71/03/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه6/
﴿وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً﴾[1]
خلاصه مباحث گذشته
فصولي كه در ذيل اين مقطع از سورهٴ مباركهٴ «نساء» مطرح شد مطالبي را در برداشت كه از نظر نظم آن مطالب،؛ به اين قسمت رسيديم كه كار رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از سه جهت تدريجي بود: يكي در اصل دعوت؛ يكي انتخاب مدعوّ؛ يكي مدعوّاليه، كه مردم را به چه چيزي دعوت ميكرد. اصل اين بحث را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان طرح فرمودند كه حتماً ملاحظه فرموديد و تتمّهاش در همين مباحثهها به عرض ميرسد ـ انشاءالله ـ .
تدريجي بودن اصل دعوت رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
خلاصه آن امر اول در تدريجي بودن اين است كه دين، دعوتش را تدريجي انجام داد؛ يكجا دعوت نكرد. چند مطلب است كه در همين امر اول مورد عنايت قرار ميگيرد: يكي اينكه دين يعني مجموعهٴ قوانين، به تدريج كامل نشد، گرچه به تدريج نازل شد. قرآن كتابي است اول تا آخرش بيش از يك واقعيت نيست، اينچنين نيست كه به تدريج قرآن كامل شده باشد، بلكه به تدريج قرآن نازل شده است و اين دين، سازشپذير نيست، چون مجموع حق و باطل، باطل است. اينچنين نيست كه بعضي از احكام ديني را رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ابلاغ كرده باشد و در بعضيها گذشت كرده باشد، اينچنين نيست. مجموع حق و باطل، باطل است، مجموع خارج و داخل، خارج است،؛ مجموع معلوم و مجهول، مجهول است و مانند آن. لذا دوتا مطلب را در دو بخش قرآن كريم ذات اقدس الهي بيان كرد: يكي مربوط به كمّيت؛ يكي هم مربوط به كيفيت.
مجموعي بودن کميت دين و نزول تدريجي آن
از نظر كمّيت، تعبير اين است كه ﴿وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾[2] ، «واصب» يعني تمام؛ واصب «هو التام». فرمود دين واصماً يعني تامّاً براي خداست و در دين، غير از خواستهٴ خدا چيزي مطرح نيست؛ يكي مربوط به كيفيت است كه ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾ يعني دين «خالصاً لله» براي خداست، نه اينكه مشوب باشد. آيهٴ سه سورهٴ «زمر» اين است كه ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾ پس دين، واصباً يعني تامّاً براي خداست و دين، خالصاً براي خداست. كمّاً و كيفاً الهي خواهد بود و همانطوري كه ذات اقدس الهي تدريج را براي ارفاق به حال مردم انتخاب كرد، تدريج را براي ارفاق به حال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم انتخاب كرد، زيرا اگر حُكم دفعتاً نازل ميشد، لازم بود كه دفعتاً مردم حجاز كه مسلمان شدند همهٴ احكام را يكجا بفهمند و عمل كنند و دست از همهٴ رسوب بردارند و اين دشوار بود و اگر دفعتاً قرآن با همهٴ احكامش نازل ميشد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور ميشد كه اين فشار را بر خود تحميل كند و با همه عادات و آداب و رسوم همه مردم يكجا جنگ كند و اين هم كار سختي بود، لذا آنها كه گفتند چرا قرآن دفعتاً واحده نازل نشده است[3] ، ذات اقدس الهي سرّش را بيان فرمود.
شواهد قرآني بر مدعاي فوق
در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 105 و 106 اين بود ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً ٭ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾. در سورهٴ «فرقان» به اين نكته اشاره فرمود كه تدريجاً نازل شدن براي تويِ پيغمبر هم خوب است. آيهٴ 32 سورهٴ «فرقان» اين است كه ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾؛ گفتند چرا يكجا اين كتاب نازل نشده، نظير تورات. غافل از اينكه اين يك سلسله مواعظ اخلاقي نيست، اين مجموعه قوانين و مقررات است، اين اگر بخواهد دفعتاً نازل بشود يعني دفعتاً همه مردم عقايد و اخلاق و رسوم و احكامشان را بايد عوض بكنند و اين براي مردم سخت است و براي وجود مبارك خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آسان نيست، براي اينكه دفعتاً بايد با همه اين مشكلات روبهرو بشود، لذا طبق اين دو نكته، در جواب آنها در آيهٴ 32 سورهٴ «فرقان» فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً﴾؛ ما ميخواهيم قلب تو و فؤاد تو را هم تثبيت بكنيم، تو دفعتاً در برابر اضطراب و دلهره قرار نگيري، با كوهي از مشكلات روبهرو بشوي كه با اين مردم چه كار بكني. به مردم بگويي به يك نفر مسلمان كه تازه مسلمان شده است بگويي با زنت زندگي نكن، با بچهات يكجا غذا نخور، دست به ظرف آنها نزن، براي اينكه اين نجس است، اصلاً قابل قبول و عمل نبود همه احكام طهارات و نجاسات و امثال ذلك را دفعتاً بازگو كند.
اينها خلاصه كلام از امر اول از اموري كه به تدريجيّت در اصل دعوت برميگردد.
تدريجي بودن انتخاب مدعو در دعوت رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اما امر دوم كه به تدريج در مدعوّ برميگردد نه دعوت، آن عبارت از اين است كه دعوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اول سرّي بود، بعد از بستگان خاصّ خود شروع شد، بعد به همسايهها و مردم مكه بود، بعد توسعه پيدا كرد تا به امپراطورهاي رسمي آن روز رسيده است. رسالت پيغمبر از همان اول، جهاني بود؛ تدريج در بعثت و رسالت نبود [بلكه] تدريج در ابلاغ بود. مثل اينكه دين اسلام از همان اول، مجموعه قوانين و مقرّرات بود؛ از طهارات تا ديات، نه اينكه تدريجاً كامل شد، [بلكه] تدريجاً نازل شد، همانطوري كه قرآن يك كتاب است تدريجاً نازل شد نه تدريجاً كامل، اسلام از اول تا آخرش از عقايد و اخلاق و حقوق و فقه و مانند آن يك دينِ كامل است و تدريجاً نازل شد نه تدريجاً كامل شد، بعثت و رسالتِ رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بشرح ايضاً [همچنين]؛ او از همان اول جهاني بود، او از همان اول مبعوثِ الي الناس اجمعين بود؛ منتها ابلاغش تدريجي بود نه رسالتش تدريجي. فرق اين دو با مثال بايد روشن بشود، فرق اين دو آن است كه يك وقت به كسي مأموريت ميدهند كه در يك حوزه خاصي كار بكند، او بخشدار يك بخش است [و] منطقهٴ مأموريت او از اول محدود است. اگر كارآمد نبود همان طور بخشدار ميماند، اگر كارآيياش خوب بود او را فرماندار ميكنند، بعد استاندار ميكنند بعد به مراحل بالاتر نايل ميشود كه حوزهٴ پُستي او و مأموريت او تدريجاً كامل ميشود. بخشدار، از همان اول حوزهٴ كاري او محدود است، نه اينكه از اول كارش حوزهاش وسيع است؛ منتها ابلاغش تدريجي است ولي يك وقت به كسي ميگويند تو استاندار فلان استاني، حوزهٴ مأموريتت وسيع است ولي ميداني كه فلان استان، خصوصيّتي دارد كه نميشود همه احكام و قوانين را يكجا پياده كرد، شما تدريجاً اين قوانين را پياده كنيد يا تدريجاً مردم را دعوت كنيد و مانند آن.
در اين قِسم دوم، تدريج در اصل سِمت نيست [بلكه] تدريج در ابلاغ و اجراست. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از همان اول، نظير يونس نبود كه ﴿أَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ﴾[4] اينطور نبود؛ به يك رقم مخصوصي به آمار خاصّي مبعوث نشد، او از همان اول ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[5] بود، ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[6] بود، و مانند آن، از همان اول؛ منتها تدريج در اجرا و ابلاغ اوست.
دلالت آيات بر عربي بودن و طايفهاي بودن دعوت پيامبر
با اين بيان، جمع دو طايفه از آياتي كه در قرآن كريم است آسان خواهد شد. يك طايفه از آيات، ظاهرش اين است كه او به زبان عرب مبعوث شده است و پيام او هم عربي است و مأمور شده است كه بستگان نزديك خود را انذار كند و معجزهٴ او هم فصاحت و بلاغت و مانند آن است كه از محدودهٴ عربي بيرون نيست. اين چهار دليل و مانند آن مبادا راهزن كسي باشد و خيال بكند اصلِ رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مخصوص عرب بود، اينچنين نيست.
آياتي که همگاني و هميشگي رسالت پيامبر را ميرساند
طايفه ديگر آياتي است كه دو مطلب را در كنار هم تفهيم ميكند: يكي كلّيت و دوّمي دوام، يعني همگاني و هميشگي رسالت پيغمبر همگاني است، اختصاصي به قومي، دون قومي يا شهري، دون شهري ندارد و هميشگي است، انقطاعناپذير است «لكل فردٍ و في كلّ زمانٍ» اين دوتا اصل يعني كليت و دوام. طايفهاي از آيات، دلالتش اين است كه رسالت پيغمبر هم كلي است و هم دائم.
بيان جمع تعارض بين آيات فوق
جمع اين دو طايفه آن است كه آنكه ميگويد: ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[7] يا به لسان عربي است[8] يا ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[9] يا تحدّياش به فصاحت و بلاغت است، اگر چنين دليلي ما داشته باشيم كه تحدّي فقط به فصاحت و بلاغت باشد، اين چهار طايفه و امثال آنها، دليلِ تدريجيّت در اجرا و ابلاغ است نه در اصلِ رسالت، به دليل اينكه در همان اوايل رسالت، كساني به وجود مبارك پيغمبر ايمان آوردند كه عرب نبودند. در داخلهٴ حجاز، بعضيها به پيغمبر ايمان آوردند كه عرب نبودند حالا يا مثل بلال(رضوان الله عليه) از حبشه آمد يا صُهيب از روم يا سلمان از فارس و ايران و مانند آن، كه اينها رفتند و ايمان آوردند به تدريج البته و اينكه فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ معنايش اين نيست كه اين فقط براي قوم خود مبعوث است، [بلكه] معنايش آن است كه هر كسي كه پيغمبر ميشود، در بين هر قومي كه بخواهد مأموريتش را ايفا كند با فرهنگ و زبان همان قوم آشناست، نه فقط براي آنها. يا اينكه فرمود ما قرآن را به زبان عربيِ مُبين نازل كرديم[10] ، براي اينكه تقريباً قويترين ادبيات، ادبيات عرب است كه عربي را ميگويند عربيِ مبين يعني «يُبينُ الألسُنَ و لا تُبينُه الألسُنُ»[11] . عربي، اين قدرت را كه مصطلحات فرهنگهاي ديگر را به خوبي بيان بكند ولي فرهنگهاي ديگر و ادبيات ديگر، آن هنر را ندارند كه مزاياي ادبي عرب را به خوبي تفهيم كنند، خيلي از مسائل است كه در لغت عربي با يك كلمه تفهيم ميشود ولي اگر بخواهيد شما با فارسي يا مانند آن، آن معنا را كه با يك كلمه تبيين ميشود ادا كنيد، ناچاريد چندتا لفظ را مركّب بكنيد و آن معنا را تفهيم بكنيد. وقتي الفاظ، مركّب شد آن معناي بسيط از دست ميرود، چون هر لفظي، مفهومي دارد، هر مفهومي از مفهوم ديگر جداست. شما اگر يك معنا را در عربي با يك لفظ ادا ميكنيد، بخواهيد آن معنا را در فارسي مثلاً با چهار كلمه يا پنج كلمه ادا كنيد، هر كلمه مفهومي دارد و هر مفهومي از مفهوم ديگر جداست. آنگاه آن لطافتي كه در آن معناست در لابهلاي اين مفاهيم ميريزد، اين مثل غربال ميماند. غربال همه اين چشمهها يك راه نفوذ دارد، بندهايي دارد كه اين بندها از هم جداست، اگر اين بندها به هم مرتبط بود صفحهٴ غربال ميشد صفحهٴ يك ظرف، جاي آب بود و چيزي هم از او فرو نميريخت ولي چون اين بندها جداست، هر بندي به اندازهٴ خاص، آب ميگيرد، بقيه ميريزد. اين است كه ممكن نيست آدم آن معنايي را كه با يك كلمه ادا ميكند بخواهد با پنجتا كلمه ادا كند اين وسطها آن لطايف نريزد، اينطور نيست. لذا درباره عربي گفته شد كه عربي مُبين يعني اينكه اين عربي «يُبينُ الألسُنَ و لا تُبينُه الألسُنُ» شما مثلاً در «خرط القتاد» اين كلمهٴ «خَرْط» را كه يك واژه مفرد است بخواهيد با فارسي يا غيرفارسي ادا كنيد ناچاريد سه، چهارتا كلمه را كنار هم ضميمه كنيد تا كلمه «خرط» را تفهيم كنيد اين دشوار است، مخصوصاً در آن معارف بسيط و عقليِ الهي.
انتخاب عربي براي اينكه فرهنگ غني و قوي است اين يك. انتخاب قوم عرب، براي آن است كه اينها يك قوم خشني بودند اينها هم بايد تربيت بشوند. اگر پيغمبر غيرعرب بود آن عصبيّت عرب نميگذاشت كه اينها اسلام را بپذيرند، خويِ اينها خوي تعصّب بود كه حميت جاهلي در اينها رسوخ داشت. لذا قرآن كريم راز اين نكته را هم بيان كرد در سورهٴ «شعراء»، فرمود اگر پيغمبر غيرعرب بود ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ٭ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ﴾[12] ؛ مردم عرب ايمان نميآوردند و اما غيرعرب اين تعصّب را ندارد كه حالا به زبان عربي است و به زبان ما نيست ما نميپذيريم اينچنين نيست، اين دو نكته.
لزوم داشتن خاستگاه جهاني منشاء دعوت
نكته سوم آن است كه حرف بايد از جايي برخيزد كه جهانشمول باشد؛ بايد از كنار كعبه برخيزد كه ﴿ مَثَابَةً لِلنَّاسِ﴾[13] است، «امناً للناس» است، «مطافاً للناس» است، «قبلة للناس» است و مانند آن. حرف تا از كنار كعبه برنخيزد عالَمي نيست، لذا وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) هم كه ظهور ميكند اوّلين ظهورگاهش كنار كعبه است كه به ديوار كعبه تكيه ميدهد، ميگويد: ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾[14] «لم يقول انا بقية الله في ارضه»[15] اين خصيصهها، مجموعهاي از مرجّحات را تشكيل ميدهد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بايد كه از بين عرب در سرزمين حجاز از كنار كعبه برخيزد تا مردم را دعوت كند؛ اما هيچكدام از اين آيات، دليل بر اختصاص حوزهٴ رسالت حضرت نيست. نشانهاش آن است كه در همان سُوَر مكّي، مثل سورهٴ «انعام» سورهٴ «اعراف» كه اينها سُوَر مكّياند، به استثناي بعضي از آياتي كه در سورهٴ «اعراف» هست بقيهاش مكّي است، از همان اول فرمود من براي جهانيان پيام دارم[16] [17] ، از همان اول. پس اگر آياتي دلالت دارد، نظير آيه سورهٴ «شعراء» كه ﴿أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ يعني در اجرا، اول بستگانت را دعوت بكن نه اينكه تو براي اقربين خودت آمدي. بعد وقتي برخي از مشكلات برطرف شد، در سورهٴ «حجر» فرمود حالا دعوتت را علني بكن ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾[18] ، «صادع» يعني آشكاركننده ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾ بعد دعوتش علني شد يعني يك روز مأمور بود بر اساس ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[19] از بستگان خود دعوت كند و آنها را هدايت كند، يك روز بر اساس ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾ مأمور شد كه پيام بفرستد حتي براي امپراطورهاي روم و ايران و مانند آن. اين تدريج، در دعوت است، به دليل اينكه در همان مكه كه آيه نازل شده ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ در همان مكه، آيه نازل شده است كه ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾[20] مكه و اطراف مكه. بنابراين آيات فراواني است كه بر كلّيت و دوام اين دو اصل دلالت ميكند و چند آيه، ظهورش در تبعيض است و اينها تدريج در اجرا را ميفهماند، نه تدريج در رسالت را.
عدم معارضه ميان آيات طايفه اول و دوم و اثبات آن
به هر تقدير آيات، دو طايفه است كه هيچ كدام از اين دو طايفه، معارض ديگري نيستند. حالا آياتي كه دلالت ميكند بر كليّت و دوام را بخوانيم تا روشن بشود. قبل از خواندن آن آيات بايد به اين مطلب هم عنايت كرد، اگر آيهاي دلالت كرد بر كليّت و دوام قرآن، دلالت بر كليّت و دوام رسالت پيغمبر هم دارد بالملازمه. چه اينكه اگر آيهاي دلالت كرد بر كليّت و دوام رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، بر كليّت و دوام قرآن هم دلالت ميكند بالملازمه، اين يك. اگر آيهاي دلالت كرد بر اينكه قرآن، خاتم كتابهاست و بعد از او كتابي نميآيد كه قرآن را نسخ كند، دلالت ميكند بالملازمه، بر اينكه نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خاتم نبوتهاست و اگر آيهاي دلالت كرد بر اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خاتم انبياست، دلالت ميكند بر اينكه قرآن، خاتم كتابهاست اين چهار طايفه بالملازمه، هر كدام ديگري را در بردارد. آياتي كه در قرآن كريم هست، در همين بخشهاست. بعضي مربوط به رسالت است، بعضي مربوط به قرآن است، بعضي مربوط به جهانشمولي رسالت است، بعضي مربوط به خاتميّت رسالت، بعضي مربوط به جهانشمولي قرآن است، بعضي مربوط به خاتميّت قرآن. اگر آيهاي دلالت كرد كه اين كتاب، نسخشدني نيست يعني جهاني است، كلّي است و دائم. اگر آيهاي دلالت كرد بر اينكه بعد از اين پيغمبر، پيغمبري نخواهد آمد، دلالت ميكند كه اين رسالتش جهانشمول است، كلي است و دائم، بالملازمه قرآن هم كلي است و دائم، حالا آياتي كه در اين زمينه وارد شده.
سورهٴ مباركهٴ «انعام» مكّي است، در همان آيه نوزده سورهٴ «انعام» كه مكّي است آمده ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ﴾ پس اختصاصي به ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[21] ندارد ﴿لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ﴾. لذا در خود مكّه و غيرمكّه، در مكّه يهوديها زندگي ميكردند كه عربزبان نبودند از نژاد بنياسرائيل بودند روم، ايران، حبشه، مصر اينها عربزبان نبودند، بعداً عربها رفتند و زبان رسمي آنها عربي شد و مانند آن. ﴿لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ﴾[22] سورهٴ «اعراف» هم كه مكّي است به استثناي چند آيه، كه اين آيه محلّ بحث مكّه نازل شده است، آيهٴ 158 سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً﴾ اين خطاب به ﴿النَّاسُ﴾ است با كلمه ﴿جَمِيعاً﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 107 اين است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ و باز در سورهٴ «فرقان» آمده است؛ اول سورهٴ «فرقان» ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ و باز در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اينچنين آمده است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[23] يا آيه چهل سورهٴ «احزاب» دلالت بر خاتميّت آن حضرت دارد كه فرمود: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً﴾ دلالت خاتَم بر اينكه او خاتِم است، اقويٰ از كلمهٴ خاتِم نباشد حدّاقل مثل اوست، زيرا خاتَم يعني مُهر، وقتي نامه را مُهر ميكنند كه حرفها گفته شده باشد [و] ديگر حرفِ ديگر نباشد. اگر جايي براي حرف هست ديگر او را مُهر نميكنند و چون مُهر را در انگشت ميگذاشتند، آن انگشتري را هم ميگفتند خاتَم، چون حَك ميكردند و مُهر هم در دستشان بود. دلالت كلمه خاتَم بر اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خاتِم انبياست، خيلي لطيف و ظريف است يعني همه حرفها گفته شد و خدا مُهر كرد زير ورقهٴ نبوّت را با فرستادن قرآن و پيغمبر، ديگر حرفي براي گفتن نيست هر چه بود گفت، هر چه لازم بود گفت، قهراً اين دلالت ميكند بر خاتميّت قرآن و جهانشمولي قرآن كريم.
و سيرهٴ پيغمبر هم همين بود؛ اينچنين نبود كه بگويد من براي عربها آمدم، يهود كه غيرعرب بود او را دعوت كرد عدهاي ايمان آوردند و صُهيب و بلال و سلمان كه غيرعرب بودند يكي ايراني بود، يكي رومي و يكي حبشي ايمان آوردند و قبول شد. نامههايي كه پيغمبر براي پادشاهان روم و ايران بعد براي مسئولين حبشه و يمن و امثال ذلك نوشت، نشانه آن بود كه رسالتش جهاني است.
اما آياتي كه دلالت ميكند بر اينكه دعوتش تدريجي بود، يكي همان ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ است كه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آمده است. اينكه فرمود: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نه يعني حوزهٴ رسالتت فقط مربوط به خانوادهٴ خودت است، آيه 214 سورهٴ «شعراء» اين است ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ با اينكه در ساير آياتي كه در مكه نازل شد فرمود تو براي انذار جهانيان آمدي. در همين سورهٴ «شعراء» آيه 195 به بعد، به آن دو نكته اشاره شد: يكي اينكه فرمود: ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾؛ يكي هم اينكه فرمود: ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ٭ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ﴾ يعني اگر كتاب، بر غيرعرب به زبان غيرعرب نازل ميشد بعد و آن پيغمبر هم غيرعرب بود و بر عربها ميخواندند، اينها ايمان نميآوردند، براي اينكه ﴿فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ﴾[24] .
قهراً تعارضي بين اين آيات نخواهد بود. در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيه 94 به بعد فرمود حالا كه ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[25] كه يك مرحلهٴ تدريجي است اين سپري شد ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ﴾ يعني آنچه را كه مأمور شدي حالا علني كن، چرا ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ آنها كه استهزا ميكردند و كارشكني ميكردند خداوند، كفايت آنها را به عهده گرفته است.
خلاصه و نتيجه بحث
فتحصّل در مطلب اول كه دين، واصباً[26] و همچنين خالصاً، لله است[27] ، لذا سازشپذير نيست گرچه نرمشپذير است. در مطلب دوم، دو طايفه از آيات است كه يك طايفه ظهورش اختصاص به عرب يا قبيلهٴ خاصّ پيغمبر را دارد كه اينها بر تدريجيّت در ابلاغ حمل ميشوند و طايفه ديگر كه آيات مهمّي است در قرآن كريم، مربوط به كليّت و دوام قرآن است و رسالت.