درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 200

 

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾

 

بيان اقسام سه گانه صبر و مصابره

همان اقسام سه‌گانه صبر كه در ﴿اصبروا﴾ ملحوظ است همان اقسام، در ﴿صابروا﴾ هم ملحوظ است. اگر تكليف، فردي بود صبر سه قسمت براي فرد است و اگر تكليف، جمعي بود مصابره سه قسمت براي جمع است، قهراً تفاوت در فرد و جمع خواهد بود يعني نه فردي كه در مقابل جمع باشد تثنيه و جمع، اين‌چنين نه [بلکه] فرد در مقابل جامعه، اين يك مطلب.

مطلب دوم اينكه بنا شد اين فصول پانزده‌گانه كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ارائه كردند[1] ، خطوط كلي اين فصول پانزده‌گانه طبق نظر شريف ايشان بيان بشود، بعد در جمع‌بندي نهايي يك بازنگري بشود، ببينيم كجا جاي پذيرش است و كجا جاي نقد، اين دو مطلب.

 

شبهه ناکارآمدي و ناپايداري احکام اسلامي

مطلب سوم اين است كه در فصل ششم از اين فصول پانزده‌گانه يا عنوان ششم از اين عناوين پانزده‌گانه، ايشان اين اشكال را مطرح كردند كه آيا سنت اجتماعي اسلام قابل اجرا است يا نه. پنجمين فصل يا پنجمين عنوان اين است كه سنت اجتماعي اسلام، قابل اجرا و دوام است يا نه، چون اسلام يك سلسله معارف و عقايدي دارد، يك سلسله اخلاق و احكام فردي دارد، يک سلسله دستورات اجتماعي و حكومتي. كساني كه بر اسلام نقدي دارند به گروههاي مختلف تقسيم مي‌شوند، آنها كه از نظر جهان‌بيني مشكلي دارند در هر سه مبحث نظر دارند، آنها كه از نظر جامعه‌شناسي مشكلي دارند در خصوص مسئله سوم تأمل دارند، مي‌گويند آن بخشهايي كه مربوط به معارف است يك حال شخصي است اشخاص، عقايد خاص به خود را دارند و يا اخلاق هم يك سلسله احكام شخصي است، هر شخصي به سليقه خاص خود خلقي را انتخاب مي‌كند، عمده مسائل جامعه و حكومت و سياست است. براساس اين محور بحث مي‌كنند، مي‌گويند سنت اجتماعي اسلام قابل اجرا نيست و بر فرض هم قابل اجرا باشد، قابل دوام نيست. نشانه‌اش آن است كه در صدر اسلام در يك محدوده خاصي از نظر زمان و مكان پياده شد، بعد هم تبديل شد به كارهاي امويان و مروانيان و عباسيان كه همان سلطنت و ملوكيت قيصريت و روميت بود و مانند آن و سرّش هم اين است كه اسلام، بر نظام دموكراسي استوار نيست؛ رأي مردم در تشخيص قانون، دخيل نيست. وقتي به مردم بها داده نشد، قابل دوام نيست، چون مردم‌اند كه مجريان و حافظان قانون‌اند، اگر آن اصول اوليه يك دين و يك كتاب قانون به آراي مردم وابسته نباشد، دوام هم نخواهد داشت؛ اما نظام دموكراسي، چون اصلش به آراي مردم وابسته است، لذا هم قابل اجراست، هم قابل دوام، پس اساس كار، رأي مردم است.

مطلب ديگر آن است كه چون اتفاق كل، عادتاً ممكن نيست، قهراً بايد رأي اكثري را معيار قرار داد. پس نظام دموكراسي بر رأي اكثري است، اگر اتفاق كل حاصل شد كه مطلوب نهايي است و چون حصول اتفاق كل، متعذر است يا متأثر، لذا اكثريت مدار قرار مي‌گيرد. وقتي به آراي اكثري مردم بها داده شد، مورد قبول كل مردم است، زيرا همه جامعه، اين اصل را مي‌پذيرند كه اتفاق كل كه حاصل نيست، رأي اكثري معتبر است. اگر در امري اكثري مردم رأي دادند همه مردم مي‌پذيرند، چون همه مردم مي‌گويند اكثري حجت است، زيرا اتفاق الكل كه حاصل نمي‌شود، اكثري به هر سمتي متوجه شد آن معيار است. همانهايي كه در اين صحنه جزء اقلي قرار گرفتند، ممكن است در صحنه ديگر و در مراسم ديگر، جزء اكثري قرار بگيرند يعني طوري باشند كه با ديگران موافقت كنند و گروهي از كساني كه هم‌اكنون جزء اكثري‌اند، ممكن است در يك مراسم ديگري جزء اقلي قرار بگيرند، جزء مخالفان اين طرح باشند، به هرحال اكثري مورد اتفاق كل است، خود اتفاق كل در يك امر، پديد آمدنش مشكل است ولي احترام گذاشتن به رأي اكثري، اين مورد پذيرش كل است. اگر به كل جامعه بگوييم ما در موقع رأي‌گيري معيار، را اتفاق كل قرار بدهيم يا رأي اقلي قرار بدهيم يا رأي اكثري، همه مي‌گويند معيار رأي اكثر است، اين يك رأي اكثر مطلبي است كه به اتفاق كل تكيه كرده است. چون به اتفاق كل تكيه كرده است، مي‌ماند و نشانه ديگرش اين است كه در نظام طبيعت، كار بر روال اكثريت است. داروهايي كه درمان بخش‌اند و علل و عواملي كه مؤثرند، اينها دائمي نيست [بلکه] اينها اكثري است سنن طبيعت بر‌اساس اكثريت است و كارهاي دموكراسي هم بر‌اساس اكثريت، لذا ماندني است و نتيجه‌اش هم همين پيشرفت صنعت و اقتصاد كشورهاي غربي و دموكراسي است و پيشرفت فرهنگ و تمدن همين كشورهاي غربي است، اين خلاصه شبهه كساني كه بر اين پندارند كه نظام دموكراسي غرب، نظامي است پايدار و سنت اجتماعي اسلام ـ معاذالله‌ـ قابل اجرا و بقا نيست. در اوايل پيروزي انقلاب هم همين حرف را ليبرالها و مانند آنها داشتند، الآن هم كم و بيش همان حرفها را بازگو مي‌كنند.

پاسخ علامه طباطبايي(ره) برشبهه ناکارآمدي احکام اسلامي

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نوع اين شبهات را آن وقتي مطرح كردند كه اين گونه از افكار، اصولاً رواجي نداشت. اين كتاب شريف الميزان كه الآن بيست جلد است، قبل از اينكه ايشان به قم مشرف بشوند، عصاره اين حرفها را نوشته بودند ظاهراً در دو جلد. وقتي به قم تشريف آوردند و در حوزه علمي اين مسائل را رسماً مطرح كردند و تدريس كردند شده بيست جلد، آنچه را كه الآن ايشان در جلد چهارم الميزان در پايان بحث سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» اين مسائل مطرح كردند[2] ، حداقل چهل سال قبل است، حالا شايد تا پنجاه سال قبل هم اين حرفها براي ايشان سابقه داشته و نوشته‌اند. اين حرفهايي كه الآن خيلي تازه است، ايشان در چهل سال قبل، همه اين مسائل را به صورت مستدل و باز بيان كرده‌اند. فرمودند اما اينكه گفتيد نظام اسلامي و سنت اسلامي در شرايط كنوني قابل اجرا نيست، اگر منظورتان اين است كه با حفظ وضع موجود، نظام اسلامي قابل اجرا نيست البته، هيچ نظامي با حفظ وضع نظام قبلش قابل اجرا نبود، كدام نظام است وقتي كه آمده، همه نظامهاي قبلي راه را صاف كردند و جا را باز كردند و بدون خونريزي به نظام بعدي تبديل شدند، اين‌چنين كه نبود. نوع اين نظامهايي كه مي‌بينيد، محصول جنگ جهاني اول يا جنگ جهاني دوم است كه كشتن و كشتار، از ميليونها گذشت. همان نظام دموكراسي كه محصول جنگ اول بود، طولي نکشيد بعد از همان جنگ اول به صورت نظام كمونيستي و ديكتاتوري درآمده است. شما الآن وقتي قانون اساسي شوروي سابق را مطالعه مي‌كنيد، مي‌بينيد نظام شوروي، نظام ديكتاتوري است، اصلاً صريحاً كلمه ديكتاتوري در نظام آمده؛ نظام قلدري، اين كلمه‌اي است كه به صورت صريح در قانون اساسي شوروي سابق بود الآن هم هست، اينها كه ديگر رفراندومي نكردند بعد از سقوط گورباچف و فروپاشي نظام ماركسيستي كه، قانون اساسي‌شان همان است؛ منتها به صورت جامعه مشترك‌المنافع فعلاً دارند كار مي‌كنند، آنچه يكي از اصول مصرّح قانون اساسي شوروي سابق است همين نظام ديكتاتوري است. خب، كشتار اينها هم از چند ميليون مي‌گذشت و گذشت.

بيان دليلي ديگر برکارآمدي احکام اسلامي

پس اگر يك نظام جديدي جا باز كرد، اين نه براي آن است كه نظامهاي قبلي، صحنه را بالطوع و الرغبه خالي كردند و به نظام بعدي دادند، آن هم با خونريزي جا باز كرد، اين يك جواب است. ثانياً اسلام بالمعني الاعم كه همه انبيا او را آوردند، اول از يك فرد شروع شد بعد شيوع پيدا كرد. از زمان نوح و ابراهيم(عليهم السّلام) تا زمان انبياي بعدي، وقتي رسيد به وجود مبارك خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اول، يك نفر مسلمان شده بود به نام حضرت امير، بعد هم در كنارش آن بانو به نام خديجه(عليها سلام) كه سه نفره اين خانواده اسلامي را تشكيل مي‌دادند. در نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه قبل از من، احدي نماز نخواند مگر پيغمبر[3] . خب، اين نشان مي‌دهد كه خديجه(عليها سلام) اين‌چنين نبود كه قبل از حضرت امير ايمان آورده باشد تا بگويند حضرت علي(عليه‌السّلام) در بين مردها اولين مسلمان است و خديجه(عليها سلام) در بين زنها اولين مسلمان يا اولين مسلمان بالقول المطلق، خديجه(عليها سلام) اين‌چنين نيست. در نهج‌البلاغه دارد كه قبل از من، أحدي نماز نخواند مگر پيغمبر. به هرحال يك خانواده سه نفري، اسلام را تشكيل دادند. طولي نكشيد كمتر از نيم قرن، قسمت مهم اين فلات آسيايي را گرفته يعني تا آنجا كه بشر رفت و آمد داشت و صداي اسلام مي‌رسيد و مسئله اقيانوس كبير، اين قسمت زمين را از آن قسمت زمين قطع كرده بود، خود اقيانوس كبير به تنهايي معادل با تمام خشكيهاي روي زمين است، وسيله‌اي براي عبور از اين ساحل به آن ساحل نبود تا ماوراء النهر را يعني آمريكا و مانند آن را مسلمان كنند. قسمت مهم مردم روي زمين در اين فلات به سر مي‌بردند كه اسلام اين را گرفته. تا آنجا كه ممكن بود صداي اسلام برسد رسيده و به نيم قرن نكشيد كه از همين قسمتهاي آسيايي تا قلب فرانسه، همه شده بودند مسلمان. خب، كدام نظام بدون خونريزي اين‌طور پيشرفت كرد، البته يك سلسله جنگهايي شده مجموع جنگهايي كه در صدر اسلام در زمان خود پيغمبر شده كشته شده‌هايش مشخص است كه چند نفرند، بعد هم كه مشخص است. خب، اين كشته‌هاي ميليوني جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم و بعد از جنگ جهاني، اين جنگهاي مقطعي كه محصولي جز شرارت نداشت مگر چه كرد. پس اگر كسي بگويد نظام اسلامي قابل اجرا نيست، براي اينكه در همان مدينه دفن شد، اين‌چنين نبود، بلكه با فاصله نيم قرن تقريبي، فلات وسيعي را گرفته است. بعد به اين عمل، نشد نه اينكه با حفظ عمل شدن به سنن اسلامي او نتوانست دوام بياورد بعد چون به اين عمل نشد، بيگانه پيروز شد، نه اينكه به اين عمل مي‌شد ولي او نتوانست جامعه را اداره كند، اين هم يك مطلب.

 

پيروي دائم سنت‌هاي طبيعي بر اساس علت و معلول

و اما اينكه گفتيد مسئله اكثريت در سنتهاي طبيعي هست، نظام طبيعت، بر‌اساس علت و معلول حركت مي‌كند و علت و معلول، نظامش صد در صد است، نه اكثريت. اكثري الوقوع معنايش اين نيست كه علت، در اكثر از موارد اثر مي‌كند، گاهي هم بي‌اثر است، اين‌چنين نيست [بلکه] علت، صد در صد اثر مي‌كند، هرگز نود و نه و نيم درصد عمل نخواهد كرد، هميشه صد در صد عمل مي‌كند، زيرا اگر علت به نصاب تام خود رسيد، تخلف معلول محال است و اگر بعضي از اجزاي علت، مفقودند هنوز محقق نشدند، تحقق معلول محال است؛ منتها آن شيء كه علت است، گاهي يك وجود اكثري دارد يا گاهي وجود اقلي. مثلاً برخورد دو تا اتومبيل در جاده و پديد آمدن سوانح ناگوار، اين كم اتفاق مي‌افتد. اين براي آن است كه علتش كم اتفاق مي‌افتد، نه اينكه علت، هميشه هست ولي محصولش و معلولش اقلي است، اين‌چنين نيست. حوادث يا اقلي‌الوجودند يا اكثري‌الوجودند يا دائمي‌الوجود، هر كدام از اينها بايد به دائمي‌الوجود ختم بشود يعني آن موجود اقلي هم به صورت يک موجبه كليه و صد در صد قابل ترسيم است يعني اين‌چنين گفته مي‌شود، هر وقت اتومبيلي ساعت هشت از تهران حركت كرد و سرعتش هم فلان مقدار بود و جاده هم لغزنده بود و يك اتومبيل ديگري هم از قم حركت كرد و سرعتش هم فلان مقدار بود و جاده هم لغزنده بود، هر وقت به صورت قضيه موجبه كليه است، اينها با اين سرعت حركت بكنند، در اين باند حركت بكنند به فلان منطقه كه رسيده‌اند با يكديگر برخورد خواهند كرد، اين يك اصل كلي است موجبه كليه است؛ منتها اين شرايط، كم اتفاق مي‌افتد. معناي حوادث اقلي‌الوجود اين نيست كه بعضي از موارد، علت اثر مي‌كند بعضي از موارد، علت اثر نمي‌كند، بعضي از علل هستند كه اكثري‌التأثيرند بعضي از علل‌اند كه اقلي‌التأثيرند اين‌چنين نيست. علت، صد در صد اثر مي‌كند نه اكثري و نه اقلي؛ منتها خود علت، گاهي اكثري‌الوجود است گاهي اقلي‌الوجود، اين يك بحث عقلي است كه آنها خواستند مسئله بحث عقلي را نظير مسائل اجتماعي خلط بكنند. در مسئله عقلي، در سنن طبيعي، كار براساس اقلي نيست، براساس اكثري هم نيست براساس دائمي است، اين راجع به نظام طبيعت.

ناتواني نظام اکثري براي تشخيص حق

خلط ديگر آن است كه معلوم، يك روال واقعي دارد بر فرض هم نظام طبيعت، نظام اكثري باشد آن معلوم است كه بر روال اكثري كار مي‌كند، از كجا تشخيص ما هم كه تشخيص اكثري است صحيح باشد، شايد اكثري اشتباه بكنند، اين چه قياسي است [و] با چه معياري شما مي‌توانيد بگوييد تشخيص اكثري، مثل تأثير طبيعت اكثري است، همان‌طوري كه آنجا اكثر، حق است اينجا هم اكثر، حق است اين يك قياس است و به تعبير منطقي، تمثيل بدون جامع است، دليلي بر حجيت تمثيل نيست. اگر معلوم، اكثري‌الوقوع بود، تشخيص ما از كجا ممكن است كه اكثري‌اش صحيح باشد. پس هيچ معياري براي اينكه اكثري، رأي آنها حق است، تشخيص آنها حق است نخواهند داشت.

معيار شناخت حق در اسلام

اسلام درباره اين اكثري، چندتا سخن دارد، اگر درباره تشخيص حق و باطل است اصلاً معيار، اكثريت نيست. در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» و ساير سور، اين كلمه آمده است كه ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[4] ؛ حق را بايد از خدا گرفت، نه «الحق مع ربك» كه حق، چيزي باشد، خدا چيزي باشد «يدور معه حيث ما دار» اين را درباره انسان كامل مي‌شود گفت، نظير اينكه بگوييم: «الحق مع علي يدور معه حيث ما دار»[5] ولي درباره ذات اقدس الهي كه خود، حق محض است كه نمي‌شود گفت خدا با حق است، خدا حق محض است ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[6] موجودي ثابت و ازلي، در مقام فعل و وصف و كار هر گونه حقي در نظام جامعه يا نظام طبيعت اگر تحقق پيدا بكند اين «من‌الله» است ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرينَ﴾[7] و چون حق ﴿مِنْ رَبِّكَ﴾ است لا من‌الغير، پس حق را نبايد از آراي مردم توقع داشت و كسي هم كه عنداللهي است و از الله وحي را تلقي مي‌كند، او حامل پيام حق است و لا غير. پس در مقام تشخيص حق و باطل، رأي كل هم حجت نيست، چه رسد به رأي اكثري ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[8] و لا غير.

وحي، عهده دار تشخيص حق؛ مردم، عهده دار امور اجراي جامعه

تشخيص اينكه خدا چه فرمود اين به وسيله وحي است كه به صورت قرآن و عترت درآمده، اين براي حق[9] ؛ اما در مقام اجرا، كار مردم را چه کسي بايد انجام بدهد چطور بايد انجام بدهد، بحثي هم در همين فصول پانزده‌گانه دارند كه رهبري جامعه را چه كسي بايد به عهده بگيرد كه آن برمي‌گردد به ولايت معصوم در زمان حضور و ظهور معصوم(عليه‌السّلام) و برمي‌گردد به غير معصوم در زمان غيبت، آن هم بر روش امامت به تعبير ايشان كه ـ ان‌شاء‌الله‌ـ به آن فصل رسيديم، مسئله ولايت فقيه و رهبري در اسلام تا حدودي هم اشاره خواهد شد كه مردم در زمان غيبت، بر روش امامت رهبري رهبر را مي‌پذيرند، نه بر روش ملوكيت يا امپراطوري بودن و مانند آن «علي سنة الامامة» كه نظام، نظام امامت و امت است، نه نظام، نظام شورايي است نه نظام، نظام سلطنت است نه نظام، نظام ديكتاتوري است نه نظام، نظام دموكراسي مصطلح غرب است و مانند آن. نظام، نظام امامت و امت است. حالا اكثري مردم در كارهاي شخصي خودشان در حوزه اسلامي البته براي تشخيص اينكه چه كسي مشكلات اينها را بهتر بلد است و بهتر انجام مي‌دهد آزادند، نه در تشخيص حق، چون تشخيص حق، به وسيله وحي بايد مشخص باشد و نه در تشخيص احكام الهي كه فقيهان عهده‌دار او هستند، بلكه در تشخيص اينكه چه كسي بهتر، مشكلات اينها را بلد است، بهتر مشكلات اينها را رفع مي‌كند، چون در اين‌گونه از موارد، اگر تبليغ سوئي نشود و مردم آزادانه بخواهند بينديشند، آنجاست كه حضور آنها و رأي آنها ضامن اجراي سمت آن صاحب سمت خواهد بود، اين در تشخيص كار، نه در تشخيص حق و نه در تثبيت زمامداري زمامدار، زمامداري زمامدار به عنوان ولايت است نه وكالت و مردم متولي‌اند نه موكل و سمت ولايت ولي را تولي دارند نه به او توكيل كنند كه اين در فصول بعد به خواست خدا بايد روشن بشود؛ اما در كارهاي اجرايي خودشان، البته رأي مردم محترم است.

بيان قرآن کريم در ناتواني نظام اکثري در نيل به حق

در قرآن كريم وقتي حق، مورد بحث قرار مي‌گيرد، مكرر به نبي اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد اولاً اكثري، با حق موافق نيستند. ثانياً تو اگر بخواهي به طبع اكثري قدم برداري ﴿وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ﴾. ثالثاً نظام طبيعت هم اگر بخواهد بر روال خواسته‌هاي اكثري، كار انجام بدهد كل مجموعه آسمان و زمين فاسد مي‌شود ﴿وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾[10] ، چرا اكثري رو به راه نيستند ﴿وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾[11] يا تو حق آوردي ﴿وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ﴾[12] ، براي اينكه گرچه در نهان همه فطرت هست ولي اين فطرت، شكوفا نشده. مردم عقلي دارند و فطرتي دارند، از طرفي طبعي دارند و حسي دارند. كارهاي دنيا آنچه به حسشان نزديك است و با طبعشان ملايم است، مورد پذيرش آنهاست [و] آنچه با عقلشان قرينه است و با فطرتشان ملايم است، در دسترس آنها نيست.

شکوفايي فطرت، لازمه استقرار حکومت ارزشي و الهي

سرّ اينكه نظام دموكراسي غرب، طرفدار زياد دارد براي اين است كه اين نظام، انسان را در عقايد آزاد گذاشت. گفت عقيده، آزاد است [و] هر عقيده‌اي كه خواستي پيدا كني چه توحيد چه الحاد آزاد هستي. در اخلاق، آزاد گذاشت، گفت هر خلقي را خواستي بپذيري آزاد هستي، چه فضيلت چه رذيلت، حتي انتحار، قانوناً انتحار جايز است پيش اينها، تنها چيزي كه زير پوشش قانون است، مسائل حقوقي است، مسائل اعتقادي يك، و مسائل اخلاقي دو، اينها زير پوشش قانون نيست، تنها چيزي كه زير پوشش قانون است مسائل حقوقي است، چون مسائل اعتقادي را و مسائل اخلاقي را آزاد محض ديدند و انسانها را رها كردند، اين طبع‌پذير است و حس‌پسند. اگر به زن بگويند اين شخصيت تو نه براي خود توست نه براي همسر تو، اين عظمت و عصمتي كه تو داري نه براي خود توست كه به رايگان يا در قبال بها به هر كسي خواستي بدهي، نه مال براي شوهر توست كه اگر او رضايت داد، مسئله حل بشود، اين عظمت تو براي خداست، اين حق‌الله است نه حق توست، مثل مال [و] نه حق شوهر توست، مثل طلاق تا او بفهمد، ساليان متمادي طول مي‌كشد. چون فطرت، شكوفا نشده انبيا آمدند «ويُثِيرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» اين فطرت، دفن شده است، گنجينه است روي دست نيست. لذت روي دست است، دين به زن مي‌گويد اگر به تو تعدي شد يا خودت به تعدي تن در دادي، نه حق توست كه پرونده را مختومه كني، نه حق شوهر توست كه با رضايت، پرونده را مختومه كند. چاره يا شلاق است يا رجم، چون عظمت زن و ناموس زن، حق‌الله است، نظير مال نيست كه حق خود صاحب مال باشد با رضايت صاحب مال، آن شخص متهم تبرئه بشود يا حق شوهر نيست كه با رضايت شوهر، پرونده مختومه بشود، اين‌چنين نيست. اين معنا در دست فطرت است، فطرت گنجينه است؛ باز نيست. چيزي كه در دست حس است همين رهايي زن است آن را كه نظام دموكراسي دارد، اين در دست حس است، طبع‌پسند است، طرفدار زياد دارد آن را كه وحي آورده در دست فطرت است و اين فطرت، گنجينه و دفينه است در دست حس نيست، لذا در بيان نوراني حضرت علي(سلام الله عليه) در همان اولين خطبهٴ نهج‌البلاغه فرمود انبيا آمدند «ويُثِيرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» يعني اين دفينه‌هاي عقلي را، اين گنجينه‌هايي كه در درون اينها دفن شده است، اينها را اثاره كند، ثوره كند؛ يك انقلاب دروني ايجاد كند وقتي اثاره كردند، ثوره‌اي شده انقلابي شده، زير و رو شده آن‌وقت آن گنجينه پيدا مي‌شود. اينكه در بعضي از خطب نهج‌البلاغه، حضرت امير(سلام الله عليه) اهل‌بيت(عليهم‌السّلام) را به عنوان مستثار مي‌نامد[13] ، «مستثار» يعني ميدان انقلاب، كار انبيا كارشان اثاره است، آن انقلاب را مي‌گويند ثوره، اين برآشفتن زير رو كردن، بالا پايين كردن، خفض و رفع كردن ﴿خافِضَةٌ رافِعَةٌ﴾[14] شدن، تحول ايجاد كردن را مي‌گويند اثاره. فرمود انبيا آمدند «ويُثِيرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ»[15] وقتي تحول در درون مردم پيدا شد، آن‌گاه نظير همين انقلاب اسلامي مي‌شود كه زن، عظمت خود را مي‌يابد. همين زنها بودند كه تا قبل از انقلاب، آن رهايي را آزادي مي‌پنداشتند و تقديس مي‌كردند، بعد از انقلاب اين حجاب را تقديس مي‌كنند، چون وقتي اثاره شد، ثوره شد مستثاران «مستثار» يعني ميدان انقلاب يعني جاي شورش، اهل‌بيت بودند اين مردم، متحول مي‌شوند، آن‌گاه حس، تحت‌الشعاع عقل قرار مي‌گيرد حق، تحت‌الشعاع فطرت قرار مي‌گيرد عظمت زن مشخص مي‌شود، نظام ارزشي هم عوض مي‌شود، حالا ما با اين ديد برويم به جواب آن سؤال كه نظام دموكراسي غرب پيشرفته‌تر است يا نه.

بيان علامه طباطبايي(ره) در ردّ معيارهاي تمدن غربي

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد ما كار نداريم به جنايتهايي كه در داخله نظام غربي است كه چه فساد و فجايعي آنجا هست، كاري به آنها نداريم. ولي خوبي يك نظام در اين نيست كه به مردم خود ستم نكند و تمام توانش را عليه كشورهاي جهان سوم به كار ببرد. خب، كدام درنده‌اي از اين نظام غربي درنده‌تراست، چون تمام اين كشورهاي جهان سوم، سفره ارتزاق اينهايند. در الميزان مي‌فرمايند كه مگر شما اين جنگ جهاني اول، جنگ جهاني دوم، كشتار بي‌رحمانه هر روز را نمي‌بينيد. ممكن است يك غربي در داخله كشور خودش به همشهريش به شهروندش تهاجم نكند، ممكن است يك غربي وارد مغازه غربي ديگر نشود و كالاي او را به سرقت نبرد؛ اما همه تهاجمهايي که به منابع جهان سوم شده است، مگر دست غرب دراز نبود، مگر اينها الآن باورشان نشده كه آقاي مردم‌اند، اينها باورشان شده كه جمعيت و رشد جمعيت، از حد معمول گذشت اين يک اصل و منابع زميني، مواد غذايي و مواد پوشاكي و مواد بهزيستي روي زمين براي همه كافي نيست، اين دو اصل. به توهم تنازع بقاي دارويني و مانند آن اين‌چنين انديشيدند كه چون جمعيت زياد است و منابع طبيعي جوابگوي همه نيست، آنها كه بهترند بايد داشته باشند، اين سه اصل، بعد گفتند ما بهتريم و جهان سوم برتر، اين چهار اصل ما بايد برويم حقمان را بگيريم اينها بايد گرسنه بميرند اينها روي اين فكر و عقيده اين كار را مي‌كنند يعني حرفشان اين است عملشان آن. در همين الميزان آمده است كه اينها سنگين‌ترين پديده‌هاي خوني را صلح مي‌نامند. خب، خدا او را با انبيا و اوليا محشور كند، ايشان كه جريان صلح خليج فارس را نبودند ببينند كه اما حرف صادق است. اين جنگ خليج فارس را به عنوان صلح جهاني تحميل کردند بر جهان سوم ديگر. خب، پس اگر كسي تهاجمي نكرد به مغازه يك شهروند آمريكايي ولي جهان سوم را به كام خود بلعيد، اين مي‌شود متمدن؟ اگر چاقويي نزد كه كسي را بكشد ولي بمبي يا موشكي يا علل و عوامل تخريبي ديگري كه ميليونها آدم را خاك كرد، اين مي‌شود متمدن؟ فرمود شما معيار تمدن و توحش را چه مي‌دانيد، معيار تمدن و توحش اين است كه در داخله با هم كار نداشته باشند و هر كار و بلايي كه بر سر جهان سوم آوردند اين تمدن است؟ خب، كدام وحشيَّت از اين نظام غربي بدتر است. جاهليت عصر رسول اكرم( عليه آلاف التحية و الثناء) خطرناك‌تر بود يا جاهليت قرن بيستم؟ شما اين نظام را نظام متمدن و با فرهنگ مي‌دانيد، نظام خونريز را، كل جهان در گرسنگي دارند به سر مي‌برند، آنها مرفه‌اند اين را پيشرفت تلقي كرديد؟ اين مي‌شود ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[16] اينكه تمدن نشد. پس اگر معيارتان اين است كه كسي اهل قسط و عدل باشد، اهل ادب باشد، حق‌شناس باشد بايد داخل و خارج را يكسان بسنجيم، نه اينكه بگوييد در كشورهاي غربي تجاوز نيست اولاً آنجا تجاوز فراوان است. ثانياً تهاجم غرب به كشورهاي ضعيف كه اصلاً به عنوان تحت‌الحمايه تعبيرات ايشان در همين كتاب شريف الميزان كه اين قسمتها را حتماً پيش‌مطالعه بعد مباحثه بعد تقرير بعد تحقيق از آن. بحث‌هاي نو‌آوريهاي الميزان است ديگر، حتماً مكرر مطالعه فرماييد، چون بحثهاي ماندني و عميق است. فرمود گاهي به عنوان حفظ منافع، گاهي به عنوان استعمار، گاهي به عنوان استثمار، گاهي به عنوان استعباد؛ بندگي كردن، عبد خود در آوردن، اين‌چنين است. اينها الآن هم يعني انگليسيها تا اين اواخر هم وقتي كه در هند زندگي مي‌كردند وقتي گاو گاو پرست را مي‌ديدند، سر لشكرهاي اينها يک سلام گرم نظامي به اين گاو مي‌دادند، تا اين بودا را بر همين روالي كه دارد، آن هندو را بر همان روالي كه دارد، آن گاوپرست را بر همان مرامي كه دارد نگاه بدارد. فرمود اين شده معيار تمدن؟ پس اگر كسي بگويد نظام اسلامي ـ معاذالله‌ـ قابل اجرا نيست، چون بر‌اساس دموكراسي نيست، اين غفلت كرده، نظام بر‌اساس حق است.

حق طلبي جامعه انساني نيازمند شکوفايي فطرت

حالا شما از همه مردم بپرسيد كه ما به حق عمل بكنيم بهتر است يا به ميل اشخاص، مي‌گويند به حق. وقتي كه شما اثاره كرديد يعني شكوفا كرديد دلهاي مردم را زير رو كرديد، آن‌گاه مردم مي‌فهمند كه حق با كيست. مردم، شيفته حق‌اند، فطرتاً حق طلبند؛ منتها اين فطرت، بسته است بايد اين را باز كرد. آن حس باز است از اين حس باز اينها استفاده مي‌كنند. طبع، باز است از اين باز بودن طبع مدد مي‌گيرند. عقل، دور است و فطرت، بسته است بايد اين را باز كرد. اگر فطرت هم مثل حس باز بود كه نيازي به وحي نبود، اگر همه چيز را انسان مثل دو دو تا چهار تا مي‌فهميد، محسوس بود. همان‌طوري كه ما در محسوسات نياز نداريم، در فطريات هم آن‌وقت نياز نمي‌داشتيم. فطرت را انبيا اثاره مي‌كنند. بنابراين فرمود اگر مسئله حق و باطل است، در چند جاي قرآن نسبت به حق و باطل فرمود اكثري هيچ نقشي ندارد. در سورهٴ «زخرف» آمده است ﴿لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ﴾[17] ؛ اكثريت موجود اين‌چنين است. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» كه به تعبير ايشان، بيش از بيست مورد در همين سورهٴ «يونس» سخن از حق به ميان آمده است، در آنجا فرمود اگر حق بخواهد از اكثري مردم پيروي كند، چون اكثري مردم به باطل گرايش دارند، فساد عالمگير خواهد شد. چه در آن بخشي كه دارد ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾ كه آيه 35 [ سوره « يونس»] است، چه در آيه بعدش كه فرمود: ﴿وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا﴾...

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . الميزان، ج4، ص92-133.
[2] . الميزان، ج4، ص92- 133.
[3] . نهج البلاغه، خطبهٴ 131؛ «...لم يَسْبقني الاّ رسولُ الله(ص) باالصلاﺓ...».
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[5] . بحارالانوار، ج28، ص368.
[6] . سورهٴ حج، آيهٴ 6.
[7] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 60.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[9] . الميزان، ج4، ص92-133.
[10] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 71.
[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 116.
[12] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 70.
[13] . نهج‌ البلاغه، خطبهٴ 105.
[14] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 3.
[15] . نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[16] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[17] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 78.