71/01/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه1/
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً﴾[1]
مباحثي كه در ذيل اين كريمه مطرح است، فراوان است كه بعضي از آنها گذشت و بعضي از آنها هم به مناسبت آيات ديگري كه درباره خلقت انسان نازل شده است، نظير آيات هفت و هشت و نُه سورهٴ «سجده»، در جلد شانزدهم الميزان هم مطرح است.[2]
وحدت يا کثرت ريشه نسل فعلي بشر
يكي از آن مباحث اين است كه آيا اين نسل فعلي بشر به دو نفر ختم ميشود يعني آدم و حوّا(عليهما السلام) كه همهٴ انسانها برادر و خواهرند در حقيقت يا به چهار زوج ختم ميشود، براي اينكه نژادهاي چهارگانه در جهان رسمياند; سفيدپوستها، سياهپوستها، زردپوستها و سرخپوستها هر كدام از اين نژادهاي چهارگانه، به يك پدر و مادر مشخص منتهي ميشوند اين دو احتمال. يا نه، عدد مشخصي براي آبا و امّهات نيست، خداوند مردهاي فراوان و زنهاي فراواني را آفريد كه اين مردهاي فراوان و زنهاي فراوان، منشأ پيدايش رجال و نساء فراوان شدند كه آنچه در جوامع بشري امروز موجود است، به انسانهاي زيادي منتهي ميشود، نه به چهار نفر و نه به يك نفر، اينها آراي گوناگوني است در مبحث اول.
طرح بحث در نحوه تکامل خلقت بشري
مبحث دوم اين است كه به هر تقدير، حالا منظور آدم، آدم شخصي باشد يا آدم نوعي، نسل موجود به يك نفر ختم بشود به نام آدم يا به چهار نفر ختم ميشود يا به چندين نفر ختم ميشود، بالأخره آن انسان اوّلي از چه چيزي خلق شد. آيا از خاك خلق شد يا حيواني متحوّل شده است در اثر تكامل به صورت انسان درآمد يعني بوزينهاي مبدأ پيدايش يك انسان شد. يا نه، آن انسان اوّلي او هم پدري داشت و مادري داشت، آنها انسانهاي غيرمسلّح به عقل و غيرمجهّز به انديشه بودند و انسانهاي غيرمسئول بودند و فرزندشان آدم، كه يك موجود مسلّح به عقل و انديشه است، انسانِ مسئول است و اين بشر فعلي، به آدم(عليه السلام) منتهي ميشوند كه آدم هم پدري داشت و مادري داشت، فرزند پدر و مادري بود; منتها آن پدر و مادر، مانند ساير افراد چون مسلّح به عقل كامل نبودند مسئول نبودند. پس سه رأي در مبحث دوم است، ممكن است آرا و انظار ديگري هم در مبحث دوم راه پيدا كند.
بررسي نحوه مراحل خلقت انسان از خاک
مبحث سوم اين است كه اگر ما پذيرفتيم انسان از حيواني به نام بوزينه و مانند آن نبود و پذيرفتيم كه آدمِ اوّلي و انسانِ اوّلي از پدر و مادري خلق نشد، بلكه از خاك خلق شد آيا خداوند مجسّمهاي از خاك، به صورت انسان آفريد، بعد در او روح دميد كه اين خاك مستقيماً شده انسان يا نه، همان طوري كه اجزاي مادّي در رَحِم زن با طيّ همه مراحلِ تكامل، مراحلي را يكي پس از ديگري طي ميكند تا به مرحله انسانيت ميرسد منتها در مدّت نُه ماه، همين مراحل به تدريج طي شده است; منتها در خارج رَحِم اينچنين نبود كه مجسمهاي ساخته شده باشد و به او روح داده شده باشد كه خاك بشود انسان، مستقيماً. بلكه خاك، مراتب كمال را يكي پس از ديگري طي كرد; منتها در خارج رَحِم، همان طوري كه در داخل رَحِم، يك قطره آب مراحل كمال را به تدريج طي ميكند و ميشود انسان، در خارج رَحِم هم يك مقدار آب و گِل مراتب را يكي پس از ديگري طي كرد و شده آدم.
آراي ديگري هم باز ممكن است در اين مبحث سوم ارائه بشود در انسانشناسي مباحث زيادي است و آراي گوناگوني; اما خطوط كلياش كه اين آيه، ميتواند عهدهدار تثبيت آنها باشد همين سه مبحث است كه در مبحث اول، سه نظر، در مبحث دوم هم سه نظر، در مبحث سوم هم دو يا احياناً انظار ديگري ممكن است طرح بشود.
عدم تنافي نظريههاي طرح شده بااصل توحيد
اما قبل از اينكه وارد اين مباحث سهگانه و جرح و تعديل اين آرا بشويم و به اين آرا بپردازيم، بايد دوتا نكته به خوبي روشن بشود كه هيچكدام از اين آرا، با توحيد مخالف نيست. يعني بر فرض ثابت بشود كه نسلِ فعليِ بشر به چهار پدر و مادر يا به چندين پدر و مادر منتهي ميشوند، نه يك پدر و مادر. بالأخره اينها مخلوقاند، خالقي دارند همان برهاني كه ميگويد مخلوق بدون خالق نيست، يك ممكن بدون واجب نيست، يك حادث بدون قديم نيست، همان برهان ميگويد انسانها خواه به يك پدر و مادر خواه به چهار پدر و مادر خواه به چندين پدر و مادر ختم بشوند، محتاج به مبدأ فاعلياند. پس آراي سهگانهاي كه در مبحث اول طرح ميشود، هيچكدام با براهين توحيد، مخالف نيست.
در مبحث دوم هم آراي سهگانه مطرح است، خواه انسانها فرزند آدم باشند كه آدم، از خاك باشد يا آدم، از بوزينه متولد شده باشد و متحوّل يا آدم فرزند پدر و مادري باشد كه آن پدر و مادر، جزء انسانهاي غيرمسئول بودند و كمكم از آنها يك فرد بالغ و عاقلي به دنيا آمد به نام آدم هيچكدام از اين آراي سهگانه با توحيد، مخالف نيست، چون بالأخره به هر وضعي كه باشد موجودياند ممكن; واجب ميخواهند، حادثاند پديدآورنده ميخواهند، مخلوقاند، خالق ميخواهند اينچنين نيست كه اگر فرضيه باطل داروين ثابت بشود، به جايي از اصول دين آسيب برساند، خودِ او هم موحّد بود.
پرسش: ...
پاسخ: نه; چون او غيرمسئول است و چون غيرمسئول است [و] به عقل كامل مجهّز نيست، مكلّف نيست و اوّلين كسي كه مكلّف است، همين آدم است كه پيامبر است.
خب، چه اينكه در مبحث سوم هر يك از اين دو نظر و مانند آن را پذيرفتيم باز با توحيد مخالف نيست. اگر گفتيم دفعتاً خاك به اين صورت درآمد، باز ميشود كاري كه مبدأ فاعلي احتياج دارد ميشود خرق عادت كه مبدأ فاعلي ميخواهد فعلي است [كه] فاعل طلب ميكند، ممكني است، واجب را استدعا دارد و همه براهين توحيد در او هست و اگر هم پذيرفتيم كه با طيّ مراحل كمالي همان طوري كه يك قطره آب در فضاي رَحِم مراتب را طي ميكند و انسان ميشود يك مقدار خاك در خارج رَحِم مراحل را طي كرد و به انسانيّت رسيد، باز هم متحرّك، محرّك ميخواهد و متصوَّر، مصوِّر ميخواهد و همه ادلهاي كه ثابت ميكند چيزي را كه موجود ندارد و گرفت مبدأ بخشنده لازم دارد در آن هست. در هيچ نظري از اين انظار و آراي ياد شده مخالفت با توحيد مطرح نيست.
مخالف بودن فرضيات مطرح شده باظاهر قرآن
اما آيا مخالف ظاهر قرآن هست يا نه، باز هم مخالف با ظاهر قرآن نيست، در هيچكدام از اينها يعني مخالف با قرآن نيست، چرا? اولاً اين آراي ياد شده، هيچكدام نظير مسائل رياضي نيستند كه به صورت قطع و جزم باشند، يك فرضيه است و فرق بين فرضيه كه زيربناي خيلي از مسائل تجربي است با قضيهٴ بديهيه كه جزء علوم متعارف است در بحث قبل گذشت. با قضيهٴ بديهيه نميشود مخالفت كرد ولي با فرضيه، مخالفت سهل است، چون فرضيه به جايي بند نيست براي حلّ مشكل است، كاربرد عملي دارد; اما خودش مشكوك است. مثلاً ميگويند بنا بر اين فرض كه نفت از فلان مايع و ماده متكوّن بشود، در فلان كشور اين مقدار نفت موجود است بنا بر اين فرض، حالا آيا نفت از غير اين مادّه هم متكوّن ميشود يا نه، اين را كه اثبات نكردند حصر را كه اثبات نكردند، برهان عقلي بر حصر هم اقامه نشده است.
عدم توان فريضه در مخالفت با ظواهر
فرضيه كار قضيه بديهيه را انجام نميدهد، بنابراين پيامي ندارد كه ما بگوييم برابر با اين مطلب، آنگاه اين سخن با قرآن مخالف است يا قرآن با او مخالف است، اين از يك سَمت. در سويي ديگر، قرآن در اين زمينه به صورت نص سخني ندارد به صورت صريح، روشن نظير آيات توحيدي، نظير آياتي كه مربوط به معاد است، به صورت روشن قرآن مشخص كرد، طوري است كه انسان درباره مبدأ يا درباره معاد يا درباره عصمت انبيا يا درباره عصمت ملائكه، آيات فراواني را ميبيند كه به صورت روشن، مطمئن خواهد شد.
درباره كيفيت پيدايش انسانهاي اوّلي، قرآن چنين بيان قاطعِ نصّ روشني ارائه نكرده است، ظواهري هست البته. مادامي كه اين پيشرفتهاي علوم، در مرز فرضيه به سر ميبرند اين ظواهر، مأخوذ است هر كسي به اين ظاهر مطمئن ميشود، در حدّ اطميناني كه به ظاهر ميبندد و اگر يك وقت مسئله از فرضيه گذشت، در حدّ يك قانون رياضي و قطعي شد و عقل با براهين عقلي ثابت كرده است كه الا و لابد، انسان اوّلي از اين راه پيدا ميشود نه از راههاي ديگر، اين مورد هم نظير خيلي از موارد ديگر كه خواه به تعبّديات برگردد، خواه به عقايد برگردد، خواه به اخلاق برگردد، خواه به فقه برگردد، خواه به حقوق برگردد، خواه به مسائل اقتصادي و اجتماعي برگردد، اين مسئله طبيعي انسانشناسي اگر بشر به يك مرحله قطعيِ رياضي رسيد، آن وقت اين ميشود دليل لُبّي، دليل لُبّي هم حجت شرعي است «إنَّ لله علي الناسِ حُجَّتَيْنِ»[3] حجت باطنه همان عقل است و حجت ظاهره، ادله شرعي است كه انبيا فرمودند، اين دليل قطعيِ عقلي مخصّص ميشود، مقيِّد ميشود، شارح ميشود، قرينه ميشود مثل همه ابوابي كه در فقه همه آقايان دارند، اگر در يك مسئلهٴ فقهي يا حقوقي يا اجتماعي يا اخلاقي يا اعتقادي، برهان عقلي بر يك مسئله قائم شد ظاهر ديني طرز ديگري افاده كرد، اين دليل عقلي ميشود لُبيِ مخصّص يا مقيّد يا قرينه يا شارح و مانند آن، كه اصلاً كار حوزههاي علمي همين است. مخصّص يا لُبّي است يا لفظي، مقيّد يا لُبّي است يا لفظي، قرينه يا لُبّي است يا لفظي، شارح يا لُبّي است يا لفظي، يك چيز رايج در حوزههاست.
به هر حال وقتي انسان ميتواند بگويد فلان مطلب، مخالف ظاهر قرآن است كه قضيه براي او قطعي شده باشد و اين هم «في غاية الندره» است. اگر يك وقت برهانِ قطعيِ عقلي اقامه شد، خود اين عقل آفريدهٴ خداست و حجتش صاحب شريعت است. بعضي از چيزهاست كه ما دليل لفظي بر حرمت او نداريم; اما عقل بر حرمت او فتوا ميدهد. خب، اگر كسي اين كار را انجام داد معصيت كرد، چون خود عقل حجت شرعي است، در مقابل شرع كه نيست. ذات اقدس الهي يك چراغ در بيرون فراروي انسان نصب كرد يك چراغ در درون، اين «إنَّ للناس علي الناس حجَّتين» گفتهٴ صاحب شريعت است، پس هرگز نميتوان گفت كه عقل اينچنين ميگويد شرع، آنچنان ميگويد خود عقل اگر به برهان قطعي رسيد و اشتباه نكرد، شارع است يعني حجت شرعي است، شارع حقيقي كه ذات اقدس الهي است، همان مقداري كه ظاهر روايت حجت است، عقل هم حجت است.
تقدم دليل عقلي بردليل نقلي در مقام تعارض
اگر عقل و نقل تعارض كردند، راهي را بزرگان در كتاب كلام بيان كردند كه بعد در اصول هم راه پيدا كرده، محقّق طوسي در متن تجريد ذكر كرده، علامه(رضوان الله عليه) در شرح تجريد ذكر كرده،[4] گوشهاي از آن سخنان بلند را مرحوم شيخ انصاري در رسائل ذكر كرده كه اگر ظاهر روايتي با برهان عقلي مخالف بود فرمايش مرحوم شيخ اين است كه ما اين را طرحش ميكنيم، طرد ميكنيم.[5]
مرحوم علامه در شرح تجريد و اصل اجمالي را محقّق در متن تجريد اينها مشخص كردند كه عند تعارض دليل نقلي و عقلي، عقلي مقدم است، براي اينكه عقلي، طرّاح اوّلي و پايهگذار اعتبار نقل است، به استناد دليل عقلي ما ميگوييم پيغمبري ميخواهيم، وحيي ميخواهيم، حجيت دارد سخن او و امثالذلك، ديگر ممكن نيست روايتي بيايد و به عقل بگويد تو هر چه ميگويي محكوم و معزولي من متَّبع هستم.
پرسش: ...
پاسخ: قاعده كلي است ديگر، در همهجا كه اگر برهان عقلي، قطعي باشد نه اينكه در حدّ مظنّه باشد يا فرضيه باشد، برهان عقلي قطعي شد با ظاهر دليل نقلي معارض شد خب عقلي، مقدم است ديگر. همان طوري كه خود دليلهاي نقلي، نصّ و ظاهر اگر شد نص، مقدم است يا ظاهر و اظهر شد اظهر، مقدم است.
پرسش: ...
پاسخ: البته، آن جزئياتي كه عقل دخالت ندارد اصلاً حُكم ندارد تا ما بگوييم حُكم او ظنّي است يا عقلي است آنجا كه حُكم ندارد، آنجا كه حُكم ندارد معارض هم نيست، آنجا فقط صاحب شرع حُكم دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، عقل درك نميكند نه خلافش را درك ميكند، در آنجا عقل ساكت است، ميگويد تسليم ميشويم.
حجيت عقل در درک کليات
پرسش: ...
پاسخ: عقل در درك كلّي، حجت است جزئيات را اصلاً درك نميكند. بعضي از صحابه، حضور معصومين(عليهم السلام) كه مشرّف ميشدند گاهي در محضر امام ششم(سلام الله عليه) ميگفتند كه ما آنقدر به فرمان شما متعبّديم كه اگر شما ميوهاي را در حضور ما دو نيم بكنيد بگوييد اين نيم حلال است آن نيم حرام ما ميپذيريم.[6] عقل همين را ميپذيرد چون در جزئيات عقل، دركي ندارد.
طفره يا عقلي بودن مسئله تکامل انسان
اما آيا اصل، بر تكامل است يا طفره، انسانها از چه راه موجود ميشوند، حيوانها در جهان چطور اين جزء مسائل كلي است [كه] عقل ميفهمد. از اين عقل منظور عقلي نيست كه در فلسفه به كار ميرود، عقلي كه در علوم تجربي به كار ميرود هم مطرح است; منتها در مسائل جزئي كه فلان شيء معيّن، چطور پيدا شده است، خب عقل نميفهمد چطور شد اين درخت پژمرده، دفعتاً سبز شده است اين را عقل نميفهمد، ميگويند اين به دعاي مستجابالدعوهاي يا به اعجاز صاحبمعجزهاي حل شده است اصل امكانش را عقل ميفهمد; اما كيفيتش را درك نميكند، لذا تابع است.
خب، بنابراين در سه محور، بحث طرح ميشود و در هر مبحثي هم چند رأي است و هيچكدام از اين آرا در اين مباحث سهگانه نه با توحيد، مخالفاند نه با قرآن مخالفاند، زيرا خيلي از اينها به صورت قضاياي ظنّي است و فرضيه است هيچكدام جزم نيست، بنابراين نميشود گفت كه پيشرفت علم، مطلبي را ثابت كرده است كه بر خلاف قرآن درآمده، اين طور نيست. اگر هم يك وقت نظير مسائل رياضي به صورت جزم دربيايد خود اين عقل حجت شرع است و اين حجت شرعي، شارح يك حجت شرعي ديگر است; مخصّص ميشود، مقيّد ميشود و مانند آن.
خب اينها روشن كردن فضاي بحث كه در سه محور بحث است اولاً، در هر محوري هم سه يا بيشتر، رأي ارائه ميشود ثانياً، هيچكدام از اين آرايي كه در اين سه محور، بحث ميشود با توحيد مخالف نيست ثالثاً، هيچكدام هم با قرآن، مباين نيست رابعاً، اينها فضاي بحث، حالا وارد آن مبحث اول ميشويم.
بررسي وحدت يا کثرت ريشهي نسل بشر
مبحث اول اين است كه آيا انسانهايي كه در روي زمين موجودند به يك پدر و مادر ختم ميشوند يا به چهار پدر و مادر ختم ميشوند يا به چندين [پدر و مادر]? آنها كه ميگفتند انسانها به چهار پدر و مادر ختم ميشوند، دوتا شاهد اقامه كردند: يكي اختلاف نژادهاي چهارگانه رنگينپوستان; يكي هم فاصله عميق اقيانوسهايي كه شرق و غرب را از هم جدا كرده است. معلوم ميشود آنها از نسل پدر و مادر ديگري بودند و كساني كه در شرق زندگي ميكنند از نسل پدر و مادر ديگرياند، اينها هرگز فرزندان يك پدر و مادر نبودند چون آن روز نه وسائل هوايي بود، نه وسائل دريايي آن وقت چگونه افرادي كه در يك سرزمين زندگي ميكردند فرزندان يك پدر و مادرند اينها اين اقيانوس عظيم را طي كردند و آن طرف رفتند يكي از شواهدشان اين بود كه اين بحث مبسوطاً گذشت و روشن شد كه هيچكدام از اينها دلالت ندارد بر اينكه انسانها از نسل چهار پدر و مادرند.
تبيين نوع يا شخصي بودن واژه «آدم» در قرآن
سخني كه در اين مبحث اول، مطرح است اين است كه منظور از اين آدم آيا آدمِ شخصي است يا آدمِ نوعي يعني انسانها داراي پدر و مادر فراواناند يا داراي يك پدر و مادرند، سخن از چهارتا نيست سخن از اينكه پدر و مادر فراواني بودند يا نه، يك پدر و مادرند كه منظور از آدم، آدم شخصي است يا نوعي?
آياتي كه در اين زمينه وارد شد گاهي عنوان انسان دارد، گاهي عنوان بشر دارد[7] گاهي عنوان خليفه دارد[8] و مانند آن، گاهي هم عنوان آدم.[9] استدلال به آياتي كه عنوان انسان دارد يا عنوان بشر دارد خيلي آسان نيست، براي اينكه با هر دو مذهب ميسازد، با هر دو رأي ميسازد مثلاً اگر بفرمايد شما از انسان هستيد، ما اول، انسان را از خاك خلق كرديم انسان را از طين خلق كرديم، نسلش را از نطفه آفريديم اين ميتواند انسان نوعي باشد يعني همه افراد انساناند و آن انسانهاي اوّلي از طين و تراباند; يك شخص معيّني نيست ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾[10] و مانند آن. اين ميتواند منظور از انسان، انسان نوعي باشد، نه يك شخص معيّن. اگر كسي خواست به اين آيه استدلال كند كه خداوند انسان را از گِل آفريد و نسلش را از نطفه كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به اين آيهٴ سورهٴ «سجده» هم استدلال كرده است،[11] به اين آيه به تنهايي يا آياتي از اين قبيل استدلال كردن دشوار است چون ميسازد كه منظور از انسان، نوع باشد ولي آيهٴ محلّ بحث يعني آيه اول سورهٴ مباركهٴ «نساء» و آيات ديگر، به خوبي روشن ميكند كه همه اين افراد، از يك پدر و مادرند چون فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ اگر منظور از اين نفس واحده، همان حقيقت انسانيّت باشد يعني حقيقت انساني شما يكي است، ديگر زوج او را از او آفريد ندارد كه، چون زوج او هم انسان است، مانند ساير ازواج، مشمول همين حقيقت انسانيه است. معلوم ميشود اين آيه، دو مطلب را تفهيم ميكند: يكي اينكه همه شما يك حقيقت داريد; حقايق گوناگون نداريد، پس بنابراين دليلي بر تفاخر وجود ندارد، دوم اينكه همه شما يك پدر و مادر داريد كه اين دو مطلب، كاملاً جداي از هم بحث شد. اوّلي براي اين است كه گوهرِ ذات همه شما يكي است پس دليل ندارد كه كسي بر ديگري فخر كند، دومي براي اين است كه پدر و مادر همه شما يكي است نه تنها حقّ تفاخر نداريد، بلكه به تعاون موظّفيد، نه تنها حقّ طرد نداريد بلكه به جذب و انعطاف موظّفيد چون همه شما فرزندان يك پدر و مادريد.
وحدت نوعي ووحدت شخصي در ريشه نسل بشري
خب، اين دو نكته را قرآن كريم به افصح بيان اينچنين افاده فرمود كه همه شما را ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ آفريد يعني «من اصل واحد و سنخ واحد و حقيقة واحد» كه منظور هم بيان وحدت حقيقت است و هم مراد و تطبيق اين نفس واحده بر آدم(عليه السلام) است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ از اينكه فرمود همسر او هم از اين حقيقت است، معلوم ميشود كه از اين نفس واحده يعني حقيقت واحده آدم اراده كرده است اگر اين ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ نبود، اين نفس واحده يعني اصل واحد، يعني گوهر واحد ديگر تطبيق بر آدم نميشد اما از اينكه فرمود: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ دوتا نكته استفاده ميشود يكي اينكه حقيقت همه انسانها يكي است; يكي اينكه منظور از اين نفس واحده هم آدم(عليه السلام) است. بعد هم فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ پس مردها و زنهاي فراواني كه بعدها به بار آمدند، به همين پدر و مادر يعني آدم و حوّا(عليهما السلام) ختم ميشوند، اين يك شاهد خوب.
تطبيق آيات سوره «بقره» بر حضرت آدم (عليهالسلام)
مطلب ديگر آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ فرشتهها عرض كردند: ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[12] اين طرحِ آفرينش اصل بشر را بازگو ميكند در آنجا سخن از آدم است منظور از اين آدم نميتواند آدمِ نوعي باشد يك شخص معيّن است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ بعد فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ بعد هم فرمود: ﴿يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ﴾ همه اينها نشان ميدهد كه يك شخص معيّن است سخن از وحدت نوعي نيست آدم نوعي نيست آدم شخصي است يك موجود مشخصي به نام آدم(عليه السلام) است كه منظور آدم اين است بعد هم ذراري براي آدم ذكر كرد فرزندان براي آدم ذكر كرد آدم نميتواند آدمِ نوعي باشد آدم حتماً آدمِ شخصي است.
استناد مخالفين وحدت اوليه نسل بشر بر آيه 33 سورهٴ «آلعمران»
گروهي استدلال كردند كه انسانها از بشرهاي فعلي از پدر و مادرهاي متعدّدي خلق شدند نه از يك پدر و مادر انسانهايي هم بودند و آدم يكي از آنها بود يكي از آن ادلّه آيهاي است كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هست و آن اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ﴾ آيهٴ 33 سورهٴ «آلعمران» ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾، ﴿اصْطَفَي﴾ يعني برگزيدن، فرعِ بر آن است كه افرادي باشند يكي از آنها را انسان برگزيند. درباره نوح، درباره ابراهيم، درباره ذراري آنها اينچنين است كه اينها از مردم عصرشان، ممتاز و مصطفا بودند. ولي درباره آدم اصطفا چگونه صادق است آدم، مصطفاي از كدام گروه است. اگر در عصر آدم، انسانهايي نميبودند آدم از بين چه كسي انتخاب ميشد، پس به اين دليل معلوم ميشود كه آدم وقتي به دنيا آمده، وقتي زندگي ميكرد كه انسانهاي فراواني هم بودند در بين آنها، آدم انتخاب شد.
نقد استدلال مخالفين و بيان حضرت استاد
پاسخش اين است كه اگر نبود ﴿عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ بود ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ﴾ شايد اين توهّم بهجا بود; اما وقتي فرمود: ﴿عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ يعني ذات اقدس الهي بشر را از صدر تا ذيل ميبيند همانهايي هم كه معدوماند آنها را ميبيند، ميفرمايد در بين سلسلهٴ بشريّت خدا يك چند نفري را انتخاب كرد، در بين آنهايي هم كه هنوز نيامدند ﴿عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ هنوز معدوماند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾.[13]
خب، خداوند ميفرمايد در بين جوامع بشري چه آنهايي كه هستند چه آنهايي كه هنوز نيامدند درباره نوح صادق است كه نسبت به آيندگان او مصطفاست، درباره ابراهيم صادق است، درباره انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) صادق است، درباره آدم هم صادق است كه او نسبت به آيندگان، مصطفاست اين يك، ثانياً اگر ما اصرار داشته باشيم كه افرادي هم معاصر او باشند بالأخره اعضاي خانواده او كه بودند; همسرش بود، بچههاي او بودند اين يك چند نفري بالأخره موجود بودند خداوند از بين اين چند نفر، آدم را انتخاب كرده است. پس اين نشانه آن نيست كه انسانهاي فراواني بودند و آدم از بين اينها انتخاب شده است، چه اينكه اگر اين مطلب، در مبحث اول ثابت بشود، جواب آن مطلبي كه در مبحث دوم هست كه انسانهاي غيرمسئول، قبل از آدم بودند جواب آنهم داده ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: او مسئله نبوت است نه اصطفا. اصطفا، نظير آنچه به ابراهيم خليل بعد از مدتهاي زياد فرمود: ﴿إِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾ حالا آنگاه ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[14] كه ابراهيم(عليه السلام) كه «لم يخلق اماماً» كه امامتش در مراحل بعد افاضه شد اجتبا اينچنين است، اصطفا اينچنين است، اصطفا به معناي برگزيدن، اينكه در زادروز آدم(عليه السلام) نبود كه تا كسي بگويد كه كسي نبود تا او مصطفا بشود.
آيه يازدهم سورهٴ « اعراف» مستند ديگرمخالفين وحدت
آيه ديگر كه به آن استدلال كردند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است; آيهٴ يازده به بعد ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾; ظاهر اين آيه اين است كه بشرهاي فراواني را خدا خلق كرد و به صورت انساني، مصوّرشان كرد، بعد به فرشتگان فرمود كه براي آدم سجده كنيد ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ معلوم ميشود آدم، اوّلين مخلوق نيست [بلكه] بشرهاي فراواني بودند، معاصرين فراواني بودند كه اينهم يك گوشهاش وابسته به مبحث اول است، يك ضلعش هم وابسته به مبحث دوم. پس انسانهاي فراواني بودند و در بين آنها آدم مسجودٌله شد: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ پس انسانهاي زيادي بودند.
ولي اين نسل فعلي كه مخاطب قرآن است به آدم و حوّا ختم ميشوند آنها منقرض شدند، اينچنين نيست كه آن نسل فعلي، مخلوطي باشد از آن آدمهايي كه قبل از آدم(عليه السلام) بودند و از افرادي كه جزء فرزندان آدماند ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾[15] بعد هم در برابر فرمان خدا كه ذات اقدس الهي به شيطان فرمود: ﴿مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾ شيطان گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾[16] اينها ضمير، مفرد است تا ميرسد به آيهٴ شانزده كه دارد ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ معلوم ميشود آن طرفِ بحث، تنها آدم(عليه السلام) نيست، همهاند گفت ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾[17] پس قبلش اين است كه ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ همه ضمير جمع است، بعدش هم اين است كه ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ﴾ همهاش ضمير جمع است، اين وسطها كه شخص آدم است، معلوم ميشود خصوصيتي براي شخص او نيست.
نقد حضرت استاد در استناد به آيه فوق
جواب اين آن است كه جمع است; اما اين جمع، به يك واحد ختم ميشود و آن خود آدم(عليه السلام) است براي اينكه همين جريان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هنوز تمام نشد، از اين ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ﴾ شروع ميشود، بعد ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ﴾ بعد ﴿ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم﴾ بعد همچنان اين قصه ادامه دارد كه ﴿يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾[18] معلوم ميشود باز، فرد است سخن از آن كسي كه درگير است و شيطان بر او ميخواهد سجده كند و همان او منشأ طرد شيطان شد، شخص معيّن است ﴿يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾ بعد مسئله وسوسه است بعد مسئله ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾[19] است و بعد توبه اينها است و بعد نصيحتي كه خدا در همين سوره به ما ميكند ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾، آدم را مشخص ميكند كه شخص معين است، بعد ميفرمايد: ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ﴾[20] معلوم ميشود همه اينها فرزندان آدماند و آن جمعي هم كه شيطان آورده، درباره فرزندان آدم است درباره بنيآدم است، براي اينكه در ذيل همين قصه، هنوز قصه به پايان نرسيده ميفرمايد: ﴿يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾[21] بعد مسئله وسوسه و اغواي اينها را ذكر ميكند، بعد خروج اينها را از جنّت ذكر ميكند، آنگاه ميفرمايد: ﴿يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم﴾ معلوم ميشود آن «كُمْ» كه در ﴿لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ﴾[22] آمده يك، آن «هُمْ» كه در ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ﴾[23] و امثالذلك آمده دو، اينها همين بنيآدماند; چه ضمير جمع مذكر غايب، چه ضمير جمع مذكر خطاب، همه به بنيآدم برميگردد.