درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 195

 

﴿فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَي بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّآتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ﴾﴿195﴾

 

شأن نزول آيهٴ محل بحث

در شأن نزول اين كريمه، عده‌اي نقل كردند كه بعضي از همسران رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ذات مقدس رسول خدا عرض كردند كه ما هر چه در قرآن مي‌شنويم فضايلي است براي مردها، چون در قرآن سخن از مهاجرين و مجاهدين و امثال ذلك است و زنها در اين فضيلت، سهمي ندارند. لذا اين كريمه نازل شد[1] كه عمل هر عاملي ـ در صورتي كه صالح باشد ـ جزاي او زايل نخواهد شد آن عامل، خواه مرد باشد خواه زن در صورت صحت آن روايت كه شأن نزول اين باشد البته، اين مطلب اثبات مي‌شود. اگر چنين چيزي هم، روايتي هم معتبر نباشد و ثابت نشده باشد، باز هم اين كريمه دلالت دارد بر نفي تفاوت بين زن ومرد در اينكه عمل هر دو گروه، محفوظ است و ضايع نخواهد شد.

 

تحقق خواسته‌هاي اولواالالباب

مطلب ديگر آن است كه آنها اين اولواالاباب در دعاهاي خود چند چيز را خواستند: يكي مغفرت، ديگري كفارهٴ سيئات و توفي مع‌الابرار و مانند آن را خواستند و آنچه را كه خدا با زبان انبيا وعده داد، اينها انجاز آنها را طلب كردند و خداوند يك جواب اجمالي داد بعد يك جواب تفصيلي. جواب اجمالي اين است كه هيچ عملي را خدا ضايع نمي‌كند؛ وقتي عمل، ضايع نشد يعني پاداش خوب داشت، قهراً آن غفرانِ ذنوب و تكفير سيئات و صيانت آبرو از خزي و اينها هم حاصل است، گرچه نفرمود هر يك از شما كه عمل صالح انجام داديد من گناهانتان را مي‌بخشم، سيئات را تكفير مي‌كنم، آبرويتان را حفظ مي‌كنم ولي فرمود عمل شما را ضايع نمي‌كنم. خب، جزاي عمل اگر بهشت است در حقيقت ﴿آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ﴾[2] انجاز مي‌شود، يقيناً مسئلهٴ مغفرت، تكفير سيئات، صيانت آبرو از خزي، آنها هم تأمين است، چون كسي كه اهل بهشت است يقيناً اين فضايل هم نصيب او شده است، اين هم دو مطلب.

مقايسه علامه طباطبايي در معرفي جايگاه زن

سوم اينكه فرمود: ﴿بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ نظير همان است كه فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض﴾[3] اينها يك واقعيت‌اند كه گاهي به صورت زن، گاهي به صورت مرد در مي‌آيند. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ذيل همين كريمه، بحثي دارد؛ بحث عقلي و مقايسه. بحث عقلي‌شان اين است كه هيچ فرقي بين زن و مرد نيست اينها هر دو فرد از يك نوع‌اند و آن نوع، نوع انسانيت است كه منشأ همهٴ اين كارهاي خير است و مقايسه هم كرده‌اند به اينكه قرآن كريم به آنچه در تورات فعلي هست، خيلي فرق مي‌كند. در تورات فعلي، جايگاهي براي زن قائل نشدند، حالا اگر محرَّف نباشد ولي قرآن كريم به زن، اين عظمت و بَهاء را داده است[4] . البته نبايد اصرار كرد كه تورات اين‌چنين است، شايد اين تورات محرَّف باشد. اگر در تورات سخني بود كه به زن، بهاء نداد باز اين هم جاي نقص است، جاي سؤال و اشكال براي ديگران هست كه چطور ذات اقدس الهي اين گروه را از خيلي از فضايل محروم كرد و احتمال اينكه اين بخشها محرّف باشد، اين احتمال اولاست تا اينكه ما بگوييم تورات اين نقيصه را دارد، اين‌چنين نيست.

شبهه نقصان عقل زنان

پرسش:...

پاسخ: اين در آن كتاب همهٴ اين شبهات جواب داده شده. اين نقص، به معناي عيب و امثال ذلك نيست اين يا مربوط است به قضية في واقعة، در همان جريان جنگ جمل است كه قضية واقعة در آنجا فرمود[5] . «يا جُندَ الْمَرْأة» و مانند آن، چه اينكه در همان قضيه، حضرت خيلي از بصره بدگويي مي‌كند، از كوفه بدگويي مي‌كند در همان قسمتها، با اينكه رجال نامي از بصره و كوفه برخواستند، اين مربوط مي‌شود به همان قضية في واقعه. يا اينكه نه، نقص به معناي عيب امثال ذلك نيست، در همان نهج‌البلاغه دارد كه «فتامّ الرُّوٰاءِ ناقصُ العَقْلِ و مٰادَّ القَامَةِ قصيُر الهِمَّه»[6] اينها توجيهات خاص دارد، اينكه فرمود «فتامّ الرُّوٰاءِ ناقصُ العَقْلِ» يعني كسي كه از جمال برخوردار است، عقل او كم است اين در جريان انبيا، قابل نقض است، مخصوصاً يوسف صديق(سلام الله عليه)، اين‌چنين نيست كه «تام الروا» يعني جميل، ناقص‌العقل باشد، بايد ديد كه در چه موردي نازل شده است اينها.

پرسش:...

پاسخ: همان ديگر ﴿منكم﴾ چون دارد، آنها گفتند: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ﴾[7] يا گفتند: ﴿رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِك﴾[8] وعده‌اي كه خدا داد به مؤمنين داد، آن وعده از همين قبيل است. فرمود ما حالا به وعده‌هايمان عمل مي‌كنيم، به اين شرط كه شما واجد شرايط باشيد يعني مؤمن باشيد و داراي عمل صالح باشيد، ما كاملاً به اينها پاداش مي‌دهيم و آن كمبودها را هم ترميم مي‌كنيم اگر گناهي هم كرديد مي‌بخشيم.

ضايع نشدن اجر و عمل صالح

خب، ﴿أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي بَعْضُكُمْ من بعض﴾ اين نفي اضاعه، در مواردي از قرآن كريم مطرح شد كه ذات اقدس الهي عمل كسي را ضايع نمي‌كند پاداش، اعطا مي‌كند. بخشي از آنها در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» قبلاً گذشت، آيهٴ 171 اين بود كه ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنين﴾ در سورهٴ «كهف» هم آمده است كه خداوند كسي كه عمل نيك انجام بدهد آن را باطل نمي‌كند، آيه سي سورهٴ «كهف» اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً﴾؛ كسي كه كار نيكو كرده باشد، ذات اقدس الهي هرگز اجرش را ضايع نمي‌كند؛ به عناوين گوناگون مسئلهٴ حفظ اجر و صيانت اجر و مانند آن مطرح است، گاهي به صورت محسن گاهي به صورت مؤمن و مانند آن.

تحقق خواسته‌هاي اولواالالباب براي مجاهدان، مهاجران و انصار

مطلب ديگر آن است كه اين تفصيل بعد از آن اجمال براي آن است كه با هدف و با اصول كلي اين سورهٴ «آل‌عمران» هماهنگ باشد، هدف كلي، چون اين سوره اهدافي داشت و يك اصول و مباني داشت و يك خطوط جزئي، يكي از اهداف كه به دنبال او اصول و مبنا ياد شد و بعد به دنبال او خطوط جزئي، همان مسئلهٴ هجرت بود و جهاد في سبيل‌الله بود كه جريان شهادت شهدا و امثال ذلك در همين سوره مطرح شد. لذا وقتي بخواهد آن متن را شرح كند يا اجمال را تفصيل بدهد، از مسئلهٴ جهاد و هجرت كه اين هدف اصلي سوره را همراهي مي‌كند ياد مي‌كند، مي‌فرمود: ﴿فَالَّذينَ﴾ حالا كه اين‌چنين است، حالا كه هيچ عملي از بين نمي‌رود، متفرع بر اين اصل اين مطلب است: ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا َلأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِم﴾ يعني آنچه را كه اولواالالباب در هشت دعايشان با تكرار پنج بار ﴿ربنا﴾ خواستند مغفرت ذنوب و تكفير سيئات بود، صيانت آبرو از خزي بود، انجاز وعده بود يعني آنچه را كه به زبان انبيا وعده دادي يعني بهشت و مانند آن به ما اعطا كني، اينها را خواسته بودند. ذات اقدس الهي هم فرمود اگر مؤمني اين اعمال را داشته باشد، ما آنچه را كه شماها خواستيد به او اعطا خواهيم كرد.

 

كفايت جهاد ، هجرت يا انصار بودن براي تحقق وعده‌هاي الهي

﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا﴾ و در بحث ديروز هم ملاحظه فرموديد كه اين واو تفصيل است نه واو جمع يعني هر كدام از اينها به نوبهٴ خود كافي است براي مغفرت ذنوب و تكفير سيئات و صيانت عرض و ورود در بهشت، لازم نيست يك نفر همهٴ اينها را داشته باشد ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا﴾ چون بعضيها مهاجر بودند ولي اخراج نشده بودند؛ تبعيدي نبودند به حسن اختيار خود و انتخاب خود راه هجرت را برگزيدند، بعضيها مهاجرت نكردند، بلكه آنها را تبعيد كردند اخراجشان كردند، بعضيها اهل جهاد بودند و اهل هجرت نبودند، مثل انصار. انصار اهل جهاد بودند ولي اهل هجرت نبودند، در حالي كه قرآن كريم از انصار مدينه به نيكي و عظمت ياد مي‌كند. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ صد اين است ﴿وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم﴾ در حالي كه اين انصار، اهل هجرت نبودند، اينها در مدينه بودند، اينها ﴿يحبون من هاجر اليهم﴾[9] ؛ دوستدار مهاجرين بودند، مؤمنيني كه در مكه بودند از مكه به مدينه مهاجرت كردند ولي مؤمنينِ انصار كه هجرتي نداشتند. معلوم مي‌شود اين كريمه كه فرمود: ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا﴾ اين واو، واو تفصيل است نه واو جمع، چه اينكه عده‌اي هجرت كردند ولي به جهاد راه نيافتند، قبل از مسئلهٴ جهاد مُردند، آن مهاجريني كه از مكه به مدينه مهاجرت كردند و قبل از جنگ مرده‌اند يا در غير صحنه جنگ مردند آنها هم اجرشان محفوظ است درآيهٴ صد سورهٴ «نساء» اين است ﴿وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرًا إِلَي اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللّهِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا﴾ خب، اينها مهاجر بدون جهادند، موتشان بدون قتل است و در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم به طور روشن بين اين دو گروه حكم كرد، فرمود كسي كه در راه خدا هجرت بكند حالا يا كشته بشود يا بميرد، اين خيلي روشن است كه جمع هر دو لازم نيست، جمع هجرت و قتل لازم نيست. آيهٴ 58 سورهٴ «حج» اين است كه ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِين﴾؛ اينها كه مهاجرت كردند خواه توفيق آن را پيدا كنند كه در جنگ شركت كنند و شهيد بشوند يا نه، جنگي فرا نرسد و در خارج جنگ بميرند، در هر دو حال از رزق حسن برخوردارند. اين شواهد، نشان مي‌دهد كه اين واو، واو تفصيل است نه واو جمع، پس ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي﴾ بعضيها بودند كه اذيت در راه خدا را تحمل كردند، مثل انصار؛ اما تبعيد نداشتند، هجرت هم نداشتند. همين انصاري كه در مدينه به حمايت از دين برخواستند و رنجها را تحمل كرده‌اند، اينها مصداق ﴿اوذوا في سبيلي﴾ بودند؛ اما ﴿هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا﴾ دربارهٴ آنها صادق نبود، معلوم مي‌شود كه جمع اين اوصاف در مورد واحد لازم نيست.

مصاديق هجرت

خب، اصل هجرت يک تكليف شرعي است يعني اگر كسي بداند كه دينش را نمي‌تواند در اين محل حفظ كند، در محل ديگر مي‌تواند حفظ كند، هجرت بر او واجب است، مگر نتواند جزء مستضعفين از نساء و صبيان باشد. وقتي در شهر خودش كه شهر كفر است، نمي‌تواند احكام دين را عمل كند؛ ماندن حرام است، اگر كسي بخواهد به كشور كفر حركت كند بدون منظور و هدف عقلي و نتواند دين خودش را حفظ بكند هجرت، به طريق اُوليٰ حرام است و اين سفر به طريق اُوليٰ حرام است. اگر كسي اهل جايي، كشوري بود اهل شهري بود و نتوانست احكام دينيش را آنجا امتثال كند و قدرت مهاجرت داشت، مهاجرت بر او واجب است و ماندن در آن وطن، حرام است اگر كسي بيگانه باشد؛ از جاي ديگر بخواهد به آن شهر يا روستا يا كشور حکومت كند و آنجا بماند و نتواند احكام خودش را امتثال كند، يقيناً رفتن در آنجا حرام است. در آيه‌اي كه در بحث ديروز خوانده شد كه آيهٴ 97 سورهٴ «نساء» بود همين مطلب را مي‌فرمود كه ﴿إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِم﴾؛ آنها كه به خود ستم كردند، در هنگام مرگ فرشتگان رحمت به آنها مي‌گويند: ﴿قالُوا فيمَ كُنْتُمْ﴾؛ در چه حالتي بوديد كه احكامتان را عمل نكرديد ﴿قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي اْلأَرْضِ قالُوا﴾؛ فرشتگان به اين مستضعفين در زمين مي‌گويند: ﴿أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها﴾[10] زمين خدا وسيع بود، مي‌خواستيد از آن وطن مهاجرت كنيد برويد جاي ديگر. پس ترك وطن براي حفظ احكام مي‌شود واجب، ماندن در وطن كه با ترك احكام همراه است حرام است، مگر كسي واقعاً مقدورش نباشد. اگر ماندن در وطن حرام است، يقيناً براي بيگانه بخواهد سفر كند به اين شهري كه احكام الهي در آنجا قابل اجرا نيست، يقيناً حرام خواهد بود.

پس هجرت يك وظيفهٴ شرعي است، تكليف الهي است. قبل از اينكه هجرت وطن و هجرت مكان مطرح بشود، هجرت از اوصاف نفساني مطرح است، گوشه‌اي از اين در بحث ديروز اشاره شد.

پرسش:...

پاسخ: يعني انسان بعد از اينكه مهاجرت كرده است از جاهليت به اسلام، دوباره خوي جاهلي بگيرد، اين از اكبر كبائر است، نه اينكه دوباره برود باديه‌نشين بشود، دوباره همان خوي جاهلي را پيشه بگيرد و جاهليت، همان روش را [عمل] كند، اين به منزلهٴ ارتداد است و اگر نه، بخواهد بعد از مهاجرت كردن بيايد بعد از مهاجرت و آمدن در ميهن اسلامي دوباره بخواهد به باديه برگردد كه نتواند احكام الهي را در آنجا امتثال كند، آن هم مصداق همين حكم است، اين هم كار حرامي كرده است.

برترين مصداق هجرت

پرسش:...

پاسخ: اعم است، اعم از هر سه قسم هجرت است. آن آيهٴ صد سورهٴ «نساء» هجرت از وطن و آب و خاك بود؛ اما اين هجرت محل بحث در سورهٴ «آل عمران» اين اعم است. آيهٴ پنج سورهٴ «مدثر» كه قبلش فرمود: ﴿وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ﴾ بعد در آيهٴ پنج فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ نشان مي‌دهد كه يكي از بهترين مصدايق هجرت، همان هجرت از معصيت است، از رذايل اخلاقي به فضايل اخلاقي سفر كردن، هجرت است. اين هجرت اساسي است كه مربوط به اوصاف نفساني است و قسم ديگر هم همين هجرت معهود است كه هجرت وطني است. خب ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا﴾ هم ﴿هاجَرُوا﴾ از رذايل به فضايل، هم از رجز مهاجرت كردند به طهارت رسيدند، هم وطنشان را ترك كردند براي حفظ دين، اينها مصداق ﴿هاجَرُوا﴾ هستند ﴿وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ﴾ عده‌اي هجرت نكردند حالا يا نتوانستند يا نخواستند ولي آنها را با فشار، تبعيد كردند، از شهرشان دور انداختند و اينها هم اين را تحمل كردند، اين اخراج از ديار را، اين تبعيد را تحمل كردند و تسليم نشدند، گرچه هجرت نكردند به حسن انتخاب خود، گرچه آنها را تبعيد كردند و دور انداختند از وطنشان دور كردند ولي اينها اين تبعيد را تحمل كردند ولي تسليم نشدند خب، اين فضيلتي است.

پرسش:...

پاسخ: آنها هم بايد بدانند كه احكامشان را مي‌توانند امتثال بكنند؛ حفظ دين براي آنها ممكن است با صيانت دين، ممكن است ولي خودش احياناً ممكن است آلوده بشود. حفظ دين براي آنها ممكن است، كسي مزاحم اعمال فردي اينها نيست ولي آنجا مي‌رود صنعت يا غير صنعت هم ياد مي‌گيرد.

خب؛ اما اگر براي صنعت مي‌رود كه دست از دين هم بردارد، دست از احكام الهي بردارد، آنجاست كه حرام است ﴿فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ﴾ اين اخراج را، اين تبعيد را تحمل كردند و تسليم نشدند ﴿وَ أُوذُوا في سَبيلي﴾ يعني براي دين داشتن، اذيت شده‌اند، اينها مشمول آيه‌اند. در همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» قبلاً خوانديم كه ﴿وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذًي كَثيرًا﴾[11] مؤمنين، اذيتهاي فراواني را هم زخم زبان و هم آثار ديگر كه زيانبار است تحمل مي‌كنند، اينها اذيت است؛ منتها في سبيل‌الله. يك وقت يك سري اذيتهاي وطني و نژادي و امثال ذلك است آنها مشمول اين آيه نيست.

پاداش مجاهدان در راه خدا

يك وقت براي حفظ دين اذيت مي‌شوند، آن مشمول اين كريمه است ﴿وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا﴾ به جهاد اقدام كردند به مقاتله اقدام كردند و شربت شهادت نوشيدند، چون قتل، بعد از قتال است ديگر يعني قتال زمينه را فراهم مي‌كند يا انسان فاتح مي‌شود يا شهيد كه آن هم پيروزي است، احدي‌الحسنين است ﴿وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا﴾ آن‌گاه ﴿َلأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ﴾ آنها خواستند مغفرت را، تكفير سيئات را، دخول در جنت را خداوند فرمود ما همه اينها را به شما خواهيم داد. تكفير سيئات، مغفرت را هم به همراه دارد ﴿َلأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ َلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ اينكه گفته شد جناتي كه ﴿تَجْري مِنْ تَحْتِهَا﴾ يعني «من تحت ابنيتها و اشجارها» شايد لازم نباشد كه محذوفي در تقدير باشد، براي اينكه آن باغي كه اشجارش فراوان است، در هم رفته است و كل اين محدوده،ٴ باغ فضاي سبز است و جاي خالي نيست، آن باغ را مي‌گويند جنت كه مستور است از شجر، قهراً كل اين باغ، مثل يک بناي واحد است، چون شكاف و انفصالي بين اين شجرها نيست، كل اين باغ يک فضاي محدودهٴ سبز به نظر مي‌رسد صادق است كه در زير اين جنت، آب روان است. خب ﴿تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[12] بعد براي اينكه به آن قسمت هم استجابت شده باشد كه ﴿لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ آبرويمان را حفظ بكنيد، فرمود: ﴿ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّه﴾؛ اين ثوابي است از طرف ذات اقدس الهي كه با صيانت عرض هم همراه است، شما وجيه عندالله خواهيد بود اگر كسي ﴿ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّواب﴾ كه در اينجا با اينكه مي‌توانست بفرمايد: «و عنده حسن الثواب» باز مع‌ذلك، كلمه ﴿الله﴾ را كه اسم جلاله و جامع است تكرار كرد. فرمود: ﴿وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّواب﴾ نشان مي‌دهد كه آن شخص، اين اولواالالباب وجيه عندالله هم خواهند بود يعني آنجا موجه‌اند، آبرويشان محفوظ است، از خزي هم نجات پيدا كرده‌اند و همهٴ آن وعده‌هايي كه خدا به زبان انبيا به امم داده است، به اينها مي‌رسد كه گفتند: ﴿رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِك﴾[13] پس هر چه كه آنها خواستند، ذات اقدس الهي به اينها اعطا كرده است، اينها شدند مستجاب‌الدعوه.

 

سرّ استجابت دعاي اولواالالباب

در مستجاب‌الدعوه بودن اولواالالباب شرطش اين است كه اينها پيشنهاد ندهند، نگويند خدايا ما فلان چيز را طلب مي‌كنيم، زيرا ممكن است انسان چيزي را با خلوص هم بخواهد با علاقه هم بخواهد؛ اما بر‌اساس ﴿وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ﴾[14] خير نباشد براي او. يک وقت است كسي مي‌گويد خدايا! به من فلان مال را بده، به خيالش كه اگر مال پيدا كرد، مي‌تواند او هم صدقات جاريه داشته باشد، بعد خدا به او به عنوان امتحان اين مال را مي‌دهد، مي‌بينيم كه اين مشمول ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون﴾[15] نشده است، مناسب نيست كسي پيشنهاد بدهد، مگر اينكه حاجت، او را وادار بكند وگرنه ادب دعا اين است كه انسان به خدا بگويد خدايا! خير من هر چه هست به من بده، اين دعا مستجاب است؛ اما به خدا بگويد فلان چيز را به من بده، فلان چيز را به من بده اين را خدا تضمين نكرده، شايد مصلحت در دادن آن شيء نباشد، گرچه اين شخص به او خيلي علاقه‌مند است بر‌اساس ﴿وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ﴾[16] باشد، اين دعا‌ها را خدا وعده اجابت نداده. اگر كسي ادب دعا را رعايت كرد، به خدا عرض كرد خدايا! آنچه خير من است به من بده، آن دعا را خدا مستجاب مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اگر عقل باشد حقش را ادا مي‌كند، البته به مقداري كه مقدور باشد، اگر فقهات باشد كه «فَقَّهُوا في الدِيْن»[17] فقاهت در دين باشد، حقش را ادا مي‌كند. معنويات خير است، چون خود معنويات راه انجام وظيفه را به همراه دارد، ماديات است كه معلوم نيست انسان از عهده شكرش به در آيد.

پرسش:...

پاسخ: اين؛ اما آن سعه رزق به شرح صدر بر مي‌گردد. اگر واقعاً مصلحت باشد به ما گفته باشند اين دعا را بخوان، خب و مطلق هم باشد خير باشد خدا مي‌دهد؛ اما اگر انسان خصوص سعه دنيا را طلب بكند، معلوم نيست براي او خير باشد. اگر جامع را طلب بكند آن جامع هر دو طرفش خير بود مي‌دهد، نبود يك طرفش كه سعه صدر است و معنويات است و رزق كريمه است مي‌دهد.

برخي از آداب دعا

پس شايسته است كه انسان در برابر ذات اقدس الهي، خير طلب كند، اينها هم گفتند آبروي ما را حفظ بكن. انسان، غير از اين چيزي طلب نمي‌كند يعني نمي‌خواهد واقعاً بخشايش گناهانش و ورود بهشت‌اش و صيانت عرض، آبرومندي را از خدا طلب مي‌كند. بقيه ديگر وبال است، چون آن سعهٴ رزق، رزق هم به آن معنا نيست كه انسان انباردار ورثه باشد، آن كه رزق نيست، انسان به قدري جمع بكند كه بيش از نياز خودش باشد، بعد تازه اول اختلاف بين ورثه باشد، آنكه رزق نيست. رزق آدم آن مقدار است كه خود آدم مصرف مي‌كند، بقيه انسان خزينه‌دار ديگران است. خزينه‌دار ديگران بودن را كه نمي‌گويند ارتزاق، اگر انسان نسبت به نسل آينده انبارداري كرد، نمي‌گويند روزي او زياد است، روزي او همان است كه انسان مصرف مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: چرا؛ معلوم مي‌شود كه همين نشان مي‌دهد كه يك بخشش مربوط به صيانت آبروي اوست در دنيا كه يك زندگي مرفهي داشته باشد «مِن سعادة المرء أن يتَّسع منزله»[18] آن مقدار زندگي كه خودش دارد اين سعهٴ دار است كه خودش استفاده مي‌كند؛ اما زائد بر آن مقدار كه «انت خازن لورثتك» آن مي‌شود انبار‌داري نه ارتزاق، اين را نمي‌گويند سعه رزق، اين را مي‌گويند سعه مال نه سعه رزق؛ اما معنويات، رزق آدم است، چون هر چه به انسان رسيد به همراه خود مي‌برد، آنچه مي‌گذارد رزق او نيست.

پرسش:...

پاسخ: خب، سلامت رزق است ديگر سلامت برای خود آدم است سلامت سعهٴ دار كه خودش استفاده مي‌كند اينها رزق اوست. مناسب، همين آنچه در ادعيه خاصه آمده است، آنها روشن است و اگر شخص، خودش خواست دعا بكند به عنوان خير دعا بكند. البته اگر چيزي را به زعم خود، خير تشخيص داد و آن را از ذات اقدس الهي مسئلت كرد، چون خدا خير او را طلب مي‌كند، نه خواسته‌هاي او را انجام بدهد، اگر مصلحتش نبود چيزي به او عطا مي‌كند كه جبران بكند. در بحثهاي دعا و نيايش هست كه دستي كه به سوي خدا دراز شد يقيناً خالي برنمي‌گردد، لذا از ادب دعا اين است كه انسان وقتي دست را به سوي خدا بلند كرد، وقتي پايين مي‌آورد دست را به صورت خود بكشد، براي اينكه گفتند احدالامور ثلاثه را خدا به اين دست، صاحب دست اعطا مي‌كند اگر خير او در انجام همان حاجت او بود همان را مي‌دهد، اگر مصلحت او در اين نبود و اين ﴿وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ﴾[19] است نه خير براي او، سيئه‌اي از سيئات او را مي‌بخشد، اگر اهل سيئه نبود، حسنه‌اي بر حسنات او مي‌افزايد، لذا اين دست، ممكن نيست خالي برگردد و چون خالي بر‌نمي‌گردد، ادب دعا اين است كه انسان، اين دست را به صورت بمالد، هيچ ممكن نيست دست خالي برگردد.

پرسش:..

پاسخ: آنها كه به خواسته‌هاي دين گوش نمي‌دهند كه، به خواسته‌هاي عزيز مصر گوش مي‌دهند. گفتند يا اين كار را بايد بكند يا مسجون بشود، اين عرض كرد: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَني﴾[20] خدايا! اين مخير كردند مرا بين تحمل اذيت در راه تو و گناه، من اين اذيت در راه تو را تحمل مي‌كنم.

معناي لغوي ثواب و ماندگاري ثواب الهي

خب اگر كسي اولواالالباب بود هم خواسته‌هاي آنهاست و دعوت الهي را اجابت مي‌كند و هم خواسته‌هاي آنها مستجاب است، لذا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ َلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ يعني «لاثُيبنهم ثواباً» اين مفعول مطلق نوعي است نه مطلق، براي اينكه ﴿ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است يعني «ثواباً عظيما ناشئاً من عند الله»، ﴿مِنْ عِنْدِاللهِ﴾ هم كه شد، بالأخره قابل زوال نيست بعد هم آن اصل كلي را فرمود: ﴿وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّواب﴾ يعني اين ثوابي كه ما به آنها مي‌دهيم، ثواب نيكو است خب، اصل ثواب نيكو است، گرچه ثواب، مطلق است آنچه پيامد كار است آن را ثواب مي‌گويند، شرع را هم مثوبه مي‌نامند، دربارهٴ كافران فرمود اينها مثوبت شر دارند؛ اما ثواب عندالاطلاق دربارهٴ همان پاداش خير است، آنچه ثابه و رجع پيامد كار است آن را مي‌گويند ثواب. دربارهٴ كافرين هم قرآن كريم دارد كه اينها مثوبت دارند، ثواب دارند، ثواب كافرين همان جهنم است «ثاب» يعني رجع ﴿وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاس﴾[21] يعني «مرجعا للناس» آنچه به شيء بر مي‌گردد يا بازده عملي اوست، اين مثوبت است و ثواب ولي ثواب عندالاطلاق همان بهشت است و چيزهاي رضايت بخش ﴿وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . مجمع البيان، ج2، ص914.
[2] . سورهٴٴ آل عمران، آيهٴٴ 194.
[3] . سورهٴ توبه، آيهٴ 71.
[4] . ر.ک: الميزان، ج4، ص89 و 90.
[5] . بحارالانوار، ج32، ص225.
[6] . نهج البلاغه، خطبهٴ 234.
[7] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 193.
[8] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 194.
[9] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[10] . سورهٴ نساء، آيهٴ 97.
[11] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 186.
[12] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 194.
[13] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 194.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[15] . سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[17] . بحارالانوار، ج32، ص429.
[18] . وسائل الشيعه، ج5، ص301.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[20] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 125.