70/10/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
پاسخ علامه طباطبايي(ره) بر شبهه ناکارآمدي احکام اسلامي
فصل پنجم اين بحث كه تقريباً ده صفحه الميزان را به خود اختصاص داد[1] تا حدودي روشن شد و عصاره مطالب آن ده صفحه، به اين صورت تلخيص ميشود كه ما اگر خواستيم ببينيم نظامي حق است يا نه، بايد ببينيم اگر آن نظام همه قوانينش محترم بود و عمل شد، ميماند يا نه؛ اگر نظامي با حفظ همه قوانين و حدودش نتوانست جامعه را رهبري كند، معلوم ميشود حق نيست و اگر نظامي در اثر نقض قوانين، نتوانست جامعه را رهبري كند اين نشانه ناحق بودن آن جامعه نيست. اشكالي كه بر نظام اسلامي كردند گفتند او قابل اجرا نيست اولاً و قابل دوام نيست ثانياً، براي اينكه در 1400 سال قبل بيش از چند مدت كوتاه، آنهم در يك فلات مخصوصي اجرا نشد، بعد تبديل شد به سلطنت و قيصريت و كسرويت و امثالذلك ولي نظام غربي، نظامي است مردمي و دموكراسي و ماندني و نشانهاش پيشرفتهاي صنعتي و فرهنگ و تمدن مردم غرب است و از آن جهت كه به رأي مردم تكيه كرده است، پايگاه مردمي دارد ولي نظام ديني، به رأي مردم بها نميدهد، لذا تكيهگاه مردمي ندارد، اين پنج شش مطلب را به عنوان نقد اسلام و تقويت نظام دموكراسي ذكر كردند، جوابي كه ايشان دادند و شرحي كه از آن جواب داده شد، خلاصهاش اين شد كه در آن چند صباحي كه دين مانده بود و توانست حكومتي را تشكيل بدهد براي آن بود كه اكثر قوانينش عمل ميشد، لذا طولي نكشيد كه در مدت يك نيم قرن، قسمت مهم مردم روي زمين را به خود معتقد كرد و اگر به آن طرف اقيانوس كبير راه نداشت، براي اينكه راهي براي رساندن صداي اسلام نبود وگرنه همان طوري كه شرق حجاز را و غرب حجاز را اسلام گرفت، آن طرف اقيانوس كبير را هم اسلام ميگرفت.
مهمترين عامل ناپايداري حکومتهاي اسلامي
اگر ديديم بعد از مدتي، اين اسلام تبديل شد، نه براي آن است كه اين نظام نتوانست، بلكه به اين نظام عمل نميشد. جريان شهادتهاي ائمه(عليهم السّلام) و جريان كربلا كه خونبارترين شهادتهاست، نشانه اين صحنه است. با اين خونريزيهاي عترت طاهره كه تالي تلو قرآن كريم هستند، نظام اسلامي برگشت به نظام قيصريت در آمد، نظام كسرائيت در آمد، نظام امپراطوري در آمد و الآن هم كه ميگويند سلسله 2500 ساله رژيم شاهنشاهي اين حق است، براي اينكه آخرين حلقه اين سلسله منحوس، پهلوي بود آن اولينش كورش و امثال كورش بودند، اين وسطها ساساني بود و ساماني بود، اشكاني بود، اموي بود، مرواني بود، عباسي بود، اينها همه حلقات همين سلسلهاند؛ هيچ فرقي بين ساساني و ساماني و اشكاني از يك سو و عباسي و مرواني و اموي از سوي ديگر نبود، هيچ فرقي هم بين آن ساسانيان و اشكانيان از آن سو و پهلوي و قجر از اين سو نبود. در حقيقت اينها حلقات يك سلسلهاند، پس به نظام اسلامي عمل نشد، نه اينكه با حفظ عمل شدن او نتوانست رهبري كند.
مهمترين علت فروپاشي نظام سوسياليست شوروي
اما دو نظام رسمي دنياي كنوني كه در مقابل اسلام قرار گرفتند: يكي نظام كاپيتال و سرمايهداري غرب است؛ يكي نظام الحاد و سوسيال شرق. اين هر دو در كمال قوت و قدرت به نظامشان عمل ميشد، چه اينكه عمل هم ميشود در غرب. سرّ فروپاشي نظام سوسيال شرق اين نبود كه يك جنگ جهاني سومي او را از پا در آورده باشد، اينچنين نبود. انقلابي هم در شوروي رخ نداد، كودتايي هم در شوروي رخ نداد، چون اين كودتاي اخير بعد از زمزمه فروپاشي بود، نه قبل از او. چيزي نظام سوسيال شرق را از پا در نياورد، مگر تهي مغزي خود او، هيچ چيز او را از پا در نياورد. يك وقت است كه جنگي ميشود، جنگ ستارگان و جنگ هستهاي و نظام غرب پيروز ميشود، انسان ميتواند بگويد تفكر ماركس و انگلس، ميتوانست دوام بياورد، قيام لنين و استالين ميتوانست جامعه را اداره كند ولي نظام غرب، نظام شرق را از پا در آورده است، جنگي شد و او را از پا در آورد، اينچنين كه نبود. يك وقت شورش مردمي باعث سقوط نظام سوسيال شرق است اينهم كه نبود، يك وقت كودتاي ارتش است كه اين نظام را از بين ميبرد، اينهم كه نبود. اينكه خود به خود فرو ريخت، معلوم ميشود نميتوانست دوام بياورد، با اينكه همه امكانات را داشت؛ هم ارتش سرخ قهار را داشت كه ساليان متمادي كشورهاي ضعيف زير سلطه اين ارتش سرخ له شدند، مخصوصاً اخيراً افغان مظلوم؛ منتها خدا، خداي مسلمان و افغان بود كه نتوانست اين شوروي با همه قدرتش، آنجا كاري انجام بدهد هم از نظر داشتن امكانات رياضي و مانند آن توانسته بودند قبل از نظام كاپيتال غرب، اينها سفينههايي با سرنشين به كرات بفرستند. پس چيزي كم نداشتند؛ هم از نظر جنگها و سلاحهاي هستهاي، هم مقتدر روز بود. جهان را كه تقسيم كرده بودند، جهان يك و جهان دو و جهان سه، اين نظام شرق و غرب دوتايي با هم جزء جهان يك بودند. كشورهاي صنعتي اروپا و همچنين ژاپن، اينها جزء جهان دوم بودند. كشورهاي آسيايي دور افتاده مظلوم، اينها جزء كشورهاي جهان سوماند وگرنه شوروي، جزء جهان اول بود نه اينكه اول غرب دوم شوروي، شوروي و غرب، غرب و شوروي اينها جمعاً جهان اول بودند. پس هيچ عاملي باعث فروپاشي نظام سوسيال شرق نبود، مگر تهي مغزي خود او. اين مثل آدمك برفي از درون آب شد. همان حرفي كه گورباچف در آن استعفانامهاش صريحاً اعتراف كرد كه چيزي باعث زوال ما نشد، مگر اينكه اين همه نعمتهايي كه خدا به ما داد ما حق شناسي نكرديم، خيلي هنر است كه كلمه خدا را از يك زبان الحادي انسان بشنود. اين شخص يعني جناب ميخايل گورباچف من او را «وجدته كافراً في دينه و حراً في دنياه» در طي اين دو ساعت بر خورد همان بياني كه حضرت سيدالشهداء داشت «اِنْ لَمْ يَكُنْ لَکُمْ دِينٌ و کُنْتُمْ لا تَخافُون المعادَ فَكُونُوا احراراً في دُنْيٰاكُمْ»[2] من او را كافر در دين يافتم؛ اما آزاد مرد در دنيا، يك انسان آزادهاي يافتم، لذا اين حرف را زده. اين حرف براي او حرف سبكي هم نبود و ارزاني هم نبود كه او صريحاً اعتراف كند، چيزي مايه فروپاشي نظام مقتدر سوسيال نبود، مگر اينكه نعمتهايي كه خدا به ما داد ما حق شناسي نكرديم. كلمه خدا و اعتقاد به خدا كه در مرام كمونيسم يك حرف افيوني است و خرافات است، آخرين رهبرشان در سنگينترين سنگرشان اين حرف را زدند.
تبيين ناتواني نظام سرمايهداري در اداره جامعه انساني
خب، پس نظام شرق كه فرو پاشيد نه براي اينكه به قوانينش عمل نشد فرو پاشيده شد، بلكه بيش از اين نتوانست دوام بياورد برويم به سراغ نظام كاپيتال غرب كه اميدواريم در آينده نزديك شاهد فروپاشي نظام، نظم جهان نوين همين كاپيتال غرب باشيم. اين تمام قوانينش دارد اجرا ميشود، هيچ كوتاهي در اجراي قوانين نميكند. نظام دموكراسي وقتي راه را باز گذاشت يك عدّه به هر وسيلهاي هست به جايي ميرسند [و] كاخ نشين ممتاز ميشوند، قهراً طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «فَمٰا جَاعَ فَقيرٌ إلاّ بِمٰا مُتِّعَ بِه غَنِيٌ»[3] ؛ هيچكس شكمباره نميشود و مترف و مسرف نميشود، مگر اينكه در كنارش فقر، فقرا مشهود است، يك عدّه هم كوخ نشينند. نظام دموكراسي كه بعد از جنگ جهاني اول پياده شد، عدهاي مسرف و مترف شدند، عدهاي محروم، اين محرومها كم كم جنبيدند نظام كارگري را به بار آوردند نظام ديكتاتور سوسيال كه بعد خودش پاشيده شد و الآن هم در غرب، اين دو گروه كنار هماند؛ هم كاخ نشينان سر به فلك كشيده، هم كوخ نشينان محروم؛ منتها صداي اينها از ضعف در نميآيد و قدرت اعتراض هم ندارند و فساد داخلي آنها هم كه از حد رقم گذشته است، تجاوز بيروني اينها هم كه در بحث ديروز شرح داده شد. اين نظام دارد پياده ميشود با همه قوانين و حدود و مقرراتش و اين است اين نظام. پس اگر كسي بگويد نظام دموكراسي قابل دوام است بايد ببينيم كه با چه دوام پيدا كرده است. هم اكنون هم اگر اين فشار سر نيزه را بردارند، آنگاه معلوم ميشود كه مردم به دنبال كدام مكتب حركت ميكنند. پس اگر كسي گفت اسلام نتوانست دوام بياورد، اين خلط كرده، مسلمان دست از اسلام كشيد و خودش سقوط كرد، نه اينكه اسلام با حفظ قوانين و حدود و مقرّراتش توان رهبري نداشت ولي نظام شرق با حفظ همه حدود پاشيده شد و نظام غرب با حفظ همه حدودش دارد شرارت ميكند، اين به زور متّكي است در حقيقت. پس اينكه برخي از روشنفكران، به رخ اسلام كشيدند كه نظام دموكراسي پيشرفته است، نشانهاش تمدن مردم مغرب زمين است، اين خلط كرده بين توحّش و تمدن، اينهم يك مطلب.
بيان قرآن کريم در ردّ نظام اکثري
مطلب ديگر اين است كه مسئله اكثريت و اقليت و اينها كه اينها استدلال كردند كه رأي اكثري معتبر است و محترم است، براي اينكه نظام بر روال اكثريت حركت ميكند، اينهم خلطي بود كه روشن شد، لذا قرآن كريم در عين حال كه به انسانيت انسان بها ميدهد و انسان را موجود مكرم ميشمارد و با نداي ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[4] از خلقت انسان سخن ميگويد و به انسانها هم ميگويد با مردم روي زمين براساس بزرگواري و كرامت حرف بزنيد ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾[5] ، اين ﴿قُولُوا﴾ نه يعني بگوييد، اين قول به معناي مطلق حرف است مطلق كار است مطلق نوشتار و رفتار است، نظير آيهٴ سورهٴ «ق» كه ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[6] منظور اين نيست كه همه حرفهاي ما را مينويسد. اين قول، كنايه از مطلق كار است، مطلق كار ما را چه نوشتار چه گفتار چه رفتار فرشته ضبط ميكند، اينجا فرمود: ﴿قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ نه «قولوا للمؤمنين حسنا» با مردم روي زمين ولو داراي عقايد گوناگون باشند نيك رفتار باشيد، هم سخن از كرامت مردم است، هم سخن از نيك رفتاري. اما مسئله را ميفرمايد آن قدر مهمتر از آن است كه در دست فكر بشر عادي نيست، لذا با اينكه انسان را تكريم ميكند و با انسان از دريچه حسن، سخن ميگويد، ميگويد تو يك سفر ابد در پيش داري، نه ميداني از كجا آمدي، نه ميداني به كجا ميروي. مسافري هستي با يك جامهدان و ساك بسته در بين راه جهان، لذا حق راهنمايي نداري كه خودت راهنماي خودت باشي و حق استعلام هم نداري كه از مثل خودت سؤال كني من كجاييام، ميخواهم كجا بروم. هيچكس نميداند تو از كجا آمدي به كجا ميروي، فقط گهواره و گور را تو و ديگران ميبينيد؛ اما عوالمي كه در پشت سر گذاشتيد و عوالمي كه در پيش داريد هيچ كس نميداند، لذا تنها كسي كه ميتواند قانون زندگي اين كاروان را تنظيم كند خداست و لا غير ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[7] رأي كل، حجت نيست چه رسد به رأي اكثري، چون كل هم مثل جزء، واقعاً نميداند كه بعد از مرگ چه خبر است و از كجا آمده است. در محور حق فرمود احدي حق تفوه به قانونگذاري ندارد، ميشود تشريع ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾ حتي وجود مبارك پيغمبر(عليه آلاف التحيّة و الثناء) هم فرمود: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ اِنَّ عَلَيْنٰا جَمْعَهُ و قُرآنَهْ﴾[8] وقتي اين كاروان را در حق، تابع قانون كرد و او را مطيع حق كرد، گفت ﴿وَ إِذا قُرِي الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾[9] ؛ فقط در برابر قرآن گوش باشيد.
تعيين محدوده ولايت الهي و اختيار مردم در حکومت ديني
ميماند رهبر كه قانون شناس است و مفسر قانون است و مجري حدود قانون، آن را هم فرمود شما در عين حال كه مكرم و عزيز هستيد، حق تعيين نداريد؛ نظام دين، نظام امامت و امت است، نه نظام وكالت و موكل، نه نظام شورايي. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[10] اما فرمود رهبري بالاتر از طرز فكر توده انسانهاست، نظامي كه در اسلام حكومت ميكند، نظام امامت است و امت، از مسئله ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ﴾[11] شروع ميشود تا ﴿وَ جَعَلْنا هُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾[12] كه اينها اماماناند، رهبران مردماند اين را هم ذات اقدس الهي نه به اتفاق كل اجازه داد، نه به اتفاق اكثري. به اتفاق كل اجازه نداد، چه رسد به اتفاق اكثري، اينهم در فضاي دوم و حوزه دوم كه تعيين رهبر بايد به عهده ذات اقدس الهي باشد. مراحل بعدي بعد از نبوت كه خلافت است و اينها و جانشينان او، اين را هم فرمود محدوده، محدوده ولايت است نه وكالت، باز در عين حال كه انسان مكرم است و گرامي است، حق تعيين ندارد، چون اداره مردم، حق الله است نه حق الناس. يك وقت كسي ميخواهد خانه بسازد اين حق الناس است، يك وقت ميخواهد شهر خود را اداره كند اين حق الناس است. يك وقت ميخواهد اقتصاد خود را اداره كند اين حق الناس است. يك وقت ميخواهد خودش را اداره كند، اين ديگر حق الناس نيست، آنچه به انسانيت انسان برميگردد حق الله است، چون حق الله است خدا بايد رهبر تعيين كند نه جامعه، جامعه نميتوانند به نحو اتفاق كل بگويند، ما رهبر را انتخاب ميكنيم كه بشود وكالت فقيه، بلكه بايد بگويد من ولاي رهبر را ميپذيرم تا بشود ولايت فقيه، اين در آن فصول آينده به خواست خدا كه «مَنِ الَّذي يتقلد ولاية المجتمع في الاسلام و ما سيرته» آنجا بايد مشخص بشود كه نظام حكومت، نظام امامت است و امت، نظام ولايت است نه وكالت.
پس اينهم فضاي سوم، وقتي در اين فضاها انسان متأدّب به آداب دين شد، حالا در مسائل جزئي و شخصي و اجرايي كه بر ميگردد آنگاه رأي اكثري حجّت است؛ اكثر مردم اين شهر فلان شخص را انتخاب ميكنند كه حرفهاي آنها را بهتر در مجلس بيان كند، از اين محدوده به بعد يعني مردمي كه در بخش قانون مطيع حقاند، در بخش نبوت و امامت معصوم، مطيع حقاند، در بخش ولايت مطيع حقاند، احكام و حكم به عهده آنها نبود، در مسائل اجرايي تشخيص اشخاص و امثالذلك در اين فضايي كه همه اطرافش را دين پر كرده و شده فضاي معطر، آنگاه ميتوان به اين مردم گفت شما هر كسي را كه خواستيد به عنوان نمايندهتان رأي بدهيد، از آن به بعد ميشود مرز وكالت نه مرز ولايت. در آن بخشهاي اولي قرآن كريم ميفرمايد كه اكثري مردم، چون ارتباطشان با انبيا قطع بود، خودشان و حقيقت خودشان را فراموش كردند: ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[13] وقتي خودشان را فراموش كردند، فطرت براي اينها فراموش شده است. در محدوده فطرت تعهّدي با خدا سپردهاند حالا يا «الست» همانجاست يا جاي ديگر است، در محدوده فطرت تعهّدي با خدا سپردهاند، انبيا آمدند آن ميثاق را كه اينها بستند ولي الآن فراموش كردند، انبيا آمدند كه متذكّر باشند كه شما يك چنين تعهدي در درون فطرتتان بستهايد، به اين تعهدتان عمل بكنيد اگر﴿وَ قَتْلِهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[14] بود، اگر ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ﴾[15] اين بود، پس اكثري براساس ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ آن پيمان فطري را فراموش كردند، چون اينچنين است حق، در ذايقه اكثري آشنا نيست. حس، به اين طبع گرايش دارد آزادي به معناي مطلق و بيبند و باري را ميپذيرد، لذا به سمت دموكراسي گرايش دارد. انبيا اين سه، چهار فضا را اول باز ميكنند، بعد در آن فضاي باز به انسان ميگويند حالا يك نفس آزاد بكش.
تفاوت شعارها در حکومت الهي و دموکراسي
فتحصل اين سه، چهار سخني كه غرب زده يا روشن فكر ديروز و امروز، درباره اينكه نظام غرب ميتواند بماند و نظام اسلام پايدار نبود، چند تا مغالطه در آن بود. اگر انسان شناسي فرق ميكند و اگر جهان شناسي فرق ميكند، قهراً سيستم حكومت هم فرق ميكند. يك نظام، شعارش نان و مسكن و رهايي است، يك نظام شعارش «لا اله الا الله» است، خب، بين اينها خيلي فرق ميكند و آن نظامي كه شعارش «لا اله الا الله» است، توانست همان مردان مهاجم غارتگر جاهليت را به مرز ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[16] منتقل كند، همانها را. همانهايي كه گاهي بچهها را براي گراني ميكشتند، گاهي دخترها را روي ننگ ميكشتند، گاهي بچهها را به عنوان قرباني بتها ميكشتند، از سه كانال بچه كشي، در جاهليت رواج داشت، هر سه كانال را بسته، فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا﴾[17] بنابراين اگر اين نظام بخواهد بماند، شرطش اجراي حدود و مقرّرات خودش است.
علت منزوي شدن دين در نظام سرمايهداري غرب
مطلب ديگر آن است كه تحولي كه اسلام ايجاد كرده است تنها اين نبود كه در همان نيم قرن، اكثر فلات را متعهّد و مسلمان كرد، بلكه الآن هر سخني از هر صاحب سخني كه درباره آزادي قسط و عدل، نيروي مردمي، گراميداشت انسان، حقوق بشر هر چه هست اين را انبيا آوردند؛ منتها ديگران آمدند اين شعار مردمي انبيا را گرفتند، آن شعار الهي انبيا را رها كردند، به اين روز سياه رسيدند وگرنه انبيا، هم شعار الهي آوردند هم شعار مردمي. غرب براي اينكه يك مسيحيت آمريكايي را حفظ بكند و يك امام امتي هم بايد در بين آنها برخيزد تا مرز مسيحيت آمريكايي را از مرز مسيحيت ناب عيسوي جدا بكند، به هرحال آنها يك مسيحيت آمريكايي را در چنگ دارند و احياناً از اين نام، سوء استفاده ميكنند، ميگويند مسيحيت اين حرفها را آورده. خب، مسيحيت كه به زعم شما رهبانيت و روحانيت محض را دارد، جنگ و صلح ندارد، همهاش صلح است، عداوت و محبت ندارد همهاش محبت است، پرخاش و پرهيز ندارد همهاش پرهيز است، اين چه مسيحيتياست كه پيامهاي نو و تازه را به همراه دارد. يك سلسله افكاري در اين وسط پيدا شد كه اينهم در انزواي دين نقشي داشت و آن افكار اين است كه دين با سياست كاري ندارد، اين براساس ترس صاحبنظر بود يا علل و عوامل ديگري هم اين فكر مشئوم را هدايت كرد، اين يك آتشبس يك جانبه بين دو تا متخاصم است يعني همه كساني كه خواه در اين كسوتاند، خواه در كسوتهاي ديگر دم از جدايي دين از سياست زدند و گفتند ما كاري به سياست نداريم يعني آتشبس بين دو جبهه متخاصم را ما يك طرفه قبول كرديم. اينها در مسائل سياسي دخالت نكردند؛ اما آيا آن سمت، آن سياست قهّار بيرحم هم گفت من كاري با دين ندارم يا او هر وقت خواست دين را به كام خود كشيد. ديديد در تلخترين دوران، آمريكا از پاپ ژانپل دوم كمك گرفت، از همين واتيكان كمك گرفت، الآن هم در هر مرحله خطر كه رسيد از او مدد ميگيرد. در جنگ خليج فارس به پاپ ميگويد دعا بكن، همان كاري كه معاويه در شهيد كردن مالكاشتر(سلام الله عليه) انجام داد، همان كار را اين شيطان بزرگ كرد، از آن طرف معاويه (عليه العنة) تشخيص داد كه مالكاشتر(سلام الله عليه) مسيرش كجاست و فهميد اگر او به مصر بيايد، مصر را منقلب ميكند و روز منزل و شب منزل او را شناسايي كرد و فهميد او به عسل بيعلاقه نيست، عسل مسمومي را در يكي از بين راهها به خورد مالك(سلام الله عليه) داد، قبل از اينكه اين عسل مسموم را به خورد مالك بدهد، مردم شام را در مسجد جامع شام دعوت كرد كه يك خطري الآن نظام حكومت اموي را تهديد ميكند ما دعا ميكنيم شما آمين بگوييد. او دعا كرد كه خدا خطر مالك را بر طرف كند، مردم شام هم آمين گفتند. وقتي جريان درگذشت مالك به شام رسيد، گفت ما مستجاب الدعوهايم[18] ، از آن به بعد عمرو عاص گفت «ان لله جنوداً من عسل»[19] اين دو تا كار همزمان را معاويه انجام داد، از آن طرف لشكر كشي كرده براي مسموم كردن مالك، از آن طرف دعا كشي ميكند در مسجد جامع شام تا بگويد من مستجاب الدعوةام يا شما مستجاب الدعوتيد، اين به بازي گرفتن دين است در فرصتهاي مناسب
پرسش:...
پاسخ: نه؛ طرف، الآن گرچه پيروز است، به مقداري كه پيروز است احكام اسلام را دارد اجرا ميكند يعني نظام اسلامي و مقداري هم كه در محاصرههاي اقتصادي و نظامي و سياسي است، از آن جهت قدرت اجرا ندارد.
نقش حضور مردم در دوام و استقرار حکومت اسلامي
پرسش:...
پاسخ: اين براي آن است كه در قرآن كريم دو جا هشدار داد فرمود: ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾[20] ، ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾[21] مردم اگر دست به هم بدهند، حرف بني اسرائيل را بزنند، بگويند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[22] ساليان متمادي هم ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[23] حكومت ميكند؛ اما اگر مردم به رهبران الهي بگويند «نموت معك» نظير انقلاب اسلامي ظهور ميكند تا آن روز، مردم به اين فكر بودند كه بايد امام زمان(عجل الله تعاليفرجه الشريف) بيايد و اصلاح كند، همين وضع بود كه ديديم تا اين فكر به وسيله امام و مراجع احيا شد كه امام زمان، منتظر ميخواهد و امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «لِيُعِدَّنَّ اَحَدُکُمْ لِخُرُوجِ القٰائِمِ وَ لَو سَهْماً»[24] ؛ و امام ششم فرمود شما كه منتظران ظهور حضرتيد قبل از ظهور آن حضرت خود را آماده كنيد ولو با يك تير، آن وقت معلوم شد كه انتظار يعني چه؟ آنكه در سطح بسيج است، نيروي مردمي است با جنگ و جبهه كار دارد او منتظر ولي عصر است آنكه هيچ كاري با جنگ و جبهه ندارد، او هرگز منتظر امام زمان نيست، اگر هم حضرت ظهور بكند، ميگويد ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا﴾ امام ششم فرمود اگر منتظري، مسلح باش ولو با يك تير. كسي ممكن است سرنوشت جامعه را ولي عصر با جنگ، حل ميكند، اينچنين نيست كه او كليد اعجاز را بزند، عالم اصلاح بشود كه، آن قدر جنگ ميشود، آنقدر خونريزي ميشود كه خدا بداند. اين سيره حضرت را شما مطالعه كنيد تا معلوم بشود كه برنامه وجود مبارك امام زمان(ارواحنا فداه) چيست، نظير برنامه پيغمبر است؛ منتها جهاني است با اعجاز بيشتر، در صدر اسلام جهاني نبود، معجزه هم محدودتر بود، در ذيل عالم معجزه جهاني است و بيشتر هست وگرنه جنگ، جنگ جهاني است، فرمود: « لِيُعِدَّنَّ اَحَدُکُمْ لِخُرُوجِ القٰائِمِ وَ لَو سَهْماً ».
بيان اقسام برخورد سياستبازان با دين
خب، اگر اين طرز تفكر عوض شد، ما گفتيم دين از سياست جدا نيست، دين خودش سايس مردم است و امامان ما «ساسة العباد» هستند.[25] و از آن طرف نگفتيم دين از سياست جداست تا سياست قهار، سه تا بازي با دين بكند: يك بازي اينكه اگر احساس خطر كرد او را بكوبد؛ بازي دوم اين است كه اگر ديد، مردم جاذبه ديني را ميپسندند، خود را در كسوت دين به مردم معرفي كند؛ بازي سوم اين است كه اگر مردم، نه با دين كاري دارند نه با بيديني، دين را به حال خود رها ميكند. اين سه طرز بازي است كه سياستبازان با دين كردند و ميكنند. يك وقت قرآن چاپ ميكنند يك وقت قرآن را ميسوزانند خب، همين رژيمي كه قرآن چاپ كرده بود در مسجد جامع كرمان و غير كرمان قرآن سوزاند ديگر، همين رژيم بود غير او كه نبود. يك روز قرآن سوزي است، يك وقت قرآن سازي است، هر دو را اين رژيم داشت. يك وقت بيكار گذاشتن دين بود كه كاري به دين نداشت، يك وقت كه دين، مطرح بود قرآن، چاپ كرد. يك وقت ديد كه دين دارد جامعه را روشن ميكند، در مسجد جامع كرمان و غير كرمان خب قرآن را سوزاندند ديگر، همين رژيم بودند ديگر، كسي ديگر كه نبود. كه اين سه تا بازي را سياستبازان در هر عصري با دين ميكنند؛ منتها كسي كه ميگويد دين از سياست جداست، يك آتش بس يك طرفه را امضا كرده است. هرگز آن سياستبازان قهار نميگويند ما از دين جداييم، ميگويند دين بايد در چنگ ما باشد، خواستيم فتوا بدهيم او را از بين ببرند ميبرند، خواستيم فتوا بدهيم او به سود ما سخن بگويد، ميگويد، خواستيم فتوا بدهيم كه فعلاً او آزاد باشد كاري با ما ندارد، ما هم كاري با او نداريم، آزاد بشود.
پيروزي انقلاب اسلامي، ثمره پيروي از تعاليم ديني
اگر اين طرز تفكر عوض بشود، آنگاه ميشود كاري كه در طي اين ده دوازده سال شد، يك انقلاب بود و يك جنگ، ديديد هر دو را اسلام به خوبي پيش برد. ميماند بعضي از مسائل جزئي ديگر كه در آن مسائل جزئي ديگر، اسلام با همه عناصرش حضور و ظهور ندارد، در اين دو تا كار حضور و ظهور داشت يعني اسلام بود، چه در مسئله انقلاب چه در مسئله جنگ، جنگ را اسلام پيش برد. خب، الآن همه كشورها اعتراف كردند كه صدام بعث عفلقي را كمك ميكردند، عدتاً و عُدَتاً، تنها اين ايران ضعيف بود كه توانست بايستد، چون مسلمان بود. پس اگر اسلام در صحنه بيايد كاملاً پيروز است، هم در اصل تشكيل يك نظام، هم در صيانت آن نظام و اگر يك وقت شما ميبينيد در فلان كار، برنامه دولت موفق نبود، براي اينكه ما نتوانستيم متخلقين به اخلاق خوب درست تربيت كنيم يا از خودمان ضعيف بوديم يا در كاربرد تبليغي ضعيف بوديم. اگر در فلان جا كسي دستش آلوده شد، براي اينكه ما درست او را تربيت نكرديم، اگر ما درست تربيت ميكرديم به او ميفهمانديم كه رشوه، آن لجني است كه در درون جان راشي و مرتشي است و قرآن كريم ميگويد او مرتشي، دلو اندازي ميكند تا از درون چاه بد بوي اين كارگزار يك مشت لجن را از دلو در بياورد ﴿وَ تُدْلُوا بِها إِلَي الْحُكّامِ﴾[26] اين تخليه چاه چه ميكند. در اين تخليه چاه غير از آن است كه اين ظرف، پايين ميرود، لجن بالا ميآيد اين را ميگويند «ادلا»، اگر اين حرف، در جان كارگزاران ما رسوخ ميكرد كه شما خودتان را كنيف و چاه نكنيد، آن ارباب رجوعي كه به شما رشوه ميدهد دارد ادلا ميكند، دارد دلو مياندازد يك مشت لجن بگيرد، چرا لجنپرور شديد، خب كم كم ميفهمد به اين شرط كه ما با نزاهت زندگي كنيم، اگر آلوده دامن نبوديم، آنگاه قدرت تربيت پاكدامن داريم، اگر ديديم چهار جا مشكل است، براي اينكه ما به وظيفهمان عمل نكرديم، اخلاق را كه در جاي ديگر خريد و فروش نميكنند كه، اخلاق چيزي نيست كه انسان در مدرسهها درس بخواند و ياد بگيرد كه، اين كسوت و سيرت و سنت انبيا ميطلبد كه اين عامل اخلاق باشد. بارها به مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) فرمودند شما درس اخلاق بگوييد، فرمود اخلاق درسي نيست، گرچه درس اخلاق چيز بسيار خوبي است هرچه باشد نافع است؛ اما سنت يك معلم، سيرت يك معلم، رفتار يك معلم، گفتار يك معلم، زندگي يك روحاني اين درس اخلاق ميدهد، اخلاق يعني چيزي كه در جان انسان رسوخ بكند البته اين اخلاق، فنّي و نظري است، اين به درد سخنرانيهاي بعدي ميخورد، اينكه درس اخلاق نيست، با اينكه حضرت آية الله العظمي بهجت(دامت بركاته العاليه) درس اخلاق ندارد؛ اما معلم اخلاق حوزه است، اين را ميگويند معلم اخلاق كه انسان از ديدن او، از محضر او، از سنت او، از سيرت او، از رفتار چندين ساله او به ياد خدا و پيغمبر ميافتد. فرمود «تُذَكِّرُكُمُ الله رُؤْيَتُهُ»[27] ؛ همين كه اين را ميبينيد به ياد خدا بيفتيد، ايشان كه درس اخلاق ندارد، فقه تدريس ميكنند، اصول تدريس ميكنند، همين درسهاي معمولي تدريس ميكنند، امامتي هم دارد مثل ساير ائمه، تدريسي هم دارند مثل ساير مدرسان؛ اما آن قدر قهرمان است كه بالأخره در طي اين هفتاد، هشتاد سال، دنيا نتوانست او را به چنگ بياورد، اين را ميگويند معلم اخلاق. اگر ما توانستيم اينگونه افراد به اندازه نصاب داشته باشيم و خودمان هم در همين حد بتوانيم زندگي كنيم، آنگاه كل جامعه ميشود صلاح و فلاح، آنگاه توقع داريم كه نظام ما همان طوري كه انقلاب را به خوبي به پيش برد و جنگ را به خوبي به پيش برد و در حساسترين مرحله، به خوبي امتحان داد، در مراحل بعدي هم اينچنين باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»