70/11/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
بيان علامه طباطبايي(ره) دربارهٴ محورهاي سهگانه اجتماعي بودن اسلام
فصل چهارده از فصول پانزدهگانهاي[1] كه ذيل اين آيه مطرح بود مقداري از آن مسائلش گذشت. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اين فصل چهارده بيان ميكنند كه اسلام با همه شئونش اجتماعي است و اجتماعي بودن شئون اسلام را در سه محور تبيين ميكنند: محور اول همان برنامههاي رسمي اسلام است كه بدون تشكيل جامعه و حضور مردم در جمع ميسر نيست، نظير نماز جمعه، نظير نماز عيد فطر، نظير نماز عيد قربان، نظير نماز جماعت، نظير جهاد، نظير حج، اين گونه از مسائل; محور دوم آن است كه دستورات اسلامي دستورات اجتماعي است كه به فكر همسايههايتان همكارانتان كساني كه در محل كسب، مجاور شما هستند يا در محل زيست، مجاور شما هستند عيادت بيماران كردن، تشييع جنايز كردن، تعاون به قسط و عدل كردن، از تعاون اسم و عدوان پرهيز داشتن و ايثار كردن و قرض الحسنه دادن و مشكل ديگران را به عنوان قضاي حاجت مؤمن برآورده كردن و دهها حكم اخلاقي ديگر، كه اينها بدون جامعه و تشكيل اجتماع، اين احكام ظهوري نخواهد داشت، اين محور دوم.
نقش وحي در شكوفايي جامعه و جامعهشناسي
محور سوم كه در روي اين محور سوم، ايشان يگ بحث تا حدودي مبسوطي دارند اين است كه اسلام، گذشته از آن دو محور، خطوط كلي او اجتماعي است يعني منطقش طوري است كه جامعه را شكوفا ميكند، قبلاً اين دو تا مسئله را ايشان بيان فرمودند.
مسئله اول اين بود كه گرچه جامعهها ـ به هر سبكي كه بود ـ زندگي ميكردند ولي انبيا(عليهم السلام) وقتي آمدند جامعه را شكوفا كردند. مسئله دوم اين است كه جامعه شناسي را انبيا ترغيب و تشويق كردند، چون در قرآن كريم سخن از امم و ملل و اقوام زياد است سخن از سقوط امتها و صعود امتها زياد است، سخن از مرگ و زندگي امتها زياد است. جامعه شناسي و امت شناسي را اديان الهي دين اسلام كه يكي بيش نيست و هم چنين قرآن كريم شكوفا كرده است، يكي اصل جامعه شناسي، يكي اصل شكوفايي جامعه.
دين ترسيم كننده خطوط كلي اجتماع بر محور حق
آنچه ايشان در اين بحث دارند اين است كه ميفرمايند خطوط كلي دين، در محور اجتماع است يعني به صورت جامعه قابل تبيين است. حرفهاي او حرفي است كه توده مردم ميپذيرند، دلپذير است براي نوع مردم، زيرا اساس دعوت دين و فطرت و پيروي حق است كه اين چيزي است كه نوعاً قبول ميكنند ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي ألا أن يُهْدي﴾[2] دعوت به حق را يك اصل و زيربنا قرار داده است، گر چه ممكن است در خلال جامعه افرادي پيدا بشوند كه داعيه باطل داشته باشند ولي كماند. اصل پذيرش حق امري است فطري و جامعه پسند.
علل سعادت و هلاكت جامعه در قرآن كريم
به استناد اين اصل، دو تا مطلب ديگر كه نصاب است براي دو چيز، آن را هم مشخص كرد. فرمود حق، طوري كه مردم در محور حق بايد زندگي كنند، حقمحوري اصل است. اگر كسي حق، براي او روشن شد، معذلك به سوء اختيار خود راه باطل را طي كرده است، اين محكوم به هلاكت است و اگر كسي حق براي او روشن نشد، بيّن نشد; هنوز فكر باطل دارد حرف باطل دارد و مانند آن، اين محكوم به هلاكت نيست اين دو تا مطلب كه دو تا نصاب ذكر شده است، هر دو زير مجموعه آن اصل اولي است كه حق محوري بودن است يعني چون به فطرت به حق دعوت ميكند، اگر حق براي كسي بيّن يا مبيَّن نشد، اين معذور است و اگر حق براي كسي بيّن يا مبيَّن شد و او معذلك بيراهه ميرود اين معذور نيست. آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه ميفرمايد: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[3] اين يك نصاب است يعني اگر كسي حق براي او بيّن و روشن شد، از آن به بعد بيراهه ميرود> اين محكوم به هلاك است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[4] طوري كه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[5] براي او تبيين شده باشد و گروهي هم كه حق براي آنها روشن شد; به حسن اختيار خود راه حق را طي كردند اينها به حيات انساني بار مييابند كه ﴿وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[6] اين آيهٴ سورهٴ «انفال» نصاب هلاكت را مشخص ميكند كه چه فرد يا گروهي محكوم به هلاكت هستند. آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «نساء»، زير اين نصاب را مشخص ميكند يعني كساني كه حق براي آنها بين نشد ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ نشد، اين گونه از افراد، معذورند و خداوند عذر اينها را پذيرفته است آيهٴ 97 و 98 سورهٴ «نساء» اين است ﴿إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ﴾; فرشتگان در حال مرگ به عدهاي كه به خود ستم كردهاند به آنها ميگويند: ﴿فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي اْلأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها﴾ آن گاه در آيهٴ بعد استثنا ميفرمايد، فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً﴾ بعضيها اهل تفكر نيستند، مثل خردسالان، بعضي اهل تفكر هستند ولي مسئله براي آنها روشن نشد، نظير بزرگسالان از مرد و زن. عدهاي هم در اثر فرتوتي اهل تفكر نيستند، نظير سالمندان از زن و مرد سالمندان فرتوت زن و مرد مثل نوسالان اين سه گروه اينها كساني هستند كه اهل تفكر نيستند; اما ميانسالان از زن و مرد كه اهل تفكراند ولي مسئله براي آنها روشن نشد، اينها معذورند. پس اگر كسي اهل تفكر بود ولي مسئله براي او روشن نشد اين محكوم به هلاكت و عذاب نيست، نه عذاب دنيا نه عذاب آخرت، اينكه فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً﴾ اختصاص به آن حيلههاي نظامي ندارد. حيله يعني امري كه حايل بشود بين انسان و بين خطر، حيلههاي علمي حايل است بين انسان و جهل، حيلههاي اخلاقي حايل است بين انسان و بي تقوايي، حيلههاي نظامي حايل است بين انسان و تهاجم دشمن و مانند آن اين را ميگويند حيله. آنهايي كه حيله ندارند يعني نميتوانند بين خود و بين جهل يا بين خود و بين حل شبهه و مانند آن حايل برقرار كنند اينها معذورند. خب، اين آيه كه معذوريت زير نصاب را بيان ميكند با آن آيه كه عدم معذوريت فوق نصاب را بيان ميكند هر دو زير مجموعه دعوت به حقاند آن اصل و اين دو تا نصاب، امري است جامعه پسند يعني يك فكر نيست كه كسي بتواند با او مخالفت كند، مگر كسي داعيه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[7] داشته باشد.
موانع تشكيل جامعه در بيان علامه طباطبايي(ره)
پس خطوط اوّلي دين طوري است كه عامل تشكيل جامعه است. برويم به سراغ چيزي كه مانع تشكيل جامعه و زندگي جمعي است. اينهم دو قسم است يا دافع است يا رافع يا براي دفع است يا براي رفع يا نميگذارد كه جامعه تشكيل بشود يا جامعه تشكيل شده را به هم ميزند يا جنبه دفع دارد يا جنبه رفع، اينها را اسلام شناسايي كرده و براي اينها راه حل ذكر كرده. البته براي استنباط اينها از مسائل، يك تتبع كامل لازم است ولي تا حدودي ميتوان آن شاخصههاي اصلي موانع تشكيل جامعه را شناسايي كرد و داروهاي اين موانع و بيماريها را هم از كتاب و سنت استنباط كرد، نميشود گفت همه موانع اجتماع همين اين سه مسئله است كه الآن ايشان ذكر ميفرمايد، چون ايشان با برهان عقلي و حصر عقلي، مسئله را ذكر نكردهاند اين به استقرا شبيهتر است تا برهان عقلي ولي خطوط كلي را مشخص ميكند. ميفرمايند بنابراين اسلام گذشته از اينكه در آن دو محور اجتماعي است، خطوط كلي او هم اجتماعي است و زيربناي او هم سازنده جامعه سالم خواهد بود. چيزهايي كه موجب اختلاف است و نميگذارد جامعه شكل بگيرد يا جامعه متشكل را به تفرقه مبتلا ميكنند سه امر است يك امر به مسائل رواني برميگردد كه به علم النفس و روانشناسي و فن نفس برميگردد; بخشي به اخلاق و اعمال برميگردد; بخشي هم به علل و عوامل محيط زيست برميگردد كه جامع اين سه قسمت، دو قسمت است يعني يا مانع به شخص انسان است كه مشكل اخلاقي يا عملي دارد يا مانع به آن محيط زندگي اوست و اسلام، نوع اين موانع سهگانه را شناسايي كرد و براي حل اينها هم راه حل نشان داد تا اين مشكلات نه مانع تشكيل جامعه باشد نه رافع جامعه متشكل; اما مسائلي كه به خصوصيات نفساني برميگردد.
پرسش:...
پاسخ: اينكه ﴿لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً﴾[8] اين مطلق است ديگر اين نكره در سياق نفي است، اين ﴿لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً﴾ اين است كه حق براي او روشن نشده باشد، وقتي حق براي او روشن نشد معذور است.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر بله; حق براي او روشن نشد ولو خودش متخصص و صاحبنظر در فن است; اما بالأخره مسئله براي او روشن نشد، وقتي مسئله براي او روشن نشد ميشود قاصر يك وقت است كه جاهل قاصر تطبيق ميشود بر كسي كه دسترسي ندارد، آن را الآن به عنوان مانع سوم ايشان ذكر ميفرمايند، كسانياند كه در منطقههاي دوردست هستند يا كساني كه كشش فكري ندارند اصلاً اينها همانهايي هستند كه در بخش سوم، مقداري از آنها مشمول بخش سوم بحث ايشان هستند يعني كسانياند كه در محيطي زندگي ميكنند كه آنجا تبليغ نرفته، كتاب نرفته عالم و روحاني پا نگذاشته و مانند آن، اينها ميشوند قاصر. يك وقت است نه، صاحبنظري است در متن حوزه يا دانشگاه زندگي ميكند، در متن مراكز علمي به سر ميبرد ولي شبههاي در ذهن اوست، حل نشده براي او و براي ما روشن است كه براي او حل نشد.
اقسام هجرت در قرآن كريم
پرسش:...
پاسخ: بله، اين هجرت هم هجرت مكاني را شامل ميشود كه فرمود: ﴿أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾[9] هم هجرت مكانت را شامل ميشود هجرت مكانت اين است كه فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[10] اين لازم نيست كه از اينجا مهاجرت بكند، چون همه حرفها در اينجا هست لازم نيست كه از اين شهر به شهر ديگر مهاجرت بكند اين بايد از پليدي مهاجرت بكند ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ اين مصداق كامل براي هجرت است هجرت دو قسم است يا انسان در سرزميني است كه در آن سرزمين نميتواند احكامش را ياد بگيرد و عمل كند اين بايد مهاجرت كند به يك سرزمين علم و عمل يا نه در يك سرزميني هست كه در آنجا عالم شدن و عمل كردن آسان است ولي او از پليدي بيرون نميآيد اينجا است كه ميفرمايد: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ اين ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ هجرت از سيئات است اين است كه در روايات ما آمده «المهاجر مَنْ هَجَر السيئات»;[11] مهاجر، كسي است كه از گناهان هجرت كند. اين هجرت هر دو قسم است، يكي از بارزترين مصاديق هجرتهاي معنوي، هجرت از جهل به علم است، از جهالت به عقل است و مانند آن. حالا اگر كسي مسئله براي او واقعاً روشن نشد، اين ﴿لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً﴾[12] است، اينكه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[13] براي او به نصاب نرسيد، اين به جايي نرسيد كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[14] كه فوق نصاب است دامنگير او بشود، اين زير نصاب قرار گرفته.
تأثير علم و جهل بر سعادت و هلاكت جامعه
فتحصل كه شخص يا قاصر است در اثر علل و عوامل خارجي، مثل كساني كه در منطقههاي دوردست به سر ميبرند يا نه، قصورش براي آن است كه فكرش، كشش اين مسائل را ندارد يا نه، مسئله خيلي عميق است كه براي او به آساني حل نميشود. به هر جهت از جهاتي، شخص مسئله براي او حل نشده باشد به بيّنه نرسد، محكوم به هلاكت نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله، اين آيه مطلق است. در شأن نزولها هرگز مخصص يا مقيد نيست، اين در اصول هم مشخص شد كه خصوصيت مورد يا مقيّد بودن مورد، عامل تخصيص براي وارد يا تقيد براي وارد نيست؟ اين ديگر در اصول الحمدلله روشن شد كه خصوصيت مورد يا مقيد بودن مورد، مايه خصوصيت وارد يا تقيّد وارد نخواهد شد، به هر حال اين آيه براي هميشه در تمام سرزمينها هست، هم شامل هجرتهاي معنوي است، هم شامل هجرتهاي مادي. حالا اگر كسي مسئله براي او روشن شد فوق نصاب است «لِيَهْلِكَ» ميگيرد، اگر مسئله براي او روشن نشد مادون حساب است كه ﴿لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً﴾[15] هست اگر ما بررسي كرديم ديديم كه موانع پيدايش اجتماع يا موجبات انحلال جامعههاي متشكل از اين سه قسمت بيرون نيست، داروهاي درمان بخش اين سه مانع را هم بايد جستجو كرد.
پرسش:...
پاسخ: نه، حالا اگر كسي در حوزه است ولي مسئله، مسئله خيلي عميقي است او به آنجا نرسيده است، نه اينكه دسترسي ندارد ولي واقعاً براي او حل نشد، اين بايد صبر كرد تا مسئله براي او حل بشود ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، دو تا مطلب است كه الآن هم به خواست خدا خواهد آمد يكي اينكه وظيفهٴ آنها كه مسائل برايشان حل شد تفسير و تبيين و تحليل مسائل اسلامي است و يكي اينكه وظيفه اينها مراجعه كردن و سؤال كردن و حل كردن است، حالا تا حل نشده اين آزادانه مجاز است اعتراضش را بگويد. يك وقت است كه مسئله براي او حل نشد، اين سعي ميكند كه عوام را، توده مردم را اغوا كند آن يك حكم ديگري است كه از آن جهت ممنوع است كه قبلاً هم بحثش گذشت بعداً هم ميآيد; اما يك وقت است كه او را وادار بكنيم كه نه؟ تو بايد اين طور بفهمي يا حق حرف نداري، اينها نيست ولي در متن حوزه است، اين مجاز است آزادانه اعتراض بكند، آزادانه اشكال بكند تا مسئله برايش حل بشود. البته مجاز نيست چيزي كه براي او حل نشده ديگران را اغوا كند، اين دو تا وظيفه است يك وظيفه كسي است كه در شك و شبهه به سر ميبرد، يك وظيفه كسي است كه مسائل براي او حل شده، هر دو در سورهٴ مباركهٴ «نحل» كنار هم ذكر شده، هم وظيفه كسي كه آگاه نيست، هم وظيفه كسي كه آگاه است.
سعادت فرد و جامعه در پرتو دوري از لجاجت و تعصب
خب، پس مانع اول برميگردد به مسائل نفساني، خلاصهاش اين است كه همه افراد يكسان نيستند، همان طوري كه ﴿وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوارًا﴾[16] هر فردي تطوراتي دارد، افراد يك جامعه هم هر كدام يك طوريند. بعضي از افرادند كه سليم النفساند، معتدلاند، خوش استعدادند، خوش فهماند [و] در برابر حق نميايستند. بعضي از افرادند كه اصلاً طبعاً لجوجاند، اينها يكسان نيستند كه، خصوصيتهاي نفساني يكسان نيست، حالا چطور شد كه اين شخص، منصف معتدل درآمد [و] آن يكي متعصب لجوج درآمد آنها هم يك علل و عوامل ديگري دارند ولي بالأخره اين دو نفر اين طورند يكي از اين دو نفر منصف است و ديگري متعصب و لجوج، اينها قهراً در فهم و در برداشت يكسان نيست خصوصياتهاي نفساني در درك معارف يكسان نيست، كسي در اثر خودخواهي سعي ميكند كه آنچه را كه به ذائقهاش گواراست، همان را از روايات برداشت كند يا اگر مطلبي را به طور ناخودآگاه برداشت كرد، ميكوشد همان را تثبيت كند و اصرار دارد بر تثبيت همان مطلب. بعضيها هم نه اين چنين نيستند، در برابر حق نرماند; براي آنها روشن شده است كه «مَن صَارَعَ الحَقَّ صَرَعَهُ»;[17] هر كس رو در روي حق قرار گرفت به حق، به مصاف و مصارعه پرداخت شكست ميخورد پس بخش اول از آن منشأ اختلاف، اختلافات نفساني است يعني خصوصيتهاي اخلاقي و نفساني، مايه دوگونه برداشت كردن است، مايه تعدّد سليقه و نظر هست و مانند آن.
آثار حق محوري و دوري از تعصبات جاهلي در قرآن
پرسش:...
پاسخ: گاهي هم حق را درك نميكند يعني طوري اين هوس و هوا، جلوي درك او را بسته است كه او از درك حق عاجز است يعني وقتي قلب را بست، چشم دل را بست، مثل انساني كه چشم بسته است، در برابر حق قرار ميگيرد ولي نميبيند، نظير آنچه در اواخر سورهٴ «اعراف»، ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه عدهاي ميآيند در حضور تو، تو را نگاه ميكنند ولي تو را نميبينند: ﴿وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾[18] تو را به عنوان يك عرب، به عنوان اينكه مكي هستي، به عنوان اينكه از بستگان اينها هستي با همه خصوصيات، نظر ميكنند; اما رسالتت را نميبينند. تو مرتب، معجزه داري آنها اهل نظرند، نه اهل بصر ﴿تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ﴾ اما ﴿وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ خب، اين خصوصيتها را قرآن شناسايي كرده، فرمود هرگونه كج فهميها كه در اثر اختلافات نفساني باشد، رذايل نفساني باشد و تعصّبات دروني باشد، با مجاهده و تزكيه و تربيت و تهذيب، قابل حل است. در پايان سورهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[19] خب، همان طوري كه انسان بيماريهاي بدني را با پرهيز حل ميكند، بيماريهاي نفساني را هم با پرهيز حل ميكند، قابل حل است البته حالا از هر راهي اين خصوصيت نفساني دامنگير او شد، مثل اينكه از هر راهي اين بيماري، دامنگير بدن او شد، بالأخره با طب معنوي بايد اين مشكل روحي را حل كرد و قرآن هم كه شفاي هرگونه درد است ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[20] خب، اين براي بخشهاي اخلاقي. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿يَهْدي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ﴾[21] بعد دارد: ﴿وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ يعني گرچه خداوند، انسانها را از ظلمتها به نور خارج ميكند ولي شرط اولش آن است كه انسان در معرض اين نور قرار بگيرد، در مسير قرار بگيرد. لذا در آية الكرسي نفرمود «الله ولي الناس»، فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[22] قدم اولش ايمان است در اين آيهٴ سورهٴ «مائده» هم فرمود: ﴿يَهْدي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ﴾ راههاي سلامت را نشان او ميدهد ﴿وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[23] هم مانع را ذكر كرد هم حل مانع را هم مانع را ذكر كرد فرمود: ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾،[24] اين ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ هم براي مانع اول است و هم در بخش مانع دوم بي ارتباط با او هم نيست يعني اين اخلاق بد اعمال بد و كردارهاي زشت اين به منزله رين و غبار و چرك است كه جلوي آينه ديد را ميگيرد و نميگذارد انسان، حق را بفهمد، اگر شستشو كرد با مجاهدت اينها برطرف ميشود پس مانع اول همان اختلافات نفساني و اخلاقي است كه راه درمانش همين تهذيب و تربيت و تزكيه و امثالذلك است. جامعهاي كه مهذب باشد، نه مانع تشكيل دارد، نه رافع تشكيل جامعه، اين براي اين.
گناه و مال حرام؛ از موانع درك حقيقت
مانع دوم مسئله آلودگيهاي عملي است يعني شخص طوري نيست كه طبعاً لجوج و متعصّب و ديرباور و ناباور و امثالذلك باشد، او با ديگران فرقي نميكند، از نظر پذيرش فرقي نميكند. ولي در اثر داشتن رفيق بد يا علل و عوامل ديگر به گناه، آلوده شده است، اين گناه هم واقعاً نميگذارد انسان مطلب را خوب درك بكند، اين طور نيست كه حالا غذاي حرام يا گناه، هيچ نقشي نداشته باشد در درك معارف اين طور كه نيست چون بالأخره همين غذاست كه به صورت انديشه درميآيد، به صورت فكر درميآيد هيچ كس نبايد توقع داشته باشد كه غذاي حرام بخورد، آن وقت فكر حلال در سرش پيدا بشود، اين اصلاً شدني نيست يا مال مردم را بخورد آن وقت توفيقات رباني نصيبش بشود، مرحوم ابنطاووس(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميكند كه ماه مبارك رمضان، حالا اين ماهي كه بالأخره مرتب فرشتگان دارند عطاياي الهي را نازل ميكنند اين كه خيليها كم بهرهاند، براي اينكه مرتب دستشان در كنار سفره اين زيد و عمرو دراز است، آن وقت غذاها را ديگران زحمت ميكشند و فراهم ميكنند و اين شخص ميخورد، آن وقت دلش هم ميخواهد عالم رباني بشود و آن نميشود بالأخره، بالأخره اين اگر كسي بخواهد به جايي برسد، اين طور نيست كه هر چه آوردند او هم بخورد و هر چه هم به او دادند بپذيرد و فكرش هم اين باشد كه بالأخره از مردم دربياورد. اين دعاهاي نهجالبلاغه را شما ملاحظه بفرماييد، اصلاً كريم دعاهاي كريمانه دارد. و بزرگوارانه دارد. يك بخش از دعاها اين است كه خدايا! ما را در قيامت نسوزان يا بهشت بده و يا جنت القاء بده و امثالذلك اين يك سلسله از دعاهاست. يك سلسله از دعاها نشانه كرامت روح است در همان بيان حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «اَللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ»; خدايا آبروي مرا با داشتن وسايل مالي حفظ بكن; طوري نباشد كه من نيازمند اين و آن بشوم كه اگر كسي چيزي به من داد، حق شناس او باشم، كسي چيزي به من نداد گله بكنم، با اينكه «وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ»;[25] كارها هم به دست توست، آنهم كه ميدهد از تو ميدهد ولي غير مستقيم روزي نده، ما را روزيهاي مستقيم بده، كسي به كسي رزق نميدهد ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾[26] اما يك انسان كريم ميكوشد كه روزي بي واسطه از خدا دريافت بكند يعني كم واسطه بالأخره «اَللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ» و كريم كسي است كه تو او را بلاواسطه روزي داده باشي «وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ»; به هر حال، انسان هر حرفي را بزند، هر غذايي را بخورد، آن وقت توفيق اين را داشته باشد كه خوب مسائل را بفهمد، اصلاً قابل قبول نيست اين.
پرسش:...
پاسخ: نه، اكثراً كه آدم نميداند ولي خب، وقتي كه دعوت كرده است اينهم به عنوان يك كار محسوب ميشود. اگر انسان ماه مبارك رمضان اگر جايي مسافرت كرده، يك روحاني رباني باشد و به اين خدمت برود عالماً عامداً خدمت بكند، آن مقداري كه به عنوان حق الزحمه به او ميدهند، اعم از پذيرايي و غير پذيرايي، براي او حلال است، چون در واجبات، اينچنين نيست كه اخذ اجرت حرام باشد كه، اگر اين كار خودش را درست انجام بدهد آنها ميشود حلال و اما اگر نه، خوشش بيايد كه اينجا سورچراني كرده آنجا مهماني رفته آنجا پرخوري كرده، آنجا اين با عالم رباني شدن جور در نميآيد بالأخره.
رفع اختلاف از جامعه در پرتو اعمال خير و امر به معروف
به هر حال فرمود مانع دوم، همين اعمال است; اعمال بد، رفتار بد، غذاهاي آلوده خب اين جلوي درك صحيح را ميگيرد، وقتي جلوي درك صحيح را گرفت اختلاف نظر پيش ميآيد، اين اختلاف نظر، اختلاف سليقه و اختلاف نظر و اختلاف خط و امثالذلك را به همراه دارد. اين را هم قرآن كريم پيش بيني كرده، فرمود راهش اين است اولاً دعوت به خير در سطح جامعه بايد گسترش پيدا كند ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ﴾ اين مرحله اول. ﴿يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ﴾ طوري است كه افراد ميشوند خيِّر، حالا اگر اين دعوت اثر نكرد بعضي تن به آلودگي دادند، آن وقت نوبت به مسئله امر به معروف و نهي از منكر ميرسد، اول ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْر﴾ اگر اين دعوت به خير اثر كرد كه ديگر نيازي به آن جمله بعدي امر به معروف و نهي از منكر نيست، اگر اين دعوت به خير اثر نكرد و عدهاي واجب را ترك كردند يا تن به تباهي دادند، آن جمله بعد شروع ميشود كه ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[27] خب با اين كار، چون وظيفه همه مردم بود نه وظيفه گروه خاص، قهراً آن مشكل عملي هم اگر برطرف نشد كم ميشود اين. براي اين.
بيان قرآن كريم دربارهٴ شرايط حضور انسان در مجالس مختلف
دستورات فراواني هم در اين زمينه دادند كه اگر شما در يك جلسهاي نشستهايد ديديد كه آنجا احكام الهي نظام الهي زير سؤال رفته دارند، مسخره ميكنند، دارند ميگويند، دارند ميخندند، اگر ديديد ماندن شما در آن جلسه سودمند است، ميتوانيد به عنوان نهي از منكر هدايت كنيد. خب، بمانيد وگرنه از آنجا برخيز. دستوراتي كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دادند كه با تبهكاران يكجا ننشين و اگر ديدي آنها جلسات آلودهاي دارند مجلس اينها را ترك كن، در همين زمينه است. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 68 به بعد اين است به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾; اگر ديدي عدهاي دارند درباره آيات الهي به باطل فرو ميروند، اهانت ميكنند، تحقير ميكنند، شبهه بيجا اقامه ميكنند [و] نقد بيجايي دارند، تو در جمع اينها ننشين و اگر يادت رفته، نشستي وقتي يادت آمد، فوراً برخيز تا اينها حرفهاي ديگر را شروع بكنند. در بحثهاي قبل اين آيه مطرح شد و روشن شد كه اين آيه، گرچه خطاب به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي منظور مردماند نه پيغمبر براي اينكه معقول نيست در جايي كه دارند دين را مسخره ميكنند، قرآن را مسخره ميكنند وجود مبارك پيغمبر در جمع آنها بنشيند و عضو آن انجمن باشد، اينكه نيست و در بخش ديگر قرآن كريم به مؤمنين خطاب ميفرمايد، ميفرمايد قبلاً ما به شما تذكر داديم گفتيم كه اگر در جلسهاي معارف اسلامي را زير سؤال بردند دارند اهانت ميكنند، در جمع آنها ننشين و حال اينكه اصلاً در قرآن، غير از همين آيه [سورهٴ] «انعام» آيهٴ ديگري نيست كه اين آيهٴ سورهٴ «انعام» خطاب به پيغمبر است. پس اينكه در آن آيه به مؤمنين خطاب ميكند، به مردم خطاب ميكند، ميفرمايد مردم! من قبلاً به شماها گفتهام، معلوم ميشود همين آيه است وگرنه در جاي ديگر ما آيهاي نداريم كه خدا به مردم گفته باشد كه شما در جمع خائضين في الآيات ننشينيد كه.
اصلاً در قرآن آيهاي در اين زمينه نيست; مگر همين آيهٴ سورهٴ «انعام» كه به پيغمبر خطاب كرده. اين نشان ميدهد كه به پيغمبر گفته تا مردم درك كنند. به هر حال، بعد فرمود: ﴿وَ ما عَلَي الَّذينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ لكِنْ ذِكْري لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ٭ وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ﴾[28] تا پايان آيه. خب، به كساني كه استطاعت علمي ندارند، فرمود هر كتابي را نخوانيد، هر مجلهاي را نخوانيد هر جايي نرويد. اين نه براي آن است كه جلوي رشد علمي شما را بگيرد، بل به خاطر اينكه شما بدون داشتن سرمايه، آن وقت خودتان را به زحمت مياندازيد از يك طرف حضور در هر گونه جلسهاي را منع كرده، مگر براي صاحبنظراني كه توان اين را دارند در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ 43 تا 44 اين است كه ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ٭ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ كه اين دو مطلب كه عرض شد هر دو در كنار هم آمده: يكي اينكه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند، ميفرمايد ما اصلاً قرآن را نازل كرديم كه تو براي مردم تبيين كني، تفسير كني تحليل كني، از آن طرف به مردم هم ميفرمايد: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾.
شرط حضور افراد در جلسات و مباحثات علمي
خب، در درجه اول، اولين مفسر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، بعد عترت طاهره(عليهم السلام) است، بعد علما هستند كه ورثه انبيا هستند[29] و شاگرداني دارند و حرفهاي اينها را ياد گرفتند و براي مردم ميگويند. پس وظيفه اينها تبيين است وظيفه كسي كه عالم نيست سؤال كردن است، اين يك راه معقولي است. حالا اگر كسي مسائل براي او حل نشد در جمع كساني كه اهل شبههاند بنشيند يا سخن كسي را گوش بدهد كه شبهه را در ذهن او القا ميكند بدون اينكه او توان حلّش را داشته باشد، در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد آيات سورهٴ «زمر» كه ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[30] مرزها را مشخص كرده. آن كه صاحبنظر است، او توان آن را دارد كه زشت و زيبا را ارزيابي كند و حق را از باطل تشخيص بدهد و حق را بپذيرد او آزاد است; اما اگر كسي به قدرت استنباط نرسيده آيا به او هم قرآن ميگويد تو هر حرفي را آزادانه گوش بده، حالا اگر همه حرفها را گوش داد و تشخيص اينكه كدام أحسن است كدام غير أحسن نداشت آنگاه چه كند، آن وقت چه را پيروي كند، مرز اين ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ جايي است كه كسي بتواند اين حرفها را كه شنيده شناسايي كند، حق و باطل را تشخيص بدهد. تا به آن مرز نرسيده، تحقيق ميكند، درس ميخواند سؤال ميكند عالم ميشود و مستنبط ميشود وقتي رسيد آنگاه هر كتابي را ميتواند مطالعه بكند، چطور مطالعه كردن بعضي از كتابها براي بعضي از افراد نه تنها ضرر ندارد بلكه لازم است تا شبهات را پاسخ بدهد و مطالعه همان كتاب براي افرادي كه به آن استنباط نرسيدهاند نارواست كتب ضلال از اين قبيل است ديگر، اين طور نيست كه كتب ضلال براي همه جايز باشد يا براي همه حرام باشد كه، براي يك عده جايز است، بلكه واجب است كه بخواند و جواب بگويد. براي يك عده جايز نيست، براي اينكه اين هنوز تشخيص حق و باطل نميدهد. قرآن، اين بيماريها را كه بخشي به اخلاقيات و نفسانيات برميگردد، بخشي هم به اعمال برميگردد، مشخص كرده.
و اما آن قسمت سوم از موانع كه افرادي در يك محيط دوردست زندگي ميكنند، چون در محيط دوردست زندگي ميكنند، افكار اسلامي و آيات اسلامي به آنها نرسيده، آيا از آنها هم بايد توقّعي داشت مانند توقعي كه از افرادي كه در مراكز علمي به سرميبرند يا نه؟ فرمودند نه، اينچنين نيست كه توقّع از همه علي السواء باشد، گرچه همه علي السواء مكلفاند; اما درجات تكليف هم فرق ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»