71/02/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه5و6/
﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾[1] ﴿وَابْتَلُوا الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَي بِاللّهِ حَسِيباً﴾[2]
تبيين دو عنصر محتوايي و جغرافيايي نزول آيه
چند فصل مربوط به اين مقطع سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه هم مضامين اين بخش از آيات را روشن ميكند و هم فضاي آن روز حجاز را تبيين می کند كه اين سوره در آن فضا نازل شده است، چون بسياري از مسائل حقوقي و مدني و مانند آن در اين سوره مطرح شده. اگر انسان بداند در جاهليت نسبت به زن، نسبت به مال، نسبت به همسايه و نسبت به ايتام و نسبت به قبايل ضعيف چه ميكردند، آنگاه تأثير سازندهٴ اين بخش از آيات بر او روشنتر ميشود.
فصل اول اين است كه مال، از نظر قرآن كريم داراي چه پايگاهي است. فصل دوم بيان آن است كه نظام جاهلي چه نظامي بود.
جايگاه مال از نظر قرآن کريم
منظور از مال، عبارت از نعمت الهي است و اگر بر پول، مال اطلاق ميشود براي آن است كه يك واحد تبديل است يعني مال بالاصاله همان نِعَم الهياند و پول چون واحد تبديل است و رابط بين كالاهاست، از اين جهت ارزش پيدا كرده. مثلاً ميوه يا نان يا آب و مانند آن، اينها نعمت خداست كه حيات بشر به اينها بسته است ولي پول چيزي نيست كه حيات بشر به او بسته باشد؛ منتها وسيله نقل و انتقال اين كالاها و اين نِعَم الهي است. مال را به آن معناي واقعي كه دارد، قرآن با عظمت و جلال و خير از او ياد ميكند، اين مطلب اول.
هرگز مال را تحقير نكرده، با بدي نام نبرده، با كوچك شمردن ياد نكرده[بلکه] مال را با عظمت ذكر كرده، از مال به عنوان خير ياد كرده، چيزي را كه خدا خير بداند واقعاً خير است. نظير آيهٴ 180 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ﴾ كه در ذيل همين آيه كريمه سورهٴ «بقره» روشن شد كه مال، چيزي است خوب يعني نِعَم الهي، خير است.
تجليل از مال و اهميت بذل آن درقرآن
در خير بودن و تجليل از مال همين بس كه خداوند مال و جان را كنار هم ذكر ميكند. انفاق مال را در كنار جهاد جان ياد ميكند. در چند آيه قرآن فرمود آنها كه با جان و مالشان جهاد ميكنند اهل بهشتاند. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 95 اين است كه ﴿لاَ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً﴾ اگر مال، يك چيز بيارزشي ميبود، بذل او در كنار بذل جان قرار نميگرفت. در بعضي از موارد، بذل مال قبل از بذل نفس ياد شده است، در موارد ديگر بذل جان، قبل از بذل مال ياد شده است. حالا يا از مهم به اهمّ ترقّي ميشود يا از اهم به مهم تنزّل ميشود، به هر تقدير، مسئله مال به قدري مهم است كه بذل مال في سبيل الله در كنار بذل جان في سبيل الله ياد شده. همين آيهٴ 95 سورهٴ «نساء» آن است كه ﴿فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً﴾ چه اينكه در آيهٴ 111 سورهٴ «توبه» آمده است ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾؛ خداوند فقط با مؤمنين معامله ميكند، از غير مؤمن چيز نميخرد، جانِ مؤمن و مالِ مؤمن را ميخرد در مقابلش بهشت ميدهد كه مؤمن، با بذل جان و مال، دين او را ياري كند.
در سورهٴ مباركهٴ «صف» هم به عنوان بهترين تجارت، مسئله بذل مال و جان كنار هم ياد شد. آيهٴ ده و يازده سورهٴ «صف» ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ﴾. پس از مال، به خير ياد فرمود، يك و در تعظيم مال هم همين بس كه مال را در كنار حيات و جان ذكر كرد، اين دو.
بخش ديگر اين است كه چرا مال محترم است، پس مطلب اول در اين فصل اين فصلي كه مربوط به مسائل نظام مال، در قرآن مطرح است كه ما، از نظر قرآن چه پايگاهي دارد، مطلب اول همين بود كه به عرض رسيد.
تعليل تجليل مال در منطق قرآن کريم
مطلب تعليل مطلب اول است که چرا مال ين همه احترام دارد، چون مال است، محترم است و دست هر كه باشد خوب است. مال مثل ايمان است كه في نفسه خير است و سبب خير بودن او در چيست? اين را در همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص كرد، فرمود: ﴿لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً﴾ مال، اگر خير است براي اينكه عامل حيات مردم است. جامعهاي كه داراي مال است، قدرت قيام دارد [و] روي پاي خود ميايستد، جامعهاي كه مال ندارد، فقير است يعني ستون فقراتش شكسته است و زمينگير. پس اگر مال، خير است مثل آن است كه از ستون فقرات به خير ياد بكنند، چون عامل قيام است. از قدرت به خير ياد بكنند، براي اينكه عامل قيام است اينهم يك مطلب.
اناطه خير بودن مال به جريان آن در جامعه
مطلب بعدي آن است كه اگر مال، خير است برابر مطلب اول و اگر خير بودن مال در اين است كه اين قِوام مردم است و قيام جامعه به اين مال است، اين نظير همان كه خون بايد به همه بدن برسد، بايد در همه جا حضور داشته باشد، يك جا انباشته بشود و به جاي ديگر نرسد اين مال خير نيست و مال را ذات اقدس الهي براي اين منظور خلق نكرده. خون را در بدن آفريد كه به همه جا برسد تا تمام اعضا زنده باشند، اگر خون در يك جا بماند و به جاي ديگر نرسد، اين فايدهٴ خلق خون نيست. اين را در سورهٴ مباركهٴ «حشر» بيان فرمود، آيهٴ هفت سورهٴ «حشر» اين است ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لاَ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾؛ فرمود در مسائل فِيء و امثال فِيء، آنچه خدا به شما مرحمت كرده است حقوق ديگران را بپردازيد، براي اينكه اين مال، بايد تداول بينالناس باشد، نه ﴿دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ﴾ دولت را هم كه دولت گفتند براي آن است كه تداول ميشود؛ از دستي به دست ديگر [و] از قشري به قشر ديگر. اگر در دست شخص يا گروه معيّني باشد، ميشود ﴿دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ﴾ يا «محبوسة بيد الغني» اين مانند آن است كه خون، در يك قسمت بدن حبس بشود يا فقط در يك بخش مخصوصي جريان داشته باشد كه بخش ديگر از خون محروم باشد، خب اين بدن فلج است. فرمود اينكه خوب است، وقتي خوب است كه در همه جا جاري باشد. بدنِ بيخون مُرده است يا خونِ بيحركت هم عامل حيات نيست. حالا اگر نظام، نظام سرمايهداري بود، نظير كاپيتال غرب، اين ﴿دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾ است يعني مال فراوان است؛ اما دست گروهي يعني اين شخص، كالاي تجاري مهم دارد به او ميفروشد، دومي به سومي، سومي به چهارمي و در يك محور خاصّي اين تجارت دور ميزند و اين سرمايه سنگين هم در دست چند نفر هست [که] فقط تداول ميشود ﴿بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنهمْ﴾.
اين خير نيست نه مال، بد است، اين نظام بد است. اگر كسي نتواند اين بدن را معالجه كند و خون را به همه رگهاي بدن برساند نه براي آن است كه خون، بد است[بلکه] خون رساندن منظم نيست. لذا فرمود مال را ذات اقدس الهي براي همه عامل قيام قرار داد، مبادا طوري بشود كه دولت باشد ﴿بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾، نظير سرمايهداري غرب. يا نه، دولت و تداول باشد بين دولتمردان، نظير سوسيال شرق. در شرق، سرمايه بود گرچه مثل غرب نبود؛ اما فقط دولتسالاري بود؛ در اختيار دولتها بود، مردم جيرهخوار بودند، اجير بودند، اين مالِ فراوان در خزانهٴ دولت بود و «دولة بين الدُوَل» بود يعني اين سرمايهٴ سنگين، در دست دولتمردان قبلي بود، بعد به دولتمردان بعدي، بعد به دولتمردان بعدتر و هكذا تداول ميشد. پس هم نظام سرمايهداري غرب و هم نظام سوسيال شرق، هر دو مثل خونِ بسته است و هر دو نظام شرّ است.
پس اگر قرآن كريم از مال به عظمت ياد كرده است، مثل آن است كه از خونِ بدن با عظمت ياد بكند. عمده در تنظيم و هدايت خون بايد جستجو كرد كه چگونه خون ميرسد، پس فرمود: ﴿كَيْ لاَ يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾[3] .
پرسش: ...
لزوم رعايت اقتصاد در جريان مالي جامعه
مطلب ديگر در همين فصل اول آن است كه چيزي كه به نظم اين مال، آسيب ميرساند يا تندش بكند يا كُندش، ممنوع است. همان طوري كه چيزي كه به نظمِ حركت خون در عروق، آسيب برساند حالا يا سريع بكند يا بطيء بكند، به هر دو حال بد است، اگر چيزي به نظم جريان مال آسيب برساند؛ اين را كُند بكند يا تُند بكند بد است. از جايي كه كُند ميكند، به عنوان بُخل ياد شده است، به عنوان كَنز ياد شده است. جايي كه تند بكند به عنوان اسراف ياد شده است، به عنوان تبذير ياد شده است، هر دو را منع كرده ولو كم، ولو كم. الآن اين خوني كه در آن رگهاي بزرگ جاري است، بيش از خوني است كه در اين مويرگها جاري است ولي نظم هر كدام از اين مسيرها بايد مشخص باشد. آن مويرگ كه خيلي كم از خون ارتزاق ميكند، همان كم هم كه دارد بايد منظم باشد، نه تند نه كُند. آنكه خونِ بيشتري دارد بايد با نظم استفاده كند نه كند و نه تند. آن كُندش به عنوان اكتناز و بُخل ممنوع شده، آن تندش به عنوان اسراف و تبذير نهي شده.
دربارهٴ بُخل قبلاً هم بحث شد، سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كساني كه بخل ميورزيدند؛ مال را حبس ميكردند و حقوق مستحقّان را نميپرداختند، اينچنين در آيهٴ 180 سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ﴾ خب، مالدوستي شرّ است مال چيز بسيار خوبي است، مثل اينكه خوندوستي چيز بسيار بدي است؛ اما خون چيز بسيار خوبي است. يكي از رگهاي بدن بگويد من اين خون را دوست دارم بايد نزد من باشد، به رگهاي ديگر نرسد. خب، اين چيز بدي است ديگر. مالدوستي خيلي بد است و مال، بسيار چيز خوبي است، براي اينكه مال يعني ميوه، مال يعني آب، مال يعني نان، نه نان بد است نه ميوه نه آب. اما زيدِ مالدوست كه بگويد همهاش نزد من باشد، اين بد است. پس مال، خير است، مالدوستي شرّ ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: آب خير است، ميوه خير است، نان خير است، هوا خير است، اينها روزيِ مردم است. نميشود گفت كه هوا فينفسه نه بد است نه خوب. آب فينفسه نه بد است نه خوب. ميوه، فينفسه نه بد است نه خوب، اينچنين نيست. اينها ارزاق الهي، نِعَم الهي، آيات الهياند و خير هستند، مثل خون در بدن چيز بسيار خوبي است، كسي نميتواند بگويد خون فينفسه نه بد است نه خوب؛ اما استفادهٴ بيجاي از اين البته بد است، استفادهٴ نابجاي از اين بد است. خب، استفادهٴ نابجا يا اين حركت را كُند ميكند، مثل بخل كه ميگويد نزد من بايد باشد به جاي ديگر نرسد. فرمود اينها كه بخل ميورزند فكر نكنند كه كار خوبي است ﴿هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[4] اينهمان طوق لعنت، طوق لعنت كه ميگويند از همين است. همين بخل، نه آن مال. خودِ بخل، طوق لعنتي است كه گردنگير اينها ميشود.
نهي از اکتناز و تهديد مکتنزين
خب، پس اگر كسي اين مال را يكجا بخواهد جمع بكند و نگذارد به ديگران برسد، اين بخل است و بد. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» از اين كار به عنوان اكتناز ياد كرده است: ﴿هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾[5] خب، پس اگر كسي اين مال را كَنز بكند و ﴿دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ﴾[6] بكند و نگذارد به همگان سرايت بكند، به همين تهديد مبتلاست كه ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا﴾[7] ، <كَيّ> يعني داغ كردن. در همان خطبههاي نهجالبلاغه در آخر يكي از اين خُطَب هست كه اگر نصايح، اثر نكرد من <كَيّ> ميكنم <كَيّ> يعني داغ ميكنم، فرمود: «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ»[8] اين مَثلي است. قبلاً اينچنين بود، حالا هم همين طور است، حالا قطع ميكنند، جرّاحي ميكنند، عضو را ميگيرند، قبلاً داغ ميكردند بالأخره. اگر داروها نوشيدني، خوراكي اثر نكرد، آن وقت داغ ميكنند «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ».
اين در كند كردن سير مال، اما در تند كردن يعني بيجا صرف كردن كه از او به اسراف و تبذير ياد ميشود، آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» شاهد خوبي است. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 26 به بعد اينچنين است ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً﴾ بِده تبذير نكن، تند نكن، بيجا مصرف نكن، چرا? چون ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾.
بيان قرآن کريم در تشخيص خير يا شرّ بودن مال
بخش ديگر از مطالب اين فصل اول آن است كه قرآن، براي اينكه كسي مغالطه نكند[و] بين شرّ و خير تشخيص و تمييز بدهد، ميفرمايد مال چيز بسيار خوبي است؛ اما دوستيِ مال، بد است، مواظب باشيد كه اشتباه نكنيد! شما بايد اينجا قرار داشته باشيد، هر چه كه سهم شماست به شما برسد.
در قرآن كريم ميفرمايد اينها چيز خوبي است، مثل اينكه نهر آب چيز بسيار خوبي است؛ اما شما نياييد جلويش را سَد نكنيد، بگذاريد به ساير تشنهها هم برسد. اين همه اراضي تشنه بايد بالأخره سيراب بشوند ديگر، شما حالا سَد كرديد، جلوي آب را گرفتيد چقدر از آب استفاده ميكنيد. اگر اين آب، روان باشد چقدر استفاده ميكنيد و اگر جلويش را ببنديد، چقدر استفاده ميكنيد. اگر روان باشد به اندازه خودت استفاده ميكني، ديگران هم از عطش نميميرند. اگر جلويش را بستي، به اندازه خودت استفاده ميكني نه بيشتر ولي ديگران را از بين بردي. لذا در سورهٴ «فجر» و همچنين در سورهٴ «عاديات» اين هر دو را از هم جدا كرده و مذمّت كرده. در سورهٴ مباركهٴ «فجر» از آيات پانزده به بعد ميفرمايد آنچه به دست شما ميرسيد بلاست يعني امتحان است ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلَّا﴾؛ فرمود خداوند بعضيها را با ثروت و توانگري امتحان ميكند، اين مبتلا به ثروت است، بعضيها را به فقر ميآزمايد، اين مبتلا به فقر است. بعضيها را سلامت ميدهد، اينها مبتلا به سلامتاند، بعضيها بيمار ميشوند، مبتلا به مرضاند. هر چه در جهان به سر آدم ميآيد ابتلاست، هيچ فرقي بين سالم و مريض نيست، هم سالم، مبتلا به سلامت است، هم بيمار، مبتلا به مرض است. مبتلا يعني ممتحن. فرمود: ﴿كَلَّا﴾ اينچنين نيست، ما اگر به كسي مال داديم او را احترام نكرديم، اگر مال را از كسي گرفتيم او را تحقير نكرديم، هر دو امتحان است و شما مشكل كارتان اين است آن مشكل اين است كه ﴿كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ٭ وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَي طَعَامِ الْمِسْكِينِ ٭ وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً ٭ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ اين آيه در سياق مذمّت است <جَمّ> يعني انبوه، شما زياد مال را دوست داريد، نه مالِ زياد را. اين زياد دوست داشتن، كمكم به اكتناز و مانند آن ميكِشاند. مال را دوست داشته باشيد؛ اما به حدّ معقول. يكي از رگها بگويد من خيلي به خون علاقه مندم خب، همه رگها همين حرف را دارند ديگر. اين علاقهٴ زياد به مال، چيز بسيار بدي است اين ﴿بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ﴾ است ﴿وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَي طَعَامِ الْمِسْكِينِ﴾ است ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ همهاش بد است.
<جَمّ> يعني انبوه؛ زياد دوست داشتن ولو آدم مالش كم باشد؛ اما به اين مال كم زياد دل بسته است. مثل آن مويرگي كه سهمش از خون كم است؛ اما خيلي به همين سهم كم، دل بسته است، نميگذارد به جاي ديگر برسد، اين بد است. به همين معنا در سورهٴ مباركهٴ «عاديات» انسان را مذمّت كرده است.
معقول بودن ميزان حب در قرآن کريم
در سورهٴ مباركهٴ «عاديات» وقتي مذمّت ميكند انسان را ميفرمايد: ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ ٭ وَإِنَّهُ عَلَي ذلِكَ لَشَهِيدٌ ٭ وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾[9] خب، حبّ خير بايد معقول باشد، نه شديد نه ضعيف، يك حدّ متوسطي دارد، چرا اين قدر مال را دوست داريد. مثل اينكه بگويند اين شخص زياد به آب علاقهمند است، آب بسيار چيز خوبي است، هوا بسيار چيز خوبي است؛ اما علاقهٴ به آب و هوا هم حدّي دارد ديگر.
فتحصّل كه مال، فينفسه خير است، نعمت حق است يك و سبب خير بودن او اين است كه ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ است، مثل خون در بدن، اين دو و وقتي ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ است كه ﴿دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ﴾[10] نباشد، «دولة بين الناس اجمعين» باشد، اين سه. چيزي كه جلوي اين ﴿قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ را ميگيرد يا تند است يا كند يا بخل است يا اسراف و تبذير بد است، اين چهار و پنج و در خير بودن مال هم، همان فضايل ياد شده است.
امتحان الهي بودن فقر و غنا در بيان حضرت امير(ع)
اما مطلب ديگر كه بخش پاياني سخن است اين است كه اين همه سخن كه دربارهٴ مال هست، وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد ـ البته اينهم مأخوذ از آيه است ـ مبادا خيال كنيد كسي كه مال دارد آدم خوبي است، كسي كه مال ندارد آدم بدي است، اينها امتحان خداست؛ نه داشتن شرف است و نه نداشتن ننگ است. اينكه ميبينيد دست عدهاي يا به جيب زيد است يا به كيف عمرو، اينكه خيليها در برابر اغنيا متواضعتر از ديگراناند، البته هر كسي اگر مسلمان باشد محترم هست؛ اما آن بينش توحيدي در همه نيست.
اقامه برهان بر نقص ياکمال بودن فقر و غنا
حضرت در خطبهٴ 160 برهان اقامه ميكند اين از آن خطبههاي گرچه اول تا آخر و آخر تا اول نهجالبلاغه نور است؛ اما بعضي از فرازهايش نورٌ علي نور است. اين خبطهٴ 160 برهان اقامه ميكند كه سيرهٴ انبيا را ذكر ميكند كه اينها با سادهزيستي به سر ميبردند و در حدّ اوساط مردم زندگي ميكردند. از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شروع ميكند، بعد به جريان حضرت موسي ميرسد، ميفرمايد: «وَ إِنَْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَي كَلِيمِ اللَّهِ» دومياش موساي كليم است، بعد ميفرمايد: «وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ» سومياش داود پيامبر است، داود به عنوان رهبر انقلاب مطرح است در قرآن ديگر، كه ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ بعد به او خدا قدرت داد، مُلك داد بعد از تثليث، تربيع است، فرمود: «وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَي بْنِ مَرْيَمَ» بعد دوباره درباره سيره رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) شروع ميكند، بعد آنگاه برهان عقلي اقامه ميكند. فرمود برابر اين سيره، اينها نداشتند و با فقر زندگي ميكردند. شما بايد يكي از اين دوتا حرف را بزنيد يا بايد بگوييد داشتن كمال است، يا كمال نيست اين امر، داير بين نفي و اثبات است، از اين دو طرف كه بيرون نيست «إمّا أن يكون وجدان المال كمالاً أو لا» اين از نقضين بيرون است. فرمود اگر داشتن، كمال باشد يك تالي فاسدي دارد كه شما هرگز او را نميپذيريد و آن اين است كه بايد بپذيريد كه ذات اقدس الهي بهترين انسانهاي عالم را به اين كمال نرساند. كسي ميتواند بگويد پيغمبر كامل نبود، بعد از اينكه جريان موسي و عيسي و رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را شمرد فرمود اينها نداشتند? با گرسنگي زندگي كردند? فرمود شما جرأت داريد بگوييد كه داشتن، كمال است. اگر داشتن، كمال باشد پس اين كمال را به انسانهاي كامل خدا نداد اينها از اين جهت ناقصاند. ناچاريد آن فتوا را بپذيريد كه داشتن، كمال نيست. فرمود: «وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله وسلم) مَا يَدُلُّكَ عَلَي مَسَاوِيءٍ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ» اينجا از همان براهين عقلي نهجالبلاغه است. فرمود صاحبنظري با دليل عقلي نظريه بدهد اين نظر، نگاه با چشم نيست همان نظريه است «فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ» ببينيد كدام يك از دو طرف را ميپذيريد «أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذلِكَ أَمْ أَهَانَهُ!»؛ خدا پيغمبرش را با اين كار، اكرام كرد يا اهانت كرد? «فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ» اگر كسي بگويد ـ معاذ الله ـ داشتن ثروت، كمال است و خداوند اين كمال را به پيغمبر نداد و معذلك او را تحقير كرد و اهانت كرد، اگر اين باشد «فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ» حالا اين فرهنگ اگر در ما زنده باشد، هرگز اغنيا را با چشم تكريم نميبينيم، البته آنها مسلماناند، انساناند مثل ديگراناند؛ اما ديگر كسي اين طور نميانديشد.
فرمود: «وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ» اگر كسي معتقد بود كه سادهزيستن كرامت است، پس بايد به لازمش هم ملتزم باشد «فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّي مُتَأَسِّ بِنَبِيِّهِ»[11] عليهم السلام.