71/01/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره نسا/آیه1/
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً﴾[1]
پرهيز از هر امري به تناسب آن
در اين كريمه مطالبي بود كه بعضي از آنها به عرض رسيد، به اين قسمت رسيديم كه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾; از خدا بپرهيزيد و از ارحام هم بپرهيزيد. پرهيز از هر چيزي، مناسب با همان چيز يا همان شخص است. پرهيز از خدا، پرهيز از مخالفت با اوست. بعضيها كه خوفِ نفسي دارند، تقواي اينها تقواي متوسّط است كه از عذاب خدا ميترسند. عذاب خدا در حقيقت، نتيجهٴ اعمال خود آدم است، لذا در سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾[2] كه اميد را به رحمت حق اسناد داد و ترس را از عاقبت كار خود آدم، نه اينكه از خدا بترسيد او كه ارحمالراحمين است [او] ترسي ندارد. نفرمود مردان الهي كسانياند كه از خدا ميترسند و به رحمت خدا اميدوارند، فرمود از پايان كار ميترسند و به رحمت او اميدوارند: ﴿يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾. گرچه در آيات ديگر هست كه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[3] اما اينگونه از آيات مشروح است به آياتي كه روشن ميكند كه ترس مربوط به پايان اعمال خود آدم است.
گروهي كه برتر از اينها ميانديشند، آنها داراي خوف عقلياند; همان احرارياند كه «خوفاً من الهجران» خدا را عبادت ميكنند. اينها پرهيز از جهنم براي آنها مطرح نيست، بلكه پرهيز از هجران الهي براي آنها مطرح است كه «خوفاً من الهجران» همان است كه در دعاي «كميل» آمده «هَبْني صَبَرْتُ عَلي حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلي كَرامَتِكَ».[4] به هر حال پرهيز ضعاف و متوسطين و اُوحدي، در سه قسمت از هم جدايند، اين همان است كه گفتند پرهيز عام است و خاص است و اخص، در نوع عبادات هم همين حرف را زدند درباره صوم هم ملاحظه فرموديد كه صوم سه قِسم است: روزهٴ عوام و روزهٴ خواص و روزهٴ اخص، نوع عبادات اينچنين است.
اقامه دليل بر لزوم تقواي الهي
اينكه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ﴾ اينهم از باب تعليق حُكم بر وصف است، نظير ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم﴾. در آن بخش اول ملاحظه فرموديد تقواي به الله، به دوتا برهان مستدلّ شده است از خدا بپرهيزيد، چرا، چون او خالق شماست يعني اصل هستي را او داد; از خدا بپرهيزيد، چرا، چون او ربّ شماست بعد از خالقيت، نوبت به ربوبيّت ميرسد. خالق يعني آفريننده و ربّ يعني پرورنده; آنكه آفريد، ميپروراند; هم آفرينش او دليل بر لزوم تقواي از اوست، هم پروراندن او دليل لزوم تقواي از اوست.
استفاده از برهان و جدال احسن در اثبات لزوم تقواي الهي
اما در اين بخش ديگر فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ﴾ اين به جدال احسن شبيهتر است تا برهان، زيرا در خلال اين بخش از مقدّمهٴ مسلّم استفاده شده است در آن بخش اول دوتا مقدمه برهاني داشت كه به صورت متن، بيان شده، او خالق است هر خالقي بايد تكريم و احترام بشود او بايد تكريم بشود، او ربّ است، هر ربّي بايد تكريم بشود او بايد تكريم بشود كه اين هر كدام، حدوسط است براي يك برهان مستقل كه جمعاً ميشود دو برهان. اما اين سومي به جدال احسن شبيهتر است. جدال، يعني طرزي انسان سخن بگويد كه مطلبش حق باشد و آن مقدمه مورد پذيرش مخاطب باشد از آن جهت كه اين مقدمه، مورد قبول اوست ميشود جدال و از اين جهت كه اين مقدمه، حق است ميشود جدال احسن. اگر مقدمه مورد پذيرش او نباشد يا او پذيرفته ولي حق نباشد، جدال احسن نيست يا جدال نيست يا جدال محرّم است. نبايد از سوء ضعف مخاطب يا تشخيص مخاطب يا جهل مخاطب، سوء استفاده كرده. ولي در اينجا فرمود شما كه خدا را گرامي ميداريد، اگر بخواهيد مطلبي را از يكديگر طلب بكنيد، آنها را به خدا سوگند ميدهيد; ميگوييد به خدا اين كار را انجام بده كه معناي ﴿تَسَاءَلُونَ﴾ همان «تقسمون» باشد. يا نه، اگر چيزي را هم بخواهيد از خدا مسئلت ميكنيد كه اين ﴿تَسَاءَلُونَ﴾ همان «تطلبون» باشد نه يعني «تقسمون». به هر يكي از اين دو وجه كه باشد، چون اين مقدمه مورد پذيرش مخاطبين است، ميشود جدال احسن ميفرمايد خدايي كه شما او را محترم ميشماريد و يكديگر را به او سوگند ميدهيد از او بپرهيزيد. يا خدايي كه هر چه خواستيد از او طلب ميكنيد به عنوان قاضي حاجات از او بپرهيزيد كه اين ﴿تَسَاءَلُونَ﴾ يا به معناي «تطلبون» است، مثل ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[5] يا به معناي «تناشدون» است كه «ينشدوا بعضكم بعضا»; سوگند ميدهيد.
وجوه مختلف در عطف «الارحام»
خب، ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ درباره اين ارحام، چندين وجه قرائت شده: به جرّ قرائت شده دو وجه است: يكي اينكه عطف باشد بر ضمير كه «تساءلون به وبالأرحام» يا مجرور باشد، براي اينكه خود اين «واو»، «واو» قسم باشد كه ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾; قسم به ارحام، شما از خدا بپرهيزيد. كه اين احتمال در جامع احكام و بيان قرطبي آمده كه تا حدودي هم از او حمايت كرده.[6] اما اين خيلي دور است كه خدا سوگند ياد بكند بفرمايد به حقّ ارحام از خدا بپرهيزيد. گرچه ذات اقدس الهي برابر مصلحتي كه دارد به موجودات تكويني سوگند ياد ميكند ﴿وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ﴾[7] و امثالذلك; اما بحثي از آيات تكويني به عنوان اينكه آيات ربوبيّت حقاند يك مطلب است، بحث از سوگند ياد كردن به ارحام كه خود اين سوگند به ارحام در روايات نهي شده است كه به غير خدا سوگند ياد نكنيد آنگاه خودش در همين آيه به ارحام سوگند ياد كند.
بنابراين اين وجه دوم هم مثل وجه اول ضعيف است. ضعف وجه اول در بحث ديروز مشخص شد كه عطف بر ضمير، بدون ذكر جار، مطابق با قوانين ادب نيست. لذا در آن آيه فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[8] نفرمود «خسفنا به و داره الأرض» كه اين دار را عطف كرده باشد بر ضمير، بدون اعادهٴ جار، نفرمود «فخسفنا به و داره الأرض» فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾. اينجا اگر عطف بود بر ضمير، اين حرف جرّ تكرار ميشد ميفرمود: «تساءلون به وبالأرحام». پس اين دو وجه كه به جرّ خواندن كلمه ارحام است، اين درست نيست.
نصب هم دوتا احتمال در آن هست: يكي اينكه ﴿وَالْأَرْحَامَ﴾ منصوب باشد و عطف باشد بر محلّ اين ضمير، چون اين ضمير مفعول است و محلاً منصوب، اين همان اشكالي كه در عطف بر ظاهر اين ضمير هست، در عطف بر محلّ اين ضمير هم هست، براي اينكه «تساءلون به وبالأرحام» ما نداريم.
احتمال ديگر كه وجه چهارم هست اين است كه ﴿وَالْأَرْحَامَ﴾ منصوب باشد و عطف باشد بر ﴿الله﴾ ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ يعني «اتقوا الأرحام»، اين يك وجه خوبي است كه احسن الوجوه است.
وجه پنجم كه «والأرحامُ» قرائت شده است به رفع قرائت شده است و مبتداست براي خبر محذوف يا خبر است براي مبتداي محذوف كه اينچنين باشد «والأرحام ينبغي أن توصل» يا «يجب أن توصل» آنهم دور است، براي اينكه احتياج دارد به حذف يك مبتدا يا حذف خبر، آن وقت حذف مبدا يا حذف خبر، تعيينش به دست ما نيست. ولي اگر عطف باشد بر ﴿الله﴾ اين كلمهٴ ﴿وَاتَّقُوا﴾ روي او درميآيد، معلوم ميشود «واتقوا الأرحام» و يكي از ادلّه وجوب صلهٴ رَحِم خواهد بود، همان طوري كه يكي از ادلهٴ وجوب تقواي الهي ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ است، يكي از ادلهٴ وجوب صلهٴ رَحم هم «واتقوا الأرحام» است. امر است و ظهور در وجوب دارد، حملش هم بر استحباب، دليل طلب ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين «صلّي الله عليه و آله» آنچنان نيست كه بتواند اين آيه را برابر آن ما بتوانيم تنظيم بكنيم. آنجا چون همراه با قرينه است، اينجا اگر عطف بشود بر ضمير ـ همان طوري كه در بحث ديروز اشاره شد ـ لازمهاش اين است كه وقتي ما اين معطوفعليه را برداريم، اينچنين ميشود كه «واتقوا الله الذي تساءلون بالأرحام» آن وقت اين «الذي» بدون صِله ميماند، آنجا «صلّي الله علي آله» هيچ محذوري ندارد; اما اينجا اگر ما عطف بكنيم بر ضمير «بِه» چون معطوفعليه را بايد برداريم در هنگام معنا كردن جمله دوم، اينچنين ميشود «اتقوا الله الذي تساءلون بالأرحام»، آن وقت چيزي كه ضمير باشد و صله باشد براي «الذي» در اين جمله نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اصل تقوا يعني پرهيز است; پرهيز بكنيد. همان در بحث ديروز اشاره شد كه گاهي تقوا به آتش تعلّق ميگيرد،[9] گاهي به الله تعلّق ميگيرد، گاهي به فتنه تعلّق ميگيرد ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً﴾ كه در سورهٴ «انفال» داشتيم ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً﴾;[10] از فتنه پرهيز كنيد.
بنابراين از ارحام پرهيز كنيد. پرهيز از چيز، وقتي به شيء يا به شخص اسناد داده شد، آن عملِ متوقّع از آن شيء يا اثر متوقّع از آن شخص به ذهن ميآيد. اينكه فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾[11] با «حرمت عليكم الخمر» فرق ميكند، آن حرمت به عين تعلّق گرفته [و] منظور شُرب است يا بيع است و مانند آن، اين حرمت، به امهات تعلّق گرفته و منظور نكاح است. حرمت هر شيء يا شخصي مناسب با آن شيء يا آن شخص است. تقوا هم اينچنين است، تقواي از نار به يك اثر هست، تقواي از الله به يك اثر هست، تقواي از فتنه به يك اثر هست، تقواي از ارحام به يك اثر هست اينها مشترك لفظي نيستند [بلكه] مشترك معنوياند، جامع حقيقي دارند; منتها اختلاف در خصوصيتهاي مورد است از ارحام بپرهيزيد يعني از قطع رَحم بپرهيزيد صلهٴ رحم را اين كريمه، مثل ساير آيات واجب ميكند. بعضي از آيات است يا ادلهٴ نقلي است كه صلهٴ رَحم را واجب ميكند،[12] [13] بعضي از ادلهٴ نقلي است كه قطع صلهٴ رحم را حرام ميكند، ميگفتند ﴿وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ﴾[14] [15] يكي از موارد اين آيه، و مصاديق اين آيه همان صله رحم است كه خدا عدهاي را لعن كرده، كساني كه ﴿وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ﴾.
گذري بر احکام ارحام در فقه اسلام
خب، ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾، «اتقوا الأرحام» يعني بپرهيزيد از اينكه رحامت را قطع كنيد. براي ارحام در فقه اسلامي، احكام فراواني است. چون ارحام، درجاتي دارند احكام فقهي هم مراتبي دارند. بعضي از آن مراتب، مربوط به وجوب انفاق است مثل عمودين، والدين و اولاد، اينها ارحام يكديگرند و اين رحامتشان در حدّ وجوب انفاق هم است. بعضي از احكام از اينها وسيعتر هست و مخصوص به والدين نيست; اما بعضيها مخصوص به والدين است. آنها كه مخصوص به والدين يا عمودين است، همان وجوب انفاق هست يك و انعتاق است دو، كه اگر كسي احدالعمودين را بخرد «يَنعَتِق عليه فوراً»[16] اين حُكم براي عمودين است، مثلاً. اما بعضي احكام براي والدين است، بعضي مطلق عمودين است و به ساير درجات ارحام سرايت نميكند. بعضي از مراحل احكام فقهي، نظير ارث از اينها هم تعدّي ميكند يعني از عمودين از پدر و مادر و فرزند تعدّي ميكند، به برادر و خواهر به عمو و عمه و خاله و دايي هم ميرسد، مثل طبقات ارث. بعضي از احكام است كه از همه اينها وسيعتر است، خواه در موردي باشد كه انفاق واجب باشد يا نه، يا موردي باشد كه مايه انعتاق باشد يا نه، يا مورد ارث باشد يا نه [كه] آن مسئله صله رحم است.
خب، بعضيها هستند كه ارثبر نيستند ولي رَحِماند و صلهٴ آنها واجب است يا اصلاً ارثبر نيستند يا با بودن بعضي از مراتب قبلي، ارثبر نيستند ولي بالأخره رَحِماند و صلهٴ آنها لازم است.
تفاوت رحامت با حرمت نکاح
و مسئلهٴ رحامت غير از حرمت نكاح است. رحامت، محرميت ميآورد گاهي هم محرميت نميآورد و حرمت نكاح نميآورد، مثل پسرخاله و پسردايي و امثالذلك، اينها رَحِم هستند ولي محرم نيستند. چه اينكه بعضي از موارد حرمت نكاح هست ولي رحامت نيست، نظير جمع بين اُختين و امثالذلك. مسئله رحامت و محرميت، غير از مسئله حرمت نكاح هست.
جواز وصيت از سهم ثلت براي ارحام
حُكم فقهي ديگري كه مربوط به ارحام است، اين است كه فرمودند شما در هنگام مرگ اگر خواستيد وصيت بكنيد، به مقدار ثُلث وصيت بكنيد كه مازاد بر ثلث براي ورثه است، براي پدر و مادرتان وصيت كنيد و براي اقربين وصيت كنيد. چه اينكه به ورثه ميفرمايد در هنگام تقسيم و توزيع تَركه اگر اقربا و ارحامتان حضور پيدا كردند، آنها را بينصيب نگذاريد كه اين دوتا مطلب كاملاً از هم جداست: يك مطلب براي شخص است هنگام وصيت ميفرمايد شما ارحام را در نظر داشته باشيد، مطلب ديگر آن است كه به اولياي متوفّا در هنگام توزيع تركه ميفرمايد هنگام قسمت اگر اقربايتان حضور پيدا كردند، آنها را بيبهره نگذاريد. در آيهٴ 180 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً﴾ اين البته به مقدار ثلث است.[17]
اما آن مطلبي كه مربوط به تقسيم تركه است، آن در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ هشت اينچنين آمده: ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾. خب، اينها احكام فقهي است كه براي ارحام مترتّب است.
يك حُكم فقهي ديگري كه براساس رحامت مطرح است، مسئله لزوم هِبه است. هِبه از عقود مجّاني و اِذني است و جايز هم است. واهب ميتواند قبل از تصرّف متّهب در عين موهوبه، او را استرجاع كند; برگرداند. ولي اگر هِبه معوّضه بود يا به قصد قربت بود يا به ذيرَحِم بود، ميگويند لازم است، اگر كسي چيزي را به يكي از ارحام، هِبه كرد ولو آن عين تلف نشده باشد ولو معوّض هم نباشد ولو قصد قربت هم نكرده باشد، حقّ ارجاع ندارد.[18] هبهاي كه به قصد قربت باشد يا معوّضه باشد، اگر گفتند لازم است، درباره هِبهٴ به ذيرحم هم گفتند لازم است، بنابراين اينها احكام فقهي است كه براي ارحام، مترتّب است.
پرسش: ...
پاسخ: خب چرا البته، چرا در بيانات خود حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) است كه «إبْدأ بِمَن تعول»[19] يعني اول، انسان عهدهدار عايله خود است، بعد همين طور. ولي اصل وجوب هست، بعضيها ممكن است شديد، بعضيها اشد باشند و قطع رَحِم حُرمت دارد بعضي ممكن است اكيد، بعضي ممكن است آكد باشد.
پرسش: ...
پاسخ: محرم نيستند ولي ارحاماند.
محوريت زن در اجتماع بشري
عظمت زن از نظر قرآن كريم هم اين است كه محور اين خانواده و اين جامعهٴ كوچك، زن است. در همين آيه يكجا ميفرمايد محور، مرد است فرمود: ﴿خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَق مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ در همين آيه ميفرمايد كه محور، زن است. اصولاً قبيلهاي كه از بنياعمام و بنياخوال و بنيخالات و بنيعمّات و امثالذلك تشكيل شدهاند اينها ارحاماند، ارحاماند يعني چه? يعني همه اينها به يك رَحِم يعني زِهدان زن مرتبطاند، پس منشأ تشكيل اين جامعهٴ كوچك ميشود زن. اگر فرمود: ﴿مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾[20] آن صلب و ترائب، منشأ نيست براي تشكيل يك جامعهٴ كوچك، آنچه اين جامعه كوچك را محرم ميكند، ارحام ميكند، حقوق پنجگانهٴ فقهي يادشده را به همراه دارد، زن است. چون ارحام را هم كه ارحام گفتند، براي اينكه همه اينها به رَحِم واحد مرتبطاند. رَحِم يعني جايِ پرورش كودك اين منشأ پيدايش اين جامعه كوچك است و اگر اين رعايت نشود جامعهٴ بزرگ هم ساخته نخواهد شد چون در قرآن كريم جامعهٴ بزرگ را مديون جوامع كوچك ميداند بالأخره اگر آبهاي آلوده يكجا جمع شدند اين ديگر درياي زلال نخواهد بود اگر شعوب و قبايل آلودهاي جمع شدند هرگز مدينه فاضله تشكيل نميدهند يا جامعهٴ فاضله نميسازند.
در قرآن كريم اول فرد را ميسازد (يك) و براي اينكه زندگي فردي ميسور انسان نيست اين جامعه كوچك را به عنوان اينكه يك مادر، اين جامعه و قبيله را اداره ميكند ميسازد اين (دو). اگر اين قبايل و شعوب را يك زن، ساخت يعني براساس رحامت ساخته شده، نه براساس صلب و تصلّب، براساس صلابت ساخته نشده، براساس رحامت و رَحْم و عاطفه ساخته شده آنگاه جوامع بزرگ شكل ميگيرند. اين جوامع كوچك را در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» مشخص كرد كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾[21] اينها جوامع كوچك است كه كار به جامعه بزرگ ندارد و مشابه آن آيهٴ سورهٴ «حجرات» در سورهٴ «فرقان» هم آمده آيهٴ 54 فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً﴾ در اين كريمه، گرچه سبب را از نَسب جدا كرده است ولي در مقابل نسب، سبب را ذكر نكرد. فرمود از يك قطره آب، بالأخره انساب و اصهار را خدا ساخت; هم نَسَب ساخت، هم مِهر و داماد ساخت.
جايگاه ارحام سببي در دين مبين اسلام
اما آن خطبهٴ عَقدي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مراسم ازدواج حضرت امير و زهرا(عليهما السلام) خواندند، از آن خطبه برميآيد كه پيوندهاي سببي در اسلام، ملحق به پيوندها نسبي است يعني وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) مِهر را و داماد را و دامادي را نسبِ لاحق قرار داد، فرمود: «إنّ الله جَعل المصاهرة نسباً لاحقاً»[22] آن وقت دوتا خانواده بيگانه با آمدن يك رَحِم در وسط، ميشوند ارحام. پيوند سببي، ملحق به پيوند نسبي است، فرمود: «إنّ الله جَعل العصاهرة نسباً لاحقاً» يعني مصاهره و دامادي، دوتا خانواده را رَحم ميكند، ارحام هم قرار ميدهد.
آنگاه همان طوري كه مصاهره، محرميت ميآورد، مصاهره، رحامت هم ميآورد. حالا بحثي در فقه هست كه آيا رضاع هم همان طوري كه محرميت ميآورد رحامت هم ميآورد يا نه? كه اين ديگر از بحث تفسيري فاصلهاش خيلي زياد ميشود كه آيا همان طوري كه هبهٴ به ذيرَحم، عقد لازم است[23] نه عقد جايز، آيا اگر كسي رحامتش با رضاع بود، مثل رحامت با نسب است يا نه? به هر حال شير، مصاهره و رحامت، اين سه عامل را زن تشكيل ميدهد و عظمت زن را هم در همين آيات قرآن كريم مشخص فرموده است، بالأخره اوست كه جامعهٴ كوچك را شكل ميدهد. مسئله صُلب و امثالذلك نيست، گرچه من فحل واحد شرط است; اما عمده رضاع است كه نشر حرمت ميكند، محرميت ميآورد، حرمت نكاح دارد و مانند آن. اگر در آن بيان آمده است كه «يَحرُم مِن الرضاع ما يَحرُم مِن النَّسب»[24] يا در آن خطبه عقد آمده كه مصاهره، به منزلهٴ نسب لاحق است،[25] نشان ميدهد كه زن در سازماندهي قبايل و اشاعر و شعوب، نقش اساسي را دارد.
در اين سورهٴ مباركهٴ «فرقان» فرمود: ﴿فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً﴾[26] كه از راه نَسب و از راه دامادي اين مسئله را حل كردند. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مسئله ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ را در آيهٴ ششم سورهٴ «احزاب» مطرح فرمود كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ پس اين نقش تعيينكنندهاي است كه ارحام دارند. در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آيهٴ 22 آمده كه ﴿فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ﴾ اين به عنوان تهديد و تحذير ياد كرده است، فرمود شما كساني هستيد كه اگر كار به دستتان بيفتد، ارحامتان را قطع ميكنيد يعني اين قطع رَحِم كه حرام است شما به او مبتلا خواهيد شد.
پس اين احكام را در همين آيهٴ مباركهٴ اول سورهٴ «نساء» به بنيانگذارش كه زن است اسناد ميدهد، در قسمت اولش، بنيانگذار را مرد ميداند بالأخره و براي اينكه خيال نشود آن جامعهٴ بزرگ فقط به وسيله مرد تشكيل ميشود فرمود نه، اين زن هم از اين حقيقت است [و] يك چيز بيگانهاي نيست كه ﴿خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ مثل اينكه در جوامع كوچك هم فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾[27] اين ﴿لَكُم﴾ نه يعني براي استخدام شما، مثل اينكه خدا ميفرمايد ما ملائكه را براي شما فرستاديم، انبيا را براي شما فرستاديم. اين «لام» استعمال و استخدام و امثالذلك نيست، «لام» تدبير و تربيت و نگهداري و نگهباني و نفع است خلاصه، نه نفع با ذلّت. مثل اينكه انبيا را براي شما فرستاديم، اين براي شما فرستاديم نه يعني شما مخدومايد او خادم يا ملائكه براي شماست و امثالذلك. بنابراين اين ﴿لَكُم﴾ به آن معنا نخواهد بود، هم وحدت حقيقت زن و مرد را مشخص كرد ﴿خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً﴾[28] و هم اينكه او فرمود به سود شماست خلاصه، براي نگهداري و نگهباني شماست.
پرسش: ...
پاسخ: آيهٴ قرآن هم مطلق است و شارحش نصوص است، ما اگر شكّي داشته باشيم كه آيا اين مطلق است يا منصرف است، آن نصوصي كه ميفرمايد اين «نسباً لاحقا»[29] اين به منزله توسعه موضوع است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، البته مشخص است اگر يك وقت، مثل ساير محرّمات ديگر، ساير محرّمات يك مواضع استثنايي دارد، ساير واجبات، يك وارد استثنايي دارد اينهم بشرح ايضاً [همچنين].
علت تأکيد بر رعايت تقوي در اول سورهٴ «نساء»
خب، ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾ چرا ﴿وَاتَّقُوا﴾ اول فرمود: ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ﴾ بعد «واتقوا الأرحام»، اين ﴿اتَّقُوا﴾ كه بعضي از جاها بالصراحه آمده، بعضي جاها ضمناً ياد شده، چرا? فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً﴾; خدا رقيب شماست.
«رقيب» را «رقيب» گفتند، براي اينكه اين محافظ رِقاب زيردستان اوست، اين (يك). يا نه، چون خودش براي اينكه اشراف داشته باشد، رَقَبه ميكِشد، گردن ميكشد كه درست بررسي كند و ببيند اين دو نكته و چون جاي بلند را كه ديدبانها آنجا قرار ميگيرند آن را ميگويند مَرقب، براي اينكه رقيب آنجا ميايستد تا اشراف داشته باشد. اگر كسي از جاي بلندي، از مكان بلند يا از مكانت والا، اشراف داشته باشد ميشود رقيب و اين رقيب هم به معناي مطّلع نيست كه از جاي بلند فقط نگاه كند و به معناي حفيظ هم نيست كه نگذارد ديگران او را ببرند، بلكه به اين معناست: هم اشراف دارد (يك)، هم حفيظ است از دستبرد ديگران جلوگيري ميكند (دو)، هم خودش اگر كم و كسري دارد اصلاح ميكند اين (سه)، اين ميشود رقيب و ذات اقدس الهي رقيبِ به اين معناست، لذا فرمود من در كمين هستم. شيطان در كمين است تا كمين بزند ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[30] رهزني ميكند; اما ذات اقدس الهي ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[31] كه در كمينِ طاغيان است.
و اما ذات اقدس الهي نسبت به افراد وارسته در كمين است كه دستگيري كند، نه رهزني بكند. ميفرمايد هر جا راه ميروي جهنم در كمين توست[32] ما حالا خيال كرديم جهنم، مسلّم شد براي ما كه شيئي است، مكاني است غيرمنقول و اگر گفتند جهنم در كمين شماست يعني جايي است آنجا آماده كه شما اگر مُرديد بعداً شما را در آن جهنم ميبرند. اما آيا جهنم همهاش همان است يا جهنمهاي ديگري هم هست، آيا جهنم منقول است يا غيرمنقول، آيا سورهٴ مباركهٴ «فجر» كه دارد ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[33] حتماً بايد توجيه و تأويل بشود يا ما جهنم منقول هم داريم يا انسان هر جا كه ميرود، جهنم در كمين اوست?
بيان اقسام جهنم و تطبيق آن با آيات
به هر حال اگر براي آدم، مسلّم شد كه فقط يك قِسم جهنم داريم، آنهم غيرمنقول است [و] مكان است، آن وقت اين آياتي كه دارد جهنم را ميآورند يا جهنم در كمين شماست البته بايد توجيه بشود. اما اگر نه، جهنمهاي فراواني بود بعضي منقول بود، بعضي غيرمنقول بود، بعضي در دنيا بود، بعضي در آخرت بود اين آيات، به ظاهرشان باقي است. فرمود جهنم، در كمين شماست تكان خوردي ميافتي; منتها حالا نميداني داري ميسوزي ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَاداً ٭ لِلطَّاغِينَ مَآبَاً﴾[34] اما ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[35] مرصاد همه است. مرصاد طاغيان است تا آنها را بگيرد، مرصاد پرهيزگاران است كه تا دست آنها را بگيرد، نه رهزني بكند. خدا رقيب است كه اگر كسي يك وقت ميخواهد تعدّي بكند، فوراً او را تنبيه ميكند، تنبيهش هم يا به بيماري است يا به ايجاد مشكلات ديگر است يا به تذكّر است بالأخره به هر راهي كه شد او را متوجه ميكند كه بيراهه ميروي، هر راهي كه خودش مصلحت بداند. اين همان مراقبت كامل است كه رقيب است و اگر براي هر انساني رقيب است، آن غير از رقابت الهي است در سورهٴ «ق» فرمود: ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾; هيچ كسي حرفي نميزند، مگر اينكه يك «رقيب عتيد»، «عتيد» يعني مستعد; از اِعداد و استعداد و مُعدّ بودن و از اين باب است «عَدّ» و «أعدّ» «واستعدّ» يعني آماده شد «عتيد» يعني آماده، هر كسي يك رقيب آمادهاي دارد در قبال هر قول.
منظور از اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «ق» كه فرمود; آيهٴ هيجده سورهٴ «ق» ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ نه اينكه ﴿لَدَيْهِ﴾ حتماً به آن قائل برگردد «لدي القول»; كنار اين حرف يك رقيب مستعدّي هست و منظور از اين حرف هم در مقابل نيّت و فعل نيست. حرف كه ميگويند يعني مطلق كار، خواه كار قلبي، خواه كار بدني، خواه گفتار، مثل اينكه فرمودند: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[36] منظور خوردن كه نيست مطلق تصرّف است ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ منظور حرمت خوردنِ به باطل نيست [بلكه] منظور حرمت مطلق تصرّف است. اينكه فرمود اينها هيچ حرفي نميزنند، انسان هيچ حرفي نميزند، مگر يك رقيب آمادهاي آنجا ضبط ميكند يعني هيچ كاري نميكند، نه اينكه خاطرات را ضبط نكنند، افعال را ضبط نكنند فقط اقوال را ضبط بكند، اين طور نيست; منتها اين «رقيبِ عتيدِ» مستعدّ آماده، كارش اين است كه او امينالقول است، امينالفعل است; فقط كرامِ كاتب است و ضبط ميكند همين، بيش از اين مأموريتي ندارد مگر به امر الهي.
معناي «رقيب» در آيه 52 سورهٴ «احزاب»
و اما آنچه ذات اقدس الهي در سورهٴ «احزاب» فرمود اين نشانهٴ آن است كه خداوند، حفيظ مطلق است هر چيزي را ميپروراند كه به يكي از شئون ربوبيّت او برميگردد و به همين معنا هم رقيب انسان هم هست. در سورهٴ «احزاب» آيهٴ 52 فرمود: ﴿وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً﴾ كه به همين معناي مراقب بودن. خدا مراقب انسان هم هست و اين ﴿كَانَ﴾ هم ﴿كَانَ﴾اي است كه از ديرزمان، اين مسئله را اثبات ميكند يعني هميشه بوده، نه ماضي و مضارع و حال دارد، براي افادهٴٴ دوام مراقبت حق است نه استمرار مراقبت. بين اين دو مطلب خيلي فرق است: يكي اينكه خدا كارش ـ معاذ الله ـ زماني است ماضي دارد و مضارع دارد و حال دارد ولي در هر سه زمان بود اينچنين نيست; يك وقت اين خدا كارش هميشه هست، بدون اينكه زمان او را همراهي بكند، در همهجا هست بدون اينكه مكان او را همراهي بكند، اين به اين معناست ﴿وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً﴾قران مجی[37] به اين معنا، ذات اقدس الهي رقيب انسان هم است.