71/02/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه1/
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً﴾[1]
خلاصه مباحث گذشته
خلاصهٴ آن بحثي كه دربارهٴ تحوّل انواع شده است، اين است كه به صورت قطعي و علمي بيان نشد كه بشر از حيوان است بلاواسطه يا معالواسطه [بلکه] يك فرضيه است و بين فرضيهاي كه علوم بر آن مبتني است با قضيهٴ بديهي كه نظري بر آن مبتني است خيلي فرق است؛ قضيهٴ بديهي، مفيد يقين است ولي فرضيه مفيد يقين نيست، اين مطلب اول.
اثبات تطور افراد بشر در نوع واحد
مطلب دوم آنكه آنچه در علوم ثابت شده است و تا حدودي مجرّب است، تطوّر افراد نوعِ واحد است نه انواع. يعني افرادِ يكنوع، درجاتي از كمال را يكي پس از ديگري طي كردهاند، نه اينكه نوعي تبديل به نوع ديگر شده باشد. آنچه مشهود است تطوّرات افراد يك نوع است نه اينكه انواع، اصالتي نداشته باشند [و] نوعي از نوع ديگر تبديل شده باشند كه مثلاً اوّلين حيواني كه خلق شده حيوانِ آبي بود، بعد حيواني كه ذوحياتين است يعني هم در دريا زندگي ميكند هم در صحرا، بعد حيوانات صحرايي، بعد هم درجات خاصّه را يكي پس از ديگري طي كردند و نوبت به انسان رسيد، اين مبرهن نيست. ولي آنچه مجرّب است، تطوّرات افراد يك نوع است، نه اينكه انواع يك جنس هم به همديگر متحوّل شده باشند.
رد نظريه تکامل داروين
مطلب بعدي آن است كه براساس اين فرضيه داروين، الآن قرنهاست كه بشر اين حيوانات را ميشناسد و با اين حيوانات چه در باغ وحش چه غير باغ وحش آشناست، زندگي آنها را جانورشناسان زير پوشش دارند و در تعليم و تربيت اين حيوانات هم ميكوشند ولي نشد كه بالأخره بوزينهاي، مبدأ پيدايش يك انسان بشود.
اعتبار ظاهر در نبود دليل قاطع
مطلب سوم همان است كه چندبار بازگو شد كه اگر يك وقت برهان قطعي و رياضي، قائم شد كه الاولابد، بشر بايد سابقهٴ نسلِ ديگر داشته باشد، آن وقت آيات به وسيله اين برهان قطعي كه دليل لُبّي منفصل است حمل بر خلاف ظاهر ميشود. مثل همه ادلهٴ لفظيه چه در مسائل فقهي، چه حقوقي، چه اخلاقي، چه مسائل ديگر، دليل لفظي اگر نصّي بود بر ظاهر مقدم است، اگر اظهري بود بر ظاهر مقدم است، اگر برهان لُبّي قاطعي بود، قرينه ميشود بر ظاهر لفظ، اگر عقلي بود بر نقلي، مقدّم است و مانند آن.
دلالت ادله بر وجود عوالم قبل از عالم و آدم فعلي
مطلب بعدي آن است كه اين پيدايش نسل كه فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ و همچنين اينكه همهٴ افراد بشر به آدم(عليه السلام) منتهي ميشوند، روايات فراواني هست كه ميگويد گرچه نسل موجود، به آدم و حوّا(عليهما السلام) منتهي ميشوند كه «كلّكم من آدم و آدمُ مِن تُراب»[2] ؛ اما اينچنين نيست كه آدم، اوّلين موجودي باشد كه در روي زمين خلق شده و قبل از او آدمي نبود يا عالمي كه بشرِ كنوني در او بهسر ميبرد، اوّلين عالمي باشد كه خدا آفريده اينچنين نيست، بلكه قبل از اين عالم، عوالم ديگري را هم خدا آفريد و قبل از آدم(عليه السلام) آدمهاي ديگري را هم آفريد، آنها هم نسلهايي داشتند منقرض شدند، نوبت به آدم و حوّا(عليهما السلام) رسيد كه مبدأ پيدايش نسل جديد شدند و بعد از اينكه قيامت، قيام كرد و اين نسل فعلي سپري شد، باز ذات اقدس الهي زميني، آسماني، انساني، زني، مردي ميآفريند و زندگي اينها را اداره ميكند.
عدم تعارض روايات در دلالت بر موضوع
اينها چند طايفه از نصوص است كه مربوط به پيدايش و پرورش انسانها، قبل از آدم(عليه السلام) در روي زمين و اين روايات هم مختلفاند؛ اما مخالف هم نيستند تا معارض باشند، مختلفاند؛ هر كدام از ديدگاهي وارده شده است، نه اينكه مخالف هم باشند، چون اختلافشان قابل توجيه است پس مخالفتي ندارند تا معارض باشند.
بررسي روايات وارده در خصوص بحث
اين روايات را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از توحيد ايشان هم نقل شد از خصال ايشان هم ميخوانيم ولي نوع اين روايات در خصال هم هست، گرچه در توحيد هم بخشي از آنها را آوردند.
روايت اول از کتاب خصال
اوّلين روايات، در صفحه 358 كتاب خصال، باب سبعه چون ايشان براساس اين اعداد و ارقام، اين ابواب را تنظيم كردند، باب سبعه يكي از آن عناوين باب سبعه اين است كه «خلق الله عزّ و جل في الأرض مُنذ خلقها سبعة عالمين»؛ ذات اقدس الهي از آن روزي كه در زمين، بشر را خلق كرد يا عالم را خلق كرد، هفت عالم آفريد كه انسانهاي موجود در اين عالم، جزء هشتمين عالم محسوب ميشوند.
دلالت روايت بر آفرينش عوالم هشتگانه
روايتي است كه چند مطلب را دربردارد؛ آن روايت را علاء بن رزين از محمدبنمسلم نقل ميكند «قال سمعت أباجعفر(عليهم السلام) يقول: لقد خلق الله عزّ و جل في الأرض مُنذ خلقها سبعة عالمين»؛ هفت عالم آفريد كه «ليس هم من وُلد آدم»؛ آنها از فرزندان آدم نيستند، قهراً اين عالم كنوني هشتمين عالم خواهد بود.
«خلقهم من أديم الأرض»؛ اينها را از سفرهٴ زمين، خدا خلق كرد «فأسكَنَهم فيها واحداً بعدَ واحدٍ مع عالَمه»؛ هر كدام از اينها را يكي پس از ديگري به دنيا آورد و هر كدام از اينها در عالم مخصوص خودشان زندگي ميكردند «ثم خلق الله عزّ و جل آدم أبا هذا البشر» كه اين نشانهٴ خوبي است و ظهور خوبي دارد كه نسل فعلي، به آدم(عليه السلام) منتهي ميشود و اين آدم، آدم شخصي است نه آدم نوعي. «ثم خلق الله عزّ و جل آدم أبا هذا البشر و خلق ذريّته منه» اين مربوط به عوالم هشتگانه كه ما فعلاً در هشتمين عالم زندگي ميكنيم.
خلقت بهشت و جهنم هم زمان با خلقت اولين عالم و آدم
مطلب ديگر فرمود: «و لا والله ما خلت الجنّة من أرواح المؤمنين مُنذ خلقها و لا خلت النار من أرواح الكفار والعصاة مُنذ خلقها» يعني نه به خدا قسم، كه حالا يا «لا» زائده است يا نه، زائده نيست به هر حال همان دو بياني كه در نظير ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[3] و امثالذلك است. فرمود بهشت از آن وقتي كه خدا او را خلق كرد، هرگز از ارواح مؤمنين خالي نبود و جهنم از آن وقتي را كه ذات اقدس الهي او را آفريد از ارواح كفار و معصيتكاران خالي نبود يعني چون بهشت و جهنم الآن مخلوقاند؛ از ديرزمان، مؤمنيني كه مُردند وارد بهشت شدند، كافراني هم كه مُردند وارد جهنم شدند، معصيتكاران هم وارد جهنم شدند، گرچه اين بخش دوم يك معناي عميقتري هم دارد يعني هماكنون مؤمنين شما هم در بهشتاند و عاصين و كافراني كه در روي زمين زندگي ميكنند، هماكنون هم در جهنماند؛ اما آن معنايي كه قدري ظاهرتر است و سادهتر، همان معناي اوّلي است كه فرمود: «ما خلت الجنّة من أرواح المؤمنين مُنذ خلقها و لا خلت النار من أرواح الكفار والعصاة مُنذ خلقها عزّ و جل».
دلالت روايت بر تداوم خلقت آدم و عالم بعدي
بخش سوم اين است كه فرمود: «لعلكم ترون أنّه كان يوم القيامه و صَيَّرَ الله ابدان اهل الجنة مع أرواحهم في الجنة و صَيَّرَ أبدان أهل النار مع ارواحهم في النار أن الله عزّ و جل لا يعبد في بلاده و لا يخلق خلقاً يعبدونه و يوحّدونه و يُعظّّمونه»؛ آيا شما اينچنين ميبينيد كه وقتي اين نظام منقرض شد، مؤمنين با ابدانشان به بهشت رفتند، كافران با ابدانشان به جهنم رفتند، ديگر هيچ كسي را خدا در روي زمين خلق نميكند كه خدا را عبادت كنند و او را تعظيم كنند و گرامي بدارند، اينچنين خيال ميكنيد؟ اين طور نيست «بليٰ والله ليخلقن الله خلقاً من غير فحولة و اناث يعبدونه و يوحّدونه و يُعظّمونه»؛ بعد از اينكه شما منقرض شديد و از بين رفتيد، خداوند خلقي را بدون پدر و مادر ميآفريند كه اين خلق، بالأخره برنامههاي آينده را اداره ميكنند و روي زمين زندگي ميكنند، مثل شما كه شما در هشتمين عالم زندگي ميكنيد، بعد از شما هم نهمين عالميها ميرسند و ممكن است بعد از آنها هم، دهمين عالم برسد. او «دائم الفضل و الفيض علي البريّة»[4] است او «كلّ منّه قديم» است، اينچنين نيست كه بشود گذشتهٴ مشخص يا آيندهٴ مشخصي داشت كه فيضي كه مربوط به جهان طبيعت است اين قطع بشود، اينچنين نيست. فيضهايي به طور تدريج و تكامل بايد در عالم طبيعت و دنيا ظهور كند، اين فيض قطع نميشود، چون در بهشت ديگر جا براي تكامل عملي نيست؛ هر كس هر چه دارد همان را داراست، كمال علمي در بهشت كشف ميشود؛ اما راهِ تحصيل و جهاد و اجتهاد و امثالذلك ديگر در بهشت نيست. براي اينكه اين سلسله از امور تكاملي قطع نشود، بعد از انقراض اين هشتمين عالم، ذات اقدس الهي عالم نُهم را هم ميآفريند، افرادي را در عالم نُهم خلق ميكند كه او را عبادت كنند، همين بياني كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[5] درباره عالمهاي نُهم به بعد هم هست.
«بليٰ والله ليخلقن الله خلقاً من غير فحولة و لا اناث يعبدونه و يوحّدونه و يعظّمونه و يخلق لهم أرضاً تحملهم و سماء تظلّهم»؛ يك آسمان و زمين ديگري، چون اين مجموعه عوض ميشود. آنگاه به اين دو جمله از دو بخش قرآن حضرت استشهاد ميكند، ميفرمايد كه «اليس الله عزّ و جل يقول ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[6] » قيامت كه قيام ميكند آسمان وزمين دگرگون ميشود و باز به آيه ديگر تمسّك ميفرمايد: «وقال الله عزّ و جلّ ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[7] » ظاهر اين آيه اين است كه منكران معاد، دربارهٴ آيندهٴ بشر شك داشتند كه بشر يك حيات بعد از مرگي دارد. ميفرمايد آيا ما با آفرينش خلق اول خسته شديم، اينچنين نيست ما توان آن را داريم ولي اينها در لَبس و التباس و اشتباهاند: ﴿بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ ظاهر اين آيه آن است كه خلق جديدي به نام قيامت و معاد هست و اينها در ترديدند. ولي از اطلاق اين آيه، امام باقر(سلام الله عليه) طبق اين نقل استفاده ميكند كه كساني كه خيال ميكنند وقتي دنيا منقرض شد، خودشان منقرض شدند كلّ جهان طبيعت هم منقرض ميشود، اينها ﴿فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين طور نيست اينها در التباساند بلكه خداوند يك آسمان ديگر و زمين ديگر و دنيايي ديگر ميآفريند، نظير همين دنياي شما تا او را عبادت كنند، تعظيم كنند و امثالذلك كه قهراً ميشود نُهمين آدم و ميشود نُهمين عالم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، چون در همين روايت دو مطلب آمده: يكي اينكه اين زمينِ شما تبديل ميشود به زمين ديگر، اين يكي؛ يكي اينكه خداوند براي نسل ديگر «يخلق لهم أرضاً تحملهم و سماء تظلّهم»[8] قهراً آن آسمان و زمين جديد براي آنها خلق ميشود، ما با اين مجموعه ميرويم؛ اين مجموعهاي كه فعلاً با ماست و ما با اين مجموعهايم ما باهم به معاد ميرويم، چون اين زمين بايد با ما بيايد كه يا شهادت بدهد يا شكايت كند يا شفاعت كند و مانند آن، ما با همين مجموعه تبديل ميشويم.
اشراف حجيت حضرات ائمه (عليهمالسلام) بر کل عالم
در صفحهٴ [کتاب خصال] 639 باب <اثني عشر ألف> عالم اين است: «عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال ان لله عزّ و جل اثني عشر ألف عالم»؛ دوازده هزار عالم هست «كلّ عالمٍ منهم اكبر من سبع سماوات و سبع أرضين»؛ هر كدام از آنها، از اين سماوات سبع و أرضين سبع بزرگترند «ما تريٰ عالم منهم أن لله عزّ و جل عالماً غيرهم»؛ فرمود خداوند، دوازده هزار عالم دارد كه هر كدام از اينها از عوالم ديگر بيخبرند «ما تريٰ عالمٌ» يعني هيچ عالمي، هيچ جهاني از جهان ديگر خبر ندارد كه چنين چيزي هست «و أنا الحجة عليهم» اين از آن تعبيرات بلند عترت طاهرين(عليهم السلام) است. فرمود من حجت خدايم بر اين دوازده هزار عالم، اين معلوم ميشود براساس وجود عنصري و وجود مادّي و طبيعي حُكم نميكند، اين يك حساب ديگري است. اين «و أنا الحجة عليهم» نشانهٴ سعهٴ روح ولايت اين خاندان است. البته در هر عالمي، اينها حضور و ظهور دارند، نوّابي دارند همان طوري كه وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) الآن كلّ عالم را با نايبانش اداره ميكند و خودش اشراف بر همه دارد، اينها نسبت به عوالم ديگر هم همين طور است، فرمود: «و أنا الحجة عليهم».
بررسي روايت دوم از کتاب شريف خصال
روايت بعدي كه آخرين روايت كتاب خصال است در صفحه 652 زير عنوان «ألف، ألف عالم». كلمهٴ ميليون سابقاً رواج نبود اين رقم، اگر كسي ميخواست از ميليون حرف بزند، ميگفتند اين ألف، ألف ميكند، اين مبالغه است. يا ميخواستند بگويند فلان كس اغراقگوست يا خيلي مُفرط است يا داعيهاي دارد، ميگفتند او ألف، ألف ميكند. ألف، ألف يعني يك ميليون، قبلاً ميگفتند هزار هزار. در اين حديث كه فرمود: «خلق الله تبارک وتعالی ألف ألف عالم و ألف ألف آدم» اين بيان را دارد، جابر ميگويد «سألت أبا جعفر(عليهم السلام) عن قول الله عزّ و جل ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[9] » اين كريمه يك معناي مشهور و معروفي دارد كه در بين مفسّران، رواج دارد و ظاهرش هم همين است يعني آيا ما از آفرينش خلق اول كه دنياست، خسته شديم كه نتوانيم و عاجز باشيم از اعادهٴ اشياء در قيامت و معاد، اين طور نيست. بلكه ما ميتوانيم از طرف ما عجزي نيست، بلكه آنها در اشتباهاند ﴿بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين معنايي است معروف. اما طبق اين بيان، امام باقر(سلام الله عليه) جواب جابر را كه از اصحاب سرّ حضرت است، به سبك ديگر ميدهد. ميفرمايد: «يا جابر! تأويل ذلك» اين است كه «أن الله عزّ و جل اذا أفني هذا الخلق و هذا العالم»؛ وقتي اين مجموعه را افنا كرد و از بين برد «و أسكن أهلَ الجنة الجنةَ و أهلَ النار النارَ»؛ وقتي قيامت اينها را تنظيم كرد «جدّد الله عزّ و جل عالَماً غير هذا العالم و جدّد عالَماً مِن غير فحولة و لا اناث»؛ فرمود يك عالم ديگري غير از اين عالم ميآورد و يك نسل ديگري غير از اين نسل ميآورد، بدون اينكه آنها فرزندان پدر و مادري باشند يعني همان طوري كه آدم(سلام الله عليه) «مِن غير فحولة و اناث» بود، نسلهايي كه بعد از انقراض اين عالم و اين نسل به دنيا ميآيند، آنها هم از طين و تراب و مانند آن هستند، ديگر فرزند كسي نيستند.
«و خلق لهم أرض غير هذه الأرض تحملهم و سماء غير هذه السماء تظلّهم»؛ براي اينها يك آسمان و زمين ديگري ميآفريند، «لعلّك تريٰ» حضرت طبق اين نقل به جابر فرمود: «لعلك تريٰ أن الله عزّ و جل إنّما خلق هذا العالم الواحد»؛ خيال كردي فقط خدا همين يك عالم را آفريد «و تريٰ أن الله عزّ و جل لم يخلق بشراً غيركم»؛ غير از شما بشر ديگر خلق نكرد، اين طور نيست «بل والله لقد خلق الله تبارك و تعاليٰ ألف ألف عالم و ألف ألف آدم أنت في آخر تلك العوالم و اولئك الآدميين»[10] . حالا بعد از ما نوبت به ميليون و يك ميرسد، ما در آخرين عالم يعني آخرين عالم اين يك ميليون قرار داريم، بعد از ما تازه ميليون دوم شروع ميشود، معلوم نيست كه آنها هم آخرين نسل باشند.
دلالت روايت بر استمرار فيض الهي
بنابراين او فيضش مستمرّ است، دائم است و خ آخرين اين نشئه طبيعت كه آماده است براي تكامل و هر كس به هر جايي رسيد از اين دالان ورودي طبيعت به هر جايي رسيد، آمد در اين نشئهاي كه هم گناه ممكن است، هم اطاعت ممكن است، آمد با جهاد و اجتهاد به جايي رسيد اين نشئه، زوالپذير است شخصاً؛ اما نوعاً باقي است، به اين صورت درميآيد.