70/11/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
ديدگاه علامه طباطبايي(ره) دربارهٴ قلمرو عملكرد اسلام
فصل سيزدهم از فصول پانزدهگانه كه ذيل اين كريمه مطرح است اين است كه بعد از اثبات نظام اسلامي و پذيرش جامعه اسلامي، بحث در اين است كه مرز كشور اسلامي تا كجاست؟ كشور اسلامي براي اداره چه محدودهاي پيام دارد اگر يك مرز مشخصي دارد چرا و اگر مرزش نامشخص است آنهم چرا؟[1]
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بحث را از اينجا شروع كردند كه اسلام مكتب است نه يك دولت تا جاي اين سؤال مطرح بشود كه جايگاه اين دولت در جغرافياي دنياي كنوني كجاست. چون هر دولتي در جغرافياي جهان، جايي دارد. آيا اسلام هم دولتي است كه در جغرافياي جهان جاي مخصوص دارد يعني بايد در شرق حكومت كند يا در غرب، در شمال حكومت كند يا در جنوب يا در منطقه استوايي، اينچنين است. آيا نظام اسلامي مربوط به بعضي از نژادها و اقوام و ملل است يا اينكه نه نظام اسلامي دولتي در مقابل دول نيست و نژادي را در مقابل نژادهاي ديگر زير پوشش نميگيرد، مرز دولت اسلامي عقيده است نه آب و خاك است، نه نژاد است نه زبان و قوميت. اگر مرز دولت اسلامي همان عقيده است پس هيچ اختصاصي به جاي معين يا زمان معين يا مكان معين ندارد. بشرهاي اولي بر اساس احتياجهاي طبيعي، ناچار ميشدند كه كنار هم جمع بشوند آنها كه داراي يك زبان مشتركاند باهم زندگي كنند، آنها كه داراي خلق و خوي و عادات و آداب و رسوم مخصوصاند با هم به سر ببرند آنها كه در يك منطقه خاصي، مثل استوايي يا قطبي يا معتدل، كنار هم زندگي ميكنند باهم باشند و مانند آن.
تأمين نيازهاي فطري، مهمترين هدف اسلام
از همين جا مسئله شهر و روستا و شهرستان و استان و فلاتهاي وسيع، به يك گروههاي خاصي اختصاص پيدا كرد. افرادي رفتند جمع شدند و منطقهاي را به نام خود اختصاص دادند، شد سرزمين اينها. اين كار، براساس يك نياز بود و كار خوبي هم بود؛ اما اين كار، كافي نيست ـ گرچه لازم هست ـ زيرا گرچه احتياجهاي طبيعي را اين گونه از امتيازها تأمين ميكند ولي آن نيازهاي فطري را تأمين نميكند و اگر تأمين حاجتهاي طبيعي، بر تأمين نيازهاي فطري مقدم بشود، بشريت به آن هدف اصيلش راه پيدا نميكند. بشر وقتي ميتواند موفق باشد كه يكديگر را درك كنند، وقتي يكديگر را درك كردند، به سود يكديگر قيام ميكنند، ديگر سخن از تهاجم و تكالب و امثالذلك نيست. وقتي يكديگر را درك نكردند، هر كدام عليه ديگري قيام و اقدام دارند و اگر يكديگر را درك كردند هر كدام به سود يكديگر قيام ميكنند و آنچه جامعه بشري را به هدف نهايي ميرساند، اين است كه يكديگر را درك بكنند و درك يكديگر به اين است كه آن خصوصيتهاي نژادي را و قومي را و زباني و زماني را و منطقهاي را كنار بگذارند، بر اساس اصول انساني فكر بكنند. قهراً بايد مرزي براي اينها نباشد چون فطرت در همه جا حضور دارد كه ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾.[2]
جهان شمول بودن رسالت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
چون فطرت، در همه جا حضور دارد و مرز نميشناسد، اختصاصي به زمان و زمين محدود و معين ندارد و اسلام هم براي شكوفايي فطرت است، تأمين نيازهاي فطرت است، قهراً مرز نميشناسد. از اين جهت در همان بدء پيدايشاش، داعيه جهان شمولي را داشت اين جهان شمولي بعدها پيدا نشد از همان اول بود؛ منتها بعداً اجرا شده است، نه بعداً پديد آمد پس همان اول كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سِمَت رسالت يافت، اين «رسول للعالمين» بود، نه اينكه اول رسول بود براي مردم حجاز، بعد رسالتاش توسعه پيدا كرد اينچنين نبود، چه اينكه آياتي كه در اوايل بعثت حضرت نازل شد، مسئله جهاني بودن رسالتش را دارد: منتها از باب ﴿قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ﴾[3] آنهايي كه در كنار شما هستند اول با آنها مذاكره كنيد و مانند آن، مأموريت يكي پس از ديگري اجرا ميشد وگرنه اصل رسالت جهاني بود ديني ميتواند جهاني باشد كه مكتبش جهانپذير باشد و مكتبي جهانپذير است كه مايه پذيرشاش در همگان باشد تنها چيزي كه مايه پذيرش همگاني است همان فطرت است. در طبيعت، بشرها با هم اختلاف فراواني دارند، آنچه در منطقه قطبي زندگي ميكند با آن كه در منطقه استوايي به سر ميبرد يكسان نيستند، آن كه در مناطق معتدل زندگي ميكند با آن كه در منطقه گرمسير و سردسير به سر ميبرد يكسان نيستند عادات و رسومشان هم گوناگون است؛ اما فطرت همه يكي است ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ ممكن است اين اختلاف طبيعت، در فطرت اثر بگذارد؛ اما نه چندان كه اينها را از لحاظ فطرت پراكنده بكند. پس مبدأ پذيرش، يك امر واحد است، آن مكتب الهي هم كه براي پرورش انسانهاست جهانشمول است، صبغه طبيعي ندارد، نژادي و قومي ندارد، قهراً مرزي هم نميشناسد. مسئله ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[4] از همين قبيل است مسئله ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بحث شد از همين قبيل است در سورهٴ «آل عمران» دو تا آيه بحث شده بود يكي ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ بود كه در همين سورهٴ «آل عمران» آيهٴ نوزده ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ يكي هم باز در همين سورهٴ «آل عمران» آيهٴ 85 است كه ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾.
تفاوت طبيعي انسانها در نژاد، رنگ و زبان
بر همين مبنا، دين مسئله نژادي و قومي را به عنوان يك شناسنامه طبيعي ميشناسد همين، براساس آيهٴ سورهٴ «حجرات» كه ﴿إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾[5] يعني براي اينكه يكديگر را بشناسيد افراد يكسان نشدند رنگشان فرق كرد لهجه شان فرق كرد اختلاف السنه و الوان براي شناسنامه طبيعي داشتن است يك شناسنامه طبيعي است به همراه هر كسي اگر يكسان بودند بشر خب زندگي ممكن نبود يكرنگ بودند زندگي ممكن نبود اين تشابه الوان و تشابه چهرهها زندگي را مختل ميكرد اصلاً لذا در قرآن كريم اين را به عنوان آيهٴ الهي ميشمارد ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ﴾[6] اگر انسانها هم مثل مصنوعات يك كارخانه شبيه هم بودند خب اصلاً سنگي روي سنگ بند نميآمد هيچ ممكن نبود بشر بتواند يك روز با هم زندگي كند براي اينكه داد و ستدها اشتباه ميشد خريد و فروش اشتباه ميشد موجر و مستأجر اشتباه ميشدند چون همه همرنگ بودند هيچ ممكن نبود يك روز بشر بتواند زندگي كند مسائل خانوادگي اشتباه ميشد اين را ذات اقدس الهي به عنوان آيت ميشمارد كه ما طوري خلق كرديم كه شما بتوانيد درست زندگي كنيد ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ﴾ اين اختلاف السنه و الوان و نژاد و قوم و امثالذلك اين يك شناسنامه طبيعي است به همراه هر كسي هست نه گم ميشود و نه كَمش ميكنند، فقط در همين حد. فرمود اين براي آن است كه شما خوب زندگي بكنيد و يكديگر را بشناسيد و اشتباه نكنيد ﴿لِتَعارَفُوا﴾ همين، بيش از اين نقشي براي اين اختلاف زبان و نژاد و رنگ و امثالذلك نيست.
عقيده، تنها مرز اسلام و عامل پيوند مسلمانان
پس اينها در حد شناسايي است، هيچ نقشي ندارد. آنچه ميتواند اين بشر را جمع بكند عقيده است. لذا مرز نظام اسلامي ميشود عقيده. نه مسئله نژاد و قوميت و امثالذلك مطرح است، نه مسئله وطن و منطقه زيست و مانند آن مطرح است و اصل، ميشود عقيده، لذا هر وقت عقيده در خطر شد انسان دست از قوميت و نژاد و وطن و همه آب و خاك برميدارد، مسئله هجرت هم از همين راه است ديگر چند بخش قبل آيات هجرت هم خوانده شد كه ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ﴾[7] وطن و آب و خاك و قوميت در عين حال كه محترم است به عنوان ابزار زندگي است نه به عنوان اساس زندگي، اساس زندگي عقيده است كه اگر يكي از اين امور ياد شده مزاحم با عقيده شدند انسان دست از آنها برميدارد و عقيده را حفظ ميكند پس نظام اسلامي كه تشكيل شد و حدودش مشخص شد و زمامدارش هم معين شد، مرز كشور اسلامي ميشود عقيده و اين عقيده هم اختصاصي به يك زماني ندارد و اختصاصي به يك حالت خاصي هم ندارد.
مراتب حفظ و اجراي دين الهي در جامعه اسلامي
لذا قرآن كريم در عين حالي كه فرمود دين، نزد خدا اسلام است و كسي از غير از اسلام را به عنوان مكتب بپذيرد خدا قبول نميكند، ميفرمايد اين در همه حالات بايد اجرا بشود چه در حال تمكّن و چه در حال عجز، اينچنين نيست كه در زماني اجرا بشود در زمان ديگر لازم الاجرا نباشد. آياتي كه ميگويد اگر متمكن شديد همين مسائل را اجرا كنيد و اگر هم عاجز بوديد به مقدار توانتان اجرا كنيد، نشان ميدهد كه اين مخصوص به يك حالت خاص نيست. نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده و آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حج» در سورهٴ «نور» آيهٴ 55 اين است كه ﴿وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾؛ فرمود خداوند مؤمنان صالح را وعده داد كه اينها خليفه بشوند در زمين و اينها را متمكّن بكند در اجراي ديني كه مورد پسند خداست ﴿دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ﴾ يعني دين خداپسند دين خدا پسند را هم در سورهٴ «مائده» مشخص كرد كه فرمود: ﴿وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾ْ يعني ديني كه خداپسند است مرضي خداست همان اسلام است خداوند به مؤمنين صالح وعده داد كه شما را متمكن ميكنيم خلافت در زمين را به شما واگذار ميكنيم كه دين خداپسند را اجرا كنيد در سورهٴ مباركهٴ «حج» وصف اينها را ذكر ميكند. آيهٴ 41 سورهٴ «حج» اين است كه ﴿الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ﴾ پس اينها كسانياند كه اگر وعده خدا انجاز بشود اينها به مقصد برسند آن دين را اقامه ميكنند. چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾[8] خب.
پس وقتي جامعه شكل گرفت، قدرت پيدا كرد مأمور اجراي حدود دين و حفظ و حراست محدوده دين است و اگر تواني نداشت، به ضعف مبتلا شد، باز در آن حالت هم در محدوده توان خود موظف است اين اصول را اجرا كند.
پرسش:...
پاسخ: چون قبلش دارد ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾، ﴿فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾ يعني «خلق الناس عليها» فطرت، يك نوع خاص از خلقت است فطرت، فعل است، مثل جِلٍسه كه جِلٍسه يك نوع خاصي از جلوس است، بر خلاف جَلسِه كه اين نوع را نميرساند. فَطَر فطرتاً يعني يك نوع خاصي از خلقت، آن همان نوع بينش توحيدي و الهي است فرمود خداوند انسان را با اين فطرت يعني با اين نحوه از خلقت آفريده است كه ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾، آن وقت ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ اين ﴿لا تَبْديلَ﴾ هم نفي جنس است جا براي تبديل نيست، نه خود خدا عوض ميكند نه ديگران عوض ميكنند. اما ديگران عوض نميكنند. چون قدرت ندارند خدا، عوض نميكند، چون به ﴿أحٍسَنُ تَقويم﴾[9] آفريد.
خب، برابر [آيهٴ 55] سورهٴ «نور» خدا وعده داد كه مؤمنان صالح را خليفه گذشتگان بكند در زمين. برابر [آيهٴ 41] سورهٴ «حج» برنامههاي حكومتي اينها را ذكر ميكند در سورهٴ «نحل» آيهٴ 106 ميفرمايد حالا اگر كسي قدرت اجراي حدود الهي را نداشت و توان آن را نداشت كه احكام الهي را احيا كند در حال تقيه بود از نظر قلب بايد موحد و مسلم باشد. آيهٴ 106 سورهٴ «نحل» اين است كه ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ پس اين دين در حال ضعف هم بايد اجرا بشود؛ منتها به مقدار خودش از اينجا آن رواياتي كه مسئله «من اصبح لا لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم»[10] آنها هم روشن ميشود كه محدوده اسلام، زمين مخصوص و مانند آن نيست و نشانه اين وسعت محدوده، مسئله حج است كه در آنجا فرمود: ﴿يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجِّ عَميقٍ﴾[11] كه همه به يك منطقه خاص رو ميآورند.
گستره جهاني دين اسلام و تدريجي بودن اجراي آن
نتيجه اينكه اسلام به عنوان يك دولت در برابر دولتهاي ديگر، جاي خاصي در جغرافياي جهان ندارد اسلام يك مكتب است و جاي او عقيده است و عقيده برابر فطرت است و فطرت، جهاني است. لذا ظرفيت آن را دارد كه همه جهان را دعوت كند؛ اما اگر دعوتش اجرا نميشود يا اقدام نميكند اين تدريج، در اجراست نه تهديد در اصل مكتب اين دو تا مطلب كاملاً از هم جدا هستند. فرق اين دو مطلب اين است كه الآن هر كشوري و هر دولتي، محدوده قانون اساسي او همان مرز زميني مخصوص است كه اصلاً قانون اساسي او محدود است. در اسلام كه قانون اساسياش قرآن و عترت است، هيچ محدوديتي براي هيچ شيئي قائل نيست فقط اگر محدوديتي هست در تدريج در اجراست، مثل خود رسالت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسالت رسول اكرم اين طور نبود كه مخصوص مكه يا مدينه بود و بعدها توسعه پيدا كرد آياتي هم كه در مكه نازل شده است سخن از ناس است سخن از عرب نيست و دستوراتي هم كه ذات اقدس الهي به پيامبرش ميداد، سخن از﴿ذِكٍريٰ لِلبَشر﴾ است و امثالذلك، در اوايل فرمود شما ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ﴾[12] بعدها فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾[13] اين تدريج در اجراست نه تدريج در اصل رسالت كه مثلاً اول رسالت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نظير رسالت بعضي از انبيا منطقهاي بود بعد توسعه پيدا كرد نظير جريان يونس(سلام الله عليه) كه دارد كه ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ﴾[14] كه يك مقدار محدود است، اينچنين نيست بلكه تدريج در اجراي اوست نه در اصل مكتب درباره نظام اسلامي هم اينچنين است چون همان نظام است چيز ديگر كه نيست، اگر تدريج است تدريج در اجراست، نه در اصل مكتب.
جهان شمول بودن قلمرو امامت
وقتي هم كه وليعصر(ارواحناه فداه) ظهور ميكند، برابر همان اصل رسالت عمل ميكند كه اگر تدريجي هست در اجرا تدريج است نه در اصل مكتب يا اصل امامت، كه او اول امام باشد براي منطقه خاص، بعد امامتش توسعه پيدا كند. مردم به تدريج ميفهمند و مؤمن ميشوند نه اينكه به تدريج امامت او توسعه پيدا كند.
پرسش:...
پاسخ: جنبه ظاهري و اعتبارياش هم همين طور است يعني اين سمت را خدا به او داده است حالا اگر تفاوتي هست در فهم مردم و گرايش مردم است، نه اينكه او مأموريتش توسعه پيدا كند مثلاً يك وقت حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعضي از كارگزارانش را به عنوان آزمايش، والي يك منطقه خاص كرده است چون همه اين ولات، مرز ولايتشان مشخص بود بعد وقتي ديد اين كارگزار، كارآزموده شد و پخته از كار درآمد او را به يك منطقه وسيعتري اعزام كرد كه بار اول، اين سمت اعتباري محدودتر بود بار دوم، همين ابلاغ كه يك امر اعتباري است اين مقداري وسعت پيدا كرده است. ولي امامت امام معصوم(عليه السلام) كه اينچنين نيست، از همان اول اين مقام مقامي است عالمي. اين مقام، البته اعتباري است؛ امامت، رهبري، هدايت جامعه مفترض الطاعه بودن اينها همه عناوين اعتباري است كه اين به وسيله غدير عيد غدير و مانند آن جعل ميشود اما آن ولايت تكويني كه اهلبيت(عليهم السلام) دارند آن نه در غدير نصب شد و نه در سقيفه غصب شد او موهبت الهي است اينكه قرارداد نيست كه كسي بگويد خليفه بعد از من فلان شخص است. اينها عناوين رهبري و اينها يك امر اعتباري است و جزء شريعت به حساب ميآيد؛ اما آن قداست روح داشتن و ولايت تكويني داشتن آن در بحثهاي اعتقادي هست و فوق مسائل اعتباري است، او يك موهبت خاص الهي است كه ذات اقدس الهي به انبيا و مرسلين بر اساس چهره ولايت آنها اعطا ميكند، او را كسي نصب نميكند، كسي غصب نميكند و مانند آن. خب، امامت امامان معصوم(عليهم السلام) هم مثل رسالت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) موضعي و مقطعي نبود كه بعد توسعه پيدا كند، البته در تدريج، اجرايي است.
جهانشمولي قلمرو رهبري و مرجعيت و تدريجي بودن اجراي آن
زمامداري رهبران اسلامي هم اينچنين است، حالا يك وقت مانعي سر راه است، نميگذارند براساس جهان شمولي، جهان اسلام بشود يك مكتب، آن مطلب ديگري است وگرنه چه دليل كلامي چه دليل نقلي كه ميگويد او حاكم بر مردم است رد حكم او نقض حكم او به منزله نقض حكم امام معصوم(عليهم السلام) است همه اينها اطلاق دارد هيچ مسلماني در هيچ منطقهاي حق ندارد حكم والي مسلمين را نقض بكند همان طوري كه مسئله مرجعيت مرز نميشناسد؛ منتها چون مرجعيت يك عمل فتوايي است و عبادي محض است و نگذاشتند در مسائل سياسي راه پيدا كند، بيگانگان جلوي اين مرجعيت را نگرفتند، گفتند عيب ندارد كه كسي در كشوري زندگي كند و اتباع و مقلدينش در كشور ديگر از او تقليد كنند. ولي هيچ فرقي بين مرجعيت و ولايت نيست، چون هر دو از يك مكتب سخن ميگويند همان طوري كه مرجعيت، ممكن است از نظر اجرا، تدريجي باشد ولي اصل مرجعيت، مرز ندارد، ولايت هم كه ما فوق همه اين مسائل است اينچنين است، اصل ولايت مرز ندارد چرا، براي اينكه وليّ مسلمين متولي حدود اسلامي است اسلام يك سلسله عقايد دارد به نام اصول، يك سلسله احكام دارد بنام فروع آن وليّ مسلمين موظف است اصول و فروع را بشناسد اولاً، معتقد باشد ثانياً، عمل كند ثالثاً، جلوي تحريف را تغيير را تضييع را اقدام سوء را چه در مسائل اصول چه در مسائل فروع بگيرد رابعاً و هكذا. اين ديني كه از مسائل توحيدي و توحيد و نبوت و معاد و ساير مسائل اعتقادي و كلامياش و مسائل فروع دينش از طهارت تا ديات، پيام دارد، يك متولي اجرا ميخواهد و آن متولي اجرا و مسئول ميشود وليّ مسلمين كه اين مجموعه دين را من الاصول و الفروع بايد بشناسد اولاً، معتقد باشد ثانياً، عمل كند ثالثاً، حمايت كند رابعاً و امثالذلك. اين مجموعه مرز نميشناسد، قهراً كسي كه مسئول اجرا و حفظ و حراست اين مجموعه هست ولايت او هم مرز نميشناسد، همان طوري كه مرجعيت مرز نميشناسد.
قلمرو دين اسلام و چگونگي اجراي احكام آن
لذا مسئله فصل سيزدهم عصارهاش اين ميشود كه مرز كشورهاي اسلامي همان خود مكتب است و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود من براي ابيض و اسود مبعوث شدم[15] يعني براي انسانها در هر شرايط مخصوصي رنگهاي خاص وقتي هم كه مسئله حجاز سامان گرفت ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ نامه نگاري حضرت براي امپراطورهاي معاصر خود شروع شد و اين نامه نگاري يك مقدار در زمان خود حضرت اثر كرد يك مقداري هم بعد از رحلت آن حضرت اثر كرد از آن به بعد ديگر آيهاي نيامد كه در امپراطورهاي معاصرت را دعوت كن كه.
پرسش:...
پاسخ: اين مرزها مثل اينكه دو برادر مسلمان دو تا خانه دارند دو تا باغ دارند در همين حد نه بيش از اين در يك شهر دو تا برادر دو تا باغ دارند دو تا خانه دارند و دو تا واحد تجاري و مسكوني دارند در همين حد است اينچنين نيست كه اگر كسي به ديگري به عنوان نهي از منكر خطاب بكند او بگويد شما حق نداريد در شئون داخلي من دخالت كنيد اين طور نيست به عنوان امر به يك معروف او را به واجبي فرمان بدهد او نميتواند بگويد چرا در مرز من وارد شدي اين طور نيست وقتي هم كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكه را فتح كرد و كريمه ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[16] آمده است از آن به بعد ديگر آيهاي نيامده كه تو سران كشورهاي عصرت را دعوت بكن اين معلوم ميشود كه رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك رسالت جهاني بود؛ منتها اجرايش تدريجاً صورت پذيرفت كه به استناد همان رسالت عالمي و جهاني، براي امپراطورهاي معاصرش نامه نوشتند و آنها را هم دعوت كردند و يك مقدار اثر كرد و يك مقدار هم بعد اثر كرد، حالا شايد در اين زمينه يعني در اين فصل سيزدهم[17] بحثي نباشد، اگر خدا توفيق دارد وارد بحث فصل چهاردهم ميشويم كه يك بحث مبسوطي است.
«و الحمد لله رب العالمين»