70/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 190 الی 194
﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾﴿190﴾﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾﴿191﴾﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾﴿192﴾﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اْلأَبْرارِ﴾﴿193﴾﴿رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ﴾﴿194﴾
نقد ديدگاه معتزله دربارهٴ شفاعت
در ذيل ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾ سخني را امام رازي از گروهي از اهل اعتزال نقل ميكنند كه منكر شفاعتاند، ميگويند ظالم، اعم از كافر و مؤمن فاسق به اصطلاح معتزله، اين از شفاعت الهي محروم است، زيرا شفاعت يك نحوه نصرت است و در اين كريمه هر گونه نصرت ناصري نفي شده است[1] ، فرمود: ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾. چه اينكه باز از همان گروه نقل ميكند اينها نه تنها به وسيلهٴ شفاعت از آتش نجات پيدا نميكنند حدوثاً، بلكه به وسيلهٴ شفاعت هم بعد از ورود در آتش، از آتش نجات پيدا نميكنند بقائاً، زيرا اگر در مرحلهٴ بقا هم كسي از اينها شفاعت بكند و اينها از آتش بيرون بيايند، اين يك نحوه نصرت است، در حاليكه ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾ هر گونه نصرت ناصران نفي شده است[2] . پس هم حدوثاً اينها به جهنم مبتلا ميشوند و هم بقائاً در جهنم ميمانند. البته خود امام رازي هم اين را رد كرده است و حق هم با ايشان است، براي اينكه آيات شفاعت، مخصص اين اطلاقات است. اگر اين ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾ مخصوص كافران باشد كه ﴿وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾[3] كه ظالم مطلق در حقيقت كافرند، ظالم كامل همان كافر است اينها مشمول شفاعت نيستند، چون شفاعت براي كسي است كه خدا دينش را قبول داشته باشد؛ منتها او در اثر ارتكاب بعضي از سيئات آلودگي عملي دارد، كه ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي﴾[4] يعني«الا لمن ارتض الله دينه» پس اگر منظور از اين ظالمين، خصوص كافر باشد كه مشمول شفاعت نيستند ولي باز سخنان گروه معتزله تام نيست، زيرا شامل مسلمان فاسق نميشود و اگر منظور از اين ظالم، مطلق باشد؛ اعم از كفر و غير كفر، كافر و غير كافر، آنوقت اين اطلاق با آيات شفاعت تقييد ميشود، چون در قرآن كريم، شفاعت يقيناً ثابت شده است؛ منتها مشروط به اذن الهي است ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾[5] يا ﴿لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا﴾[6] يا ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي﴾ در همهٴ موارد استثنا شده است، هم شفيع استثنا شده است هم مشفوعٌ له استثنا شده است، چه كسي حق شفاعت دارد ﴿لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا﴾ چه كسي مشفوعٌ له ميشود، آنجايي كه خدا دينش را بپذيرد، دين خداپسند داشته باشد يعني اصل اسلام را ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[7] يعني دين اسلام را من براي شما پسنديدم، دين خداپسند همان اسلام است و اگر كسي مسلمان بود، دينش مرضي خداست يعني دين او مورد پسند خداست، حالا اگر اشتباهاتي و نقطه ضعفهايي داشت، ممكن است مشمول شفاعت بشود.
پس ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾ هم بحثش اين است و انصار هم همان جمع ناصر است و آن دو وجهي كه قبلاً بيان شد دربارهٴ ابرار است كه ابرار همانطوري كه در آيهٴ بعد خواهد آمد يا مثل ارباب جمع بَرّ است كه اين ارباب جمع رب است يا مثل اصحاب كه جمع صاحب است، اين دو وجه دربارهٴ ابرار است نه انصار.
مراد از منادي در آيهٴ ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً﴾
﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا﴾ پروردگارا! اولواالالباب اينچنين ميگويند پروردگارا! ما منادي را شنيديم كه نداي ايمان ميداد و ميگفت: ﴿آمِنُوا بِرَبِّكُمْ﴾ ما به نداي اين منادي احترام گذاشتيم ﴿فَآمَنّا﴾؛ ايمان آورديم، آنگاه از ذات اقدس الهي طلب مغفرت و تكفير سيئات و توفي معالابرار ميكنند. اين كريمه در دو قسمت محل بحث است: بحث اولش همان ﴿سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾ است؛ بخش دومش دربارهٴ طلب مغفرت و تكفير سيئات و توفي معالابرار است، اين منادي كيست. نوعاً دربارهٴ بيان اين منادي دو وجه را ذكر كردند: يكي اينكه منظور از اين منادي، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾؛ وجه دوم آن است كه منظور از اين منادي، خود قرآن كريم است[8] ؛ اما آنها كه گفتند منظور از اين منادي، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است به آياتي استدلال كردند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ذات اقدس الهي منادي ايمان و منادي مبدأ و معاد قرار داد. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 45 و 46 اين است كه ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا ٭ وَ داعِيًا إِلَي اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنيرًا﴾ پس اين داعي اليالله است و منادي للايمان. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيهٴ 125 اينچنين آمده است ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾ پس برابر آيهٴ سورهٴ «نحل» و آيهٴ سورهٴ «احزاب» وجود مبارك پيامبر، داعي اليالايمان است و للايمان است و همين معنا را خود آن حضرت، در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 108 اينچنين بيان كرد ﴿قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾ پس طبق بيان خدا وجود مبارك پيغمبر به عنوان داعي اليالله و اليالايمان معرفي شد و به دعوت الي سبيل رب مأمور شد و برابر آيهٴ 108 سورهٴ «يوسف» هم وجود مبارك پيغمبر خود را به عنوان داعي اليالله معرفي كرد ﴿أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾[9] چون پيغمبر، داعي است ميشود گفت كه ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾ اين دليل قول اول.
ادلهٴ قائلين به دلالت كلمه «منادي» بر قرآن
قائلين به قول دوم كه گفتند كه منظور از اين منادي، قرآن است نه پيغمبر، گفتند اولواالالباب در هر عصري هستند و اختصاصي به اصحاب ندارد آنها كه عصر رسالت را درك كردند، آنها را هم شامل ميشود، تابعين را و متأخرين را هم شامل ميشود. تابعين و متأخرين آنها پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را درك نكردند؛ نداي او را نشنيدند، اينها قرآن را ميبينند و در خدمت قرآناند، دعوت قرآن را شنيدند، چون ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[10] چون دعوت قرآن را شنيدند نه دعوت پيغمبر را، پس اگر ما بگوييم منظور از منادي، خصوص پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) است شامل متأخرين نميشود، شامل اصحاب خواهد شد ولي اگر بگوييم منظور قرآن است شامل همه ميشود، اين يك تقريب. تقريب ديگر اين است كه قرآن كريم براي هدايت جن و انس آمده است، لذا هر دو گروه را مخاطب قرار داد، ميفرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ﴾[11] يا در مقام تحدي، هر دو گروه را به مبارزه طلب ميكند، چه اينكه در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا﴾[12] پس هر دو گروه مخاطباند و ما ميبينيم آن گروه يعني مؤمنين از جن، اينها دعوتشان را دربارهٴ خصوص قرآن ذكر كردند، در سورهٴ «جن» اينچنين آمده است كه ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآنًا عَجَبًا ٭ يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنّا بِه﴾[13] پس اين گروه ميگويند﴿إِنّا سَمِعْنا قُرْآنًا عَجَبًا يَهْدِي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنّا بِه﴾ مؤمنين از انسانها هم كه ميگويند: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾ اين منادي، همان قرآن بايد باشد تا اين دو گروه، يكسان سخن گفته باشند، اين خلاصه فرمايشي است كه اين بزرگان دارند.
امكان تطبيق منادي بر خدا، انبياء و مؤمنان
اما دو نكته در اين خلال ذكر نشد: يكي اينكه اين اولواالالباب، تنها شامل امت نيست، شامل انبيا و بالاتر از همهٴ آنها وجود مبارك خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم ميشود، خود اينها هم جزء اولواالالباباند. منادي گذشته از اينكه وجود مبارك پيامبر منادي است و قرآن منادي است، اولين منادي ذات اقدس الهي است كه ﴿يا ايهاالناس﴾[14] ، ﴿يا ايهاالناس﴾[15] نداي الهي است و آخرين منادي هم علما هستند كه ورثه انبيايند[16] و بين ذات اقدس الهي و علما، مسئلهٴ وجود مبارك پيغمبر و قرآن مطرح است، اينها همه منادياناند. اين مناديان به آن منادي بالاصل بايد منتهي بشوند، چه اينكه ميشوند. علما اگر مناديند به وسيلهٴ قرآن ندا ميدهند، به وسيله پيامبر قرآن و پيامبر اگر منادي حقاند به وسيله ذات اقدس الهي ندا ميدهند، اينها پيامآوران نداي الهياند او منادي بالاصل و بالحقيقه ذات اقدس الهي است كه ﴿يا ايهاالناس﴾ را همواره دارد، لذا الآن هم ادب تلاوت، اقتضا ميكند كه اگر كسي شنيد ﴿يا ايهاالناس﴾ بگويد لبيك، چه اينكه وقتي ميشنود ﴿يا ايها الذين آمنوا﴾ بگويد لبيك[17] ، پس معلوم ميشود الآن هم خدا ندا دارد آن منادي بالاصل خداست و اين اولواالالباب شامل همه مؤمنين ميشود و در رأس همه، شامل وجود مبارك پيغمبر هم خواهد شد، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» اينچنين آمده است ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ آيهٴ 285 سورهٴ «بقره» اين بود که ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ اين ﴿سمعنا﴾ را هم پيامبر فرمود، هم مؤمنين ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّه﴾ حالا يا ﴿و المؤمنون كلٌ آمَنَ بالله﴾ يا نه ﴿و المؤمنون﴾ وقتي رسيديم، ختم ميشود يعني ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اين ايمان بالقول الاجمال، آنگاه ﴿كلٌ﴾ به طور تفصيل ﴿كلٌ﴾ يعني كلّ از نبي و مؤمنين ﴿كُلٌّ آمَنَ﴾ به طور تفصيل ﴿ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِه﴾ به هرحال همهٴ اينها يعني هم پيامبر و هم امت، اينها ﴿قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾[18] . خب، مؤمنين هم كلامالله را ميشنوند و هم كلام رسولالله را ولي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كلامالله را ميشنود، پس اين ﴿قالُوا سَمِعْنا﴾ هم شامل امت ميشود و هم شامل پيامبر، قهراً منادي هم پيامبر است هم ذات اقدس الهي؛ منتها پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نداي الله را ميرساند، چه اينكه قرآن هم در حقيقت نداي الله را ابلاغ ميكند.
چگونگي دلالت كلمه منادي بر عالمان راستين
اما گروه چهارم كه ورثه انبيايند برابر آيهٴ سورهٴ «يوسف» اينها هم مناديان توحيدند. در سورهٴ «يوسف» فرمود كه آيهٴ 108 سورهٴ «يوسف» اين بود كه ﴿قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾؛ من و پيروان من داعيان الياللهايم، آن پيرويي كه مثل پيامبر دعوت اليالله ميكند همان جزء علما هستند كه ورثه انبيايند[19] يک وقت است كه سخن در اين است كه عدهاي پيروي پيامبر را انتخاب كردند در اصل ايمان، نظير آيهٴ پاياني سورهٴ «بقره»، آن اختصاصي به ورثه انبيا ندارد ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[20] آنجا اصل ايمان مطرح است. ولي آيهٴ 108 سورهٴ «يوسف» تنها سخن از ايمان نيست، سخن از دعوت به معارف الهي است ﴿أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾ حالا توده مردم نه پيامبر را درك كردند نه از قرآن خبري دارند، اينها ميگويند علما اينچنين فرمودند، اينها حرف ورثه انبيا را گوش ميدهند، ميگويند: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾ اين علماي راستين كه ورثه انبيايند جزء ﴿من اتبعني﴾ آيهٴ سورهٴ «يوسف»اند كه دعوت اليالله ميكنند و مردم هم كه حرف ورثه انبيا را ميشنوند، ميتوانند بگويند: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ﴾؛ منتها اين ورثهٴ انبيا هر چه دارد از قرآن و عترت، دارد كه در رأس عترت وجود مبارك پيامبر(سلام الله عليهم اجمعين) است و قرآن و عترت هم هر چه دارند از ذات اقدس الهي دارند، فتحصل كه منادي، به چهار درجه تقسيم ميشود، سه درجه فرع است يك درجه اصل كه ذات اقدس الهي است، حالا تا آن عبد مؤمن حرف چه كسي را بشنود.
شواهدي بر دلالت منادي بر خدا، انبياء و مؤمنان
دربارهٴ وجود مبارك امام صادق آمده است كه در نماز مثلاً فلان آيه را اينقدر تكرار كرديم كه «حتّي سمعتُها مِنْ المتکلِّم بها» وقتي امام ششم(سلام الله عليه) در حال نماز «خرّ مغشياً عليه»؛ حالت مدهوشي به حضرت دست داد نه بيهوشي، بعد سؤال كردند چه بود؟ فرمود اينقدر اين كريمه را تكرار كردم كه «حتّي سَمِعْتُها مِنْ المتکلِّم بها»[21] خب، اين يک نحوه سمع نداي الهي است، منادي كه ذات اقدس الهي است الآن هم اين ندا را دارد، اينكه قضيةٌ في واقعة كه نيست، الآن هم اگر كسي آن حال به او دست بدهد از ذات اقدس الهي ميشنود ﴿يا ايها الذين آمنوا﴾[22] را، چون اين كتاب هم براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است هم براي مردم: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[23] پس ذات اقدس الهي هم با مردم حرف دارد هم با پيامبر، گاهي بلا واسطه ميفرمايد ﴿يا ايها الذين آمنوا﴾، ﴿يا ايها الناس﴾[24] گاهي معالواسطه ميفرمايد به پيامبر ميفرمايد ، ﴿قل يا اهل الكتاب﴾[25] گرچه نزول اين آيات هم به همين سبك است ولي آن عبد صالح، گاهي اين حرف را از ذات اقدس الهي تلقي ميكند، گاهي هم از پيامبر تلقي ميكند، گاهي هم از ورثهٴ پيامبر تلقي ميكند، تفاوت در اين طرف هست. در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه دارد ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُم﴾[26] ؛ فرمود وقتي عدهاي به محضر تو براي فراگيري علوم الهي آمدند سلام بكن، آنجا هم همين اختلاف نظر هست، سلام بكن يعني تو به آنها بگو سلامٌ عليكم يا سلام مرا به آنها برسان. فرمود اينها كه آمدند علوم الهي را از تو ياد بگيرند: ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ اين ادب مجلس علم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود خب اينكه فرمود وقتي مؤمنين آمدند علوم الهي را از تو ياد بگيرند، بگو ﴿سلامٌ عليكم﴾ يعني تو به آنها سلام بكن يا سلام مرا به آنها برسان. ذات اقدس الهي به مؤمنين سلام ميفرستد، دربارهٴ انبيا كه فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي مُوسي وَ هارُونَ﴾[27] ﴿سَلامٌ عَلي إِبْراهيم﴾[28] اما اين حصر را تفهيم نميكند كه سلام خدا فقط بر مؤمنين يعني انبيا، اينچنين نيست، بلكه سلام خدا شامل مؤمنين هم ميشود. بالاتر از سلام خدا، صلوات خداست. صلوات خدا هم شامل مؤمنين ميشود [و] اختصاصي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد. در همان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» در كنار ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾[29] يك آيهٴ ديگري است مربوط به مؤمنين فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّور﴾[30] ؛ خدا بر شما صلوات ميفرستد تا شما را از هر تيرگي برهاند و نوراني كند. خب، اين صلوات فرستادن ذات اقدس الهي اختصاصي به انبيا ندارد [بلکه] شامل مؤمنين هم ميشود. بنابراين اين نداي الهي هم اختصاصي به انبيا ندارد، البته آن كه پيغمبر است و مسئول مستقيم است و فرشته را ميبيند و وحي را ميگيرد او پيغمبر است.
پرسش:...
پاسخ: آن ـ انشاءالله ـ به خواست خدا در سورهٴ «ملك» كه به عقل رسيديم آنهم الآن اشاره ميشود كه سمع، در مقابل عقل است، كه ﴿لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[31] آن شايد فطرت را هم بگيرد كه آن هم اشاره ميشود الآن. خب، پس ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾ اين منادي همه اينها ميتوانند باشند؛ منتها منادي بالاصل، ذات اقدس الهي است بقيه به تبع الهي، ورثهٴ انبيا به تبع قرآن و عترت، قرآن و عترت هم به دستور ذات اقدس الهي.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، پيغمبر مبيّن است ديگر ولي اينكه ميرساند، اينچنين نيست كه كلام خدا تمام شده باشد، نظير پيك و قاصد مصطلح كه كسي به عنوان قضيةٌ في واقعةٍ، حرفي را به قاصد رساند بعد قاصد اين حرف را به ديگران ابلاغ ميكند، اينچنين نيست. آنكه از ذات اقدس الهي نشأت گرفته است همواره ثابت است، هم اكنون هم ميشود شنيد. خب، اينكه فرمود: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان ان آمنو بربکم فآمنا﴾ اينكه ﴿سَمِعْنٰا﴾ با ﴿آمنا﴾ همراه شد، به منزلهٴ آن است كه بگويند «سمعنا و اطعنا» برابر همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ بعد فرمود كه ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾[32] اين ﴿سمعنا﴾ و ﴿آمنا﴾ آيهٴ محل بحث، نظير ﴿سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» و ساير آيات است. در قبال اينكه بعضيها شنيدند ولي نشنيده گرفتند، گفتند «سمعنا و عصينا» اينها شنيدند ولي ترتيب اثر ندادند. چه اينكه در سورهٴ «انفال» آيهٴ 20 و 21 اينچنين آمده است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ٭ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ اين ﴿وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ يعني ترتيب اثر عملي نميدهند، اين هم يك مطلب.
جامعيّت آيات پنجگانه در معقول و منقول
مطلب ديگر اين است كه اين آيات پنجگانه محل بحث، بين معقول و منقول جمع كرد؛ اولواالالباب در حقيقت جامع بين عقل و نقلاند، آنچه را كه دليل عقلي افاده ميكند اينها ميپذيرند، آنچه را كه دليل نقلي به همراه دارد اطاعت ميكنند. دليل عقليشان اين است كه ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لَأُوْلِي الْأَلْبَاب﴾ اين برهان عقلي اينهاست ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اين برهان عقلي اينهاست ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا﴾ اين دليل نقليشان است يعني هر چه را كه عقل گفت قبول كردند، هر چه را كه نقل گفت اطاعت كردند، اينها در حقيقت جامع عقل و نقلاند، اينها هستند كه جامع معقول و منقولاند، نه علوم اصطلاحي بگوييم زيد، جامع معقول و منقول است، آن موحد عادل، جامع معقول و منقول است ولو از اين اصطلاحات چيزي هم نداند ولي اهل فكر و ذكر است. آنچه را كه عقل راهنمايي كرد اطاعت كرد، آنچه را كه نقل دستور داد اطاعت كرد؛ هم ﴿يَتَفَكَّرُون﴾ بودند نتيجه عقل را به عنوان ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اعلام كردند، هم «يسمعون» بودند كه نتيجه سمع را «ربنا اننا سمعنا فآمنا» اعلام كردند.
آثار پيروي از عقل و نقل
اگر كسي به عقل و سمع يعني به عقل و نقل بها ندهد، گرفتار عذاب خواهد شد، چنانكه در سورهٴ مباركهٴ «ملك» در زمينهٴ اين گروهي كه فاقد عقل و نقلاند نه به عقل بها دادند نه براي نقل حرمتي قائل شدند، مبتلا به عذاب ميشوند و اينچنين اعتراف ميكنند. در سورهٴ «ملك» اينچنين است كه ﴿وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا في أَصْحابِ السَّعير﴾ بالأخره انسان بايد به نحو منفصله مانعة الخلو به يكي از اين دو امر گوش بدهد يا عقل يا سمع يا عقل يا نقل، اگر عقل است كه مسائل اصول دين را تأمين ميكند، خطوط كلي دين را هم تأمين ميكند، گرچه از تفاصيل دين خبري ندارد، اگر نقل است كه همهٴ اينها را به همراه دارد. خب، اگر كسي اهل سمع بود يا اهل عقل بود، نجات پيدا ميكند؛ اما نه اهل سمع بود نه اهل عقل بود، ميشود اَصْحٰابِ السَّعِير﴿قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا في أَصْحابِ السَّعيرِ ٭ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعير﴾[33] .
فطرت، ابزار شنيدن پيام مناديان الهي
فطرت، همان برهان عقلي است فطرت، منادي نيست [بلکه] مستمع خوبي است، لذا فطرت، جزء مناديان به شمار نيامده. فطرت، سمع خوبي دارد اين ندا در عالم فراوان است يعني اختلاف خلقت آسمان و زمين، اختلاف ليل و نهار اينها مناديان الهياند؛ همه عالم صداي اوست. فطرت، يك مستمع خوبي است، چون مستمع خوبي است ميپذيرد؛ از خود ندا نميدهد، ميگويد گوش كن، آنكه پيام دارد فقط ذات اقدس الهي است، بعد به وسيلهٴ او قرآن و عترت، بعد به دنبال قرآن و عترت خلفاي انبيا هستند و ورثهٴ انبيا هستند.
پرسش:...
پاسخ: چون اين تنکيه، تنوين تعظيم است، تكرارش هم براي همين است. نفرمود كه «اننا سمعنا منادياً للايمان» فرمود ﴿منادياً ينادي للايمان﴾ اول بالقول المجمل، بالقول المطلق با تنوين تعظيم ياد كرد ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا﴾ تا ذهن سائل بپرسد كه خب، آن منادي كيست؟ چه ميگفت؟ جواب اين است كه ﴿يُنادي لِْلإيمان﴾ آن ﴿منادياً﴾ يعني اول با آن تنويني كه كنار اوست، براي تعظيم و تجليل ذكر شده است ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: هيچ ممكن نيست نشنيده باشد. بله، فطرت مستمع خوبي است. فطرت، مستمع خوبي است نه پيامآور خوبي. در اين زيارت «جامعه» كه از بهترين زيارت و جامعترين زيارات است در آنجا آمده كه دربارهٴ فضيلت اهلبيت كه فضيلت شما نبود، مگر اينكه ذات اقدس الهي به آسمان و زمين به برّ و فاجر رساند «الا عرَّفَهم جلالة أمرکم»[34] و كذا و كذا به همه رساند. اين صداي ذات اقدس الهي كه در سراسر عالم پر است يک گوش شنوايي طلب ميكند و آن گوش فطرت است. اگر كسي با غفلت، آن گوش را كر كرد، ميشود ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾[35] وگرنه او مستمع خوبي است، هيچ كس نيست كه بگويد صداي دين به من نرسيده است، چون ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[36] ، البته ممكن است خطوط تفصيلي دين به كسي نرسد،«رُفِعَ عن امتي تسعة» که يکي هم «ما لا يَعْلَمُون»[37] است وقتي كه دسترسي نداشته باشد، هم حكمي و هم موضوعي. در شبهات موضوعي كه فواضح، در شبهات حكمي هم وقتي جاهل، جاهل قاصد باشد و هيچ راهي براي تحقيق نداشته باشد، حديث رفع شاملش ميشود ديگر.
فطرت، برترين سرمايه معرفتي براي پاسخ به نداي الهي
پرسش:...
پاسخ: آن همان است كه نداي الهي را خوب ميشنود، كسي كه تفكر ميكند و جزء لبيب است، هم درونبين هست و هم مغزدار و سراسر عالم كه آيات الهي است خوب مطالعه ميكند، ميگويد: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ و اگر فجور و تقوايي را هم گرفته است، مستمع خوبي بود در ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[38] اين فطرت، مستمع خوبي است، دريافت كرده از ذات اقدس الهي به وسيله الهام، فجور و تقوا را، بعد آن پيامي را كه دريافت كرده است اعلام ميكند؛ از خود چيزي ندارد. حتي آن اصول اوليه فطري، اصول اوليهٴ فطري را ذات اقدس الهي به انسان اهدا كرد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ البته انسان وقتي به دنيا آمده با سرمايهٴ علمي به دنيا آمده، علم حوزه و دانشگاه را نداشت ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[39] اين اصطلاحات را هيچ بلد نبود؛ اما فجور و تقوا را بلد بود و با اين علم به دنيا آمده ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ منتها ذات اقدس الهي، الهام كرد و اين هم مستمع خوبي بود، فرا گرفت ياد گرفت. اين مستمع، حالا كه آمده با زبان فطرت هم كه بخواهد سخن بگويد، ميگويد: ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا﴾ به همان ملهم خود خطاب ميكند كه عقل در مقابل ذات اقدس الهي چيزي از خود داشته باشد، اينچنين نيست. وقتي به آن مرحله اول رسيديم ميبينيم در مرحله اول، هيچ يك از اين علوم را انسان نداشت ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ اينها علوم مدرسه و حوزوي است، به مرحلهٴ دوم كه لسان فطرت و الهام است ميرسيم، ميبينيم آنجا هم ذات اقدس الهي خود را به عنوان معلم و انسان و نفس انسان را به عنوان شاگرد معرفي كرد، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[40] نه اينكه انسان با علم به فجور و تقوا همراه است، بلكه با تعلّم فجور و تقوا همراه است، در آن مرحله هم مستمع خوبي است، هميشه حرفش اين است كه ﴿و رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي﴾ يا ﴿سمعنا و اطعنا﴾[41] سمع خوبي دارد.
پرسش:...
پاسخ: فطرت، لسان الهام را شنيده. معلم ما ذات اقدس الهي است، منادي ذات اقدس الهي است كه از راه الهام فجور و تقوا ندا داد و فطرت شنيد.
پرسش:...
پاسخ: خب، اين آنچه را كه گرفته است به ديگران ميخواهد ابلاغ كند، بله ميشود جزء ورثهٴ انبيا ولي به خودش كه بخواهد ابلاغ كند خودش مستمع است ديگر.
بيان احتمالاتي در معناي «لام» در كلمه ﴿يُنَادِي لِلْإِيمَانِ﴾
خب، پس ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾ كه اين لام را گفتند به معني «الي» است «ينادي اليالايمان» يا «ينادي لاجلالايمان» آن تكرار منادي هم با آن تنوينش، براي تعظيم و تجليل است ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا﴾ در حقيقت، انسان منادي را نميشنود، ندا را ميشنود. اسناد سمع به منادي به اين معناست كه «سمعنا ندائه»، چون منادي يك شخص است، آن مسموع نيست. صوت او و نداي او مسموع است. آنچه مسموع است ﴿أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُم﴾ است در حقيقت، ﴿إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمان﴾ كه تفسير ميشود ﴿أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ﴾ يعني «سمعنا ندائه بالايمان»، ﴿أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا﴾ ما هم ايمان آورديم، اين خلاصه سخن در بخش اول.
راز آمرزشخواهي لبيبان
بخش دوم مربوط به اين است كه انسان وقتي نداي منادي را شنيد، وظيفه خود را دانست، عمل خود را هم بالأخره هر چه بخواهد خودش را تبرئه كند و كارهاي خودش را توجيه كند ميبيند كه بدهكار است. اولين حرفي را كه ميزند ميگويد كه ﴿رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا﴾ وقتي بين خود و خداي خود مستمع و مخاطب شد، آنجا ميبيند كه نميتواند كارهاي خودش را توجيه كند، چون ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ ٭ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ﴾[42] نوع كارها، جايي براي نفوذ من و ما هست، نوع كارهاي ما. انسان آن درس و بحثي را دوست دارد كه خودش مطرح باشد، آن نماز جمعه و جماعتي را دوست دارد كه خودش مطرح باشد، آن امر به معروف و نهي از منكري را مطرح ميكند كه خودش مطرح باشد، اينكه ما بخواهيم چه نخواهيم اين درد، در درون اكثري ما هست الا از اوحدي منالناس. خب، وقتي انسان بين خود و خداي خود ميخواهد محاسبه كند، ميبيند بدهكار است، انسان خيال ميكند كه خيلي از كارها را انجام داده است، كارهايش شسته و رفته است حالا مزيد درجات و ترفيع درجه طلب ميكند، ميبيند نه اينطور نيست. گفتند در بهترين جا و حساسترين جا، اولين چيزي كه طلب ميكنيد آزادي خودت از آتش باشد، چون وقتي حساب ميشود آنگاه معلوم ميشود چيزي به عنوان توحيد، در كارهاي ما خيلي كم است، ما به نوع كارهايي علاقهمنديم كه من يا ما يك پسوندي براي او باشد، مسجد من، حسينيه ما، كتاب من، دوستان ما، اين من و ما بايد پسوند باشد تا ما او را بپذيريم. بنابراين هميشه خدا هست ولي هم كنار او هست، خدا هست ولي، خدا هست اما، اما اين خداي بدون ولي و بدون اما كم است، لذا براي اولواالالباب اولين چيزي كه مطرح است بخشايش همين گناهان است ﴿رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا﴾ سخن از ترفيع درجه و سخن از غرف مبنيه و اينها در مراحل بعدي است، اولين چيزي كه از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنند اين است كه ﴿رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا﴾.
تفاوت مغفرت با تكفير سيئه
حالا بين ذنوب و سيئات، احياناً فرق باشد يكي خصوص كبيره است، يكي خصوص صغيره، بين غفران و تكفير هم فرق باشد كه تكرار نباشد، چون اوايل ستر و غفران است بعد كم كم عفو است. دربارهٴ تكفير گفتند مخصوص سيئات صغيره است كه ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُم﴾[43] ؛ شما اگر گناهان كبيره را ترك كنيد، ما گناهان كوچك را تكفير ميكنيم يعني ميپوشانيم ﴿وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا﴾ «كَفَر» يعني ستر، «تكفير» يعني مستور كردن ﴿وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا﴾ اينچنين است ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾ اين وعده را خدا داده است كه شما اگر از گناهان كبيره نجات پيدا كنيد، گناهان صغيره را ما ميپوشانيم؛ وعدهٴ عفو نداد، وعدهٴ تكفير داد كه اگر يک وقت اگر خواست آن پرونده را باز كرد، باز آزاد است. اوايل، سخن از غفران است و پوشاندن است، اين كلهخود را ميگويند مغفر، چون سر را ميپوشاند، غفّار همان ستّٰار است اوايل، ميپوشاند تا كم كم نوبت به عفو برسد غفران، خيلي مهم نيست، آنكه مهم است عفو است يعني طوري گناه را از بين ببرد كه انسان بدهكار نباشد.
«و الحمد لله رب العالمين»