درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/10/15

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 200

 

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾

 

انبياء، عهده‌دار هدايت جوامع بشري

فصولي از بحث، در ذيل اين كريمه مطرح است كه به بعضي از آن فصول اشاره شد. فصل اول انسان و جامعه بود، فصل دوم نمو تدريجي اجتماع است كه جامعه، تدريجاً رشد مي‌كند و رشد كرده است، اين‌چنين نيست كه در همان بدأ پيدايش‌ آن كمّاً و كيفاً كامل بودند، اين‌طور نيست، بلكه به تدريج ـ‌ چه در بخش كمي، چه در بخش كيفي‌ـ به كمال رسيده است.

فصل سوم اعتناي اسلام است به مسئله اجتماع كه جامعه در اسلام، خيلي محترم است. آنچه متمم فصل دوم و زمينه‌ساز فصل سوم است، آياتي است كه مي‌گويد گرچه بشر، زندگي جمعي داشت و دارد ولي وحي و نبوت به اين جامعه، بها داد و مايه نمو تدريجي جامعه شده است. بيان‌ذلك اين است كه اگر جامعه بخواهد كمّاً و كيفاً رشد كند، خونريزي در آنها نباشد، اختلاف و زد و خورد و كينه‌توزي در آنها نباشد، بايد هدف اينها مشترك باشد اولاً، اصول و مباني اينها مشخص و مشترك باشد ثانياً، خط مشي اينها مشخص و مشترك باشد ثالثاً و راههاي فرعي به جزئي كه زير پوشش خط كلي است اين ‌هم مشخص و مشترك باشد رابعاً تا همه در يك مسير حركت كنند، در يك جهت شنا كنند، نه در جهت خلاف شنا كنند، راه يك طرفه باشد نه دو طرفه، همه دارند مي‌روند وقتي راه، وسيع است و روشن است و همه دارند مي‌روند، برخورد كم است. ولي اگر يك عده بروند يك عده بيايند، از آن طرف بيايند خب، برخورد زياد است. انبيا آمدند اين جامعه را شكوفا كردند؛ گفتند شما هدف مشترك داريد، هدفهايتان متضاد نيست يكي‌ به آن سمت يكي در جهت مقابل بخواهد حركت كند، اين‌چنين نيست هدف شما يك سمت است. پس در يك مسير بايد حركت كنيد. اگر هدف، واحد شد، قهراً اصول و مباني هم مي‌شود واحد، اگر اصول و مباني واحد شد خط و مشي هم مي‌شود واحد، اگر خط مشي واحد شد فروع جزئي كه زير پوشش اين خط مشي كلي است او هم مي‌شود واحد، همه دارند يك سمت مي‌روند. حالا چون همه دارند يك سمت مي‌روند [و] هر كسي راه خود را طي مي‌كند، اينجا هر چه هم سريع باشند هيچ محذوري پيش نمي‌آيد، لذا دستور دادند كه به تندي حركت كنيد، مسارعت داشته باشيد به سرعت راه را طي كنيد، سبقت بگيريد، سعي كنيد از ديگران جلو بزنيد چرا، چون جلوي اين راه شما باز است هيچ مانعي نيست و همه هم در يك سمت حركت مي‌كنيد، هر كدام هم در باند مخصوص خود حركت مي‌كنيد، لذا جا براي برخورد نيست، اين كار را انبيا كردند.

نقش وحي و رسالت در تكامل كمّي و كيفي جوامع

لولا مسئله وحي و نبوت و رسالت، جامعه نه كمّاً پيشرفت مي‌كند نه كيفاً؛ اما كماً پيشرفت نمي‌كند، همين جنگهاي خانمان‌براندازي است كه مي‌بينيد هست و كشتارهاي فردي هم كه كم نيست؛ اما كيفاً رشد نمي‌كنند، براي اينكه اينها ﴿فاين تذهبون﴾[1] دامنگير اينهاست، هدفي جز هدف حيواني نخواهند داشت، پس آن زندگي اصيل انساني نصيبشان نمي‌شود كه رشد كيفي داشته باشد. قرآن كريم، اين موضوع را كه انبيا اولين و مهم‌ترين عامل شكوفايي جامعه بودند و هستند، اين را ذكر مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» كه آيه‌اش در بحث ديروز اشاره شد، آيهٴ نوزده اين‌چنين است كه ﴿وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا﴾ يعني بشرهاي اولي در اثر آن زندگي ساده‌اي كه داشتند، نه وسايل صنعتي و كشتار دسته جمعي داشتند، نه سرمايه‌هاي اختلاف‌برانداز سنگين داشتند، نه علل و عوامل ديگري كه آشوب‌برانگيز باشد داشتند. اينها يك زندگي ساده‌اي داشتند، كم كم كه پيشرفت كردند، اين‌گونه از علل و عوامل در دستشان پيدا شد، اختلاف پيدا كردند. آن‌گاه كتاب آسماني كه مجموعه قوانين است نازل شد تا به اين اختلافات سامان بدهد؛ اما اين نه به آن معناست كه بشرهاي اولي بدون حجت زندگي مي‌كردند، پيامبري درميان آنها نبود.

بشرهاي اولي بدون كتاب زندگي مي‌كردند نه بدون پيغمبر و كتاب، به اصطلاح قرآن كريم، آن مجموعه قوانيني است كه عقايد و احكام و اخلاق و مسائل كيفري و امثال‌ذلك را به همراه دارد. لذا به پنج پيامبر كه اولواالعزم‌اند(عليهم‌السّلام) كتاب داده شد، انبياي ديگر يا با مواعظ كلي و نصايح و اخلاق و مانند آن اداره مي‌كردند يا حافظ شريعت يكي از انبياي اولواالعزم گذشته ديگر بودند. آدم(سلام الله عليه) اولين كسي است كه روي زمين زندگي مي‌كرده يعني اين نسل فعلي به حضرت آدم و حوا(عليهم‌السّلام) ختم مي‌شود، گرچه از بعضي از روايات استفاده بشود كه قبل از آدم، آدم ديگر بود و همچنين[2] ؛ اما ظاهراً همهٴ آن انسانها و نسلها منقرض شدند، اين نسل كنوني كه روي زمين زندگي مي‌كند، فرزند آدم و حوا(عليهم السّلام) است و اولين كسي كه روي زمين خلق شده است حجت خداست و آن آدم(سلام الله عليه) است «الحجةُ قَبْلَ الخَلْقِ»[3] خب، بعد به وسيله او، مسئله گناه و ثواب مشخص شده است. اولين حرفي كه در اين زمينه از ثواب و گناه مطرح شد، همان حرفي است كه هابيل به برادرش گفته است ﴿إِنّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِكَ﴾ [4] سخن از گناه و سخن از آتش و امثال‌ذلك را اين هابيل، به وسيله ياد گرفتن در مكتب پدرش به آن ديگري گفته است. پس حجت، قبل‌الخلق است يعني قبل از خلق افراد عادي است.

نزول كتب آسماني به همراه تكامل و پيچيدگي جوامع بشري

اما اين زندگي ساده مردم كه با اختلافات كمتري اداره مي‌شد، وقتي زندگي به پيچيدگي رسيد با اختلافات بيشتري روبه‌رو شد، اينجا جا براي كتاب فراهم شد يعني مجموعه قوانيني كه به همه اين فروع پاسخ بدهد، به همه اين اختلافات و درگيريها خاتمه بدهد. لذا چه در سورهٴ «يونس»[5] ، چه در سورهٴ «هود» به اصل اختلاف بشر اشاره شده است. در سورهٴ «بقره» به حل اختلاف اشاره شد[6] ، آيهٴ 118 سورهٴ «هود» اين است كه ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ﴾[7] ؛ اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست اينها را با اجبار و اضطرار يكسان قرار بدهد، قرار مي‌داد ولي اين تكامل، در او نبود؛ هر كسي با اراده خاص، با سليقه خاص، با نظر خاص در اين صراط تكاملي حركت مي‌كند. بنابراين اينها با هم مختلف شدند تا اينكه ضرورت نزول كتاب احساس شد و آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» در اين زمينه مطرح است كه ﴿كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾ يعني توده انسانها يك زندگي ساده‌اي داشتند و يكسان زندگي مي‌كردند؛ آن اختلافاتي كه مايع تنازع و درگيري و كشتار و امثال‌ذلك باشد در بين آنها نبود تا اينكه زندگي اينها كه به صورت پيچيده درآمد، اختلافات شروع شد. وقتي اختلافات شروع شد در اينجا قانون لازم بود كه به اين اختلافات خاتمه بدهد. قانون كه آمد، آنها كه براساس همان فطرت اوليشان باقي بودند، علاقه به قانون داشتند مايل بودند كه از راه صحيح اختلافاتشان حل بشود، اينها اختلاف را به اتحاد تبديل كردند.

تفاوت اختلاف ممدوح و مذموم

يك عده كامجو از مسئله قانون‌دوستي يك عده سوء استفاده كردند، از آن به بعد، بعد از روشن شدن حق، زمينه اختلاف ديگر را فراهم كرده‌اند كه اين اختلاف براي بعدالعلم است، فرمود: ﴿كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ﴾ اين كتاب ﴿بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾ اين تمام شد. از آن به بعد، اختلافاتي كه هست يا براي علماست يا براي سياست‌بازاني است كه با علما هماهنگ‌اند، از آن به بعد، ديگر اختلاف، اختلاف مذموم است نه اختلاف ممدوح. آن اختلاف قبلي اختلاف خوبي بود، اختلاف سليقه بود، اختلاف‌نظر بود بايد با قانوني آن اختلاف حل بشود. آن اختلاف قبل‌العلم يك اختلاف خوبي است كه نظر را پخته مي‌كند، مثل دو نفر كه دارند بحث مي‌كنند، اينها دو نظر دارند، اين دو نظر، چون متضارب هم است در بيان نوراني حضرت امير(عليه‌السّلام) كه « اِضْرِبوُا بَعْضَ الرَأيَ ببَعْضِ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ الصَّوٰابْ»[8] اين تضارب آرا، زمينه تولد آن رأي صحيح است، دو نفر كه دارند با هم بحث مي‌كنند و اختلاف نظر دارند اين اختلاف بسيار چيز خوبي است، چون مايه پخته شدن آن مطلب است. وقتي كه روي اين بحثها تلاش و كوشش كردند [و] حق برايشان روشن شد، از آن به بعد اگر هر كدام بخواهد جدال را ادامه بدهد، اختلاف، اختلاف مذموم است، اين اختلاف بعدالعلم است. اين اختلاف بعدالعلم به آن معاصي كبيره منتهي مي‌شود. فرمود بعد از اينكه انبيا آمدند راه حل نشان دادند، هيچ كس اختلاف نكرد، مگر علما و دانشمندانشان كه فهميده اختلاف كردند ﴿ومَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾[9] شما در اين ملل و نحل ملاحظه مي‌فرماييد معمولاً ملل و نحل يا دو جلد است يا دو بخش از يك جلد، آن ملل را انبيا(عليه‌السّلام) آوردند از آدم تا خاتم(عليهم‌السّلام)، آن نحل را علما در برابر انبيا آوردند ديگر، اين همه اديان باطل را افراد عادي كه دين‌ساز نيستند كه، همين علماي سوء بودند در اديان و مظاهر كه اينها را به بار آوردند، يكي وهابيت شد، يكي بهائيت شد و مانند آن ﴿ومَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾ اين اختلاف بعدالعلم است، اين يك جلد مي‌شود نحل، اين نحله، نحله‌ها را علما آوردند در برابر انبيا ديگر، آن ملت، ملتها را انبيا آوردند اين نحله، نحله‌ها را علما آوردند و براي اينكه بازوي اجرايي خوبي هم داشته باشند با طاغيان عصر ساختند، لذا مسئله متنبِّيان كمتر از سلسله انبيا نيست. خب، اين اختلاف بعدالعلم است كه مذموم است و اما اختلاف قبل‌العلم يك اختلاف ممدوحي است. در حين مباحثه كردن همين اين آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» از سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) نقل شده است كه ايشان مي‌فرمودند اختلاف قبل‌العلم، يك اختلاف ممدوح و مقدسي است، نظير اختلاف كفتي‌الميزان، اگر ترازو را كسي نصب كرده، در يك كفه‌اش وزن گذاشته، در يك كفه‌اش موزون، سنگ يك كيلويي را در يك كفه گذاشته، نان را در كفهٴ ديگر، اين كفه وزن با كفه موزون اگر هر دو يك كيلو نباشند هميشه اختلاف دارند. اگر نان، كمتر از يك كيلو باشد اين كفه بالا مي‌رود اين كفه سنگ او را همراهي نمي‌كند، مي‌گويد من با تو مخالفم و اگر اين نان، بيش از يك كيلو باشد، اين كفه سنگ بالا مي‌رود اين كفه نان مي‌گويد من تو را همراهي نمي‌كنم با تو مخالفم؛ اما اين اختلاف يك اختلاف مقدسي است، چيز بسيار خوبي است، چون هر دو طرف تلاش مي‌كنند تا آن قسط و عدل بر قرار بشود. ولي وقتي كه نان، نه كم بود نه زياد، همان يك كيلو بود يعني اين موزن با آن وزن، موازن بود، آن‌گاه كفتي‌الميزان در كنار هم صف مي‌بندند، با هم مي‌ايستند [و] هيچ اختلافي با هم ندارند. پس اختلاف كفتي‌الميزان قبل از قسط والعدل يك اختلاف خوبي است، چون هر دو حرف خوبي مي‌زنند، هم اين حرف خوب مي‌زند هم آن حرف خوب مي‌زند، او مي‌گويد تعديل كن اين‌هم مي‌گويد تعديل كن، بعد از توازن اين كفتي‌الوزن والميزان، اگر يك مطففي در اين ترازو دستكاري كرد، گرفتار ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ﴾[10] خواهد شد، آن ديگر اختلاف بعد از توازن است. تمام اين مباحثه‌ها و نظرها و اختلاف رأيها براي بر قراري آن قسط علم و عدل معرفت است. اگر واقعاً معلوم شد كه حق، با رفيق است انسان بايد كوتاه بيايد و اگر كوتاه نيامد، جايي بند نمي‌شود كه حالا بگويد حالا اين يك معصيت را من امروز كردم بعد‌ها توبه مي‌كنم، كم‌اند كسي به لجاج و جدال بي‌افتند، بعد به توبه مؤفق بشوند. فرمود: ﴿ومَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ﴾ آن كتاب را «اوتوا» آن كتاب را، كتاب به ايشان رسيده است ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾[11] .

شكوفايي جوامع بشري در پرتو وحي

خب، پس سهم انبيا در شكوفايي جامعه اين است كه اينهايي كه دو طرف رفت و آمد مي‌كردند يعني خيابانشان دو طرفه بود، بعضي الي‌الله حركت مي‌كردند بعضي عن‌الله، بعضي به سمت بهشت مي‌رفتند بعضي از بهشت مي‌آمدند، بعضي به سمت حق داشتند بعضي ارتداد از حق داشتند، اينها را در يك سمت و سو قرار دادند، گفتند با هم بايد حركت كنيد، به يك طرف حركت كنيد. وقتي هدف، مشترك شد، اصول و مباني مشترك شد، خطوط كلي مشخص شد، خط مشي جزئي هم مشخص مي‌شود، حالا مي‌فرمايد از اين بعد ﴿سارعوا﴾[12] تا مي‌توانيد به سرعت برويد، چون جلوي شما را چيزي نمي‌گيرد، هر كسي در وظيفه خود دارد حركت مي‌كند. شما هر چه بهتر باشيد در راه فضيلت مي‌خواهيد حركت كنيد هيچ ‌كسي مزاحم شما نيست. شما اگر بخواهيد در راه تكبر، قدم برداريد، مي‌بينيد در قدم دوم و سوم درگير مي‌شويد، اگر در راه تواضع خواستيد قدم برداريد، هر اندازه متواضع‌تر باشيد مزاحم كسي نيستيد، در راه جهل بخواهيد قدم برداريد، مي‌بينيد قدم دوم و سوم سرتان به سنگ مي‌خورد، در راه معرفت و دانش بخواهيد قدم برداريد، هر چه هم كه برويد كسي كاري به شما ندارد، چون وادي، وادي ايمن است. اينكه به موساي كليم فرمود: ﴿مِنْ شاطِي الْوادِ اْلأَيْمَنِ﴾[13] اين «أَيْمَنِ» وصف وادي نيست [بلکه] وصف شاطي است يعني جانب ايمن وادي يعني آنجاست كه خيلي هم راست است و هم با يمن و بركت همراه است. ولي براي كسي كه در اين خط مشي حركت مي‌كند كل اين جانب، وادي ايمن است، لذا مي‌فرمايد: ﴿سارعوا﴾، هيچ مزاحتمي در كار نيست. پس مهم‌ترين نقش شكوفايي جوامع، به وسيله وحي و رسالت است. حالا كه جامعه را با اين آيات، قرآن نشان مي‌دهد كه انبيا به شكوفايي رساندند، به اينها آن خطوط كلي ياد شده را تفهيم كرده‌اند.

پرسش:...

پاسخ: بله جهتشان كفر است. آنجا هم در سورهٴ «زخرف» هم اين است كه اگر ما اين وحشت را نمي‌داشتيم به كافر، آن‌قدر مي‌داديم كه اين به جاي تير آهن، تير نقره سقف خانه‌اش را درست كند؛ اما مي‌ترسيديم كه همه دست از دين بردارند بشوند كافر، وقتي كه مي‌بينند كافر وضعش روبه‌راه است، خب همه مي‌شوند كافر ﴿وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ﴾[14] .

هدف مشترك انبياء، ايجاد اتّحاد در جوامع بشري

در اين‌گونه از كريمه‌ها دارد كه انسانهاي اولي يك روال زندگي مي‌كردند، انبيا به‌عنوان مبشر و منذر آمدند با چه چيزي آمدند؟ با سرمايه كتاب آمدند، براي چه چيزي آمدند؟ براي اينكه اختلافات مردم را حل كنند﴿لِيَحْكُمَ﴾اين كتاب، ﴿بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾[15] .

پرسش:...

پاسخ: اصلاً اين، بله؛ اما اين اختلافي كه بين مردم است به وسيله انبيا بايد حل بشود، آن اختلاف را كه خودش آورده كه يك عده او را قبول دارند، يك عده او را قبول ندارند؛ اما اينكه فرمود: ﴿وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا﴾[16] كه در سورهٴ «يونس» بود، اين كار به آمدن انبيا ندارد يا ﴿لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ﴾[17] كه در سورهٴ «هود» بود كه كار به انبيا ندارد، بشرهاي اولي زندگي ساده بي‌آلايشي داشتند تا رسيدند به مرز اختلاف. اين اختلاف را كه در سورهٴ «يونس» است فرمود اينها امت واحده بودند بعد اختلاف كردند و لايزال هم اين‌چنين‌اند، براي اينكه اين اختلافات ريشه‌كن بشود، ما وحي و رسالت را تنظيم كرديم، انبيا با مجموعه قوانين آمدند تا به اختلافات مردم خاتمه بدهند، عده‌اي مي‌پذيرند عده‌اي از آن به بعد كه حق براي آنها روشن شده است نمي‌پذيرند، چرا؟ ﴿بغياً﴾[18] آن اختلاف بعدالعلم است.

تعاليم الهي براي ايجاد اتّحاد در جامعه

خب، پس نقش انبيا در شكوفايي جامعه از اين جهت شروع شد حالا كه آمدند وارد جامعه شدند يك سلسله اختلافات قبلي جامعه را برطرف كردند كه زمينه را براي اتحاد، فراهم بكنند. آن زمينه براي پيدايش وحدت چيست؟ دادن هدف مشترك اولاً، ارائه اصول و مباني مشترك ثانياً، راهنمايي خط مشي مشترك ثالثاً، تعليم فروع جزئي زير پوشش خط مشي كلي رابعاً تا جامعه شكل بگيرد. حالا در سورهٴ مباركهٴ «انعام» به بخشي از اينها اشاره فرمود. در سورهٴ «انعام» فرمود، آيهٴ 153 ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾؛ راه من همين است، همان قصه معروف كه وجود مبارك حضرت خطي كشيد مستقيم و خطوط جزئي از طرف يمين و يسار كشيد، به اصحاب فرمود اين نقشه كيست؟ عرض كردند ما نمي‌دانيم. فرمود آن راهي كه من آوردم همين راه وسط است، آن راههاي چپ و راست، راههاي ضلالت است ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ در همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 159 اين‌چنين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ‌ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَي اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾ آن دعوت هست، اين نهي از اختلاف آن دعوت به اتحاد. در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه قبلاً آياتش بحث شد، دعوت به اجتماع را با خط و مشي و اصول‌اش مشخص فرمود. فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ كه هم امر به اتحاد فرمود، هم نهي از اختلاف فرمود. در ذيل اين آيه ملاحظه فرموديد كه منظور اين نيست كه شما مسلمان بشويد، مؤمن بشويد، بلکه منظور اين است كه با هم مسلمان باشيد، با هم مؤمن باشيد يعني اگر مثلاً هزار نفر در يك ‌جايي به سر مي‌برند، هر كدام از اينها مؤمن‌اند و مسلمان‌اند ولي با هم كاري ندارند، هماهنگ هم نيستند، مساعد و معاضد و معاون هم نيستند، هيچ‌كدام از آن هزار نفر به اين آيه عمل نكرده است. يك وقت است كه قرآن مي‌فرمايد شهادت بدهيد، ايمان بياوريد به حقانيت ما جاء بالنبي اين يك مسئله فردي است. يك وقت مي‌فرمايد: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ اما ﴿جَميعًا﴾ مبادا كسي خيال بكند كه ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾، نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[19] است. ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ معنايش اين است كه هر كسي به عقد خود وفا كند، هزار نفر اگر رفتند بازار، هزار كالا خريدند هزار عقد است هزار وفا دارد، هيچ ‌كسي مأخوذ به وفاي عقد ديگري كه نيست، اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ به چندين قضيه تبديل مي‌شود يعني يا «زيد أوف بعقدك»، يا «عمرو أوف بعقدك» و هكذا، گذشته از اينكه آن قسمت قانوني‌اش غالب ارائه به صورت قضيه حقيقيه است، در مقام امتثال يعني «فليف كلٌّ بعقده و عهده» اين معنايش است؛ اما ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا﴾ يك تكليف است به هزار نفر يعني‌ اي هزار نفر! شما با هم مسلمان باشيد، با هم در خدمت قرآن باشيد، با هم در خدمت عترت باشيد؛ هم امر به اتحاد فرمود هم نهي از اختلاف فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ بعد هم فضايل اين مسئله را ذكر كرد كه ﴿وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾[20] اين يك بخش.

پرسش:...

پاسخ: نه البته، اين خود ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾[21] هم جزء وظايف است ديگر، اگر ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾ نبود نظير همان ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[22] هر كسي وظيفه فردي داشت؛ اما اين ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾ وظيفه است ديگر، اين وظيفه براي مسلمين است يعني مسلمانها گذشته از اينكه نسبت به وظايف فرديشان مكلف‌اند، موظف‌اند كه با هم اسلام را بشناسند، با هم اسلام را عمل كنند، با هم از اسلام دفاع كنند، با هم در سايه اسلام به سر ببرند. با هم مسلمان بودن غير از مسلمان بودن است و اين ‌هم در متن اسلام است ديگر.

پرسش:...

پاسخ: بله ديگر، اگر قرآن يك چنين دستوري نمي‌داد، انبيا يك چنين دستوري نمي‌دادند، اگر كسي بحالِهِ و حِيٰالِه معتقد بود، مسلمان كامل بود. ولي مسئله لزوم وحدت و پرهيز از اختلاف، در متن دين آمده، قهراً جزء وظايف او است ديگر.

 

نقش امر به معروف و نهي از منكر در اتّحاد جامعه

خب براي اينكه همه كارها به مسئله قضا و داوري منتهي نشود و به آنجا ختم نشود، اين نظارت عمومي را به‌ عنوان ولايت مشترك، در حد امر به ‌معروف و نهي از منكر لازم كرده است: ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ٭ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ٭ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[23] اين از اين شديدترين لحنهاي آياتي است كه به خطر اختلاف اشاره مي‌كند. فرمود بعد از روشن شدن مطلب، اگر كسي خداي ناكرده داعيهٴ اختلاف در سر پروراند، اين عذاب عظيم دارد چه موقع؟ روزي كه يك عده صورتشان سياه مي‌شود، اين هشدار است و زنگ خطر كه يكي از گوشه‌هاي عذاب عظيم، همان روسياهي قيامت است به دو معنا: هم سيه‌روي و هم روسياه شدن. يك وقت است كسي رسوا مي‌شود، مي‌گويند رو‌سياه شد، سيه‌روي بودن آنجا نشانه آن روسياهي دروني است خلاصه، اين تنها معنايش اين نيست كه يك عده روسياه مي‌شوند نه، هم سيه‌روي مي‌شوند هم روسياه. خب، اين خطرها را آنجا گوشزد فرمود، يك عده هم روسفيد مي‌شوند و سفيد‌روي. باز هم در آيهٴ 110 فرمود: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ﴾ اين ‌هم باز دعوت به امر به معروف و نهي از منكر تا جامعه شكل بگيرد، اين را درباره اصل مسئله اتحاد فرمود.

 

نخستين برنامه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي وحدت جامعه اسلامي

شعار رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه در آغاز تأسيس حكومت، چه در پيروزي حكومت اسلامي، اولين شعاري كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هنگام ورود به مدينه داد قبل از اينكه مسجد بسازد و دست به كارهاي آبادي و عمراني بزند، اين بود كه فرمود: «تواخوا في الله اَخَوَيْن اَخَوَيْن»[24] اين «تواخوا في الله اَخَوَيْن اَخَوَيْن»؛ هر دو به دو در راه خدا برادر هم باشيد، آن ‌هم پياده كرد [و] عقد اخوت خواند بين افراد؛ بين خود وجود مبارك حضرت امير(عليه السّلام) عقد اخوت خواند، اوس و خزرج را برادر كرد تا اينها شدند متحد «تواخوا في الله اَخَوَيْن اَخَوَيْن» اين شعارش در آغاز تأسيس حكومت. وقتي حكومت‌اش در مدينه به آن سالهاي هشتم و نهم رسيد و شكل گرفت و توانستند بر شبهه جزيرةالعرب فائق بيايند و جريان فتح مكه پيش آمد آنجا در حجةالوداع و خطبه معروف اتحاد آموز را ذكر كرد كه «المسلِمُونَ اِخْوَة تَتَکافَاُ دماؤُهُمْ و يَسْعَي بِذِمَّتِهِمْ أدناهُمْ هم يدٌ علي مَنْ سِواهُم»[25] ؛ اينها با هم برادرند، خونهايشان شبيه هم است، خون هيچ ‌كسي عزيزتر از خون ديگري نيست، اينها يك دسته‌اند «هُمْ يدٌ علي مَنْ سِواهُمْ» خب، اين شعارهاي رسمي بود كه در آغاز حكومت يا پيروزي حكومت، اينها را اعمال مي‌كرد.

تعاليم پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جهت ايجاد وحدت در جامعه

گذشته از آن نصايح روزانه و دستورات اخلاقي، اين برنامه‌هاي رسمي. در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» دو آيه بود كه يك آيه قبلاً قرائت شد، يك آيه همين آيهٴ ده سورهٴ «حجرات» است كه معروف است ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ اين اخوت ديني است ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ پس همه اينها را برادر مي‌داند و خودش و علي را پدر مي‌داند «انا و عليٌّ ابوا هذة الامة»[26] و همه اينها را فرزندان خود مي‌داند، چه اينكه قرآن كريم همه مؤمنين را فرزندان خليل‌الرحمان(عليه‌السّلام) مي‌داند ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾[27] پس اينها اگر روي مسئله ديانت باشد، چون يك معلم دارند به نام «انا و علي» که علي نفس اوست(سلام الله عليهما) پس فرزندان يك پدرند و اين سلسله هم به ابراهيم خليل ختم مي‌شود و آن ‌هم أب همه اينهاست؛ هم أب انبياست هم أب امم است كه ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾ كه در آخر سورهٴ مباركهٴ «حج» است، اين راههاي شكوفايي جامعه از راه ترويج وحدت و پرهيز از اختلاف و نفاق.

پرسش:...

پاسخ: آن درباره حضرت نوح است يعني نوح كه شيخ‌الانبياء است، روش او ادامه داشت يكي از راهيان راه نوح شيخ‌الانبياء ابراهيم خليل است ﴿وان من شيعته﴾[28] يعني از پيروان نوح شيخ‌الانبياء ابراهيم(سلام الله عليه) است كه ضمير ﴿شيعته﴾ به نوح برمي‌گردد، آن‌وقت در حقيقت همه اينها به آن شيخ‌الانبياء ختم مي‌شود، خود ابراهيم(سلام الله عليه) هم همان راه را طي مي‌كرده است، خب.

 

محوريت وحدت جامعه در تعاليم و دستورات اسلام

فتحصل كه فصل دوم اين بود كه نمو جامعه تدريجي است ولي نقش مهم نمو جامعه را وحي و رسالت به عهده داشتند. فصل سوم اين است كه اسلام به جامعه خيلي بها مي‌دهد، اين آياتي كه تلاوت شد هم متمم فصل دوم بود هم مبيّن فصل سوم. اسلام به جامعه آن‌چنان اعتنا دارد كه اگر كسي همه احكام اسلام را رديف بنويسد، بعد يك نگاه اجمالي بكند، مي‌بيند مثل گلاب كه در برگ گل مفروش است، اين روح جمعي در همه اين احكام و حِكم جامعه مفروش است كه اگر آن گلاب را از اين برگ گل برداريد مي‌شود بدون بو. اگر آن روح جمعي را از اين تك تك مسلمانها برداريد، از اين احكام برداريد، بي‌خاصيت مي‌شود. در مسايل نماز كه يك كار هر روزه است، مي‌فرمايد اين را به جماعت بخوانيد «المؤمن وحده جماعة»[29] چون فرشتگان با او هستند، اگر كسي با او نبود و اقل جماعت هم يك نفر است ولو يك نفر هم شد به ديگري اقتدا بكند، اين نماز پنج وقت، اين نماز پنج وقت كه انسان در مساجد و امثال‌ذلك به صورت جمعي مي‌خواند، اين را هفته‌اي يك‌بار به صورت نماز جمعه در مي‌آورد كه تا اين اجتماعات كوچك به آن اجتماع بزرگ درآيد؛ ديگر روا نيست كسي كه مقدور اوست در نماز جماعت شركت نكند. از اين بدتر ديگر روا نيست كسي مقدور اوست در نماز جمعه شركت نكند و از اين مهم‌تر آن كنگره، كنگره جهاني سالانه است كه همه اينها در﴿يَوْمَ الْحَجَّ الْاَكْبَرِ﴾[30] با هم بايد جمع بشويد، همه اينها در عرفات باهم باشند، در مشعر باهم باشند، در منا باهم باشند، در حرمين باهم باشند، اين جماعتهاي كوچك شهر و روستا به نماز جمعه برگزار مي‌شود، براي عظمت و اهميت نماز جمعه فرمودند ديگر تا شعاع يك فرسخي كسي حق ندارد نماز جمعه برگزار كند، اين يك مسئله و تا شعاع دو فرسخي اگر كسي معذور نيست، موظف است بيايد، اين ‌هم مسئله دوم كه اين دو فرسخي براي وجوب حضور است و آن يك فرسخي براي حرمت عقد جمعه ديگر است، اينها دو تا مسئله جداي از هم است. اگر اين جمعه‌ها تشكيل شد، آن‌گاه به مسئله حج مي‌رسد، اين نشان مي‌دهد كه روح اسلام روح جمعي است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴٴ تکوير، آيهٴٴ 26.
[2] . بحارالانوار، ج8، ص375.
[3] . الکافي، ج1، ص177.
[4] . سورهٴ مائده، آيهٴ 29.
[5] . سورهٴ يونس، آيهٴ 19.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[7] . سورهٴ هود، آيهٴ 118.
[8] . غررالحکم و دررالکلم، ص442.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[10] . سورهٴ مطففين، آيهٴ 1.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[12] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 133.
[13] . سورهٴ قصص، آيهٴ 30.
[14] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 33.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[16] . سورهٴ يونس، آيهٴ 19.
[17] . سورهٴ هود، آيهٴ 118.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[19] . سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[20] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.
[21] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.
[22] . سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[23] . سورهٴ آل عمران، آيات 104-106.
[24] . کنزالعمال، ج9، ص11.
[25] . وسائل الشيعه، ج29، ص75.
[26] . بحارالانوار، ج16، ص95.
[27] . سورهٴ حج، آيهٴ 78.
[28] . سورهٴ صافات، آيهٴ 83.
[29] . الکافي، ج3، ص371.
[30] . سورهٴ توبه، آيهٴ 3.