70/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
محوريت توحيد، ساختار جامعه الهي
عصاره ششمين فصل از پانزده فصلي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ذيل اين آيه كريمه به عنوان تبيين معناي مرابطه و ايجاد ربط بين فرد و جامعه ذكر فرمودند اين است كه جامعه الهي با توحيد ساخته ميشود يعني بخش عقايدش و بخش اخلاقش و بخش اعمال فردياش و همچنين كيفيت بخش برخورد با مواهب و منابع طبيعي و استفاده از منابع طبيعي، همه اينها براساس توحيد تنظيم ميشود و توحيد را هم به عنوان يك نمودار درختي، ايشان تشريح ميكند كه اصل اين تشبيه در قرآن كريم آمده است. ميفرمايند معناي اصالت توحيد اين نيست كه انسان عقيدهاي داشته باشد، بعد اخلاق و اعمالي هم فراهم بكند، بلكه اخلاق و اعمال، مرحله ظهور و شكوفايي همان عقيده است. آن عقيده، وقتي شرح ميشود به صورت اخلاق و اعمال و رفتار ظهور ميكند و اين رفتار و گفتار و كردار و اخلاق، وقتي به صورت متن بيان ميشود، ميشود عقيده توحيد كه رابطه عقيده با اخلاق و اعمال و روابط فردي و جمعي، رابطه متن و شرح است كه اگر آن توحيد باز بشود، ميشود يك نظام مبتني بر قسط و عقل در همه شئون و اگر اين نظام مبتني بر قسط و عدل را شما يكجا ببنديد و جمع آوري كنيد، ميشود توحيد[1] .
تشبيه قرآن درباره جامعه توحيدي به شجره طيّبه
اين نظام و نمونه درختي را ايشان از كريمه ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً﴾ استفاده مي کنند كه ﴿تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها﴾ آن كلمه توحيد كه در حقيقت، اصل است شجره طوبايي است كه از ريشه تا بالاترين شاخه ميوه ميدهد كه ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِِ ٭ تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها﴾[2] نظير درختهاي معمولي نيست كه ريشهاش ميوه ندهد، تنه و ساقه او ميوه ندهد، فقط شاخه ميوه بدهد، اينطور نيست، بلكه درخت توحيد از ريشه تا بالاترين شاخه، ميوه است، يك چنين درختي جز در بهشت جاي ديگر نيست، اين تشبيه معقول به محسوس هست ولي اين مشبهبه، نارساست. تشبيه توحيد به شجرهاي كه ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ﴾[3] آن شجره كه مشبهبهاست در بهشت است و تشبيهش رساست؛ اما اگر درختي را شما در دنيا به عنوان مشبهبه حساب كنيد، ميبينيد نارساست، چون درختهاي دنيا، ريشه [و] ميوه نميدهد آن تنه و ساقه، ميوه نميدهد برگ، هم ميوه نميدهد در كنار برگ در گوشهاي از گوشههاي شاخه يا خوشه، شروع به رشد ميكند ولي شجره توحيد، هر جايش ميوه است، چه اينكه هر زمان ميوه ميدهد. ممكن است درختي در اثر تربيت صحيح كشاورزي سالي چند فصل محصول بدهد ولي هر روز ميوه بدهد، اينچنين نيست يا هر جاي درخت ميوه بدهد، اينطور نيست. ولي كلمه طيبه، هر لحظه ميوه ميدهد و هر جايش ميوه ميدهد. درختهاي بهشت ﴿اُكُلها دائم﴾[4] است «اُكُل» يعني خوراكي نه خوردن، نه اكل، نه اينكه اهل بهشت پر خورند دائم الاكلاند، اينچنين نيست «اُكُل» يعني ما «يؤكل» يعني خوراكي نه، خوردن. خوراكي اين درخت، دائمي است؛ هرگز كم نميآيد.
ديدگاه روايات درباره ساختار نظام اسلامي
به هرحال اين نمودار درختي كه در قرآن كريم آمده است، اين ساختار نظام اسلامي است، جامعه اسلامي يعني اين و اين كلمه مباركه «لا اله الا الله حِصني فمن دخَل حِصني أمِنَ مِن عذابي»[5] اين را هم ايشان در همين ذيل فصل ششم معنا ميكند، معنا كردن اين كلمه حصن بودن كلمه توحيد، احتياج دارد به اينكه چند روايت از رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان در باب ثوابالموحدين در باب عظمت كلمه«لا اله الا الله» ذكر كردند آنها را قرائت كنيد تا معلوم بشود معناي اينكه « لا اله الا الله حِصني فمن دخَل حِصني أمِنَ مِن عذابي» يعني چه. باب اولي كه مرحوم صدوق در همين كتاب شريف توحيد تدوين كردهاند به عنوان«باب الثوابالموحدين» است كه تقريباً 35 حديث نوراني در اين باب هست كه حتماً اينها را ملاحظه ميفرماييد. آنچه درباره «لا اله الا الله» آمده است اول، وجود مبارك پيغمبر(عليه آلاف تحية و الثناء) ميفرمايد كه نه من و نه هيچ پيامبري مثل من كلمهاي به عظمت «لا اله الا الله» نياورديم. اين حديث، اول اين باب است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: «ما قلت و لا قال القائلون قبلي مثل لا اله الا الله»[6] ؛ هيچ پيامبري قبل از من و همچنين خود من، حرفي به عظمت لا اله الا الله نياوردند «ما قلت و لا قال القائلون قبلي مثل لا اله الا الله» اين يك طايفه از حديث است. طايفه ديگر همان جمله معروف است كه «لا اله الا الله حصني فمن دخله امن من عذابي»[7] گاهي انسان خيال ميكند كه حصن بودن اين كلمه آن است كه كسي تلفظ بكند به اين كلمه يا شهادت به وحدانيت بدهد. البته اين از خلود، نجات پيدا ميكند اگر كسي گفت «لا اله الا الله»؛ اما اين حديث، امن مطلق را تضمين كرده است يعني كسي كه گفت: «لا اله الا الله» از هر گونه عذابي در امان است، نه اينكه مخلد نيست «لا اله الا الله حصني فمن دخله امن من عذابي»[8] اين يك طايفه، در قبال طايفه اُوليٰ. پس طايفه اُوليٰ اين است كه هيچ پيامبري به عظمت كلمه توحيد، حرفي نياورد اين يك.
محوريت نظام اسلامي بر پايه پذيرش توحيد خالصانه
طايفه دوم ميگويد اين كلمه، حصن است قلعه است اگر كسي با اين كلمه وارد قلعه توحيد شد از عذاب الهي در امان است. طايفه سوم، قيدي به طايفه ثانيه ميزند كه ميفرمايد اينچنين نيست كه اگر كسي بگويد: «لا اله الا الله» وارد قلعه امن ميشود، بلكه «من جاء منكم بشهادة أن لا اله الا الله بالاخلاص دخل في حصني و مَن دخل في حصني أمِنَ مِن عذابي»[9] اين طايفه ثالثه است كه قيدي خورده است كه اگر كسي مخلصاً بگويد «لا اله الا الله» وارد قلعه امن ميشود.
طايفه ثالثه كه مقيِّد طايفه ثانيه است، احتياج به شرح دارد كه اخلاص يعني چه، اين هم روايت از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. نوع اينها سلسلهالذهب است، نه تنها نظير آن روايت اُوليٰ سلسلةالذهب است، بلكه نوع اينها به معصوم ميرسد كه اين معصوم از آباي كرامش تا حضرت امير تا وجود مبارك پيغمبر(عليهمالسّلام) نقل ميكند. روايتي که قيد اخلاص را دارد وجود مبارك امام رضا(عليهالصّلاة و عليهالسّلام) نقل ميكند تا ميرسد به امام سجاد، ميگويد: «حدثني ابي سيد شباب اهل الجنه الحسين قال حدثني ابي علي بن ابيطالب(عليهالسّلام) قال سمعت النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقول قال الله جل جلاّله إنّي أنا الله لا اله الا انا فاعبدوني من جاء منكم بشهادة أن لا اله الا الله بالاخلاص دخل في حصني و من دخل في حصني امن من عذابي»[10] اين طايفه ثالثه، مقيد طايفه ثانيه است اين اخلاص، شرح ميخواهد.
طايفه رابعه، شارح اين طايفه ثالثه است و آن اين است كه در حديث بيست و ششم اين است كه امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنه و اخلاصه أن تَحجُزَه لا اله الا الله عما حرم الله عزوجل»[11] اخلاص اين كلمه اين است كه اين كلمه او را از گناه باز دارد، معلوم ميشود معناي حصن بودن چيست يعني انسان وقتي موحد شد، در قلعه امن است، در قلعه عدل است. توحيد، قلعه است فرمود: «و اخلاصه ان تَحجُزَه لا اله الا الله عما حرم الله عزوجل» اين روايت بيست و ششم بود. بيست و هفتم همين باب هم زيدبنارقم از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند كه «من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنه و اخلاصه ان تَحجُزَه لا اله الا الله عما حرم الله عزوجل»[12] پس اين طايفه چهارم، شارح طايفه سوم است.
توحيد و امامت، اساس ساختار حکومت اسلامي
طايفه پنجم همان روايت معروف امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) كه مسئله امامت و حكومت را تبيين ميكند از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميکند كه فرمود: «سمعت جبرئيل» كه «يقول سمعت الله جل جلاله يقول لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي قال فلما مرت الراحلة نادانا» يعني امام هشتم(سلام الله عليه) در همان نيشابور «نادانا»؛ فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» و ظاهراً اين سخن «بشروطها و انا من شروطها»[13] را قبل از امام رضا، گويا امام باقر(سلام الله عليه) فرمود، ساير ائمه هم فرمودند، حالا اين شروطي دارد [که] ما از شروط اوييم. خود اين حديث هم نشان ميدهد كه اين توحيد شروطي دارد كه يكي از آنها امامت امام هشتم است، نه تمامالشرط اين باشد. قهراً امامت امامهاي بعدي و امامت امامهاي قبلي هم من شروط اين كلمه است. اين ميشود نمودار درختي جامعه اسلامي كه اساسش توحيد است و اين توحيد، قلعه امن است و هيچ وقت هيچكس دستش به گناه يا پايش به معصيت دراز نميشود، مگر اينكه در آن محدوده از توحيد، محروم است و داعيه ربوبيت دارد خلاصه، اينها خلاصه توضيحي كه مربوط به فصل ششم بود.
مهمترين تفاوت نظامهاي توحيدي و مادّي
اما در فصل هفتم ميفرمايند دو تا منطق در جامعه حكومت ميكند: يك منطق احساس است؛ يك منطق عقل. براساس آن دو جهانبيني، دو طرز تفكر هم در جامعه رواست كه اين دو طرز تفكر، مستند است به همان دو طرز جهانبيني: يكي منطق احساس است؛ ديگري منطق عقل. اينها يك فرق محوري دارند، يك فرق قلمرو دارند، يك فرق نتيجه و فرع. اما فرق محوري آن است كه منطق احساس ميگويد انسان بايد به دنبال سود حركت كند چه حق چه باطل، زندگي بر نفعجويي مبتني است، چه حق چه باطل. سخن از حلال و حرام و زشت و زيبا نيست، آنچه نزد اين گروه محترم است، نفع است، اصالةالنفع است «سواءً كان حق او باطلا» اينهم در جاهليت كهن بود هم در جاهليت جديد هست. در جاهليت كهن، شعار مردم جاهلي اين بود كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» به برادرت و قبيلهات كمك بكن، چه ظالم چه مظلوم به ياري او بشتاب، اگر ظالم بود به ياري او بشتاب، اگر مظلوم هم بود به ياري او بشتاب، چون برادر توست و از قبيله توست. اين شعار رسمي جاهليت جديد و كهن است: «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» اين ميشود اصالةالنفس، سواءً كان حقاً او باطلاً. در قبال اين، اصالةالحق است «سواءً ان كان نافعاً او لا» زندگي، در محور حق اداره ميشود چه به حال انسان سودمند باشد چه نباشد. اين اصالةالحق براساس منطق عقل، تدوين ميشود و تنظيم، آن اصالةالنفع براساس منطق حس تنظيم ميشود و تدوين. شعر آن شاعري كه جاهليمنش است به نام عنترة، ايشان نقل ميكند، ميفرمايند:
«و قولي كلّما جشأت و جاشت ٭٭٭ مكانك تُحمَدي او تَستريحي»[14] ؛ اين شاعر ميگويد در هر حادثه ناگواري كه عدهاي ميلرزند، من به خودم خطاب ميكنم تو نلرز! تو پايدار و استوار باشد، براي اينكه يا كشته ميشوي، مردم ثناگوي توهستند يا ميكشي از شر دشمن راحت ميشوي«و قولي» يعني منطق من «كلما جشأت و جاشت» يعني «كلما اضطربت بالنفس» [يعني] «كلما جشأت النفس او جاشت» قول من اين است «مكانكِ» يعني در سر جاي خودت بايست «تُحمَدي أو تَستريحي» يا محمود ميشوي، بعد از مرگ تو، به نام تو خيابان و بيابان نام گذاري ميشود يا تو پيروز ميشوي و راحت ميشوي، اين يك منطق است.
بطلان نگرش سود و منفعت محوري در اسلام
در قبال اين منطق جاهلي كه منطق حس است و اصالةالنفع، يك منطق الهي است كه اصالةالعقل است و حق و آن اين است كه شما براي حق دفاع كنيد، چه بكشيد، چه كشته شويد ﴿قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ٭ قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾[15] آن منطق اصالةالحس كه منطق جاهلي است و اصالةالنفع، ميگويد من در شرايط خطرناك به خودم ميگويم مقاومت كن يا مردم ثناگوي تو ميشوند يا تو راحت ميشوي. اين كريمه سورهٴ «توبه» ميگويد حرف مؤمنين اين است كه شما مقاومت بكنيد يا شهيديد و عندالله مرزوق يا فاتحايد و حافظ دين خدا و مايه پيروزي دين خدا. بين آن منطق كه براساس اصالةالعقل والحق تنظيم شده است، با اين منطق كه براساس اصالةالنفع والحس است تنظيم شده است، خيلي فرق است تا اسلام بيايد اين منطق جاهلي و حس را به منطق عقل و حق برساند خيلي تلاش كرد، همان شعار جاهلي را كه ميگفتند: «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اسلام آمده آن را كاملاً متحول كرده، فرمود به نفع مظلوم بشتاب، چه برادرت چه غير برادرت، ميفرمايد شما به كمك مظلوم بشتابيد هر کسي ميخواهد باشد. در جاهليت ميگفتند به كمك برادرت قيام كن، چه ظالم باشد چه مظلوم. بعد اسلام آمد همين شعار را معنا كرد براي اينها، اولاً شعار را از دست اينها گرفت، ثانياً گفت اگر دست از اين شعار بر نميداريد، لااقل معنايش را عوض كنيد، معناي «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اين است كه برادرت را كمك بكن، اگر ظالم است كمك كردن به او با نهي از منكر است، اگر مظلوم است كمك كردن به او به دادخواهي او است[16] ، نه اينكه «انصر اخاك ظالماً او مظلوما» اگر هم ظالم باشد شما تأييد ظلم بكن، اينچنين نيست. خب، پس منطقي كه براساس حس و نفع وهمي و مادي كار ميكند، ميگويد يا مردم ثناگوي من هستند يا راحت ميشوند. ولي سورهٴ مباركهٴ «توبه» ميفرمايد حرف مؤمنين اين است كه ﴿احدي الحسنين﴾ نصيب آدم ميشود[17] ، آنها به دنبال احدي السيئتين بودند، مؤمنين به دنبال ﴿احدي الحسنيين﴾اند ميگويند اگر شهيد شديم كه عندالله مرزوق هستيم[18] و اگر فاتح شديم هم باز عندالله مقربيم، كلمه حق را ياري كرديم و بالا آورديم. پس محوراصالة الحس با اصالةالعقل، كاملاً مشخص است يكي «يدور مداراً النفع حقا او باطلا»، ديگري «يدور مدار الحق نافعاً حق كان او لا».
تفاوت قلمرو و گستره نظامهاي توحيدي و مادّي
اما قلمرو اين دو تا منطق تا كجاست؟ آنكه بينش حسي دارد، براساس سود كار ميكند، يك بينش محدودي است. اگر جايي بود يا كاري بود كه كسي با خبر نبود تا از او ستايش بكند، اگر كاري بود يا جايي بود كه مردم، حقشناس نيستند يا آگاه نيستند يا مستحضرند ولي حقشناس نيستند يا نميدانند از كار او بيخبرند [مثلاً] سرباز گمنامي است، در جايي بينشان دارد تلاش ميكند يا نه، در حضور ديگران ميكوشد ولي ديگران حقشناس نيستند. در هيچ يك از اين موارد، نه دستش به مبارزه نه پايش به جهاد گشوده ميشود، چون داعي ندارد، انگيزهاي ندارد، او به دنبال مدح مردم است مردم يا نميدانند يا مدح نميكنند و در همين قلمرو، اگر يك وقت ديد كه نه تنها مردم، از خادمين مدح نميكنند، بلكه خائنين را هم به كيفر تلخشان نميرسانند، ميگويد مردمي كه خائن و خادم نزد آنها يكسان است من چرا تلاش بكنم. مردمي كه نميگذارند خائن، به چنگ قانون گرفتار بشود من چرا قيام بكنم. تمام اين منافذ را ميبندند و در اين محدوده ميماند و راهي براي قيام ندارد چرا، چون منطق او اصالةالحس است و اصالةالنفع؛ ميگويد حالا كه در اين كشور بين خائن و خادم فرقي نيست، حالا كه خائنين گرفتار نميشوند من چرا قيام بكنم. او انگيزهاي در درون، ندارد هميشه بيرون گراست، ميبيند بيرون خادمين تشويقي نميشوند و خائنين هم كيفر نميبينند.
و اما قلمرو كسي كه بر اساس عقل و اصالت حق قيام ميكند، او ارتباط مستقيماش با خداست، خدايي كه ﴿وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ﴾[19] است، خدايي كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[20] هست، خدايي كه ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[21] است، خدايي كه چيزي از يادش نميرود [و] مصون از نسيان است ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[22] خدايي كه ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾[23] با يك چنين خدايي داد و ستد دارد، اين خواه مردم حقشناس باشند يا نباشند، خواه خادمين تشويق بشوند و خائنين، كيفر ببينند يا نبينند، خواه مردم بدانند يا ندانند، در همه موارد، لله قيام ميكند كه انبيا و وارثان انبيا در اين ليستاند. پس قلمرو كسي كه براساس اصالت عقل و حق كار ميكند، خيلي وسيع است و قلمرو قيام كسي كه براساس اصالةالنفع والاحساس ميكوشد خيلي ضعيف است، اين دو.
تفاوت آثار و ثمرات حکومتهاي توحيدي و مادّي
سوم آثار و فروع مترتب بر اين دو منطق، آنكه گرفتار اصالةالحس والنفع است اگر يك وقت دستش به تباهي دراز شد و كسي آگاه نبود، داعي ندارد شرح بدهد كه من دست به كاري زدم. ولي كسي كه براساس اصالةالعقل والحق حركت ميكند، اگر يك وقت هم دستش به گناه باز شد، ميكوشد خود را تبرئه كند. اينكه عدهاي در صدر اسلام به حضور مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف ميشدند، ميگفتند حد الهي را بر جاري كنيد، ما طاقت آتش جهنم نداريم، از همين قبيل است. گاهي حد در حد قتل بود، گاهي ما دونالقتل، اينها خود را عرضه ميكردند، براي اينكه به آن عذاب ابد گرفتار نشوند. اين مردم درنده، جاهلي، خونريز را همين مكتب اصالةالحق والعقل تربيت كرده است. عدهاي مكرر آمدند و اظهار ندامت كردند و اعتراف كردند و حد بر آنها جاري شده است.
تبيين اقسام انسانها در جامعه حق محور
خب پس محدوده اين دو منطق، هم فرق ميكند، فروعات مترتب بر اين دو منطق هم فرق ميكند، چه اينكه كل واحد از اين محورها هم فرق ميكند، آنكه هميشه به اين فكر است كه چرا مردم از ما تشكر نكردند، چرا مردم خوش استقبال و بد بدرقه بودند اين جزء كساني است كه«لا خلاق له»[24] ، علماي فن اخلاق ميگويند اينكه وارد شده است «إنّ الله يُؤيّد هذا الدين بالرجل الفاجرو بِأقوامٍ لا خلاق لهم»[25] و مانند آن، نبايد اين را تطبيق كرد بر طاغيان و مانند آن، از خودمان نگذريم. گاهي ممكن است انسان به سخن خود عمل نكند و ديگران از سخن او سود ببرد، اين كسي است «بالرجل الذي لا خلاق له» است، آن واعظ غير متعظ، همين كسي است كه «لا خلاق له» از خود نگذريم؛ نگوييم خدا به وسيله طاغيان دينش را ياري ميكند، ممكن است آن هم مشمول اين حديث بشود و اگر كسي براساس منطق عقل حكم كرد، مشمول همان سورهٴ مباركهٴ «فاطر» ميشود. در سورهٴ «فاطر» مردم به سه گروه تقسيم شدند ﴿فمنهم ظالمٌ لنفسه وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ﴾[26] در ذيل اين كريمهاي كه مردم را به سه گروه تقسيم كرد، حديث شريفي است كه فرمود بعضيها «يَحومُ حَومَ نفسِه»، بعضيها «يَحومُ حَومَ قلبه» بعضيها «يَحومُ حَومَ ربّه» و مانند[27] . آنها كه ﴿سابق بالخيرات﴾اند، مثل امام معصوم(عليهالسّلام) و پيروانشان، آنها حق محورند، اينها كسانياند كه «يدور مع الحق حيث مادار». ديگران كسانياند كه در محور حق حركت ميكنند؛ اما اينچنين نيست كه دائماً در مدار حق باشند، براي اينكه گاهي در تشخيص، اشتباه ميكنند گاهي هم در عمل، احياناً ممكن است بلغزند و حد آن گروه اول كه ﴿سابق بالخيرات﴾[28] است نميرسد. گروه سوم كسانياند كه ﴿ظالم لنفسه﴾[29] اين «يَحومُ حَومَ نفسِه» نه «يَحومُ حَومَ قلبه».
ويژگي جامعه عقل محور در قرآن کريم
آن روايت شريفي كه در ضمن اين آيهٴ مباركه است، تقريباً مردم را گرچه به سه قسمت تقسيم كرده است[30] ؛ اما آنها كه ﴿سابق بالخيرات﴾اند جزء اوحدياند وگرنه ديگران، يك عده به دنبال عقلاند و حق، يك عده به دنبال حساند و نفع و قرآن كريم اين آيات را كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آورده است، براي آن است كه يك سلسله افراد گمنام در تلخترين شرايط، سختيها را كه تحمل ميكنند، نه هدف و انگيزهاي جز ثواب خدا دارند و نه كسي جز خدا از كار اينها با خبر است. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 51 و 52 همان بود كه قرائت شد ﴿قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ٭ قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُون﴾. در همان سورهٴ «توبه» آيهٴ 120 اين است كه ﴿ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ﴾ كه اين بخش، به مسئله ولايت وليّ مسلمين بر ميگردد. در ولايت وليّ مسلمين دو تا مطلب است: يكي اثباتي و يكي سلبي. آنكه اثباتي است اين است كه ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[31] آنكه سلبي است، ميگويد هيچ كس حق ندارد پيامبر را در ميدان خطر تنها بگذارد، براي اينكه جان خودش را حفظ بكند. آن همين آيهٴ 120 سورهٴ «توبه» است كه اين لسانش، لسان سلب است كه كسي نبايد اين كار را بكند. آن لسان، لسانش اثبات است كه پيامبر، از هر كسي به جان او اُوليٰ است ﴿النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ اين لسان، لسانش سلب است ﴿ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ﴾ فرار از زحف، در صورتي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در خطر است حرام است كائناً ما كان؛ هيچ كس حق ندارد كه پيغمبر را سپر خود قرار بدهد و سنگر خود بداند، خود را بايد سنگر و سپر پيغمبر بداند، اين لسان سلب. بعد فرمود چرا كسي حق ندارد كه از پيامبر خود را اُوليٰ بداند، براي اينكه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئًا يَغيظُ الْكُفّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوِّ نَيْلاً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ﴾[32] هيچ كاري را اين رزمندههاي گمنام و غير گمنام نميكنند، تشنگي، خستگي، كوفتگي، بالا رفتن روي تپه و پايين آمدن در دامنهها، تحمل اين شدائد، هيچ كدام از اينها را متحمل نميشوند، مگر اينكه در برابر تك تك اينها، عمل صالحي نوشته ميشود ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ﴾ خب اگر منطق اصالةالحق والعقل است، اين دائمي است، پس هم در كليّت و دوام با منطق اصالةالحس والنفع فرق دارند، هم در فروعات.
«و الحمد لله رب العالمين»