71/02/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه6/
﴿وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً﴾[1]
بررسي وضعيت جهان در عصر بعثت
چون بسياري از حقوق مالي و مدني و مانند آن در اين سوره مطرح شد، لذا فصولي در ذيل اين مقطع اول سوره طرح شد كه فصل دومش بررسي وضع جهان در عصر بعثت بود. اين بررسي، به چند قسمت خلاصه ميشد. بخشي مربوط به خود حجاز است، بخشي مربوط به همسايههاي حجاز است، بخشي هم به كشورهاي دوردست اين از نظر تقسيم اقليمي و جغرافيايي و همچنين بخشي مربوط به فرهنگ عمومي است، فرهنگ به معناي سواد داشتن، بخشي هم مربوط به عقل و جهل است يعني اخلاق و عمل كردن، بخشي هم مربوط به مسائل جغرافيايي است از نظر جوّ نامساعد داشتن حجاز و مانند آن، بخشي هم مربوط به مسائل اقتصادي است البته در حجاز، بخش ديگرش مربوط به مسائل بهداشتي است البته در حجاز، بخش ديگر هم مربوط به مسئله ديني است، اعمّ از حجاز و غيرحجاز، اين هم يك سلسله.
قسمت سوم نقش علماي مذاهب است در دستگاههاي حكومت. بخش چهارم، آن گروه وارسته و اندكي بودند كه تابع دين ِابراهيم خليل(سلام الله عليه) و جزء پيروان انبياي ابراهيمي بودند.
قسمت مهمّ اين مسائل را قرآن اشاره ميكند و در نهجالبلاغه هم به اين خطوط كلي اشاره شده است. البته بخش تفصيلياش به عهدهٴ تاريخ است. در اين فضا، قرآن نازل شد. قرآن با نازل شدنش چندتا حرف كليدي و اصلي زد كه اين حرفها شعار مسلمين بود، خواه در سخنرانيهاي داخلي، خواه در خطابههاي خارجي، خواه در نامههاي رسمي كه رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي امپراطوريهاي آن روز مينوشتند. آن آيات كليدي را قرآن ذكر ميكند، بعد خويِ جاهليِ مردم حجاز را هم تشريح ميكند كه اينها چه ميكردند. وقتي خوي جاهلي مردم حجاز و مانند آن را تشريح كرد، آنگاه اينها را تقبيح كرد و تكرارش را نهي كرد و راهحل را ارائه داد، كمكم يك مدينه فاضلهاي و يك امت عالم و عاقلهاي ساخت.
فرهنگ عمومي حاکم بر جهان در عصر نزول
اما آنچه دربارهٴ فرهنگ عمومي بود قرآن از مردم حجاز و مانند آن به اُمّيين ياد ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾[2] كه اين هم به نوبهٴ خود يك معجزه است. اگر رهبري از بين مردم آگاه برخيزد، گرچه معجزه است اگر رهبرِ الهي باشد ولي آنچنان شگفتانگيز نيست. ولي اگر در بين امّيين و مردم ناآگاه، يك رهبر الهي برخيزد كه همه را به آگاهي خود جذب بكند، اين اعجازش شگفتانگيزتر است ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾؛ در بين درسنخواندهها يك ناخوانا و نانويسايي را به عنوان پيغمبر برگزيد، لذا در كريمهاي كه تحدّي كرد، فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[3] گفتند اين بيان اعجاز قرآن است از دو جهت: يكي اينكه كتابي مانند قرآن بياوريد؛ دوم اينكه آن آورنده هم مثل آورندهٴ قرآن اُمّي باشد كه ضمير ﴿مِن مِثْلِهِ﴾ به آن عبد برگردد «وإن كنتم في ريبٍ مما نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة جائية من مثل» اين عبد؛ يعني در بين شما هم يك اُمّي پيدا بشود مثل قرآن بياورد كه اين اعجاز روي اعجاز است. گرچه در سورهٴ «اسراء» تحدّي جهاني دارد كه ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[4] ؛ اگر همه مردم روي زمين و همچنين جنّيان، مخصوصاً محقّقان و علماي و دانشمندانشان مظاهره كنند، پشتيبان يكديگر باشند تا بتوانند مثل اين كتاب بياورند، مقدورشان نيست. ولي نه تنها اصل اين كتاب معجزه است، ظهور يك خليفةالله كامل از بين اُمّيين، معجزهٴ ديگر است. به هر تقدير آنچه حاكم بر مردم بود بيسوادي بود، لذا فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾[5] .
رسوبات رسوم جاهلي موجود در گروهي از جامعه
آيه ديگر در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه از جاهليت مردم سخن ميگويد. در سورهٴ «آلعمران» آيه 154 اينچنين است ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ عدهاي همان رسوبات جاهليت در اينها هست، فكرشان فكر موحّدانه نيست؛ ميگويند ما در برابر دشمن مسلّح چگونه قيام بكنيم اين فكر، فكر جاهليت است. اگر اسلام و دين خداست، ميگويد: ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[6] و اگر دينِ الهي است ميگويد شما چون مظلوميد قيام بكنيد، خدا با شماست. پس اينها كه ميگويند ما توان مبارزه نداريم تفكّرشان محصول همان رسوبات جاهلي است كه ﴿يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم حُكم اينها را حُكم جاهلي شمرده است؛ آيه پنجاه سورهٴ «مائده» اين است ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾؛ اگر چيزي برابر با وحي و عقل نبود، ميشود جاهلي. اين دو مورد كه سخن از جاهليت آن عصر به ميان آمده و در آيه سی وسوّم سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ـ به زنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب كرد ـ فرمود: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾ جاهليّت اُوليٰ هر چه است، روش زنان قبل از نزول وحي، همان تبرّج و ظهور بود به ظهور جاهليت اُوليٰ، جاهليت ثانيه همانند جاهليت اُوليٰ، زنها را رها ميگذاشتند.
در سورهٴ مباركهٴ «فتح» هم از جاهليت آن مردم سخن به ميان آمد؛ آيه 26 اين است ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ﴾ پس از نظر علم، اُمّي بودند و از نظر اخلاق، جاهل. چون معمولاً قرآن كريم و همچنين روايات، جهل را در مقابل عقل قرار ميدهند، نه در مقابل علم، مكرّر ملاحظه فرموديد كه مثلاً در جوامع روايي ما مثل اصول كافي باب علم جداست، بابالعقل والجهل جداست كه جهل، در مقابل عقل است نه در مقابل علم. عاقل كسي است كه به بهشت ميرود عقل «ما عُبِدَ به الرحمن والکتُسِبَ به الجِنان»[7] اگر كسي عاقل بود، اهل بهشت است. اگر كسي نتوانست بهشت كسب بكند و خدا را بنده باشد او اهل جهنم است. آنگاه اهل جهنم دو گروهاند يا باسوادند يا بيسواد. عاقل، بهشت ميرود عقل «ما عُبِدَ به الرحمن » است. اهل جهنم دو دستهاند: بعضي عالماند؛ بعضي غيرعالم. عالم را به بهشت وعده ندادند «العلم ما عُبِدَ به الرحمن» نيامده درباره عقل آمده چون عقل، عبارت از آگاهيِ با عمل است؛ آن خواندن و نوشتني كه به عمل نيايد علم است نه عقل، باسواد شدن مقدمه است عمده آن است كه انسان، عاقل باشد. پس جاهليتي كه در اين چهار سوره از فضاي عصر نزول ياد شده است همين است كه اينها عاقل نبودند حالا يا بيسواد بودند «كما هو الغالب» يا اگر هم باسواد بودند عمل نميكردند، اين خطوط كلي.
پرسش: ...
پاسخ: چون خشيت را در كنار علم ذكر كرد، فرمود آن علم اگر با اين عمل باشد علم راستين است، قهراً ميشود عاقل.
جغرافياي فرهنگي و اجتماعي حاکم بر حجاز
خب، پس فرهنگ مردم اين بود، عملشان هم آن بود. حكومت اينها هم حكومت ملوكالطوايفي بود؛ بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[8] نه بر اساس رأيگيري و انتخابات و امثال ذلك، بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾. وضع اقليمي و جغرافيايي حجاز هم سوزان است، غير ذيزرع است، لذا كشاورزي و دامداري آنها قوي نيست. مسئله صنعت و معدن و امثال ذلك هم كه رواج نداشت، آن فرهنگ هم نبود كه از آن منابع خوب استفاده كنند و دامداري را و كشاورزي را تقويت كنند. طرز زيستي و جمعيتي اينها هم باديهنشيني بود نه شهرنشيني.
خب، سواد نباشد خوي، خوي جاهليت باشد، از نظر اقليمي وضع مساعد جغرافيايي نداشته باشند، از نظر اقتصادي در فشار باشند، باديهنشين هم باشند، پيداست كه بهداشتشان، بهداشت ضعيفي است. گرچه مسئله بهداشت به صورت صريح در قرآن نيامده؛ اما در آن خطبه نهجالبلاغه كه به آن اشاره ميشود آمده. در اين فضا، بهترين راه درآمد اينها غارتگري بود و اگر مالي نصيبشان نميشد كه خود را تأمين كنند، شروع ميكردند به كُشتن فرزند يا از راه نذر يا ترسِ گرسنگي كه اين بخشها را قرآن كريم در سه طايفه از آيات ذكر فرمود: يك قسمت براي همان ننگ موهوم جاهلي بود كه دخترها را ميكُشتند، البته نه همه اينها يك گروه، قسمت ديگر فرزندكشي بود براي ترس از گرسنگي، در اين قسمت فرقي بين دختر و پسر نبود، قسمت سوم هم باز براي همان رسوبات جاهلي فرزند را قرباني بت ميكردند، در اين جهت هم فرقي بين پسر و دختر نبود كه از سه راه فرزندكشي بود، پس حكومت اينها حكومت ملوكالطوايفي بود، قانون مدوّني هم نداشتند برابر همين رسومات عمل ميكردند رسومات اينها هم همان رسوبات جاهلي بود، لذا در چند طايفه از آيات مسئلهٴ كُشتن فرزند مطرح شد: يكي در سورهٴ «تكوير» است كه فرمود: ﴿إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ﴾[9] اين يك. دو قسمت در سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه اينها فرزندانشان را ميكشتند. در سورهٴ «انعام» آيه 137 اين است ﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ﴾؛ بتهايي را كه اينها شريك خدا قرار داده بودند وادارشان ميكردند كه فرزند را بكشند. اين ظاهراً درباره قرباني كردن فرزند است تقرباً براي بتها، لذا در همان سورهٴ «انعام» آيه 140 ميفرمايد: ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾.
و اما طايفه سوم، آياتي است كه ميگويد فرزندانتان را از ترس گرسنگي نكشيد كه بخشي از آن آيات، در همان سورهٴ «انعام» است؛ آيه 151 كه ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾ آنجا كه اول براي خودتان ميترسيد بعد براي بچهها، ضمير حاضر مقدم بر غايب است ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾ مشابه اين تعبير، در سورهٴ «اسراء» آمده است كه فرزندانتان را نكشيد، آيه 31 سورهٴ «اسراء» است ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾ آنجا كه ترس، اول متوجه فرزند است ضمير غايب مقدم است، آنجا كه ترس، اول متوجه خود آنهاست ضمير حاضر مقدم است. پس اين هم يك قانون بود براي اينها، اين هم يك فرهنگ بود و يك رسم بود كه اينها همه نشانهٴ جاهليت آن عصر است.
اقليت مکاني و اقليت انساني موجود در حجاز
در اين فضا، وضع حجاز مشخص شد چيست. دوتا اقليت يكي اقليت مكاني، يكي اقليت گروهي در حجاز بودند. اقليت مكاني، داخلهٴ مكه بود و اقليت گروهي هم همان افراد اندكي بودند كه بر دين حنيف باقي بودند. در داخلهٴ مكه اينها از تهاجم برونمرزي و قتل و غارت مصون بودند؛ اما از ظلمهاي درونمرزي مصون نبودند يعني آن غارتگريهايي كه به شهر و ديار حمله ميكردند، به مكه حمله نميكردند به بركت آن بيت و كعبه؛ اما در درون مكه ظلم بود، هيأت حاكمه ستم ميكرد، مسرفين و مُترفين ستم ميكردند و مانند آن. لذا درباره داخلهٴ مكه سورهٴ مباركهٴ «قريش» اينچنين تذكر ميدهد، ميفرمايد: ﴿لاِيلاَفِ قُرَيشٍ ٭ إِيلاَفِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ ٭ فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ﴾[10] قبلش هم سورهٴ مباركه ٴ «فيل» است كه آنها آمدند كعبه را از بين ببرند، در همان سال وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دنيا آمده است، به حرمت پيغمبر و به حرمت كعبه، مكه مصون مانده است و اصحاب ابرهه هم گرفتار طير ابابيل شدند ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[11] چرا? ﴿لاِيلاَفِ قُرَيشٍ﴾ تا قريش بتواند ﴿رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ﴾ داشته باشد؛ در زمستان به جايي، در تابستان به جايي كه هم خصوصيتهاي فصلي ايجاب ميكند و هم كالاي تجاري مساعد باشد. دوتا سفر تجاري داشته باشند بروند خريد كنند بياورند و در داخله بفروشند كه هم معيشت خودشان تأمين بشود هم نياز مردم مكه، لذا اين دوتا نعمت را به مردم مكه مرحمت كرد، فرمود: ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ﴾ كه ﴿الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾[12] ديگران از نظر اقتصاد، در زحمت بودند، شما به بركت بيت و ميلاد پيغمبر در امنيت هستيد مصون هستيد. ديگران گرفتار غارتزدگياند، شما به بركت بيت، به بركت وحي، در امنيت هستيد. لذا در دو بخش ديگر از قرآن كريم مسئلهٴ مكه را استثنا ميكند: يكي در پايان سورهٴ «عنكبوت» است آيه 67 ميفرمايد: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ﴾؛ مگر نميبينند كه همهجا آشوب است، مكه امن است. هيچ غارتگري نميتواند به مكه بيايد، چون ﴿وَمَن يُرِدِ فيه بالحادٍ بظلم نُذِقهُ مِن عذاب اليم﴾[13] چه بخواهد كعبه را از بين ببرد، چه بخواهد در مكه ناامني برقرار كند: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ﴾؛ مردم از اطراف مكه اختطاف ميشوند، ربوده ميشوند، آدمربايي رواج دارد ولي در مكه اينچنين نيست. البته اين به بركت دعاي وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است كه فرمود اين را حرم امن قرار بد. آيه 57 سورهٴ «قصص» هم همين مضمون را قرار داد ﴿وَقَالُوا إِن نَتَّبِعِ الْهُدَي مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا﴾؛ عدهاي بهانه ميگرفتند، ميگفتند اگر ما به تو ايمان بياوريم ما را ميربايند. در جواب فرمود اينچنين نيست ﴿أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ ما مكه را حرم امن قرار داديم، هم امنيت را تأمين كرديم، هم مسائل اقتصادي را تضمين كرديم كه ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ جِبايه ميشود، جمعآوري ميشود. اين دو جمله كه ﴿حَرَماً آمِناً يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ برابر همان دو جمله سورهٴ «قريش» است كه ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾[14] .
عنايت خداوند و امنيت مکه در عصر جاهلي
پرسش: ...
پاسخ: بله، بيت، بيت، بيت جز معدن وحي چيز ديگر نيست. وجود مبارك پيغمبر وقتي كه در مكه زندگي ميكرد كعبه بود ولي ذات اقدس الهي به احترام پيغمبر به مكه قسم نميخورد، فرمود: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾[15] اين بيت يك وقت مركز بتها بود ديگر، بتكده بود. وقتي پيغمبر به دنيا آمده است از آن روز به بعد بنا شد اعجاز ظهور بكند، لذا پيغمبر اگر از مكه رخت بربندد، هرگز خدا به مكه قسم نميخورد. ميفرمايد: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ وگرنه كعبهاي كه در دست بتكده است در آن تاريخ كعبه، در اسرار حج ملاحظه فرموديد اين كعبه به دست همان سران قريش و صناديد مكه بود. توليت كعبه با يک خيك شراب، خريد و فروش ميشد براي كعبه چنين روزگار گذشت. و اسلام آمده است همه اينها را احيا كرده اين جريان ابوغبشان همين است ديگر. اين مستانه كليدداري كعبه را در برابر يک مشك شراب فروخت[16] ، آنوقت اين كعبه كه جاي قسم ندارد كه، جاي امنيت نيست. وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دنيا آمد كه حالا ميخواهد نظام عوض بشود، از آن به بعد ديگر ﴿ومن يُرِد بالحادٍ بظلمٍ نُذِقهُ مِن عذاب اليم﴾[17] كلّ اوضاع عوض شده است، اين ميشود به بركت وحي ديگر.
پرسش: ...
خب، پس خوي جاهلي اينچنين بود كه فرزندكُشي در سه طايفه از آيات مطرح شد، آنگاه تضييع حقّ مالي فرزند به طريق اُوليٰ، خوردنِ مال يتيم، يتيم را وارث ندانستن و مانند آن به طريق اُوليٰ، وقتي فرزند، حقّ حيات ندارد، خب حقّ بهرهبرداري از مال هم به طريق اُوليٰ ندارد. اين اجمالي از فضاي حجاز؛ مكه مصون بود به عنايت الهي و گروه اندكي هم پيروان دين حنيف بودند كه از اينها كاري ساخته نبود.
وضعيت حاکم بر اطراف حجاز در عصر بعثت
اما بيرونِ مكه، بيرون مكه را قسمت جنوب به حبشه متّصل بود كه آنجا مسيحيت حكومت ميكرد، غربش را امپراطوري روم داشت كه آن هم نصرانيت بود، شمالش را ايران داشت كه مجوسيّت بود، بخشي از داخلهٴ حجاز را هم يهوديها اشغال كرده بودند، اطراف بيرون حجاز را مثل هند را، چين را، مصر را امثال ذلك را بتپرستي اداره ميكرد و دينِ غالب بر مردم حجاز هم كه بتپرستي بود. مسئله بتپرستي در هند و چين و مصر و داخلهٴ حجاز كه رواج داشت گروهي در داخلهٴ حجاز ولو كم يهودي بودند، امپراطوري روم مسيحي بود؛ اما مسيحيّتي كه مثل امروز شما ميبينيد؛ مسيحيّت آمريكايي. يهوديّتي هم كه داشت همان يهوديّت آمريكايي امروز بود، مجوسيّتي هم كه در ايران بود مجوسيّت شاهنشاهي بود. نشانهاش اين است كه شما هر عالِم ديني را كه پيدا ميكرديد، بالأخره به دستگاه مسيحيت در روم يا شاهنشاهي در ايران وابسته بود، اينها در دلهاي مردم به وسيلهٴ حضور علما در دستگاه امپراطوريها حكومت ميكردند، بر ابدان مردم هم به وسيلهٴ صوت و سيف حكومت ميكردند.
عصاره وضعيت حاکم بر حجاز در عصر جاهليت
اين عصارهٴ جهان آن روز، لذا قرآن كريم دوتا آيه مستقيماً در اين زمينه دارد: يكي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند؛ يكي به مردم. به پيغمبر در سورهٴ «انعام» ميفرمايد: ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ يعني تو اگر بخواهي از اكثر مردم روي زمين پيروي كني آنها تو را گمراه ميكنند. آيه 116 سورهٴ «انعام» اين است ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ چون اكثر مردم روي زمين، همين است كه بررسي شد. اقلّش كه همان پيروان دين حنيف بودند، اينها كه محكوم بودند، اكثري اينچنين بودند. در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» خطاب به مردم كرد در آيه هفت فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾؛ در بين شما پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سر ميبرد كه اگر بسياري از پيشنهادهاي شما را بپذيرد شما به زحمت و هلاكت ميافتيد، هم به پيغمبر فرمود اكثري در ضلالتاند هم به مردم فرمود توقّع نداشته باشيد پيغمبر پيشنهادهاي شما را بپذيرد، زيرا چيزي كه قابل پيروي و پذيرش باشد در عصر آن روز نبود، اين وضع بود. در اين فضا قرآن كه نازل شد، چندتا پيام كليدي آورد بعد چندين دستورات جزئي.
پيامهاي کليدي قرآن در فضاي حاکم بر حجاز
پيام كليدي به عنوان شعار در سخنرانيها، در نامهها، در مناظرهها، محاورهها، احتجاجها مطرح بود. آن پيام كليدي، يكي در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه آيه 64 سورهٴ «آلعمران» ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ گرچه كشورهاي كوچك زياد؛ بودند اما كشورهاي حاكم، همين دو بلوك عظيم ايران و روم بود. به قدري اين دو بلوك، رسميت داشتند كه جنگ رسمي بين ايران و روم كه اتفاق افتاد، ديگر لازم نبود بگويند ايران شكست داد و روم شكست خورد، همين كه گفته بشود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾[18] معلوم ميشود كه چه كسي برنده شد، اصلاً احتياج نداشت كه بگويند ايران فاتح شد. مثل آن روزي كه دوتا ابرقدرت بودند كه دوّمي هم اميدواريم مثل اوّلي به سقوط گراييده بشود، اگر آن روز ميگفتند آمريكا شكست خورد يعني شوروي پيروز شد، اگر ميگفتند شوروي شكست خورد يعني آمريكا پيروز شد، ديگر آنقدر قدرت، قوي بود كه لازم نبود آدم آن مقابل را بگويد، قدرت حاكم بر دنياي آن روز شاهنشاهي ايران مجوسي و امپراطوري روم مسيحي بود، لذا فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ يعني «غَلبت ايران»، ﴿وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾ قران مجی[19] دوتا هيأت حاكمه بودند كه اينها هم علما را به دربار جذب كرده بودند و شده مسيحيتِ امپراطوري، شده مجوسيت شاهنشاهي. در اين فضا پيام كليدي و حُكم كليدي قرآن يكي همين آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است، يكي همان آيه معروف سورهٴ «حجرات» كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾[20] از بَس اين دوتا آيه نوراني گفته شد و نوشته شد كه آن عظمت و جلال خود را، مثل اينكه در نزد ما حفظ نميكند، آن روز در اين فضا نوترين و تازهترين سخن همين حرفها بود.