70/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 200
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾﴿200﴾
برخي از مصاديق صبر، مصابره و مرابطه
رواياتي كه در ذيل اين كريمه نازل شد، هر كدام متوجه به بخشي از بخشهاي مشمول اين آيه است و هيچ كدام دليل بر حصر نيست. مثلاً روايتي كه دارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا﴾ يعني اصبروا علي المصائب[1] . منظور اين نيست كه فقط صبر بر مصيبت مراد باشد، صبر در طاعت يا صبر از معصيت مراد نباشد و همچنين ﴿صابروا﴾ كه آمده است «﴿صابروا﴾ عدوكم»[2] اين ناظر به حصر نيست كه مصابره داخلي را نگيرد، فقط مصابره خارجي را شامل بشود يا ﴿رابطوا﴾ كه آمد «﴿رابطوا﴾ علي الائمه»[3] (عليه السّلام) اين بيان مصداق كامل مرابطه است، اينچنين نيست كه آن مرابطههايي كه در آيهٴ سورهٴ «انفال» آمده ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ﴾[4] او را شامل نشود يا مرابطهاي كه مؤمنين با هم دارند آن را شامل نشود، مصداق كامل اين مرابطه، ارتباط با ائمه(عليهم السّلام) است، اين يك مطلب.
بيان علامه طباطبايي(ره) در حالت جمعي داشتن هيئت مفاعله
مطلب دوم آن است كه اين هيئت مفاعله، اگر با قرينه همراه باشد، نظير مسافرت، نظير معاقبه، سافرت عاقبت اللّض در اينگونه از موارد، به معناي طرفين نيست ولي در موارد ديگري كه معني با همراهي به طرفين انجام شود، اين گاهي همراهي و طرفين در كار مثبت است، گاهي همراهي و طرفين در كار منفي، در کار منفي باشد، نظير منازعه، مقاتله، مقاطعه، مدابره اينگونه از امور كه طرفين درصدد نفي ديگرياند و همين هيئت، كاربرد مثبت داشته باشد در دو طرف، نظير معاونه، معاضدت، مساعدت و اينها كه اينها طرفين به سود يكديگر كمك ميكنند معاضدت دارند، مساعدت دارند، معاونت دارند و امثالذلك. هيئت مفاعله، اعم از همه اينهاست، در اينجا آنچه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مشي ميكند اين است كه اين هيئت مفاعله، همان حالت جمعي را دارد كه بين دو گروه يا دو نفر هست؛ اما در طرف مثبت، نه در طرف منفي، نظير مقاتله نيست، نظير منازعه نيست، نظير معاونت است، نظير مساعدت است، نظير معاضدت است، نظير معاشرت است كه همه اينها مفاعله است؛ طرفيني است بين دو فرد يا دو گروه؛ اما در نقاط مثبت.
ضرورت بررسي بيان «الميزان» در ذيل آيهٴ محل بحث
مطلب مهمي كه در ذيل اين كريمه هست، همان پانزده عنواني است كه در حقيقت پانزده فصل است[5] . پيشنهاد اين است كه اين پانزده فصل را به خواست خدا عميقاً مطالعه ميفرماييد بعد مباحثه ميكنيد، آياتي كه ايشان در ضمن هر كدام از اين عناوين پانزدهگانه يا پانزده فصل، مطرح ميفرمايد آنها را يادداشت بكنيد، آياتي هم كه در بحث، اضافه ميشود آنها را هم يادداشت بكنيد، آياتي هم كه به ذهن شريف خود شما هم ميرسد، استنباط ميكنيد، آنها را هم يادداشت ميكنيد در خلال هر يك از اين فصول پانزدهگانه، چون يك تفسير موضوعي مستقلي است در حقيقت به عنوان جامعه از نظر قرآن. اگر ـ انشاءالله ـ فراغتي داشتيد و بحثهاي روايي را هم در كنار بحثهاي قرآني اضافه كرديد و مباحث عقلي را هم در كنارش تثبيت كرديد، آنگاه ميشود جامعه از نظر اسلام، كه نظر اسلام درباره جامعه چيست، اين يك رساله جدايي خواهد بود، اگر ـ انشاءالله ـ فراغت كرديد اين كار را حتماً بكنيد. فصل اول يا عنوان اولي كه ايشان طرح ميكنند درباره انسان و جامعه است. فصل دومش هم درباره نمو جامعه در انسان است كه اين دو فصل، كاري به مسئله اسلام ندارد. فصل سوم به بعد ناظر به دخالت اسلام و تأثير گذاري اسلام در جامعه است كه جامعه از نظر اسلام چگونه رشد ميكند و اسلام، جامعه را چگونه ميشناسد، چگونه شكوفا ميكند و ميپروراند و وظايف را ذكر ميكند و مانند آن.
بيان فصل اول از تحليل الميزان در اجتماعي بالطبع بودن انسان
فصل اول «الانسان و الاجتماع» نه «الاسلام و الاجتماع»، در اين فصل ميفرمايند در اينكه بشر، زندگي جمعي دارد نيازي به بحث ندارد. يك وقت است كسي انسان است ولي زندگي انساني ندارد. اين ممكن است در يك صومعه يا ديري زندگي منفردانه داشته باشد؛ اما آن ديگر زندگي انساني نيست يعني زندگي مسئولانه نيست، زندگي كه انسان بايد بكوشد باري را از دوش ديگران بردارد، هدايت ديگري را به عهده بگيرد، اگر جاهل است از ديگري، چيز ياد بگيرد اگر عالم است به ديگري چيز ياد بدهد، اگر تهيدست است مشكلش را با ديگري حل كند و اگر توانمند است، بار را از دوش ديگري بردارد، اگر بيمار است به طبيب مراجعه كند، اگر طبيب است به بالين بيمار برود، اينگونه از مسائل كه زندگي انساني است، در آن انسان منزوي خميده در دير يا صومعه نيست. پس او زندگي دارد؛ اما زندگي انساني ندارد ـ انساني به اين معناي مصطلح ـ يك وقت است كسي فوق فرد عادي است او هم از بحث خارج است، يك وقت است كه دون افراد عادي است، آن هم از بحث خارج است. يكي لغاية عظمته و يكي لغاية دنانته؛ اما توده افراد، اگر بخواهند زندگي انساني داشته باشند بايد با هم زندگي كنند، بيهم نميشود. پس جمعي زندگي كردن انسان، يك امر روشني است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ بله زندگي انساني بما هو انساني، اين انساني متعارف. اگر كسي فوق همه اين حرفها بود خب، او همه احتياجات را توانست برطرف كند، بدون حشر او از بحث، خارج است لغاية عظمته و اگر كسي دون همت بود [و] زندگي حيواني داشت، او هم خارج از بحث است، لغاية خسته، اگر كسي بخواهد با اين ساختار درونياش زندگي انساني داشته باشد، اين ناچار است با ديگران باشد.
مستخدم بالطبع بودن انسان از نظر الميزان
اين يك امر روشني است؛ منتها تحليل عقلياش پيچيده است كه آيا او طبعاً توحش دارد، متوحش به طبع است طبعاً درنده است، با ديگران ميجوشد كه نفع ببرد؟ يا طبعاً متمدن است؛ با ديگران ميجوشد كه نفع برساند، اين تازه اول آن اختلاف عميقي است كه انسان، متمدن بالطبع است يا متوحش بالطبع، انسان مستخدم بالطبع است يا متمدن بالطبع. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در موارد زيادي از الميزان، اين نظر معروف را نميپذيرند كه انسان متمدن بالطبع است كه طبعاً اهل تمدن است و اين تمدن طبعي او و اين طبيعت تمدنگراي او، او را به زندگي جمعي واميدارد، اينچنين نيست[6] . بلكه انسان مستخدم بالطبع است تا از دستش بر ميآيد ميخواهد از گرده ديگران سواري بگيرد، وقتي ميبيند ديگران هم مثل او هستند، تن به قانون ميدهد. انسان، طبعاً فرشتهخوي نيست طبعاً، متمدن نيست طبعاً، جمعي زندگي ميكند. انسان، اجتماعي بالطبع، اين درست است؛ اما مدني بالطبع «مدني» يعني شهرنشين، باز هم درست است، مدينهنشين باز هم درست است؛ اما مدينه را كه مدينه گفتند يا براي اينكه مهد دين است يا براي اينكه مهد تمدن، بالأخره يا مَدْيَنْ است يا دين است يا مدنيت يكي از اين دو ماده است. به اين معنا، انسان مدني بالطبع نيست. اگر مدني بالطبع بود بايد اكثرش عادل و عالم ميشدند، اكثرش عاقل ميشدند، نظر ايشان اين است كه انسان، مستخدم بالطبع است؛ ميخواهد ديگري را به خدمت بگيرد، مستثمر بالطبع است، مستعمر بالطبع است اين استعمار، اين استثمار، اين استحمار زير پوشش استخدام، در هر فردي هست و چون ميبيند ديگري هم با اين سلاح به ميدان آمده، ناچار تمكين ميكنند، يك قانوني بينشان حكومت كند وگرنه انسان، طبعاً قانونمند نيست، علاقهمند به قانون نيست اين نظر ايشان.
بررسي ويژگي اجتماعي انسان
در بحثهاي قبل اينچنين جمع شد كه انسان نه مثل فرشته است كه ﴿لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾[7] باشد، نه مثل حيوان است كه «همّه بطنه» باشد، حيثيتي دارد كه ذات اقدس الهي آن حيثيت را به طبيعت و طين، ﴿حمأ مسنون﴾[8] گل و لاي و امثالذلك اسناد داد، فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾[9] و امثالذلك. يك حيثيت فرشته منشي هم دارد كه آن را به خود اسناد داد، فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[10] كه اين را هم درباره انسان اول فرمود، هم درباره نسل آدمي. درباره آدم كه همين جمله معروف است ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[11] درباره نسل آدم فرمود: ﴿جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ﴾ بعد كه تسويه كرد ﴿وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾[12] يعني همين نسل انسان را كه از ماء خلق كرد، وقتي دستگاه بدنياش را تسويه فرمود، از روح خود به او افاضه كرد. پس در اين جهت، فرق بين آدم و فرزند آدم نيست پس بنيآدم اعم از آدم و فرزند آدم، آن اصلي و اين نسلي، همه اينها داراي دو حيثيتاند. اگر بخواهيم آن جنبه ﴿حمأ مسنون﴾ و طين و طبيعت او را بررسي كنيم، او مستثمر بالطبع است. بخواهيم روح او را بررسي كنيم، مدني بالفطرت است. انسان، مدني بالفطرت است و مستخدم بالطبيعت، بين اينها جهاد اكبر هميشه هست. خب، پس فصل اول اين است كه انسان طبعاً با جامعه بايد به سر ببرد. حالا اين گرايش به جامعه، فطري اوست، به معناي مدني بودن، طبيعي اوست؟ به معناي مستخدم بودن، اين تحليلي است جداي از آن مطلب اول. پس فصل اول الانسان و الاجتماع؛ الانسان اجتماعي اين هست، خلقت او اينچنين است.
تساوي خلقت و ردّ امتيازات فردي در قرآن
قرآن در اين زمينه اصلي دارد، هنوز نرسيديم به اينكه جامعه را اسلام شكوفا ميكند. درباره اين مقطع اول هم قرآن سخني دارد، به فرمايش ايشان و آن همان آيهٴ معروف آيهٴ سيزده سورهٴ «حجرات» است ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي﴾؛ همه شما از يك زن و مرد آفريده شديد پس از اين جهت، فرقي بين آحاد امت نيست ﴿وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ پس فردها هيچ امتيازي با هم نداريد، چون همه از يك پدر و يك مادريد و افراد عادي هم از يك مرد و يك زناند و گروههايي هم كه تشكيل ميشود، اينها سند شرافت نيست كه كسي عجم باشد، ديگري عرب، كسي قريش باشد، ديگري غير قريش كسي رومي باشد ديگري زنگي اين نشانه فخر باشد نيست. اينها يك شناسنامه طبيعي است كه يكديگر را بهتر بشناسيم، اين اختلاف السنه و الوان و اقوام و قبايل و عشاير، يك شناسنامه طبيعي است كه بگوييد فلان شخص از فلان قبيله است همين، اين شناسنامهاي است كه به همراه همه است، اين يك زبان بينالمللي است. فرمود اينكه ما شما را شعوب و قبائل قرار داديم، اين براي افتخار نيست، اين براي معارفه است؛ بشناسيد اين يكي ايراني است آن يكي هندي است، آن يكي پاكستاني است، آن يكي مصري است، آن يكي عراقي است آن يكي شامي است كذا و كذا همين. ﴿وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾[13] اين هم فراز بخش دوم اين كريمه.
ديدگاه قرآن دربارهٴ تساوي جوامع بشري و ردّ امتيازات اجتماعي
پس بخش اولش اين است كه هيچ فردي در فردي فخر ندارد. بخش دومش اين است كه هيچ جامعهاي در جامعه فخر ندارد، چون اينگونه از قبيلهها، قبيله بودنها و عشيره بودنها و قوم بودنها براي شناسايي است، شناسنامه است. حالا هيچكس ميتواند بگويد من شناسنامهام سفيد است، فلان كس شناسنامهاش مشكي است، او بهتر است يا من بهترم، اينچنين كه نيست. ورق شناسنامه يا اين است يا آن، اين فقط براي معارفه است، اين قسمت دوم آيه. قسمت سوم آيه آن اصل نهايي است كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾ خب، پس اين كريمه سيزده سورهٴ «حجرات» ناظر به اصل اينكه انسان به صورت جمعي زندگي ميكند، اشاره شده است كه شما عشيره، عشيره هستيد براي معارفه و شما را ما عشيره، عشيره قرار داديم؛ هرگز آحاد نيستيد، عشيرهايد، افراد نيستيد، قبيلهايد. آيهٴ دوم آيهٴ 32 سورهٴ «زخرف» است كه ﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ﴾؛ فرمود تقسيم ارزاق به دست هيچ كس نيست، همانطوري كه معنويات، مثل نبوت و اينها به دست كسي نيست، تقسيم ارزاق هم به دست كسي نيست. ذات اقدس الهي روزي را بين افراد تقسيم كرده است، هم استعدادها را، هم روزيهاي بعد از استعداد را، اينها را با هم تقسيم كرده است بين افراد تا هر كسي به ديگري نيازمند باشد و جامعه شكل بگيرد. همه خصوصيت را خدا به يك نفر نداد، همه اموال را هم خدا به يك نفر نداد. هم اموال تقسيم شده است، هم صفات تقسيم شده است، هم قدرتها تقسيم شده است، هم خلاقيتها تقسيم شده است تا هر كدام ديگري را تسخير كند به عنوان تسخير متقابل، نه تسخير يك جانبه ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾ اين تسخير متقابل است و چيز بسيار خوبي است يعني اگر يك پزشك نيازي دارد كه بار او را كسي از جايي به جايي ببرد، يك انسان نيرومندي ساك يا چمدان او را از جايي به جايي منتقل ميكند و همين انسان، اگر بيمار شد آن پزشك، لباس درماني را در بر ميكند كاملاً در بالين اين بيمار به سر ميبرد تا درمانش كند، اين ميشود تسخير متقابل، نه تسخير يك جانبه كه بشود استثمار ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾ قهراً ميشود تسخير متقابل. تسخير متقابل چيز بسيار خوبي است، يك داد و ستدي است، هيچ كسي بر ديگري فخري ندارد، حقي هم ندارد. همانطوري كه داد و ستد بين بايع و مشتري يك كار متقابلي است بدون فخر، در همه شئون اجتماعي، بين ابعاض جامعه يك داد و ستد تسخير متقابلي است بدون فخر، اين كار جامعه است. بعد در پايان فرمود: ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ﴾[14] در همين آياتي كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بحث ميشد كه فرمود: ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي﴾ بعد فرمود: ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾[15] همه شما مشتهاي يك خرواريد، همه شما خاكهاي يك معدنيد، همه شما آبهاي يك دريا و يك چشمهايد، همه شما آبي پر شده در ظرفها است که از يك نهر گرفته شده، هيچ فرقي بين شما نيست، اين ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ كه در چند جاي قرآن آمده نطاقش همين است.
اجتماعي بالطبع بودن انسان از نظر خلقت
خب،پس انسان طبعاً زندگي جمعي دارد حالا منشأش هرچه ميخواهد باشد يا متمدن بالطبع است، كما ذهب اليه بعض يا مستخدم بالطبع است[16] ، كما ذهب اليه سيدناالاستاد[17] يا متمدن بالفطرت است و مستخدم بالطبع است، كما اشير اليه به هر كدام از اين مباني ثلاثه باشد انسان زندگي او جمعي است و اين آيات هم ناظر به اين فصل اول از بحث است كه انسان جمعاً زندگي ميكند، حالا يا خوب يا بد، زندگي او جمعي است يا حلال يا حرام، بالأخره اگر تسخير است، متقابل است و اگر افاده و استفاده است، متقابل است و مانند آن. اين فصل اول بحث، جاي اين فصل اول باز است براي چندين آيه و چندين روايت؛ اما آن مقداري كه ايشان مطرح كردند با يك مقدار اضافهاي كه فعلاً قبل از آن جمعبندي نهايي برسيم، همين مقدار است. شما در تنظيم رساله يا جزوهاي كه بخواهيد ـ انشاءالله ـ تقرير بفرماييد، جا را باز بگذاريد براي آياتي كه بعد خودتان استنباط ميكنيد يا فصلي را باز بگذاريد در ذيل هر فصلي براي روايات مناسب.
پرسش:...
پاسخ: البته روح اصيل است ديگر، روح اصيل است ولي اگر در جهاد داخلي و در جهاد اكبر، روح اسير طبع شد، همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ اسيرٍ تحت هَوَي اميرٍ»[18] آنگاه اين شخص ميشود متوحش بالطبع و آن فطرت را هم به اسارت گرفته، همه هوشمنديها و فرزانگيهاي فطري را در خدمت اين طبع متوحش در ميآورد.
پرسش:...
پاسخ: به فطرت اوست خداوند انسان را متمدن بالفطره آفريده است، مادامي كه اسير طبيعت نشود.
تشكيل خانواده، سر آغاز تكامل جوامع بشري
فصل دوم بحث اين است كه اين جنبه اجتماعي بودن انسان و به تعبير ديگر، جامعه اين يك سير تحولي داشته و دارد، اين يك سير تكاملي داشته و دارد. در تحليل اين فصل دوم ميفرمايند حيثيت اجتماعي بشر، مانند ساير حيثيتها و خواص انساني، پديدهاي است كه ذات اقدس الهي او را از روز اول متكامل خلق نكرد، مانند ساير خواص روحي و ساير پديدههاي انساني كه به تدريج كامل ميشود، كماً و كيفاً. اينچنين نيست كه دفعتاً واحد در يك روز معيني، يك جامعه چند ميليوني متكامل عالم خلق شده باشد، اينطور نيست يا رقمها به تدريج است يا كيفيتها به تدريج يا هر دو. پس حيثيت اجتماعي انسان نمو تدريجي دارد، چه در كم و چه در كيف. نمو تدريجي او در كم، اول از خانواده شروع ميشود بعد به ارحام نزديك و دور، بعد به عشيره بعد به قبيله بعد به قوم بعد به شهر و روستا. در اين زمينه، قرآن كريم ريشههاي پيدايش اجتماع را مشخص ميكند، ميفرمايد: ﴿أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ اولين ريشه طبيعي براي تشكيل يك جامعه كوچك، همسرخواهي است. فرمود: ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ بيارميد و دو چيز است كه عامل مهم تشكيل خانواده است ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[19] مسئله گراني مهريه و زيادي مهريه و زيادي جهيزيه و امثالذلك، اينها هيچكدام عامل اصيل براي تشكيل خانواده نيست. دو چيز است كه خيلي مهم است: يكي دوستي عاقلانه نسبت به هم؛ دوم گذشت مهربانانه از لغزش يكديگر ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ اين دوستي اگر براساس غريزه باشد، ديرپا نيست؛ هر چه سن بالاتر ميرود، بساط خانواده فروپاشيدهتر ميشود و اگر دوستي، براساس عقل باشد، هر چه سن بالاتر ميرود، خانواده صميميتر و گرمتر ميشود، اين راجع به مودت و اما رحمت، چون غير از معصومين (عليهمالسّلام) افراد عادي بالأخره بيلغزش روزانه نيستند ولو در اثر اختلاف سليقه، فرمود طرفين بايد از اشتباهات يكديگر رئوفانه بگذرند، اين دو ركن، عامل تشكيل خانواده است ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾، «اي مودةً مجعولةً الهيةً، رحمةً مجعولةً الهيةً» اين دو چيز است كه خانواده را ميسازد. با اين دو ركن وقتي خانواده ساخته شد، آنگاه فرزندي به بار ميآيد كه خدا به او ميتواند در اين حال بگويد ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[20] و امثالذلك. خب، يا نسبت به يكديگر ميفرمايد ميتوان گفت كه ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾[21] چون با آن دو معيار، اينها دارند با هم زندگي ميكنند ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ و اگر يك وقت هم زندگي مقدور نبود، بالأخره يك سلسله اختلاف سليقهاي است كه نميگذارد زندگي دوام پيدا كند، در آن بخش هم ميفرمايد: ﴿فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ﴾[22] يا در كمال احسان با هم زندگي كنيد، همسر را نگه بداريد يا در كمال ادب و احسان، آنها را آزاد كنيد، اين ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾، ﴿إِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ﴾، ﴿تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ﴾ اين يك ملاتي است كه در همه اين گردونها هست، چون آن دو ركن اصلي عامل تشكيل اين خانواده بود، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزند، فرزند نسبت به پدر و مادر، زن و شوهر نسبت به هم در همان مدار زندگي ميكنند، اين يك جامعهٴ كوچكي است بهنام خانواده، اين را زمينه قرار ميدهد براي تكثير.
چگونگي تشكيل قبيله و عشيره در جوامع بشري
آنوقت مسئله ارحام ميشود ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾[23] مسئله رعايت ارحام به قدري مهم است كه ذات اقدس الهي همانطوري كه گراميداشت پدر و مادر را در كنار گراميداشت خود ياد ميكند: ﴿أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ﴾[24] من و پدر و مادر را احترام بكن، شكرگزار باش كه اين بها دادن به تكريم پدر و مادر است، مسئله رعايت ارحام هم به قدري مهم است كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» ميفرمايد از خدا و ارحام بپرهيزيد: ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾ آنجا ميفرمايد خدا و پدر و مادر، اينجا فرمود خدا و ارحام، اين براي بها دادن به مسئله خانوادگي است. حالا آنوقت اگر كسي قطع كرد مسئله رحامت را، مشمول همين است كه خدا لعنت ميكند كسي كه ﴿يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ﴾[25] يكي از چيزهايي كه خدا امر به وصلش كرد، مسئله رحامت است ديگر، اگر كسي اين را قطع كرد ملعون است. خب، چه در عقد اثباتي چه در عقد سلبي، هم اركان خانواده را مستحكم كرد و هم اركان ارحام را مستحكم كرد.
تكامل تدريجي جوامع بشري
تا اينكه مسئله عشيره در داخله رحامت شكل گرفت، آنوقت حقوق مالي متقابل را هم قرار داد، ارث را تا طبقه سوم قرار داد از يك طرف، در غنيمتها شريك كرد، در غرامتها هم اينها را شريك كرد، فرمود اگر كسي خلاف كرد خطئاً ديه بر عاقله اوست، اينها را يك واحد ميداند دين، در مسائل حقوقي اينها را سهيم كرده است، هم از اين طرف ميفرمايد بستگان پدري عهدهدار خطيئه عاقلهاند، هم از اين طرف خيلي از اينها را از طبقات ارث متنعم كرده است كه جمعاً با اين ملات ارث و عاقله و صله رحم و امثالذلك شده يك جامعه كوچك. خب، اين جامعه كوچك از اين خانهها درآمدند يعني پنج نفر كه عضو يك جامعه كوچكاند، در كمال صفا و صميميت زندگي ميكنند، از خانه زيد درآمدند، پنج نفر كه در كمال مهر زندگي ميكنند از خانه عمرو در آمدند، پنج نفر از خانه بكر و خالد در آمدند، از ده تا خانه كه از هر خانهاي پنج انسان رئوف در بيايد، ميشود يك جامعه پنجاه نفري مهربان، اين را قرآن ميسازد. پس اول از فتح شروع ميكند، حتي در موقع رسيدگي به مسائل ارشادي و اخلاقي، اول ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا﴾[26] مطرح است، بعد ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ﴾[27] مطرح است، بعد ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾[28] مطرح است. اول خودت و اعضاي خانواده را از آتش نجات بده، اين ميشود اصلاح و تهذيب و ارشاد و تربيت، بعد بستگان نزديكت و ارحامت و قبيلهات را رعايت كن ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ﴾ بعد آنوقت نوبت ميرسد به افراد ديگر. اگر جامعههاي كوچك بهنام خانواده، در كمال نزاهت تربيت شدند و وارد جامعه بزرگتر شدند، آنوقت آن جامعه بزرگتر كه از اين آحاد وارسته تنظيم شد كه جامعه متمدن و متشكلي خواهد بود. حالا در اين زمينه، قرآن كريم هم در فصل دوم كه سخن در نمو تدريجي جامعه است از نظر كمي و كيفي و هم در فصل سوم كه عنايت اسلام به جامعه است، چند آيهاي از آيات قرآن، ايشان نقل ميكنند بعضي از آيات ديگر هم قابل اضافه كردن است كه هم عهدهدار تأمين فصل دوم بحث است بهنام نمو تدريجي جامعه و هم عهدهدار تأمين فصل سوم بحث است بهنام عنايت اسلام به مسائل اجتماعي. اما آن آيات تلاوت شده تقريباً كافي است براي اينكه ثابت كند نمو تدريجي جامعه از خانواده شروع شد، از زن و شوهر و اولاد و ارحام و عشيره شروع شد تا به جامعه بزرگتر رسيد و اما اينكه دين، اصراري دارد كه شما با هم باشيد، اين نمو تدريجي از كجا پيدا شده است؟ در سايه عنايت اسلام و اديان الهي به جامعه پيدا شده. بشر، نمو تدريجي داشت، البته نمو تدريجي يك امر طبيعي است يعني دو نفر بودند شدند دو ميليون نفر اين امر طبيعي است زاد و ولدي است، همانطوري كه در حيوانات هم هست.
اديان الهي، عهدهدار هدايت جوامع بشري
اما يك وقت است كه در آن سير كيفيشان به جايي ميرسند كه فخرشان به غارتگري است، آنچه در بازار عكاظ مطرح بود، اين بود که اين ميگفت كه ما قبيلهمان اين مقدار غارت كردند، آن ميگفت قبيله ما اين مقدار كشتند، آنچه در قيصريت روم بود يا كسرويت ايران بود يا خاقاني چين بود يا فرعونيت مصر بود در همين رديف بود يعني رشد كيفيشان در ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾[29] بود؛ منتها به شكلهاي گوناگون. وقتي عرب جاهلي براي پسرش زن ميگرفت كه آن پسرش لااقل بتواند قافلهاي را غارت كند كه تا از اين راه ارتزاق كند، اين راه درآمدش باشد. اگر يك وقت سخن از فرعونيت مصر است، قيصريت روم است، كسرويت ايران است، خاقانيت چين است، اينها رشد جمعيشان [و] رشد اجتماعيشان در همان محورهاي ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ بود، بشر زندگي جمعي داشت، مثل اينكه غذا ميخورد؛ اما بالأخره كسي بايد راهنمايي بكند كه او چه چيزي بخورد، چطور بخورد، چطور نخورد، چه چيزي برايش خوب است، چه چيزي برايش بد است وگرنه بيمار ميشود. اصل نياز بشر به غذا را به او ياد ندادند و هيچكس هم به بشر نگفت كه اگر تشنه شد آب بخور، اگر گرسنه شد غذا بخور، اين طبعاً غذا ميخورد؛ اما كسي بايد باشد به او اين را هشدار بدهد كه هر چيزي نبايد بخوري، هر آبي را نبايد بخوري، هر طوري نبايد بخوري. زندگي جمعي هم همينطور است؛ هيچ كسي به بشر ياد نداد كه برو در جامعه زندگي كن، اين طبعاً اجتماعي است حالا يا متمدن يا متوحش، طبعاً اجتماعي است ولي اديان الهي انبيا (عليهم السّلام) عموماً و اسلام و دين خاتم خصوصاً آمدند به مردم گفتند شما بايد جامعهتان شكل بگيرد، هر طور نبايد با هم باشيد، بايد با هم باشيد، ما نميگوييم با هم باشيد، چون كه ما بگوييم چه نگوييم شما ميدانيد، شما بايد با هم باشيد. اما با هم بودن چند طور است، هر طورش درست نيست. همانطوري كه هيچكسي به بشر درس نوشيدن آب و خوردن غذا نميدهد ولي ميگويد هر چيزي براي تو خوب نيست، هر طوري هم نميشود غذا خورد، هر وقتي هم نميشود غذا خورد، با اينكه اصل غذا خوردن و آب نوشيدن را بشر ميداند، بخش اجتماعي زندگي بشر هم بشرح ايضاً. بشر را لازم نيست بگويند تو بايد با جامعه زندگي كني، آنهايي هم كه اصلاً خدا و پيغمبر را قبول ندارند به تعبير مرحوم خواجه، زندگيشان اجتماعي است ديگر، اين كه نيازي به گفتن ندارد كه، بشر ميداند كه بايد با ديگري زندگي كند، اين احتياجي به وحي ندارد؛ اما با ديگري براساس چه قانونمندي زندگي كند اين احتياج به وحي دارد. مثل اينكه بشر غذا ميخورد، آب مينوشد اين احتياج به راهنمايي پزشك ندارد؛ اما چقدر بخورد، چه بخورد چطور بخورد، اين راهنمايي به پزشك را طلب ميكند.
شكوفايي جوامع بشري در پرتو وحي
قرآن ميفرمايد بشرها با هم بودند؛ اما نميدانستند كه اين با هم بودن يك قانون دارد، مثل اينكه افراد عادي، غذا ميخورند؛ اما نميدانند كه خوردن هم يك قانون دارد، نوشيدن هم يك قانون دارد. بعضيها زندهاند، براي اينكه بخورند، بعضي ميخورند براي اينكه زنده بمانند. از يكي از حكماي بزرگ سؤال كردند چرا شما كم غذا ميخوريد. گفت عدهاي زندهاند تا بخورند، من ميخورم تا زنده بمانم، همين مقدار بس من است ديگر، بقيه را من بايد حمل بكنم، زائد بر اين مقدار را من بايد حمل بكنم ولي اين مقدار معقول، او مرا حمل ميكند. خب، بشر احتياج ندارد كه كسي به او بگويد غذا بخور ولي احتياج دارد كه به او بگويد چه چيزي بخور چقدر بخور، بشر احتياج ندارد كسي به او بگويد زندگيات بايد جمعي باشد ولي احتياج دارد كه كسي به او بگويد چطور با هم باشيم، اين را وحي گفته. قرآن كريم در اين زمينه چند آيهاي دارد كه بشر اولي با هم بودند، بعد با هم اختلاف ميكردند و هر كسي زورمند بود مسئله را پيش ميبرد. انبيا آمدند قانون درست كردند براي اينها، اين مايه شكوفايي جامعه شد. اين بحث، هم متمم فصل دوم است هم سر پلي است به فصل سوم يعني هم نمو تدريجي جامعه در بخش كيفي را وحي به عهده دارد كه اين در فصل دوم است. فصل سوم عنايت اسلام است به مسائل اجتماعي، قهراً آياتي كه متمم فصل دوم و مقوم فصل سوم باشد، اينها يك مقدار شبيه هماند. اصل اين بخش را كه ذات اقدس الهي به عنوان عظمت مسائل اجتماعي ذكر كرد، يك مقدار در سورهٴ «يونس» است، يك مقدار در سورهٴ «هود». در سورهٴ «يونس» آيهٴ نوزده سورهٴ «يونس» اين است كه ﴿وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾ اگر يك قضا و قدر الهي و نظم الهي نبود، ما به عمر همه اينها پايان ميداديم، چون اختلاف اينها ريشهبرانداز بود.
«و الحمد لله رب العالمين»