درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 200

 

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾

 

شبهه نا کار آمدي و ناپايداري احکام اسلام

يكي از مباحثي كه در ذيل جامعه‌شناسي مطرح است اين است كه آيا اسلام مي‌تواند جامعه را اداره كند يا نه؟ قوانين و سنن او قابل اجرا هست يا نه؟ دستورات او قابل دوام هست يا نه، شبهه‌اي است كه مدتها ماديها مخصوصاً روشنفكرها داشته و دارند. مي‌گويند اسلام، چون دموكراسي نيست و كار به اكثريت و آراي مردم ندارد، لذا قابل اجرا و دوام نيست، چيزي مي‌تواند دوام داشته باشد كه مردمي باشد، چون قوانين اسلام بر‌اساس رأي اكثريت نيست و رأي مردم، مؤثر نيست، لذا قابل اجرا و قابل دوام نيست، نشانه‌اش هم آن است كه جزء چند مدت كوتاه در يک سرزمين محدود و بسته به نام مدينه، حكومت اسلامي اجرا نشد. در مدينه يك چند مدتي به صورت حكومت اسلامي اجرا شد بعد هم تبديل شد به قيصريت و كسرويت و امثال ذلك. امويان كارهايي كردند، مروانيها كارهايي كردند، عباسيان كارهايي كردند كه در رديف همين امپراطوريهاي بزرگ دنياست، اين شبهه.

پاسخ علامه طباطبايي(ره) به شبهه ناکارآمدي و ناپايداري احکام اسلامي

جوابي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) از اين شبهه مي‌دهد اين است كه شما اگر منظورتان اين است قوانين اسلامي در شرايط كنوني با حفظ وضع موجود قابل اجرا نيست، اين يك چيز روشني است يعني با حفظ اينكه مردم به طرف ماديت و لهو و لعب گرايش دارند و آزادي مطلق را ترجيح مي‌دهند و هر چه دلشان طلب مي‌كند آن را حق مي‌پندارند، بخواهيد اسلام را با حفظ شرايط موجود پياده كنيد، اين البته قابل اجرا نيست. اما اين اختصاصي به اسلام ندارد، هر مكتب ديگري اين‌طور است، زيرا هر مكتبي با جريان مكتبهاي ضد، بر‌خلاف او هرگز قابل اجرا نيست. عمده، آن است كه شما گفتيد اسلام دموكراسي نيست بر اكثريت مبتني نيست و چيزي كه به رأي اكثريت تكيه نكرده است مردمي نيست و در نتيجه، قابل دوام نيست، بايد شما اين‌چنين بررسي كنيد كه اسلام شعاري دارد و حكومتهاي بشري مخصوصاً غربي يک شعار ديگر. شعار حكومت اسلامي پيروي از حق است، شعار حكومتهاي بشري پيروي از اكثريت است. دين مي‌گويد بايد از حق، اطاعت كرد و نظامهاي دموكراسي مي‌گويد بر اكثريت بايد اساس را بنا نهاد. البته در نظام اسلامي هم رأي اكثريت معتبر هست؛ اما اكثريت رأيشان براي تشخيص حق است، نه اينكه محور حق. كاري كه در نظام اسلامي انجام مي‌گيرد آن است كه آنچه به وسيله وحي براي ما ثابت شد محور كار است؛ اما در مقام اثبات و در مقام تشخيص ما از كجا بفهميم كه اسلام اين مطلب را گفته است يا نه؟ اينجا است كه مي‌گويند اگر صاحب‌نظران، اختلاف كردند چون اتحاد كل، حاصل نيست غالباً، رأي اكثريت معيار است يعني رأي اكثريت، در تشخيص حق نه تثبيت حق، ديگران كه به وحي و نبوت معتقد نيستند، حقي قبلاً اثبات نشد، به وسيله آراي اكثري مي‌خواهند اصل حق را ثابت كنند. حق، همان است كه اكثري به آن رأي داده است ولي اسلام مي‌گويد كه حق آن است كه از راه وحي ثابت شده باشد راه ثبوتش در هنگام تنازع، تشخيص اكثري است. اكثر علما اگر گفتند دين اين‌چنين فرموده است اين اكثر، تشخيص اينها بر تشخيص اقل مقدم است. پس خيلي فرق است بين اكثريتي كه در نظام اسلامي است و اكثريتي كه در نظامهاي دموكراسي است.

تفاوت حکومت الهي و دموکراسي در تصويب و اجراي قانون

پرسش:...

پاسخ: بله، يك وقت است كه در قوه مجريه بحث است، يك وقت در قوه مقننه. در نظامهاي دموكراسي آنها قانوني قبل از مجلس ندارند، مي‌گويند هر چه را كه اكثري گفته است همان قانون است و حق، بعد هم اجرا مي‌شود ولي در نظام الهي، قانون قبل از رأي اكثري مردم حق است و ثابت، اكثري براي تشخيص اينكه اين حق است يا نه حق، فلان مطلب است يا نه، رأيشان معتبر است. پس در نظام اسلامي به اكثريت بها داده مي‌شود؛ اما براي تشخيص حق، نه تثبيت حق. در نظامهاي دموكراسي حق، آن است كه اكثر بگويند خب، اين خيلي فرق است. در نظامهاي الهي مي‌گويند حق آن است كه خدا بگويد، وحي بگويد. در نظامهاي دموكراسي مي‌گويند حق آن است كه اكثر بگويند خيلي فرق است، اين مي‌شود يك امر عاطفي يا اجتماعي ولي آن مي‌شود يك امر عقلي، اين فرق اساسي است.

در نظام اسلامي به اكثريت بها داده مي‌شود؛ اما به مقام اثبات بر مي‌گردد نه به مقام ثبوت. بيان ذلك اين است كه اصل مقام ثبوت را ذات اقدس الهي بايد تعيين كند و لا غير، چون ﴿الحق من ربك﴾[1] حق را خدا بايد مشخص كند و از آنجا است. در مقام اثبات كه تشخيص آن حق است، رأي اكثري معتبر است. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين دو مطلب را در قرآن به مردم آموخت. فرمود من هيچ سخني از خود ندارم و هر چه مي‌گويم وحي است. خود من و همه شما بايد تابع اين وحي باشيم، اين براي مرحله ثبوت كه اصل حق آن است كه خدا بفرمايد. اما براي مرحله اثبات كه رأي مردم است، پذيرش مردم است، حضرت فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾[2] در مقام اثبات، فرمود شما به نبوت من رأي بدهيد [و] نبوت مرا بپذيريد، براي اينكه من ساليان متمادي در بين شما به سر بردم شما سوابق مرا هم داريد، ديديد جز امانت و صداقت چيز ديگر نبود، چون سوابق طولاني مرا داريد، به من رأي بدهيد يعني نبوت مرا بپذيريد، نه به من رأي بدهيد كه من از طرف شما بشوم مرجع تعيين قانون، اين‌چنين نيست. پس خيلي فرق است كه ما بگوييم نظامي تابع حق است و نظامي تابع اكثريت، نظامهاي دموكراسي مي‌گويند حق را اكثر نمايند‌گان بگويند يا حق آن است که اکثر صاحب نظران بگويند اسلام و نظامهاي الهي مي‌گويند حق آن است که خدا بگويد. در موقع تشخيص اگر ما خواستيم ببينيم حق چيست مي‌بينيم آنچه اكثر صاحب نظران الهي و ديني گفتند، مي‌فهميم كه حق را خدا اين‌چنين بيان كرده است. پس رأي اكثري، كاشف واقع و حق است نه مثبت واقع و حق. ولي بر‌اساس نظام دموكراسي، رأي اكثري مثبِت حق است، نه كاشف حق.

پرسش:...

پاسخ: در آنجا اكثريت رأي ندادند، اصلاً مطلب، مطلب اكثري نبود مطلب، مطلب الهي بود اينها به آراي توده مردم كشاندند.

 

تبيين جايگاه اصلي بحث امامت و خلافت پيامبر اکرم(ص)

دو مسئله است، مسئله اين است كه آيا خلافت يك امر مردمي است كه هر كسي را مردم به عنوان خليفه قبول كردند او مي‌شود خليفه يا چون در خليفه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عصمت شرط است و غير از خدا كسي واقف بر عصمت نيست بايد خدا تعيين كند و مردم بپذيرند، تمام آن نكته فرق بين اماميه و شيعيان با ديگران اين است كه اماميه، امامت را جزء اصول مي‌شمارد و ديگران جزء فروع مي‌دانند ما كه يكي از اصول مذهب ما امامت است، براي اين است كه امامت را يک مسئله كلامي مي‌دانيم. آنها جزء فروع دين مي‌دانند امامت را ما مي‌گوييم اين جزء مسائل كلامي است يعني چه؟ در كلام، وقتي به آن الهيات خاصه كلامي رسيده‌اند، دربارهٴ افعال خدا و اوصاف خدا سخن مي‌گويند. در كلام، شيعه ثابت كرده است كه اين از خدا بايد نشئت بگيرد، خدا بايد خليفه تعيين كند. اين «يجب عن الله» است، اين كار [يعني تعيين خليفه] كار الهي است، چون عصمت شرط است. آنها اين را در حد فرعي از فروع دين مي‌دانند، در خلال مسايل فقهي از آن بحث مي‌كنند، مي‌گويند بر مردم، واجب است كه در انتخاب خليفه شركت كنند. اين فاصله عميق بين ما و آنها هست، ما مي‌بينيم كار، كار خدا است، لذا در فقه بحث نمي‌كنيم در كلام بحث مي‌كنيم، در افعال الله بحث مي‌كنيم. آنها مي‌گويند اين جزء فروع دين است، وظيفه مردم است [و] بر مردم واجب است. مسئله امامت چون دو چهره دارد: يك چهره الهي دارد؛ يك چهره مردمي. چهره الهي‌اش همان مسئله كلامي است كه تعيين امام به عهده ذات اقدس الهي است، همان‌طوري كه تعيين پيامبر به عهده ذات اقدس الهي است، اين‌چنين نيست كه مردم جمع بشوند و كسي را به عنوان پيامبر انتخاب بكنند. تعيين پيامبر، مستقيماً از كار‌هاي خداست، تعيين امام هم مستقيماً از كارهاي خداست، اين مي‌شود مسئله كلامي، اين جنبه الهي اين مسئله است. نقش مردم در پذيرش است نه در اثبات، كسي را كه خدا به عنوان خليفه و وليّ معيّن كرده است، بر مردم واجب است كه ولايت او را تولي كنند، بپذيرند. روي اين چهره مردمي بودن ولايت است كه مسئله ولايت، در رديف نماز و روزه حج و جهاد قرار گرفت «بُنِيَ الاسلام علي خَمسٍ علي الصّلاة و الزّکاة و الصَّومِ و الحجِّ و الوَلايَةِ»[3] يعني همان‌طوري كه بر مردم، نماز خواندن واجب است بر مردم، مكه رفتن واجب است بر مردم، زكات دادن يا روزه گرفتن و جهاد كردن واجب است بر مردم، پذيرش ولايتِ ولي‌الله واجب است. اين چهره مردمي بودن ولايت است كه جزء فروع دين است، همان‌طوري كه مردم بايد نماز بخوانند، بايد ولايت وليّ را بپذيرند. اما آن چهره اساسي ولايت، يك مسئله كلامي است، مسئله فروع دين نيست، در رديف نماز و روزه نيست كه جزء فروع دين باشد، در رديف نبوت است كه جزء اصول به حساب بيايد جزء افعال‌الله است. اين چيزي كه جزء افعال‌الله بود آمد به سقيفه و متأسفانه به آن صورت درآمد، رأي اكثري براي اثبات تشخيص، در جايي است كه به پذيرش مردم برگردد.

مهم‌ترين شرط براي اجراي قوانين و دوام حکومت‌ها

سيدناالاستاد مي‌فرمايد اگر شما منظورتان اين است كه احكام اسلامي در شرايط كنوني دنيا با حفظ وضع موجود كه تقريباً ضرورت به شرط محمول مي‌شود، اين قابل اجرا نيست البته [درست است] ولي اگر منظورتان اين است كه اين في‌نفسه قابل اجرا نيست، اين‌چنين نيست [بلکه] اين با فطرت هماهنگ است و بهتر از نظامهاي ديگر قابل اجراست، زيرا اساس نظام اسلامي پيروي حق است و اساس نظامهاي دموكراسي، سخن از حق نيست، سخن از رأي اكثريت است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اولاً از دير زمان تاكنون ما يك نظام ديرپايي نداشتيم كه او همچنان دوام پيدا كند، اين نظامها هم يكي پس از ديگري ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ﴾ تا معلوم بشود ﴿كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾[4] نظامهاي ديگران هم خيلي دوام نداشت؛ اما منظور آن است كه اگر كسي بخواهد جامعه را اداره كند، از نظر مسائل علمي بايد محور قانون گذاري‌اش پيروي حق باشد نه پيروي اكثر و در نظام اسلامي اكثريت، نقششان در تشخيص و مقام اثبات است.

پرسش:...

پاسخ: اما در خصوص تشخيص حق، آنچه اكثريت معتبر هست، همان اكثريت صاحب‌نظران است، الآن هم همين‌طور است اكثريت مجلس است، اكثريت شوراي نگهبان است هر جا كه شورايي کار مي‌کنند همين‌طور است ديگر؛ اما توده مردم كه تشخيصشان درباره حق و باطل و قوانين الهي ضعيف است، آنها اكثريت‌شان در تشخيص اشخاص است نه احكام، لذا هر كسي كسي را كه اصلح تشخيص داد همان را مجلس فرستاد؛ هر كسي در محدوده كارش. اين‌چنين نيست كه رأي اكثري مردم در تشخيص قوانين معتبر باشد كه، در تشخيص قانون‌شناس معتبر است و قانون‌شناس همان نماينده است كه اكثري مردم به او رأي مي‌دهند، هر امري را بايد در همان محور خاص خود بحث كرد و او اين‌چنين است.

ديدگاه اماميه در کلامي بودن بحث امامت و خلافت پيامبر(ص)

پرسش:...

پاسخ: درست است اين ولايت كه در همان احاديث دارد «بُنِيَ الاسلامُ علي خَمس» بعد در ذيلش هم دارد كه «و لم يُنادَ بشيءٍ کما نودِيَ بالولاية»[5] اين ثابت مي‌كند كه مسئله ولايت، در بين فروع دين، اهم از آنها است و شرط قبول آنهاست. اما بحث در اين بود كه به عقيده ما ولايت، يك مسئله كلامي است در رديف نبوت است كه جزء اصول هست، نه در رديف نماز و روزه كه جزء فروع دين باشد. نماز و روزه جزء فروع دين است، اگر كسي نخواند، معصيت كبيره كرده است؛ اما اصل اسلام را قبول دارد؛ اما ولايت اين‌چنين نيست، اين در رديف نبوت است. اگر ولايت در رديف نبوت است و جزء اصول به حساب مي‌آيد و مسئله كلامي است و كار خداست، نه كار شورا و اكثري و سقيفه و مانند آن، چرا پس ولايت در رديف نماز و روزه قرار گرفت؟ آن جوابش اين بود كه ولايت، دو چهره دارد: يك چهره الهي دارد؛ يك چهره مردمي. آن چهره الهي‌اش كه ما معتقديم از آن جهت جزء اصول است، جزء فروع دين نيست. آن چهره‌اي كه بر مردم پذيرش‌اش واجب است، جزء فروع دين است، در اين قسمت ما و آنها يكسانيم، آنها هم مي‌گويند ولايت واجب است، ما هم مي‌گوييم ولايت واجب است؛ اما قسمت مهم اختلاف آن است كه آنها مي‌گويند وليّ را سقيفه و شورا و امثال ذلك تعيين مي‌كند، ما مي‌گوييم وليّ را غدير و امثال غدير، به وسيله ذات اقدس الهي تثبيت مي‌كند «و كفي بذلك فارقاً».

نقش حضور مردم در دوام حکومت‌هاي اسلامي

پرسش:...

پاسخ: همين كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾[6] ؛ كار با امنيه و تمني و آرزو درست نمي‌شود. در سورهٴ مباركهٴ 47 است فرمود: ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾[7] ؛ اگر خدا بخواهد از دشمنان دين انتقام مي‌گيرد ولي شما را با يكديگر مي‌آزمايد، روزي كه مردم قيام كردند احكام اسلام هم ظهور كرد، نشانه‌اش هم همين جريان انقلاب اسلامي است و همين دفاع مقدس هشت ساله است و مانند آن؛ مادامي كه مردم به وظيفه‌شان عمل بكنند، ذات اقدس الهي آنها را ياري مي‌كند بر‌اساس ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[8] و هيچ‌گاه به فكر معادلات رياضي هم نيست. انبيا كه قيام كردند با يك عده خاصي، در عين حال كه فاقد همه امكانات بودند، چون به مقدار ميسور به دستورشان عمل مي‌كردند، در نهضتها موفق شدند و سلاطين ستم، چون بر باطل بودند، گرچه از همه امكانات مادي برخوردار بودند، عده‌اي ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[9] شد، عده‌اي ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُومًا﴾[10] و مانند آن. الآن هم همين‌طور است ـ معاذ‌الله‌ ـ اگر مردم در صحنه حضور پيدا نكنند و در متن مسائل سياسي نباشند رهبر، اگر هم در حد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) باشد نظام، سقوط مي‌كند. اگر انسان رهبري مثل علي‌بن‌ابي‌طالب داشته باشد كه غير از پيامبر، احدي علي وجه‌الارض به عظمت علمي آن حضرت نبود، از نظر سلحشوري مسائل نظامي هم پيروزي نوع جبهه‌ها هم به عهده آن حضرت بود. وقتي مردم با او هماهنگ نباشد و در صحنه نباشند و نپذيرند اين، هرگز پيروز نمي‌شود، بعدش هم وجود مبارك امام مجتبي(عليه‌السّلام) بود. از اين جهت كه امويان و مروانيان و عباسيان آمدند و عوض كردند نظام اسلامي را، در درجه اول براي اينكه رابطه مردم را با ولايت اخذ كردند و ثانياٌ اين دين را يك دين مردمي كردند يعني همان حكومتهاي مردم‌پسند به حسب ظاهر.

استقرار حکومت الهي در پرتو شکوفايي فطرت انسان‌ها

ايشان مي‌فرمايند شما يك سلسله كارهاي مردم‌پسند ارائه داديد و آن آزادي بي‌بندوباري است كه جاذبه دارد و به خطرش هم رسيديد و مي‌رسيد. اسلام يك چيز حق‌پسند ارائه داد كه تا فطرت مردم شكوفا نشود، اين حق‌پسندي ظهور نمي‌كند و ديگران فرصت ندادند كه انبياي الهي، فطرت مردم را شكوفا كنند تا غبارروبي بشود و حق را ببينند. مردم، فطرتاً حق طلب‌اند، اينجاست كه سيدناالاستاد به آن مطلب حق اشاره كردند كه فطرت مردم، حق طلبي است و جلوي اين فطرت را غبار گرفته است و فرصتي به اين رهبران الهي ندادند كه غبارروبي كنند تا فطرت مردم شكوفا بشود. ولي ممكن است در آينده نزديك يا دور، مرداني قيام بكنند الهي و زمينه ظهور و پيروزي اسلام را فراهم بكنند. اسلام، پيروزي نهايي را از آن خود مي‌داند، فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ و مانند آن ﴿هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[11] در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هشداري هم داد، فرمود بر فرض شما دين را مساعدت نكنيد، عده‌اي را هم ذات اقدس الهي مي‌آورد كه در مساعدت دين از هيچ چيزي كوتاهي نمي‌كند. آيهٴ 54 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ اگر شما از دين برگشتيد و دين را ياري نكرديد، در آينده ذات اقدس الهي گروهي را خلق مي‌كند و مي‌آورد كه اين گروه، محبان الهي‌اند و محبوبان حق‌اند. دوستان الهي‌اند و خدا هم دوست اينهاست ﴿أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ﴾؛ اينها نسبت به مؤمنين ذلول‌اند و نرم‌اند، گرچه ذليل و خار نيستند، ذلول‌اند و نرم‌اند ولي نسبت به كافران، عزيزند و مقتدر: ﴿أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ﴾. [بعد فرمود:] ﴿يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾؛ اينها اهل جهادند در راه خدا و از سرزنش هيچ سرزنش كننده‌اي هم نمي‌ترسند ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾[12] ، اين بشارت را هم خداوند داده است كه ﴿وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ﴾[13] .

دوام حکومت الهي در پرتو شکوفايي فطرت و حق طلبي

يك بحث ديگري است كه البته اين در الميزان نيست كه آينده جهان از نظر مكتبهاي مختلف چيست؟ جهان به كدام سمت مي‌رود. آنها كه رشد اين سلاحهاي هسته‌اي و اتمي را مي‌بينند، آينده جهان را به صورت ويراني مي‌نگرند؛ اما در دين، اين‌چنين اظهار نظر شده است كه آينده جهان قسط و عدل است. پايان جهان، قسط و عدل است. آينده خوبي به انتظار جهان هست ﴿أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ﴾ و وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) هم قيم و قيوم اين قسط و عدل خواهد بود. بنابراين نبايد گفت چون در نظام اسلامي دموكراسي نيست، قابل اجرا نيست، بلكه در نظام اسلامي حق هست و در مقام تشخيص اين حق هم اكثريت آرايشان معتبر است و از اين جهت اسلامي است.

پرسش:...

پاسخ: پايان عمر زمين به حكومت صالحان است پس آينده جهان از نظر اسلام، قسط و عدل است و آرامش تمدن، اين‌چنين نيست كه آينده‌ جهان از نظر اسلام، تخريب و ويراني و كشتار دسته جمعي باشد اين يك مطلب. شرط اساسي‌اش هم حضور مردم است، در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 62 اين‌چنين است ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلي أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّي يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾؛ فرمود مؤمنين واقعي كساني‌اند كه گذشته از آن اعتقاد اصلي يعني ايمان به خدا و پيامبر، در مسايل اجتماعي رهبران الهي را ترك نكنند. اگر زمان پيغمبر است با پيغمبر، اگر زمان امام است با امام، اگر عصر غيبت است با جانشين آنها، چون اين آيه که مخصوص به زمان پيغمبر نيست كه ديگر الآن فقط تلاوتش براي مسلمين مانده باشد، آن‌طور كه نيست.

فرمود مؤمنين كساني‌اند كه به خدا و پيامبر معتقدند و اگر يك امر اجتماعي پديد آمد، هرگز رهبرشان را رها نمي‌كنند. اگر هم معذور باشند، با اعلام قبلي و استجازه قبلي مي‌روند كه جريان حنظله غسيل‌الملائكه ذيل همين آيه است[14] . فرمود اينها در مسائل اجتماعي اگر هم معذور باشند، بدون اذن قبلي و استجازه رهبرشان، صحنه را ترك نمي‌كنند ﴿لَمْ يَذْهَبُوا حَتّي يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ اينهايي هم كه از شما اجازه مي‌خواهند، مثل حنظله غسيل‌الملائكه و مانند آن، اينها به خدا و پيامبر مؤمن‌اند ولي فضيلتي از دست اينها فوت مي‌شود. اگر اينها استجازه كرده‌اند، شما هر كسي را كه صلاح دانستيد اجازه بده و براي اينها طلب مغفرت بكن. خب، اين وظيفه مردم است كه در مراكز جمعي حضور داشته باشند و رأي اينها هم در تشخيص قانون‌شناس، به عنوان رأي اكثري معتبر است. چه اينكه در خود مجلس يا در شوراي نگهبان و مانند آن، آنچه براي اكثريت حرمت قائل‌اند اين است كه رأي اكثريت براي تشخيص حق است نه تثبيت حق. پس نظامي باقي مي‌ماند كه بر‌اساس فطرت و ساختار خلقت خود انسان باشد و اين هم به انسان‌شناسي برمي‌گردد و انسان‌شناسي از نظر اسلام به اين است كه انسان فطرتي دارد حق طلب، اگر اين فطرت شكوفا بشود و حق طلبي در جامعه احيا بشود، هيچ محذوري براي پياده شدن احكام و سنن اسلام نبود و نخواهد بود.

 


[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
[2] . سورهٴ يونس، آيهٴ 16.
[3] . الکافي، ج2، ص18.
[4] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 137.
[5] . الکافي، ج2، ص18.
[6] . سورهٴ نساء، آيهٴ 123.
[7] . سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 249.
[9] . سورهٴ قصص، آيهٴ 40؛ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 40.
[10] . سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ توبه، آيهٴ 33؛ سورهٴ فتح، آيهٴ 28؛ سورهٴ صف، آيهٴ 9.
[12] . سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[13] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 105.
[14] . ر.ک: بحارالانوار، ج20، ص57.