70/09/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 190 الی 194
﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾﴿190﴾﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾﴿191﴾﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾﴿192﴾﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اْلأَبْرارِ﴾﴿193﴾﴿رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ﴾﴿194﴾
مجموعه آيات 190 تا 194 سورهٴ «آلعمران» بيانگر اصول و فروع دين
اين مجموعه يعني اين پنج كريمه، هم اصول دين را در بردارد هم فروع دين را. از اينكه فرمود: ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْباب﴾ ميتواند راجع به اصل مبدأ باشد، اثبات مبدأ و صفات مبدأ و اسماي حسناي مبدأ، با تفكر در خلق سماوات وأرض، اصل خلقت، انسان را به خالق و اوصاف خالق راهنمايي ميكند كه آيهٴ وجود حق و اسماي الهي است، اين راجع به مبدأ و اسماي حسناي مبدأ است. آيهٴ دوم راجع به معاد است ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾ كه فروع عملي را به همراه دارد، بعد فرمود: ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ يعني اين نظام واحد، هدف دارد. پس آن آيهٴ قبل كه ﴿لَآياتٍ لاوليالالباب﴾ بود مضمونش اين بود كه تفكر در خلقت آسمان و زمين، اولواالالباب را به وجود مبدأ و اوصاف مبدأ راهنمايي ميكند. آيهٴ دوم آن است كه تفكر در خلقت آسمان و زمين و پي بردن به نظام داخلي آنها، اوليالالباب را به معاد هدايت ميكنند كه ميگويند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾ آن استدلالي كه آقايان كردند براي اثبات مبدأ، اگر از آيهٴ اول بخواهند استفاده كنند تام است ولي از آيهٴ دوم بخواهند بهره بگيرند يعني از ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ بخواهند استفاده كنند اين ناتمام است، چون اين آيه، راجع به معاد است. پس آيه اول دربارهٴ مبدأ است و اوصاف مبدأ، آيهٴ دوم دربارهٴ معاد است.
چگونگي دلالت آيات 190 تا 192 بر مبدأ و معاد
پرسش:...
پاسخ: اين آيهاي كه چند روز محل بحث بود دربارهٴ ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اين منظور است وگرنه آن آيهٴ قبل ميتواند دربارهٴ مبدأ باشد. اين آيهاي كه دربارهٴ ﴿ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ است، چون فرمود: ﴿سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾ با تفريع، درخواست نجات از عذاب نار را بر نفي بطلان مترتب فرمود، معلوم ميشود كه ﴿ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ يعني اين عالم هدف دارد، اينطور نيست كه دائماً اين عالم به حالت خود باشد و به دارالقرار نرسد و هر كس هر چه كرد آزاد و رها باشد و آيهٴ بعدش كه ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾ اين بيان همان فرع است [و] جداي از آن فرع نيست، چون ذيل آيهٴ دوم اين بود كه ﴿سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾ بعد در آيهٴ بعد دارد ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾ اين دليل آن طلب است، چرا از ذات اقدس الهي نجات از نار را طلب ميكنند، براي اينكه ورود در نار، مستلزم خزي و رسوايي است و چرا از خدا طلب ميكنند؟ براي اينكه غير از خدا احدي ناصر نيست. پس هم دو مطلب هست، هم دو دليل. يك مطلب اين است كه نجات از نار طلب ميكنند دليلش چيست، براي اينكه كسي كه وارد در جهنم ميشود آبرويش ريخته ميشود.
مطلب ديگر اين است كه از ذات اقدس الهي طلب ميكنند، ميگويند ﴿ربّنا﴾ چرا، براي اينكه كسي كه استحقاق نار دارد چارهاي جز پناه به خدا ندارد، غير از خدا احدي ناصر نيست. خب، پس اين آيه بعد پيام جديدي ندارد مگر همين تعليل ذيل آيه قبل، آيهٴ قبل اين است كه ﴿فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾ آنگاه علتش در آيهٴ بعد ذكر ميشود كه ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾، پس آيهٴ اول دربارهٴ مبدأ است، آيهٴ دوم دربارهٴ معاد است، آيهٴ سوم بيان همان فرع ذيل آيهٴ قبل است چيز جدايي نيست.
تبيين نبوت و برخي فروع دين در آيات 193 و 194 سورهٴ آلعمران
آنگاه نوبت به آيه ديگر ميرسد كه دربارهٴ رسالت و نبوت است كه مجموعهٴ اينها، اصول سهگانه دين را تبيين ميكند ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا﴾ آن منادي كه نداي ايمان ميدهد، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. پس اينها رسالت را، نبوت را، وحي را در آيهٴ سوم ميپذيرند، در آيهٴ اول مبدأ را، در آيهٴ دوم معاد را، در آيهٴ سوم رسالت را، آنگاه اعمال فرعي را هم در خلال اين پنج آيه عمل ميكنند ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾ اين مربوط به اعمال صالح است يا استغفار كردن در همان ذيل آيهٴ چهارم آمده است كه ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اْلأَبْرار﴾ و همچنين آيهٴ آخري كه ﴿رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ باز اين هم طلب بخشايش دربارهٴ مسئلهٴ معاد است كه مجموعهٴ اين پنج كريمه، هم حاوي اصول دين است، هم شامل فروع دين. اصول دين را به صورت باز و روشن در سه آيهٴ جداي از هم ذكر فرمود، فروع دين را در خلالش ذكر فرمود.
چگونگي دلالت آيات 190 تا 194 بر اصول و فروع دين
تأمل در نظام آفرينش به تنهايي كافي است براي پي بردن به مبدأ و معاد يعني هم خلقت، دليل بر وجود خالق هست [و] هم نظم مستحكم جهان آفرينش، دليل بر هدف داشتن است. پس تفكّر ﴿في خلق السماوات والارض﴾ هم ميتواند مبدأ و اسماي حسناي مبدأ را اثبات كند، هم معاد و مواقف معاد را ميتواند ثابت كند ولي وحي و رسالت را از راه ديگري اينها اثبات بكنند، گرچه خود تأمل در خلقت آسمان و زمين نتيجهاش اين خواهد بود كه حتماً خداي حكيم براي هدايت انسانها پيامبري دارد؛ اما شايد با اين آيه نتوان اثبات كرد كه صرف تفكر در آسمان و زمين، دليل بر نبوت عامه باشد. البته دليل بر نبوت خاصه كه يقيناً نيست يعني تفكر در آسمان و زمين، اين راهنمايي نميكند كه فلان شخص پيغمبر است. نبوت خاصه را بايد با معجزه و امثال ذلك اثبات كرد ولي اصل نبوت، نبوت عامه را تفكر در خلقت آسمان و زمين اثبات ميكند يعني اگر كسي لبيب باشد، داراي مغز باشد و درونبين باشد، اين اصول سهگانه دين را از تأمل در آسمان و زمين و خلقت عالم اثبات ميكند، چون تصادف كه محال است، خلق بدون خالق نخواهد بود و چون با نظام مستحكم آفريده شد، پس آن خالق، عليم است حكيم است قدير است و مانند آن. پي بردن به مبدأ و اسماي حسناي مبدأ با تأمل در آفرينش آسمان و زمين ممكن است، چه اينكه تدبر در نظام داخلي آسمان و زمين او را به معاد راهنمايي ميكند كه اگر يك موجود منظمي را كسي ببيند، سؤال ميكند اين براي چيست؟ يك سؤال اين است كه چه كسي او را خلق كرد، يك سؤال اين است كه براي چيست؟
اگر درباره اجزاي عالم بخواهد بحث كند سؤال و جوابش مشخص است، مثلاً سؤال بكند آب براي چيست، جوابش مشخص است يا خاك براي چيست، جوابش مشخص است و اما اگر از اين مجموعهٴ آسمان و زمين كه امر واحد بيش نيست ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾[1] دربارهٴ اين مجموعهٴ آسمان و زمين كه با هم هماهنگ و منسجماند، سؤال بكند اين مجموعه براي چيست، بايد پي ببرد كه اين مجموعه بايد هر كدام به خود اين مجموعه به هدفش برسد. هدف اين مجموعه ميشود معاد؛ خود اين مجموعه در آن آسمانها و زمين و انسان و حيوان و گياه و امثال ذلك هستند كه بعضُها فوق بعض هستند، اين مجموعه، به هدفي ميرسد به نام معاد، آن معاد هم مواقف فراواني دارد كه بعضها فوق بعض، درجاتي هست يا دركاتي هست و مانند آن و تأمل در آسمان و زمين براي اثبات رسالت عامّه و نبوت مطلق هم كافي است، براي اينكه اگر كسي تأمل كرد گفت اين نظام، يك مبدأ حكيم دارد و اين نظام يك هدفي دارد، پس يقيناً خالق اين نظام، بشر را كه به آن هدف ميرسد راهنمايي ميكند، ممكن نيست مقصد باشد و راه نباشد و ممكن نيست راه باشد و ناظم حكيم راهنما نفرستد، چون عقل بيش از اين نميفهمد كه معادي هست و بيش از خطوط كلي را هرگز درك نميكند؛ اما آنجا چه طلب ميكنند در آن حيات، چه لازم است، اين را بايد وحي بگويد كه ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾[2] پس عقل بعد از اثبات معاد پي به رسالت ميبرد، ميگويد وقتي هدف هست دارالقراري هست، يقيناً راهي هست و دليل راهي، آن راه به نام دين است و صراط مستقيم، آن دليل راه ميشود رسول و نبي. يک وقت است كه انسان، معاد را از وحي ثابت ميكند، ميگويد خدا ثابت شد، چون خدا ثابت شد كسي هم ادعاي نبوت كرد و معجزه آورد، فهميديم از طرف اوست و اين شخصي كه صادق است و مصدَّق، ميگويد معادي هست كه معاد را از راه اثبات وحي و رسالت ثابت ميكنند اين راهي است قابل قبول. يك راه ديگري هم هست كه آن هم قابل قبول است و آن اين است كه با تفكر در نظام آسمان و زمين، مبدأ ثابت ميشود اولاً، معاد ثابت ميشود ثانياً، قهراً راه و راهنما ثابت ميشود ثالثاً. اگر هدفي هست، يقيناً راهي هست، اگر راهي هست اين خداي حكيم راهنما ميفرستد، چون هدف هست و انسان در آنجا يا كيفر ميبيند يا پاداش ميبيند، بايد در مقابل عملي باشد آن عمل را بايد راهنما مشخص كند، اين است كه اگر كسي با برهان عقلي بخواهد طي كند اول، مبدأ، بعد معاد، بعد وحي و رسالت يعني خود تدبّر در آفرينش آسمان و زمين، اصلين را يعني مبدأ و معاد را اول اثبات ميكند بعد نبوت را، راههاي ديگري هم هست البته، قابل طي كردن است و اما آنچه اين آيات پاياني اين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» به عهده دارد ظاهراً همين است؛ اول اثبات مبدأ است به آن ﴿لَآياتٍ لاوليالالباب﴾ بعد اثبات معاد به عنوان ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ بعد هم مسئلهٴ رسالت ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ﴾.
عهدهداري عقل در درك مباحث كلي دين
پرسش:...
پاسخ: عقل، يقيناً جزئيات را درك نميكند، چون اصل معاد را عقل درك ميكند؛ اما آنجا چه خبر است، بهشت چيست، جهنم چيست، مواقف قيامت چيست، حساب چيست، صراط چيست از آدم چه سؤال ميكنند، چه طلب ميكنند اينها را كه عقل درك نميكند.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، چون برهان عقلي حد وسطش همين است كه وقتي هدف بود و راه بود و خود هدف را عقل به خطوطالاصليه ثابت ميكند، از جزئياتش بيخبر است و همچنين راه را بالقولالاجمال ثابت ميكند، از خصوصيات تفصيلياش بيخبر است، يقيناً ميگويد كسي هست كه آن هدف را به ما تفهميم كند. خب، اين اصول سهگانه، آن هم فروعي كه در وسطش ذكر شده است ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾.
تطبيق كردن آيهٴ 191 بر حالات سهگانه نماز توسط برخي مفسّران
مطلب ديگر آن است كه بعضي از بزرگاني كه آياتالاحكام نوشتهاند نظير مرحوم مقدس اردبيلي، اينها بعضي از آقاياني كه اهل سنتاند و مسائل فقهي را در همان مسائل تفسيري درك ميكنند، نظير قرطبي در جامعالاحكامش، اين ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِم﴾ را قابل انطباق بر مسئلهٴ نماز در حالات سهگانه ياد كردهاند كه اگر كسي سالم باشد، نمازش ايستاده است، بيمار باشد ولي قابل تحمل باشد بيمارياش نشسته نماز ميخواند و اگر نشسته مقدورش نبود به پهلو ميآرمد و نماز ميخواند كه اين را، نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نساء» احياناً معنا كردهاند[3] كه آن هم قبلاً خوانده شد. در سورهٴ «نساء» آيهٴ 103 اين است كه ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ كِتابًا مَوْقُوتًا﴾ در آن آيه 103 سورهٴ مباركهٴ «نساء» دو بيان هست: يكي اينكه ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ يعني«اذا اَرَدْتم ان تقضالصلاة» يعني نماز را انجام بدهيد «قضا» يعني فَعَلَ، ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ﴾ يعني «اذا اردتم ان تفعل الصلاة»آنگاه سه حالت براي شما پيش ميآيد در اثر سلامت و بيماري كه نماز را در اين حالت گوناگون انجام بدهيد، چه اينكه روايات هم همين معنا را تضمين كند؛ منتها حالا بين استلقا و بين اضطجاع بر پهلوي راست، بعد اضطجاع بر پهلوي چپ ترتيب هست آن در روايات بايد مطرح بشود وگرنه اصل آيه بعد از قعود، جنب و پهلو را دارد.
تأكيد قرآن بر ذكر دائم الهي در امور زندگي
بيان ديگر آن است كه اين آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِكُمْ﴾ معنايش اين است كه شما عبادتتان را فقط در نماز خلاصه نكنيد. نماز يك وظيفهٴ واجبي است كه بايد انجام بدهيد، وقتي نمازتان تمام شد بعداً كه به سراغ كار ميرويد در حين كار، ياد خدا از يادتان نرود: ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ﴾ هم ميتواند شامل تعقيبات بشود، هم ميشود شامل توجه به خدا در حالات عادي بشود. در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» فرمود كه ﴿فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ﴾[4] يعني وقتي نمازتان تمام شد، لازم نيست كه در مساجد بمانيد، برويد به سراغ كارتان، كسبتان، كسب رزق از ذات اقدس الهي. اين براي آن است كه لازم نيست شما همانطور آنجا بنشينيد، اين امر در مقام توهم حذر است، حالا لازم نيست كه نمازتان تمام شد دوباره در مسجد بنشيند ﴿فَانْتَشِرُوا فِي اْلأَرْض﴾ اما اين آيات دارد كه حالا كه عباداتتان را انجام داديد، نگوييد كه ما موظفيم در يک بخش مخصوصي به ياد خدا باشيم، اينطور نيست. ياد خدا، اختصاصي به نماز ندارد، ذكر كثير يعني ياد حق مثل نماز نيست كه در پنج وقت خلاصه بشود، ياد حق دائمي است، ياد حق نظير نماز نيست كه در هفده ركعت واجب و 51 ركعت مجموع واجب و مستحب در شبانه روز خلاصه بشود. در اينجا فرمود كه ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِكُمْ﴾[5] و اين ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ معنايش اين نيست كه «اذا اردتم ان تفعل الصلاة»، بلكه ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ وقتي نماز را خوانديد به ياد خدا باشيد؛ در حين انتشار فيالارض و ابتغاء من فضل الله به ياد حق باشيد[6] در هر حالتي كه هستيد، قهراً دائماً به ياد حق خواهيد بود و در حال طمأنينه و آرامش، نماز را به سبك ديگر ميخوانيد، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» براي مناسك حج آمده است. آيهٴ دويست سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا﴾، ﴿فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ﴾ نه يعني «اذا اردتم ان تفعل المناسك»، بلكه اذا قضيتم و فعلتم، مناسكتان را انجام داديد يعني در عرفات وقوف كرديد، در مشعر وقوف كرديد، در منا قرباني كرديد و حلق كرديد، كارهايتان را انجام داديد به اين فكر نباشيد كه حالا ما مناسك را انجام داديم، نظير جاهليت به فكر مفاخر گذشتگان باشيم، بلكه ﴿فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا﴾ در جاهليت يک مناسك حج بود ولي در منا كه بيتوته ميكردند و مانند آن، به افتخارات جاهلي ميپرداختند. در اين كريمه آمد وقتي اين اعمالتان را انجام داديد، آن اعمال را با ادامهٴ ذكر حفظ بكنيد، نگوييد مناسك تمام شد. نتيجه آن مناسك در حالات بعديتان هم ظهور بكند. وقتي مناسك را انجام داديد، تعقيبات مناسك فراموشتان نشود ﴿فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ﴾. بنابراين در آن ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ دو بيان هست، در اين آيهٴ محل بحث هم كه ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾ دو بيان هست. بيان جامعش اين است كه اختصاصي به نماز ندارد، البته حالات گوناگون نماز را هم شامل ميشود.
خزي و رسوايي در قيامت، دردناكتر از عذاب جسماني
خب ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ سرّ تكرار اين خلق ـ سماوات با اينكه در آيهٴ قبل فرمود: ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ـ شايد همين باشد كه اولي برهان بر توحيد است و مبدأ، دومي برهان بر معاد است و مواقف قيامت ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾ خب يعني تو منزه از آن هستي كه كار باطل انجام بدهي، يقيناًً هدف دارد وقتي هدف دارد ما را در آن داراقرار كه هدف هست حفظ بكن. چرا؟ ﴿ربّنا﴾ اين تكرار ﴿ربّنا﴾ براي آن است كه ادب دعا محفوظ باشد، انسان زياد به ياد حق باشد ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾؛ خدايا! تو هر كسي را به آتش بفرستي او را رسوا كردهاي يعني ورود در نار يك عذاب جسماني دارد كه ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها﴾[7] و مانند آن، كه اينها عذابهاي جسماني است و يک عذاب روحي دارد كه آن عذاب روحي بدتر از عذاب جسماني است. اگر بفرمايد «ربنا انك من تدخل النار فقد عذّبته» خب اين اتحاد مقدم و تالي است، اينكه گفتن ندارد «ربنا انك من تدخل النار فقد اَحرقْته» اين هم اتحاد مقدم و تالي است گفتن ندارد؛ اما ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾ اين احتياج به گفتن دارد ،خدايا! هر كس را كه تو سوزاندي، رسوا كردهاي. يک وقت است يك عده ميسوزند؛ اما رسوا نميشوند، ممكن است در دنيا كسي را بسوزانند و او معزز و محترمتر بشود. مثل اينهايي كه شهدايي كه با انفجار سوختند، اينها عزيز شدند نه رسوا. ولي هر كه را خدا بسوزاند قبلاً آبرويش را برده و آن مهمتر است، رسوايي يک عذاب روحي است، سوخت و سوز جسم و پوست يك عذاب جسماني است، عذاب روحاني البته دردناكتر از عذاب جسماني است ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾ و هيچ راهي هم نيست.
بيان نكتهاي ادبي در عبارت ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾
﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾ اين دو تا نكته را به همراه دارد: يكي تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليت بودن است؛ يكي هم توحيد در كار. اما آن حكم نفرمود «ربنا انك من تدخل النار فقد اخزيته و ما لهم من انصار» اگر ميفرمود و «ما لهم من انصار» مطلب ادا ميشد يعني كساني كه تو آنها را به آتش فرستادي آنها انصاري ندارند؛ اما از اينكه فرمود: ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾ اين تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليّت است يعني تو كه منزه از ظلمي، اينهايي را كه تو به آتش ميفرستي چون ظالماند به آتش ميروند. حالا ظلم اقسامي دارند: ظلم به نفس هست؛ ظلم به غير هست؛ ظلم به دين هست ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[8] هست و مانند آن. ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْمًا﴾[9] هست، پس آنها كه به آتش ميروند در اثر ظلم به آتش ميروند، اگر ميفرمود و «ما لهم من انصار» اين لطيفه بيان نميشد كه سبب ورود آنها در آتش، ظلم آنهاست، اين بيان نميشد و حالا كه اسم ظاهر به جاي ضمير قرار گرفت، اين لطيفه بيان شد.
مراد از ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾
مطلب دوم آن است كه گرچه نزد موحد در دنيا، تنها كسي كه ربوبيت به عهده اوست خداي سبحان است و اما اين مطلب در آخرت براي همه ظهور ميكند، ميفرمايد: ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾ حالا ﴿انصار﴾ يا نظير ارباب جمع «رب» است و جمع «نصر» است يا ﴿انصار﴾ نظير اصحاب، جمع صاحب است، به هر حال آن هم معناي وصفي دارد نه معناي حدثي ﴿انصار﴾ يعني ياوران، خدا اگر كسي را به آتش بفرستد هيچ ناصري براي او نيست. در بحثهاي قبل هم بين نصرت و ولايت، فرق بود. يک وقت است كه انسان گوشهاي از كار را خودش به عهده ميگيرد، تصميمش را ديگري به عهده دارد در اينجا جاي نصرت است يک وقت است كه همه كارهاي اين شخص را ديگري به عهده ميگيرد، اينجا جاي ولايت است. در قرآن كريم هم ولايت ظالمين نفي شده است، هم نصرت ظالمين. فرمود اينها مولايي ندارند «لا موليٰ لهم» اينها در تحت ولايت الله نيستند. اين آيه و آيات از قبيل اين آيه، نصرت را نفي ميكند ميفرمايد: ﴿فَلا ناصِرَ لَهُمْ﴾[10] يا ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ﴾ يعني نه تنها همه كارهاي ظالم را مبادي عاليه به عهده نميگيرند كه بشوند وليّ او، بلكه اينچنين نيست كه به او هم كمك بكنند. بنابراين آن مبادي عاليه نه ولايت ظالمين را به عهده دارند نه نصرت ظالمين را به عهده ميگيرند ﴿وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾.
عدم اختصاص خزي به كافران
خب ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار﴾ اين خزي، هم در دنيا دامنگير انسان تبهكار ميشود هم در آخرت. در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت كه عدهاي در هر دو عالم رسوايند، چه در دنيا چه در آخرت. رسوايي دنيا در آيهٴ 85 سورهٴ «بقره» آمده است كه فرمود: ﴿أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلي أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ اين تعبير كه «لهم خزي في الحياة الدنيا و في القيامة كذا» در غير سورهٴ مباركهٴ «بقره» در آيات ديگر هست.
مطلب ديگر آن است كه اين خزي و رسوايي، اختصاصي به كافر ندارد. البته مؤمن، رسوا نيست مؤمن رسوا نيست، اين را قرآن نفي ميكند؛ اما اينچنين نيست كه خزي، مخصوص كافرين باشد. مسلمان غير مؤمن هم كه اهل فسق است ممكن است مبتلا به خزي بشود؛ به هر اندازهاي كه انسان معذب است به همان اندازه مبتلا به خزي است، اين صدر آيهٴ يك اصل كلي است ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾ بعضي خواستند بگويند اين خزي، مخصوص كافران مخلد است، اين ﴿تُدخِلْ﴾ با يك اشتقاق صغير و كبير و امثال ذلك اين ادخال از آن اخلاد گرفته شد ﴿إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ﴾ يعني «من تخلده فيالنار» تا ثابت بكنند خزي، مخصوص كافران است. بعضي از آيات هم خزي را براي كافران ميدانند ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرينَ﴾ نظير سوره «نحل» دارد كه ﴿قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَي اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ ٭ ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزيهِم﴾ كه دربارهٴ كافران است ﴿وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فيهِمْ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرين﴾[11] خب، اين حصر نيست ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرين﴾ معنايش اين نيست كه غير كافر، اصلاً خزي ندارد، اينطور نيست. طوري حصر داشته باشد كه جلوي اطلاق ﴿مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾ را بگيرد نيست، اين اطلاق صدر آيه محفوظ است ﴿إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾ چه ادخال به نحو خلود باشد، چه به نحو غير خلود، چه آن داخل كافر باشد چه غير كافر، چه آن ظالم، ظلم عظيم داشته باشد مثل شريک يا ظلم به غير داشته باشد. بنابراين اطلاق آيهٴ سورهٴ «آل عمران» مقيد يا آن عمومش، مخصص به اين عناويني كه در آيهٴ سورهٴٴ «نحل» و مانند آن آمده نيست.
امنيت مؤمن عادل از خزي و رسوايي در قيامت
در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» اين البته به صورت حصر به خوبي دلالت دارد كه مؤمن آبرويش نميرود، آيهٴ هشت سورهٴ «تحريم» اين است كه ﴿يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾؛ روزي است كه ـ آيهٴ هشت سورهٴ «تحريم» ـ آبروي پيغمبر و مؤمنان همراه پيغمبر محفوظ است، اين ظاهرش حصر است ﴿يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ كدام مؤمنين، مؤمنيني كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ﴾ اينگونه از افراد. مؤمن يعني كسي كه به احكام دينش عالم باشد و عامل يعني عادل باشد، اين در همه نشئات راحت است، اين نه فشار قبر دارد نه مشكلات برزخ دارد نه خزي قيامت. البته درجات عاليهاي كه براي معصومين(عليهم السلام) است، نصيب مؤمن عادي نيست؛ اما مؤمن هيچ رنجي ندارد همه رنجها را در اين طرف يعني در دنيا تحمل ميكند، همين كه نشئه برزخ فرا ميرسد لحظه مرگ، لحظه راحتي اوست؛ از همان اول راحتياش شروع ميشود تا لقاءالله، اين اصل كلي نيست كه فشار قبر براي همه باشد كه هر كسي بايد در قبر فشار ببيند اينچنين نيست، چون فشار قبر عذابي است و هرگز عذاب، براي مؤمن نيست. البته اين «روضة من رياض الجنة»[12] مراتبي دارد؛ اما مؤمن يعني كسي كه عالم به احكام و وظايف هست و عامل به آنهاست يعني عادل است، اين هيچ رنجي ندارد. البته به او سخت ميگذرد در نشئه انتقال، چيزهايي براي او پيدا ميشود؛ اما هيچ كدام جنبه تعذيبي ندارد براي او.
دعاي انبياء و مؤمنان براي حفظ آبرو در قيامت
﴿يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعي بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا﴾[13] و انبيا(عليهم السلام) هم كه دعا ميكنند در دعا، حفظ آبروي آن روز را طلب ميكنند. چه اينكه در سورهٴ «شعراء» از زبان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اينچنين نقل ميكنند كه ﴿وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ ٭ وَ لا تُخْزِني يَوْمَ يُبْعَثُونَ﴾[14] ؛ آن روزي كه بندگانت مبعوث ميشوند مرا در آن روز، رسوا نكن [و] آبرويم را حفظ بكن. البته كسي كه سعي كرده است آبروي ديگران را حفظ بكند، بر فرض هم در قيامت، معذب بشود گرچه آن تعذيب، همراه با خزي است؛ اما خزي علني ندارد يعني اگر كسي ستار بود و آبروي كسي را نريخت و سعي كرد آبروي ديگران را حفظ بكند، اين اگر هم معصيت كرده باشد [و] معصيتكار باشد در قيامت ميسوزد؛ اما تنها ميسوزد، كسي نميفهمد او دارد ميسوزد، اينچنين است. در روايات معاد آمده كه ذات اقدس الهي وقتي اقرار ميگيرد همه صحنههاي اعمال و گفتگوها را با شخص در ميان ميگذارد که تو اين كارها را كردي [و] او هم اعتراف ميكند و كسي كه پهلوي او ايستاده است اصلاً نميبيند و نميشنود، چون يك چنين عالمي است. اگر كسي نه، روحش روح هتك حيثيت بود، اين عذابش هم علني است؛ اما اگر كسي نه، اين خصوصيت را داشت كه آبروي هيچ كس را نريخت و اگر آبروي كسي در معرض خطر بود، او سعي كرد حفظ بكند پاداشي كه ميبيند صيانت عرض است، اگر هم در موارد ديگر گناه داشته باشد ممكن است در اثر آن گناه، عذاب ببيند؛ اما عذاب او عذاب علني نيست كه با خزي همراه باشد، البته پيش خودش شرمنده است. «اعاذنا الله من شرور انفسنا».
«و الحمد لله رب العالمين»