درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/09/27

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 190 الی 191

 

﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾﴿190﴾﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾﴿191﴾

 

ثمره تفكر اولواالالباب در خلقت آسمان و زمين

اوصافي را كه در اين كريمه براي اولواالالباب ذكر فرمود اول از ذكر شروع مي‌كند بعد به فكر و دعا مي‌رسد، قهراً هر كدام از اينها محصول آن فكر است يعني اولين وصف اولواالالباب همان تفكر اوست، اولين خاصيت لبيب بودن همان تفكر است، بعد ذكر را به دنبال دارد و دعا را به دنبال دارد ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾.

ديدگاه اماميه، معتزله و اشاعره در چگونگي افعال الهي

اين آيه، از آن آياتي است كه مورد استدلال م آن عتزله است عليه اشاعره. معتزله قائل‌اند كه فعل ذات اقدس الهي معلل است و حتماً حكمتي آن فعل را همراهي مي‌كند. اشاعره مي‌گويند فعل خدا، معلل نيست، خدا يفعل ما يشاء، فعال ما يشاء است؛ هر چه بخواهد مي‌كند. معتزله مانند ساير فرق عدليه قائل‌اند به اينكه عقل، براي تشخيص حسن و قبح كافي است يعني خطوط كلي حسن و قبيح را تشخيص مي‌دهد و حكم مي‌كند چيزي كه حسن است يقيناً خدا انجام مي‌دهد و چيزي كه قبيح است يقيناً خدا نمي‌كند، گرچه معتزله مي‌گويند حسن را خدا بايد انجام بدهد و قبيح را نبايد انجام بدهد ولي اماميه مي‌گويند يجب علي‌الله نيست [بلکه] يجب عن‌الله است يمتنع علي‌الله نيست [بلکه] يمتنع عن‌الله است، نه اينكه خدا بايد قبيح نكند يعني خدا يقيناً قبيح نمي‌كند، نه بايد نكند، چيزي بر خدا حاكم نيست و نه اينكه خدا بايد كار حسن را انجام بدهد، بلكه يقيناً كار حسن را انجام مي‌دهد، يجب عن‌الله است نه يجب علي‌الله.

نقد فخررازي بر ديدگاه معتزله در چگونگي افعال الهي

معتزله به اين آيه استدلال كردند و امام رازي در تفسيرش ـ همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد ـ حرف معتزله را نقل مي‌كند و رد مي‌كند. مي‌گويد كه معتزله به اين كريمهٴ جمله ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ استدلال كردند به اينكه فعل خداوند معلل است و كار باطل ندارد، هر چه را كه خدا انجام مي‌دهد براي حفظ مصالح است و اگر آسمان و زمين، مصالحي و منافعي در آفرينش اينها نبود باطل بود و اولواالالباب تفكر مي‌كنند، مي‌بينند كه خلقت آسمانها و زمين اسراري را به همراه دارد، پس باطل نيست. امام رازي وقتي اين استدلال معتزله را نقل كرد از واحدي سخني را نقل كرد به عنوان جواب، گفت كه ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ باطل به دو معناست: يكي همين معناست كه معتزله گفتند يعني چيزي كه هدف ندارد، مصلحت بر او مترتب نيست. در مقابل باطل، صواب است يعني چيزي كه مصلحت دارد و هدف بر او مترتب است. معناي ديگر باطل آن است كه سست و موهون باشد، چيزي كه پايدار نيست، موهون است و سست است او باطل است. اولواالالباب كه با تفكر در آسمان و زمين نتيجه مي‌گيرند، مي‌گويند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ يعني پروردگارا! اين نظام موجود نظام سست و موهون و بي‌پايه نيست، نظام متقن و محكم است، نظير آنچه فرمود: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت﴾ شما اگر چند بار دربارهٴ آسمان و زمين بنگريد ﴿هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ﴾[1] آيا فطور، شكاف در خلقت آسمان و زمين مي‌بينيد، هرگز اين‌چنين نيست.

اين معناي دوم را امام رازي از واحدي نقل مي‌كند، مي‌گويد بنابراين اگر آيه را ما اين‌چنين معنا كرديم، ديگر سخن معتزله ثابت نمي‌شود. آن‌گاه از طرف معتزله دوباره جواب داد كه اگر منظور از ﴿ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اين باشد كه خدايا «ما خلقت هذا موهوناً بل خلقته متقناً محكما» اگر اين باشد، اين يک چيز روشني است، اين نيازي به فكر ندارد خب، زمين يک موجود محكمي است، آسمان يک موجود محكمي است، اين نيازي به فكر ندارد كه اينها فكر بكنند بگويند خدايا! زمين يک چيز سستي نيست، نظير تار عنكبوت نيست و مانند آن و از طرفي هم اين تفريعي كه شده، گفتند: ﴿سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّار﴾ اين تنزيهي كه شد بعد تفريع شد كه خدايا! ما را از عذاب آتش نجات بده، اين چه ارتباط دارد به اينكه خلقت عالم سست نيست، موهون نيست [و] محكم است. خدايا! تو آسمان و زمين را محكم خلق كردي، پس ما را از عذاب جهنم نجات بده، اين چه ارتباطي چه تفرعي اين دعا بر آن مطلب دارد. آسمان و زمين شيء محكم است بسيار خب، پس ما را از عذاب خدا نجات بده، از عذاب جهنم نجات بده اين فرع، بر آن اصل مترتب نخواهد بود ولي اگر به آن معناي اول تفسير بشود معنايش اين است كه اين نظام موجود، هدفي دارد و آن قيامت است و در قيامت، عده‌اي در اثر تبهكاري معذب‌اند و عده‌اي متنعم‌اند، خدايا! ما را از عذاب قيامت نجات بده، اين فرع بر آن اصل مترتب مي‌شود ولي اگر به معناي دوم باشد كه واحدي گفته است و امام رازي پذيرفته است، اين فرع بر آن اصل مترتب نيست.

امام رازي بعد از اينكه اين جريان را نقل مي‌كند، مي‌فرمايد كه جواب اصلي اين است كه موجود يا واجب است يا ممكن، اگر واجب بود كه در هستي‌اش نيازي به غير ندارد و اگر ممكن بود در هستي‌اش به غير، محتاج است و آنچه در جهان يافت مي‌شود از اين دو قسم بيرون نيست، ما سوي‌الله ممكن است يعني هستي او عين ذات او نيست، قهراً نيازمند است، چون نيازمند است بايد به واجب منتهي بشود چه خير عالم و چه شر عالم. بنابراين خيرات و شرور همه به قضاي الهي است، چون همه موجودات ممكن‌اند و ممكن بايد به واجب منتهي بشود. بر اين اساس هم آن جبر اثبات مي‌شود و هم اينكه نمي‌شود گفت كه خدا بايد اين كار را بكند و آن كار را نكند و اين همه آياتي كه شما شمرديد كه دلالت دارد كه كار خدا لعب نيست، عبث نيست، باطل نيست و مانند آن، اينها هم درست است، براي اينكه خدا در مِلك خود و مُلك خود كار انجام مي‌دهد و هر چه كه خدا انجام مي‌دهد صواب است، باطل نيست؛ هر چه او مي‌كند خير است، چون هرچه او مي‌كند خير است، پس اين آياتي كه مي‌گويد عبث نيست[2] ، لعب نيست[3] ، باطل نيست، سدا نيست[4] اينها هم جاي خود را باز مي‌كند، چون خدا در مِلك خود [و] در مُلك خود كار انجام مي‌دهد، فعال ما يشاء است[5] و كار او حكمت است، اين خلاصه بحث تقريباً طولاني كه امام رازي دارد[6] .

 

ردّ ديدگاه فخررازي در چگونگي افعال الهي

اما آن نكته اساسي اين است كه گرچه ما سوي‌الله به خدا اسناد دارد، هر موجود ممكني به الله ارتباط پيدا مي‌كند؛ اما با حفظ مبادي‌اش نه بي ‌حفظ مبادي‌اش يعني موجودي كه در حد جماد است با همان مبادي جماديه‌اش به الله ارتباط پيدا مي‌كند؛ نه تنها خودش ارتباط برقرار كند و علل و اسبابش به خدا منتسب نباشد، اين‌چنين نيست. يک موجود گياهي با مبادي نباتي‌اش به خدا ارتباط دارد، يک موجود حيواني با مبادي حيواني‌اش به خدا ارتباط دارد. انسان هم با مبادي انساني يعني تصور و تصديق و اختيار و اراده به خدا اتصال دارد؛ هر كاري كه انسان انجام مي‌دهد اگر جنبهٴ وجودي داشته باشد، يقيناً به خدا ارتباط برقرار مي‌كند؛ اما از راه اختيار يعني كار انسان از راه اختيار انسان به مبادي عاليه ارتباط برقرار مي‌كند، قهراً هر موجود ممكني به واجب منتهي شد اولاً و انسان مختار هم مجبور نشد ثانياً، در كارهاي خودش مكلف است و آزادانه بدون تفويض و بدون جبر انتخاب مي‌كند ثالثاً. اينكه هر موجود ممكني بايد به واجب منتهي بشود، معنايش اين نيست كه انسان در كارهايش مجبور است آن جبر، جبر علّي است، جبر علّي غير از جبر در مقابل تفويض است، همه كارها بالضروره به خدا ارتباط برقرار مي‌كند، چون هر ممكني بايد به واجب برسد؛ اما با حفظ مبادي‌اش، انسان كه موجود مختار است مي‌انديشد با حسن اختيار خود يا با سوء اختيار خود، راهي را انتخاب مي‌كند، آن راهي را كه انتخاب كرده است چه با حسن اختيار چه با سوء اختيار، از راه اختيارش به مبادي عاليه منتهي مي‌شود تا به واجب تعالي برسد، پس اين جواب عقلي آن استدلال عقلي امام رازي.

 

بررسي ديدگاه شيخ طوسي در دلالت آيهٴ محل بحث بر معاد

اما آيهٴ كريمه مي‌فرمايد كه اولواالالباب دربارهٴ عالم فكر مي‌كنند بعد پي به معاد مي‌برند. نكته اساسي در اين آيه اين است كه اين آيه، دليل بر معاد است نه بر مبدأ يعني آن برهاني كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان فرمودند، مرحوم امين‌الاسلام در مجمع فرمودند حرف، حرف حق است؛ اما آن حرف حق از آيات ديگر استفاده مي‌شود نه اين آيه. قرآن كريم به وسيله آياتي كه قبلاً بخشي از آنها تلاوت شد، استدلال مي‌كند بر اينكه ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾[7] ، ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُون﴾[8] و مانند آن. از اين آيات استفاده مي‌شود كه اين نظام مبدئي دارد، نظير همان بيانات حضرت امير(عليه السلام) كه از نهج‌البلاغه خوانده شد يا نظير استدلالهاي خود حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در برابر نمرود ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾[9] اين استناد است، استدلال به فعل منظم است بر وجود يك رب؛ اما اين آيه، براي استدلال نسبت به وجود حق تعالي يا ربوبيت او نيست يا علم و حكمت او نيست، اولواالالباب وقتي جهان را منظم مي‌بينند، مي‌گويند اين شيء منظم، حتماً براي چيزي ساخته شده شما يک وقت يک كامپيوتر قوي و مجهزي را بررسي مي‌كنيد، اين دو گونه استدلال مي‌كند، وقتي كامپيوتر را با اين وضع ديديد مي‌گوييد حتماً اين مصنوع، صانعي دارد، هرگز اين فلزها و اين ابزار و اين آهنها و اين ادوات خود به خود جمع نشد به صورت كامپيوتر درنيامد، حتماً سازنده‌اي دارد، اين يک استدلال است كه از اين پديده به پديد آورنده پي مي‌بريم، از اين نظم به وجود ناظم پي مي‌بريم، اين يك استدلال كه استدلال است براي مبدأ فاعلي. يک وقت است كه شما بررسي مي‌كنيد، مي‌بينيد اين يک چيز منظمي است، مي‌گوييد حتماً اين را براي شيئي ساختند، حتماً براي كاري ساختند اين استدلال براي آن مبدأ غايي است، مي‌گوييد اين موجود منظم و عجيب، حتماً براي هدفي ساخته شده است براي اينكه از آن استفاده مخصوص ببرند اين نظام داخلي، گاهي مقدمه است براي پي بردن به نظام فاعلي، گاهي مقدمه است براي پي بردن به نظام غايي. قرآن كريم با بررسي نظام سماوات و ارض دو گونه استدلال مي‌كند، گاهي مي‌گويد اين نظم ناظمي دارد، گاهي مي‌گويد اين نظم براي چيزي است، آن براي چيزي، استدلال به معاد است. مثل اينكه شما يک وقت ممكن است مقداري نخ را، در حدود يك كيلوگرم نخ را يا نيم كيلو گرم نخ را، ببينيد اين نخ خيلي خوب بافته شده، آستين دارد، يقه دارد، سينه دارد، كمر دارد همه‌ جايش منظم است، زيبا هم است. يک وقت اين‌طور مي‌بينيد. يک وقت مي‌بينيد همين نيم كيلو نخ، گره‌هاي كور فراواني دارد همين نيم كيلو نخ به چندين گره تبديل شده است. خب، در آن قسمت اول كه اين نيم كيلو نخ را ديديد به صورت يك بلوز يا ژاكت درآمده دو تا استدلال مي‌كنيد: يكي اينكه كسي بود اين را بافت؛ يكي اينكه اين را براي خاصيت مخصوصي بافته‌اند كه انسان از گرما محفوظ بماند. اين استدلال دوم، پي بردن از اين نظام داخلي به آن نظام غايي است كه اين لباس خوب براي هدفي بافته شده است و اما آنجا كه همين مقدار نخ را كودكي گرفته گره زده، به هم گره زده و گره‌هاي كور با نظمي بافته نشده، مي‌گوييد چه كسي اين را گره زده؟ پي مي‌بريد به فاعل؛ اما پي به هدف نمي‌بريد، براي اينكه اين منظم نيست، سودمند نيست [و] اثري بر او مترتب نيست. پس با مشاهده كردن نظام داخلي اشياء دو تا استدلال ممكن است يكي پي بردن به نظام فاعلي؛ يكي هم پي بردن به نظام غايي.

دلالت آيهٴ محل بحث بر هدفمند بودن نظام آفرينش

اين آيه محل بحث در سورهٴ «آل عمران» ناظر به نظام فاعلي نيست يعني اولواالالباب با تفكر در آسمان و زمين، نمي‌خواهند پي ببرند كه خدايي هست، اصل وجود خدا براي آنها مفروق عنه است، مي‌خواهند در بررسي اين نظام داخلي به آن هدف برسند، بگويند خدايا! اين نظام زيبا باطل نيست، اين براي چيزي است يعني براي نشئهٴ ديگري است به نام دارالقرار، اين يك مطلب.

پرسش:...

پاسخ: اين ﴿ربنا﴾ معلوم مي‌شود که مفروغ عنه است بله، نه اينكه بگويند چون اين نظام هست پس ربي هست، مي‌گويند اين نظام را آن ناظم، براي شيء خاصي آفريده است ﴿ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾، نه اينكه «ربنا انك خلقته» خدايا تو او را خلق كردي، خدايا تو او را ياوه و بيهوده خلق نكردي تو خلق كردي؛ اما براي چيزي خلق كردي، پس ما را از عذاب نجات بده! آن تفريع، نشان مي‌دهد كه اولواالالباب مي‌خواهند استدلال كنند بگويند خدايا اين نظام براي دارالقرار است، دارالقرار هم دارالحساب است، دارالكتاب است، دارالنار است، دارالجنة است ما را از عذاب آن روز نجات بده: ﴿فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾ يک وقت است كه دربارهٴ اجزاي اين عالم بحث مي‌شود، البته اين دربارهٴ اجزاي عالم بحث كردن شايد برهان مستقيم بر معاد نباشد، نظير همان استدلالهايي كه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد در كيفيت آفرينش طاووس، در كيفيت آفرينش خفاش و مانند آن. يا در كيفيت آفرينش نمله؛ مور و مورچه كه اين نظم، نشانه آن است كه يك خالق ناظمي او را آفريده است، هر كدام از اين موجودات هدفي دارند اين درست است؛ اما مجموعهٴ اين نظام كه واحد حقيقي است و از آن تعبير شده است به هذا، اين مجموعه براي اين نيست كه انسان استفاده كند، چون خود انسان هم جزء اين مجموعه است. يک وقت است سؤال مي‌شود كه چطور ابر مي‌آيد، جوابش آن است كه ابر آمده، براي اينكه وسيله باران بشود، بارش باران براي پرورش گياه است، گياه هم براي تغذيه انسانهاست، انسانها و حيوانات از گياه استفاده كنند، اينها منافعي است كه «اذا قيست بعض‌الاجزاء الي بعض» مترتب است. خب، چرا آفتاب مي‌تابد چندين مصلحت بر آن بار است، چرا ماه طلوع مي‌كند، چندين حكمت دارد. چرا زمين كروي است چندين حكمت دارد. اينها اهداف جزئي است كه بر موجودات جزئي بار است؛ اما اگر مجموعهٴ آسمان و زمين و اهل آسمان و زمين به عنوان واحد ديده شد، اين مجموعه هم يک هدف دارد. اين هدف، خارج از اين مجموعه است حالا يا باطن اين مجموعه است يا در جاي ديگر است از آن هدف، به عنوان معاد ياد مي‌شود كه اين مجموعه، اين‌چنين نيست كه خود به خود هدف باشد يعني خدا، آسمان و زمين را خلق كرده كه عده‌اي بيايند و زندگي كنند و بميرند و عده ديگر بيايند و زندگي كنند و بميرند، بد و خوب بالأخره معلوم نباشد، چون يک عدّه بدان اينجا زندگي مي‌كنند يک عدّه خوبان و درون افراد هم روشن نمي‌شود، يک عدّه متظاهر به ايمانند، يک عدّه مؤمن حقيقي‌اند، يک عدّه ظالم‌اند، يک عدّه مظلوم‌اند، بالأخره اگر حساب و كتابي نباشد هم اباذرها(رضوان الله عليه) در اين عالم زندگي مي‌كنند هم حجاجها و مروانيها و امثال ذلك. قرآن كريم از اين نظام داخلي پي به معاد مي‌برد، مي‌فرمايد اين نظام براي چيزي است يعني اين مجموعهٴ آسمان و زمين و انسان و تكليف و شريعت و آمدن انبيا و رسالت و نبوت، اين مجموعه براي آن است كه در دارالقرار به حساب همه برسند، چون دارالقراري هست، بهشت و جهنمي هست، لذا اولواالالباب مي‌گويند خدايا! اين عالم كه هدف دارد به آن دارالقرار مي‌رسد، پس ما را از عذاب آن روز نجات بده، اين استدلال است به نظم عالم براي هدف داشتن او، نه استدلال است به نظم عالم، براي اينكه جهان ناظمي دارد.

چگونگي اثبات هدفمندي نظام آفرينش

پرسش:...

پاسخ: آيه آن‌وقت تفريع كرده، فرمود: ﴿فَقِنا عَذابَ النّار﴾، اين ﴿فَقِنا عَذابَ النّار﴾ معلوم مي‌شود كه براي اثبات هدف است، حالا مشابه اين آيه، آيات ديگري است. در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه آيات، چند طايفه است: بعضي از آيات لسانش لسان سلب است؛ بعضي لسانش اثبات است. آن آياتي كه لسانش سلب است چهار طايفه است كه مي‌فرمايد عالم عبث نيست[10] ، عالم باطل نيست، عالم لعب نيست[11] ، عالم سدا نيست[12] «سدي» يعني ياوه و بيهوده، اينها را نفي مي‌كند. طايفه خامسه، طايفه‌اي است كه لسانش اثبات است كه عالم به حق خلق شده است اين به حق، خلق شد؛ چيزي كه هدف‌دار است حق است، چيزي كه هدف‌دار نيست باطل است. حالا اين آيات را ملاحظه مي‌فرماييد، ببينيم كه از مجموعه اين آيات، آيا اين مطلب بيان شده استفاده مي‌شود يا نه. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ شانزدهم اين است ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾؛ ما لاعب نيستيم كه آسمان و زمين و آنچه بين آسمان و زمين است بازيچه باشد، كه هيچ هدفي نداشته باشد. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 115 فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ﴾؛ شما عبث نيستيد كه هدف نداشته باشيد [بلکه] شما هدف داريد و هدفتان رجوع الي‌الله است، شما عبث نيستيد، بلكه معاد داريد [و] هدف داريد.

مقصود كافران از عبث و باطل دانستن نظام آفرينش

در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيهٴ 27 و 28 اين چنين است که ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾؛ اينها باطل نيستند ﴿ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا﴾؛ كافر، عالم را باطل مي‌داند خب، كافر اين عالم را باطل مي‌داند يعني مي‌گويد اين عالم، سست است ـ آن‌طوري كه واحدي معنا كرده و امام رازي پذيرفته[13] ـ باطل يعني سست؟ يا اينكه به اتقان عالم، به نظم عالم براساس معادلات رياضي او كاملاً پي مي‌برد. كافر اگر بخواهد دربارهٴ جهان بينديشد، جز با معادلات قوي رياضي كاري انجام نمي‌دهد خب، اين يكي و كافر، خيال مي‌كند زمين فايده ندارد آسمان، فايده ندارد آب و بارش و باران فايده ندارد يا همه منافع اينها را معتقد است و در اين زمينه، كتابها نوشتند. اين كه خدا فرمود كافر، اين نظام را باطل مي‌داند يعني چه؟ يعني آن‌طوري كه واحدي معنا كرده؟ يا كافر اين‌چنين مي‌گويد اين نظام هست، عده‌اي مي‌آيند و مي‌ميرند، عده ديگر مي‌آيند و هكذا ﴿نموت و نحيا﴾، ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾[14] اين عالم، به جاي ديگر منتهي نمي‌شود همين است. فرمود كافر عالم را باطل مي‌داند ﴿ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّار﴾ آن‌گاه مي‌فرمايد: كه ﴿اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي اْلأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّار﴾ خب، اگر عالم هدف نداشته باشد يعني غير از اين نظام كنوني، نظام ديگري به نام معاد نباشد، معنايش آن است كه بدان و خوبان يكسان‌اند، براي اينكه در اين عالم، هم بدان زندگي مي‌كنند هم خوبان، وقتي هم كه مردند هر دو معدوم مي‌شوند، اگر معدوم شدند كسي به بد، كيفر نمي‌دهد كسي به خوب، پاداش نمي‌دهد مساوي هم‌ هستند؛ كافر مي‌گويد خوبان و بدان اينجا زندگي مي‌كنند، وقتي هم كه مردند هيچ خبري نيست، خدا مي‌فرمايد: ﴿اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي اْلأَرْضِ﴾؛ در دنيا كه اين‌طور است، در دنيا سلمانها و اباذرها هم آمدند و مظلومانه رفتند، حجاجها و مروانيها و امويها آمدند و ظالمانه رفتند. در دنيا كه به حسابشان رسيده نشد، اگر بعد از دنيا، خبري هم نباشد هر دو معدوم باشند مساوي هم‌ هستند، مي‌فرمايد: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ﴾[15] در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ﴾ اين تعبير در آيات ديگر هست.

بيان قرآن در هدفمندي نظام آفرينش و ردّ ادّعاي كافران

در سورهٴ مباركهٴ «دخان» آيهٴ 38 و 39 و چهل اين است ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾؛ ما بازيگر نيستيم، لسان اثباتش هم آمده ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ﴾ حالا يا باي مصاحبه است يا باي ملابسه است يعني عالم پيچيده با حق است هدف، او را همراهي مي‌كند ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ٭ إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ أَجْمَعينَ﴾ روزي است كه گفته مي‌شود: ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُون﴾[16] يوم‌الفصل است. خب، اگر آن روز، روز فصل نباشد مؤمن و كافر ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ﴾ مي‌شود، چون دنيا كه يوم‌الفصل نبود، در دنيا با هم بودند اگر بعد از دنيا هم عالمي نباشد به حساب و كتاب برسد ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ﴾ مي‌شود. در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» آيهٴ 21 و 22 اين‌چنين است ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ﴾؛ آيا آنها كه سيئات كسب كردند، خيال كردند آنها با مؤمنين يكسان‌اند، حيات و مماتشان يكي است؟! خب، در دنيا كه حياتشان با هم يكسان است ديگر، نظام حاكم بر دنيا براي هر دو يكي است، نظام حاكم بر آخرت است كه يوم الفصل است ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ است، لذا مي‌فرمايد كه ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ ٭ وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾ يعني اين نشئه، با حق خلق شده است يا باي مصاحبه است يا باي ملابسه است، پيچيده به حق است باطل نيست، حق است يعني هدف دارد.

علت اقرار اولواالالباب به هدفمندي نظام آفرينش

حالا آن‌گاه معلوم مي‌شود كه چرا اولواالالباب وقتي گفتند كه ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ تفريع كردند، گفتند ﴿فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾. در سورهٴ مباركه «قيامت» هم تعبير اين است كه آيهٴ 36 ﴿أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي﴾ خب «سدي» يعني ياوه، بيهوده. خب، اينها كه كافرند انسان را يک موجود ياوه مي‌دانند يا براي وظايف‌الاعضاء و تشريح اعضا كتابها نوشتند، اينها كه انسان را موجود ياوه نمي‌دانند [بلکه] انسان را يک موجود منظم و حساب شده مي‌دانند؛ منتها مي‌گويند انسان خلق شد كه زندگي كند و بعد بميرد و ديگر هيچ. قرآن مي‌فرمايد اينها خيال كردند انسان ياوه است، هدفي ندارد بعد فرمود: ﴿أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي ٭ أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيِّ يُمْنى ٭ ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّي ٭ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثي ٭ أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي﴾[17] معلوم مي‌شود لسان، لسان اثبات معاد است. اولواالالباب هم وقتي كه بررسي كردند عالم را، مي‌گويند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اين هدف دارد، چون هدف دارد و هدف، معاد است پس ما را در آن عالم از عذاب نار برهان، همان‌طوري كه عالم دنيا، اين مجموعه سماواتي دارد و ارضيني دارد انسان در آن هست، حيوان در آن هست، جماد در آن هست گياه در آن هست، موجودات متفاوتي در اين عالم دنيا زندگي مي‌كنند ولي مجموعاً يك واحدند، عالم آخرت هم اين‌چنين است؛ آنجا بهشتي هست، جهنمي هست، درجاتي هست لقاءاللهي هست ولي مجموعاً يك عالم است. درجات بعضها فوق بعض است، مثل اينكه [در] عالم دنيا موجودات فراواني زندگي مي‌كنند بعضُها فوق بعض‌ هستند ولي مجموعاً يك عالم‌اند، عالم آخرت هم امور فراواني است كه بعضها فوق بعض است ولي مجموعاً يك عالم است، اين شده هذا آن شده ذاك و ذلك، آن ذلك هدف اين هذا است. حالا چند تا روايت اينجاست كه تبركاً به اينها هم توجه بشود كه فكر چه خصوصيتي دارد.

اهميت ذكر و فكر در روايات

پرسش:...

پاسخ: نه؛ تفكر در جزء هم ما را به وجود حكيم ناظم راهنمايي مي‌كند البته. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم اصول كافي كه كتاب‌الايمان والكفر است، بابي باز كرده به نام «باب التفكر» در اينجا پنج تا حديث است كه مرحوم كليني نقل مي‌كند. اولي‌اش از وجود مبارك حضرت علي(عليه السلام) است كه فرمود: «نَبِّهْ بالتفكر قلبَك»؛ قلب با تفكر، متنبه و بيدار مي‌شود «و جافِ عن الليل جنبَك» تجافي كردن يعني برخاستن؛ فرمود پهلويت را از شب تجافي بده يعني از بستر برخيز كه ناظر به شب‌زنده‌داري است «و اتقِ الله ربّك»[18] خب، اين هم تفكر دارد هم مسئلهٴ صلاةالليل را مطرح كرده است. روايت دوم اين است كه حسن صيقل از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه اينكه مردم نقل كردند «اَنَّ تفكر ساعة خير من قيام ليلة»؛ يك لحظه انسان تفكر كند بهتر از آن است كه شبي را زنده كند و احيا كند، اين تفكر چه تفكري است؟ «قلت كيف يتفكر» اين تفكر چيست؟ حضرت فرمود كه آن تفكر عبارت از اين است كه «يَمُرُّ بالخَرِبَةِ او بالدّار»؛ مرور كند به جاي ويران يا به خانه‌هاي ويران شده «فيقول أين ساكنوك أين بانوك»؛ آنها كه تو را ساختند كجا رفتند، آنها كه در تو زندگي مي‌كردند كجا رفتند «ما بالُك لا تتكلمين»[19] چرا حرف نمي‌زني؟ خب، آنها كه تو را ساختند كجا رفتند. خب، اين نشانهٴ آن است كه اين تفكر، به معاد مي‌كشاند، اگر معادي نباشد خب، اينها حرفشان اين است كه مرا ساختند و زندگي كردند و نابود شدند تو هم نابود مي‌شوي، اين ديگر فكر نمي‌خواهد كه. روايت سوم از امام صادق(سلام الله عليه) است كه «افضل العبادة إِدمان التفكر في الله و في قدرته»[20] ؛ افضل عبادت آن است كه انسان در خدا فكر كند و در قدرت خدا. اينكه امام رازي و امثال امام رازي فكر مي‌كردند كه خدا ذكر را به خود، به ذات حق اسناد داد ولي فكر را دربارهٴ خلق خدا، چون نمي‌شود دربارهٴ خدا فكر كرد[21] كه اشاره شد به اينكه اين سخن ناتمام است، از همين حديث سوم هم استفاده مي‌شود كه ناتمام است، براي اينكه فرمود بهترين عبادت، اِدمان يعني ادامه تفكر در خداست[22] ، البته كنه خدا دركش مقدور احدي نيست مورد تكليف كسي هم نيست؛ اما اصل ذات اقدس الهي هم مورد تكليف است، هم مقدور است به مقدار وسع. قدرت خدا به عنوان وصف بعد از ذات خدا ذكر شده است. حديث چهارم از امام رضا(عليه السلام) است كه «ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادةُ التفكرُ في امر الله عزوجل»[23] .

كلام اميرمؤمنان در اهميت فكر

حديث پنجم باز از حضرت امير(عليه السلام) است كه فرمود: «انّ التفكرَ يدعو الي البِرِّ و العملِ بِه»[24] در نهج‌البلاغه، بيانات لطيف‌تري هست غير از اين لطايفي كه در كافي آمده. در نهج‌البلاغه گذشته از اينكه فرمود: «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ»؛ فكر آينهٴ شفافي است كه انسان را به حق راهنمايي مي‌كند؛ در كلمات قصار، شمارهٴ 365 فرمود: «الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ» و در شمارهٴ 333 از همين كلمات قصار، مؤمن را كه وصف مي‌كند، مي‌فرمايد مؤمن كسي است كه «مَشْغُولٌ وَقْتُهُ. شَكُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ» او در فكرش فرو رفته است. در خطبهٴ 222 كه از بهترين خطبه‌هاي نهج‌البلاغه است اين است كه وقتي ﴿يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصال ٭ رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه﴾[25] را قرائت فرمود، اين خطبه را ايراد كرد. در اوايل اين خطبه آمده است كه هميشه و همه جا مردان الهي پيدا نمي‌شوند، گاهي «مَا بَرِحَ لِلَّهِ - عَزَّتْ آلاَؤُهُ - فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ، وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَات»؛ گاهي در هر عصري مرداني پيدا مي‌شوند «عِبَادٌ» كه «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقْظَةٍ فِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ»؛ گاهي مرداني پيدا مي‌شوند كه خداوند با آنها مناجات مي‌كند در درون فكر آنها. خب، اينها اول بايد اهل ذكر باشند، بعد اهل فكر باشند، بعد اهل ندا باشند، بعد اهل مناجات باشند تا برسند به جايي كه از اين به بعد خدا با آنها مناجات كند. فرمود در هر عصري در گوشه كنار عالم، بندگاني پيدا مي‌شوند كه خدا با آنها مناجات مي‌كند: «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم» اينها فقط مستمع‌اند و مخاطب، حرفي ندارند. در همان«مناجات شعبانيه» وقتي اين جمله‌ها به آن اوجش رسيد، ديگر زمام مناجات از دست عبد گرفته مي‌شود؛ عبد به خدا عرض مي‌كند كه خدايا! مرا از كساني قرار بده كه «ناجيته سراً»؛ تو آرام و آهسته با او مناجات كرده‌اي، وقتي انسان به آن اوج رسيد همه خصوصيات خود را از دست داد، فقط مي‌شود مستمع و مخاطب، ديگر حرفي ندارد هيچ حرفي براي گفتن ندارد، هر چه داشت گفت، از آن به بعد مستمع است كه «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم» بعد «فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقْظَةٍ فِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ»[26] با يک نور بينايي كه چشمشان بصير مي‌شود، گوششان سميع مي‌شود، قلبشان عالم مي‌شود و مانند آن.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴٴ ملک، آيهٴٴ 3.
[2] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[3] . سورهٴ انعام، آيهٴ 32.
[4] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[5] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 40.
[6] . ر.ک: التفسير الکبير، ج9، ص462.
[7] . سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[8] . سورهٴ طور، آيهٴ 36.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[10] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 32.
[12] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[13] . التفسير الکبير، ج9، ص462.
[14] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 37.
[15] . سورهٴ ص، آيهٴ 28.
[16] . سورهٴ يس، آيهٴ 59.
[17] . سورهٴ قيامت، آيات 36 تا40.
[18] . الکافي، ج2، ص54.
[19] . الکافي، ج2، ص54 و ص55.
[20] . الکافي، ج2، ص55.
[21] . التفسير الکبير، ج9، ص460.
[22] . الکافي، ج2، ص55.
[23] . الکافي، ج2، ص55.
[24] . الکافي، ج2، ص55.
[25] . سورهٴ نور، آيات 36 و 37.
[26] . نهج البلاغه، خطبهٴٴ 222.