درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 200

 

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾

 

محدوده آزادي تكويني و تشريعي انسان

فصل نهم از فصول پانزده‌گانه‌اي كه در تفسير قيّم الميزان، ذيل اين كريمه مطرح شد، همان معناي حرّيت در اسلام بود[1] . تا حدودي اين بحث هم در ذيل آيهٴ ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ روشن شد هم در نوبت قبل، خلاصه اينكه نبايد بين آزادي تكويني و آزادي تشريعي خلط كرد. مطلب اول اين است كه قرآن كريم، انسانها را مكرّم و آزاد آفريد، اين مطلبي است قرآني و در كتابهاي عقلي هم ثابت شده است كه نه جبر است نه تفويض، بلكه امري است ‌«بين‌الامرين‌»[2] ، هم عقل ثابت كرده است كه انسانها در انتخاب راه مجبور نيستند، چه اينكه مفوّض هم نيستند و هم آيات قرآني، جبر را ابطال كرد، چه اينكه تفويض را هم باطل كرد و امرِ ‌«بين‌الامرين‌» را اثبات كرد و هم روايات كه به اين امر تصريح دارند، اين يك مطلب كه تكويناً انسان آزاد خلق شده است، در انتخاب راه آزاد است. ولي تشريعاً بنده است، چون سود و زيان خود را آن‌طوري كه بايد نمي‌داند، شرعاً آزاد نيست كه هر راهي را طي كند، گرچه تكويناً آزاد است، شرعاً مؤظف است راهي را كه عقل و فطرت به او ارائه داده‌اند طي كند، لذا آيات قرآني اين دو مطلب را از هم جدا فرمود و جداي از هم ذكر كرد. يك طايفه از آيات، دليل مختار بودن انسان است كه انسان در انتخاب راه آزاد است، نظير ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا﴾[3] ، نظير ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[4] و مانند آن. طايفه ديگر آياتي است كه ناظر به حيث تشريعي است و اختيار و آزادي را از انسان سلب مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[5] ؛ هيچ مؤمني حق ندارد در مقابل امر خدا و پيغمبر، صاحب اختيار باشد. اينكه اختيار را نفي مي‌كند يعني تشريعاً، آنكه اختيار را اثبات مي‌كند يعني تكويناً. انسان در انتخاب راه آزاد است ولي شرعاً موظف است كه راه معيّني را طي كند، مثل اينكه تكويناً در انتخاب راه نسبت به خوردن چيزي كه براي او ضرر دارد يا سودمند است آزاد است ولي براساس راهنمايي طبيب، موظف است كه چيزهاي زيانبار را نخورد، چيزهاي سودمند را مصرف كند. پس آيات، دو طايفه است: طايفه اُوليٰ كه اختيار را اثبات مي‌كند ناظر به تكوين است، طايفه ثانيه كه اختيار را سلب مي‌كند و انسان را مكلف مي‌داند ناظر به تشريع است، اين يك بخش از آيات و يك بحث.

بيان قرآن كريم در آزادي قلم و بيان

مطلب ديگر آن است كه اسلام در عين حال كه به انسانها كرامت داد و آزادي عطا كرد، راههاي حسن انتخاب را هم به انسانها آموخت. در طايفه‌اي از آيات فرمود كه ﴿فَبَشِّرْ عِباد ِ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[6] اين در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هست يعني به بندگان من بشارت بدهيد آن گروهي كه مكتبهاي گوناگون، آراي مختلف را مطالعه مي‌كنند و حسن انتخاب دارند و احسن آن را برمي‌گزينند ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾ كدام عباد؟ ﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ با اين آيه، خداوند انتخاب را به عهده بشر گذاشت، آزادي بيان را، آزادي قلم را، آزادي بحث و مناظره را، آزادي جدال احسن و مانند آن را تأمين كرد، براي اينكه اگر ديگران در ارائه آراي‌شان آزاد نباشند چگونه اين بندگاني كه مورد بشارت‌اند آراي گوناگون را مي‌شنوند تا يكي را كه احسن است انتخاب كنند. پس ضمن اينكه آزادي استماع را اين آيه تبيين مي‌كند، آزادي قلم و بيان را هم به همراه دارد. اگر فرمود به آن بندگاني بشارت بدهيد كه كتابهاي مختلف را مي‌خوانند، سخنرانيهاي مختلف را گوش مي‌دهند، آراي متنوع را بررسي مي‌كنند، بهترين آن را برمي‌گزينند اگر اين آيه، آزادي استماع را و آزادي حسن انتخاب را مي‌فهماند، پس آزادي قلم و بيان را هم به همراه دارد تا يك عده‌ در نوشتن مطالبشان آزاد نباشند و يك عده‌ در گفتن آراي‌شان آزاد نباشند، چگونه استماع آراي گوناگون آزاد است، چگونه انتخاب احسن، رواست و مانند آن. پس اين آيه، هم مسئله آزادي در استماع و مطالعه كردن آرا را به همراه دارد، هم مسئله آزادي در نوشتن و آزادي در گفتن را به همراه دارد. پس آزادي مطبوعات و آزادي بيان، از اين آيه به خوبي استفاده مي‌شود، چه اينكه آزادي در مطالعه هم از اين آيه به خوبي استفاده مي‌شود، اين يك مطلب.

مشروط بودن آزادي قلم و بيان

اما وقتي كتاب، كتاب هدايت شد اين‌چنين نيست كه مسئله ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[7] باشد، از همين آيه چند نكته ديگر بر مي‌آيد و آن اين است كه كسي حق مطالعه كتابهاي گوناگون و آراي گوناگون و حق شنيدن سخنان گوناگون را دارد كه در فن انتخاب مجتهد، و صاحب‌نظر باشد؛ قدرت تشخيص داشته باشد كه چه چيزي احسن است و چه چيزي احسن نيست، چه چيزي قبيح است و چه چيزي حسن و آنها كه حسن هستند كدام حسن هستند و كدام احسن. پس اگر كسي قدرت تشخيص نداشت و صاحب‌نظر نبود و قدرت استنباط نداشت؛ هر چه به او گفتند او مي‌پذيرد، اين كريمهٴ سورهٴ «زمر»[8] به او آزادي نمي‌دهد كه انسان هر مكتبي را، هر كتابي را هر مجله و مطبوع و نشريه‌اي را بخواند به كسي آزادي استماع مي‌دهد كه اين آراي گوناگون را بتواند خوب، عميقاً بررسي كند و زشت و زيباي اينها را تشخيص بدهد و قبيح را از حسن و حسن را از قبيح جدا كند اولاً، در آن حسنها، احسن را برگزيند ثانياً. پس كسي كه يك چنين قدرتي را ندارد، آزادي در مطالعه كتابها هم براي او نيست. قهراً آن مطلبي هم كه از باب ملازمه، اثبات شده است به عنوان آزادي قلم و آزادي بيان آن هم محورش محدود خواهد بود يعني يك نويسنده يا يك گوينده، در محيطي آزادانه مي‌تواند بگويد و بنويسد كه مخاطبانش و مستمعينش صاحب‌نظراني باشند كه قدرت استنباط دارند كه بتوانند حسن را از قبيح جدا كنند اولاً، در حسنها احسن را برگزينند ثانياً.

 

نتايج و ملازمات بحث مورد نظر

آن آيه كريمه دو پيام داشت: يكي آزادي در مطالعه و استماع، لازمه‌اش آزادي در بيان و قلم بود؛ اما در محدوده‌اي كه مستمعين و مخاطبين بتوانند احسن‌شناس باشند و احسن‌پذير. پس چند مطلب از كريمهٴ سورهٴ «زمر»[9] استفاده مي‌شود: يكي آزادي مطالعه، آزادي گوش دادن و خواندن مطبوعات، نوارها و امثال‌ذلك براي كسي كه قدرت تحقيق و استنباط دارد. لازمه اين آزادي قلم و آزادي بيان و آزادي نوار و آزادي مطبوعات در فضايي كه مردم آن فضا، قدرت استنباط دارند اين دو مطلب. دو مطلب منفي هم در كنار اين استفاده مي‌شود و آن اين است كه اگر كسي قدرت تحقيق و تحليل نداشت، هر نوشته‌اي در او اثر گذاشت، هر نواري در او مؤثر واقع شد، [چنين] انساني كه از نظر استنباط، ضعيف است او حق مطالعهٴ هر كتابي را ندارد، حق گوش دادن هر سخنراني و نواري را ندارد، حق خواندن هر مطبوع و منشوري را ندارد، به پاي صحبت هر كسي هم آزادانه نمي‌تواند شركت كند، اين يك اثر منفي. اثر منفي ديگر هم كه ملازم اين است آن است كه اگر كسي در فضايي خواست چيزي بنويسد يا سخنراني كند يا نواري پر كند كه مخاطبينش و مستمعينش صاحب‌نظر نيستند و قدرت تشخيص قبيح از حسن و حسن از قبيح را ندارند، چه رسد به تشخيص حسن از احسن، در آن فضا هم نه قلم آزاد است و نه بيان، پس چهار مطلب است كه دو تا مثبت و دو تا هم منفي.

 

قرآن، عهده‌دار معرفي سخن و الگوي احسن

ولي قرآن كريم چون يك كتاب تئوري محض نيست كه كلي‌گويي كند، به دنباله اين طايفه از آيات دو طايفه ديگر هست كه مطلب را كاملاً ريز مي‌كند و انگشت روي شخص معيّن نشان مي‌دهد، روي مكتب معيّن مي‌گذارد كه احسن اين است. پس وظيفه براساس آيهٴ سورهٴ «زمر» اين است كه مردمي كه اهل تحقيق‌اند، فرد يا جامعه‌اي كه محقق است، كتابهاي گوناگون، نوارهاي گوناگون، سخنرانيها و بيانها و بنانهاي گوناگون را بررسي كنند و احسن را برگزينند. خب ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ طايفه بعدي، آياتي است كه آن احسن را مشخص مي‌كند كه احسن‌المكاتب، احسن‌الآراء، احسن‌الاقوال چيست و حرف كيست. فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾[10] ؛ چه كسي از اين گوينده بهتر سخن مي‌گويد كه مردم را به توحيد دعوت كند، خود هم موحد باشد، علماً و عملاً هادي و داعي مردم باشد: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾، ﴿قال﴾ نه يعني «تلفّظ» يعني منطق او اين باشد كه من مُسلم هستم. پس رأي او احسن‌الآرء است، قول او احسن‌الاقوال است. وقتي اين طايفه ثانيه را كنار طايفه اُوليٰ قرار داديم، از مجموع اين دو طايفه چنين نتيجه مي‌گيريم ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[11] و احسُنه هو قول الذي ﴿دَعَا إِلَي اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾‌ اي «فبشر المستمعين الذين يتبعون قول من يدعوا الي الله و يعمل صالحا و يقول انني من المسلمين» اين جمع‌بندي اين دو طايفه. قرآن كريم با اين مقدار هم اكتفا نمي‌كند، با افاده طايفه ثالثه، مسئله را خيلي ريز مي‌كند و انگشت روي آن شخص مي‌گذارد و آن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَيٰ اللّهِ عَليٰ بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾[12] پس رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ‌«هو من المسلمين» است، «يدعوا الي الله علي بصيرة» پس رسول الله، ‌«ممن يدعوا الي الله» است «و كل من يدعوا الي الله، فقوله احسن الاقوال» است «فبشر عباد الذين يستمعون قول رسول الله و يتبعون قوله(عليه آلاف التحية و الثناء)» اين سه طايفه از آيات راه را هم مشخص مي‌كند، خطوط كلي را و خط مشي جزئي را و شخص معيّن را هم مشخص مي‌كند، اين هم دو بخش.

آزادي قلم و بيان در اختلاف ممدوح

بخش سوم اين است كه تا كجا بيان، آزاد است و قلم، آزاد است آزادي مطبوعات تا كجاست، آزادي آرا تا كجاست، تشكيل ميزگرد تا كجاست. در اينكه سيره ائمه(عليهم السّلام) بحث آزاد را امضا مي‌كرد و خودشان هم جزء زمامداران مناظره و جدال احسن بودند سخني نيست و اين احتجاجاتي كه در جوامع روايي ما هست؛ سند گوياي اين مسئله است. اما قرآن كريم، مرز اين آزاديها را هم كاملاً مشخص كرد. آزادي بيان، در جايي است كه انسان احساس نظر خاص بكند وگرنه مطلبي را كه همه مي‌گويند، همه مي‌نويسند كه انسان داعي ندارد بگويد و بنويسد، چيزي است كه همه بر آن‌اند، جملگي بر آن‌اند. اگر فرد يا گروهي، احساس كردند چيزي ارائه بدهند، در جايي است كه با ديگران اختلاف دارند. پس آزادي بيان و آزادي قلم و مطبوعات و ميزگرد و امثال‌ذلك در جايي است كه افراد با هم از نظر، نظر اختلاف دارند هر جا اختلاف هست سخن از حق آزادي است، هر جا اختلاف نيست همه يك دست فكر مي‌كنند كسي جلوي كسي را نمي‌گيرد، چون همه يك حرف را مي‌زنند، اگر هم بخواهند بنويسند آنچه را مي‌نويسند كه ديگران نوشتند، اگر بخواهند سخن بگويند، همان را مي‌گويند كه ديگران مي‌گويند ـ اينجا جاي آزادي يا سلب آزادي نيست، همه احساس آزادي مي‌كنند، جايي كه سخن از آزادي و سلب آزادي است آنجاست كه اختلاف‌نظر باشد. اختلاف را هم قرآن كريم مشخص كرد، فرمود تا آنجا كه اختلاف قبل‌العلم است مطبوعات آزاد است، ميزگرد آزاد است، بحثها آزاد است، سخنرانيها آزاد است يعني هنوز روشن نيست كه حق با كيست و حق چيست، اختلاف قبل‌العلم. نظير اين بحثهايي كه در حوزه‌ها هست، خب. طرفين گاهي دو نفر با هم مباحثه مي‌كنند گاهي مباحثه لجنه‌اي و گروهي است، چند نفر بحث مي‌كنند، گاهي نوبت مي‌گيرند و حرف مي‌زنند، ده نفر، بيست نفر با هم مي‌نشينند و با يكديگر اختلاف‌نظر دارند و طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: ‌«اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب»[13] همين است، تضارب آرا از همين حديث و امثال اين حديث است «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب» اين حديث در غرر و درر حضرت امير(سلام الله عليه) است، اين تضارب آرا منشأ پيدايش بسياري از بركات است. خب، اين فرق نمي‌كند چه دو نفر چه دو هزار نفر، چون همه دوستانه اظهارنظر مي‌كنند، اختلافشان قبل‌العلم است حق، هنوز معلوم نيست، اين اختلاف مقدس است، مناظره خوبي است و همگي دارند تلاش مي‌كنند كه حق را بفهمند تا آرام بشوند، اينجا جاي آزادي مطبوعات است، جاي آزادي قلم و كتاب و سخنراني است.

 

ممنوعيت آزادي قلم و بيان در اختلاف مذموم

وقتي كه تنازع بود، اختلاف بيان بود، اختلاف سليقه بود، هر چه هست بود اين را عرضه كردند بر يك ميزاني، بعد مطابق آن ميزان، مشخص شد كه حق با كيست. از آن به بعد ديگر جا براي آزادي قلم و مطبوعات و بيان نيست، از آن به بعد فتنه است، از آن به بعد ديگر كسي نمي‌تواند بگويد قلم آزاد است، چون آزادي به سود آزادي است نه به زيان آزادي، آزادي و حريت كه مطلوب بالذات نيست، حريت و آزادي براي حفظ كرامت است و ظهور حق، حالا كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[14] باز هم انساني كه مخالف آن است، حق بيان دارد، حق گفتن دارد، حق نوشتن دارد، از آن بعد معلوم مي‌شود فتنه است نه آزادي، از آن به بعد رهايي است، نه آزادي. اينها در داخله حوزه اسلامي است، البته در جهان غير اسلام، به بهانه آزادي آنچه را هم كه يكي از مواد حقوقي اعلاميه حقوق بشر بود همين بود كه محصولش جريان سلمان رشدي پليد و مرتد ملعون بود، آن يك حساب ديگري دارد، او را به عنوان آزادي قلم از آن حمايت كردند ديگر، او يك حساب ديگري دارد كه بين‌الغي است. در داخله حوزه اسلامي، هرگونه اختلافي، زمينه پيدايش آراي گوناگون خواهد بود و انسان در بيان رأي خود آزاد است، اين اختلاف قبل‌العلم. حالا اگر اختلاف، به محكمه‌اي رسيد و پايان پذيرفت و حل شد، بالأخره اتفاق‌الكل كه ميسر نيست و جامعه هم جامعه معصوم نيست، آن مرجع قضايي هم كه معصوم نيست، بالأخره مرجعي بايد باشد كه به اختلافات پاسخ مثبت بدهد و حرف آخر را او بزند تا جامعه شكل بگيرد. اين بيان حضرت امير كه فرمود جامعه، نيازمند به يك زمامدار است، براي اين است كه سنگي روي سنگ بند نمي‌شود، اگر رهبري در جامعه نباشد. فرمود براي هر جامعه‌اي «لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»[15] حالا آن زمامدار، چه فاسق چه عادل، بالأخره يك نفر بايد باشد كه حرف آخر را او بزند، در قبال شعار خوارج كه مي‌گفتند: «لا حكم الا لله»[16] فرمود شما داريد مغالطه مي‌كنيد، حكم براي خداست، حكم براي من نيست ولي امير مؤمنانم، شما در حقيقت مي‌گوييد: «لا امارة» يعني شما امير نيستيد، شما رهبر نيستيد، اين را با شعار «لا حكم الا لله» داريد القا مي‌كنيد، بالأخره در هر نظامي كسي بايد باشد كه حرف آخر را بزند يا نه ‌«لابد‌َّ‌» براي جامعه «مِن اميرٍ بَرٍّ او فاجر» اگر مسئله علمي بود و انسان به قرآن و عترت مراجعه كرد و حق براي او روشن شد، از آن به بعد ديگر نبايد بگويد قلم آزاد است و ميزگرد آزاد. اين اختلاف بعدالعلم است، اگر حل نشد تا مرحله نهايي تحقيق، طرفين آزادند، چون آن‌وقت صادقانه‌ هم هستند، چون صادقانه هم بحث مي‌كنند، هر چه اين تلاش و كوشش ادامه داشته باشد پر‌بارتر مي‌شود ولي بعد از اينكه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[17] به نصاب خود رسيد، از آن به بعد ديگر آزاد نيست، اين هم بخش سوم مطلب.

حالا تبركاً چند حديث درباره حريت بخوانيم تا معلوم بشود كه حريتهايي كه در كتاب و سنت هست، اقسام گوناگوني دارد و اينها با هم نبايد خلط بشود، يك بخش حريت براي حريت تكويني است كه فلسفه و كلام او را اثبات مي‌كند و قرآن، او را تأييد مي‌كند و روايات نفي جبر و تفويض او را اثبات مي‌كند، اين با كرامت تكويني انسان هماهنگ است.

 

حق تعالي و پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، مرجع حل اختلاف دربارهٴ اولواالامر

پرسش:...

پاسخ: اختلاف را دارند ولي مشخص كرده دين، مرجع حل اختلاف را. فرمود اگر اختلاف كرديد، مرجع حل اختلافتان خداست و پيامبر و اولواالامر، اگر درباره خود اولواالامر اختلاف كرديد، مرجعتان خداست و پيامبر، براي اينكه پيامبر به وسيله حديث غدير و ساير احاديث فراوان و حديث ثقلين، مشخص كرده مسئله رهبري را. اگر درباره خود پيامبر اختلاف داريد كه به توحيد مراجعه مي‌كنيد با براهين عقلي‌تان كه ذات اقدس الهي، معجزه را به دست پيغمبر فرستاده. اول آيه سه ضلعي است، وسط آيه دو ضلعي است، آخر آيه همان توحيد است كه يك ضلعي است.

اقسام چهارگانه آزادي

در غرر و درر، مسئله حرّيت را به خوبي مشخص كرده است كه فرمود: «الحرّ حُرٌ وإن مسّه الضّرّ»[18] اين حرّيت اخلاقي است البته. حريت اخلاقي و حرّيت عرفاني، در قبال آن دو حريت ديگر مجموعاً چهار آزادي است كه اينها بحثشان كاملاً از هم جداست يعني آزادي عقلي، چيزي است كه كلام و فلسفه او را اثبات مي‌كنند، در مقابل جبر و تفويض است. آزادي اخلاقي، همان نزاهت اخلاقي از رذايل اخلاقي است كه انسان گرفتار آز و طمع و تكبر و رذايل ديگر نشود. آزادي عرفاني كه از اين بالاتر است، آن است كه به غير حق دل نبندند. آزادي حقوقي همين است كه در كارهاي خود تا اندازه‌اي آزاد است كه ضرر و زياني به ديگري و ديگران نرساند و مانند آن.

اهميت آزادي اخلاقي در كلام اميرمؤمنان(عليه السلام)

اما بخشي از اين كتاب شريف غرر و درر آمدي كه كلمات حضرت امير(سلام الله عليه) را جمع كرده است، به عنوان فضيلت حريّت چند تا روايتي را تبركاً بخوانيم. روايت اُوليٰ اين است كه «الحرُّ حرٌ و اِن مسَّه الضُّر»؛ انسان آزاده هرگز خود را در فراز و نشيب روزگار برده نمي‌كند، چه اينكه «العبد عبد و إن ساعَده القدر»[19] ؛ آن كسي كه برده است، برده رذايل اخلاقي است اگر روزگار هم به كام او باشد، او دست از بردگي برنمي‌دارد اين حديث اول. دومي اينكه «افضل الكنوز حرٌ يُدَّخَر»[20] ؛ بهترين ذخيره اينكه انسان، آزادي را براي خود ذخيره كند؛ يك دوست آزادي را براي خود انتخاب كند. اگر انسان بتواند آزادمردي را به خود علاقه‌مند كند، اين بهترين ذخيره است. در يكي از روايات ديگري كه در غرر و درر نيست اين است كه حضرت امير(عليه السّلام) دارد كه «لأعجَبُ مِن اقوام يَشتَرون المماليكَ بِأموالِهِم و لا يَشتَرون الأحرارَ بِمَعروفِهم»[21] ؛ فرمود من در تعجبم كه مردم سعي مي‌كنند پول بدهند، برده بخرند ولي سعي نمي‌كنند اخلاق خوب داشته باشند تا آزادگان را بخرند يعني اگر كسي متخلق به اخلاق الهي بود، دلهاي مردم آزاده به او گرايش پيدا مي‌كند. حديث بعد اين است كه «ليس للأحرار جزاءٌ الا الإكرام»[22] يك وقت است كسي، به كسي اطعام مي‌كند، كسي را اطعام مي‌كند. اطعام، غير از اكرام است، يك وقت كسي، كسي را كسوت و لباس مي‌دهد، كسوت دادن غير از اكرام كردن است، آزاده را انسان اكرام مي‌كند خواه با كمكهاي مادي خواه با كمكهاي معنوي، همراه با كريمت و كريمانه با او برخورد مي‌كند «ليس للأحرار جزاءٌ الاّ الإكرام ‌» «حُرّاً استَفادَ أجرا»[23] اينكه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: ﴿وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي﴾[24] يعني تو را براي خود پروراندم؛ مصنوع خود كردم، انتخاب كردم مثل ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي﴾[25] ؛ من تو را انتخاب كردم. اگر كسي يك انسان آزادي را آزادمردي را براي خود انتخاب بكند، اجري را كسب كرده است.

عواقب عدم بهره‌مندي از آزادي در روايات

عمده اين حديث بعدي است كه فرمود: «مَن قَصَّر عن أحكام الْحُرّيَة أعيدَ الي الرّقّ»[26] ؛ فرمود اگر كسي در احكام آزاد بودن و آزادگي كوتاهي كرده است، به بردگي كشيده مي‌شود. بعضي از شارحان سعي مي‌كردند كه اينها را به رقيّت در قيامت و به رقيّت در جهنم بكشانند، البته رقيّت در قيامت و جهنم را هم شامل مي‌شود؛ اما اين‌چنين نيست كه مخصوص قيامت باشد، گرچه در پايان همان بعضي از شروح مسئله، مطلق ذكر شده است ولي حقش اين است كه از اول تا آخر، اين روايت را به اطلاق گذاشت و به اطلاق معنا كرد. چه فرد، چه جامعه وقتي در احكام آزادگي و آزاد مردي كوتاهي كردند، قهراً برده مي‌شوند. جامعه‌اي اگر براي حفظ آزادي، تلاش و كوشش نكند خواه، ناخواه برده مي‌شود. فردي اگر در زندگي فرديش آزاد مرد نباشد، برده زيد و عمرو خواهد شد «مَن قصَّرَ عن أحكام الْحُرّيّة اُعيدَ الي الرّقّ»؛ اگر كسي در رعايت احكام و قوانين و مقررات آزادگي كوتاهي كرده است به بردگي كشانده مي‌شود. احتمال اينكه «مَن قصَّرَ عن إِحكام الْحُرّيّة اُعيدَ الي الرّقّ» هست و اما آن احتمال، خيلي قوي نيست كه مرحوم آقاي خوانساري اين احتمال را هم دادند و آن اِحكام يعني متقن كردن؛ اگر كسي در متقن كردن آزادي كوتاهي كرده است برده مي‌شود، به هر حال آن معناي اول، تام است. حديث ديگري كه در غرر هست اين است كه «مَن قام بِشَرائط العُبودية أهِلَّ لِلعِتق»[27] ؛ اگر كسي شرايط بندگي ذات اقدس الهي را خوب انجام داده است، او شايسته آزادمردي است. پس اين دو تا حديث، تقريباً مقابل هم است هر دو هم يك معنا را كه جامع هر دو است تفهيم مي‌كنند. يك حديث اين است كه اگر كسي در احكام و قوانين آزادي و آزادگي كوتاهي كرد بَرده خواهد شد، يك حديث اين است كه اگر كسي به قوانين بندگي خدا قيام كرده است، اين اهليّت دارد براي آزادگي.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . ر . ك: الميزان، ج4، ص116 و 117.
[2] . الاحتجاج (شيخ طبرسي)، ج2، ص414.
[3] . سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[4] . سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[5] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 36.
[6] . سورهٴ زمر، آيات 17 و 18.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 150.
[8] . سورهٴ زمر، آيهٴ 18.
[9] . سورهٴ زمر، آيهٴ 18.
[10] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 33.
[11] . سورهٴ زمر، آيات 17 ـ 18.
[12] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.
[13] . غرر الحكم و درر الكلم، ص442.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[15] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 40.
[16] . مستدرك الوسائل، ج11، ص65.
[17] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[18] . غرر الحكم و درر الكلم، ص335.
[19] . غرر الحكم و درر الكلم، ص335.
[20] . غرر الحكم و درر الكلم، ص335.
[21] . مستدرك الوسائل، ج12، ص345.
[22] . غرر الحكم و درر الكلم، ص335.
[23] . غرر الحكم و درر الكلم، ص335.
[24] . سورهٴ طه، آيهٴ 41.
[25] . سورهٴ طه، آيهٴ 13.
[26] . غرر الحكم و درر الكلم، ص335.
[27] . غرر الحكم و درر الكلم، ص199.