70/10/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 195 الی 198
﴿فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّآتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ﴾﴿195﴾﴿لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلاَدِ﴾﴿196﴾﴿مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾﴿197﴾﴿لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرارِ﴾﴿198﴾
تأثير تکرار«ربّنا» در استجابت دعا
آن حديثي كه ابيالسعود در تفسيرش نقل كرد، نوع مفسرين اهل سنت هم نقل كردند يعني قبل از ايشان، امام رازي و قبل از امام رازي، زمخشري در كشاف آن را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه «من حزبه امر فقال ربنا خمس مرات»؛ اگر كسي حادثهاي او را غمگين كرد، او پنج بار بگويد ربنا، ذات اقدس الهي آن حادثه غمبار را بر طرف ميكند و او را از اندوه نجات ميدهد و آنچه شايسته اوست به او مرحمت ميكند[1] . بنابراين همانطوري كه در تفاسير اهل تشيع هست[2] ، اهل تسنن هم اين را از وجود مبارك حضرت نقل كردند.
شأن نزول آيهٴ محل بحث
مطلب بعدي شأن نزول اين كريمه است، آنچه در روايات اهل سنت است اين را بر مطلق مهاجرين تطبيق كردند و شأن نزول را مطلق مهاجرين دانستند، آنچه در تفاسير اهل تشيع است اين است كه اين را در جريان حضرت امير(سلام الله عليه) كه مهاجرت كرد از مكه به مدينه و فواطم، حضرت را همراهي ميكردند؛ فاطمه بنت اسد بود، فاطمه بنت رسولالله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود؛ فاطمه بنت زبير بود، اين فواطم آن حضرت را همراهي ميكردند تا به منطقه ضجنان رسيدند كه امايمن و گروهي از مهاجرين هم پشت سر رسيدند و در آنجا خود حضرت با همراهانش به ياد حق بودند در حال قيام و قعود، قبل از اينكه اينها وارد مدينه بشوند، در شأن نزول آنها اين آيات نازل شده است[3] . البته چه آن جريان نقلي كه ديروز از يكي از همسران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شد[4] ، چه اين دو تا نقلي كه اهل تسنن و تشيع دارند باشد اين آيه، جامع همهٴ اينهاست ولو دربارهٴ آنها نازل شده باشد، چون مورد آيه، مخصص نيست اطلاق يا عموم آيه حجت است، بر فرض اينكه واقعاً شأن نزول آنها باشد. احتمال اينكه آنچه در روايات است به عنوان تطبيق باشد نه بيان شأن نزول، اين احتمال هم هست. به هرحال آيه به اطلاق و عموم خود باقي است، اين هم دو مطلب.
مراد از﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض﴾
سوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض﴾ تعليل مسئله است يعني زن، بدون مرد يافت نميشود و مرد هم بدون زن يافت نميشود. آنچه مايهٴ فضيلت است هيچكدام از ذكورت و انوثت نيست و آنچه مايهٴ فضيلت است، در ذكورت و انوثت خلاصه نميشود، پس شما به يكديگر تكيه كرديد و از جنس يكديگريد و از يكديگر نشأت ميگيريد و به يكديگر نيازمنديد و هيچ فخري از اين جهت بين مذكر و مؤنث نيست، معيار تفاخر و فضيلت، همان ملكات روحي است كه روح نه مذكر است نه مؤنث.
پرسش:...
پاسخ: بله، آنجا را بعض يعني علي طريقة بعض، آنچه دربارهٴ مؤمنين آمده كه قبلاً نقل شد ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض﴾[5] آمده، منافقين هم ﴿بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض﴾[6] يعني علي طريقه آنها هستند، اين كلمهٴ «من» تبيين ميكند كه در طريقه يكديگرند، مثل اينكه «سلمانُ مِنّا اهلَالبيت»[7] يعني بر طريقه ماست، بر سيرهٴ ماست. يا «ليس مِنّا مَن غَشَّ مُسلِماً»[8] ؛ اگر كسي برادر مسلمانش را مورد غش و خيانت قرار داد از ما نيست يعني بر روش و سيره ما نيست از طرف نفي و اثبات آمده؛ هم «سلمان مِنّا اهلَ البيت»[9] آمده، هم «ليس مِنّا مَن خانَ مُسلِماً»[10] يا «مَن غَشَّ مُسلِماً» آمده، كسي كه اهل خيانت است از ما نيست يعني از سيرهٴ ما بيرون است.
متعلق فعل﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا﴾
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا﴾ آنها كه اين هجرت را مخصوص هجرت مادي دانستند، هجرت از وطن دانستند، اين كلمهٴ ﴿مِنْ دِيارِهِمْ﴾ را به نحو تنازع، متعلق به هر دو فعل دانستند ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِم﴾ يعني «هاجروا من ديارهم» و ﴿وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ﴾ اين ﴿مِنْ دِيارِهِمْ﴾ به نحو تنازع، به هر دو متعلق است. نظير آنچه دربارهٴ عظمت ماه مبارك رمضان است «و هذا شهرٌ عظَّمتَه و كرّمتَه و شرّفتَه و فضّلتَه علي الشهور»[11] اين «علي الشهور» به معني تنازع، متعلقِ به همهٴ افعال ياد شده است. ولي آنها كه اين ﴿هاجَرُوا﴾ را مطلق گرفتند اعم از هجرت ظاهري و هجرت مادي آن ﴿مِنْ دِيارِهِمْ﴾ را فقط متعلق به ﴿أُخْرِجُوا﴾ دانستند نه به نحو تنازع به هر دو متعلق باشد يا اين كار را كردند كه در هنگام تفسير، گفتند ﴿هاجَرُوا﴾ اين را مطلق ذكر كردند! بعد ﴿وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ﴾ را جدا ذكر كردند آنها كه متعلق به هر دو فعل دانستند گفتند: ﴿هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِم﴾ آن گروهي كه هجرت را مطلق گرفتند يا اين «من ديار» را متعلق به «اخرجوا» دانستند يا اگر ديار را متعلق به هر دو دانستند در ديار، تصرف كردند كه دار و وطن، اعم از وطن ظاهري و وطن مألوف است. اگر كسي در جايي توطن كرد، در وصفي [و] در صفتي آنجا جايگزين شد، اين وطن اوست كسي كه مبتلا به پليدي است، وطن او پليدي است او اهل بلد پليد است، قهراً از اين بلد پليد هجرت ميكند بنابراين آنها كه قائلاند هجرت، اعم است يا اين«من ديار» را مخصوص به ﴿أُخْرِجُوا﴾ ميدانند يا اگر متعلق هر دو دانستند به نحو تنازع، ديار را توسعه ميدهند، اين هم يك مطلب.
تطبيق اوصاف ﴿اولواالالباب﴾ بر﴿عِبادالرَّحْمنِ﴾
مطلب بعدي آن است كه اين گروه كه جزء ﴿اولواالالباب﴾ اند، به ما عندالله هم راه پيدا ميكنند. عصارهٴ اوصاف اينها در بخشهاي ديگر هم آمده، نظير آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» كه آنجا به عنوان ﴿عِبادالرَّحْمنِ﴾ معرفي شدهاند. سورهٴ «فرقان» آيهٴ 63 به بعد اين است ﴿وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَي اْلأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامًا ٭ وَ الَّذينَ يَبيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَ قِيامًا﴾ اين ﴿سُجَّدًا وَ قِيامًا﴾ با ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾[12] هماهنگ است ﴿وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَرامًا ٭ إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقامًا﴾ كه اين با ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[13] و مانند آن هماهنگ است ﴿وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوامًا ٭ وَ الَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثامًا ٭ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً ٭ إِلَّا مَن تَابَ﴾ اين بخش را﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾[14] به عهده دارد؛ منتها آن به نحو اجمال است، اينها به نحو تفصيل. فرمود كساني كه واجد آن فضايلاند و فاقد اين رذايل، جزء عبادالرحماناند و اگر كسي سابقهٴ سوئي داشت، معذب ميشود ﴿إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحًا فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾ گاهي مسئله تكفير سيئه و سيئات است گاهي تبديل حسنات است كه تبديل سيئه به حسنه، بالاتر از تكفير سيئات است، آن البته بحثي جداگانهاي دارد كه بايد در آيات تبديل، مطرح بشود. مشابه همين آيات سورهٴ «آلعمران» كه محل بحث است، در پايان سورهٴ مباركهٴ «حجرات» هم آمده؛ آيهٴ پانزده سورهٴ «حجرات» اين است ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون﴾ كه اينها اهل ايماناند و جهادند كه گاهي به طور تفصيل، گاهي به طور اجمال، اوصاف اولوالالباب در اين آيات سورهٴ «فرقان» و «حجرات» ياد شده است، اين هم يك مطلب.
علت بهرهمندي کافران از نعمتهاي دنيوي
بعد آنگاه نوبت به اين سؤال ميرسد كه اگر ﴿اولواالالباب﴾[15] اين همه نعمتها براي اوست و كساني كه فاقد اين وصفند از اين نعمها محروماند، پس چرا كافران متنعماند؟ آنگاه فرمود: ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلاد﴾ اينها اگر تقلبي دارند، تحولي دارند، سلطهاي در شهرها دارند مغرورتان نكند، فريبتان ندهد، سرابي بيش نيست ﴿مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ﴾ اينها به حسب ظاهر، بهرهاي هم دارد؛ اما نه تنها كيفر اينها در قيامت است، بلكه در دنيا هم اينها به دست عذاب الهي سپرده ميشود. البته آن كيفر نهايي، در قيامت است ولي اينچنين نيست كه دنيا به كام كافران و منافقين باشد، اينطور نيست. اين را فرمود ﴿وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاس﴾[16] ولي سرانجام، آنچه در دنيا ميماند همان ايمان است و پيروزي مؤمنين است و نظاير آن. كافر را يك چند صباحي مهلت ميدهد، قبل از اينكه در قيامت به كيفر اعمالش او را برساند، در دنيا بساطش را بر ميچيند. دربارهٴ كافران فرمود كه ميفرمايد: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديث﴾[17] اين ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديث﴾ يعني ما اينها را فقط جزء احدوثه قرار داديم، اينها را بعد از مدتي ميبريم در تاريخدان كه ميگويند كان كذا و كان كذا ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديث﴾ كه اثري از اينها در زمين نيست، فقط اينها در موزههاي تاريخ ميمانند، اين را ميگويند احدوثه، ميگويند روزي ساسانيان بودند سامانيان بودند، اشكانيان بودند، اثري از اينها نيست ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾ اما انبيا را به عنوان ﴿وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ﴾[18] [قرار ميدهد]
سرّ ماندگاري نام و آثار انبيا و مؤمنان
درباره كافران ميفرمايد ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾[19] يعني ريشه اينها را ما ميكَنيم، فقط اينها را در تاريخ نگهمي داريم ولي مؤمنين را با حقايق دينيشان حفظ ميكنيم. يک وقت است كه ميگويند انبيايي بودند در مقابل، ميگويند كافران بودند اين يك تعبير است. يک وقت تعبير اين است كه اينها جزء احدوثه شدند، اثري از اينها نيست ولي آثار انبيا مانده است، اينها بقيةالله اند يعني «مما يُبقيه الله سبحانه تعالي» هستند، از اينها قرآن، به عنوان ﴿اولوابقية﴾ ياد ميكند، از علما به عنوان ﴿اولوابقية﴾ ياد ميكند[20] . علما، صاحبان ناماند اينها ماندنياند، به ياد ماندنياند، اينها بقيةاللهاند؛ منتها ولي عصر(ارواحنا فداه) مصداق كامل بقية الله است، علما كه وارثان انبيا هستند مصداق ضعيف اين بقيةاللهاند و اصولاً كار خير، بقيةالله است قسط و عدل، بقيةالله است وقتي شعيب(سلام الله عليه) با قومش سخن ميگويد، ميفرمايد شما از اين كم فروشي، تطفيف و گرانفروشي و مانند آن سودي نميبريد ﴿بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾[21] يعني اگر عدل باشد، اگر قسط باشد اين را خدا براي شما نگه ميدارد. اينها به ياد ماندني است، اثرش هم در جامعه هست. پس اشخاص دو گونه زندگي ميكنند و دو گونه هم رخت برميبندند، يک وقت از خاطرهها ميروند [و] فقط در تاريخ به عنوان عبرت ميمانند، يک وقت نه در خاطرهها زندهاند و به عنوان اينكه خدا اينها را نگه داشت و ياد اينها را زنده كرده است، مؤثر ميشوند آنها ميشوند احدوثه، اينها ميشوند بقيةالله. اينكه دربارهٴ طاغيان فرمود: ﴿فَجَعَلْناهُمْ أَحاديث﴾[22] يعني اينها را ما احدوثه، احدوثه قرار داديم. ميگويند روزگاري در اين سرزمين، ساسانيان بودند سامانيان بودند عباسيان بودند مروانيان بودند، اينها احدوثهاند اينها رفتند در تاريخ كه فقط از اينها به عنوان حديث ياد ميشود.
تبيين ماندگاري نام و آثار اهل بيت(ع) از روايات
يک وقت است كه نه، سخن از انبيا و اوليا و معصومين(عليهمالسّلام) و شاگردان آنها ميرسد، اينها ميشوند ﴿اولوابقية﴾، ماندني، ﴿لسان صدق فيالآخرين﴾[23] كه اينها ميمانند. اگر شعيب فرمود: ﴿بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين﴾[24] يعني هر اثر خيري اين را خدا نگه ميدارد و اگر وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) وقتي ظهور كرد در كنار كعبه، اولين حرفش اين است «بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين...أنا بقيةالله»[25] يعني خدا مرا نگه داشت، من ماندنيم و مانده بودم. بنابراين هر دو گروه ميميرند و به حسب ظاهر از بين ميروند؛ اما يک عّده ميپوسند يک عّده نمو ميكنند. در بيانات نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنطوري كه در نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند اين است كه «يموتُ مَن مات مِنّا و ليس بميّت و يَبلي مَن بَلِيَ منّا و ليس بِبالٍ»[26] ؛ فرمود از ما اگر كسي مُرد، مردني نيست و از ما اگر بدني پوسيد، پوسيدني نيست: «يموتُ مَن مات مِنّا» اما«وليس بميّت»؛ «و يَبلي مَن بَلِيَ منّا» و امّا «وليس بِبالٍ » ماها كهنه شدني نيستيم.
دو بيان در ميزان بهرهمندي کفّار از نعمت
خب، پس ذات اقدس الهي دربارهٴ كافران دو بيان دارد: يكي اينكه اولاً در دنيا كامياب نخواهند شد، در خود دنيا هم يک عدّه ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[27] يک عدّه ﴿أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ﴾[28] يك عدّه ﴿أَرْسَلْنَا عَلَيْهِم حَاصِباً﴾[29] يک عدّه ﴿أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ﴾[30] اينها را در بخشي از سور به طور، منهم كذا منهم كذا منهم كذا منهم كذا نام ميبرد. پس اينها از كيفر دنيايي هم نجات پيدا نميكنند، بر فرض هم از كيفر دنيايي نجات پيدا كنند، بهرهٴ اينها اندك است به عذاب ابد گرفتار ميشوند، لذا به عنوان جواب سؤال مقدر به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين آيه بعد قابل تفسير است ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلاد﴾ چرا، چون ﴿مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهاد﴾[31] . پس اگر كسي بگويد نعما اگر به كام اولواالالباب است پس ديگران چرا متنعماند، جوابش اين است اينها يك چند روزي به عنوان آزمون، در تقلب و تحولاند وگرنه اين متاع اندكشان زود از اينها گرفته ميشود، به جهنم ميروند كه اين﴿بِئْسَالْمِهاد﴾است. مهاد مثل فراش، لفظاً و معناً و تقريباً چيزي است كه انسان براي خودش پهن ميكند «المهاد كالفراش» انسان، فرش خود را با اعمال صالح خود پهن ميكند، حالا يا فرش انفجاري است يا ﴿مُتَّكِئينَ عَلي فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَي الْجَنَّتَيْنِ دان﴾[32] . فرش را انسان با عقيده و اخلاق و عمل صالح خود فرش ميكند، دربارهٴ يک عدّه فرمود: ﴿فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُون﴾[33] ؛ اينها براي خودشان آماده ميكنند وگرنه فرشي كه آنجاست با نخ و پشم دنيايي كه بافته نخواهد شد، همين با ايمان و اعمال صالح بافته ميشود، فراش را و مهاد را انسان با حُسن عمل يا سوء عمل خود فراهم ميكند، فرمود: ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلاد﴾ چرا، چون ﴿مَتاعٌ قَليلٌ﴾ اين تحولشان در سرزمينها.
چگونگي مهّيا بودن بهشت و جهنم
﴿ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ﴾ و اين جهنم ﴿بِئْسَ الْمِهاد﴾ است يعني بد جايي است، آماده شده ممهد است يعني آماده است براي اينها، نه اينكه بعداً جهنم را خدا آماده بكند هماكنون آماده است ﴿أُعِدَّتْ لِلْكافِرين﴾[34] چه اينكه بهشت هم آماده است ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقين﴾[35] ، ﴿أُزْلِفَتِ﴾ يعني «قُرِّبَتْ» زلفا يعني درجه، مزلف يعني مقرب «زلفة لديك»[36] زلفا يعني درجه. خب، جهنم ﴿أُعِدَّتْ لِلْكافِرين﴾ بهشت هم«أُزْلِفَتِ لِلْمُتَّقين»؛ هر دو آمادهاند هر دو موحدند؛ اما يكي ﴿بِئْسَ الْمِهادُ﴾ است، يكي ﴿وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّواب﴾ که حسنالمهاد است و خود انسان براي خودش آماده كرده است و جهنم، آماده شد كه او را بياورند.
حالا آن قيامت كه همه را ميآورند، جهنم را هم ميآورند[37] ، آن روزي كه ﴿وَ جيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾[38] روزي هم كه ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا﴾[39] جهنم را هم اين وسط ميآورند. حالا اين جهنم چيست، جزء منقولات است كه ميآورند يا ظهورات ديگري دارد، اين در آيهٴ سورهٴ «فجر» بايد مشخص بشود. اين فرازهاي گوناگون كه همه ميآيند، اين هست. خب، ذات اقدس الهي ميآيد يعني ـ معاذالله ـ جاي معيني بوده و ميآيد يا ظهور ميكند ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا﴾ اگر ما نتوانستيم ظاهر آيه را تفسير كنيم، آنگاه گفته ميشود: ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ﴾ يعني «جاء امرك ربك» حالا چرا مضاف را در تقدير بگيريم؟ [خب] ﴿جاء﴾ را معنا كنيم. اگر ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا﴾[40] هست، اگر ﴿وَ جيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾[41] است، همه را ميآورند آن روز جهنم هم ميآورند ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[42] حالا چند تا جهنم داريم؟ يكي منقول، يكي غير منقول يا اصلاً جهنم منقول است، جهنم غير منقول نداريم، اينها بايد در ذيل سورهٴ «فجر» مشخص بشود. كجا هست كه ميآورند جهنم را. به هرحال چه منقول چه غير منقول آماده است، بهشت هم همينطور است. بهشت آماده است، لذا هم دربارهٴ بهشت فرمود آماده است هم دربارهٴ جهنم، گذشته از اينكه دربارهٴ جهنم فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكافِرين﴾[43] دربارهٴ بهشت فرمود: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقين﴾[44] در اين آيات محل بحث هم فرمود: ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلاد﴾ چرا، چون ﴿مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ﴾ بعد فرمود: ﴿لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرار﴾ «نُزُل» يعني آن غذاي آمادهاي كه مهماندار براي مهمان، آماده كرده است تا بيايد به او اهدا كند. يک وقت است مهمان وقتي وارد شد، مهماندار بايد غذا تهيه كند، او را نميگويند نزل، يک وقت است نه آماده است؛ به مجرد نزول ضيف به او اهدا ميكند، اين را ميگويند نزل.
تفسير برخي اهل معرفت در معناي﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾
حالا اولين پذيرايي كه از مؤمنين اينچنين ميكنند ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهار﴾ كه ﴿خالِدينَ فيها﴾ است؛ اما آخرين پذيرايي كه از اينها ميكنند هم باز همين درجه است يا آخرين پذيرايي چيز ديگر است؟ ممكن است گروهي اول و آخرشان همين ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهار﴾ باشد ولي گروه ديگري كه مظهر﴿رفيع الدرجات﴾[45] اند، گذشته از اينكه ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهار﴾ را دارند، جنتالقاء را هم دارد، گرچه خيلي مشخص نيست كه منظور از آيات سورهٴ «الرحمن» اين باشد ولي بعضي از اهل معرفت، تفصيل كردهاند كه ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾[46] اينها داراي دو بهشتاند: يك بهشت حسي، همين بهشتي كه ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ است، يك بهشتي هم ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾[47] كه اينها داراي دو بهشتاند. حالا البته راه براي تفسير ديگران باز است كه اگر جنت، به معناي بوستان باشد عدهاي داراي يك بوستاناند و عدهاي داراي دو بوستان و مانند آن ولي راه براي آن تفسير اهل معرفت هم باز است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾ هم اين جنت ظاهري را دارند، هم ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾ واجدند. گروهي فقط داراي يك جنتاند، همين ﴿جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهار﴾ را دارا هستند و آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ چون در ذيلاش آمده ﴿وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرار﴾ و ابرار كه در سورهٴ «مطففين» است، هم در مقابل فجار است هم در مقابل مقربين، شامل مقربين نميشود و اما ابراري كه در اين بخش است، فقط در مقابل فجار است، شامل مقربين هم ميشود. در اينجا فقط ﴿ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّم﴾ كه فجارند که ﴿اِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفي سِجِّين﴾[48] ، اينها آمده در مقابل فجار، ابرار است آن ابراري كه شامل مقربين نميشود، ابراري است كه در يك طرف مقابلش فجار باشد، در مقابل ديگر مقربين قرار بگيرند؛ اما اگر ابرار، فقط در مقابلش فجار قرار گرفت، شامل مقربين هم ميشود. اگر شامل مقربين شد آنها داراي چندين بهشتاند. حالا البته، اينكه در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» آمده است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾ بعد هم فرمود ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾[49] دو بهشت ديگر هست يعني دو تا باغ ديگر هست؟ اين يك معنايش، در حالي كه مؤمن منزلش طوري است كه اگر همهٴ اهل دنيا مهمان او باشند جا دارد. در روايات بهشت آمده كه منزل يك مؤمن به اندازهاي است كه اگر همهٴ اهل دنيا مهمان او باشد جا دارد[50] ، اين نشان ميدهد كه ﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْض﴾[51] يا ﴿عرضها كَعَرْضِ السَّماءِ وَالْأَرْض﴾[52] اين براي مجموع نيست، براي كل واحد واحد است، نه مجموعهٴ بهشت به اندازهٴ آسمان و زمين باشد، اينچنين نيست، بلكه بهشت هر مؤمن، به اندازه آسمان و زمين است. حالا اگر بهشت هر مؤمن به اندازهٴ آسمان و زمين بود، قهراً ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾[53] به همين وسعت، داراي دو بهشت خواهد بود نه دو باغ ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾ هم باز داراي كثرتي است و دو بهشت ديگر در كنار اينها نه دو باغ، چون خود مجموعهٴ آسمان و زمين يك بهشت است يعني به اندازهٴ مجموع، شايد ناظر به درجاتي باشد كه ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾[54] كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» مشخص كرد و در همين «آل عمران» هم قبلاً بحثش گذشت ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾[55] .
ارائه پاسخ به سؤالي مقدّر
بنابراين بعد از اينكه اوصاف ﴿اولواالالباب﴾[56] را ذكر فرمود، پاداش ﴿اولواالالباب﴾ را هم ذكر فرمود، آنوقت به عنوان جواب سؤال مقدر، كساني كه﴿اولواالالباب﴾ نيستند به تعريف و تعبير قرآن ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[57] اينچنيناند، آنها هم فقط بهرهٴ دنيايي دارند، چون در مقابل ﴿اولواالالباب﴾ كه داراي لب و مغزند، كافران را قرآن اينچنين معرفي كرد كه ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ يعني فؤاد اينها خالي است، اينها تهي قلباند. يک عدّه لبيباند يعني پرمغزند يک عدّه تهي مغزند ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ خالي است، خب اينها كه افئدهشان هواست، در مقابل ﴿اولواالالباب﴾اند كسانياند كه فقط تحول دنيايي دارند، اگر هم در دنيا كامياب شدند ﴿مأواهم جهنم﴾ است و ﴿بئس المهاد﴾ مقابل اينها كه در حقيقت باز همان ﴿اولواالالباب﴾اند ﴿لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّه﴾.
سرّ تکرار اسم جلاله«الله» در آيهٴ محل بحث
بعد ﴿ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرار﴾ اصرار قرآن كريم در اين بخش اين است كه كلمه جلاله حتماً تكرار بشود و اين هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّه﴾ است كه زوالپذير نيست، هم در آيهٴ قبل فرمود: ﴿ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّواب﴾ هم در اين آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿ نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرار﴾ خب، اگر در اينجا به ضمير اكتفا ميشد، معلوم بود كه منظور [ضمير در] «و ما عنده خير للابرار» الله است؛ اما اصرار بر اينكه يك اسم جلاله باشد و تكرار باشد، براي عظمت مطلب و تفاوت درجات پاداش ﴿اولواالالباب﴾[58] خواهد بود.
فتحصل كه در آيات قبل از اين ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماوات﴾[59] دو گروه مطرح بودند: مؤمن و كافر، اينجا هم باز دو گروه مطرحاند: مؤمن و كافر، مؤمنين كه ﴿اولواالالباب﴾اند اوصافشان آن و نتيجهشان اين، كافران كه ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[60] هستند، اوصافشان آن و كيفر اعمالشان هم اين.
«و الحمد لله رب العالمين»