70/10/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
خلاصه مباحث «الميزان» در ذيل آيهٴ محل بحث
مباحثي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل اين كريمه، ارائه دادند بعضي از آنها مطرح شد. دو مطلبش كه هم عميق بود و هم تازگي داشت: يكي اينكه شكوفايي جامعه، پرورش جامعه، تهذيب جامعه به وسيلهٴ انبيا شكل گرفت، اين يكي؛ دوم اينكه جامعهشناسي را وحي ياد مردم داد، ممكن بود كم و بيش در بين بشر، علم به اقوام و امم مطرح باشد؛ اما اينطوري كه به صورت دانش و معرفت رسمي روي آن كار بشود، ادله و براهيني اقامه بشود، تجزيه و تحليل بشود، شقاوت و سعادت اينها، حيات و ممات اينها صعود و سقوط اينها بررسي بشود، اين بعد از قرآن است. پس يك مطلب مهم اين است كه شكوفايي جامعه، در سايهٴ تعليم انبيا است. دوم اينكه رشد جامعهشناسي [و] معرفت جامعه كه جزء علوم است، اين هم به وسيله قرآن آورد.
نظر علامه طباطبايي(ره) در اثبات حيات حقيقي جامعه
اما مطلب سوم كه جامعه وجود دارد يا نه، البته با خواست خدا بايد كه همه فرمايشات ايشان مطرح بشود تا در آن جمعبندي نهايي ببينيم كه آيا جامعه وجود حقيقي دارد يا وجود اعتباري. ولي ظاهر قرآن كريم اين است كه خدا براي جامعه حسابي باز كرده، از حيات و ممات، از سعادت و شقاوت، از اطاعت و عصيان و از عزت و ذلت و مانند آن كه بعضي از آيات، در نوبتهاي قبل قرائت شد كه ايشان هم به آن استدلال كردند. بعضي از آيات ديگر همين است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» دربارهٴ امتها ميفرمايد هر امتي براي خود حسابي دارد و با همان حساب رخت برميبندد و با همان حساب هم محشور ميشود. آيهٴ 134 سورهٴ «بقره» اين است كه ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُم﴾ براي امت، زماني قائل است و عملي. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» دربارهٴ اهل كتاب آيهٴ 66 اينچنين است كه ﴿مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» براي امت، شاهد قائل است، همانطوري كه در بعضي از آيات سور ديگر براي هر فرد، شاهد قائل است. همانطوري كه ميفرمايد: ﴿جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيد﴾[1] ؛ هر كسي يک شاهد اعمال دارد، دربارهٴ امت هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم فرمود هر امتي هم شاهد دارد. آيه 41 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾ كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشود شهيد شهدا، هر امتي براي خود يک شاهد اعمال دارد، پيغمبر اوست و امام اوست و مانند آن. همه اين امم و همهٴ شهداي امم، همه زير پوشش شهادت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاء﴾ كه اين ﴿هؤُلاء﴾ تنها راجع به امم نيست، بلكه امم و انبياي امم ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاء﴾ يعني «هؤلاء الامم و شهدائهم» ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاء شَهِيداً﴾ اين آيات و همچنين آيات ديگر، نشان ميدهد كه براي امت، يک حيات و يک هستي به حسب ظاهر قرآن قائل است، يک موجود حالا گاهي زنده است گاهي مرده، گاهي مطيع است گاهي عاصي، گاهي عزيز است گاهي ذليل، گاهي صعود دارد گاهي سقوط، گاهي اطاعت دارد گاهي تمرد و مانند آن، يک موجود انساني اينطور است. همهٴ اين احكام را قرآن براي امت ذكر كرده است، اين خلاصه فرمايش ايشان در آن فصل چهارم[2] .
جايگاه و تبيين عقلي و نقلي براي اثبات حيات جامعه
براي اينكه اين بحث هنوز نا تمام هست و در آن جمعبنديهاي نهايي به خواست خدا بايد معلوم بشود كه آيا جامعه وجود مستقل دارد يا نه، بعضي از مطالب كه عقلي و همچنين قرآني است اين بايد در اذهان شريفتان باشد تا در موقع جمعبندي، اثر كند. مطلب اول اين است كه اگر چيزي دليل عقلي بر خلاف او قائم شد يعني برهان عقلي داشتيم كه او وجودي ندارد، قهراً ظواهر نقلي توجيه ميشود، چون هرگز ظواهر نقلي با قيام برهان عقلي بر خلاف، حجت نيست. در اينجا دو نكته بايد مورد توجه باشد: يكي اينكه بحث يك بحث تعبدي نيست كه ظواهر الفاظ در اين بحث حجت باشد، بر فرض ظاهر چند آيه اين بود كه جامعه وجود دارد، چون يك مطلب عقلي است و يك مطلب تعبدي نيست و يك مطلب علمي است، جز مظنه چيز ديگر به بار نميآورد و مظنه هم در اينگونه از مسائل، حجت نيست. برفرض هم دليل عقلي بر خلاف اقامه نشود، به صرف ظنون لفظي نميشود مطلب علمي را اثبات كرد، مگر در حد مظنه نه در حد جذم، اين يكي؛ دوم همان است كه اشاره شد اگر برهان عقلي بر خلاف اين مسئله اقامه شد يعني دليل عقلي اقامه شد كه جامعه، وجود مستقل ندارد، همهٴ اين ظواهر توجيه ميشود يعني قابل توجيه است، اين هم دو مطلب.
دربارهٴ برهان عقلي سه حالت هست: يك وقت عقل، به طور روشن، مسئله را مبرهن ميكند كه جامعه وجود ندارد، وجود جدايي ندارد؛ مرحلهٴ دوم آن است كه نه به طور روشن ثابت ميكند كه جامعه وجود جدا دارد، همانطوري كه افراد موجودند، جامعه هم موجود است؛ مرحله سوم مرحلهاي است كه براي عقل، ثابت نشده؛ شواهدي بر وجود پيدا شده، شواهدي هم بر عدم وجود پيدا شده، عقل به جايي راه پيدا نكرد. پس عقل يا قاطع به وجود است يا قاطع به عدم است يا شاک است. در صورتي كه قاطع به عدم باشد، اين ظواهر حتماً بايد توجيه بشود. در صورتي كه قاطع به وجود باشد يا شاك باشد لا يدري باشد، اين ظواهر به ظهورش باقي است و دليلي بر طرد اين ظواهر نيست؛ منتها اگر برهان عقلي بر وجود، قائم شد كه انسان، قاطع است، اگر برهان عقلي قاطع اقامه نشد، ادلهٴ لفظي جز مظنه نتيجه ديگر ندارد و در مسائل علمي مظنه، كار آمد نيست، مگر در حد گمان در اسلام اين يك مقدمه.
نظر علامه طباطبايي(ره) درباره آثار حيات جمعي جامعه بر افراد
مقدمه ديگر آن است كه در خلال فرمايش ايشان، اينچنين بود كه خاصيت وجود جمعي يک امت آن است كه اراده را از افراد سلب ميكند يعني اگر جامعهاي در يك سمت حركت كرد، فردي بخواهد همسو نباشد يا مخالف باشد، مقدور آن فرد نيست، بلكه حركت جامعه او را با خود موافق ميكند چه در طرف مثبت چه در طرف منفي، براي هر دو نمونه ذكر كرده است. در طرف مثبت اين است كه اگر جامعهاي قيام كرد، انقلاب كرد و مانند آن، اگر فردي محافظه كار بود اين جامعه او را به همراه خود ميبرد. در طرف منفي اين است كه اگر حادثه سختي رخ داد و جامعه ترسيد، يک فرد نيرومند شجاع نترس هم در جامعه باشد اين ديگر قدرت تصميم گيري و اراده از كف او گرفته ميشود.
تفاوت آثار جمعي و مجموعالآثار
خب، اينها در فرمايشاتشان بود، اينها البته در حد تقريب خوب است ولي اينها اثر مشترك هست. جامعه چه وجود حقيقي داشته باشد چه وجود حقيقي نداشته باشد، وجود اعتباري داشته باشد، همين دو اثري كه ايشان ذكر فرمودند هست. اگر ما ديديم جامعهاي اينچنين بود كه آن فرد محافظه كار را همسو كرد يا جامعهاي اينچنين بود كه فرد شجاع نيرومند را ترسو كرد، اين نشانهٴ وجود حقيقي جامعه نيست، بلكه از باب همان مجموعالآثار است، نه اثرالمجموع که اثرالمجموع چيز جديدي باشد. الآن مثلاً سيل خروشاني كه از دامنهٴ كوه به دشت متوجه ميشود، در دو طرف اين سيل خروشان، آبهاي مختصري است، چشمههايي كوچكي هست كه اينها يا آراماند حركت ندارند يا اگر حركت دارند، مسيرشان در مسير سيل نيست. ولي وقتي سيل خروشان آمده، همان آبي كه در بركه آرام است و متحرك نيست، او را حركت ميدهد، هم آن آبها و نهرهاي كوچكي كه مسيرشان دگرگون است آنها را همسو ميكند. خاصيت سيل هم اين است، در حالي كه سيل وجود خارجي ندارد. سيل جز مجموع مياه چيز ديگر نيست و اثر سيل هم جز مجموع آثار چيز ديگر نيست؛ اما وقتي اين آثار، كنار هم گذاشته شد انسان خيال ميكند سيل وجود جدايي دارد. جامعه در انقلاب و اينها محتمل است كه نظير سيل باشد، افراد ساكن را متحرك ميكند، افراد مخالف را موافق ميكند و مانند آن. اگر ما ديديم جامعه، در دو حالت دو اثر گوناگون داشت، اين نشانهٴ وجود حقيقي جامعه نيست، زيرا آن شيء هم كه وجود حقيقي ندارد هم اين آثار را به همراه دارد، اين در حقيقت، مجموعه آثار است نه اثر جديد، اين هم يك مطلب.
نارسايي عناوين اعتباري براي اثبات وجود حقيقي
خب، اگر از اين مرحله بگذريم، ميبينيم كه بناي انسانها، غرايز عقلا و بناي عقلا بر اين است كه به بعضي از چيزها شخصيت حقوقي ميدهند، در حالي كه آنها اصلاً وجود ندارند. مثلاً دولت، دولت نزد عقلاي بشر، يک شخصيت حقوقي دارند، وجودي دارند. تمام داد و ستدها را كه دول با هم انجام ميدهند، تمام روابط سياسي يا نظامي را كه دول با هم امضا ميكنند، براي دولت يک شخصيت حقوقي قائلاند. اگر اين دولت، در اثر اينكه حالا اعضايش سالمند شدند يا توان كاري را از دست دادند يا كار ديگري را براي خود انتخاب كردند، اگر اين دولت همهٴ اعضايش استعفا بدهند و اعضاي جديدي براي دولت انتخاب بشود يعني مثلاً اين پنجاه نفر قبلي كلاً استعفا بدهند، يک پنجاه نفر جديدي بيايد، ميگويند تمام معاهدات دولت باقي است يعني آن پنجاه نفر كه اعضاي دولت قبلي بودند، همهشان از بين رفتند يعني استعفا دادند و مانند آن، اين پنجاه نفر ديگر كه آمدند همهٴ تعهدات آن پنجاه نفر قبلي را محترم ميشمارند، ميگويند دولت، اين كار را امضا كرده است دولت عهدهدار است نميگويند دولت از بين رفت، ميگويند اشخاص از بين رفت، نه اينكه آن معاهدات، آن تعهدها، آن تمليك و تملكها نابود شده باشد به ورثه برسد يا مانند آن، اين شخصيت حقوقي كاملاً سر جايش محفوظ است و باقي است. خب، اگر اينگونه حسابهاي عقلا مطرح بشود، ميبينيم عقلا براي عنوان و براي جهت، يک شخصيت حقوقي قائلاند که اصلاً در خارج وجود ندارد، چون اگر چيزي مركب باشد، بالأخره علل مادي او را آحاد و اجزا ميسازند و علت صوري او را به عنوان جامعه يا امت و مانند آن به عهده دارد و اگر همهٴ اعضاي قبلي او حالا يا مُردند يا استعفا دادند، از بين رفتند، ديگر ممكن نيست كه يک هيئت بدون اجزا و اعضا باشد تا اينكه اجزاي ديگر به نام اعضاي كابينه بعدي، زير پوشش آن هيئت قرار بگيرند، بشوند دولت، اينچنين كه نيست. پس يقيناً دولت، يک امر اعتباري است [و] هيچ وجود خارجي ندارد. كارهاي اعتباري به جهت، متوجه ميشود گاهي به شخصيت حقوقي متوجه ميشود و مانند آن. مثلاً ميگويند فلان مال را وقف بيمارستان بكنند، بيمارستان جهت است و اين جهت، مالك ميشود؛ منتها عين، محبوس است ثمرهٴ عين كه منفعت آن مال است براي بيمارستان است. حالا اين بيمارستان نشد، بيمارستان ديگر، اين خراب شد بيمارستان ديگر. اينگونه از عناوين اعتباري نشانهٴ آن نيست كه آن شيء واقعاً موجود است. پس اگر ما ديديم اثر ملكيت و مانند آن بار بود، اين نشانهٴ آن نيست كه آن شيء واقعاً در خارج بود، ممكن است موجود حقيقي باشد و داراي ملكيت است، ممكن است موجود اعتباري باشد بيحقيقت ولي داراي ملكيت، اين هم دو مطلب.
اطلاق امت و جامعه بر گروههاي حيواني در قرآن
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم همانطوري كه انسانها را داراي امم ميشمارد، حيوانات را هم امم ميداند. آيا واقعاً براي حيوانات، يک وجود جمعي ميشود قائل شد كه اينها هم جامعهٴ حيوانات، يک وجود حقيقي دارد، گذشته از افراد يا نه. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 38 اين است كه ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُون﴾؛ كه هر گروهي، هر نوعي از انواع حيوانات يك امتاند. اين تعبير امت دربارهٴ حيوانات هم به كار رفته؛ اما اينها واقعاً جامعه حقيقي دارند يعني جامعهٴ اينها وجود جدايي دارد، غير از آحاد، اينها هم البته بايد اثبات بشود. صرف اطلاق امت بر جامعه، شايد نشانهٴ وجود جدا براي حيثيت اجتماعي آنها نباشد.
بررسي حيات حقيقي جامعه از روايات
مطلب ديگر آن است كه در بعضي از روايات ـ حالا اين مطلبها زمينهٴ آن طرف را تعيين ميكند تا ذهن آماده باشد براي جمعبندي نهايي كه واقعاً جامعه وجود جدا دارد يا نه ـ ميفرمايد مؤمنين با هم هستند. اگر اين آثار، ثابت بشود اين اثر حقيقي است، اگر اثر حقيقي شد يك مبدأ واحد طلب ميكند. آن رواياتي كه زمينه وجود جامعه را فراهم ميكند، در كتاب شريف كافي نقل شده، بابي است در جلد دوم كافي، كتاب الايمان والكفر به نام باب «اخوة المؤمنين بعضهم لبعض» كه مومنين با يكديگر برادرند. روايات اين باب، چند طايفه است بايد اينها را از هم جدا كرد تا ببينيم آنچه جنبهٴ تشريحي دارد با آنچه که جنبهٴ تحقيقي دارد از هم جدا بشود و از مجموع، استفاده كرد كه بعضي از جوامع، نه همه بعضي از امم، نه همه اينها يک نوع وحدتي دارند. روايت اولش اين است كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است «انّما المؤمنونَ إخوة بنو أبٍ و امٍّ و اذا ضَرِبَ علي رَجلٍ منهم عِرْقٌ َسهِرَ لَه الآخرون»[3] اينها همان مثال معروف كه «بنيآدم اعضاي يكديگرند» از همين روايات گرفته شد ديگر، مؤمنين با هم برادرند [و] فرزندان يك پدر و مادرند و اگر رگي از رگهاي كسي آسيب ببيند، ساير رگها و ساير اعضا بيخوابي دارند يعني همانطوري كه يك نفر اگر عضوي از اعضاي او به درد بيايد، ساير اعضا آرام نيستند، يك فرد جامعه اسلامي اگر آسيب ببيند ديگران در رنجاند، افراد يک جامعه مثل اعضاي يک بدناند كه «بنيآدم اعضاي يكديگرند». آيا اين روايت، يک حكم اخلاقي است، يک حكم دستوري است يا يک حكم وصفي است؟ از اين روايت نميشود استفاده كرد كه حكم وصفي باشد، حكم دستوري است. اما ملاحظه فرماييد مشابه همين، روايت چهار اين باب است كه ابيبصير ميگويد از امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم: «المؤمنُ اخُ المؤمن كالجسدِ الواحد إن اشتَكيٰ شيئاً منه وَجَدَ ألَمَ ذلك في سائرِ جسَدِه»؛ افراد با ايمان به منزلهٴ اعضاي يک بدناند كه اگر عضوي، مؤمني آسيب ببيند ديگران ناراحتاند. ولي در ذيل اين حديث فرمود: «و ارواحُهُما مِن روحٍ واحدة» يعني ارواح افراد با ايمان دو تا برادر مؤمن از يك روح است «و إنّ روحَ المؤمن لأشَدُّ اتِّصالاً بروح الله مِنِ اتِّصال شعاعِ الشّمسِ بها»[4] ؛ روح مؤمن ارتباطش به ذات اقدس ـ الهي از باب تشبيه معقول به محسوس ـ قويتر از اتصال شعاع شمس است به خود شمس. خب، اين نشان ميدهد كه روحي در امم مسلمان هست، يك روح. اگر برهان عقلي برخلاف اين جداً اقامه شد خب، اينها توجيه ميشود؛ اما اگر عقل نتوانست به اين راز پي ببرد، ناچار سكوت ميكند، ميگويد من دليلي نيافتم كه امت اسلامي وجود جدايي ندارد. سرّ اينكه عرض شد اين دليل، به نحو موجبه جزئيه را اثبات ميكند، نه موجبه كليه را، براي اينكه اين در محور ايمان است، جامعه مؤمن اينچنين است، جامعههاي اسلامي اينچنين است، امت مسلم اينچنين است. اما در كشوري كه در او مسلمان و غير مسلمان به سر ميبرند، اثبات وحدت جمعي براي اين گروه دشوار است، چون در اين حديث و امثال اين آمده است كه ارواح مؤمنين يك روح است و همهٴ اينها در اثر ارتباط به ذات اقدس الهي ميتوانند باشند واحد.
بياني ديگر از روايات در اثبات حيات حقيقي جامعه
از اين لطيفتر و گوياتر، روايت دوم اين باب است كه جابر به امام باقر(سلام الله عليه) كه ظاهراً امروز اول رجب ميلاد آن حضرت( صلوات الله و سلامه عليه ) است، به حضور مبارك امام باقر(سلام الله عليه) عرض كرد كه «ربما حَزِنتُ مِن غير مصيبة تُصيبُني او امرٍ يَنزِلُ بي حتي يعرفَ ذلك اهلي في وجهي و صَديقي» اين ديگر بر ميگردد به استمداد از مسئلهٴ روانشناسي براي جامعهشناسي. به امام باقر(سلام الله عليه) عرض كرد كه گاهي من بيجهت غمگينم، طوري كه نشانهٴ اندوه را اهلبيت من در چهره من ميبينند كه من غمگينم، دوستان من هم ميفهمند من غمگينم ولي هيچ مصيبتي را به من نرسيده يا حادثهٴ ناگوار و تلخي هم من مشاهده نكردم، اين سرّش چيست؟ قال(ع) « نعم يا جابرُ إنّ الله عزوجل خلَقَ المؤمنين مِن طينةِ و الجِنان و أجري فيهم مِن ريحِ روحِهِ فلذلك المؤمنُ أخو المؤمنِ لأبيه و امّه فاذا اصابَ روحاً مِن تلك الارواح في بلدٍ مِن البُلدان حُزنٌ حَزِنَتْ لِأنّها مِنها»[5] ؛ اگر كسي در جايي غمگين بشود، اين برادر مؤمن هم متأثر ميشود، براي اينكه اينها يك واقعيتاند [و] يك روح دارند. خب، اين گوشهاي از آن بحثها را نشان ميدهد. اولاً كاري به جامعه ندارد ولي آنها بيهم، هم زندگي كنند اين هست، يكي در شرق عالم است يكي در غرب عالم است، اين كاري به جامعه ندارد؛ اما اگر همهٴ اينها ـ مسلمين ـ در يك جا به سر ببرند غير از روحي كه به تك تك اينها داده شد، چيزي در همهٴ اينها به عنوان روح واحد است که اين يک امر اعتباري و دستوري نيست تا كسي بگويد «بنيآدم اعضاي يكديگرند» يک حكم دستوري باشد، بلكه امر وصفي است، به حسب اين حديث. اگر واقعاً يك روح در افراد مؤمن باشد و آثار آن هم اين است كه اگر كسي غمگين شد، ديگران هم غمگيناند، معلوم ميشود اينها واحد واقعياند. رواياتي كه در اين جهت است بايد ارزيابي بشود تا در آن جمعبندي نهايي اثر كند كه آيا واقعاً جامعه وجود جدايي دارد يا وجود جدايي ندارد بر فرض هم كه اين روايات به نصاب حجيتشان برسند، اعم از مدّعاست، براي اينكه مدعا اين است كه جامعه وجود جدايي دارد، اين ميگويد مؤمنين با هم داراي يك روحاند، خواه اهل يك جامعه باشند خواه اهل دو جامعه باشند، خواه اصلاً عضو جامعه نباشد، هر كدام فرادا بخواهند به سر ببرند. اما آن دو مطلبي كه ايشان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند كه وحي و نبوت تأثير به سزايي داشت در شكوفايي جامعه يك، و در شكوفايي جامعهشناسي دو، اين دو مطلب به اصالت و قوت خود باقي است.
«والحمد لله رب العالمين»