71/03/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه6/
﴿وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً﴾[1]
خلاصه فصول مورد بحث در امر دعوت
فصولي كه در ذيل اين مقطع از سورهٴ مباركهٴ «نساء» مطرح بود كه فضاي نزول اين سوره را مشخص ميكرد تا مضمون اين سوره به خوبي روشن بشود، متعدّد بود كه بسياري از آنها به عرض رسيد. در فصل «كيف ظهرت الدعوة الإسلامية»[2] سه مرحله را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ارائه كردند: اول اينكه تدريج در اصل دعوت بود؛ دوم اينكه تدريج در مدعوّ است؛ سوم تدريج در مدعوّاليه.
تدريجي بودن ارائه احکام اسلام
امر سوم از اين فصل، ناظر به تدريج در مدعوّاليه است كه اسلام همه احكام را يكجا نازل نكرده است [بلكه] به تدريج احكام را آورد، مخصوصاً دربارهٴ بيگانگان. دربارهٴ بيگانگان فرمود سه مرحله را شما تدريجاً طي كنيد: مرحلهٴ اُوليٰ دعوت با برهان و استدلال و موعظه و جدال احسن و مانند آن است؛ مرحله دوم، ضمن حفظ مرحلهٴ اول يعني حفظ دعوت با برهان و موعظه و جدال احسن، مبارزهٴ منفي كنيد؛ آنها را به عنوان سرپرستي قبول نكنيد، رابطهتان را با آنها قطع كنيد، وِلاي بين شما و آنها حاكم نباشد و مانند آن و اگر ديديد مرحله اول به ضميمهٴ مرحله دوم اثر نكرد، آنگاه دست به مرحله سوم بزنيد. مرحله سوم همان مبارزه مسلّحانه است كه جنگ است و دفاع است و امثال ذلك.
اين تدريج، در كيفيت دعوت و اجرا مطرح است و اين امور سهگانه در عرض هم نيستند كه يا دعوت با برهان و موعظه و جدال يا مبارزهٴ منفي يا مبارزهٴ مسلّحانه، اينچنين نيست، بلكه در طول هماند يعني اول دعوت از راه برهان و جدال احسن و موعظه. دوم، ضمن حفظ دعوت، مبارزهٴ منفي هم هست. سوم، ضمن دعوت و مبارزهٴ منفي، مبارزهٴ مسلّحانه هم هست.
ملزومات عمومي دعوت انباي عظام(عليهم السلام)
اما دربارهٴ اصل دعوت، ذات اقدس الهي به رسولش فرمود همانطوري كه نبوت عامّه و رسالت عامّه لوازمي دارند، يك سلسله برخوردهايي هم با اين نبوّت و رسالت مطرح است و اختصاصي به هيچ پيغمبري هم ندارد. در سورهٴ «يس» فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ آيه سي سورهٴ «يس» همين بود كه قرائت شد كه عنوان رسول مطرح است. در آيه هفت سورهٴ «زخرف» اين است ﴿مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾؛ هر پيامبري كه آمد، عدهاي او را به استهزا گرفتند. استهزاي پيامبر گاهي به شخص اوست، گاهي به مكتب او، اگر به شخص او باشد به مكتب او هم هست، اگر به مكتب او باشد به شخص او هم هست. بعضي از اين استهزاها را به عنوان نمونه، قرآن كريم ذكر كرد. مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» جريان استهزاي قوم نوح نسبت به خود نوح(عليه السلام) را اينچنين ذكر ميكند كه ﴿قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ٭ قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَلكِنِّي رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[3] اين يك نحوه تحقيري است، يك نحوه استهزايي است. گاهي به عنوان اينكه تو در ضلالتي او را متّهم ميكردند و مكتبش را هم به سُخريه ميگرفتند. در همان سورهٴ «اعراف» بعد از جريان نوح، جريان هود(عليه السلام) را ذكر ميكند كه مبعوث به قوم عاد شد، آنگاه آيه 66 و 67 همان سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ﴾ يعني «من قوم هود»، ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ ـ معاذالله ـ تو در سفاهتي ﴿إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ آنگاه پاسخي كه هود(سلام الله عليه) به قوم عاد ميدهد اين است كه ﴿قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾؛ من سفيه نيستم ﴿وَلكِنِّي رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ در عين حال كه سازش نيست، نرمش هست؛ هم به نوح گفتند تو در ضلالتي فرمود من ضلالت ندارم، هم به هود(سلام الله عليه) گفتند تو سفيهي، فرمود من سفاهت ندارم. نفرمود سفيه شماييد يا گمراه شماييد، اين نهايت نرمش در برخورد است.
پس ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾[4] كه در سورهٴ «يس» است ﴿وَمَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾[5] كه در سورهٴ «زخرف» است. نمونههاي استهزا هم همين است كه به هود و نوح گفتند، نرمش انبيا هم نمونهاش در نرمش نوح و هود ظهور كرده است. استهزايي هم كه دربارهٴ مكتب اسلام به عمل آمد، آن را هم قرآن كريم يادآور شد. گاهي ميفرمايد: ﴿وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً﴾[6] ؛ وقتي شما به نماز ادامه ميدهيد و مردم را به نماز دعوت ميكنيد، آنها اين نماز را مسخره ميكنند. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» استهزاي آيات الهي را بازگو ميكند؛ آيه140 سورهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا﴾ چه اينكه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾[7] و مانند آن.
و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آمده است ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ شامل هر دو قسمت است در آيهٴ 95 سورهٴ «حجر» اين است كه ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ حالا آنها كه استهزا ميكردند يا مكتب را يا رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را. بنابراين برخورد طاغيان اينچنين بود كه يا تضليل ميكردند به ضلالت نسبت ميدادند يا تسفيه ميكردند به سفاهت نسبت ميدادند و خلاصه مسخره ميكردند يا مكتب را يا پيغمبر را.
راهکارهاي اجرايي دعوت انبياء(عليهم السلام)
در اين فضا، پيغمبران عموماً و وجود مبارك پيغمبر اسلام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً، مأمور شدند كه تدريجاً معارف الهي را تبيين كنند و اجرا كنند. راه اجراي تدريجي هم از نظر علم، مشخص و از نظر مبارزهٴ منفي مشخص و از نظر مبارزهٴ مسلّحانه هم مشخص. خطّ اصلي رسالت و نبوت همان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾[8] است، اين خطّ اصلي است. اگر مسئله مبارزه منفي است و اگر مبارزهٴ مسلّحانه است اينها جزء عناويني است كه بالضروره و بالاضطرار تحميل شده است وگرنه آن هدف اصلي و برنامهٴ اصلي رسالت همان ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ است. حالا چرا مبارزهٴ منفي شروع ميشود و چرا مبارزهٴ مسلّحانه، اينها را بايد تبيين كرد كه روح اين جنگها در حقيقت، دفاع است نه جنگ ابتدايي، اين يك نكته و روحِ دفاع هم به دفع برميگردد، اين دو نكته كه كلّ جنگها روحش دفاع است نه حملهٴ ابتدايي اين يك نكته و روح دفاع هم به دفع برميگردد اين دو نكته، كاملاً از هم جدايند و به خواست خدا بايد بيان بشود.
همه فهم بودن معارف وحياني انبياي عظام
در تدريج در دعوت، سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهاي دارد كه در پايان اين سوره قرار گرفته است يعني آيه 125 اين سوره است كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ مطلبي را انبيا نياوردند كه كسي بگويد من اين مطلب را نميفهمم و در قرآن، هيچ مطلبي نيست كه كسي بگويد من اين مطلب را نميفهمم. البته در قرآن، آياتي هست كه دركش مقدور همه نيست؛ اما محتواي همان آيات، به صورت قصه، مَثَل و مانند آن رقيق شده و به ساير افهام نزديك شده تا مردم بفهمند. پس اين دو مطلب كاملاً از هم جداست: يكي اينكه در قرآن آياتي هست كه دسترسي به آنها مقدور همه نيست؛ نكته دوم آن است كه مضمون همان آيات، رقيقشده به صورت مَثل، به صورت قصّه به عنوان جدال احسن، به عنوان موعظه، براي تودهٴ مردم بيان شده است، لذا هيچ كس نميتواند بگويد مطلبي در قرآن است كه من نميفهمم، چون همان مطلب به صورتهاي خيلي نازل و رقيق در دسترس فهم مردم قرار گرفت.
تدريجي بودن کيفيت دعوت انبياء(عليهم السلام)
در آيهٴ 125 سورهٴ «نحل» فرمود مردم را با حكمت و برهان يا با موعظه و اندرز يا با جدال احسن هدايت بكن. اگر گروهي اهل استدلال و برهاناند با حكمت، نشد با موعظه، نشد با جدال احسن اينها را هدايت بكن و اين هدايت، هميشه هست، اگر اثر نكرد نوبت به مبارزهٴ منفي ميرسد. در هنگام دعوت كردن هم ادبِ دعوت را رعايت بكنيد يعني بسياري از دشمناناند كه با حُسن برخورد، دوست ميشوند. اگر شما تجربه كرديد ديديد آنها از راه رعايت ادب، مودّب نشدند، آنگاه نوبت به ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[9] ميرسد؛ اما اوايل اينچنين نباشيد كه بگوييد فلان ملت كافرند ما هم ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ هستيم، اينچنين نباشيد. بايد گفت فلان شخص، فلان گروه كافرند و ناآگاه، ما موظفيم آنها را «بالحكمة والموعظة الحسنة و الجدال الاحسن» دعوت بكنيم، با نرمش هم دعوت بكنيم تا به جايي برسد كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[10] اگر به جايي رسيد كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ آنگاه نپذيرفتند، نوبت به مبارزهٴ منفي ميرسد؛ قطع رابطه اولاً، بعد نوبت به مبارزه مسلّحانه ميرسد به عنوان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ يا ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[11] [12] و مانند آن ثانياً. لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد برابر آيه 34 سورهٴ «فصلت» كه با نرمش، دشمنان دين را به اسلام فرابخواند فرمود: ﴿وَلاَ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾؛ اگر با نرمش، بدي را دفع كردي، آنكه دشمن شماست دوستِ حميم و گرم شما ميشود، دوست حميم يعني گرم، حمّام يعني چيزِ گرم، دوستِ گرم شما خواهد بود و همين معنا را در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» به صورت باز روشن كرده است كه فرمود دعوت هست، اگر دعوت اثر نكرد مبارزه منفي است و اين مبارزه منفي را هم باز با حفظ دعوت و ادب حفظ بكنيد؛ نگوييد ما دعوت كرديم، از اين به بعد نوبت ترك رابطه است، چون دعوت به دين تا آخرين مرحله است حتي در ميدان جنگ. لذا كساني كه به جبهه ميرفتند و جنگ شروع ميشد، در همان ميدان جنگ هم دعوت به اسلام بود و اين اختصاصي هم به داخلهٴ حجاز و مانند آن نداشت، دعوتهايي هم كه به وسيله نامههاي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سران كشورهاي معروف آن روز ارجاع ميشد آن هم همينطور بود؛ اول دعوت بود ﴿بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾[13] و همچنين به جدال احسن، بعد ترك رابطه بود بعد هم جريان جنگ تبوك و امثال تبوك كه در زمان خود حضرت پيش آمد، بعدش هم در كنارش تهديد بود؛ اما در ميدان جنگ هم باز مسئله دعوت و موعظت و جدال احسن بود و اين اختصاصي به حالت اُوليٰ ندارد، چه اينكه شفاهاً يا كتباً در اين جهت، مشتركاند و يكساناند. نامههايي هم كه براي امپراطوريها مينوشتند اينچنين بود؛ همين سه مرحله را حفظ ميكردند يعني اول دعوت بود، بعد مبارزه منفي بود بعد مبارزه مسلّحانه. در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» تقريباً سياستهاي كلّي نظام اسلامي با جهان شرك را مشخص ميكند، اول ميفرمايد در آغاز آن سوره كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوْا بِمَا جَاءَكُم مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلي وَابْتِغَاءَ﴾؛ فرمود با آنها رابطه نداشته باشيد، دوستي نداشته باشيد، آنها را به عنوان سرپرستي قبول نكنيد. در آيات ديگر هم در سُوَر ديگر آمده كه ﴿لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾[14] و مانند آن. بعد در اين سورهٴ مباركهٴ «ممحتنه» به دنبال آن بحث فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾. آنگاه از دشمني اينها خبر داد، فرمود اينها دسترسي به شما پيدا كردند چيزي باقي نميگذارند و مبادا ارحام و اولاد، راهزن شما باشند و شما به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) تأسّي كنيد ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ نگوييد كارِ ابراهيم، براي ما سخت است، كارِ مؤمنينِ به ابراهيم براي شما سخت نيست، چون اين كار را هم ابراهيم(عليه السلام) كرد هم پيروان او؛ هر كاري كه ابراهيم خليل و پيروان او انجام دادند شما هم انجام بدهيد ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[15] اين همان مبارزهٴ منفي و قطع رابطه و مانند آن است.
فرمود ابراهيم و پيروان ابراهيم(عليه السلام) از بتپرستها بريدند، شما هم قطع رابطه كنيد با مشركين. آنگاه در آيه هفت فرمود: ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾؛ اينچنين نباشيد كه به عنوان خشن معروف بشويد، چون جاي خشونت هم هست در مسئله ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[16] اما اينطور نيست كه در اوايل امر، خشونت يا در اواسط امر، خشونت، خشونت براي پايان امر است ﴿عَسَي اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾ شايد خداوند بين شما و دشمنان شما مودّت قرار بدهد يا آنها را به اسلام متمايل كند يا لااقل دست از خصومت بردارند. اين روش و نرمش، براي همه انبيا بود مخصوصاً براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لذا هرگز در اوايل امر يا در اواسط امر، آن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ را پياده نميكرد. انزجار قلبي يك مطلب ديگري است؛ اما روابط تجاري داشتن، روابط سياسي داشتن، روابط فرهنگي داشتن را اوايل، قطع نميكردند در اواسط قطع ميكردند و آن جنگ مسلّحانه را در مرحلهٴ سوم انجام ميدادند. اين كار به طور رسمي انجام ميشد، چه اينكه در بخش دوم در مرحلهٴ دوم كه جريان قطع رابطه است آيات 112 و 113 سورهٴ «هود» شاهد خوبي است. ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ٭ وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾؛ فرمود به ظالمين مِيل نكنيد. «رُكون» آن ميل قلبي است، فرمود وقتي كسي براي شما روشن شد كه ظالم است، به او گرايش نداشته باشيد.
فتحصّل كه تدريج، در اين سه بخش بود و استهزايي كه به مكتب يا به خود پيغمبر ميكردند، اختصاصي به پيامبر اسلام نداشت، جوابي هم كه آنها ميدادند در كمال رأفت و ملايمت بود.
اشکالات طرح شده به نحوه دعوت و توسعه اسلام
چندتا اشكال اينجا مطرح است كه بعضي از اشكالها را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مطرح كردند و بعضي را هم مرحوم آقا شيخ محمدحسين كاشفالغطاء (رضوان الله عليه) كه تقريباً يك ورق از الميزان، نقل عبارتهاي مرحوم آقا شيخ محمدحسين كاشفالغطاء (رضوان الله عليه) است در آن رساله شريفهشان كه فرمود: «المُثُل العُلياء من الاسلام لا في بحمدون» ايشان را دعوت كردند در بحمودن كه در سميناري يا كنفرانسي سخنراني كنند، ايشان حاضر نشدند آنجا تشريف ببرند و اين رساله را نوشتند و فرستادند كه مُثُل عُلياي اسلام را من به شما ميگويم؛ اما نه آنجا نميآيم خلاصه. مطالب فراواني در آن كتاب هست كه يك ورق آن مطالب را سيدناالاستاد ميفرمايد كه «يُعجِبني»[17] خوشم ميآيد كه اين مطلب را از ايشان نقل بكنم، خب آن آدم روشن، فقيه، حكيم و متكلّم و آگاه و مفسّر، مورّخ و مجاهد بود(رضوان الله عليه).
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر، اگر روحِ جهاد برگردد به دفاع و معلوم بشود كه دعوت، تقريباً روحش هَجمه نيست، تهاجم نيست [بلكه] روحش دفاع است و دفاع هم به دفع برميگردد، چه اينكه در فرمايشات ايشان هم روشن ميشود اين هست. لذا مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) دعوت ابتدايي را در زمان غيبت اجازه داده است، گرچه سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) در كتاب شريف بيعشان اول تأمل داشتند كه دعوت ابتدايي در زمان غيبت كبرا رواست[18] ولي صاحب جواهر، خب آن فقيه نامور فرمود عيب ندارد، اگر مثلاً اجماع بر خلافش ادّعا نشود[19] ، چون آن اجماع هم محتمل المدرك است، اعتباري به او نيست. ولي بعد شنيده شد كه نظر شريف سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) وفاقاً للجواهر برگشت كه در زمان غيبت كبرا هم آن دعوتهاي ابتدايي هست؛ منتها دعوت ابتدايي اگر تفسير بشود كه به معناي تهاجم نيست به معناي اجبار و دعوت به اسلام نيست، بلكه دفاع است اولاً و روح اين دفاع هم به دفع برميگردد نه جذب، ثانياً آنگاه روشن خواهد شد كه وليّ فقيه، ولايت فقيه در زمان غيبت كبرا در مرحلهٴ سوم هم هست يعني جهاد هم ميتواند به دست وليّ مسلمين انجام بگيرد، حالا توضيح مطلب اين است.
نسبت دادن توسعه اسلام به شمشير و جواب آن
اشكالي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارند، ميفرمايند عدهاي گفتند اسلام با شمشير پيشرفت كرده است. اين عدّه، دو گروهاند: يك عدّه صاحبان كليسا هستند، كشيشها هستند، اُسقفها هستند، پاپها هستند و مانند آن؛ يك عدّه هم سران سياسياند كه دسيسه سياسي دارند. آنها كه اهل معبد دينياند و اين تهمت را به اسلام ميزنند كه اسلام، دين شمشير است بايد بدانند كه اسلام در سه مرحله كار كرده است و هرگز دينش، دين شمشير نبود و آن مرحلهٴ نهايي، مرحلهٴ ضروري است. اما خودِ ايشان كه داعيه مسيحيت داشتند و ميگويند عيسي(عليه السلام) مظهر محبت و رأفت است، اينها در همان قرون وُسطا، محكمهٴ تفتيش عقايد داشتند؛ اگر كسي مرتد شده بود به گمان اينها آتشي ميافروختند و ميگفتند همانطوري كه خدا جهنّمي دارد ما هم بايد مانند قهرِ خدا، قهرِ سوزاني داشته باشيم، عدهاي را به آتش ميسوزاندند و منظورشان هم از اين ارتداد، اعم بود از ارتداد ديني مصطلح يا ارتداد از اصول علمي پذيرفتهشدهٴ نزد كليسا. لذا اگر كسي قائل بود به حركت زمين، او را تكفير ميكردند، بعد اعدام و يا ميسوزاندند اين محكمهٴ تفتيش عقايد بود و اگر كسي بر خلاف نظر بطلميوس رأيي ميداد، او را ميسوزاندند و مانند آن.
خب، همينها كه تفتيش عقايد داشتند، براي اينكه كسي مثلاً يك نظر علميِ خلاف آن نظر پذيرفتهشدهٴ نزد كليسا را ارائه كرد او را به اين روز سياه نشاندند، پس اين جواب نقضي آنها. اما سران سياسي كه دسيسه سياسي داشتند و دارند، جواب نقضي آنها اين است كه شما در جنگ جهاني اول ويرانيتان فراموش نشد، در جنگ جهاني دوم هم تخريبتان هنوز مانده است. كُشتار بيرحمانهاي كه شما كرديد شهرها، مناطق مسكوني مناطق غيرنظامي را ويران كرديد، اين هنوز سند زندهٴ فاجعهٴ تاريخ شماست و اگر به خودتان اجازه داديد كه براي مسائل سياسي، دست به اين سلاح گرم ببريد، اجازه بدهيد كه رهبران الهي براي دفع مفسدهٴ شرك و بتپرستي كه بدترين مفسده است و ظلم عظيم است، دست به اين كار ببرند، اين عصارهٴ سخنان سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه)[20] .
عصاره بيان کاشفالغطاء در ردّ توسعه به شمشير
بعد ميفرمايند «و يعجبني»؛ خوشم ميآيم كه من سخنان مرحوم آقا شيخ محمدحسين كاشفالغطاء را اينجا نقل بكنم. آن بزرگوار يك ورق مطلب آن كتابشان «المُثُل العليا في الاسلام لا بحمدون» در الميزان نقل شد. ميفرمايند دعوت، سه مرحله دارد همين مراحل سهگانه را نام ميبرند: اول از راه سخنراني، ارشاد، موعظه، هدايت، مناظره، محاوره، مصاحبه و امثال ذلك است كه اسلام، خطّ اصلياش همينهاست يا شفاهاً يا كتباً اين راه طي ميشد؛ دوم مسئلهٴ قطع رابطه اقتصادي است، قطع رابطه سياسي و مانند آن است كه اين را هم اسلام داشت و به عنوان مرحلهٴ دوم از آن استفاده ميكرد نه به عنوان مرحلهٴ اول. چه در مرحلهٴ اول، چه در مرحلهٴ دوم، نرمش را و اعتدال را هم كاملاً حفظ ميكرد، هرگز تحميلي نميكرد.
بازگشت مسئله جنگ مسلحانه به دفاع
عمده مسئله سوم است كه مسئله جنگ مسلّحانه است. اين جنگ مسلّحانه، روحش به دفاع برميگردد يك و دفاع هم به دفع برميگردد، دو[21] . اما اينكه اين روحش به دفاع برميگردد، اين را سيدناالاستاد در بحث جهاد كه در ذيل آيات سورهٴ «بقره» بود آنجا مفصّل بحث كردند. فرمودند اصل جنگ، روحش به دفاع برميگردد. عدهاي براي تضييع حقّ فطري، تلاش و كوشش ميكنند، آن مسلّمترين سرمايهٴ الهي را ميخواهند از بين ببرند. انبيا براي اينكه طاغيان، اين حقّ فطري و اوّلي انسان را از بين نبرند، با آنها به نبرد برخاستند؛ آنها تهاجم كردند كه ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ﴾ را، انبيا آمدند به عنوان دفاع از حقّ فطري انسانها به مبارزه برخاستند[22] . اين نكته قبلاً هم گفته شد كه روح جنگها ولو ابتدايي هم باشد، به دفاع برميگردد.
بيان لطيف مرحوم کاشفالغطاء در بازگشت دفاع به دفع نه جذب
اما لطيفهاي كه در سخنان مرحوم كاشفالغطاء است، اين است كه اين دفاع هم به دفع برميگردد. چون گاهي گفته ميشود كه اگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[23] پس جنگ براي چه? اگر دين، اجبارپذير نيست چرا ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[24] چرا ﴿جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾[25] [26] ، چرا ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ﴾[27] ?
جوابي كه مرحوم آقا شيخ محمدحسين دارند اين است كه جهاد و قتال براي اين نيست كه كافر، مسلمان بشود. كافر هم از راه اول يعني حكمت و موعظه و جدال احسن تأمين شد، هم از راه دوم كه مبارزهٴ منفي است تربيت شد. اگر در آنها اين امور اثر كرد بر اساس ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ كه اثر كرد، اگر اثر نكرد، نميجنگند كه او را مسلمان كنند [بلكه] ميجنگند كه او را از بين ببرند، اين خارِ راه را از بين ببرند، اين سنگ را از بين ببرند كه اين آب به آن تشنهها برسد، بنابراين جنگ براي دفع كفار است نه جذب كفار. پس دو مطلب است: يكي اينكه جهاد ولو ابتدايي هم كه باشد براي دفاع از حقّالله و حقّ فطري انسانهاست؛ ثانياً اينكه اين دفاع به دفع برميگردد، مثل سنگِ سرِ راه، سنگ سرِ راه نه ميرود نه ميگذارد عابر برود. سنگِ دهنهٴ نهر و جدول و جوي، نه آب ميخورد نه ميگذارد اين آب، به تشنهها برسد، بايد اين سنگ سرِ راه را برداشت. جنگ براي اين نيست كه كافر با شمشير مسلمان بشود، جنگ براي آن است كه كافر سرِ راه برداشته بشود اين دعوت، مثل آبِ زلال به تشنههاي معارف برسد. بنابراين اين با ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[28] منافاتي ندارد[29] ، آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن است نشان ميدهد كه جنگ با چه گروهي انجام ميگيرد.
تبيين ناهي بودن و نائي بودن کفار در آيه 22 سوره «انعام»
در سورهٴ «انعام» آيه 26 ميفرمايد: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾؛ فرمود اين كافران هم ناهياند، هم نائي. «نائي» يعني دور، ميگويند حجّ تمتّع براي نائي است يعني كسي كه دور است. فرمود اين كافران، هم خودشان از مرز وحي دورند و هم نميگذارند كسي به اين مرز وحي نزديك بشوند؛ ديگران را نهي از معروف ميكنند. مثل همان سنگِ دهنهٴ نهر و رودخانه و جدول و جوي كه نه خودش از اين آب بهره ميبرد، نه ميگذارد اين آب به پاي گياهان برسد؛ هم ناهياند هم نائي، هم دور از ديناند، هم ديگران را از دين دور ميكنند؛ نهي از معروف دارند و امر به منكر. جهاد براي آن است كه اين سنگ راهها گرفته بشود، نه براي آن است كه اين سنگِ راهها آب بنوشند، لذا در بخشهاي ديگر آيات آمده است كه ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[30] [31] كه «كان»، «كان» تامّه است يعني «حتي لا توجد» فتنهگري نباشد، نه «قاتلوهم حتي يسلموا» نه با طاغيان بجنگيد تا متديّن بشوند تا كسي اشكال بكند كه اين با ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[32] هماهنگ نيست، با طاغيان بجنگيد كه فتنه برداشته بشود.
لزوم دفع کفار در صورت عدم تبعيت از برهان و موعظه
آنگاه اگر حقّ اصلي محرومان عالم به دست چند ظالم دارد ضايع ميشود خب، اينها را بايد برداشت ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ بعد ﴿وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾[33] و همچنين ﴿وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[34] اين دو تعبير، در دو جاي مختلف. مثل اينكه يك باغبان ماهر دستور ميدهد، ميگويد اين سنگ را از دهنهٴ اين نهرها برداريد تا همهٴ درختها سيراب بشوند. اين با آن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[35] منافات ندارد، اين با ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[36] منافات ندارد، اين با ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[37] منافات ندارد. اگر جهاد براي اين بود كه كسي از ترس شمشير ايمان بياورد اين معارض بود با اينكه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اصولاً عقيده، تحميلي نيست [بلكه] عقيده تابع برهان و موعظه است؛ اگر آن مبادي حاصل شد انسان معتقد ميشود، اگر حاصل نشد كه بيعقيده ميماند.
دربارهٴ منافقين صدر اسلام وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه اينها «مَا أَسْلَمُوا وَ لكِنِ اسْتَسْلَمُوا»[38] ؛ فرمود اينها مُسلِم نشدند، مستسلِم شدند؛ هرگز با شمشير نميشود كسي را مسلمان كرد او چون عقيده است، عقيده دست كسي نيست.
فتحصّل كه در سه مقطع، تدريج راه دارد بدون اينكه هيچ سازشي در هيچ يك از مراحل عمل شده باشد.