70/11/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
چگونگي رفع اختلاف از جامعه اسلامي در بيان قرآن
در اين فصل چهاردهم[1] از فصول پانزدهگانهاي كه ذيل اين كريمه مطرح است، عوامل اختلاف و اسباب تشتت اشاره شد. اولاً بيان شد كه دين، گذشته از اينكه دستورات اجتماعي ميدهد و دستوراتش اجتماعي است، نظير مسئله جهاد، نظير مسئله حج، نظير مسئله نماز جمعه و جماعت، نظير مسئله نماز عيد فطر و عيد اضحيٰ و مانند آن، محورهاي اصلي او و زيربناهاي او هم اجتماعي است يعني به اموري دعوت ميكند كه جامعهپسند است و حقوق همه ملحوظ شده است كه دعوت به حق است، دعوت به فطرت است و مانند آن. منتها اختلافهايي هم كه پيش ميآيد دين، اين اختلافها را پيشبيني كرد، راههاي حل اختلاف را هم ارائه داد. در اينكه اختلاف هست ترديدي نيست، براي اينكه نه انسانها با يك استعداد و ذوق خاص آفريده شدهاند همه شان، چون «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ و الْفِضَّةِ»[2] اين بيان را مرحوم كليني در روضه كافي نقل كرد؛ هم استعدادها مختلف هست هم شرايط فراواني ايجاب ميكند كه برداشتها گوناگون باشد. ولي دين راه حل اختلاف را هم ارائه داد، براي اينكه اختلافها اگر به يك سلسله اسباب بالعرض مستندند، اين اسباب بالعرض بايد به اسباب بالذات ختم بشود، چون هر بالعرضي بايد به بالذات منتهي بشود.
علت پيدايش اختلاف در علوم نظري در بيان علامه طباطبايي(ره)
قدم اول در اختلاف اين است كه هر كسي چون برداشتهاي قبلي و مباني قبلي و اصول موضوعه قبلي و پيش فرضهاي قبلي و مانند آن دارد، چون با آن انباشتهها و پيش فرضها و پيش باورها به سراغ معارف ديني ميرود، قهراً برداشتهاي مختلفي هم خواهد بود، اين حرفي است روشن كه هر كس با يك مباني خاصي به سراغ دين ميرود و با حفظ همان مباني، برداشتهايي هم كه از دين دارند مختلف است. اما اينها يك امر بالعرض است، چون نقل كلام ميشود در اينكه چرا آن مباني مختلف است، چرا آن پيش فرضها مختلف است؟ چرا افراد گوناگون داراي اصول و مباني و پيش فرضهاي مختلفاند؟ بالأخره آن پيش فرضها اگر به مباني قبلي و اسبق منتهي بشود تا بالعرض و بالذات ختم نشود، اين سؤال همچنان ادامه دارد. انسان وقتي يك مطلب بديهي را ميفهمد درك مطلب بديهي مخصوصاً آن اولي، نظير امتناع جمع بين نقيضين اين مسبوق به يك علم ديگر نيست، اين يك چيز روشني است كه اگر بخواهد مسئله امتناع جمع نقيضين يا امتناع رفع نقيضين را بفهمد، لازم نيست قبلاً يك سلسله اصول و مباني را فراهم كرده باشد، اين درست است. ولي اگر خواست يك مطلب نظري را بفهمد درك مطلب نظري، حتماً مسبوق است به يك سلسله مبادي و مباني كه آنها قبلاً روشن شد. آن مباني اگر مختلف بود، درك اين مسئله نظري هم مختلف خواهد بود يعني دو نفر اگر داراي دو تا مبنا بودند، يك مطلب نظري را دو گونه حل ميكنند و دو گونه برداشت ميكنند. وقتي به سراغ آن مباني قبلي ميرويم آنها هم اگر به اصول پيش فرض و اسبق خود استناد داشته باشند، اين سؤال نميايستد تا برسيم به آن اصول اوليه يعني بعد از بديهيات آن سرآغاز اختلاف. منشأ اصلي اختلاف سه چيز يا دو چيز است، اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اين فصل چهارده[3] اصول اولي اختلاف را به اين سه امر برگرداندند، براي اينكه اين ما بالعرضها به آن بالذات بايد ختم بشود، ريشههاي اصيل اختلاف همينهاست وگرنه اگر ما بگوييم سرّ اختلاف برداشتها آن است كه مباني مختلف است، پيش فرضها مختلف است، اصول پذيرفته قبلي مختلف است، اين سؤال قطع نميشود، چون در خصوص اختلاف آن مباني هم سؤال ميشود كه چرا مباني مختلف است. مثلاً از يك آيه، اشاعره يك گونه استفاده ميكنند معتزله يك گونه ديگر استفاده ميكنند، اماميه يك گونه ديگر استفاده ميكنند و مانند آن. خب، در اينكه مباني اين آقايان گوناگون است و در اثر اختلاف اين مباني از يك آيه يا از يك حديث سه تا برداشت دارند حرفي نيست، براي اينكه اگر آن مطلب، مطلب اولي و بديهي نبود يقيناً وابسته به مباني قبلي است. آن مباني قبلي بي نقش نيست، گرچه بايد جداگانه بحث بشود كه آيا تمام الدخاله دارد يا بعض الدخاله ولي بي نقش نيست، لكن پاسخ به سؤال نيست كه اگر كسي بگويد چرا برداشتها مختلف است، بگويند براي اينكه مباني مختلف است، چون نقل كلام در اختلاف مباني ميشود كه چرا مباني مختلف است، چرا اين اصول پيش فرض و پذيرفته شده قبلي مختلف است بالأخره بايد به آن ريشههاي اصلي اختلاف برسد.
نقش صفات نفساني در پيدايش اختلاف
ريشههاي اصلي اختلاف همين است كه در فصل چهارده[4] آمده كه سه امر يا دو امر است: امر اول اختلاف در اوصاف نفساني است كه بعضي از نفوس، صاف و سليم و بسيط و در برابر حق منصفاند بعضي لجوجاند، اين خصوصيات را نه ميتوان انكار كرد و نه ميتوان وابسته به مكتب دانست. گاهي ميبينيد دو تا برادرند، از يك خانواده متولد شدهاند، خصوصيتهاي نفساني اينها فرق ميكند، طوري كه يكي ميشود كميلبنزياد نخعي(رضوان الله عليه) يكي ميشود حارثبنزياد نخعي(عليه اللعنه) اين طور بينشان فرق ميشود. خب، در اينكه اختلافها از درون گاهي نشئت ميگيرد و منشأ بسياري از موانع بعدي است، حرفي در او نيست. پس اختلافهاي بيروني بايد به اين اختلافهاي دروني كه مسائل اخلاقي و صفات نفسانيه است برگردد، اين مهمترين ريشههاي اختلاف است.
پرسش:...
پاسخ: نه، چون لازمهاش صعوبت و سهولت است، نه جبر و تفويض. همان كه براي او پذيرش حق، سهل است ميتواند راه باطل را طي كند همان كه پذيرش حق براي او سخت است، ميتواند راه حق را طي كند؛ منتها در سهولت و صعوبت فرق است، نه در اصل امكان و امتناع.
تأثير معاصي بر پيدايش اختلاف در جامعه اسلامي
قسم ديگر اختلاف، افعال انسانها بود كه معاصي و طاعات، يكسان نيست يعني فرد يا گروهي كه مطيعاند و عادلاند، حق را بهتر درك ميكنند. گروهي كه متمرّد و عاصياند در درك حق قوي نيستند. البته ممكن است مسائل علمي را خوب درك بكنند؛ اما درك مسائل علمي به عنوان درك علم نافع نيست، در هنگام كاربرد معلوم ميشود كه كدام علم نافع است و كدام علم نافع نيست. علم از آن جهت كه مطابق با واقع است، ميشود حق و صدق و اما در موقع كاربرد يا نافع است يا ضار. اينكه در خطبهٴ نهجالبلاغه در اوصاف متّقيان فرمود: «وَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ»[5] علم نافع در مقام كاربردي است يا در همان حديث معروف كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «لا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لاَ يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ»[6] بعضي از آن علوم، في نفسه نافع نيستند بعضي از علوم نافعاند ولي كاربردشان زيانبار است و اگر كسي متمرّد و عاصي بود يا درست درك نميكند يا اگر درك كرد در خدمت عصيان و تمرد صرف ميكند. چه اينكه ما ميبينيم پيشرفتهاي علوم به آنچه خدمت كرده است به تخريب و كشتار خدمت كرده است، به جاي اينكه در راه تكامل بشري صرف بشود، در راه تخريب و كشتار صرف شده است، پس منشأ دوم معاصي است و تمرّدها.
مهمترين عوامل بيروني در پيدايش اختلافات علمي
منشأ سوم اختلافات بيروني است يعني ممكن است افراد، از نظر استعداد و پذيرش يكسان باشند ولي در بعضي از محيطها، مسائل علمي راه پيدا كرده [و] مردم آن منطقه آشنا شدند، يك سلسله مباني را پذيرفتند بعضي از محيطها مردم آن منطقه آشنا نبودند، گروه ديگر رفتند و زمينه خالي را با مباني مكتب خاص خودشان پر كردند. اين همان بياني است كه در نهجالبلاغه در نامهاي كه حضرت امير(سلام الله عليه) براي حسن بن علي(عليهما السلام) مرقوم فرمود كه پسرم! قلب جوان مثل زمين خالي است كه هر بذري را در زمين خالي بيفشانند او قبول ميكند «كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ»[7] اين است. اگر زمينه فكري مردم يك منطقه خالي بود، كسي رفت و تبليغ مسيحيت كرد آنها ميشوند مسيحي، تبليغ يهوديت كرد ميشوند يهودي، تبليغ اسلام كرد ميشوند مسلمان؛ هر مبناي فكري را كه در آنها تزريق بكند آنها ميپذيرند، چون مباني از قبل ندارند، قدرت تحقيق هم ندارند، در حد يك سرزمين خالي است و هر بذري كه در او افشانده بشود ميپذيرند. پس منشأ اختلاف گاهي در اين است كه بعضيها دسترسي دارند بعضي دسترسي ندارند، آنها هم كه دسترسي ندارند افراد گوناگون رفتند، افكار گوناگون را ارائه كردند و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: خوش استعداد است؛ اما او چه ميداند آن مطالب دقيق را تحقيق بكند، ببيند كه حق با اسلام است يا مسيحيت يا حق با اشاعره است يا معتزله، اينچنين كه نيست.
پرسش:...
پاسخ: اين انصاف دارد يعني در برابر حق آرام است خوش استعداد است؛ اما آن مطالب عميق نظري كه آيا حق با جبريه است يا حق با مفوضه كه خود حضرت امير(سلام الله عليه) به مردي كه از قدر سؤال كرد فرمود: «بَحْرٌ عَمِيقٌٌ فَلا تَلِجْهُ»[8] ، فرمود اين درياي بيكران است، خيلي عمق دارد وارد نشو. اينچنين نيست كه همه مسائل براي همه قابل فهم باشد، اگر كسي ذهن خالي يافت بعضي از مباني را در او تلقين كرد او همان مبنا را ميپذيرد؛ اگر مبلغان اشعري رفتند جبريه تربيت ميكنند، مبلغان معتزله رفتند تفويضي تربيت ميكنند، مبلغان اماميه رفتند امر بين الامرين تربيت ميكنند. بنابراين اين عامل سوم كه تفاوت محيطهاست، اختلاف مردم است از نظر دسترسي داشتن به مراكز علمي و تحقيقي و عدم امكان، اينها باعث پيدايش اختلافهاست.
علل پيدايش اختلاف در علوم نظري
نتيجه اينكه هر مطلب نظري را كسي بخواهد بفهمد مسبوق است به مباني اين يك. با مباني مختلف، برداشتها هم مختلف خواهد بود دو، مگر براي انسانهاي ممتاز كه با داشتن يك سلسله از مباني ممكن است تحولي در آنها پيدا بشود در برابر حق، خضوع كنند [و] دست از خيلي از مباني بردارند، چه اينكه براي خيلي از حكما اتفاق افتاده. شيخ اشراق اينچنين بود ميگويد من در خيلي از مسائل يا در چند تا مسئله پيرو حكمت مشاء بودم بعد تجديد نظر برايم پيدا شد، يك راه خاصي را انتخاب كردم. خود مرحوم صدرالمتألّهين در چند قسمت ميفرمايد من قبلاً عقيدهام درباره روح، جسمانية الحدوث و روحانية البقاء نبود و هم مانند ديگران فكر ميكردم، مگر اينكه خدا نصيب من كرده اين مطلب را و هكذا در چند مسئله ديگر. ميفرمايد كه من قبلاً اصالة الماهوي بودم، بعد برگشتم، قبلاً درباره روح طور ديگر فكر ميكردم بعد تجديد نظر پيدا شد. افرادي كه جزء نوابغاند، اين تحولهاي 180 درجه براي اينها هست؛ اما افراد عادي با همان مباني كه از همان اول رشد كردند ترقي ميكنند، ديگر تحولي پيدا بشود كم است. هر كس برداشتي از چيزي دارد به استناد مباني قبلي است؛ اما مباني قبلي، به استناد آن خصوصيتهاي نفساني است يا به استناد افعال اينهاست يا به استناد خلأ محيط و امثالذلك است.
راههاي حل اختلاف در علوم نظري در كتاب و سنّت
اسلام چون ديني است اجتماعي، همه اين اختلافها را گوشزد كرد و راه حل هم نشان داد. چون ذات اقدس الهي خودش آشناست كه مردم در چه حد ميانديشند؛ به همه اين علل اختلاف آشناست. فرمود اولاً شما با همه سرمايههايي كه داريد اگر كنار هم باشيد و باهم بينديشيد به مقصد ميرسيد. با هم فكر كردن غير از اين است كه در يك شهر زندگي كردن است، ممكن است هزار دانشجو يا هزار طلبه در يك كتابخانه باشند، همه دارند مطالعه ميكنند؛ اما بي هم مطالعه ميكنند، لذا ممكن است اين هزار نفر چند تا فكر گوناگون داشته باشند. اما وقتي كه در سمينارها، در كنفرانسها، تبادل نظرها، در كميسيونها، در بحثها اين افكار عرضه ميشود، اين هزار فكر يا پانصد فكر يا پنجاه فكر به دو سه فكر تبديل ميشود يا گاهي ممكن است به يك فكر تبديل بشود. با هم مطالعه كردن غير از اين است كه همه مطالعه كنند. دين دو تا دستور ميدهد: يكي اينكه در محور اصلي دين كه قرآن و عترت است تدبر كنيم؛ يكي اينكه باهم تدبر كنيم. باهم تدبر كردن يعني حاصل نظر هر كسي براي ديگري بازگو بشود و اين انظار، يكديگر را تضارب كنند، همان بياني كه حضرت امير(سلام الله عليه) در غرر و درر دارد كه «اضْرِبُوا بَعْضَ الرأي بِبَعْضِ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ الصَّوَاب»[9] با تضارب آرا كنيد تا [رأي] صواب از او متولد بشود. وقتي باهم آرا را در كنار هم گذاشتند يقيناً اين اختلاف كم خواهد شد. دستور دين دو مطلب است: يكي تدبر كردن؛ يكي باهم تدبر كردن و خود دين، براي حل اختلاف پيشنهاد ميدهد. ميگويد هر مختلفي را بايد به يك چشمه زلال منزه از اختلاف عرضه كرد، تمام مختلفات را به يك ترازو و ميزان مبراي از اختلاف عرضه كرد، ما اگر كالاها را خواستيم بسنجيم بايد به ترازويي بسنجيم، نه آن ترازويي كه خودش؛ دو تا كفهاش باهم هماهنگ نيست، چون يك نقص و عيبي در آن ترازو هست، بلكه به يك ميزان و ترازويي بسنجيم كه قسط محض است و عدل صرف. قرآن كريم دعوت كرد فرمود در اين كتاب هيچ اختلافي نيست ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾[10] پس در متن اين دين اختلافي نيست. چون در متن اين دين، اختلافي نيست اين ميتواند ترازوي ارزش افكار و سنجش آرا باشد، آرايتان را با اين بسنجيد و مبين هم براي اين ترازو گذاشت كه شما ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[11] را در پيش داشته باشيد و آن مبين، وجود مبارك بينه است كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[12] و در زمان غيبت معصوم(سلام الله عليه) سنّت آنها مبين است. اين سنّت يا در زمان حضور اينها از زبان اينها شنيده ميشود بلاواسطه يا در زمان غيبت اينها از زبان اينها شنيده ميشود مع الواسطه، چون بالأخره اين خبر از زبان آنها نقل شده است يا از فعل آنها نقل شده است يا از تقرير آنها نقل شده است، به سنت برميگردد. پس اختلافها هر كدام از اينها كه باشد با اين مسائل حل ميشود.
دستور قرآن كريم به پيروي از حق و تقليد محققانه
اگر اختلاف درباره لجاجت و تعصب و امثالذلك باشد، دستورات تهذيب نفس، خضوع در برابر حق، آرام بودن تا چيزي براي انسان حل نشد نپذيرد تا چيزي براي انسان حل نشد رد نكند، اينگونه از امور است. قرآن در سورهٴ مباركهٴ «حج» ميفرمايد انسان از دو حال بيرون نيست، بالأخره يا پيرو است يا رهبر يا مقلِد است يا مقلَد يا جزء عوام است يا جزء خواص، از اين دو حال كه بيرون نيست، هر دو را به تحقيق وادار ميكند. ميفرمايد اگر مقلدي در تقليدت محقق باش، ديگر در تقليدت مقلد نباش و اگر متبوعي، تابع نيستي در متبوع بودنت محقق باش، اين دو آيه را در اوايل سورهٴ مباركهٴ «حج» به اين صورت بيان فرمود.
پرسش:...
پاسخ: اصلاً چرا پيش فرضها پيدا ميشود؟ براي اينكه جامعه بي هم انديشيدند نه با هم. اختلاف در پيش فرضها، مسبوق است به اختلافات ديگر. چون سؤال ميشود كه چرا پيش فرضها مختلف است. اگر در جامعه اسلامي تربيت نوسالان و نوجوانان و جوانان براساس اين مبنا انجام بگيرد، اختلاف مباني و پيش فرضها هم حل خواهد شد. در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ سه و آيهٴ هشت يكي درباره رهبر است و متبوع و مرجع، يكي درباره رهرو و تابع و مقلد. آيهٴ سه اين است ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾ بعضيها درباره خدا و معارف الهي، بدون علم و تحقيق جدال ميكنند. برهاني در مسئله ندارند، اينها مقلدند اينها راهرواند مطيعاند تابعاند؛ اما چون تبعيت اينها براساس تحقيق نيست ﴿وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾ چون يك مقلد محقق نيست، هر جا صدا بلند بشود اينجا حضور دارد ﴿يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾، ﴿مَرِيد﴾ يعني «مارد» كه «مَرَدَ» جمع مارد است «مارد» يعني متمرد، شيطان را «مارد» و ﴿مَرِيد﴾ ميگويند، چون متمرد است. اين شخص چون تقليدش به تحقيق تكيه نكرده، هر كس هر صدايي بلند كرد ممكن است آنجا حضور داشته باشد ﴿وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾ اين همين است كه در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه «أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ»[13] و مانند آن. در همان سورهٴ «حج» اين است كه ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًي وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ ٭ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَريقِ﴾[14] اين ﴿وَ مِنَ النّاسِ﴾ براي متبوع است براي مرجع است و براي رهبر است و براي مقلَد است و براي متبوعها و زمامدارها، خلاصه آنها كه پيشگاماند ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًي وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ﴾ نه اهل برهان است، نه اهل كشف و شهود است، نه اهل وحي است هيچ كدام از اينها را ندارد ﴿ثانِيَ عِطْفِهِ﴾ سرش را خم كرده، منعطف كرده، سرش را خم كرده تا اينكه عدهاي را گمراه كند به دنبال خود بكشاند ﴿لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ اين دومي يك متبوع كور است ﴿لِيُضِلَّ﴾؛ سر خم كرده تا عدهاي را گمراه بكند. آن اولي يك تابع نابيناست كه ﴿يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾[15] اين لسان قرآن است كه ميگويد انسان، اگر تابع است بايد در تبعيت محقق باشد و اگر متبوع است، بايد در متبوع بودن محقق باشد و اين تحقيق را هم تحقيق جمعي بيان كردند. يك وقت است كسي ميگويد من نشستم فكر كردم حق، همين است [و] من گفتم [امّا] حرفم را گوش ندادند.
علت دعوت قرآن به تدبّر جمعي در معارف ديني
خب، انسان به اندازه خودش حق را درك ميكند. خدا، خداي همه است و اين هوش و استعداد را اگر به ديگران بيشتر نداده باشد كمتر هم نداد. چون خدا، خداي همه است همان توسل و راز و نيازي كه شما داريد ديگري هم دارد، او هم شاگرد همين مكتب است. اگر بخشي از حق نزد شماست و بخشي از حق نزد او «اضْرِبُوا بَعلض الرأي بِبَعْض يَتَولَّدَ مِنْهُ الصَّواب»[16] اين ميشود با هم فهميدن دين، اين ميشود با هم تدبر كردن. پس يك وظيفه، اصل تدبر در دين است يكي با هم تدبر كردن است. در آن ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾[17] كه هم امر به جمع اجتماع كرده هم نهي از تفرق، در آن آيهٴ مباركهٴ سورهٴ «آلعمران» قبلاً ملاحظه فرموديد كه آيه نميگويد شما مسلمان باشيد، ميگويد باهم مسلمان باشيد، نميگويد شما به ريسمان قرآن چنگ بزنيد، ميگويد با هم چنگ بزنيد. يك وقت است كه الآن مثلاً يك ميليارد مسلمان روي زمين است، همه اينها به احكام دين به زعم خودشان اعتقاد دارند و دارند عمل ميكنند؛ اما اينها بيهماند، هيچ كدام به اين آيه عمل نكردند. آيه ميگويد باهم بفهميد، باهم بگيريد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾[18] هم امر به اجتماع، هم نهي از تفرق. باهم فهميدن غير از اينكه هر كسي كتاب باز كند براي خود بفهمد.
سيرهٴ پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي شكوفايي فطرت انسانها
خب، پس راههاي حل را قرآن نشان داده است و سيره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين بود كه وقتي در مجلسي مينشست حرفي كه افراد ميزدند، هرگز حرف كسي را قطع نميكرد: «لاَ يَقْطَعُ(ص) عَلي أحَدٍ كَلاَمَهُ حَتَّي يَجُوزَ فَيَقْطَعُهُ بِنَهْيٍ او قِيَامٍ»[19] اين سيره حضرت بود، اگر كسي داشت حرف ميزد وسط حرف كسي حرف نميزد؛ حرف كسي را قطع نميكرد، مگر اينكه آن گوينده، باطل بگويد. وقتي شروع كرد به باطل گويي، كلام او را قطع ميكرد يا به عنوان نهي يا برميخاست «لا يَقْطعُ (ص) عَلَي أحَدٍ كَلاَمَهُ حَتَّيٰ يَجُوزَ» يعني آن گوينده، تجاوز بكند [و] از مرز حق بگذرد و به باطل رو بياورد. وقتي تجاوز كرد و شروع كرد به باطل گفتن، آن وقت «فَيَقْطَعُهُ»؛ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرف او را قطع ميكرد «بِنَهْيٍ اَوْ قِيَامٍ» يا به عنوان نهي از منكر جلويش را ميگرفت يا اگر مثلاً ميديد آنجا اثر نميكند يا مصلحت نيست بلند ميشد. خب، اين احترام گذاشتن به افكار ديگران است. حتي در بحث آيات مباهله هم اين روايت را خوانديم، در اوايل امر، وقتي مسيحيهاي نجران آمدند در مدينه با وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مناظرهاي بكنند مباحثهاي بكنند، مقداري كه مناظره طول كشيد [و] موقع نماز شد يا هر وسيلهاي بود، در همان مسجد حضور پيدا كردند به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با همراهانشان در مسجد مشغول اقامه نماز ميشدند و مسيحيهايي كه از نجران آمدند، آمدند در مسجد مدينه شروع كردند به ناقوس زدن. خب، اين روايت را مرحوم امينالاسلام نقل كرد ديگران هم نقل كردند. عدهاي از مسلمين برآشفتهاند كه يا رسول الله اينها در مسجد خدا دارند ناقوس ميزنند، فرمود صبر بكنيد اينها ناقوسشان را بزنند، حرفهايشان را بزنند بعد ما هنوز كار داريم بحث داريم، هنوز بحثمان تمام نشده، بالأخره نتيجه ميگيريم[20] با اين سعه صدر كم كم مسئله مباهله و تسليم شدن آنها و امثالذلك پيش آمد. اگر دين ميگويد مسيحي اگر آمده، زود برآشفته نشويد حرفش را تحمل كنيد خب، حتماً ميگويد ساير اعضاي اسلامي را هم بپذيريد، خب. دين، دستورش اين است كه باهم بينديشيد. در اين باهم انديشيدن، احترام به افكار ديگران گذاشتن، كسي را تحقير نكردن آن فطرتها شكوفا ميشود. فطرت كه شكوفا شد دو تا فايده دارد: يكي درك حق؛ يكي پذيرش حق. وقتي فطرت، شكوفا نشد يا نيم رخ شكوفا شد انسان يا اصلاً حق را درك نميكند يا اگر هم حق را فهميد تسليم نميشود. شما ببينيد دو تا طلبه در مباحثهاي كه در يك حجره هستند سوميشان فقط خداست كه ناظر اينهاست، با اينكه حق براي يكي روشن شد، حاضر نيست حرف رفيقش را قبول كند. اين اگر با همين خُلق و خوي وارد جامعه بشود، نزد مريدهايش، حاضر است تصديق بكند. اينكه تمام تلاش و كوششاش را صرف ميكند براي اينكه بگويد من هم ميخواستم حق را بگويم، اين پيداست كه از درون «اَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[21] نميگذارد انسان آرام باشد ديگر. اگر احترام به افكار باشد، اگر كسي تحقير نشود هم حق، خوب درك ميشود و هم پذيرفته ميشود، قهراً خيلي از اختلافها كم خواهد بود.
دستور العمل نهايي قرآن براي حلّ اختلاف جامعه
بخشي از اختلافات هست كه ضرورتش را در معاد اثبات كردهاند، ذات اقدس الهي در بخش قابل توجهي از آيات قرآن كريم، ميفرمايد ما براي حل اختلاف نهايي، نشئهاي داريم كه تمام اين علوم حصوليه، از سرائر اينها ظاهر ميشود ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[22] آن مسئله قيامت است و آنهم جزئي از اين مجموعه است، انسان وقتي عالم را نگاه ميكند، ميبيند ترازويي هم هست، آن «ليوم القسط» است ﴿وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ﴾[23] . پس يك وقت است كه روي كل جهانبيني انسان ميخواهد نظر بدهد، ببيند جهان جهان خوبي است هم ترازوي تدويني است، هم ترازوي تكويني هست، قدم به قدم براي رفع اختلاف جهان آفرين، برنامه دارد. يك وقت است منهاي مسئله معاد، درباره كم كردن اختلافها در دنيا بحث است. آنچه در دنيا ممكن است انجام بشود دين، پيشبيني كرده يعني كتابي آورده منزه از اختلاف كه ﴿وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾[24] اين يك، اين نه تنها مخصوص قرآن نيست تورات اينچنين است، انجيل اينچنين است، صحف ابراهيم اينچنين است، زبور داود اينچنين است، كتب همه انبيا اين است. ما هيچ فرقي بين قرآن و توراتي كه موسي آورد، انجيلي كه عيسي آورد، زبوري كه داود آورد، صحفي كه ابراهيم آورد كتابي كه نوح(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ذرّهاي فرق نميگذاريم، الاّ اينكه قرآن، مهيمن است. در تمام مراحل ديني آنها جزء متن عقيده ديني ما هستند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾[25] اينها در متن دين ماست، نه تنها در عقيده ماست در متن عبادات ماست. ما در مشاهد مشرفه كه مشرف ميشويم اول از آدم شروع كرده تا برسيم به خاتم[26] ، اينها مورد اعتقاد ما هستند، احترام ما هستند. البته آن انجيل و توراتي كه تحريف شده است آن را نه خود موسي و عيسي(عليهما السلام) قبول دارند، نه مسيحيت راستين قبول دارد نه ما قبول داريم. كتبي كه بر انبيا نازل شده است اينچنين است كه ﴿وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه، حالا آن را هم عرض ميكنيم كه آنها با مشورت، در احكام خدا مشورت نميكنند ولي در احكام خدا ساليان متمادي تضارب نظر كردند. دوراني را با بحث و درس گذراندند، در آخر هم شوراي استفتا دارند، مشورت ميكنند بعد فتوا ميدهند ديگر. مشورت اين نيست كه انسان با جميع من في العالم مشورت بكند.
نزاهت انبيا و كتب آسماني از اختلاف
بنابراين اگر سخن از كتب انبيا(عليهم السلام) است، همه آنها مثل خود قرآن محكوم اين اصلاند كه ﴿وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾[27] اگر درباره خود انبيا(عليهم السلام) سخن است كه ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[28] ؛ هر پيامبري كتاب پيامبر قبلي را تصديق كرده است و مانند آن. قرآن كريم خصيصهاي كه دارد به وجود مبارك پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين خصيصهاي دارد، گذشته از اينكه ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ مهيمن هم است. اين حداكثر چيزي كه براي حل اختلاف در جهان ممكن است يعني يك انسانهاي كاملي كه منزه از اختلاف و مبراي از تخلفاند، يك سلسله كتابهاي آسماني كه منزه از تشتت، مبراي از اختلافاند، اينها را فرستاده، انسانهاي معصومي را هم جانشينان اينها قرار داده، بعد انسانهاي عالم عادل را هم به عنوان شاگردان اينها معرفي كرده تا اينكه اين مسائل درست عرضه بشود.
بيان كتاب و سنت در وجوب تعليم و تعلّم براي رفع اختلاف
پس همه اين راههاي اختلاف را قرآن پيش بيني كرده و در دين، يك عده را به عنوان اينكه اگر مقدور همگان نيست عالم بشويد بر يك عده واجب كرده، تشويق كرده، تحريص كرده فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾[29] و در لسان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَو بِالصِّينِ»[30] اين «اطْلبُُوا العِلْمَ بِالصِّينِ» معنايش اين نيست كه اگر شما خواستيد عالم بشويد، تعلّم بر شما واجب است ولو تا مرز چين؛ اما اگر شما عالم شديد در حوزه مانديد، تعليم بر شما تا مرز چين واجب نيست، اينچنين نيست «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَو بالصّين» «علموا العلم ولو بالصين» چون هيچ فرقي بين تعليم و تعلم كه نيست، گرچه الآن به بركت انقلاب اسلامي طلاب از چين، به قم و مشهد ميآيند. آنها ميگويند «اطلبوا العلم ولو بايران» هيچ فكر نميشد كه طلبه هايي از چين بيايند در حوزههاي مشهد و قم درس بخوانند ولي غرض آن است كه اگر تعلم ولو تا مرز چين، واجب است تعليم هم ولو تا مرز چين واجب است؛ كسي نميتواند بگويد من اينجا عالم شدم ميخواهم بمانم ولو مردم مسلمان فلان منطقه، از ابتداييترين مسائل آگاه نباشند، چون خيلي از مردم مسلمان دور افتادهاند فقط از اسلام همين كلمه «لا اله الا الله» را بلدند، نه نمازي نه قبلهاي نه روزهاي نه حجّي، هيچ چيزي از اسلام نميدانند، فقط همين «لا اله الا الله» از همين منطقههاي دور دست چين. خب، اينچنين نيست كه تعلم واجب باشد؛ اما تعليم، واجب نباشد. اين را هم پيش بيني كرده، فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[31] از اين طرف بيايند در مراكز علمي، چون خود اين آيه هم به دو وجه معنا شده، از آن طرف هم يك عده مهاجرت كنند براي تعليم و اما در اين فضا در بيان همان حضرت امير بود كه قبل از اينكه ديگران بر قلب خالي جوان مكتبي بپاشند، بذرافشاني كنند من دارم نصايح سودمند را براي تو تفهيم ميكنم[32] .
شرط آزادي قلم و بيان در اختلاف ممدوح
خب اين فضا به ما نشان ميدهد كه بايد باهم تدبر كنيم. تدبر كردن باهم اختلاف آرا، آزادي عرضه آرا را هم به همراه دارد. اين است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مسئله آزادي بيان را، آزادي عقيده را، آزادي نظر را در فضاي علمي بيان كردند. فرمودند چون بايد باهم تدبر كنند [و] باهم بينديشند حتماً كسي كه نظري دارد اين آزاد است كه بيان كند؛ اما در حوزه علمي بيان كند، در مراكز تحقيقي بيان كند نه براي توده مردم، چون نشرش براي توده مردم زيانبار است. وقتي عصاره تحقيق مشخص شد، آنگاه ميشود حق، حق را براي مردم بيان ميكنند؛ اما قبل از اينكه حق مشخص بشود، صرف اينكه كسي نظري دارد بعد ممكن است اين نظر در آينده نزديك يا دور، هضم در انظار ديگر بشود اين نه حق گفتن دارد نه حق نوشتن دارد. آزادي بيان در مراكز علمي به يك امر ختم ميشود، آزادي تبليغ به يك معناي ديگر است كه انسان حق ندارد كه هر چه به ذهنش آمده براي ديگران هم نقل كند.
پرسش:...
پاسخ: حالا اختلاف يا همين معناست كه اختلاف انظار است كه زمينه است براي شكوفايي حق، اين اختلاف قبل العلم است. يا نه، اختلاف يعني رفت و آمد و تردد و يكديگر را درك كردن، نظير اينكه گفته شد «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا ... وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ»[33] مختلف ملائكه كه ائمه(عليهم السلام) مشاهد ائمه، بيوت ائمه، مختلف ملائكه است يعني فرشتگان رفت و آمد ميكنند، اختلاف يعني جاي رفت و آمد ما كه در مشاهد مشرفه به اينها عرض ميكنيم شما مختلَف ملائكه هستيد يعني اينجا ملائكه رفت و آمد ميكنند، گروهي خلفه ديگري هستند.
بنابراين هم ريشههاي اختلاف پيشبيني [و] شناسايي شد، هم راه حل نشان داده شد و هم نتايجي كه از اين راه حل گرفته ميشود بيان شد و آن اين است كه راه حل، با هم تدبر كردن است نه بي هم، البته تك تك در كتاب و سنت تدبر ميكنند بعد محصول را با ديگران در ميان ميگذارند كه تدبر جمعي است، قهراً نتيجهاش آزادي بيان در مراكز علمي است. آزادي قلم در مراكز علمي است، در جمع علماست. اين است كه اشكال آزاد است، نقد آزاد است اعتراض آزاد است به همين بيان است ديگر. اينكه ميبينيد در حوزههاي علمي كسي سؤالي ميكند شبههاي براي رفع شبهه سؤال ميكند كه ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾[34] چه بشود، خود قرآن طرح شبهه را ارائه كرده است براساس همين آزادي بيان است ديگر. آن گاه آزادي بيان در محورهاي علمي يك مسئله است، آزادي بيان به معناي تبليغ در فضاي جامعه مطلب ديگر است كه آن ممنوع است نه اين، حالا تتمهاش به خواست خدا براي روز بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»