درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 200

 

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾

 

رابطه جامعه و حكومت در ‌«‌الميزان»

گوشه‌اي از مطالب فصل دوازده از فصول پانزده‌گانه‌اي كه ذيل اين كريمه مطرح بود به عرض رسيد. چون اين كريمه مسئله رابطه فرد و جامعه را اشاره مي‌كند و جامعه هم بدون حكومت نخواهد بود، حكومت هم بدون حاكم و دستگاه قضايي و مانند آن شكل نمي‌گيرد، عصارهٴ بحث هم در چند بخش تنظيم شد.

بخش اول مربوط به عصر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، بخش دوم براي عصر ارتحال آن حضرت و زمان حضور و ظهور امام معصوم(عليه السلام) بود و بخش سوم مربوط به زمان غيبت بود. يك سلسله مسائل است كه مشترك بين اين سه اصل و سه عصر است و يك سلسله از مسائل، مخصوص به هر كدام از اين سه بخش است.

علت برتري نظام اسلامي بر نظامهاي استبدادي و دموكراسي

اما آن سلسله مطالبي كه مشترك است بين هر سه بخش اين است كه، چه در عصر رسالت چه در عصر امامت چه در عصر غيبت اين اصول، محكَّم است و آن اينكه، جامعه انساني و اسلامي بدون حكومت و قانون نخواهد بود و شكل حكومت در نظام اسلامي هم از باب حكومت فرد بر جامعه يا حكومت مردم بر مردم هم نيست. حكومت فرد بر جامعه آن است كه آرا و انديشه و افكار و خواسته‌هاي يك نفر حاكم باشد بر جامعه، نظامهاي استبدادي از اين قبيل است كه يك فرد هرچه تصميم بگيرد همان متبع و معتبر است كه حكومت فرد بر مردم است. در نظامهاي دموكراسي، حكومت مردم بر مردم است يعني مردم عده‌اي را انتخاب مي‌كنند از طرف خود آنها، آرا و انديشه و افكار نمايندگان مردم براي همه مردم متبع است، چه خودشان چه موكّلان اينها، اين مي‌شود حكومت مردم بر مردم. در نظامهاي اسلامي نه يك فرد بر جامعه حكومت مي‌كند نه مردم بر مردم حكومت مي‌كنند، زيرا انسان را خدا آفريد و انسان، سرگذشتهاي فراواني را در پشت سر گذاشت و سرنوشتهاي فراواني هم در پيش دارد، كسي بايد انسان را اداره كند كه از گذشته و حال و آينده او با خبر باشد، كسي مي‌تواند انسان را اداره كند كه حقيقت انسان و حقيقت جهان و كيفيت ارتباط انسان با جهان را بداند و آن فقط خداست. لذا حكومت در نظامهاي اسلامي براي خداست بر مردم; حكومت خدا بر مردم است، نه حكومت فرد بر مردم، نه حكومت مردم بر مردم. آياتي از قبيل ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[1] و مانند آن هم شاهد اين بحث است كه اين بحث عقلي را تأييد مي‌كند، اين يك سلسله بحثها كه مشترك در تمام عصرهاست.

مطلب دوم آن است كه چون اين حكومت، حكومت خداست مردم در هيچ عصري صاحب حق نيستند، بلكه مكلّف‌اند، گرچه مردم نسبت به يكديگر آزادند; اما نسبت به ذات اقدس الهي بنده‌اند، وقتي بنده شدند در برابر خدا از قيد عبوديت هرچيزي و هر شخصي آزادند، فقط بنده خدايند. اگر بنده خدايند، موظف‌اند كه قوانين الهي را خوب درك كنند و خوب حفظ كنند و نگذارند كه ضايع بشود و مجريان را حمايت كنند، اين هم مطلبي است كه مشترك بين هر سه عصر است.

پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، مجري احكام و رهبر جامعه اسلامي

مطلب ديگر آن است كه اگر حكومت، فقط از ناحيه خداست; تنظيم قوانين، نحوه اجراي قوانين فقط بايد از طرف حق تنظيم بشود، كسي كه عهده‌دار درك اين معارف است و عهده دار تبيين و تفسير اين معارف است او پيامبر است، چون با خود خدا كه نمي‌شود همه مردم تماس داشته باشند [چون] آن صلاحيت را ندارند كه ﴿كُلُّ امْرِي مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتي صُحُفًا مُنَشَّرَةً﴾،[2] تنها كسي كه از طرف خدا اين معارف را درك مي‌كند و به مردم ابلاغ مي‌كند پيامبر است آن شخص داراي سمت نبوت و رسالت است، لذا بخش اول يعني عصر اول كه عصر رسالت است با همين بيان تأمين مي‌شود كه در عصري كه خود پيامبر هست، تنها كسي حاكم است از طرف خدا، پيامبر است، اوست كه قوانين الهي را تلقي مي‌كند و قوانين الهي را ابلاغ مي‌كند و قوانين الهي را به اذن خدا تفسير و تبيين مي‌كند. آياتي هم كه پيامبر را به عنوان مبين و مفسر معرفي مي‌كند كه ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[3] و مانند آن شاهد اين بخش از مطلب است پس خود قوانين نشان مي‌دهد كه كسي كه حاكم است بر مردم از طرف خدا پيامبر خواهد بود. اثبات اين مسئله به جريان اثبات نبوت عامه و مانند آن برمي‌گردد و تا حدودي هم بحثهاي گذشته اين را اثبات كرده است.

امامت در نزد شيعه، منجي الهي و مبحثي كلامي

اما در بخش دوم كه بخش بعد از ارتحال است، گذشته از اينكه آن اصول مشترك در اين بخش دوم و عصر دوم جاري است، يك نزاع كلامي بين شيعه و اهل سنت هست و آن اين است كه بعد از ارتحال رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن كسي كه زمامدار جامعه است آن را بايد مردم تعيين كنند يا خدا؟ سرّ اينكه امامت در نزد شيعه‌ها جزء اصول به شمار مي‌آيد و در نزد اهل سنت جزء فروع، همين است كه آيا تعيين زمامدار و امام و خليفه به عهده مردم است يا نصبش كار خداست شيعه مي‌گويد امام بالأصل همان اوصاف پيامبر را بايد داشته باشد يعني معصوم باشد علم غيب داشته باشد و مانند آن و شناخت چنين عنصري مقدور انسانها نيست، فقط خداست كه مي‌داند كه چه كسي معصوم است چه كسي معصوم نيست، افرادي هستند كه با تأييد الهي داراي عصمت‌اند و مانند آن و اين كار خداست كه بايد نصب بكند. از اين جهت، امامت مي‌شود در نزد شيعه جزء اصول و نزد اهل سنت جزء فروع، چرا؟ براي اينكه آن مسئله‌اي كه درباره كار خدا سخن مي‌گويد مسئله كلامي است و جزء اصول است. آن مسئله‌اي كه درباره كار خلق، سخن مي‌گويد آن مسئله فرعي و فقهي است. شيعه مي‌گويد خدا امام را بايد تعيين كند. سنّي مي‌گويد بر مردم واجب است كه امام تعيين كنند، قهراً تعيين امام نزد سنيها، يك مسئله فقهي است «يجب علي المكلفين أن يعين الامام» مي‌شود مسئله فقهي [كه] جزء فروع دين است شيعه مي‌گويد «يجب عن الله» نه «علي الله»، «أن ينصب الامام» اين مي‌شود مسئله كلامي در اينجا از فعل خدا سخن به ميان مي‌آيد كه اين كار، كار خداست ولي اهل سنت اين كار را، كار خلق مي‌دانند، لذا امامت نزد ما جزء اصول مذهب به شمار مي‌آيد، مسئله‌اي است كلامي نه فقهي، نزد آنها جزء فروع دين است; يك امر فقهي است نه كلامي، اين فاصله فراوان.

تبيين جايگاه كلامي و فقهي بحث امامت

البته امامت دو چهره دارد: يك چهره‌اش آن است كه كار، كار خداست كه خداوند، امام تعيين مي‌كند چهره ديگر; وظيفه مردم است كه مردم بايد امامت امام را بپذيرند; «يجب علي الناس أن يقبلوا»، چون «يجب علي الناس أن يقبلوا» آن مسئله كلامي كه جزء اصول است، اين مسئله فقهي كه جزء فروع است آن را تأمين مي‌كند. مثل اينكه نبوت، دو چهره دارد يكي اينكه از طرف خدا كسي به عنوان پيامبر منصوب مي‌شود; يكي اينكه بر مردم واجب است از نبي اطاعت كنند. اين وجوب اطاعت نبي، يك مسئله فقهي است اعتقاد به نبوت نبي، جزء اصول است اما پيروي و اطاعت دستورات نبي جزء فروع دين است; اعتقاد به اينكه فلان شخص رسول خداست، جزء اصول است [و] به نبوت برمي‌گردد; اما دستوري كه او داد بايد انجام داد اين مي‌شود مسئله فقهي و فرعي. امامت هم همين دو چهره را دارد، اصل اينكه تعيين امام و نصب امام، كار خداست نه كار خلق، مسئله اصلي و كلامي است چون در كلام از افعال الله بحث مي‌شود و آن چهره امامت كه بر مردم واجب است از امام اطاعت كنند، چهره فقهي دارد و امر فرعي است. بر اساس اين چهره فقهي و فرعي امامت است كه آن روايات وارد شده است: «بني الاسلام علي خمس علي الصّلاةِ و الزكاة و الصوم و الحجِّ و الولاية»[4] نه اينكه ولايت، مثل نماز است. نماز هم دو چهره دارد، اينكه نماز را چه كسي بايد تبيين كند، حدود نماز را چه كسي بايد مشخص كند اين كار كلامي است [و] بحث كلامي است خدا بايد مشخص كند كه نماز چند ركعت است بر مردم واجب است كه نماز بخوانند اين مي‌شود حكم فقهي; اما اصل اينكه نماز خدا بايد تعيين كند خدا بايد واجب كند ركعاتش را مشخص كند، يك مسئله كلامي است. اين اصل شريعت يك مسئله كلامي است كه خدا بايد حدودش را مشخص كند. پذيرش بر مردم واجب است عمل بر مردم واجب است نماز و روزه و ساير جهات هم دو چهره دارند، آن چهره‌اي كه تعيين حدود است آن كار خداست آن چهره‌اي كه امتثال و اطاعت است كار خلق خداست پس امامت از آن نظر كه امام را بايد خدا تعيين كند يك مسئله كلامي است كه از فعل الله بحث مي‌كند از آن جهت كه بر مردم واجب است از او اطاعت كنند مي‌شود يك مسئله فقهي فرعي. اين جهت فقهي فرعي امامت است كه باعث شده ولايت در كنار صوم و صلات و حج و زكات و امثال ذلك قرار بگيرد، نه آن چهره اصلي امامت، خب.

پرسش:...

پاسخ: شريعت، شريعت را خدا تعيين مي‌كند امتثالش بر خلق واجب است. امام را خدا تعيين مي‌كند، اطاعت دستورات امام بر مردم واجب است، اين چهره‌هاي فقهي فرعي رديف هم‌اند، آن چهره‌هاي كلامي و اصلي هم در كنار هم.

پرسش:...

پاسخ: همه اينها كه به فعل مكلف برمي‌گردد جزء فروع دين است; اما امامت كه فعل مكلف نيست، امامت منصبي است براي امام [كه] اين منصب را بايد خدا عطا كند امامت مي‌شود جزء اصول; اما اطاعت امام مي‌شود جزء فروع قهراً اعتقاد به امامت مي‌شود جزء اصول اطاعت از دستورات امام مي‌شود جزء فروع. خب، پس بعد از ارتحال رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مهم‌ترين اختلافي كه هست، اين است.

ردّ نظام شورايي و جواز مشورت در امور اجرايي

از اين بحث هم كه فراغت پيدا كرديم، مي‌رسيم به اينكه حالا امامت به هر وسيله‌اي كه هست، نظام حكومتي بايد نظام امامت و امت باشد يا نظام شورايي. يك بحث كه مشترك است بين هر سه عصر، آن را در بحث ولايت فقيه عرض مي‌كنيم; اما اين مسئله كه نظام حكومتي، نظام امامت و امت است يا نظام شورايي بايد گفت كه آنچه در بررسي سيره انبيا و مرسلين(عليهم السلام) هست يا ائمه(عليهم السلام) است اين است كه نظام، نظام امامت و امت است نه نظام شورايي يعني تك رهبري است نه جمع رهبري، نه اينكه شورايي اداره بشود. چون تاكنون نه نبوت شورايي داشتيم نه رسالت شورايي داشتيم و نه امامت مشورتي و شورايي داشتيم حتي اگر دو معصوم(عليهم السلام) در يك عصري باشند يكي مي‌شود امام، ديگري مي‌شود مأموم مثل حسنين(عليهما السلام) اين‌چنين نيست كه با نظام شورايي كار انجام بدهند حتي اهل سنت هم كه شورا را تصويب كردند آن شورا نه براي اين بود كه خلافت را شورايي كنند بلكه براي آن بود كه شورايي تشكيل بشود تا خليفه واحد را انتخاب كند آن شورايي كه مشخص شده است به پيشنهاد خليفه دوم آن براي اين نبود كه كشور را با شورا اداره كند; گفت شما موقتاً شش نفر كنار هم جمع بشويد و خليفه تعيين كنيد نه اينكه خلافت شورايي باشد.

بنابراين در اسلام هيچ سابقه‌اي نداشت در اديان الهي هيچ سابقه‌اي هم نداشت و آنچه هست مسئله تك رهبري است; منتها مشورت كردن يك چيز خوبي است گاهي لازم است گاهي راجح است مشورت كردن آن است كه وقتي آن رهبر، در امري كارشناسي آن امر را آشنايي ندارد خب بر او لازم است مشورت كند; اگر معصوم نباشد و آشنا نباشد خب بر او واجب است مشورت كند تحصيل علم آن رشته واجب است اگر نه، كارشناسي را هم كرده، خودش آشناست [و] در اين زمينه ورزيده است، ديگر حالا مشورت مي‌شود راجح; هم احترام به افكار ديگران است و هم رجحاني هم شايد داشته باشد در قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود كه به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾; اما ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾[5] تو با اينها مشورت بكن، تصميم گيري با توست. وقتي مصمم شدي، عازم شدي به مشورت تكيه نكن [بلكه] به خدا تكيه بكن و «متوكلاً علي الله» كار را هم انجام بده. در يكي از اين حواميم سبعه آنجا هم سخن از مشورت هست كه مؤمنين را به چند وصف مي‌ستايد، بين اينها هم مسئلهٴ مشورت را ذكر كرد، فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾،[6] ﴿أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾ يعني آنچه امر اينهاست اين را با مشورت انجام مي‌دهند; اما نه آنچه امر الله است آن را هم با مشورت انجام مي‌دهند.

رهبري در نظام اسلامي، منجي الهي

امر اينها همان طوري كه در مثالهاي نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد اين است كه مردم يك شهر يا روستا يا يك استان يا يك فلات وسيعي، بخواهند شهرسازي كنند بخواهند آبها را تقسيم بكنند بخواهند كشاورزيها را تشريح كنند بخواهند بفهمند كشاورزي در اولويت است يا صنعت، اين كارهايي كه به مردم برمي‌گردد اين شورايي است كه ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾. اما اگر چيزي امرالناس نشد، امرالله شد مثل احكام الهي و قوانين الهي، اين ديگر شورايي نيست با مشورت. نمي‌شود احكام خدا را تشخيص داد يا تغيير داد، امرالله شورايي نيست; اما امرالناس شورايي است حكومت، هم امرالله است نه امرالناس، چه كسي بايد بر مردم حكومت كند؟ خود انسانها بر خودشان حاكم‌اند؟ حق حكومت دارند بر خودشان يا حاكم بر انسانها، خداي انسان است؟ ديگران كه خود را مالك مطلق مي‌دانند حتي انتحار را هم قانوني مي‌شمارند; مي‌گويند انسان بر سرنوشت خود مسلّط است; اما در نظام الهي كه انسان بنده خداست «لا يملك لنفسه نفعاً و لاضراً ولا موتاً و لا حياةً و لا نشورا»[7] چنين انساني، حاكم بر خود كه نيست. اداره انسان حق خود انسان كه نيست انسان مي‌فهمد كه نمي‌فهمد، مي‌فهمد كه سير ابدي در پيش دارد نمي‌داند چه برايش خوب است چه برايش بد است. اين جهان پهناور از كدام منبع و موهبت بهره بگيرد از كدام منبع و موهبت اجتناب بكند چه مي‌داند. چون اين‌چنين است پس حكومت بر بشر حق خود بشر نيست امر خود بشر نيست تا ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾ باشد اين مي‌شود امرالله، وقتي امرالله شد، امرالله بيدالله است نه بيد الناس قهراً نظام، نظام امامت و امت است يك، نه نظام شورايي شورا به عنوان بازوي تأييد كننده زمامدار چيز خوبي است از باب ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْر فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ﴾ نه اينكه نظام، نظام شورايي باشد اين دو. مسئله سوم آن است كه محدوده مشورت در امرالناس است نه در امرالله، اين سه و حكومت هم امرالله است نه امرالناس، اين چهار. اينها جزء اصول مشتركي است كه در عصر رسالت و چه در عصر امام معصوم(عليهم السلام) هست.

تفاوت نظام اسلامي و نظامهاي سلطنتي

آنچه باز از سيره رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امام(عليه السلام) بررسي مي‌شود آن است كه نظام حكومتي، نظام ملوكيت و سلطنت نيست و نظام امپراطوري هم نيست يعني نظامي نيست كه براي آن حاكم، مزاياي مالي قائل باشد، مزاياي رفاهي قائل باشد كه اگر كسي حاكم شد، بايد مثلاً چند خانه داشته باشد و اگر كسي سلطان و ملك شد بايد اين مقدار حقوقش زائد باشد و مانند آن. يك چنين مزاياي مالي براي حاكم نيست يا مافوق قانون باشد، اين‌چنين نيست يا يك سلسله اسراف و اترافي را قانوني بكنند بعد بگويند همه در برابر قانون مساوي هستند هم اين‌چنين نيست. يك وقت است كه حقوق يك رئيس جمهور يا يك سلطان، در منطقه سلطان نشين عمان يا حجاز و مانند آن، قانون مي‌گذارنند كه اين همه منابع سنگين براي اوست، بعد مي‌گويند همه در برابر قانون مساوي‌اند، يك شيء باطل را قانوني مي‌كنند بعد مي‌گويند همه در برابر قانون مساوي‌اند يا يك سلسله مزايايي براي آن ملكشان يا براي كسي كه در نظام امپراطوري زعيم آن كشور هست قائل‌اند بعد مي‌گويند همه در برابر قانون مساوي‌اند اما اگر نظام اين طور شد كه نه تنها براي رسول و امام(عليهما السلام) مزاياي حقوقي نيست بلكه بر اينها لازم است در حد ساده زندگي بكنند نظير ساده‌ترين مردم. قهراً نظام حكومتي در اسلام با نظام ملوكيت و امپراطوري و امثال ذلك كاملاً فرق مي‌كند.

بيان اميرمؤمنان(عليه السلام) دربارهٴ ويژگيهاي رهبر حكومت اسلامي

آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه به حضرت عرض كردند شما چرا اين‌قدر در فشار زندگي مي‌كنيد؟ فرمود خداوند بر پيشوايان مسلمين لازم كرده است كه در حد افراد ضعيف زندگي كنند تا محروميت پابرهنه‌ها اينها را به طغيان نكشاند. خب، كه خدا «فَرَضَ عَلَي أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ»[8] و كذا و كذا كه ممكن است آن متن هم يكبار خوانده شود. پس نظام، نه تنها نظام ملوكيت نيست نه تنها نظام امپراطوري نيست بلكه از ميانگين هم يك مقدار پايين‌تر است. در جنگها يك سلسله غنايمي كه مي‌آيد، آن غنايم اگر صفاياي ملوك است و مانند آن، اين براي امام است; اما خود امام سيره‌اش به ما نشان داد كه بهرهٴ شخصي نمي‌برند و به ما هم گفتند ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[9] حكم فقهي اين است كه اگر دولت اسلامي با ديگري در جنگي پيروز شد و غنايمي را گرفته است، صفاياي ملوك قطايا و آنچه براي سلاطين شكست خورده است، آن اشياء گران‌قيمت براي امام است; اما براي امام است كه امام در راه امامت خرج مي‌كند نه در راه شخصي. لذا در همان نهج‌البلاغه در جريان فدك هست كه در زير اين آسمان فدك به نام ما بود عده‌اي طمع كردند، عده‌اي هم سخاوتمندانه صرف نظر كردند كه «سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قومٍ آخَرين» يك عده شحيحانه طمع كردند، يك عده سخاوتمندانه صرف نظر كردند. بعد در همان نامه براي معاويه مرقوم فرمود كه «ما أصْنَعُ بِفَدَكٍ و غيرِ فدكٍ»[10] ما چه كار به فدك و غيرفدك داريم باشد يا نباشد كه براي ما فرق نمي‌كند آن وقتي هم كه در اختيار ما بود كه ما استفاده نمي‌كرديم اگر در فقه اسلام آمده است كه يك سلسله از غنايم گرانبها براي امام است، امام در شئون امامت صرف مي‌كند، نه در شئون شخصي. اينها خطوط كلي است چه در زمان رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه در زمان امام معصوم(عليه السلام).

پرسش:...

پاسخ: چون اينكه حضرت فرمود «أِنَّ اللَّهَ تَعَالَي فَرَضَ عَلَي أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ» اين نشان مي‌دهد كه مرفه زندگي كردن با امامت نمي‌سازد چون به خود حضرت عرض كردند، چرا اين‌قدر شما سخت مي‌گيريد؟ فرمود خدا بر زمامداران مردم مسلمان واجب كرده است كه در حد افراد ضعيف زندگي كنند، حالا اين اگر شامل امام غير معصوم نشود، شامل امام معصوم كه مي‌شود. لذا اينها در حد ساده زندگي مي‌كردند; آن سفره رنگين حسن‌بن‌علي(عليهما السلام) زبانزد همه مردم مدينه بود; اما خود حضرت كه در كنار آن سفره نمي‌نشست آن هم مثل وجود مبارك حضرت امير ساده زندگي مي‌كرد، خب.

ضرورت حكومت براي اجراي احكام در عصر غيبت

مي‌رسيم به زمان غيبت، در زمان غيبت همه آن اصول هست يعني مسئله ضرورت حكومت هست حكومت شخص بر مردم باطل است، حكومت مردم بر مردم باطل است دين خدا نسخ نشده همه آن راههايي كه در زمان وحي و رسالت بود و در زمان امامت امام معصوم(عليه السلام) بود همه آن اصول هست يك وقت است انسان مي‌گويد ـ معاذ الله ـ اين احكام نسخ شده يا اين احكام موقتاً تعطيل است تا خود حضرت ولي عصر ظهور بكند حالا يك ميليون سال طول مي‌كشد دوميليون سال طول مي‌كشد، اينكه بعيد نيست وظيفه ما انتظار فرج است هر لحظه، يك مطلب ديني است احتمال اينكه دو ميليون سال طول بكشد ده ميليون سال طول بكشد اينكه در پيشگاه ذات اقدس الهي بعيد نيست كه انسان را ده ميليون سال نگه بدارد، نه مخالف عقل است [و] نه مخالف نقل. حالا اگر يك ميليون سال طول كشيد، چه اينكه حالا بيش از هزار سال طول كشيد يعني اين احكام بايد تعطيل باشد ـ معاذ الله ـ آيا مردم منزه‌اند در زمان غيبت; دست به تباهي و گناه دراز نمي‌كنند يا مي‌كنند؟اگر دست به تباهي دراز كردند آيا معفو‌اند يا حدودي بر آنها جاري است اگر حدودي جاري است، حدودي كه مردم وضع كردند جاري است يا حدودي الهي جاري است هرگز نمي‌شود گفت كه در زمان غيبت، همه انسانها فرشته‌اند هيچ كس خلاف نمي‌كند يا نمي‌شود گفت هر كه هرچه كرد آزاد است هيچ تعزيري، حدي، ديه‌اي، قصاصي نيست. يا نمي‌شود گفت كه مردم اگر كاري كردند حكم الله جاري نشود و حكم شرق يا غرب جاري بشود اين هم كه نيست.

كلام صاحب جواهر(ره) دبارهٴ ضرورت حكومت در عصر غيبت

اين است كه بعضي از فقها كه گفتند حدود الهي در زمان غيبت جاري نمي‌شود به دنبال بعضي از ادله لفظي مي‌گشتند، مرحوم صاحب جواهر دارد كه شما در اين گونه از موارد، نبايد چشمتان را به اين روايت و آن حديث بدوزيد [بلكه] بايد كنار بياييد اين دين را از اول تا آخر بررسي كنيد، ببينيد اين دين يك متولي مي‌خواهد يا نه؟ اينجا جاي اين نيست كه با فلان روايت يا با فلان حديث شما دين شناسي كنيد بگوييد اين اطلاق دارد يا نه اين عموميت دارد يا نه، اين خاص، مقدّم است يا نه، اينجا بايد دست از اين ادله جزئي برداريد بياييد كنار بنشينيد، متن دين را ببينيد، ببينيد كه اين دين متولي مي‌خواهد يا نه. لذا در همان كتاب جهاد در پايان بحث جهاد مي‌فرمايد كسي كه در زمان غيبت، منكر ولايت فقيه باشد او اصلاً گويا هيچ چيزي از فقه نچشيد براي اينكه اين بيخود معطّل كرده خودش را، اين به دنبال اين حديث مي‌گردد، به دنبال آن روايت مي‌گردد اين را در جلد 21 جواهر بحث اينكه محقق فرمود در زمان غيبت حدود را نمي‌شود اجرا كرد يا نه، ايشان بحث مفصلي دارند در جلد 21 جواهر صفحه 397 اين مسائل را خوب بازگو مي‌كند بعد از اينكه خوب تبيين كردند، مي‌فرمايند «و بانّ الضرورة قاضية بذلك في قبض الحقوقِ العامة و الولايات و نحوِها بعد تشديدِهم في النهي عن الرجوع الي قضاةِ الجور و علمائهم و حكامهم»; فرمود از يك طرف دين، شديداً جلوي مراجعه به محاكم قضايي بيگانگان را گرفته است كه حق نداريد به طاغيان مراجعه كنيد اين يك، از يك طرف هم بالأخره اگر به محكمه باطل مراجعه نكنيم يك محكمه قضايي حق بايد باشد يا نباشد اگر دين بگويد در زمان غيبت محكمه قضايي و زندان و شلاق و تعزير و امثال ذلك تشكيل ندهيد، حق رجوع به محاكم ديگر را هم نداريد، خب اين مي‌شود هرج و مرج، اگر هرج و مرج جايز است اصلاً ما به چه دليل پيغمبر مي‌خواهيم؟ دليل احتياج به پيغمبر براي اينكه هرج و مرج بد است ديگر، مهم‌ترين دليل نياز جامعه به نبوت اين است كه اگر كسي از طرف خدا نباشد و اين نظام را سر و صورت ندهد، مي‌شود هرج و مرج، خب بشود هرج و مرج. اگر هرج و مرج جايز خب، اصلاً ما چرا پيغمبر مي‌خواهيم؟ فرمود «و بان الضرورة قاضيه بذلك في قبض الحقوق العامة والولايات و نحوها بعد تشديدهم(عليهم السلام) في النهي ان الرجوع الي قضاة الجور و علمائهم و حكامهم بعد علمهم» ائمه(عليهم السلام) «بكثرة شيعتهم في جميع الاطراف طول الزمان»; ائمه(عليهم السلام) مي‌دانند كه شيعه‌هاي اينها زيادند در طول زمان و در جميع اطراف عالم هست «و بغير ذلك مما يظهر بأدني تأمل في النصوص و ملاحظتهم حال الشيعة و خصوصاً علمائهم في زمن الغيبة» اين برهان ضروري بعد مي‌فرمايد «و كفي بالتوقيع الذي جاء للمفيد رحمه الله من الناحية المقدسة و ما اشتمل عليه من التَبْجِيلِ و التعظيم بل لو لا عموم الولاية لبقي كثير من الامور المتعلّقة بشيعتهم معطلة»; اگر ولايت عام نباشد، شما بگوييد ما قبول داريم ولايت را اما اين ولي، ولي غيّب و قصر است، براي نابالغ‌ها ولايت دارد همين كه هست در كلمات بعضيها. اگر كسي غيبت كرده است، در زمان غيبت او حاكم شرع. وليّ اوست و حاكم شرع فقط وليّ غُيّب و قُصّر است يعني غايبان و قاصران، اگر بچه‌اي پدر نداشته باشد; وليّ شرعي نداشته باشد حاكم شرع بايد عهده دار كارهاي او باشد در همين حد، نه اينكه ولايت عام باشد فرمود اگر ولايت عام نباشد. «لبقي كثير من الامور المتعلقة بشيعتهم معطلة» بعد اين عبارت معروفشان را دارند، فرمود: «فَمِنَ الغريب وسوسةُ بعض الناس في ذلك بل كأنّه ما ذاق مِن طعم الفقه شيئاً»;[11] اگر كسي بگويد شيعه در زمان غيبت ولايت ندارد حكومت ندارد و فقيه عهده دار اجراي حقوق نيست حقوق الهي حدود الهي را در زمان غيبت نمي‌شود جاري كرد اين معلوم مي‌شود هميشه به دنبال اين لفظ و به كنار آن لفظ حركت مي‌كنند، يك وقت كه سر بلند نكرده اصل دين را بشناسد.

تشكيل حكومت لازمه اجراي حدود و احكام اسلام در عصر غيبت

پرسش:...

پاسخ: يك وقت است كسي مي‌گويد اصلاً شيعه در زمان غيبت نظمي ندارد، اين گويا اصلاً از فقه طعمي نچشيده، طعمي استفاده نكرده يك وقت بيانش، بيان امام صادق(سلام الله عليه) است كه در ذيل اشاره كرده كه حضرت در ذيل صفحه 397 كه امام صادق فرمود من هم اگر داشتم افرادي كه معين و معاون من بودند قيام مي‌كردم اين شرايط، شرايط تحصيلي است نه حصولي شرط واجب است نه شرط وجوب نه اينكه اگر يك وقتي همه مستكبران رفتند كنار و گفتند آقا بفرماييد شما حكومت كنيد بدون دردسر آن وقت شما بگوييد من حكومت مي‌كنم اين شرط تحصيلي است بايد فراهم كرد نه شرط حصولي نظير استطاعت حج كه نيست.

پرسش:...

پاسخ: ممكن است فرمايششان اين باشد كه اگر كسي مقدور نيست در چنين حالتي معلقاً سخن بگويد ولي بايد اين را باز مي‌كردند كه اينها شرط واجب است، نه شرط وجوب يعني بايد تحصيل كرد ديگر اگر كسي منكر اين باشد «كانه ما ذاق من طعم الفقه شيئاً و لا فَهِمَ من لحن قولهم و رموزهم امراً و لا تأمل المراد من قولهم اني جعلتهُ عليكم حاكماً و قاضياً و حجةً و خليفةً و نحو ذلك مِمّا يظهرُ منه ارادةُ نظم زمان الغيبة لشيعتهم في كثير من الامور الراجعة اليهم و لذا جزم فيما سمعته من المراسم بتفويضهم(عليهم السلام) لهم في ذلك»[12] يعني ائمه(عليهم السلام) به علما و فقها امور را واگذار كردند، عده‌اي از اقدمين به اين مسئله جزم پيدا كردند، بعد هم در ذيل به آن حديث شريف اشاره [كرد].

پرسش:...

پاسخ: حكومت بالاتر از قضاوت است. قضاوت مجموعه‌اي است زيرمجموعه حكومت، وقتي حكومت شد قضاوت هم بخشي از اوست، مسائل مالي هم بخشي از اوست، مسائل دفاعي هم بخشي از اوست.

پرسش:...

پاسخ: نه; نظم شيعه «لزمان الغيبه» براي همه مسائل است، آن مسئله ولايت و خلافت و حكومت و همه اينها در كنار هم ذكر شده است آن اصل اساسي، نظام شيعه است در زمان غيبت، آن وقت قضاوت شعبه‌اي از اين نظام است، جهاد و دفاع شعبه‌اي از اين نظام است و مانند آن. بعد هم «و أغرب من ذلك كله استدلال من حلت الوسوسة في قلبه بعد حكم اساطين المذهب بالاصل المقطوع» و امثال ذلك به آن روايتي كه از [كتاب] اشعثيات [لمحمدبن محمدبن الاشع] نقل شده است كه به بعضيها مثلاً مي‌خواهند بگويند «لا يصلح الحكم ولا الحدود ولا الجمعة الا بامامٍ»[13] كه خيال كردند منظور از اين امام، امام معصوم است ايشان سنداً و دلالتاً در اين خدشه مي‌كنند كه اولاً اين سند ضعيف است و ثانياً امام يعني رهبر نه امام يعني امام معصوم. خب، پس تا اينجا چون همه آن اصول هست و در زمان غيبت هم همه آن اصول بايد جاري بشود، امر داير است بين اينكه كسي كه اسلام شناس باشد و عادل باشد، زمام امور را به دست بگيرد يا ديگري؟ خب متعيّن است كه آن اسلام‌شناس عادل مقدم است، حالا تتمه بحث براي روزهاي بعد ـ ان‌شاء‌الله ـ .

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[2] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 52.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[4] ـ الكافي، ج2، ص18.
[5] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 159.
[6] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 38.
[7] ـ بحارالأنوار، ج84، ص277.
[8] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 209.
[9] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.
[10] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 45.
[11] ـ جواهر الكلام، ج21، ص397.
[12] ـ جواهر الكلام، ج21، ص397.
[13] ـ جواهر الكلام، ج21، ص397 و 398.