71/01/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه1/
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً﴾[1]
گذري بر کليات مباحث گذشته
در اين كريمه كه دستور تقوا داده شد، هم برهانِ آن را ذكر فرمود و هم خطر بيتقوايي را. برهان مسئله، همان توحيد خالقيت است. در اين آيه كه دستور تقوا داده شد هم برهان خالقيت مطرح است هم برهان ربوبيّت كه اين دو، حدوسط است براي اينكه خدا استحقاق دارد كه نسبت به او تقوا داشته باشيم و هم مخلوقيت انسان و مربوبيّت انسان از سوي ديگر و هم وحدت حقيقت و نوعي انسان كه هر گونه تفاخري را هم از بين ميبرد، اينها دليل مسئله است. اما هشدار و تهديد در پايان مسئله است كه اگر بيتقوا بوديد خدا رقيب شماست مثل اينكه در بخشهاي ديگر، تبشير با انذار همراه است اينجا هم همين طور است. طبيب به يك بيمار ميگويد فلان چيز را، فلان دارو را بايد مصرف كني، براي اينكه براي تو سودمند است، فلان غذا را بايد مصرف بكني براي اينكه به او محتاجي بعد در پايان هم تهديد ميكند كه اگر آن دارو يا اين غذا را مصرف نكردي، در معرض هلاكت و ازدياد مرض قرار ميگيري [كه] اين جمع بين تبشير و انذار است.
بيان فخررازي در خصوص ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾
مطلب دوم آن است كه جناب رازي در تفسيرش اين نكته را ذكر كرد كه چرا خدا فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ نفرمود «وبثّ منهما رجالاً كثيراً ونساء كثيرا» فقط فرمود: ﴿رِجَالاً كَثِيراً﴾ درباره نساء ذكر نكرد. آنگاه به فكر بيان نكته افتادند و آن اينكه، چون كثرت با شهرت، هماهنگ است و همسو و در مردها مشهور بودن و ظاهر بودن مطلوب است و در زنها استتار و خفا مطلوب است، از اين جهت درباره زنها كثرت را ذكر نفرمود، فقط درباره مردها كثرت را ذكر كرد،[2] اين نكتهاي است كه ايشان گفتند.
نقد بيان فخر رازي
اولاً اين مطلب حق است كه درباره زن، شهرت روا نيست; زن هر چه مستورتر باشد به تقوا نزديكتر است; اما مستور بودن، به معناي منزوي بودن نيست; لكن اصلا اين سؤال جا ندارد كه چرا دربارهٴ رجال فرمود: ﴿رِجَالاً كَثِيراً﴾ و درباره نساء نفرمود، بلكه اين يك تعبير لطيف ادبي است كه وقتي اينگونه از اوصاف يا قيود را ذكر ميكنند، فقط به اوّلي ميدهند كه معطوفعليه است، در دوّمي كه معطوف است ذكر نميكنند براي اينكه در همان معطوفعليه، قرينه ياد شده نشانهاش در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» است و در سورهٴ «احزاب». در سورهٴ «نساء» آيهٴ صد اينچنين آمده است فرمود: ﴿وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً﴾ ديگر نفرمود «مراغماً كثيراً وسعةً كثيره» همان معطوفعليه را كه به وصف كثرت موصوف فرمود، درباره معطوف [هم] به همان اكتفا كرد.
نمونه ديگر در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است. در سورهٴ «احزاب» آيهٴ 35 اينچنين است كه ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾ كه اوصاف فراواني براي اصناف زن و مرد ذكر ميكند كه ﴿وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ﴾ تا به اين جمله ميرسد ﴿وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ﴾; مرداني كه زياد به ياد حقاند، زناني كه زياد به ياد حقاند منتها اين ﴿كَثِيراً﴾ را در معطوفعليه ذكر فرمود، ديگر در معطوف ذكر نكرد نفرمود «والذاكرين الله كثيراً والذاكرات كثيراً» اين طور نيست پس اين يك تعبير لطيف ادبي است كه بعضي از اوصاف و قيود در معطوف عليه است و در معطوف، به همان معطوفعليه اكتفا ميشود، اين يك مطلب.
استدلال فخررازي در خصوص عالم ذر
مطلب ديگري كه فخررازي مطرح كردند اين است كه خدا فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ آنها كه جريان عالم ذر را پذيرفتهاند، اين آيه را حمل بر حقيقت ميكنند آنها كه جريان عالم ذر را نپذيرفتند اين آيه را حمل بر مجاز ميكنند. چون ظاهر آيه اين است كه همه اين افراد كثير از رجال و نساء از آدم و حوّا هستند; آنها كه عالم ذر را قبول دارند چون همه ذرّات ريز از صُلب آدم(عليه السلام) بيرون آمد، صادق است كه بگوييم از او و همسرش رجال كثير و نساء كثير مبثوث و متفرّق شدند ولي كساني كه جريان عالم ذر را نميپذيرند، اين آيه را حمل بر مجاز ميكنند; ميگويند منظور از ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ يعني «منهما و من اولادهما و من أعقابهما و من أحفادهما و من أسباطهما و من نجلهما و من ذريّتهما» مثلاً «رجالاً كثيرا» از آدم و وحوّا و فرزندان اينها و نوههاي اينها و اسباط و نبيرههاي اينها، خدا رجال كثير و نساء كثير را مبثوث كرد وگرنه از خود آدم و حوّا، بيش از چند فرزند مبثوث نكرد.[3]
نقد بيان فخر رازي و بررسي عقلي و نقلي مسئله عالم ذر
اين فرمايششان هم ناتمام است، براي اينكه اصل عالم ذريّه حق است و عالم ذر يك چيز باطلي است; ما عالمي داشته باشيم به نام عالم ذر، اينهم بر خلاف قرآن است هم بر خلاف عقل. بر خلاف عقل است، براي اينكه اين همه تناسخ هست كه يك ذرّات ريز مادّي را خدا ايجاد كرده باشد اولاً، بعد ارواح اينها به ارواح اينها متعلّق شده باشد كه بشوند افراد كوچك و ريز، بعد دوباره اين ارواح را از اينها گرفته باشد و اين ذرّات، از بين رفته باشند، بعداً همين ارواح دوباره به ابدان ديگر تعلّق بگيرند كه قبلاً يك ابدان ريزي داشتند به عنوان ذرّات، بعداً ابدان معمولي دارند و هر دو هم در نشئهٴ دنياست اين همان تناسخ است لذا هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان، اين عالم ذر را رد كرده است،[4] هم امينالاسلام(رضوان الله عليه) در مجمع اين را قبول نكرده است كه عالم ذر به اين معنا باشد.[5]
اما مخالف با قرآن است، براي اينكه قرآن ندارد كه از صلب آدم، ذرّات ريزي را خدا اخراج و استخراج كرد، بلكه از صُلب بنيآدم، ذراري اينها را استخراج كرد نه ذرّات را، سخن از ذُريّه است نه ذَر اولاً، سخن از بنيآدم است نه آدم ثانياً. فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ نه «اذ أخذ ربك من آدم من ظَهره ذريّته» اين طور نيست و عالم ذريّه، عالمي است كه كاري به طبيعت ندارد حالا يا قبل از اين عالم است يا در همين عالم است منتها به نشئه عقل برميگردد يا در همين عالم است، به نشئه فطرت برميگردد يا در همين عالم است به لحاظ وحي و شريعت برميگردد، بالأخره وجوهٌ و اقوال.
اما اينكه در همين دنيا يك ذرّات ريزي را ذات اقدس الهي از صُلب آدم(عليه السلام) بيرون آورده باشد، آن وقت ارواح انساني به اين ذرّاتِ ريز تعلّق گرفته شده باشد در همين دنيا كه اينها شده باشند انسان، بعد بميرند، دوباره همان افراد و همان ارواح به ابدان ديگر تعلّق بگيرد، به صورت بشرِ فعلي دربيايد، اين همان يك نحو تناسخ است ديگر.
تبين عدم دلالت آيه بر عالم ذر
پس مسئله عالم ذَر را محقّقين نميپذيرند، عالم ذريّه را ميپذيرند آن حق است مطابق عقل است، مطابق ظاهر قرآن است ذات اقدس الهي ذريّه بنيآدم، نه ذرّات صلب آدم را ذريّه هر كسي را آفريد و از او پيمان گرفت به ربوبيّت حق اعتراف كرد و به عبوديت خود اقرار كرد، اين عالم، عالم ذريّه است. حالا الآن هم هست، نه اينكه مُرده باشند و دوباره زنده شده باشند. الآن هم انسان اگر خوب توجه كند آن نشئهٴ پيمان، به يادش ميآيد. چون آيه اين است كه به ياد آن نشئه باش! به ياد آن صحنهٴ ميثاق باش! يعني الآن هم اگر كسي خوب توجه بكند ميبيند بله، در مرحلهاي تعهّد سپرد كه خدا ربّ اوست و او بندهٴ خداست.
اين ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ كاري به عالم ذر ندارد و ثانياً بر فرض باطل كه عالم ذر، به آن معنا باشد از صُلب آدم(عليه السلام) ذرّات ريز بيرون آورده شد، نه از آدم و حوّا، در حالي كه آيه درباره ﴿بَثَّ مِنْهُمَا﴾ دارد، اين دو نكته.
رد برداشت دوم مرحوم فخر رازي از آيه
مطلب سوم آن است كه خب، اگر آدم و حوّا به عنوان پدر و مادر اصلي و اوّلي باشند، نوههاي فراوان داشته باشند اين يك تعبير حقيقي است كه همه فرزندان او هستند اولاد خواه معالفصل خواه بلافصل، اين ﴿بَثَّ مِنْهُمَا﴾ كه ظهور در بلافصل ندارد كه از اين دو نفر نسل فراواني ايجاد شدند اين درست است ديگر، تعبير «وَلَد» هم كه نشد تا شما بگوييد «وَلد» ظهور در بلافصل است كه، تعبير «ابن» هم كه نشد تا بگوييد «ابن»، ظهور در بلافصل است كه. فرمود مردان و زنان زيادي از اينها به دنيا آمدند خب اين درست است ديگر. بنابراين اين اصلاً سؤال ثاني ايشان مطرح نيست تا اينكه به تكلّف جواب بيفتند.
بررسي علت تکثير نسل بشر از آدم و حوا (عليهماالسلام)
سخن بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً﴾ براي آن است كه بشر، بالأخره يا يك پايگاه فكري و اعتقادي دارد كه از آن جهت ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[6] است يا پايگاه فكري و اعتقادي ندارد كه بعضيها مسلماناند، بعضي غيرمسلمان; اما يك پايگاه تكويني و وحدت نوعي دارند و آن مسئلهٴ وحدت نوعي انسانيّت است كه همه از يك حقيقتاند و براي اينكه اين مسئله تكويني يك جنبهٴ اخلاقي و اجتماعي هم پيدا بكند، همان مسئلهٴ تكويني را در لباس مسائل اخلاقي و اجتماعي پياده كردند يعني ذات اقدس الهي ميتوانست به جاي يك مذكّر، چندين مذكّر بيافريند، چندين مرد بيافريند و به جاي يك زن به نام حوّا(عليها سلام) ميتوانست چندين زن بيافريند و نسلهاي بعدي از اين چندين مرد و چندين زن باشند يعني «بثّ منهم رجالاً كثيراً ونساء» باشد اين ممكن بود; ممكن بود به جاي يك مرد چندين مرد بيافريند ممكن بود به جاي يك زن چندين زن بيافريند، به جاي اينكه منشأ پيدايش همه افراد، دو نفر باشند، منشأ پيدايش افراد، مردها و زنهاي فراواني باشند اين ممكن بود; اما آن مسئله اجتماعي و اخلاقي تأمين نميشد كه انسان، احساس بكند كه برادر هم نوع خود است. وقتي مسئلهٴ اخلاقي و احساس برادري مطرح است كه همهٴ اينها، فرزندان يك پدر و مادر باشند. لذا دين در عين حال كه به جامعهٴ اسلامي دستور رأفت و مرحمت ميدهد ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ﴾[7] صادر ميكند، نسبت به جوامع انساني هم فرمود: ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾،[8] اين ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ نه يعني «قولوا للمؤمنين والمؤمنات حسنا» ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ ادب را، احترام را، برخورد خوب را نسبت با هر انساني اعمال بكنيد ولو مسلمان نباشد. آن معناي لطيف اخلاقي و اجتماعي وقتي حاصل ميشود كه جوامع بشري از يك پدر و مادر تكثير بشوند نه از آباي فراوان و امّهات فراوان، پس اگر ذات اقدس الهي به جاي مردهاي زياد يك مرد آفريد و به جاي زنهاي زياد يك زن آفريد و به جاي اينكه نسلهاي بعدي را از مردهاي زياد و زنهاي زياد متشكّل كند همه را از يك پدرو مادر متشكّل كرد براي آن است كه آن خوي رأفت و رحمت در جوامع انساني احيا بشود.
بيان جايگاه پدر و مادر با استناد به آيات قرآن
برابر همان اصل ميفرمايد شما پدر و مادرتان را گرامي بداريد ولو غيرمسلمان باشند. اين مسئله، در صدر اسلام محلّ ابتلا بود، بعضيها در اثر رسوب سنن جاهلي، از پذيرش اسلام استنكاف ميكردند ولي جوانهاي اينها كه آن رسومات جاهلي را نداشتند مسلمان ميشدند. پدر و مادر يا يكي از اين دو كه كافر بودند اصرار ميكردند كه شما مسلمان نشويد يا اگر اسلام آورديد دست از دين برداريد. قرآن دستور داد كه ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾[9] اين در دو بخش قرآن است با يك تفاوت كوتاهي[10] يعني اگر پدر و مادر مشرك بودند شما را به شرك دعوت كردند شما حرف اينها را گوش ندهيد چه اينكه خود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» اين يك اصل كلي است از پيغمبر رسيده است و قابل تخصيص هم نيست فرمود هيچ كسي نميتواند بگويد من مأمورم و معذور و معصيت خدا را براي اطاعت امر خلق خدا مرتكب بشود اين ممكن نيست اين جزء اصولي است كه از.. رسيده است و جزء محكمات فقهي هم هست «لا طاعةَ لِمَخلوق في معصيةِ الخالق».[11]
بنابراين به استناد آن آيه و اين روايت، اطاعت فرزند از پدر و مادر در مسائل شرعي محدود است به اينكه به معصيت كشانده نشوند اما همان پدر و مادر غيرمسلمان كه از اسلامِ فرزندانشان استنكاف داشتند، قرآن ميفرمايد: ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾[12] به فرزندها دستور ميدهد به فرزند ميگويد پدر و مادر گرچه مشرك باشند در مسائل دنيايي با اينها به معاشرت معروف رفتار كنيد; خوشرفتار باشيد، مشكلاتشان را حل كنيد، اينها را نرنجانيد، نياز مادي دارند برطرف كنيد، كاري دارند براي آنها انجام بدهيد، ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ ولو پدر بتپرست و مشرك، مادر هم بتپرست و مشرك باشد، اين يك وظيفه بينالمللي اسلام است بر خلاف ارث، ارث يك وظيفه و حُكمي است در داخلهٴ حوزهٴ اسلامي كه طبقات ارث، در محور اسلام است چون مسلمان است كه از مسلمان ارث ميبرد، كافر از مسلمان ارث نميبرد، اين در داخلهٴ حوزه اسلامي است اما مسئله وجوب رعايت حقّ پدر و مادر اين ديگر در داخلهٴ حوزه اسلامي نيست كه اگر پدر و مادر، مسلمان نبودند رعايت حقّ آنها واجب نباشد، آنها ارث نميبرند، ارثبر نيستند ولي رعايت ادب و حقوق آنها واجب است.
استدلال بر جايگاه پدر و مادر براساس رعايت رَحِم
مطلب ديگر آن است كه درباره رعايت رَحِم كه پدر و مادر از بارزترين مصاديق ارحام به شمار ميآيند، تعبير قرآن براساس دو جهت اهميت دارد. قرآن كريم كه به بعضي از مسائل اهميت ميدهد يا يك جهت است يا بيش از يك جهت مثلاً درباره پدر و مادر و همچنين ارحام و اقربا و يتاميٰ و امثالذلك، براي اينكه پدر و مادر در كنار يتاميٰ و اقربا و مساكين و امثالذلك ياد شدند با يك نكته تكريم اينها را دستور داد. فرمود: ﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ﴾[13] اينجا فقط با يك نكته، مسئلهٴ پدر و مادر و اقربا و اينها را گرامي داشت و آن نكته همان وحدت سياق [و] وحدت جوار است كه احسانِ به پدر و مادر و همچنين اقربا و يتاميٰ را در كنار عبادت حق ذكر كرد. گاهي از اين دقيقتر است كه تنها وحدت سياق يا نظم يا هيأت جمله نيست، بلكه در مادّه جمله هم اينها شريكاند، نه در سياق و نظم ادبي جمله و آن اين است كه فرمود: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾[14] كه نه تنها والدين، در كنار نام مبارك الله ياد شدهاند، بلكه آن مادهاي كه به نام شكر است درباره والدين هم به كار رفت ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾ كه هم مادتاً و هم صورتاً، مقام پدر و مادر گرامي داشته شد.
جريان رعايت حقّ ارحام هم از اين [قبيل] قِسم دوم است نه قِسم اول. زيرا در جريان ارحام، گذشته از اينكه اينها را در يك سياق ذكر كرد، در يك نظم ذكر كرد با وحدت هيأت تكريم كرد با وحدت ماده هم گرامي داشت; هم فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ كه ارحام را در كنار جملهاي كه نام مبارك الله هست ياد فرمود و هم اينكه ماده، ماده واحده است و آن تقواست. نفرمود «أن اعبدوا الله واتقوا الأرحام» يا «صل الأرحام» فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ يعني «اتقوا الله واتقوا الأرحام» اينهم نكتهاي است كه مربوط به مسئله رَحِم است. ... آن وقت اين پوشش تهديد لطيف است روي همه اين مسائل كه ميفرمايد اينكه رقيب است، مراقب است كه ميخواهد آن خلأ شما و كمبود شما را ترميم بكند كه اگر يك وقت تمرّد كرديد، تنبيهتان بكند.
بيان علامه طباطبايي در خصوص آيه
حالا مطالبي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در طيّ چند فصل، ذيل اين آيه ذكر كردند از اينجا شروع ميشود.
فصل اول: بيان عمر دنيا و بررسي جوانب آن
فصل اول از فصولي كه ايشان در ذيل اين كريمه عنوان فرمودند،[15] اين است كه از بعضي از كتب موجود صاحبان دين استفاده ميشود كه عمر دنيا، هفت هزار سال است; عمر دنيا تقريباً هفتاد قرن است اين موجود در بعضي از كتابهاي ديني تاريخي. از طرفي علماي زيستشناس، زمينشناسي، فسيلشناس، آثار باستانيشناس و مانند آن، شواهد علمي اقامه ميكنند كه ما آثاري يافتيم مربوط به دو ميليون سال، سه ميليون سال كمتر و بيشتر جمع اينها چگونه است؟
تبين نظر اول حضرت علامه(ره)
ايشان ميفرمايند اما آن مطلب اول، اين برهاني بر مسئله نيست ولي شايد مسئله را با مظنّه انسان تتميم بكند و آن اين است كه اگر ما حساب بكنيم هفتاد قرن قبل، يك زن و مرد روي زمين زندگي كردند عمر متوسط، سلامت متوسط، توليد متوسط با در نظر گرفتن حوادث مُهلكه به طور عادي، نظير سيل، زلزله و يا مرگهاي عادي و يا جنگها اينها را در نظر بگيريم تلفات را در نظر بگيريم ميلاد را هم در نظر بگيريم، ميبينيم در هر صد سال يكي ميشود پانصد نفر و به تدريج با توان چند، وقتي ما اين هفتاد قرن را حساب بكنيم، ميبينيم جمعيت بشر به همين مقدار ميرسد كه رسيده است. حالا اين مربوط است كه چه حادثهاي پيش بيايد; سيلي، طوفاني، وبايي، آن مرگهاي دستهجمعي كم باشد يا زياد باشد يا جنگهاي بينالمللي زياد باشد يا كم باشد. البته اين در حدّ تخمين است; برهاني بر مسئله نيست ايشان هم در صدد اقامه برهان نيستند، ميفرمايند اگر چنين نقلها درست باشد برابر جمعيتي كه فعلاً در روي زمين زندگي ميكنند قابل تطبيق است اين خيلي مهم نيست اما آن شواهد علمي كه فسيلهايي كشف شده كه دلالت ميكند بر اينكه انسانهايي در حدود صد هزار سال قبل، دويست هزار سال قبل يا يك ميليون سال قبل، دو ميليون، كمتر يا بيشتر بودند، اين قابل رد نيست. نه دليلي داريم بر ردّ اين كشفيات علمي و نه اين كشفيات علمي ـ بر فرض صحّتش ـ مخالف با اين گفتههاي ديني است، براي اينكه اين فسيلها ميگويد دو ميليون سال قبل روي زمين انسانهايي بودند، خب بله بودند بعضي از روايات ما هم ميگويد كه قبل از اين آدم، آدمي بود!
اگر در بحث روايي، اين مسئله تأييد ميشود كه انسانهايي قبل از آدم ابوالبشر زندگي ميكردند و قبل از آنها كساني و قبل از آنها كساني، بنابراين هر چه كشفيّات علمي ثابت بكند كه مثلا ًانسانهايي در دو ميليون سال يا كمتر و بيشتر بودند نه دليلي بر بطلان آن كشفيات هست، نه آن كشفيات ـ بر فرض صحّتشان ـ مخالف با هيچ ظاهري از ظواهر دينياند.
فصل دوم: عدم بيان صريح قرآن در خصوص انسانهاي قبلِ آدم(عليهالسلام)
مطلب ديگر آن است كه ايشان ميفرمايند قرآن در اين زمينه، بيان صريحي ندارد كه آيا قبل از آدم ابوالبشر انسانهايي بودند يا نبودند. ولي از روايات كه به خوبي برميآيد چون به صورت صريح دارد كه قبل از آدم آدمي بود و قبل از اين عالم، عالمي بود[16] و مانند آن ولي از بعضي از آيات استفاده ميشود يعني استشعارش ممكن است كه قبل از آدم انسانهايي هم بودند و آن اين است كه وقتي ذات اقدس الهي به فرشتگان فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ فرشتهها گفتند ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[17] فرشتهها گفتند ميخواهي در زمين كسي را بيافريني كه اهل اِفساد است و سَفك دما؟ حالا فرشتهها از كجا فهميدند كه انساني كه روي زمين خلق ميشود اهل افساد و سفك دماست؟ خود سيدناالاستاد استظهار ميكنند كه از اين كلمه ﴿فِي الأَرْضِ﴾ فهميدند موجود مادي بالأخره فتنهانگيز است،[18] مثل مجرّد محض نظير فرشتهها نيست كه ﴿وَهُمْ بأمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[19] از اينكه خدا فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ﴾ اصلاً موجود زميني خاصيتش اين است حالا عدهاي خواستند بگويند نه، منظور آن نسلهايي بودند كه قبل از آدم ابوالبشر در دنيا زندگي ميكردند و روش آنها با افساد و سفك دِما همراه بود لذا فرشتهها با مشاهده اعمال آنها به ذات اقدس الهي عرض كردند: باز ميخواهي در روي زمين كسي را بيافريني كه اهل اِفساد و سَفك است. لذا ايشان در حدّ استشعار دارند نه استظهار. ميفرمايند از اين آيهٴ ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ استشعار ميشود كه قبل از آدم(سلام الله عليه) انسانهايي هم بودهاند;[20] اما هر كسي بود بالأخره نسلش منقرض شد و آنچه فعلاً روي زمين زندگي ميكنند، همهشان برادر و خواهرند و فرزندان يك پدر و مادرند; به اين آدم و حوّا منتهي ميشوند، نه به غير اينها.
حالا در آن مطلب ديگر، فصل ديگر از بحث كه كيفيت ازدواج اين برادر و خواهرها باشد يكي از محتملات هم همين است كه فرزندان آدم با بقاياي از نسل قبل ازدواج كرده باشند، [كه] يكي از محتملات اين است.