70/11/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
ادعاي ناكارآمدي اسلام در عصر حاضر
يازدهمين فصل از فصول پانزدهگانهاي كه ذيل اين كريمه، پيرامون بحث مسائل اجتماعي اسلام و سنت الهي در قرآن كريم مطرح بود اين بود كه چگونه اسلام كه به صورت قرآن و عترت (عليهم السلام) ظهور كرد جاودانه خواهد بود و ابدي است، در حالي كه اوضاع زمانه صدر اسلام با كنون فرقهاي فراواني دارد، چه اينكه ممكن است با آينده نزديك يا دور هم فرقهاي زيادي داشته باشد. چگونه ديني كه با خصوصيتهاي چهارده قرن قبل ظهور كرد توان رهبري جامعهاي را دارد كه تفاوت چشمگيري با قوانين صدر اسلام، با مقتضيات آن روز دارد. بشر در نوع معرفتها و در نوع كارها، تحولهاي زيادي را پشت سر گذاشت. چگونه دين ميتواند ثابت باشد، در حالي كه اصول و قوانين فراواني متغير شده است، نحوه زندگي هم فرق كرده.
اسلام پاسخگوي نيازهاي ثابت و متغير انسان
خلاصه جواب اين است كه انسان با دو جريان، به نيازهاي خود ميرسد: اولاً يك جريان در انسان هست كه ثابت لايتغير است و يك جريان در فرد و جامعه هست كه متغير است. آن جرياني كه در انسانهاست و تغييرناپذير است، به آن اصل فطرتشان برميگردد يعني فطرت انسان، گرايش انسان، بينش انسان خواستههاي دروني انسان، اينها در تمام اعصار يكسان است كه ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[1] انسان عصر حاضر با انسان قرنهاي گذشته از نظر نيازمنديهاي فطري فرق نكرده. يك سلسله اصول ثابتي در هستي انسان تعبيه شده است كه در مقابل، اين اصول ثابت يك سلسله احكام و حكم ثابتي هم در اسلام پيشبيني شد. يك سلسله قوانين لايتغير براي تأمين نيازهاي اين بخش ثابت انسانيت است. بخش ديگر انسان به طبيعت او برميگردد كه متحوّل و متغيّر است، نحوه زندگي او، نحوه مسكن گيري او، نحوه تغذيه او، نحوه مسافرت او، نحوه پوشاك و خوراك او و مانند آن فرق كرده است. در برابر اين امور متغير يك سلسله احكامي است كه آنها تازه پيدا شده، نه تغيير پيدا كرده، تازه روشن شده و يك سلسله دستورات و مقررات مقطعي و موضعي است كه اين دستورات مقطعي و موضعي قابل تغيير و تبديل است. بيان اين دو قسم اخير آن است اصل اين دو قسم آن است كه انسان يك سلسله نيازهايي پيدا كرده كه قبلاً نداشت، يك سلسله روابط فردي و جمعي دارد كه قبلاً نداشت. براي اين يك سلسله روابط فردي و جمعي و خواص زندگي، يك سلسله احكامي تازه استنباط شده است نه تازه جعل شد و اين احكام براي اين موضوعات است؛ هر وقت آن موضوع، ظهور كرد اين حكم براي آن موضوع است، خواه در گذشته خواه حال، خواه آينده كه اينها به احكام برميگردند، يك سلسله امور جزئي مقطعي و موسمي و متغير هست كه اينها كاري به احكام ندارد، كاري به حكومت دارد نه با احكام.
امكان استفاده از اصول كلي براي پاسخ به مسائل جديد
بنابراين براي اينكه اين دو مطلب اخير از آن مطلب اول جدا بشود بحث را در سه بخش بايد خلاصه كرد: بخش اول اصول و قوانين ثابت الهي است در برابر آن فطرت ثابت انساني كه آن فطرت، تغييرپذير نيست كه ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[2] . بخش دوم احكامي است كه براي نيازهاي تازه ظهور يافته استنباط ميشود يعني همان طوري كه در نوبت قبل اشاره شد، قبلاً كه مسئله خيار مجلس را مطرح ميكردند «الْبَيِّعانِ بِالخيارِ ما لم يَفتَرِقا»[3] يا لزوم ايجاب و قبول را موالاتاً مطرح ميكردند، اين دو تا حكم فقهي اصلاً در ذهن كسي نميآمد كه يكي در شرق زمين زندگي كند، ديگري در غرب زمين با رابطه تلفني بيعي را برقرار كنند؛ ايجاب و قبول بخوانند. آيا وحدت مجلس در سايه مكالمه تلفني حاصل است يا نه؟ اين مسئلهاي است كه تازه ظهور كرده، حكمش را فقيه مستنبِط بايد از ادله شرعي استنباط كند و همچنين آيا مادامي كه بايع و مشتري روي همان صندلي يا همان وضع خاص ايجاب و قبول نشستهاند، خيار مجلسشان هم هست يا نه؟ با اينكه وحدت مجلس ندارند، آيا ايجاب و قبول با مكالمه تلفني حاصل است يا نه؟ آيا خيار مجلس با اين فاصله حاصل هست يا نه؟ و احكامي هم نظير اين، اين موضوعاتي بود كه تازه پيدا شده و احكامش هم از كتاب و سنت تازه استنباط ميشود. مثلاً آنچه قرآن درباره كيفر سارق ذكر كرد اين است كه ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾[4] قبلاً كه علم پيشرفت نكرده بود، اين سؤال در ذهن كسي نبود. الآن به عنوان يك مسئله محل ابتلاي روز است كه بعضي از اين پزشكان جراح ميگويند كه كساني كه محكوم شدند و محكمه، انگشتهاي اينها را قطع كرد، اينها به فاصله كم در همان حالتي كه دستشان گرم است، اين انگشتها را ميآوردند در مطب ما ميگويند اين را شما بچسبانيد [و] جراحي كنيد، اين كار را بكنيم يا نكنيم؟ اين كار، شرعاً جايز است يا جايز نيست. اين مسئله، تازه پيدا شد؛ اما آن فقيه مستنبِط حكمش را از ادله شرعي استنباط ميكند؛ منتها آن حكم هميشگي است استنباطش ظرف خاص دارد، براي اينكه سؤال و محل ابتلا در ظرف خاص ظهور كرده است، اين هم دو قسم كه اين هم يك اصل كلي خواهد بود، يعني اگر مستنبِط، از ادله شرعي استنباط كرد كه خيار مجلس با اين فاصله حاصل است يا نه؟ براي هميشه هست، ميگويد اگر در گذشته هم چنين امكاني بود كه ايجاب و قبول، با فاصله دور خوانده شود يا انشاء شود، خيار مجلس هم بود، نميگويد اين حكم براي الآن است، ميگويد سؤال شما الآن بود نه حكم براي الآن. بخش سوم حوادث جزئي و مقطعي است كه تغييرپذير است، نظير كارهاي روزانه كه ما اين شهر را چطور اداره كنيم، اين برنامه پنج ساله دولت با اولويت كشاورزي شروع بشود يا با اولويت صنعت. اگر دشمن به خليج فارس آمد، نظام اسلامي چگونه موضعگيري بكند، اگر در الجزاير قيام اسلامي مردم مسلمان ظهور و حضور يافت، نظام اسلامي چه عكس العملي نشان بدهد، اگر در كشمير و امثال ذلك مردم، مظلوم شدند دولت اسلامي چه عكس العملي انجام بدهد. اينها يك سلسله حوادث جزئيه است كه جزء حوادث واقعه به شمار ميرود، اينگونه از امور را آن فقيه عادل كه زمامدار است، مباشرتاً يا تسبيباً اين كارها را به عهده ميگيرد، اينها مقطعي و موضعي و متغير هم هست، گاهي حكم اينچنين است كه موضع بگيريم گاهي آنچنان است كه دفاع كنيم، گاهي حكم آنچنان است كه آرام باشيم، اين برابر با مصالح جزئيهاي است كه وليّ مسلمين با كارشناسي كارشناسان تشخيص ميدهد.
اسلام، پاسخگوي نيازهاي مادّي و معنوي جوامع
خب، تفاوتي كه بين عصر ما و اعصار گذشته هست در كدام بخش است، هر بخشي كه باشد اسلام برنامه دارد. هر چيزي كه در تأمين نيازهاي مردم نقش داشته باشد اسلام، تحصيل او و تأمين او را واجب كرده است يا واجب عيني يا واجب كفايي. اسلام فرمود كه هر چيزي كه زندگي سالم نظام اسلامي بر او متوقف است، تحصيل او و تأمين او واجب است، حالا يا واجب عيني يا واجب كفايي. از اينگونه امور، به عنوان واجبات نظاميه در فقه ياد ميشود. در اين كتابهاي فقهي ميگويند واجبات نظاميه، در برابر واجبات عبادي (مثل صوم و صلات) كشورداري، شهرداري، بلديه، امور حسبه و امثال ذلك، اينها را ميگفتند واجبات نظاميه كه حفظ نظام، موقوف بر آنهاست. تحصيل اينها واجب است يا عيناً يا كفايتاً؛ منتها اينها را نميگويند علوم اسلامي، اسلام فتوا به تحصيل اين امور ميدهد، ايجابش اسلامي است، نه اينكه اين علم بشود اسلامي. معيار اسلامي شدن علم چيز ديگري است كه بعداً بايد بازگو ميشود ولي اسلام تحصيل اين علوم را واجب كرده است، اين «طلبُ العِلمِ فَريضَةٌ»[5] اختصاصي به عبادات و الهيات ندارد؛ هر چه كه نياز نظام اسلامي به او وابسته است كه حل بشود تحصيلش واجب است، گذشته از عقايد و اخلاق و اعمال عبادي، صنايع و حِرَفي كه نظام اسلامي بر آن متوقف است، تحصيلش واجب است. براي نجات از تهاجم بيگانهها ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[6] نازل شده است كه تحصيل امور دفاعي واجب است، هر صنعت پيشرفتهاي كه اگر مسلمين، فاقد آن باشند آسيب ميبينند، تحصيل و تأمينش واجب است يا عيناً يا كفايتاً. اينها را نميگويند علوم اسلامي، تحصيل اين علوم ميشود واجب ولي اسلامي بودنش يك شرط خاص دارد. پس هر چه فرد يا جامعه به او نيازمند است كه زندگياش متوقف به اوست، اسلام تحصيلش را واجب كرده. نميشود گفت كه دنيا پيشرفت كرده ما چرا پيشرفت نكرديم، اين تقصير مسلمين است نه تقصير اسلام، اسلام كه واجب كرد اين يك مطلب.
معيار اسلامي شدن علوم
بخش ديگر كه موضوعات جديد هست، اين موضوعات جديد خواه به عنوان سؤالات فقهي باشد، نظير همين موارد ياد شده يا سؤالهاي تاريخي باشد، اخلاقي باشد، تفسيري باشد كلامي و فلسفي باشد و مانند آن. هر چه باشد يا تحصيلش را دين واجب كرده يا خطوط كلياش را بيان كرده. اگر خطوط كلي را بيان كرده باشد، آن علم ميشود اسلامي. مثلاً اگر قاعدهاي از قواعد را بيان بكند، علتي از علل، علامتي از علايم، دليلي از ادله يك مطلب را ذكر بكند، اين ميشود اسلامي كه اسلام، اين را آورده است حالا يا تأسيساً كه اصلاً نبود يا تأييداً و امضائاً كه همان يافتههاي عقل را دين و وحي امضا كرده باشد. پس معيار اسلامي بودن علم آن است كه قواعدش را قوانينش را ادله و براهينش را علل و علايمش را در متن دين ما بيابيم، اين ميشود اسلامي. صرف اينكه تحصيل علمي را اسلام واجب كرده است، او اسلامي نيست. صرف اينكه علمي در حوزههاي علمي خوانده ميشود آن اسلامي نيست. در نوبت قبل ملاحظه فرموديد كه ادبيات از علومي است كه در حوزههاي علمي تدريس ميشود. ادبيات كه ديگر دو قسم نيست، ادبيات اسلامي و غير اسلامي ادبيات همين قواعد صرف و نحو و معاني و بيان و بديع و امثالش همان شانزده علم است؛ عروض و قافيه و امثال ذلك است كه اين اقسام شانزدهگانه علوم ادبي «يستوي فيه البَرُّ و الفاجر»، عرب زبانهايي كه مسلماناند يا يهودياند يا مسيحياند يا ملحدند، با اين قوانين و قواعد عربي كار دارند؛ چيز مينويسند. آن هم كه بخواهد عليه اسلام چيز بنويسد عرب زبان باشد، بالأخره عربي مينويسد، براساس همين قواعد و قوانين نحو و صرف و معاني و بيان و بديع و فصاحت و بلاغت و عروض و قافيه، نثر و نظمش را تنظيم ميكند، ادبيات فارسي هم بشرح ايضاً [همچنين]. ادبيات فارسي نه اسلامي است نه غيراسلامي، اين قوانين ادبي كه در نثر و نظم هست «يستوي فيه الملحد و الموحد» آنهايي هم كه عليه اسلام ـ معاذ الله ـ چيز مينوشتند، با استمداد از همين قواعد و ادبيات فارسي بود. وقتي ادبيات ميشود الهي كه مقدمه فراگيري علوم الهي قرار بگيرد وگرنه خود ادبيات، علمي نيست كه ما بگوييم ادبيات اسلامي يا ادبيات غيراسلامي، صرف و نحو اسلامي يا صرف و نحو غير اسلامي، گرچه در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) هست كه يك راهي براي قوانين نحو نشان داد كه اسم و فعل و حرف را مشخص كرد؛ اما صرف اينها باعث اسلامي شدن اين قوانين نميشود. قبلاً هم همين قوانين بود، برابر همان قوانين، اشعار جاهلي سروده ميشد يا مقالههايي ارائه ميشد يا سخنرانيهايي انشاء و القا ميشد.
نشانههاي اسلامي بودن يك علم
پس اگر علمي در حوزههاي علميه رواج پيدا كرد نشانه اسلامي بودن آن نيست، مگر اينكه قوانينش را خود دين بياورد، ادلّهاش را خود دين ارائه بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: علم پزشكي، حالا كار به مثال نداريم. ممكن است قوانين پزشكي را همان در شواهد ديني بيابيم كه بشود خود علم اسلامي ولي تحصيل پزشكي واجب است، تحصيل مهندسي واجب است؛ اما اگر ما خواستيم حجم مكعبي يا كرهاي را به دست بياوريم [ببينيم] اسلام چه ميگويد، ما اگر خواستيم مساحت يك دايرهاي را به دست بياوريم [ببينيم] قرآن در اين زمينه چه ميگويد، اين طور نيست يا اگر خواستيم درختي را طرزي بارور كنيم كه سالي دو فصل ميوه بدهد، قرآن در اين زمينه چه ميگويد، اگر قاعدهاي از قواعد علمي را برهاني از براهين علمي يك مطلب را دين آورده باشد يا تعرّض كرده باشد، اين ميشود اسلامي؛ اما اگر تحصيل علمي را واجب كرده باشد اين ايجابش اسلامي است؛ اما آن علم كه تحصيل آن واجب است آن ديگر اسلامي نيست نه اسلامي است نه غير اسلامي، چون صبغهاي ندارد.
شكوفايي فطرت، عامل پيشرفت اصول و معارف اسلامي
خب، براي تأمين آن نيازهاي فطري ثابت بشر كه هيچ فرقي بين گذشته و آينده نيست يك اصول كلي است، البته انبيا آمدند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[7] هر چه اين فطرتها شكوفاتر بشود، آن اصول و معارف اوليه پختهتر جلوه ميكند، هر چه اين فطرت بسته باشد آن اصول و قوانين اوليه بستهتر است. همين كه ذات اقدس الهي مكان ندارد يا زمان ندارد يا اين گونه از اوضاع در خدا نيست، الآن جزء مسائل روشن و ضروري صاحبنظران علمي است يعني هر كسي، مقداري با مسائل الهي آشنا باشد ميداند كه ذات اقدس الهي منزه از زمان، مكان، اينگونه از مسائل است ولي آنچه فعلاً براي ما ضروري و بديهي است در صدر اسلام، نظري بود. مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل ميكند كه در يكي از اين مسائل توحيدي ظاهراً زراره مطلبي را گفته است كه امام صادق (سلام الله عليه) كه متّكي به ديوار بود «فَاستوي جالساً و قال أحَلْتَ يا زرارة»[8] كاملاً در حال استوا نشست، فرمود زراره يك حرف محالي زدي، مگر ميشود كه براي خدا مكاني باشد، زماني باشد، اين گونه از امور باشد. خب، آنچه را كه امام ششم (سلام الله عليه) به زراره فرمود: «اَحَلْتَ» يعني «قلتَ بشيء محال» الآن جزء بديهيات است، الآن هيچ طلبهاي كه آشنا با مسائل الهي باشد آن طرز تفكر را ندارد؛ اما در 1200 سال قبل كه اين مسائل پخته و روشن نبود، بعضي از مسائل ضروري امروز، جزء مسائل نظري دوازده قرن قبل بودند. اگر فطرت، شكوفاتر شد اين اصول و معارف هم شكوفاتر جلوه ميكند، اين براي اين.
اجتهاد پويا در رشتههاي مختلف، پاسخگوي نيازهاي علمي
اما آن بخشي كه مربوط به احكام است اجتهاد مستمر و پويا، جوابگوي نوع نيازهاي علوم اسلامي است. اجتهاد هيچ اختصاصي به فقه ندارد تا گفته شود مشكلات كه در فقه خلاصه نميشود تا گفته شود كه ما غير از فقه اخلاق هم داريم، تاريخ هم داريم، علوم عقلي داريم تفسير داريم، اين چنين نيست. اگر گفته شد اجتهاد در اسلام هست و به عنوان فقه، نمونه ذكر شد اين مثال است نه تعييناً اجتهاد در فقه است. قرآن كريم مسئله تدبّر را لازم دانسته اين يك مقدمه، و خودش بسياري از اين علوم را مطرح كرده اين دو مقدمه، پس معلوم ميشود تدبّر در همه اين معارف و علوم را لازم دانست نه خصوص فقه را، اين هم نتيجه. چه اينكه در روايات هم بسياري از علوم و قوانين علمي مطرح شد از علوم عقلي و نقلي بعد اجتهاد را هم ذكر فرمود: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[9] پس اجتهاد، در همه اين علوم انساني و اسلامي كه در متن دين آمده راه دارد؛ نميشود گفت كه مشكل ما كه تنها فقه نيست تا ما بگوييم با اجتهاد، مسئله حل ميشود. مشكل ما در همه اين علوم است و اجتهاد هم در همه اين علوم هست. قرآن در بخشهاي فراوان ما را به تدبّر وادار كرده كه شما چرا تدبر نميكنيد، در چه تدبّر نميكنيد در قرآن. مشابه آنچه ائمه (عليهم السلام) ما را به تدبّر در روايات وادار كردند، تدبّر در رواياتي كه بسياري از مسائل را دارد. تدبّر، مصاديقي دارد كه بارزترين و كاملترين مصداق تدبّر همان مصداق اجتهادي و استنباطي است.
ترغيب قرآن به تفكر و اجتهاد در همه علوم
پس تدّبر در قرآن يعني اجتهاد در قرآن در همه بخشها، نه خصوص آيات الاحكام. مرحوم ابنبابويه قمي (رضوان الله عليه) در آن بخشي كه در كتاب شريف توحيد دارند كه قرآن مصون از اختلاف و تناقض است، رواياتي نقل ميكند كه بعضي حضور اميرالمؤمنين (عليه السلام) مشرف شدند، گفتند اينكه خدا فرمود: ﴿لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾ ما اختلافات زيادي در قرآن ميبينيم، براي اينكه مثلاً يك جا خدا ميفرمايد در هنگام مرگ، خدا روح افراد متوفّا را قبض ميكند: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[10] يك جا ميفرمايد كه آن فرشتهاي كه موكّل است ﴿مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[11] او توفّي ميكند. در قسمت سوم قرآن ميفرمايد كه ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[12] ؛ مأموران ما او را توفي ميكنند، اين جمعش چيست؟ آنگاه حضرت (سلام الله عليه) شروع كرد به جواب تحليلي دادن كه هر كدام از اين بخش، مربوط به مرتبهاي از مراتب توفي است و مانند آن[13] . خب، اينكه فرمود تدبّر در آيات كنيد اختصاصي به مسائل فقهي ندارد، اينكه فرمود با آن جواب ميشود آيات را به هم مرتبط كرد كه اختصاصي به آيات فقهي ندارد. همه مسائلي كه قرآن مطرح كرده است جاي تدبّر است و بارزترين مصداق تدبّر هم همان اجتهاد است. در سورهٴ «نساء» آيهٴ 82 اين است كه ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا﴾ و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 68 اين است ﴿أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوَّلينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «ص» مسئله تدبّر را به اين صورت ذكر ميكند كه ما كتاب فرستاديم تا شما در اين كتاب عميقاً تدبّر كنيد؛ آيهٴ 29 سورهٴ «ص» ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ در سورهٴ 47 كه به نام مبارك رسول خدا (عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) است آنجا هم آيهٴ 24 فرمود: ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ چون قرآن، نوع اين معارف را داد و تدبّر هم مربوط به قرآن است، پس مربوط به نوع معارف است و بارزترين مصداق تدبّر همان اجتهاد است، چه اينكه روايات هم نوع معارف را دارد و دستور به تفريع داده شد و بارزترين مصداق تفريع همان اجتهاد است. پس اجتهاد پويا نوع نيازها را برطرف ميكند، چه در علوم عقلي چه در علوم نقلي.
حاكم اسلامي، مرجع حلّ حوادث واقعه
ميماند آن بخش سوم كه بخش متغيرات است. اين بخش متغيرات، با زمامداري حكومت عادله حل ميشود نه يك حكم شرعي باشد كه مجتهد فتوا بدهد، با زمامداري حكومت عدل حل ميشود. اگر يك فقيه عادلي براساس مشورت با كارشناسان كه ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْر﴾[14] آمده است، براساس مشورت با كارشناسان فنّي كه در حوزه اسلامي و در نظام اسلامي پرورش يافتند هم كار كارشناسي بلدند هم اصول ارزشي اسلام فراموششان نشده است، با مشورت اينگونه از كارشناسان، تصميم ميگيرد و انجام ميدهد. پس حوادث جزئي را كه مقطعياند، تغييرپذيرند، يك حكومت عادله كه با فقاهت و عدالت همراه است و با مشورت كارشناسان مستنبط آميخته است، تصميم ميگيرد حل ميكند.
بيان قرآن كريم در چگونگي اداره جامعه اسلامي
آنگاه كجاي از اين بخشهاي نظام اسلامي لنگ ميماند؟ يك وقت است كه ما قصور يا تقصير خود را ميخواهيم به حساب اسلام بنويسيم اين صحيح نيست، چون فرمود: ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِي الْباطِلُ وَ ما يُعيدُ﴾ يعني حق آمده است، نه جا براي باطل كهن هست كه او دوباره برگردد، نه جا براي باطل نو و جديد است كه ظهور كند ﴿ما يُبْدِي الْباطِلُ وَ ما يُعيدُ﴾ نه باطلي تازه ظهور ميكند كه سابقه نداشته باشد، نه باطلي كه قبلاً بود قدرت برگشت و عود دارد ﴿قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِي الْباطِلُ﴾، «ابدأ» يعني «ظهر بدئا»، ﴿وَ ما يُبْدِي الْباطِلُ وَ ما يُعيدُ﴾، ﴿يُعِيدُ﴾ در اين بخش يعني «يعود» نه باطل تازه ظهور كرده در نظام اسلامي جا دارد، نه باطل كهن دوباره ميتواند برگردد. اگر وحي با هر گونه خرافاتي مبارزه كرد، شما هم موظفيد با هرگونه خرافات مبارزه كنيد. اگر وحي، تحصيل هر گونه علمي كه در تأمين نيازهاي ضروري جامعه نقش دارد واجب كرد، شما هم در مقام علم فتوا به وجوب ميدهيد، هم در مقام عمل، آن علم را تحصيل ميكنيد و اگر يك سلسله موضوعاتي تازه پيدا شده است، حكمش را در اثر آن اجتهاد مستمر، از ادله تفصيلي استنباط ميكنيد و اگر حوادثي تازه رخ داده است [و] مقطعي است، نظير آنكه در خليج فارس لشكركشي متحدين غرب را ديديد، اين را ارجاع ميكنيد اين حادثه واقعه را به فقيه عادلي كه هم اصول اسلامي را بلد است، هم كارشناسان متخصّص فراواني در نظام دارد هم اصول كارشناسي را از آنها ميگيرد، هم اصول ارزشي را خود ميداند، آن وقت تصميمگيري مقطعي دارند كه در فلان جا شما موضع بگيريد، در فلان جا موضع نگيريد در آنجا بجنگيد در آنجا صلح كنيد تا فلان تاريخ، قطعنامه 598 را بپذيريد، در فلان وقت نپذيريد و مانند آن. خب، اينگونه از موارد، موارد جزئي است كه جزء حوادث واقعه است و به رواتِ احاديث ارجاع ميشود. پس مشكلي نيست كه اسلام آن را حل نكرده باشد كه حالا ما بگوييم بين ما و مردم چهارده قرن قبل، تفاوت فراوان است، اين اسلام براي آن ظرف بود حالا بايد از آن ظرف درآورد و ظرف ديگر گذاشت و بازسازي كرد ـ معاذ الله ـ و امثال ذلك، اين چنين نيست، همان قوانين و اصولي كه بود فقيه، برابر همان قوانين استنباط ميكند و هم فتواهاي مسائل مستحدثه را ميدهد و هم در تصميمگيريها، موضعگيريهاي لايق دارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»