71/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه3 و4/
﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَي فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذلِكَ أَدْنَي أَلَّا تَعُولُوا﴾[1] ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً﴾[2]
لزوم استخراج قواعد ادبيات عرب از قرآن و سنت
اينكه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَي فَانْكِحُوا مَا طَابَ﴾ در نوبتي، بياني از مرحوم آقاشيخ عباس قمي(رضوان الله تعالي عليه) به عرضتان رسيد كه ايشان در كتاب الكُني و الألقاب، آنجا شرح حال علما را كه مينگارند، ميفرمايند من در جواني به ادبيات، علاقه مند بودم. نوع كتابهاي ادبي، براي من جاذبه داشت مقامات حريري و امثال اينها براي من مهم بود. دفعتاً لطف خدا شامل حال من شد و من بيدار شدم، گفتم من اگر به ادبيات علاقه مندم چرا كتاب ادبي بخوانم كه فقط لغت به من ياد ميدهد و معارف در او نيست، خب نهجالبلاغه ميخوانم كه هم ادبيات است و هم معارف، لذا مسيرم را برگرداندم[3] .
شما آثار عُجمه در نوشتههاي عربي مرحوم آقاشيخ عباس(رضوان الله عليه) كمتر ميبينيد يعني قلم عربيشان ادبي است، چون خوب روي ادبيات كار كردند. حوزهها وقتي با ادبيات عرب آشنا باشد و شواهدش هم اشعار جاهلي و امثال جاهلي و نثرهاي جاهليت و امثالذلك تأمين كند، در ذهن آنها مرتكز ميشود كه «مَن» براي ذويالعقول است، «ما» براي غير ذويالعقول است، آنگاه با همان سرمايه ادبي جاهلي، وقتي در خدمت قرآن كريم قرار ميگيرد، ناچار است اينچنين بگويد، چون در سيوطي خوانده كه «ما» براي غير ذويالعقول است، اينجا هم كه رسيده، كريمه ﴿فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ﴾ را برابر همان برداشت مُغني و سيوطي معنا ميكند، ميگويد چون «ما» براي غير ذويالعقول است و زنها چون غير ذويالعقولاند «ما» به كار رفته[4] . اما وقتي ادبيات حوزه، ادبيات قرآن و نهجالبلاغه باشد، فكر هم غير از اين است.
شاهدي لطيف بر رجوع به قرآن به عنوان مرجع اصلي
يك حرف لطيفي امام رازي در تفسيرش داشت كه در تفسير سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن سخن از ايشان نقل شد. ايشان اين حرف لطيف را در چند جاي تفسير دارد ولي در ضمن آيه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾2 در همين مبحث به عرضتان رسيد. "تهلكه" در كتابهاي لغت براي اينها دشوار است كه آيا «فَعل، يفعَل»، «فعل، يفعِل» «فعل، يفعُل» مصدرش «تفعُلة» ميآيد يا نه? «هلك، يهلِك»، «فعل، يفعِل» آيا مصدرش «تفعُلة» ميآيد يا نه? به زحمت افتادند، لذا مفسّرين در تلاش و كوششاند كه اين "تَهلُكه" را توجيه كنند؛ <تَهلُكه> بر وزن <تَفعُله> آيا مصدر ثلاثي مجرد كه بر وزن «فعل، يفعِل»، «هلك، يهلِك» باشد، آمده يا نه?
اما رازي حرف لطيفش اين است كه شما اگر پذيرفتيد قرآن، معجزه است «كما هو الحق» و براي شما ثابت شده است بالاعجاز كه اين كلامالله است، آنگاه به دنبال اين ميگرديد كه آيا فلان عرب كه اصل و فرعش مشخص نيست در جاهليت، آيا اين را به كار برده يا نبرده? اين چه معياري است كه شما به دنبال او تلاش ميكنيد[5] . شما بايد اين مسئله كلامي را اولاً صاف بكنيد، آيا ثابت شده براي شما كه قرآن، كلامالله است يا نه? اگر براي اوّلينبار داريد بحث ميكنيد، خب مجازيد، قبل از اثبات اينكه قرآن، كلام خداست جا دارد كه اين را با شواهد عرب بسنجيد؛ اما بعد از اثبات اينكه اين معجزه است و كلامالله است و وحي است و احدي مثل او نميتواند سخن بگويد، اگر كلمهاي را او به كار برد كه در اشعار جاهلي سابقه نداشت يا در بين عرب رواج نداشت، شما آن وقت ترديدي داريد در صحّت اين. خب، شما بگوييد «فعل، يفعِل»، «هلك، يهلِك» چون مصدرش سماعي است، قياسي كه نيست آن «و غير ذي ثلاثة مقيس*** مصدره كقُدِّسَ تقديسٌ» مصدر ثلاثي مجرد كه قياسي نيست، سماعي است. خب، شما از الله بشنويد، اگر گفتند «فعلٌ قياس مصدر ثلاثي» آن قياس به معني در مقابل سماع نيست يعني آنچه رايج است. اگر فعلي كه ثلاثي مجرد باشد و متعدّي باشد، گفتند مصدرش مثلاً «فَعْل» است، اين قياسي است يعني قالبي است، نه قاعدهاي است، ولي مصدرهاي باب ثلاثي مزيد، قاعده است. اگر ثابت شد كه قرآن كلامالله است، شما قبل از اينكه به شواهد ديگر مراجعه كنيد، به آيات ديگر مراجعه كنيد، ببينيد كه اين كلمه در آيات ديگر به معناي روشنتري آمده يا نه? اگر اينچنين است، ديگر فوراً كلمه «ما» را بر غير ذويالعقول حمل نميكنيد، اين يك معيار.
مثالي ديگر بر لزوم مرجعيت قرآن کريم در ادبيات
ما قبل از اينكه مراجعه بكنيم ببينيم، كه اشعار جاهلي يا لغات عرب اين كلمهٴ «ما» را در كجا به كار برد، وقتي به خود قرآن كريم مراجعه ميكنيم ميبينيم، اين كلمه «ما» را هم در ذويالعقول هم در غير ذويالعقول به كار برد كه مهمترينش خود ذات اقدس الهي است. يك آيه در همان سورهٴ «شمس» كه ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾[6] اين منظور از (ما) ذات اقدس الهي است به عنوان شاهد ياد شد، نمونه ديگر هم در سورهٴ مباركهٴ «كافرون» است كه ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ﴾[7] دوجا در اين سورهٴ مباركهٴ «كافرون»، كلمهٴ (ما) بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است: ﴿وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ يعني «مَن أعبد».
صاحب زبدةالبيان و ضعف استناد معنايي واژه «ما»
بنابراين اينكه در زبدةالبيان مرحوم مقدس اردبيلي آمده كه كلمهٴ «ما»، چون براي غير ذويالعقول است، لذا درباره نساء به كار رفت[8] ، از ايشان بعيد است. قبل از اينكه ما ببينيم اين كلمه، در اشعار عرب به چه معناست، بايد ببينيم قرآن كريم اين را در كجاها به كار برد. در بعضي از موارد، در جامع به كار رفت، در بعضي از موارد معلوم نيست؛ اما در بعضي از موارد كه به صورت صريح، روشن هست، آن قرينه قرار ميگيرد كه اين كلمه به اين معنا هم هست. پس كلمهٴ «ما» هم براي ذويالعقول است، نظير ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾[9] ، نظير ﴿لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ چه اينكه «مَن» هم براي حيوانات هم است: ﴿فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ﴾[10] سهبار اين كلمهٴ (مَن) تكرار شده در حيوانات. پس نه از كسي به «مَن» تعبير كردن، نشانه عاقل بودن اوست و نه از كسي به «ما» تعبير كردن، نشانه غير ذيالعقل بودن اوست، گذشته از آن توجيه ديگري كه در سرّ اينكه فرمود: ﴿فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ﴾ به عرض رسيد، اين مطلب اول.
پرسش:...
پاسخ:
تحدي قرآن و اولويت مراجعه به قرآن براي فهم آن
بله، براي عرب جاهلي نازل شده است؛ اما وقتي كه تحدّي كرد، فرمود: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[11] تحدّي كرد و همه عاجز شدند حتي فُصحاي آنها و ثابت شده است كه اين كلامالله است، از اين به بعد ما براي فهميدن آيات، اول بايد به خود قرآن مراجعه بكنيم. براي اوّلينبار دارد تحدّي ميكند، آنگاه اينها با قواعد عرب ميسنجند، ميبينند با قواعد عرب هماهنگ است. بعد از ثبوت اينكه قرآن، كلامالله است، خودِ اين كتاب لغت است، فقهاللغه است، المعجم است، مفردات است، غريبالقرآن است و مانند آن. خودِ اين فقهاللغه است، ما قبل از اينكه به لغات ديگر مراجعه كنيم، اول بايد ببينيم اين كلمه در جاهاي ديگر به چه معناي روشني به كار رفته است. اگر براي ما روشن شد، يك رُكن قويمي را به دست آورديم، آنگاه ادبيات و لغت به وسيله قرآن تبيين ميشود. در جاهليت كه قواعد نبود فقط كاربرد بود، علمي نبود، اين علم به بركت قرآن و نهجالبلاغه و اسلام آمده يعني نحو و صرف بعد از اسلام آمده. قبل از اسلام فقط كاربرد بود كه اين لفظ را در اين معنا به كار ميبردند؛ اما قرآن و اسلام به اينها بها داد و به ادبيات حُرمت نهاد و علم شد يعني قواعد، درست كردند براي آن، اين نكته اول.
فخررازي و نقل قول فضيلت نوافل بر نکاح از شافعي
نكته دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَي فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فواحدةً﴾ نصب اين ﴿وَاحِدَةً﴾ براي مفعول بودن اوست يعني «تَزَوَّجوا واحدةً» يا «إختاروا واحدةً» و مانند آن ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾. مطلبي را امام رازي از بعضي از رؤساي مذهب اهل سنّت نقل ميكند كه آنها گفتند اشتغال به نافله، افضل از نكاح است. آيا انسان، زاهد باشد به نوافل بپردازد بهتر است يا زندگي تشكيل بدهد و ازدواج كند? بعضي از رؤساي مذهب ـ ظاهراً شافعي ـ گفته است اشتغال به نوافل، افضل از نكاح و ازدواج است، چرا? به دليل اين آيه. چون در اين آيه فرمود يا يك زنِ آزاد را ازدواج كنيد يا تسرّي كنيد يعني با كنيزكان ازدواج كنيد: ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ پس ازدواج يك زن و تسرّي يعني نكاح با كنيزكان با إِما، در عِدل هم است اين يك مقدمه كه فرمود: ﴿فَواحدةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ اين يك مقدمه.
اشتغال به نوافل، افضل از تسرّي است و با اِما ازدواج كردن است، اين دو مقدمه.
«افضل من المساوي للمساوي» افضل از آن مساوي است يعني اگر ما گفتيم «الف» و «باء» مساوي هماند، بعد ثابت شد كه «جيم» افضل از «باء» است، «جيم» افضل از «الف» هم خواهد بود، چرا? چون دوتا مساوي، يك حُكم دارند «افضل من أحد المتساويين» افضل از متساوي ديگر هم است، براساس اين قياس، پس اشتغال به نوافل افضل از نكاح و ازدواج است، اين را هم با شوقي جناب امام رازي از شافعي نقل ميكند[12] .
خفاي حکم بر فخر رازي و نقد حضرت استاد
آنچه بر منقولعنه و ناقل مخفي شده است، اين است [که] آن حُكم كه افضل از احدالمتساويين، افضل از متساوي ديگر است، غير از افضل از احد ضلعي التخيير است. ما يك حُكم تعييني داريم، يك حُكم تخييري. حُكم تخييري آن است كه تركش «لا إلي بدلٍ» روا نيست، «الي بدلٍ» رواست. تعييني آن است كه حُكمش براي خود اوست؛ اگر فعل است براي خود اوست، اگر ترك است براي خود اوست. ولي تخييري، اگر فعل است با ترك ديگري فعل او راجح است يا فعل او مورد امر است يا با ترك او، فعل ديگري و اگر ترك است، ترك «الي بدل» است، ترك «لا الي بدل» نيست.
در اينجا اشتغال به نوافل اگر خواست افضل از نكاح با اِما باشد، اين نكاح با اِما، عِدل نكاح با حرائر و زنهاي آزاد است. اگر منظور شافعي اين است كه اشتغال به نوافل، افضل از نكاح با اِماست كه نكاح با اِما ترك بشود و نكاح با آزاد و حرائر انجام بشود و اشتغال به نوافل داشته باشد، اينكه مطلوب او را ثابت نميكند، چون مدّعاي او اين است كه اشتغال به نوافل، بر اصل نكاح فضيلت دارد. در حالي كه دليلي كه او انتخاب كرد اين است كه اگر نكاح با زنِ آزاد بشود و نكاح با اِما ترك بشود، در اين حال اشتغال به نوافل افضل است و اگر منظورش اين است كه اشتغال به نوافل، افضل است از نكاح اِما و نكاح با حرائر يعني ترك «إلي بدل» نه ترك «لا الي بدل» هر دو را بخواهد ترك كند، اين اول كلام است. چه كسي فتوا داده است كه اشتغال به نوافل، افضل از ترك نكاح است? اگر ديگران گفتند اشتغال به نوافل، افضل است گفتند اشتغال به نوافل، افضل است از ترك نكاح اَمه «الي بدل»، نه «لا الي بدل». «الي بدل» يعني چه? يعني نكاح با حُرّه بشود، نكاح با اَمه نشود، اين ترك «الي بدل» است؛ اما ترك «لا الي بدل» يعني هر دو ضلع را شما ترك بكنيد، هم نكاح با حُرّه، هم نكاح با اَمه. در اين محور، چه كسي فتوا داده است كه اشتغال به نوافل، از ترك نكاح اَمه «لا الي بدل» افضل است، اينهم مطلب دوم.
بررسي معناي واژه «ادني» در آيه سوم
مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ أَدْنَي أَلَّا تَعُولُوا﴾ اين ﴿أَدْنَي﴾ در قرآن كريم هم به معناي دنيتر آمده، هم به معناي نزديكتر آمده، هم با دَنيّ و دنائت و پستي آمده، هم با دُنوّ و نزديكي آمده. اما آن ادنايي كه به معناي پستتر باشد، همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 61 اينچنين آمده است كه ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ﴾ كه در آنجا ﴿أَدْنَي﴾ به معناي أهون؛ پستتر و مانند آن است. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 169 كه فرمود: ﴿يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَي﴾، (عَرَض) يعني متاع، عدهای متاع اين موطن ادني را ميگيرند. درباره دنيا دو سخن هست: يكي اينكه اين مؤنث ادناي به معناي دنيّ و پست است؛ يكي اينكه اين مؤنت ادناي به معناي دُنوّ و نزديكتر است.
در آيهٴ سورهٴ «اعراف» يعني آيهٴ 169 سورهٴ «اعراف»، احتمال اينكه ادنيٰ به معناي پستتر باشد هست. ولي آيهٴ 61 سورهٴ «بقره» به صورت روشن دلالت دارد كه ﴿أَدْنَي﴾ يعني پستتر. گاهي ﴿أَدْنَي﴾ به معناي «اقرب» به كار ميرود، نظير آيهٴ نُه سورهٴ «نجم» كه فرمود: ﴿فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾، ﴿أَوْ أَدْنَي﴾ يعني «أو أقرب». در اين كريمه محلّ بحث كه فرمود: ﴿ذلِكَ أَدْنَي أَلَّا تَعُولُوا﴾ يعني «أقرب أن لا تجوروا و لا تميلوا و لا تظلموا»[13] ، اين ﴿أَدْنَي﴾ به معناي أقرب است نظير اينكه فرمود: ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾[14] ، اين ﴿أَدْنَي﴾ يعني «أقرب»، پس ﴿ذلِكَ أَدْنَي أَلَّا تَعُولُوا﴾.
فخررازي و حمايت متعصبانه از شافعي
امام رازي هم مثل زمخشري، از شافعي كاملاً حمايت كرده[15] ؛ منتها مبسوطتر كه اين ﴿أَلَّا تَعُولُوا﴾ را كه شافعي به معناي عائلهمند شدن تفسير كرده است[16] ، از او دفاع كرده كه اين معناي كنايي را شافعي گفته نه معناي حقيقي را، با توضيحي كه در بحث ديروز گذشت، نيازي به تكرار نيست.
استعمال «ايتاء» و «اعطاء» در امور مادي و معنوي
اما كريمه بعد كه فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ اين ايتا و اِعطا، هر دو در امور مادي و معنوي به كار رفته. <اعطا> درباره امور معنوي به كار رفته، مثل اينكه فرمود: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[17] . در امور مادي هم به كار رفته، مثل آنچه در سورهٴ «توبه» از جريان صدقات، به عنوان اعطا ياد شده است، نظير آيهٴ 58 سورهٴ «توبه» است كه فرمود: ﴿وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾؛ بعضيها چشماندازي ميكنند، نقطهضعف شما را ميخواهند ببينند، شما را زير نظر دارند، كارهاي شما را بررسي ميكنند. اگر چيزي از صدقات به آنها اعطا شده است خوششان ميآيد و اگر نداديد، به آنها نرسيد بدشان ميآيد كه از دادن صدقه، به عنوان اعطاي صدقه ياد شده است. پس كلمه <اعطا> هم در معارف است و معنويات، نظير ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾ هم در مسائل مادي است، مثل ﴿فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ﴾ به كار رفته.
كلمهٴ <ايتاء> اينهم بشرح ايضاً [همچنين] هم در معارف به كار رفته كه ﴿الَّذِينَ أُوتوا الْكِتَابَ﴾[18] كه در قرآن فراوان است و هم درباره مسائل مادي به كار رفته كه ﴿آتُوا الزَّكَاةَ﴾[19] و مانند آن، بنابراين اختصاصي به معارف يا به مسائل مادي ندارند، نه اعطا نه ايتا.
مراداز خطاب جمله ﴿آتوا النساء صدقاتهن﴾
مطلب بعدي در اين آيه اين است كه اينكه فرمود: ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ مخاطب چه كسي است? آيا مخاطب، اولياي زنها هستند يا همسران آنها هستند? در جاهليت، پدر مالك زِمام دختر بود؛ براي دختر حرمتي قائل نميشدند، مَهريهها را پدرها ميگرفتند و از مَهر به عنوان وسيله استخلاص ياد ميشد يعني همسر، اين مَهر را به پدرِ دختر ميداد و دختر را خلاص ميكرد از دست پدر و از مَهريه به عنوان نافجه ياد ميكردند، چون مهريه را پدر ميگرفت و بر اموال خود ميافزود و تكاثري پيدا ميشد، از اين جهت از مَهريه به عنوان نافجه ياد ميكردند. وقتي هم كه كسي دختردار ميشد، ميگفتند «هنياً لك النافجه» يعن اين زن را شوهر ميدهي و از مهريهاش استفاده ميكني[20] .
كم و بيش آن رسومات جاهلي در برخيها هست كه شيربها ميگيرند، اين شيربها گرفتن وجهي ندارد كه چيزي به عنوان بهاي شير به پدر بدهند و مانند آن. اگر شوهر، مالي را ميپردازد فقط براي همسر خود اوست. پس اينكه فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ﴾ مخاطب، پدران هستند يا اولياي ديگرند كه خدا به اينها ميفرمايد مهريه زنها را خودتان نگيريد، به آنها بدهيد.
ناهماهنگ بودن با آيه بر فرض خطاب به پدران و مادران
اين سخن، حق است ولي با آيه هماهنگ نيست. آيه، خطابش با همسران است، قبلش كه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَي فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿ذلِكَ أَدْنَي أَلَّا تَعُولُوا﴾ همه اين ضميرهاي جمع مذكر سالم به همسرها برميگردد در اينجا اين ﴿آتُوا﴾ به اوليا برگردد، اين هماهنگ نيست.
پرسش: ...
پاسخ: هر كسي حُكم خود را دارد ديگر، خطاب مثل ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[21] است، خطاب نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[22] است. هر مكلّفي، هر مكلّفي بايد تكليف خود را انجام بدهد، جامعه اسلامي زن و مرد هر دو را شامل ميشود، مادر و پدر هر دو را شامل ميشود، در حالي كه اين تكليف براي خصوص مخاطبين خودش است يعني همسرها، چه اينكه آن سه مورد كه ضمير جمع مذكر سالم بود، آن خطابها به شوهرها برمی گشت.
هماهنگي سياق آيه با خطاب به همسران
اينجا هم مناسب آن است كه منظور، شوهرها باشند ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ يعني شما شوهرها، صَداقهاي همسرها را به آنها بپردازيد و اين مايه صداقت زندگي است، تصديق به نكاح است و مانند آن.
عام بودن آيه پرداخت صداق و تخصيص آن با نصوص ديگر
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ ظاهرش اين است كه مهريه را، همه مهريه را بايد به زنها داد و مطلق است؛ همين كه كسي زن، براي شوهري شد و كسي شوهر براي زني شد، بر او واجب است كه صدقه را بپردازد، قبل المقاربه أو بعد المقاربه، تمام مَهر را بايد بپردازد، ظاهرش اين است كه ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾. اين گذشته از تخصيص به نصوص، به خود قرآن كريم هم تخصيص خورده است. آيهٴ 237 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي﴾، فرمود اگر كسي همسري گرفت و قبل از تماس، طلاق داد، نصف مَهر را بايد بپردازد نه همهٴ مَهر را. پس اين آيهٴ سورهٴ «بقره» مخصّص و مقيّد آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» است.
خب، پس اين آيهاي كه محلّ بحث است، فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ ظاهرش اين است كه همه مَهر را بايد بدهد ولي آيهٴ 237 سورهٴ مباركهٴ «بقره» مشخص كرد كه قبلالمساس بايد نصف مَهر را بدهند و منظور از اين مِساس هم همان مطلبي است كه از او به عنوان نكاح ياد ميشود.
وضع الفاظ فراوان براي دو گونه از معاني در قرآن
معاني كه بر خلاف حياست، داراي الفاظ فراواني است. چند چيز است كه در ادبيات، داراي كلمات فراوان است؛ لغت در آنجا وسيع است. يكي آن معارف عميق و بلند است كه در دسترس ذهن توده مردم نيست، از دور به لوازم، ملزومات، ملازمات، مقارنات و امثالذلك آشنا هستند، براي او اسماي حُسناي فراواني وضع ميكنند. آن شيئي كه خيلي عميق است و در دسترس تودهٴ مردم نيست، بعضيها با ملازماتش، بعضي با ملزوماتش، بعضي با لوازمش، بعضي هم با مقارناتش آشنا هستند، اسمي وضع ميكنند. در مقابل، بعضي از امورند كه قبيحاند. امور قبيحه هم الفاظ فراواني دارد، براي اينكه چند بار از همان معناي قبيح به لفظي ياد ميكنند، بعد از مدّتي اين لفظ تقريباً ديگر معناي كنايي را از دست ميدهد، ميشود معناي صريح و روشن. دوباره يك لفظ ديگري را به عنوان كنايه ياد ميكنند، بعد از مدتي اين معنا هم كه زياد استعمال شد قُبح پيدا ميكند، ديگر از او هم ميپرهيزند. اينكه الآن شما ميبينيد كلمهٴ غائط در قرآن كريم به كار رفت و الآن در عُرف، كسي اين تعبير را بكند روا نيست، براي اينكه در طيّ اين 1400 سال، چندين بار كلمات ديگر از اينگونه از امور قبيحه وضع شده است. در 1400 سال قبل، ادبيترين تعبير و باحياترين تعبير اين بود كه از مدفوع به غائط ياد شده است، فرمود: ﴿أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ﴾[23] غائط كه به معني مدفوع نيست، غائط همان طوري كه در كتابهاي فقهي هم ملاحظه فرموديد آن مكان پَستي است كه براي قضاي حاجت، آنجا ميرفتند كه هم از ديد محفوظ باشند هم از باد محفوظ باشند. كمكم آن محل كه به معناي غائط است يعني جاي پست، چون كنايه از مدفوع بود، كمكم به معناي مدفوع شد حالا ديگر كسي نميگويد غائط. چه اينكه مدفوع هم نميگويند، بعد از چندبار شما ميبينيد اين الفاظ، وقتي رواج پيدا كرد قُبح معنا به اين لفظ سرايت ميكند، اين لفظ هم ميشود قبيح، يك لفظ ديگري براي آن وضع ميكنند. حالا ميگويند دستشويي، بعد از يك مدت هم اين كلمه هم ميشود قبيح. سرّش آن است كه سرايت معنا به لفظ، اين لفظ را قبيح ميكند. كلمهٴ مِساس كه ﴿مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ﴾[24] در سورهٴ «بقره» آمده است به معناي برخورد نيست، به همان معناي لَمس است كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ﴾[25] ؛ اگر لمس كرديد و آب نداريد تيمّم كنيد و به جاي غسل، از خاك استفاده كنيد.
تام نبودن فتواي ابوحنفيه براساس قرآن کريم
خب، و ابوحنيفه فتوا داده است كه اگر خلوت شد، مَسيس شد، مِساس حاصل شد ولي نكاح واقعي حاصل نشد، تمام مَهر را بايد بپردازد[26] و اين تام نيست، براي اينكه مِساس يا لَمس كه در اين آيات است، به معناي نكاح واقعي است كه غسل دارد، به شهادت سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه فرمود آيهٴ شش سورهٴ «مائده» ﴿أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً﴾، پس ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ به آيهٴ سورهٴ «بقره»[27] تخصيص خورده است.
لغت «نحلة» و تبيين معناي آن در آيه
اما اينكه فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ اين (نحله) به چه معناست، در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه هم به معناي عطيّه است و هم به معناي مذهب و اينها هم آمده كه در بحث امروز مطرح ميشود. شريعت را ميگويند نحله، اين ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ يعني «شريعة» يعني «فريضة»، نظير آنچه در باب ميراث آمده است كه اين فريضه الهي است[28] ، دين الهي است. اما <نحله> همان معناي عطيّه است. عطيّه و هِبه، اگر براساس استحقاق نباشد از او به <نحله> ياد ميكنند. حرفي را كه كسي نزده است براي او نيست به او اسناد بدهند، ميگويند منحول است. شعري كه براي كسي نباشد، به او اسناد بدهند «اسناد الي غير ماهو له» ميگويند اين منحول است، منحول يعني مجهول، چون «بما هو له» نيست. مالي كه براي كسي نيست به او اسناد بدهند ميشود نِحله، پس ميشود رايگان. از اينجا معلوم ميشود كه بُضع زن، مِلك شوهر نيست. اين از آن لطيفترين حياي قرآن كريم است كه فرمود اين نِحله است، اينكه تمليك نكرده، در اختيار مرد نيست. ممكن است در غرب و امثال غرب با نكاح، مرد مالك بشود، لذا اگر زن بدحيايي كرد يا به او تجاوز و تهاجمي شده است، پرونده به محكمه قضايي رفت، شوهر اگر رضايت بدهد، پرونده مختوم ميشود ولي در اسلام اين ناموس زن، براي خداست نه براي مرد است كه اگر او رضايت داد پرونده ختم بشود، نه براي خود زن است كه اگر زن رضايت داد: ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[29] تعطيل بشود؛ منتها ذات اقدس الهي اين مطلب عميق را در كمال حيا بيان كرده، فرمود مَهريه زن در مقابل چيزي نيست كه حالا شوهر، مالك چيزي شده باشد. تمتّع و كاميابي و التذاذ، يك بهرهٴ متقابلي است كه زن و شوهر دارند؛ اما چيزي از ناموسِ زن، مِلك مرد نشد و اگر در بعضي از تعبيرات فقهي آمده است اين عوض بُضع است، آنهم چقدر تعبير باحيا است. آنگاه يعني چند قرن قبل كه فقها اين تعبير را ميكردند، نظير همان كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «فاطمة بَضعة منّي»[30] <بَضع> يعني پارهٴ تن، چشم «بَضعةٌ من البدن»، گوش «بَضعةٌ من البدن»، قلب «بضعةٌ من البدن» اين تعبير يعني عضوي از بدن كه تعبير باحياست و مباضعه كردن هم از همين قبيل است، بعد حالا ديگر رواج پيدا كرده [و] معناي كنايي شده است معناي صريح و قُبحي پيدا كرده، مطلب ديگر است.
آنكه ميگويند مثلاً مرحوم فيض(رضوان الله تعالي عليه) وقتي كه كتب اربعه را تبيين ميكند، ميگويد استبصار مرحوم شيخ، «بضعة من التهذيب»[31] يعني پارهاي از اوست، آن وقت اين كمكم معناي كنايهاي شده معناي روشن. پس چيزي را زن، مِلك مرد نكرده است، پس مَهريهاي كه ميگيرد در مقابل تجارت نيست تا چيزي را داده باشد، حالا ميماند چرا دربارهٴ نكاح منقطع آنجا تعبير به اجر شده است، اينهم يك نكته.
تقابل فرازي از آيه با آيه 19 سوره <نساء>
اما اينكه فرمود: ﴿فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً﴾ اين در مقابل آيه ديگر سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه فرمود مبادا فشار بياوريد تا آنها چيزي را به شما ببخشند. در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء»، آيهٴ نوزده فرمود: ﴿لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهاً وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ﴾؛ مبادا فشار بياوريد به بعضي از حقوقي كه به زنها داديد، از آنها برگردانيد مهريه، نفقه، هزينه چيزي كه حقّ مسلّم آنهاست با فشار از آنها بگيريد، مبادا اين كار را بكنيد. در مقابلش فرمود: ﴿فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِنْهُ﴾ اين در مقابل آنها.
تبعيضيه بودن معناي من در آيه
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿مِنْهُ﴾ يا «من» تبعيضيه است يا «من» تبيينيه. اگر همه مَهر را داد بر شما حلال است، بعضِ مَهر را داد براي شما حلال است، اينهم يك مطلب.
تفاوت لطيف معناي «مَرئ» و «هنئ»
آخرين مطلب اين است كه "مَريء" در بحث ديروز معلوم شد يعني آنچه به آساني از مِري پائين ميرود، از اين جهت ميگويند گوارا؛ اما <هنيء> آن نعمت بدون كدورت است.