكند، حقّ تعدّد زوجات ندارد ثالثاً، تعدّد زوجات يك امر واجب نيست، جايز است رابعاً، آنهم با اين شرايط ياد شده.
شبهات چهارگانه نصرانيها و متنصران به تعدد زوجات
اشكالاتي كه مسيحيها بر تعدّد زوجات گرفتند و متنصّران هم حرفهاي نصارا را تقويت كردند يا كساني كه نه نصرانياند، نه مسلماناند، نه متنصّرند، نه مُتهوِّدند؛ اما بدشان نميآيد كه نقدي بر اسلام داشته باشند، به اين شبهات دامن زدند، چهارتا شبههشان را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقل كرده است. يكي اينكه تعدّد زوجات بر خلاف عواطف و احساسات زن است، مايه تحقير اينهاست، اينها را به حسد و امثال حسد وادار ميكند.
دوم اينكه اين بر خلاف ناموس طبيعت است، چون ناموس طبيعت، زن و مرد را مساوي هم خلق كرد، دليلي ندارد كه يك مرد بيش از يك زن بگيرد.
سوم آن است كه اين تعدّد زوجات، مردها را به شهوتراني و امثالذلك تشويق ميكند.
چهارم اين است كه ارزش زن خيلي پايين ميآيد، حتي براساس اسلام هم بر مبناي خود اسلام هم، تعدّد زوجات تا چهار زن با خودِ مباني اسلام سازگار نيست. اصلِ تعدّد زوجات مايهٴ كم شدن ارزش زن است ولو با مباني اسلام، براي اينكه اسلام ميفرمايد دوتا زن به منزلهٴ يك مردند، يك مرد به منزلهٴ دوتا زن است در باب شهادت، اينجا آمد دستور داده كه يك مرد ميتواند تا چهار زن را هم ازدواج بكند. پس حتي با مباني خود اسلام هم ـ معاذ الله ـ سازگار نيست[11] ، اين شبهات و امثال اين شبهات از مسيحيها بود، بعد عدهاي هم دامن زدند
جواب نقضي اجمالي به شبهات مطروحه
جواب اجمالي اينها چندتاست يك جواب نقضي است كه شما تعدّد زوجات را كه برابر نظم و قانون و قاعده و هزينه و ثبت در تاريخ و عِدّه و فرزند داشتن و همه اينهاست منع كرديد؛ اما تعدّد دوست و آشنا را رها كرديد، نظام غرب اينچنين است ديگر. مرد اگر بخواهد با غير همسرش رابطه دوستي داشته باشد مجاز است؛ اما نميتواند با نظم و قانون با او زندگي كند يعني بينظمي و بيقانوني و هرج و مرج جايز است؛ اما نظم و قاعده داشته باشد در حدّ معيّن، اين جايز نيست. همين غرب و همين كليسا كه بساط غرب را امضا ميكند، هرج و مرج را، هرگونه رابطهاي را مرد با زنهاي ديگر داشته باشد مجاز ميدانند؛ اما اگر براساس ازدواج باشد مجاز نميدانند، اين جواب نقضي.
جواب حلي به شبهات چهارگانه
جواب حلّياش اين است كه اولاً تعدّد زوجات، ازدواج متعدّد واجب نيست، يك و ثانياً شرايط خاصّهاي دارد كه رعايت عدل و قِسط باشد، دو و زن هم احياناً ميتواند در ضمن عقد اول جلوي اين كار را بگيرد، سه و راههاي ديگر
جواب تفصيلي بر شبهه مخالف عواطف زن بودن تعدد زوجات
ولي جواب تفصيلي اين شبهات چهارگانه آن است كه اينكه شما گفتيد عواطف زنها تحقير ميشود دين، بر مبناي عقل است نه عاطفه. عقل آن عاطفه را تعديل ميكند، اگر قِسط و عدل مراعات بشود چه دليلي دارد كه زن برنجد. اگر غيرتي دارد، آن غيرت را دين تعديل ميكند، آن ديگر غيرت فطري نيست [بلكه] آن غيرت غريزي و غيرت طبيعي است كه بايد با فطرت تعديل بشود و نشانهاش هم اين است كه در صدر اسلام، اين قانون آمده و هيچ مشكلي را هم به بار نياورده. اگر شما ميبينيد در اثر تعدّد زوجات، مشكلات داخلي پيدا شده است، حسدي پيدا شده است، براي اينكه قِسط و عدل رعايت نشده كه يك جواب ديگري است كه سيدناالاستاد براساس اين باز كردند كه آنهم به عرض ميرسد[12] .
جواب تفصيلي بر شبهه تساوي بودن طبيعت زن و مرد
و اما جواب شبهه دوم كه گفتيد طبيعت بين زن و مرد تساوي برقرار كرده؛ رقم زنها و مردها مساوي هماند، دليلي ندارد كه مرد بيش از يك زن بگيرد اينچنين نيست. بر فرض كه رقم زن و مرد مساوي هم باشد؛ اما ازدواج تنها به تساوي رقم و آمار برنميگردد. زنها آمادگيشان براي ازدواج و مادر شدن، شش سال قبل از مردهاست، مخصوصاً در منطقههاي گرمسير يعني وقتي زن به سنّ ده سالگي، دوازده سالگي و مانند آن رسيد، قابل مادرشدن هست و مرد قابل پدر شدن نيست، اين نياز طبيعي را بايد مكتبي پاسخ بدهد و دين، پاسخ داده است و غرب از راه صحيح پاسخ نداد و از راه باطل دارد پاسخ ميدهد. لذا دخترهاي آنها نوعاً در سنّ شانزده سالگي و هفده سالگي كه رسيدند، سوابق ممتدّي با اخدان و دوستان داشتند اينها جلوي حلال را گرفتند ولي حرام را باز گذاشتند، اين يك نكته كه بايد به او پاسخ مثبت داد و دينِ الهي به او پاسخ داده است.
و از طرف دوم، زنها معمولاً بيش از مردها عمر ميكنند، قهراً احتياج دارند به سرپرستي، پس گرچه رقم زن و مرد ممكن است در اوايل مساوي هم باشد ولي در مرحلهٴ بقا، مردها كمتر از زنها هستند براساس عمر طبيعي.
جهت سوم اين است كه زنها در سنّ پنجاه سالگي به بعد ديگر مادر نخواهند شد و اگر كسي اولاد بخواهد ناچار است با همسر ديگري ازدواج كند كه اولاد پيدا كند.
نكته چهارم آن است كه اين جنگهايي كه پيدا شده، اين جنگها باعث كم شدن رقم مردها از زنهاست و اگر يك مرد، يك زن بگيرد و بيشتر نگيرد به همين سرنوشتي مبتلا خواهند شد كه در آلمان و غيرآلمان بعد از جنگ جهاني دوم اتفاق افتاده است؛ زنها آمدند پيشنهاد دادند بعد از اين جنگ جهاني كه شما برابر قانون اسلام بياييد تعدّد زوجات را از مجلس بگذرانيد و همين بريتانياي پير و امثال اينها نپذيرفتند، لذا بازار فحشا و روابط نامشروع را علني كردند يعني قانوني است، رابطه نامشروع، قانوني است در غرب؛ اما تعدّد زوجات را گفتند ما نميپذيريم، كليسا هم امضا نكرده است آنكه بينظم است، و هرج و مرج است جايز، اينكه منظم است و مضبوط غيرجايز. بنابراين اين كارها بعد از جنگ جهاني دوم اينها عملاً ديدند كه حق با اسلام است[13] .
جواب بر شبهه مطابق شهوتراني بودن تعدد زوجات
و اما اينكه تعدّد زوجات مردها را به طرف شهوت ميكشاند، تعدّد زوجات كه واجب نبود جايز هست و آنهم اگر كسي قدرت تأمين نداشته باشد بر او حرام است و اگر كسي قدرت مالي دارد ولي قدرت قِسط و عدل ندارد در تأمين هزينهها و امثالذلك بر او روا نيست، همه اينها را جلويش را گرفته اسلام[14] .
جواب بر شبهه تحقير زن در صورت تعدد زوجات
و اما آن شبهه اخيري شما كه گفتيد اين رقم، مايهٴ تحقير است كه آن و حتي بنا بر خود اسلام هم اسلام، يك مرد را در برابر دوتا زن قرار داد در شهادت و الآن يك مرد، در برابر چهارتا زن قرار ميگيرد در برابر ازدواج. اين مگر جزء اصول ارزيابي اسلام است كه حالا اين چهارتا زن به اندازه يك مرد ميارزند. ممكن است يكي از زنها عند الله به مراتب، افضل از خود اين مرد باشد، مگر اينجا جاي خريد و فروش است.
جدا بودن وضع اسلام از مسلمين
عمده آن است كه ايشان ميفرمايند سيدناالاستاد كه شما وضع مسلمين را ديديد، اين را به حساب اسلام آورديد يك، آنهم مسلمين، نه تودهٴ مسلمين، با زمامداران اسلامي با حُكّام و ملوك در ارتباط بوديد و حرمسراي اينها را ديديد، به حساب اسلام آورديد دو و هميشه اسلام با ملوك و حُكّامي كه حرمسرا داشتند مخالف بود. شما اوضاع حرمسراي اينها را ديديد و اينها را به حساب اسلام آورديد و گفتيد كه اين خلاف عقل است، در حالي كه نه ملوك برابر اسلام رفتار ميكردند نه مُترفين و مسرفين برابر اسلام، تعدّد همسر را اجرا ميكردند[15] . حالا بقيه اين ده صفحهٴ مانده را هم مطالعه بفرماييد تا ـ انشاءالله ـ خلاصهگيري بشود.