70/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
خلاصه کلام علامه طباطبايي (ره) در الميزان در ذيل آيهٴ محل بحث
مباحثي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ذيل اين كريمه عنوان كردند فصولي بود كه فصل اولش انسان به جامعه بود، فصل دومش رشد تدريجي جامعه بود، فصل سومش عنايت اسلام به اجتماع است، فصل چهارمش هم رابطه فرد و جامعه از نظر اسلام است[1] . در فصل دوم، مطالبي بود كه هم متمم مسائل فصل دوم بود و هم زمينهساز مسائل فصل سوم و آن اينكه جامعه به وسيله وحي و نبوت الهي تدريجاً كامل و شكوفا شد. اگر وحي نبود جامعه آن رشد لازم خود را هرگز به دست نميآورد، بلكه در جهت تباهي حركت ميكرد.
حلّ اختلاف جامعه، هدف رسالت انبياء
اول قدمي كه دين برداشت، اديان الهي عموماً و اسلام خصوصاً، اينكه مردم را به حيثيت اجتماعيشان آشنا كردند و اهداف مشترك، براي اينها تبيين كردند، اصول و مباني مشترك را به اينها ارائه دادند، خط مشي مشترك را به اينها نشان دادند، فروع جزئي كه از اين خط مشي كلي نشأت ميگيرد، تعليمشان كردند تا جامعه اينها هم كماً رشد كند و هم كيفاً و براي اينكه اين جامعه، خوب شكوفا بشود، چون افراد هر كدام داراي يك فكر خاصياند و اين تضارب افکار ممكن است به تباهي جامعه منتهي بشود، لذا انبيا (عليهمالسّلام) هدف اولي اينها حل اختلاف است و جامعه را به سمت وحدت راهنمايي كردن است، لذا اين معنا گاهي به صورت فايده و غايت ذكر ميشود گاهي به صورت تنها فايده ذكر ميشود. مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «نحل»، آيهٴ 64 اينچنين است ﴿وما أنزلنا عَلَيکَ الکتاب إلا لتبيّن لَهُمُ الذي اختلفوا فيه و هدي و رحمة ليقوم يؤمنون﴾؛ ما قرآن را فقط براي همين منظور نازل كرديم که تو آن موارد اختلافي اينها را تبيين كني تا به جايي برسد كه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[2] اينها در يك سلسله مسائلي اختلاف دارند، خواه در مسايل اعتقادي، خواه در مسائل اخلاقي، خواه در مسائل اقتصادي، خواه در مسائل اجتماعي، اينها داراي نظرهاي گوناگوناند. وحي آمده كه بين اين نظرهاي گوناگون داوري كند، آنوقت پيامبر ميشود قاضي عادل و معصوم و كتاب آسماني بشود كتاب قانون عدل، آن ميشود قانون و پيغمبر ميشود قاضي. در مسائل اعتقادي هر گونه اختلافي دارند اين حل ميكند، در مسائل غير اعتقادي هر گونه اختلافي دارند حل ميكند. يك وقت است طرفين دعوا هر دو حق ميگويند، وحي ميگويد هم اين حق است هم آن حق، شما مختاريد يا هر دو حق است يكي افضل است. يك وقت است طرفين دعوا در طرفين نقيض است؛ يكي حق است، ديگري باطل. آنجا احقاق حق ميكند و ابطال باطل. فرمود: ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ﴾[3] پس يك اختلافي در جامعه، قبل از كتاب هست و هدف اصيل اين كتاب آسماني و اين قاضي الهي، سامان دادن جامعه و حل اختلاف است، خب.
اختلاف ممدوح و مذموم
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، آنها هرگونه اختلافي، چه در مسائل ديني داشته باشند چه در مسائل سياسي داشته باشند هر اختلافي كه داشته باشند، رسولالله آمده آن اختلاف قبل از قرآن را برطرف كند. بعد از قرآن هم، اختلافي پيدا شده كه اين اختلاف بعدالقرآن، نظير همان آيهٴ 213 سورهٴ «بقره» اختلافي است كه چارهاش را خدا حل ميكند. آن اختلاف بعد از دين را خدا ميفرمايد كه من بايد در قيامت بايد حل كنم ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾[4] يك بخش مهمي از آيات قيامت، براي سامان دادن اين اختلافات بعدالعلم است، بعدالوحي است بخش وسيعي از آيات معاد، راجعبه حل اختلافهاي بعدالعلم است. آن اختلافهاي ابتدايي كه قبل از وحي است كه نميدانند باچه کسي حل بكنند، آن را ذات اقدس الهي به وسيله اديان الهي حل كرده است، هر كدام از اين انبيا آمدند بالصراحه گفتند ما براي اختلافات شما يك قانون حل كنندهاي آورديم. مسيح(عليه السّلام) فرمود: ﴿لأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ﴾[5] قبل از مسيح، اختلاف بود، قبل از كليم اختلاف بود، قبل از خليل اختلاف بود، قبل از نجي خدا اختلاف بود، همه اينها آمدند آن اختلافات قبل از خود را بر طرف كنند و موفق شدند. وقتي كه افراد، آماده بودند تا حق برايشان روشن بشود و حق را بپذيرند، با آمدن اين انبيا، حق برايشان روشن شد و پذيرفتند. از آن به بعد، افرادي كه بغي طلب و ظالم بودند، از آن به بعد يك اختلافات بعدالعلم حاصل شده است، اختلافات بعدالوحي است، اين است كه فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعلم﴾[6] نه من بعد كتاب فقط يعني بعد از ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[7] اختلاف كردند ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعلم﴾ يعني «من بعد ما علموا»، قهراً اين اختلاف، از علما نشأت ميگيرد.
برطرف شدن اختلاف بعد علم در قيامت
پرسش:...
پاسخ:بله؛ اين چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[8] كه يك دين است يك واقعيت بيش نيست، اين واقعيتي كه در سورهٴ «آل عمران» است اين را به زبانهاي گوناگون انبيا(عليه السّلام) بيان كرده. درباره وصي فرمود من آمدم ﴿لأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ﴾ اين اختلاف قبل از مسيح را ميخواهد حل كند و وجود مبارك پيغمبر آمده، اختلاف قبل از قرآن را حل كند. هر كدام از اينها آمدند، آنوقت آن آيه جامع همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» است با سورهٴ «يونس»[9] و «هود»[10] فرمود: ﴿كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ﴾[11] اين كتاب، نه انبيا﴿ليحکم﴾ اين کتاب ﴿بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾[12] يعني اين كتاب آمده تا اختلافها را خاتمه بدهد. پس قبل از كتاب، يك سلسله اختلافاتي بوده حالا از آن به بعد ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ﴾ اين اختلاف فيالكتاب است كه بعد آمده، آن اختلاف قبلي، اختلاف در عقايد و رسوم و عادات و قوانين خودشان بود نه فيالكتاب، اين اختلاف دومي كه اختلاف مذموم، اين اختلاف فيالكتاب است و اين اختلاف فيالكتاب، من بعدالعلم است، وقتي من بعدالعلم شد چارهاش جز قيامت چيز ديگر نيست، هر كسي تلاش و كوششاش اين است كه برداشت خود را توجيه كند، اين است كه آيات قيامت، بخشي ناظر به اين است كه خداوند، قيامت را براي همين منظور اقامه كرده است كه ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾[13] . اين اختلافاتي كه در دايره اسلامي است نه در قرآن است، نه اينكه در خود قرآن باشد ولي يك سلسله اختلافات منهاي قرآن است، اينها را با قرآن در هر عصري ميشود حل كرد؛ اما اگر اختلاف، درباره خود قرآن باشد، اين ديگر بايد با قيامت حل بشود، چون كسي ميپذيرد نظير مسلمين، كسي ميگويد اين نقض شده نظير بهاييت اين اختلاف فيالقرآن است نه اختلافي باشد در يك امور عادي. خب، پس انبيا براي حل اين اختلافها آمدند و به اينها سامان دادند، بعد هم فرمودند: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾[14] اينها محكمه خوبياند، چون هم قاضي عادل و معصوم داريد و هم قانون معصوم. اين شكوفايي جامعه به وسيله اديان الهي عموماً و اسلام خصوصاً و آنهم اهميت جامعه است از نظر اسلام.
فردي و اجتماعي بودن احکام اسلام
اما اهميت جامعه در اسلام به اين است كه نوع احكامش را بر روال جمعي تنظيم كرده است. نماز را همانطوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد، تا آنجا كه ممكن است به جماعت بخوانيد ولو دو نفره[15] . اين نماز پنج وقت را به جماعت بخوانيد، از آن طرف «لا صَلاَةَ لِجارِ المَسجِدِ اِلّا في المسجد»[16] از آن طرف هم به جماعت بخوانيد كه شبانه روز، چند بار دور هم در نماز جمع بشويد. بعد از اينكه اجتماعات كوچك در مساجد در طول هفته حاصل شد، اين اجتماعات كوچك طول هفته را به صورت اجتماع عمومي در شهر به عنوان نماز جمعه هفتهاي يكبار برقرار بكنيد. وقتي اجتماعات عمومي هفتهاي يكبار در شهر بر قرار شد، سالي يكي دو بار در همان محدوده شهر يك اجتماع عموميتري، نظير باز نماز عيد فطر، نظير نماز عيد قربان كه آن يا در سطح نماز جمعه است يا از آن وسيعتر است، اين را قرار داد. بعد وقتي مردم را از جوامع كوچك به جامعه بزرگتر آشنا كردند، همه مردم را از شهر و روستا، از كشورهاي گوناگون به آن كنگره عظيم بينالمللي حج دعوت بكند كه سالي يكبار آنجا دور هم جمع بشوند. پس اصل نماز، اصل حج و مانند آن، نشانه جنبه جامعه داشتن اين احكام است. مسئله جهاد كه پيداست يك امر اجتماعي است، مسئله زكات با آن بيان مصارف هشتگانهاي كه براي او شده. معلوم ميشود يك امر اجتماعي است مسايل انفاق هم كه نشان ميدهد يك امر اجتماعي است. نوع اين احكام، طوري تنظيم شده است كه حيثيت اجتماعي بشر تقويت بشود و احيا بشود.
اهميّت فصل چهارم مباحث «الميزان» در ذيل آيهٴ محل بحث
عمده از اين به بعد، فصل چهارم بحث ايشان است كه آيا جامعه وجود دارد يا نه؟ كه رابطه فرد و جامعه است[17] . بايد قبلاً گفت که چيزي وجود حقيقي دارد كه اگر محسوس نبود، مبرهن باشد. اگر چيزي محسوس بود، نظير اينكه ما آتش را ميبينيم، حرارتش را لمس ميكنيم، آب را درك ميكنيم، برودتش را لمس ميكنيم و مانند، اگر چيزي محسوس نبود، مبرهن بايد باشد يعني برهان بر وجودش اقامه بشود. گرچه در آن مواردي كه شيء، حسي است باز به كمك عقل، وجودش تثبيت ميشود، چون وجود محسوس نيست ولي حس در آنگونه از موارد، دستيار خوبي براي عقل است. از محسوسات كه گذشتيم، اگر چيزي غير محسوس بود بايد مبرهن باشد. چيزي داراي وجود حقيقي است كه داراي اثر حقيقي باشد يا وجود حقيقي آن شيء را ما خودمان بيابيم يا اثر او را بيابيم كه اگر اثر را يافتيم پي به مبدأ اثر و منشأ اثر ميبريم آيا جامعه وجود دارد يا نه؟ آنچه در خارج وجود دارد، افراد است افراد، محسوساند و خودمان را مييابيم در وجود خودمان كه فرديم شك نميكنيم، وجود افراد ديگر را هم با اين سنجش و مقايسه ميشناسيم آثارش را ميبينيم در اينكه افراد موجودند ترديدي نيست اما آيا جامعه وجود دارد يا نه ـ وجود حقيقي ـ . براي اثبات وجود يك شيء بايد اثر خاصي همراهش باشد.
تقسيم ترکيب به حقيقي و اعتباري
گفتند اگر چند چيزي بخواهند با هماهنگي و اتفاق يك شيء ثالثي را يا رابع و خامسي را تشكيل بدهند اين تركيب وقتي تركيب حقيقي است و آن مركب وقتي موجود حقيقي است كه از تأثير و تأثر متقابل اين آحاد يا اجزا يا اين افراد، يك اثر جديدي ظهور كند كه اين اثر، در هيچكدام از اين اجزا و ابعاض نبوده است. چون اين اثر در هيچ كدام نبود و تازه پديد آمد، معلوم ميشود كه مبدأ اين اثر، فاعل اين اثر، هم تازه پديد آمد، اين ميشود مركب حقيقي و موجود حقيقي. ولي اگر آحاد، ابعاض، افراد [و] اجزا اينها در كنار هم جمع شدند، اثر جديدي به بار نياوردند و همانطوري كه خودشان با هم جمع شدند، آثار اينها هم با هم جمع شد، چون آثار اينها با هم جمع شدند، آنچه را كه ما فعلاً ميبينيم، مجموعالآثار است نه اثر جديد. اگر اين حالت بود، معلوم ميشود آن اجتماع، اجتماع حقيقي نيست آن تركيب تركيب حقيقي نيست، چيزي غير از افراد، وجود پيدا نكرده و مانند آن. مثلاً اگر ظرفي گنجايش صد كيلو بار را دارد و بيش از آن، ظرفيت ندارد يا تحمل آن را ندارد، اگر صد كيلو يعني صد ظرفي كه هر كدام با مجموع ظرف و مظروف، يك كيلو وزن اوست، ما اين ظروف صدگانه را كه هر كدام مجموع ظرف و مظروف يك كيلو است در اين كاميون يا در اين شيئي كه فقط توان حمل صد كيلو را دارد، بگذاريم، اين شيء اين وسيله نقليه يا هر چه هست، احساس سنگيني ميكند. در برابر تك تك اينها قدرت مقاومت داشت؛ اما در برابر مجموع اينها قدرت مقاومت ندارد، ديگر پر شد. در اينجا اين صد ظرف، دور هم جمع شدند يك واحد حقيقي را تشكيل دادند كه آن وسيله نقليه قبلاً مقاومت ميكرد، الآن قدرت مقاومت ندارد، بر اثر آن است كه يك شيء جديدي پيش آمد و اين نيرو را تعديل كرد يا نه، اثر اين صد ظرف، مجموعه آثار است نه اثر جديد. اثر جديدي نيست، مجموع آثار صدگانه شده نيروي معادل، يك چيز جديدي به بار نيامده. لذا در اينجا 101 امر، موجود نيست اينجا صد شيء موجود است، صد ظرف است، نه اين صد ظرف دور هم جمع شدند مجموعهاي، واحدي را تشكيل دادند اينچنين نيست، چون اين اثري كه الآن در اينجا هست كه مقاومت آن وسيله نقليه را تعديل كرد، جز، مجموعالآثار چيز ديگر نيست، يك اثر تازهاي نيست، چون اثر جديدي كشف نشد، منشأ جديدي هم ثابت نميشود، اثرُالمجموع، مجموعالآثار است، نه شيء جديد. وقتي شيء جديد نشد ما اگر بخواهيم آثار را شماره كنيم، ميگوييم صد اثر، مبادي آثار و علل اين آثار را بخواهيم رقم بزنيم، ميگوييم صد مؤثر، ديگر نميگوييم صدويكمي، چون چيز جديدي به بار نيامد. ولي اگر تأثير و تأثر اين اجزا طوري باشد كه بعضيها از خود در غير، اثر بگذارند و از غير، اثر بگيرند كه يك اثر جديدي ظهور بكند، اين اثر تازه كه در هيچكدام نبود و مجموعالآثار نيست، اثر جديد است، اين اثر جديد مؤثر جديد طلب ميكند، پس غير از آثار تك تك اينها، اثري براي مجموع است، غير از وجود تك تك اينها، وجودي براي مجموع است.
نمونههايي از ترکيب حقيقي و اعتباري
اين نظير درخت، نظير انسان و مانند آن اين سلولهاي واحدي كه ذرات ريز اتمي و غير اتمي كه با تركيبشان درخت را تشكيل دادند يا انسان را به بار آوردند از تك تك اينها يك اثر ساخته است؛ اما در اثر تأثير و تأثُّر متقابل اينها. چيزي پيدا شد كه اثر جديد دارد و چون اثر جديد دارد پس منشأ جديد طلب ميكند يعني مؤثر جديدي به بار آمد. اگر اين مثلاً ده ميليارد، ذرات ريز بودند تا درخت را يا يك جوانه را به بار آوردند، الآن ده ميليارد و يك شيء موجودند. اگر قبلاً ده ميليارد اثر بود، الآن ده ميليارد و يك اثر هست و اينكه گياه يك چيز جديدي است، غير از آن آحاد ريز است يا انسان يك واحد جديدي است، غير از آن آحاد ريز است. در اين گونه از موارد، اين ميشود تركيب حقيقي و آن مركب ميشود موجود حقيقي، در آن مثال ظروف صدگانه ميشود تركيب اعتباري و مركب هم اعتباري، چيز جديدي نيست، اينها مثال روشني است. بين اينها آن تركيبات شيميايي هست، تركيبات صناعي هست كه آنها وضع هر كدامشان جداگانه معلوم ميشود و تركيبات اجتماعي. تركيبات شيميايي همان است كه در داروسازيها هست كه عصاره اين گياه، فلان اثر را ندارد، عصاره آن گياه اين اثر را ندارد؛ اما وقتي اين دو تا عصاره عجين شد و جوش خورد يا حياتبخش است يا كشنده است و مانند آن. اين را شايد نتوان گفت كه مجموعالآثار باشد، يك اثر جديد است يا تركيبات كامپيوتري كه اين ذرات ريز و درشت فلز هر كدام اثري دارد، اثرالمجموع شايد مجموعالآثار نباشد، يك چيز جديدي باشد. راديو اتومبيل يخچال كولر اينگونه از امور كه تركيبات صناعي دارند، گرچه مثل تركيب حقيقي طبيعي انسان و شجر و مانند آن نيستند؛ اما نظير صد ظرف كنار هم، هم نيستند كه هيچ اثر در ديگري نكنند. خب، تركيبات شيميايي يك حساب دارد، تركيبات صناعي يك حساب دارد، تركيبات طبيعي هم يك حساب دارد، تركيبات نظير آن صد ظرف هم يك حساب دارد، اينها هر كدام وضعشان تا حدودي روشن است. عمده، مسئله جامعه است كه جامعه كه حالا هزار فرد در شهري يا روستايي زندگي ميكنند يا هزار ميليون در قارهاي زندگي ميكنند، اينجا اين هزار نفر كه در يك روستا زندگي ميكنند يا هزار ميليون كه در يك قاره زندگي ميكنند با هم، هم قانون مشترك دارند و مانند آن، گذشته از اين آحاد و افرادي كه هر كدام بحياله موجودند، يك چيز جدايي است به نام جامعه يا نه يا فقط اعتبار محض است.
ديدگاه علامه طباطبايي(ره) درباره وجود حقيقي جامعه
سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد ما از نحوه پيدايش آثار، ميتوانيم به دست بياوريم كه جامعه، وجودي دارد. ما ميبينيم هر كدام از افراد، يك حد مشخصي از اراده و قدرت و خواص روحي و بدني و مانند آن دارند ولي وقتي جامعه تشكيل شد و يك حكم جمعي صادر كرد، ميبينيم اين يك چيز جديد و تازه است، آنگاه افراد را هم به همراه خود ميبرد. اگر فردي در خلاف جهت جامعه بخواهد شنا كند، مقدورش نيست، جامعه او را ميبرد چه در انقلابات و تهاجمها و غوغاها و مبارزهها و نترسيها، افراد ترسو و محافظهكار هم جذب ميشوند به همراه اين سيل راه ميافتند، چه در جهت عكس؛ نا امنيها و نا آراميها و ترس و دلهرهها و امثالذلك، اگر بر جامعهاي حكومت كرد، افراد شجاع و نترس هم ديگر قدرت تصميمگيري را از دست ميدهند. اين كاربرد جامعه، نشان ميدهد كه غير از تك تك افراد، چيزي است به نام جامعه، به نام امت كه اين امت، اگر يك تصميم خاص گرفت كسي هم كه مخالف تصميم امت باشد در اين محور، هضم ميشود خواه در جهت وفاق، خواه در جهت خلاف.
بيان قرآن کريم در وجود حقيقي داشتن جامعه
قرآن كريم هم روي اين امت تكيه كرده است و بسياري از مسائل را متوجه اقوام و امم و ملل كرد، از اينجا ابتكار دوم قرآن روشن ميشود.
ابتكار اول قرآن اين بود كه جامعه را احيا كرد يعني حيثيت اجتماعي افراد را به آنها تفهيم كرد، قوانين خود را جمعي تنظيم كرد، مسائل خود را به صورت اجتماعي به جامعه تدوين كرد، اين ابتكار اول.
ابتكار دوم در مسئله معرفت است كه جامعهشناسي را شكوفا كرد، علمالاجتماع را تقويت كرد؛ به جاي اينكه از اشخاص، سخن بگويد از امم حرف ميزند، بر خلاف تاريخنگاران ديگر كه آنها سرگذشت افراد را زياد شرح ميدهند ولي قرآن، اصرارش اين است كه قصص امم و ملل و اقوام را زياد بازگو كند. اين ابتكار دوم باعث شد كه در اسلام، افرادي مثل ابنخلدون و مسعودي و امثالذلك، مخصوصاً ابنخلدون به فكر تدوين جامعهشناسي بيفتند و همچنين در غرب، الآن يك قرن و نيم است كه اگوستكنت معروف مسئله جامعهشناسي را ترويج كرده است. ريشه ابتكار براي قرآن است، ديگران كه قَصّاص و مورخ و گزارشگر بودند، بيشتر به حال اشخاص ميپرداختند، جامعه را به حساب نميآوردند. ولي قرآن به استثناي انبيا كه رهبران جوامع انسانياند، قسمت مهم حرفها را در شرح حال امم و اقوام، تلخيص ميكند و براي امم و اقوام، حيات و ممات قائل است كه گاهي همانطوري كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[18] هر كسي ميميرد ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾[19] همانطوري كه براي فرد، حيات و ممات قائل است، براي جامعه هم حيات و ممات قائل است. ميفرمايد فلان جامعه، زنده است فلان جامعه، مرده است و همانطوري كه براي فرد، سعادت و شقاوت قائل است، براي امتها هم سعادت و شقاوت قائل است. همانطوري كه براي فرد، اطاعت و عصيان قائل است، براي جامعه هم عصيان و اطاعت قائل است كه فلان جامعه، مطيع است و فلان جامعه، معصيتكار و همانطوري كه براي فرد، كتاب قائل است نامه عمل، قائل است براي امت و جامعه، كتاب قائل است و نامه عمل، قائل است و همانطوري كه به افكار فرد احترام ميگذارد، به افكار يك امت هم احترام ميگذارند. همانطوري كه ميفرمايد به فرد، احترام بگذار اهانت نكن، به مقدسات يك ملت هم ميفرمايد احترام كنيد و اهانت نكنيد و ميفرمايد هر امتي براي خود ايدهاي دارد و يك سلسله اموري را تقديس ميكند. اينها نشان ميدهد كه نه تنها قرآن كريم در آن بخش اول، اصل جامعه را شكل داد و احيا كرد، بلكه در بحثهاي علمي، جامعهشناسي را هم شكوفا كرد.
نمونههايي از توجه قرآن به حيات حقيقي جامعه
به عنوان نمونه، مسئله ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 34 اينچنين آمده است ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾ همانطوري كه «لكل فرد اجل»، ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[20] ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ﴾ هم ﴿أَجَلٌ﴾ و همانطوري كه اجل فرد، فرا برسد لحظهاي تقديم و تأخير در او راه ندارد، اگر اجل امتي هم فرا برسد، تقديم و تأخيرپذير نيست: ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 108 ميفرمايد به اين بتهاي بتپرستان بد نگوييد. يك وقت است كه ميخواهيد استدلال كنيد، درست است يك وقت است رهبري به نام خليل حق قيام كرد و دستور داد، استدلال كرد، اعتراض كرد ديد هيچ اثر نميكند، بعد مسئله ﴿أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾[21] نوبت ميرسد و تبر زدن، آن هم يك مسئله است. يك وقت است كه بتشكني نيست در حالت عادي است. خب، در حال عادي شما اگر منطقي داريد با بتپرستي از لحاظ منطق، مقاومت كنيد. اگر بتپرستي را تقبيح كرديد يا بت را بد گفتيد، آخر بد گفتن يك چيز سهلالمؤنهاي است، آن هم بر ميگردد به مقدسات شما بد ميگويد. فرمود هرگز شما زبان سَبْ و فحش نداشته باشيد، اگر يك وقت دستور رسيد مثل خليل حق نوبت به بتشكني ميرسد؛ اما در حال عادي، شما بتهاي بتپرستان را فحش نگوييد ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[22] چرا ﴿فَيَسُبُّوا﴾ يعني «فيسبون» همان بتپرستان ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ﴾ يعني آن بتهايي كه ﴿يَدْعُونَ﴾ اين بتپرستها، آنها را به غير حق، هرچه است ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ چرا؟ ﴿فَيَسُبُّوا﴾ كه آن جواب نهي است يعني «يسبون» يعني خود اين بتپرستان ـ معاذالله ـ برميگردند «يسبون الله».
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر يعني همين كه كسي مؤدبانه برخورد كند وقتي بخواهد بحث كند از راه استدلال وارد بشود، اين ميشود احترام متقابل. آنها كه كرنش و تعظيم توقع نميكنند كه، همين كه انسان بگويد بتپرستي حق نيست به اين دليل، به اين دليل، به اين دليل؛ اما بگويد بتپرستي اينچنين است، بت آنچنان است سب و فحش بگويد، اين روا نيست، اين نهي شده است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنجا ديگر پيروزي از آن خداست، آن سب و سب كننده هر دو بر ميخيزند تا آنجا كه نوبت به ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[23] برسد، بايد براساس قانون ادب، انسان برخورد كند، حق سب ندارد.
فرمود: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ آنگاه فرمود اين را خيال نكنيد اختصاصي به بتپرستي و بتهاي بتپرست دارد، اينچنين نيست ﴿كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾[24] مقدسات هر امتي نزد آنها عزيز است. شما اگر راه انقلاب را طي كرديد به جايي ميرسي كه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[25] اما راه عادت و عادي را طي ميكنيد، راه مناظره علمي مؤدبانه است. هر امتي مقدسات او نزد او گرامي است، معلوم ميشود هر امتي هدفي دارد، يك سلسله مقدساتي دارد او را تقديس ميكند و حاضر نيست به او سب بشود و مانند آن، بنابراين در همان نهجالبلاغه هم هست كه حضرت فرمود: «اَكْرَهَ لَکُمْ ان تَكوُنوُا سَبّٰابِين»[26] و اوصاف اينها را بازگو كنيد تا مردم عبرت بگيرند و خود شما هم درس بياموزيد. اگر سخن از امت است، مقدساتي دارند و كتابي دارند، قهراً در قيامت، برابر آن كتاب محاكمه خواهند شد.
نمونهاي ديگر از حيات حقيقي فرد و جامعه در قرآن
در آيهٴ 28 سورهٴ «جاثيه» اينچنين آمده است ﴿وَ تَري كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعي إِلي كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعي إِلي كِتابِهَا﴾ غير از اين كتاب فردي است كه هر كسي نامه عملش را به دست راست يا به دست چپ يا من وراي ظهر به او داده ميشود، يك سلسله وظايف فردي است اين در كتاب فردي نوشته ميشود. يك سلسله وظايف جمعي است كه در كتاب جمعي نوشته ميشود؛ امتي را احضار ميكنند، مثلاً به عنوان نمونه در مواردي كه چيزي واجب كفايي است همه مسئولاند. خب، اگر همه مسئولاند، در عين حال كه فرد از جهت حكم فردي هم زير پوشش سؤال است، خود اين جامعه مسئولاند كه چرا اين کار را انجام ندادند. اگر واجب كفايي امتثال نشود همه معاقباند.
خب، اگر مسئله جمعي براي يك جامعه مطرح است، كتاب جامعه هم مطرح است. فرمود: ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعي إِلي كِتابِهَا﴾[27] همانطوري كه هر فردي به كتاب خاص خود ميرسد كه تطاير كتب در آنجاست، هر امتي هم به كتاب جمعي خود راه پيدا ميكند. وقتي قصص امم را بازگو ميكند، در سورهٴ «غافر» آيهٴ پنج ميفرمايد: ﴿وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ﴾؛ هر امتي به اين فكر بود كه دربرابر پيغمبر خود بايستد. در بخشي از آيات ديگر ميفرمايد اين اممي كه در برابر انبيا قيام ميكردند ﴿مِنْهٰا قائِمٌ و حصيدٌ﴾[28] بعضيها هنوز سر پا هستند، بعضيها مثل زرع، درو كرديم و از بين برديم. خب، اگر براي امت، مرگ و حيات قائل است، اگر براي امت، اطاعت و ثواب قائل است، اگر براي امت، كتاب قائل است، معلوم ميشود امت، يك امر وجودي است.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر؛ همه تك تك ميآيند و جمعاً محشور ميشوند و جمعاً حساب ميشوند. الآن هيچ كسي از ديگري جدا نيست؛ اما وقتي كه ميميرد در عين حال كه مسئوليتهاي جمعي را هم دارد؛ اما حيات آنها حيات جمعي است، قيامت ظرف محاسبههاي زندگي فردي و جمعي است؛ اما ظرف زندگي فردي است، هيچ كسي به درد كسي نميخورد در قيامت. حيات دنيا، حيات جمعي است كه كسي مشكل ديگري را حل نميكند؛ اما آن روز هم ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾[29] هم ﴿فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾[30] اين دو عامل كه سازنده جامعه است يعني سبب و نسب، هر دو آنجا رخت بر ميبندد، هر كسي مهمان اعمال خودش است. در دنيا لباس ميخواهد بايد با مشاركت ديگري فراهم كند، غذا ميخواهد بايد با مشاركت ديگري فراهم كند، مسكن ميخواهد بايد با زندگي جمعي فراهم بكند، قانون ميخواهد بايد با هماهنگي ديگران فراهم كند؛ اما در قيامت كه ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[31] اما اولين و آخرين به عدد و رقم خودشان زندگي فرادا دارند؛ هر كسي مهمان سفره عقيده و عمل خودش است، هيچ كسي هم به سود كسي يا به زيان كسي كار نميكند، نه تعدي در آنجا ممكن است ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[32] يعني «اليوم لا ظلم فيه» كه كسي بتواند تعدي كند، نه دوستيابي ممكن است ﴿لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ﴾[33] آن شفاعت اصيل كه براي معصومين (عليهمالسّلام) است آن سر جايش محفوظ است.
«و الحمد لله رب العالمين»