71/02/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه1تا2/
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً﴾[1] ﴿وَآتُوا الْيَتَامَي أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَي أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً﴾[2]
بررسي ازدواج فرزندان بطن اول آدم (عليهالسلام) با همديگر
چند مطلب، مربوط به آيهٴ قبل مانده است. مطلب اول اين است كه اگر فرزندان آدم و حوّا(عليهما السلام) يك پسر و يك دختر بودند، هرگز نميشد مسئلهٴ حلّيت را توجيه كرد ولو اينكه ما بگوييم در زمان گذشته و در شريعت اُوليٰ، ازدواج برادر و خواهر حلال بود، زيرا اگر ازدواج برادر و خواهر بر فرض، در شريعت اُوليٰ حلال باشد، همهٴ نسلهاي بعدي هم باز برادر و خواهرند حتياليوم، ديگر نميشود گفت كه مجوس قائل به حلّيت ازدواج محارماند بعد از نزول تحريم و جريان فرزندان آدم(عليهما السلام) براساس حلّيت ازدواج برادر و خواهرخواهد بود قبل از تحريم، چون همه برادر و خواهرند در كلّ عالم. ولي اينچنين كه نبود، فرزندان آدم(سلام الله عليه) چندتا پسر بودند و چندتا دختر كه در هر بَطني مثلاً يك برادر و يک خواهر به دنيا ميآمد، برادر و خواهر بطن اول با برادر و خواهر بطن دوم ازدواج كردند و مانند آن.
قهراً برادر و خواهر، در همان ازدواج اول باهم عقد ازدواج بستند. بقيه، ديگر پسرعموها و پسرداييها و امثالذلكاند، اينچنين نيست كه مشكلي داشته باشد. پس در صورتي كه فرزندان آدم و حوّا(عليهما السلام) يك پسر و يك دختر باشند، اين محذور به هيچ وجه قابل حل نيست؛ اما يك پسر و يك دختر كه نبودند [بلکه] : چندتا پسر و چندتا دختر بودند، قهراً طبقهٴ سوم ميشود بنياعمام پسرعموها، پسرداييها، پسرخالهها، پسرعمهها و مانند آن. نسل اول، طبقه اول خود آدم و حوّا(عليهما السلام)اند، طبقه دوم، فرزندان آنها هستند، طبقه سوم، نوههاي آنها هستند كه اينها بنياعماماند؛ پسرعمو، پسردايي، پسرخاله، پسرعمه و مانند آن.
فطري و ثابت بودن خطوط کلي شريعت و متغير بودن امور جزئي
پرسش: ...
پاسخ: خطوط كلي اعتقاد، مطابق با فطرت است، خطوط كلي اخلاق و حقوق و دين، مطابق فطرت است، اينها تغييرپذير نيست؛ اما مسائل جزئي در زمان حضرت موسي(سلام الله عليه) بعضي از امور، بر بنياسرائيل تحريم شد كه فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾[3] اين در سورهٴ «نساء» بود. پس بعضي از امور، بر بعضي از ملل حرام ميشود. زمان مسيح(سلام الله عليه) همان محرّمها، محلّل شد كه در سورهٴ «آلعمران» فرمود من آمدم در حالي كه: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾[4] همان محرّمهاي زمان موسي(عليه السلام) ، محلّل زمان عيسي(عليه السلام) ميشود؛ هم آن حرام، مطابق با فطرت بود، هم اين حلال، مطابق با فطرت است. در كيفيت تطابق احكام با فطرت به عرض رسيد كه فطرت در انسانها، نظير فطرت فرشتهها نيست كه ثابتِ محض باشد اين (يك). در انسان، گذشته از فطرت توحيدي كه براي روح اوست، طبيعت سيّار و متغيّري دارد كه براي جنبهٴ بدن اوست كه فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[5] كه اين مربوط به فطرت اوست.
چون طبيعت او متغيّر است، شِرعه و منهاج طلب ميكند؛ منتها اين فطرت ثابت با آن طبيعت متغيّر در هر عصري خاصيّتي دارد، تقاضايي دارد. آن تقاضا مجموعاً به صورت خطوط كلي دين درميآيد كه با اصل ثابت فطرت هماهنگ است. به صورت منهاج و شريعت درميآيد كه با چهرهٴ متغيّر اين انسان كه رابطهٴ بين فطرت و طبيعت است تنظيم ميشود، لذا دين الهي در آن سيزده سالي كه در مكه حاكم بود و غير از خطوط كلّي اخلاق و حقوق و فقه و غير از اصلِ اصول دين، چيزي به عنوان روزه واجب نبود، چيزي به عنوان زكات واجب نبود، چيزي به عنوان جهاد و امثالذلك واجب نبود. خيلي از محرّمات بود كه در مدينه حُكم حرمتشان نازل شده است، در مكه نيامده. آن وقتي كه در مكّه حضرت تشريف داشتند يعني در طيّ سيزده سال اسلام را به مردم عرضه كردند، آن اسلام هم مطابق با فطرت بود و در مدينه كه آمدند همان فطرت هم ظهور بيشتري پيدا كرد. اينچنين نيست كه آن شِرعه و منهاج هم تغييرناپذير باشد، به دليل همين اختلافي كه در اديان و شرايع هست.
بنابراين ممكن است چيزي در شريعتي حلال باشد، در شريعت ديگر حرام باشد، جزء خطوط كلّي دين نيست [بلکه] جزء خطوط جزئي دين است.
نقد و احتمال ازدواج فرزندان آدم (عليهالسلام) باباقيمانده نسلهاي قبل
عمده آن است كه در توجيه اين ازدواج برادر و خواهر، چند وجه گفته شد: يكي از آن وجوه اين است كه ممكن است فرزندان آدم و حوّا(عليهما السلام) با باقيماندههاي نسل قبل ازدواج كرده باشند. چون براساس نصوص ديگر، قبل از آدم(سلام الله عليه) آدمي بود و افراد ديگري هم قبل از آدم خلق شده بودند و اين نسل فعلي البته به آدم و حوّا(عليهما السلام) منتهي ميشود.
نقل کلام به نحوه ازدواج اولين دختر و پسر نسلهاي قبلي
برابر اين احتمال كه از بقاياي نسل قبلي كساني بودند كه فرزندان آدم و حوّا(عليهما السلام) با آنها ازدواج كردند، اين چندتا سؤال مطرح است. سؤال اول اين است كه آنها هم به همين سرنوشت مبتلايند، آن وقت نقل كلام در آن فرزندان آدمِ قبلي ميكنيم، آنها چگونه باهم ازدواج كردند? حالا فرزندان اين آدم، با بقاياي نسل آدمِ قبلي ازدواج كردند، آن وقت نقل كلام در فرزندان آدم قبلي ميكنيم، آنها چگونه باهم ازدواج كردند?
بررسي شبهه غيرمسئول و غيرمکلّف بودن نسلهاي قبلي
يكي از چند راه، ممكن است به عنوان پاسخ اين شبهه مطرح بشود. راه اول همان است كه برخي پنداشتند كه قبل از آدم و حوّا(عليهما السلام) انسانهايي زندگي ميكردند ولي غيرمسئول و غيرمكلّف، چون مكلّف نبودند بنابراين شريعتي نداشتند، چون شريعتي نداشتند، سؤال مطرح نيست تا جواب گفته بشود.
تام نبودن بيان فوق و حجيت ائمه اطهار براساس روايات
اين سخن تام نيست، براي اينكه همين رواياتي كه ميفرمايد قبل از آدم(سلام الله عليه) آدم ديگري بود و خلق ديگري بودند، حضرت ميفرمايد: «و أنا الحجةُ عليهم»[6] معلوم ميشود آنها هم مكلّف بودند، حجّتي داشتند و تنها مقصود امام صادق(عليه السلام) نيست كه فرمود من حجت بر آنها هستم يعني ما عترت طاهره، يعني انبيا و اوليا حجت بر آنها هستند. منظور شخصِ خود حضرت نيست، مثلاً آبا و اجدادش(عليهم السلام) مشمول اين نباشند. همين روايتي كه قبلاً در بحث روزهاي قبل از خصال مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) خوانديم، اين بود كه فرمود قبل از اين عالم و آدم، عالم و آدم ديگري بود «و أنا الحجةُ عليهم» و ظاهر حجت هم، همان حجت تشريعي و تكليفي است، نه آن حجت تكويني محض. پس اين پاسخ كافي نيست و اگر چنين جواب داده بشود يعني جواب دوم كه آنها مكلّف بودند ولي در دين آنها ازدواج برادر و خواهر جايز بود، خب همان جواب را انسان دربارهٴ فرزندان خود آدم ميدهد ديگر، فرقي كه نميكند.
بررسي احتمال ازدواج اولاد آدم با باقيمانده نسلهاي قبلي
تنها احتمالي كه هست راه سوم است و آن اين است كه بگوييم قبل از اين آدم، آدم ديگري بود و آن آدم ديگر، همراهش دو نفرِ ديگر غير از همسرش خلق شده بودند يعني دوتا مرد و دوتا زن از اوّل خلق شدند و اين چهار نفر، نسل اول را تشكيل ميدهند[و] اين چهار نفر باهم ازدواج كردند و فرزندان اينها هم محرم هم نبودند، بنياعمام هم نبودند، بنياخوال هم نبودند[بلکه] بيگانه محض بودند و ازدواج كردند. براساس اين احتمال ما بتوانيم نسل قبل از توجيه بكنيم، بعد بگوييم از بقاياي نسل قبل كساني بودند كه فرزندان آدم با آنها ازدواج كردند. تازه ميشود خلاف ظاهر آيه، خلاف حُكم فقهي نخواهد بود، تازه ميشود خلاف ظاهر آيه. چون ظاهر آيه اين است كه نسل فعلي كه روي زمين زندگي ميكنند به آدم و حوّا ميرسند، براي اينكه فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ يكي و در اول هم فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ اگر با بقاياي نسل قبلي فرزندان آدم ازدواج كردند، پس افرادي كه فعلاً روي زمين زندگي ميكنند ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ نيستند. چه اينكه يا بايد گفت «من نفسين»اند يا با نفوساند و مانند آن، چه اينكه ﴿بَثَّ مِنْهُمَا﴾ هم نيست، بلكه «بثّ منهما و من غيرهما».
خلاف ظاهر آيات و روايات بودن احتمال فوق
بنابراين اگر ما همه اين راهها را طي كرديم و احتمال داده شد كه آن نسل قبلي، چهار نفر حداقل خلق شدند؛ دوتا مرد و دوتا زن، اينها باهم ازدواج كردند، فرزندان اينها بيگانه از هم بودند، هيچ رحامتي هم نداشتند و بعد باهم ازدواج كردند. اگر اين احتمال كه هيچ چيزي هم او را تأييد نميكند نه آيه تأييد ميكند نه روايت تأييد ميكند ثابت بشود، تازه ميشود خلاف ظاهر آيه كه فرمود: ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ و ميشود خلاف روايات كه فرمود: « كلّكم مِن آدم و آدمُ مِن تراب»[7] روايات، ظهورشان از آيه بيشتر است؛ مجموع آيات و روايات اين است كه آنچه در روي زمين زندگي ميكنند، به آدم(عليه السلام) منتهي ميشوند، نه اينكه به آدم و انسانهاي ماندهٴ از نسل قبل.
پرسش: ...
پاسخ: بله ولي براي اينكه هم حقيقت واحده را بفهماند و هم شخص واحد را فرمود: ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾، اگر مسئلهٴ ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ نبود ما فقط يك مطلب را استفاده ميكرديم و آن اين است كه همه انسانها يك حقيقت دارند؛ اما وقتي فرمود: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ معلوم ميشود كه دو مطلب است: يكي اينكه همه انسانها يك حقيقت دارند، حتي همسر او هم از همان حقيقت است، مطلب دوم آن است كه مصداق آن ﴿نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ آدم(عليه السلام) است.
اگر ميفرمود «يا أيها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من آدم»، بعد ميفرمود همسرش را هم آفريد اينها باهم ازدواج كردند، ما از كجا ميفهميديم همه افراد انسان يك حقيقت دارند ولي روايات هم اين را مشخص كرد و آيه هم مشخص ميكند. آيه، دو مطلب را ميفهماند: يكي وحدتِ حقيقتِ همه انسانهاست؛ يكي بيان مصداق آن حقيقت واحده كه آن حقيقت واحد يعني آدم. اگر ميفرمود ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾، [و بعد] ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ را نميفرمود ما فقط يك مطلب را استفاده ميكرديم، ميفهميديم كه يك حقيقت است؛ اما آن حقيقت چيست، مشخص نيست و اگر ميفرمود «خلقكم من آدم» باز احتمال اينكه همسر او از جنس او نباشد هم ميداديم، اين احتمال محتمل بود؛ اما حال كه فرمود: ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ دو مطلب استفاده ميشود: يكي اينكه همه شما اعم از زن و مرد يك حقيقتايد؛ دوم اينكه منشأ همه اين افراد كه يك حقيقتاند، آدم(عليه السلام) است.
شبهه وارد بر احتمال ازدواج فرزندان آدم(ع) با جن و ملائکه
پس اين شبهه را اگر بخواهيم با ازدواج با نسل قبل حل بكنيم، اين راه طولاني را بايد طي بكنيم و همچنين اگر اين شبهه را بخواهيم اينچنين بيان كنيم كه شما را خداوند از آدم و از حوري بهشت آفريد يا از آدم و از جن خلق كرد كه بعضي از نصوص دارند كه از جن، خداوند فردي را خلق كرد كه يكي از فرزندان آدم با او ازدواج كرد، بعضي از نصوص دارد كه از حوري[8] . در اينجا بايد ميفرمود «اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفسين»؛ شما از دو حقيقت خلق شديد، نه از يك حقيقت. مبدأ پيدايش شما يك حقيقت نيست. چه اينكه اگر ما آن روايات را جمع بكنيم، بگوييم هم رواياتي كه ميگويد از حوري خلق شديد درست است، هم رواياتي كه ميگويد از جن آفريده شديد درست است، جن و حوري و انسان جمعاً ميشود سه حقيقت بايد اينچنين ميفرمود «خلقكم من نفوس» و بعد هم ميفرمود «وبثّ منهم رجالاً كثيرا ونساء» يعني از اين نفوس كثيره يعني حقايق كثيره، در حالي كه نه سخن از نفسين است نه از نفوس سخني است، نه از «منهم» سخني است، معلوم ميشود كه آن جوابها هم خيلي مطابق با ظاهر نيست، چه از حوري يا از بنيالجان و امثالذلك باشد.
تفاوت انسان با ساير موجودات در صور نوعيه
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ آنها هم روحشان با روح انسان فرق ميكند، يك نوع كه نيستند كه. اگر نوع، متعدّد است براي اينكه صورت نوعيه فرق ميكند، روح فرق ميكند وگرنه مراحل بدني، حيوانات هم اينچنيناند؛ حيوان با انسان در مراحل بدني كه شبيه هماند، مسئلهٴ نطفه و توليد و توالد و امثالذلك علقه و مُضغه شدن و ﴿فكسونا العظام لحماً﴾[9] و بعد جنين شدن و اينها شدن، در انسان و حيوان كه فرقي نميكند، حيوان هم در رَحِم مادرش اين مراحل را طي ميكند، انسان هم در رَحم مادرش همين مراحل را طي ميكند. تنها فرقي كه بين كودك انساني و نوزاد حيواني است، از آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ است، كه درباره خصوص انسان فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ وگرنه آن مراحل قبلي كه نطفه باشد، علقه باشد، مضغه باشد، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ باشد، جنين باشد اينها همه در يك گوسفند با يک انسان هست، در حيوانات ديگر با انسان هست. تمام فرق از آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[10] است، تمام فرق آن است كه خلق ديگر است وگرنه در اين كارهاي طبيعي و گذشتن دوران علقه و مضغه و جنين، بين انسان و حيوان فرقي نيست.
خطاب احسن الخالقين به واسطه خلقت احسن انسان
پرسش: ...
پاسخ: اما ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[11] نيست، چون «أحسن المخلوقين» به او افاضه نشده. وقتي خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است كه «أحسن المخلوقين» را بيافريند، وقتي «أحسن المخلوقين» را ميآفريند كه درباره انسان فرمود: ﴿خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[12] . انسان ولو به صورت بلال حبشي باشد ﴿في أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ است؛ اما درباره طاووس با آن پَر زيبايي كه دارد ديگر سخن از ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ نيست. طاووس گفتند با اينكه پَرش زيباست، اگر يك گوشه اين پَرش در لباس نمازگزار باشد، نماز باطل است، چون «ما لا يأكل لحم» است. احسن تقويم بودن، كار به زيبايي بدني و بال و پَر ندارند.
تعارض روايات و عرضه آن به قرآن
خب، پس اين احتمال كه حوري به تنهايي آمده باشد يا جن به تنهايي آمده باشد يا باهم آمده باشند، با ظاهر آيات سازگار نيست. روايات هم كه ملاحظه فرموديد متعارضاند، بعضي از روايات ميفرمايند هرگز برادر و خواهر باهم ازدواج نكردند[13] ، بعضي از روايات ميفرمايد كه اين اشكال ندارد، چون قبل از نزول حرمت بود[14] ، پس اين روايات متعارضاند و اگر ما نتوانستيم احديالطايفتين را ترجيح بدهيم مرجع، قرآن كريم است و ظاهر آيه همين است و ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾.
ميماند يك مسئله استبعاد و فطرت و اينها كه پاسخش هم قبلاً گفته شد يعني ديني كه در مكه بود، دين فطري بود، با اينكه شراب هنوز حرام نبود، با اينكه روزه هنوز واجب نشد، زكات واجب نشد.
برابر نبودن مرام اديان ساختگي با شرايع الهي
پرسش: ...
پاسخ: آن رواياتي كه هم از امام سجاد(عليه السلام) در احتجاج نقل كرد، هم از امام رضا(عليه السلام) نقل شد، اين يك طايفه روايتي است كه يكي از امام رضا(عليه السلام) است يكي از امام سجاد ديگر، اين روايات را مبسوطاً مرحوم صاحب تفسير نورالثقلين نقل كرده. اين طايفه از روايات كه يكي از امام رضا(عليه السلام) است، يكي از امام سجاد(عليه السلام) است، فرمودند اين كاري كه ما ميگوييم برابر مرام مجوسيّت نيست، چون مجوس، بعد از نزول حرمت ازدواج محارم، مبتلا به اين كار است ولي آن فرزندان آدم، قبل از نزول تحريم بودند[15] [16] .
رسوبات رسوم جاهلي و پافشاري برخي بر آن
پرسش: ...
پاسخ: خب، بله روايت هم همين را ميگويد ديگر، اين روايتي كه از امام سجاد(عليه السلام) صادر شد و آن كه از امام رضا(عليه السلام) صادر شد، هر دو مضمونش اين است كه آن وقت حرام نبود مثل شراب، مثل خيلي از واجبها كه اوايل واجب نبود، بعد واجب شد يا خيلي از محرّمات كه اوايل محرّم نبود، بعد محرّم شد. يك سلسله كارهاست كه ما براساس عادت، روي او خيلي پافشاري ميكنيم. مثلاً اگر ـ معاذ الله ـ زني از يك خانواده، آلوده بشود اعضاي آن خانواده و آن قبيله، احساس ننگ ميكنند. مردي اگر آلوده بشود، هيچ احساس ننگ نميكنند، اين همان رسومات جاهليت است، هيچ فرقي ندارد. چطور اگر زني از اعضاي يك قبيله آلوده بشود اعضاي آن قبيله احساس ننگ ميكنند ولي مردي اگر آلوده بشود، احساس ننگ نميكنند اين حُكم، حُكم جاهلي است ديگر وگرنه اگر اسلام است كه هر دو را تحريم كرده، اگر تازيانه هست براي هر دو هست، اگر رَجم هست براي هر دو هست، اينچنين نيست كه فرقي داشته باشد. آن رسومات جاهلي در هر ملّتي كم و بيش هست. ما نبايد آنچه را كه خودمان بد ميدانيم خيال بكنيم براي هميشه بد بود يا شرع هم همين را ميگويد. ما بايد ديني را ترسيم بكنيم كه در مكه، سيزده سال به عنوان دين رسمي مسلمين بود، در آن روزه نبود، زكات نبود، جهاد نبود، خمس نبود و دهها مسائل فقهي ديگر نبود، به نام واجبات. در اوايل شراب حرام نبود، چه اينكه حجاب واجب نبود و خيلي از احكام محرّمهٴ بعدي حرام نبود، بعدها شده حرام. اينچنين نيست كه همين دين، همان روزي كه آمده همه واجبها را آورده و همه محرّمات را هم آورده درباره انسانهاي اوّلي هم باز بشرح ايضاً [همچنين].
ورود مسيحيها در مساجد مسلمين حالا بعدها نهي كردند. قبلاً در همين آيهٴ سورهٴ «آلعمران» در بحث مباهله خوانديم كه حديثي است كه مسيحيهاي نجران وقتي وارد مدينه شدند موقع عبادتشان كه فرارسيد، رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اصحابشان وارد مسجد شدند مشغول نماز، آنها هم آمدند در مسجد مشغول ناقوسزدن شدند كه اين حديث را مرحوم امينالاسلام در مجمع هم نقل كرد كه مسلمين حساسيتي روي اين اصل نشان دادند، به رسول خدا عرض كردند مسيحيها كه به زبان قرآن، اينها كافرند آنهم ناقوس، آنهم در مسجد. فرمود فعلاً بگذاريد اينها كارشان را انجام بدهند[17] [18] . خب، يك وقت است كه ورود مسيحي و ناقوس زدن مسيحي در مسجدالنبي كه بعد از مسجدالحرام، افضل مساجد روي زمين است آزاد، بود بعدش هم نهي شد.
خلاف ظاهر بودن خلق زوج براي فرزندان آدم (عليهالسلام)
بنابراين اگر راههاي فنّي را كسي طي كند، ديگر مشكلاتي آن چنان به ميان نميآيد. البته اينكه ذات اقدس الهي از زمين، يك پسر و دختري را خلق كرده هيچ محال نيست، با اينها ازدواج كردند براي فرزندان آدم، اين هيچ محال نيست؛ منتها خلاف ظاهر هست. حُكم، حُكم قطعي فلسفي يا نازلتر از او، مسئله رياضي كه نيست ميشود ظهور. احتمال اينكه يك پسر و دختري از زمين ذات اقدس الهي خلق كرده باشد هست، حالا منتها خلاف ظاهر هست، اينچنين نيست كه حالا مشكلي ايجاد بكند.
وجه بيان «رجالاً و نساءً» در آيه اول
ميماند جملهٴ بعد كه فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾، نفرمود «ذكوراً و اناثا». در بخشي از آيات، وقتي سخن از فرزندان به ميان ميآيد، از مذكّر و مؤنث سخن ميگويد. نظير آيهٴ 49 و 50 سورهٴ «شوريٰ»، ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً﴾؛ خدا هر چه را بخواهد ميآفريند، به هر كه بخواهد دختر ميدهد ﴿وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾؛ به هر كه بخواهد پسر ميدهد ﴿أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَإِنَاثاً﴾؛ به بعضيها هم پسر ميدهد هم دختر ميدهد ﴿وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾؛ به بعضيها نه پسر ميدهد نه دختر ﴿إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾. فرمود مردم سه دستهاند: بعضي را خدا فقط دختر ميدهد؛ بعضي را فقط پسر ميدهد؛ به بعضيها هم پسر ميدهد هم دختر، اين سه دسته كه بهرهمندند؛ گروه چهارم كسانياند كه اصلاً عقيماند.
خب، اينجا سخن از ذكور و اناث است. ولي در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» نفرمود «وبثّ منهما ذكوراً كثيرا و اناثا» [بلکه] فرمود: ﴿رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ سخن از رجال و نساست، نه سخن از مذكّر و مؤنث. شايد ناظر به اين باشد كه وقتي اول سوره، دستور تقوا ميدهد، بعدش هم فرمانهاي فراواني درباره احكام الهي صادر ميكند و مخاطبين اينها هم مكلّفاند، لذا به رجال و نساء عنوان فرمود، نه به مذكر و مؤنث: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً﴾ كه اين محور اصلي را به عنوان ازدواج بازگو فرمود، بعد حالا به دنبالش مسائل مالي و ارث و امثالذلك را ذكر ميكند، يكي پس از ديگري.