70/10/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
ديدگاه مکاتب مادّي در چگونگي پيدايش جامعه
شمشمين فصلي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل اين كريمه، از نظر مسائل جامعهشناسي مطرح كردند اين است كه تشكيل جامعه به يک سلسله اهداف و اصول و خطمشي نياز دارد، بايد ديد كه جامعه را چه چيزي تشكيل ميدهد، تكون اجتماع با چه علل و عواملي است و اين مسبوق است به نحوهٴ جهانبيني، تا ما ببينيم آن سازندگان اين جامعه، جهانبينيشان چه باشد و چون دو جهانبيني مقابل هم در عالم هست، قهراً سازندگان و مؤسسان جامعه هم دو گروهاند، در نتيجه جوامعي هم كه تشكيل شد دو جامعه مقابل هم خواهد بود. عدهاي معتقدند كه كل اين جهان، در نشئهٴ طبيعت خلاصه ميشود، انسان هم جزء مجموعهٴ اين طبيعت است و سرگذشتي جز ميلاد و سرنوشتي جز مرگ ندارد؛ بين ميلاد و مرگ خلاصه ميشود، نه قبل از ميلاد سرگذشتي داشت، نه بعد از مرگ سرنوشتي دارد. همهٴ موجودات جهان اينچنيناند، يک روز موجود ميشوند، يک روز هم معدوم ميشوند. قبل از آنها عوالم ديگري نبود، مگر تطورات ماده و بعد از مرگ آنها هم عالمي نيست، مگر تطورات ماده يعني همانطوري كه يک درخت قبلاً حالات گوناگون مادي را پشت سر گذاشت تا شد درخت، بعد از چند سال هم كه پژمرده شد و پوسيد، باز حالات مادي را در پي دارد و چيزي بر درخت مترتب نيست يک انسان هم بشرح ايضاً[همچنين]، قبلاً تطورات مادي خاك و غير خاك را پشت سر گذاشت، بعد از مرگ هم اطوار مادي او را تعقيب ميكند يعني بدنش ميپوسد، خاك ميشود هر كاري كه جهان طبيعت با خاك ميكند، با بدن او هم ميكند. خوبي و بدي او هيچ نقشي بعد از مرگ ندارد، اين يک بينش است.
سود و منفعت، محور قانون در مکاتب مادّي
روي اين بينش اگر فرد، در جهان يافت شد خود را به هيچ وجه نيازمند به قانون نميبيند، در همهٴ كارها رهاست، مگر آن اندازهاي كه طبيعت او را تحديد بكند، محدود بكند. در بخش عقايد رها است هر عقيدهاي را كه خواست داشته باشد آزاد است، در بخش اخلاق رهاست هر خُلقي چه فضيلت و چه رذيلت فراهم كرد آزاد است. در بخش اعمال، رهاست عبادت و غير عبادت براي او يكسان است، هر كاري كه خواست در حيطهٴ شخصي خودش با بدن خودش در شبانه روز انجام بدهد آزاد است، اين سه مرحله. در بخش ارادهاي كه با جهان طبيعت دارد رهاست؛ هر ارادهاي دربارهٴ هر موجودي بكند آزاد است. در بخش پنجم هم رهاست؛ هرگونه بهرهبرداري از هر گوشهٴ طبيعت به هر نحوي كه بخواهد آزاد است. در اين پنج مقطع و مانند آن، رهاست، هيچ نيازي به قانون ندارد كه او را محدود كند. تنها محدود بودن هستي اوست كه براي او قانون طبيعي تدوين ميكند كه او چقدر بخورد، چه وقت بخورد و چه چيزي بخورد و مانند آن. او نميتواند بيش از ظرفيت خود غذا بخورد، بيش از ظرفيت خود استنشاق كند، بيش از ظرفيت خود بخوابد و مانند آن. يک سلسله محدوديتهاي طبيعي است كه طبيعت بر او تحميل كرده است و لا غير، غير از آن محدودهٴ طبيعي، در همهٴ مراحل او رهاست [و] هيچ نيازي به قانون ندارد، چون يك فرد نيست، ديگران هم مثل او زندگي ميكنند، ديگران هم در همهٴ اين پنج مقطع رها هستند اگر اين افرادِ رها و گسيخته. بخواهند با هم زندگي كنند آن هدفشان تأمين نميشود، چون هدف كسي كه ميگويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾[1] حياتش بهرهبرداري و لذت است و شعار او هم نان، مسكن، رهايي است همين، اين حرف و شعار را همه دارند، چون همه دارند، همه بخواهند به مقدار ميلشان، آزادانه دربارهٴ جهان طبيعت اراده داشته باشند، مقدور نيست، آزادنه از منابع و مواهب طبيعي بهره بگيرند مقدور نيست، لذا ناچارند قانوني داشته باشند كه اين قانون فقط دو مقطع را از اين پنج مقطع تنظيم بكند و يك مجري قانون طلب ميكند، قانون نميخواهد تا اينها را در بخش عقايد محدود بكند، عقايد اينها آزاد است. قانون نميخواهند تا اينها را در بخش فضايل و رذايل اخلاقي محدود بكند، در فضليت و رذيلت رها هستند. قانون نميخواهند كه اينها را در اعمال فردي كه چقدر بخورند، چه ماه بخورند، چه روز بخورند، چه شب بخورند، چقدر بخورند، رها بكند، چه چيزي بخورند، چه چيزي نخورند اينها را محدود بكند، در محدودهٴ اعمال هم رها هستند. فقط قانون براي آن است كه اينها در ارتباط با جهان طبيعت از نظر اراده مرزي داشته باشند كه اين قانون، اين ارادهها را تعديل كند، براي بهرهبرداري از منابع و مواهب طبيعي كه به همه برسد، توزيع و تقسيط هم عادلانه باشد. قانون براي تعديل آن مقطع چهارم و پنجم است يعني كيفيت برخورد ارادي با طبيعت و انتفاعي از طبيعت، قانون براي همين دو مرحله است و لا غير و براي اينكه اگر تجاوزي در حريم منافع يكديگر راه پيدا كرد، توبيخي و كيفري هم باشد قوانين جزايي هم تدوين ميكنند و مسئوليت اجراي اين قانون را هم به شخص يا اشخاص معيّن ميسپارند اين ساختار جامعه غير موّحد.
نداشتن پشتوانه اجرايي، مهمترين مشکل قانون در مکاتب مادّي
اما مشكلاتي كه اين جامعه به بار ميآورد اين است كه كساني كه عهدهدار تدوين آن قانوناند، چون در آن سه بخش رها هستند هنوز قانوني مدّون نشد در بخش اراده و انتفاع از طبيعت هم آزادند، در نحوهٴ تدوين قانون، طرزي اصول قانون اساسي را و مواد قانون عادي را تدوين ميكنند كه به سودشان باشد يا به سود كشورشان باشد يا اگر نژادپرستاند به سود نژادشان باشد، چون كسي كه در عقيده، رهاست در اخلاق، رهاست در اعمال، رهاست و در اراده و انتفاع از مواهب طبيعت هم رها بود او بخواهد مدون قانون باشد، اصول قانون اساسي را و همچنين مواد قانون عادي را طرزي تدوين ميكند كه با همهٴ آن خوي و سرشت او هماهنگ باشد. پس اصل قانون، به سود يک گروه خاصي نوشته ميشود، اين تازه در تدوين قانون. اگر از اين مرحله بگذريم، فرض كنيم كه در تدوين قانون آنها به سود هيچ كس نمينويسند، عدل را در نظر ميگيرند، قسط را در نظر ميگيرند، اهل جهل نيستند اشتباه نميكنند و مصون هم هستند ولي عمده، ضمانت اجراي اين قانون است. كليد اين قانون به دست كساني است كه هيچ چيزي در جهان نميشناسند الا لذّت ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾[2] قدرت سرسامآور، به دست كسي كه ميگويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ [باشد] اين هيچ انگيزهاي براي ضمانت اجرايي اين قانون ندارد، چه چيزي او را وادار ميكند كه حق مردم را به مردم بدهد، كسي كه در همهٴ كارها رهاست، لذت نقد را چرا از دست بدهد؟ يک وقت كسي است ميگويد بعد از مرگ حساب و كتابي هست، آن جهانبيني ديگري است كه بعد بحثش خواهد آمد، يک وقت كسي معتقد است انسان مثل درخت است بعد از مدتي ميپوسد و ديگر هيچ و عقل و شعور هم دارد، منافع فراوان و قدرت بيكراني هم در دست او هست، چه چيزي او را وادار ميكند كه تجاوز نكند؟ مسئلهٴ علاقه به وطن يا مسئلهٴ خوشنام بودن بعد از مرگ، اينها يك امر عاطفي و حسي است. شخص ميگويد من بايد فعلاً لذتم را ببرم، حالا بعد وقتي كه مُردم و معدوم شدم چه وطن در بند ديگران باشد يا آزاد، براي من يكسان است، چه ديگران مدحم بكنند يا قدح، براي من بيتفاوت است. الآن شخصي به نام زيد در اين مجلس نيست، معدوم است. اين معدوم، نه از مدح ما طرفي ميبندد نه از قدح ما ميرنجد، چه ما لسان صِدق دربارهٴ او داشته باشيم چه لسان سوء، براي معدوم عليالسواء است. اگر كسي يک مقدار هوش متوسط داشته باشد و بينش او هم اين باشد كه مرگ يعني عدم، انساني كه مرده است يعني معدوم شده است، آنگاه هيچ لذتي از ثناء نميبرد، هيچ رنجي هم از هجو و قدح و امثال ذلك نصيب او نميشود، آنگاه چه چيزي باعث ميشود كه او با داشتن قدرت، از لذت بگذرد، هيچ عاملي ندارد، هيچ انگيزهاي براي او نيست، ممكن است يک جوان يا نوجواني را خام بكنند، بگويند بعد از مرگ تو اين پوستر و اين عكس و اين گراميداشت و اين زندهياد و اينها براي تو هست، او را فريب بدهند ولي يک وقت كه اين يک مقدار بالغ شد و فهميد به گمان باطل خود كه بعد از مرگ، عدم است، براي معدوم هيچ فرقي نميكند چه همهٴ عالم به سوگ او بنشينند، چه همهٴ عالم شادمان باشند، براي معدوم هيچ فرقي نميكند. اگر اين فكر در كسي بود، هرگز راهي براي اجراي آن قانون كه بر فرض، صحت قسط و عدل در او رعايت شده است، ضامن اجرا ندارد.
دوري از اخلاق، ثمره محوريت منفعت در مکاتب مادّي
نشانهاش هم همين نظام دمكراسي غرب است كه اولين ثمرهٴ تلخش همين كمونيسمي است. اين كمونيستي از آزادي مطلق اين نظام دموكراسي نشأت گرفت، وقتي يک عدّه در سرمايهداري رها شدند و متورم، عدهاي هم محروم و پابرهنه اينها وقتي نتوانستند طاقت بياورند، مسئلهٴ نظام سوسيال و كمونيزم ديكتاتوري را تدوين ميكنند، اين اولين خاصيت آن است. اگر نظامي اينچنين بود هيچ ضامن اجرايي ندارد، محصولش هم همين است كه ميبينيد، سر تا سر اين نظام غرب كاپيتال ربح است و ربح است و ربح است و ربح! اگر كساني كه ساليان متمادي در بين آنها زندگي ميكردند با آنها محشور باشيد، ميبينيد، لمس ميكنيد كه آنها چيزي جز پول نميشناسند، نه عقيده مطرح است، نه عاطفه مطرح است، نه عبادات مطرح است، نه اخلاق مطرح است، چيزي مطرح نيست، فقط «دَنانيرُهم دينُهم»[3] و لا غير، اين يک جهان بيني است آن هم يك ساختار اجتماعي.
نيازمندي انسان در نظام توحيدي به نبوّت و قانون
در مقابل اين، يک جهانبيني ديگري است و آن اين است كه انسان و جهان را خدا آفريد، اين جهان سرگذشت فراواني را پشت سر گذاشت و سرنوشت فراواني هم در پيش دارد، انسان هم عوالمي را پشت سر گذاشت و عوالمي را در پيش دارد، هرگز با مرگ نابود نميشود، اين مجموعهٴ انسان و جهان را ذات اقدس الهي آفريد كه اين شده مبدأ، بازگشت اين مجموعه به سوي همين معاد است كه ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُون﴾[4] كه ميشود مبدأ و معاد، اين شخص يك نفر هم كه باشد محتاج به قانون است. در نظام اسلامي قانون، مقدم بر جامعه است. در نظامهاي غير اسلامي، جامعه قانون ميخواهد ولي در نظامهاي الهي و اسلامي، انسان قانون ميخواهد چه فردش چه جمعش، چه اجتماعي زندگي كند چه فرادا؛ منتها چون زندگي قانوني، شكوفايياش در جمع است، لذا نياز به نبوت و قانون و امثال ذلك را در بحث جامعه انساني مطرح ميكند وگرنه يك انسان، در جهان نيازمند به قانون است، همهٴ نيازهايي كه جامعه دارد انسان هم دارد، مگر در بعضي از اعمال كه در غير محيط اجتماعي وجود ندارد، آن لفقدالموضوع است وگرنه بشر در همهٴ اين بخشهاي پنجگانه ياد شده، نياز به قانون و قانونگذار الهي دارد يعني در بخش عقايد نيازمند به راهنماست، در بخش اخلاق، محتاج به قانون است در بخش اعمال، فردي، نياز به قانون دارد در كيفيت برخورد ارادي با جهان طبيعت، محتاج به قانون است در نحوهٴ انتفاع و بهرهبرداري از منابع و مواهب طبيعي محتاج به قانون است، لذا وقتي خدا انسان را خلق كرد اولين انساني را كه آفريد با قانون آفريد و هوالآدم(عليه الصلاة و عليهم السلام) هرگز بشر بدون قانون رها نميشود و اجتماع، عامل نياز به قانون نيست بشر، قانون ميخواهد؛ منتها در اجتماع، نيازهايي بيشتري احساس ميشود.
عبوديت، محور قانون نظام الهي
كسي كه جهانبينياش آن است و اعتقادش اين است كه من مسافرم و اين حيات دنياي من به حيات آخرت وصل است، من ولو براي يك لحظه هم كه شد معدوم نميشوم، نه تنها ميگويد آخرت حق است و معاد حق است، براي يك لحظه هم معدوم نميشوم. يك وقت كسي ميپندارد [که] انسان در دنيا هست، بعد معدوم ميشود بعد در معاد زنده ميشود، اينچنين كه نيست اين قافله، هرگز نابود نخواهد شد مرگ هم به معناي تخلل عدم، بين اين متحرك و آن هدف نيست، بلكه اين انسان از آغاز زندگي با كدح شروع كرده به سفر ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلا قِيهِ﴾[5] تا به لقاءالله ميرسد، اينچنين نيست كه در وسط ولو چند لحظه، معدوم بشود دوباره ذات اقدس الهي او را ايجاد كند كه، اين «لا يزال ينتقل من دار الي دار» در نشئهٴ طبيعت كه هست بايد رهتوشه اين سفر ابد را فراهم بكند، قهراً در همهٴ مراحل پنجگانه خود را عبد ميبيند نه رها، در عقايد عبد خداست، در اخلاق، عبد خداست در اعمال فردي، به نام عبادات عبد خداست، در نحوهٴ ارادهٴ با جهان طبيعت عبد خداست در نحوهٴ انتفاع از منابع و مواهب طبيعي عبد خداست، اين انساني كه در اصول ياد شده پنجگانه عبد خداست، مانند خود را جمع ميكند، حالا ميخواهد جامعه بسازد.
لقاي الهي، از اهداف مهم جهان بيني توحيدي
هدف اينها اين نيست براساس ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾[6] بهره ببرند، بلكه هدف اينها براساس ﴿الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ اما ﴿وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوابًا﴾[7] تنظيم شده است. اگر هدف آن است، هر هدف را با هر كاري نميشود تعقيب كرد، هدف مشخص را بايد با كارهاي معين تعقيب كرد و هر كاري را هم به استناد هر اصل و هر مبنايي نميشود تصويب كرد، بلكه اصول و مباني خاصي، آن كارهاي مخصوص را راهنمايي ميكنند و آن كارهاي مخصوص، آن هدف را به دنبال دارند، قهراً براي جهانبيني موحدانه يك انسان موحد، هدفش لقاءالله خواهد بود، اصول و مبانياش هم همان است كه انبيا آوردند، خط مشي او كه مواد عملي اوست به استناد همين اصول و مباني، تنظيم و تدوين ميشود.
تفاوت قانون و قانونگذار در جهان بيني توحيدي و مادّي
همهٴ آن اشكالاتي كه در جامعههاي غير الهي راه داشت، در اينجا برطرف ميشود. اينجا قانونگذار معصوم است، مصون از جهل است از خطا است، از گزند اشتباه و مانند آن است، قانونگذار، منفعت طلب و سودجو نيست كه به سود كسي قانون وضع كند. در اينجا ﴿سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْباد﴾[8] مطرح است، در اينجا «لا فضلَ لعربٍّ علي عجميٍّ»[9] مطرح است، در اينجا «بُعِثتُ الي الأحمرِ و الأسود و الأبيض»[10] مطرح است، در اينجا «الناس سواءٌ كأشنانِ الْمَشْطِ»[11] مطرح است و مانند آن، هيچ جايي براي منفعتجويي و سودطلبي شخصي يا گروهي راه نيست. پس در حوزهٴ تدوين قانون، قانونگذار از گزند جهالت و ضلالت و سفاهت و ظلم و مانند آن مصون است، اين در حوزهٴ قانونگذار است. مجريان اولياش هم انسانهاي وارسته و معصوماند، بعديها هم در عصر غيبت كسانياند كه انگيزهٴ حفظ قانون و عمل به قانون در آنها هست و آن انگيزه، عقيده است و اخلاق است و عبادات.
ويژگي جامعه ايدهآل از نظر جهان بيني توحيدي
البته ما اگر بخواهيم عالمي داشته باشيم ايدهآل كه هيچ گناه در او نباشد چنين عالمي را خدا خلق كرد به نام بهشت كه ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيم﴾[12] همه معصوماند، در بهشت نه تنها عمداً كسي به حق كسي تعدي نميكند، سهواً هم تعدي نميكند. همان كاري كه انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) در دنيا داشتند، مؤمنين در بهشت دارند با حفظ مراتب؛ همه عالماند، همه عادلاند همه معصوماند، نه اينکه عمداً تعدي نميكنند، سهواً هم تجاوز ندارند، نه تنها اينها اهل تباهي نيستند، در بهشت لغو نيست ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾ به نحو نفي جنس، نه اينكه اينها بد نميكنند، اصلاً بدي در بهشت راه ندارد؛ اما اين رايگان به كف نميآيد. انسان در حيطه تكليف بخواهد زندگي كند بهتر از اين، معقول نيست و ميسر نيست يعني قانون را ذات اقدس الهي تدوين كند ولا غير، مجريان اوليه انسانهايي باشند خليفةالله و معصوم و لا غير، مبينان و مفسران و حافظان حدود الهي در درجهٴ اول آنها باشند، بعد انسانهاي اسلامشناس وارسته باشند كه انگيزهٴ اعتقادي، اخلاقي، عبادي در آنها هست. البته ضايعاتي هم قهراً خواهد داشت؛ اما اين حداقل است و براي اينكه اين نظام، از هر گزندي محفوظ بماند، مردم را هم به عنوان ناظر ملي موظف كرده است اين نظام؛ اينچنين نيست كه به مردم بگويد شما مشمول قانونيد و هيچ سمتي نداريد، به مردم هم فرمود شما ناظر بر حسن جريان قانون هستيد. مسئلهٴ امر به معروف و نهي از منكر بر همه واجب است، در بحثهاي امر به معروف و نهي از منكر ملاحظه فرموديد عدهاي از فقيهان ما اين را واجب عيني دانستند؛ منتها وقتي ديگران قيام كردند موضوع، ساقط ميشود. عدهاي كه شايد معروف بين فقها هم حرف اين عده باشد آن را واجب كفايي دانستند ولي همگان مكلفاند. براي نظارت حسن جريان قانون همه مكلفاند، اگر همه مكلف شدند پس هم در مسئولين و در كارگزاران، انگيزهٴ حفظ قانون مطرح است، هم در تودهٴ مردم، نظارت بر حسن جريان قانون مطرح است، پس دو جامعه تصوير ميشود، ساختار جامعهٴ غير الهي همان است كه اشاره شد و ساختار جامعه الهي اين است كه اشاره شد. خلاصهٴ سخنان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در فصل ششم از اصول پانزدهگانهاي كه ذيل اين كريمه مطرح كردند به عنوان «بماذا يتكون و يعيش الاجتماع الاسلامي» اين است[13] ، البته اين براي اوساط از مردم است، آنها كه جزء اوحدي از مردماند، هدفي بالاتر از اين دارند، هدفي بهتر از اين دارند كه خوب زندگي كنند و عبادت كنند تا جهنم نروند يا بهشت بروند، آنها كه جزء احرارند همهٴ اين امور و اهداف را دارند؛ منتها به عنوان مرحلهٴ متوسط، عمده هدفي كه اينها تعقيب ميكنند، همان «وَجَدْتُك أهلاً لِلعبادة»[14] است و مانند آن، اين خلاصهٴ دو تا بينش در جهانبيني و دو طرز جامعه ساختن.
«و الحمد لله رب العالمين»