درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 190 الی 191

 

﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾﴿190﴾﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴾﴿191﴾

 

تبيين معناي ربوبيّت و عبوديّت كامل

در آيهٴ قبل فرموده بود كه ﴿وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾ اين كمال ربوبيت ذات اقدس الهي است. در اين آيه، كمال عبوديت را ذكر مي‌كند، رب كامل آن موجودي است كه كل نظام هستي مخلوق و مربوب او باشد، پس مي‌شود رب كامل در ربوبيت. عبد كامل هم انساني است كه جميع شئونش غرق در ياد حق و فكر حق و ذكر حق و شكر حق باشد، اگر ﴿وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾ مي‌شود رب محض ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْباب﴾ كه اولي‌الالباب را با اين صفات معرفي فرمود، مي‌شود عبد محض.

رابطه ذكر و فكر

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود اولواالالباب كساني‌اند كه در جميع شئون به ياد حق‌اند، ذكر را به حق اسناد داد ولي فكر را دربارهٴ خلق خدا گاهي اين‌چنين گفته مي‌شود، مثل اينكه امام رازي اين‌طور گفته است كه ذكر را خدا به خود اسناد داد، فرمود: ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ﴾؛ به ياد حق‌اند؛ اما فكر را به خلق اسناد داد، فرمود: ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماوات﴾ نه يتفكرون في‌الله، اين براي آن است كه ذات خدا مورد فكر قرار نمي‌گيرد، چون نامتناهي است؛ اما مذكور مي‌شود[1] . اين بيان جناب امام رازي گويا تام نيست، چون فكر در خلق سماوات و ارض براي آن است كه منتهي بشود به وجود حق، لذا بعد از ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ آمده است كه ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا﴾ اين ﴿ربّنا﴾ را كه با ذكر نمي‌گويند، با فكر مي‌گويند. اگر اين ﴿ربّنا﴾ فقط لساني باشد، حرف ايشان درست است؛ اما اين قلبي است، در قلب بعد از فكر در خلق سماوات و الارض به اين نتيجه مي‌رسند، مي‌گويند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ بنابراين اين فكري است كه از خلق به خالق رسيده. البته تفكر در كنه حق مقدور كسي نيست؛ اما معرفت حق به مقدار ميسور هم محجوب نيست. در بيانات حضرت علي(سلام الله عليه) بود اين خطبه مكرر خوانده شد كه حضرت بين اين دو مطلب جمع كردند، فرمودند: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ، وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[2] يعني عقول را بر كنه صفات حق محيط و مسلط نفرمود، چون صفات حق هم عين ذات حق است ولي آن مقدار واجب را هم محجوب نكرده است، پس عقول از شناخت صفات ذاتي واجب هم كه عين ذات است، آن مقداري كه لازم است محجوب نيست، براي عقول مقدور است، آن مقداري هم كه مقدور نيست لازم نيست.

اوصاف اولوا الالباب

خب، اينكه فرمود اولواالالباب كساني‌اند كه اهل ذكرند و اهل فكرند، ذكرشان را هم مشخص كرد، فكرشان را هم مشخص كرد، فرمود: ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾ اين يا ناظر به آن است كه در همهٴ احوال به ياد حق‌اند، چون بالأخره انسان يا ايستاده است يا نشسته است يا به پهلو مي‌آرمد، اين جنوب شامل استلقا هم مي‌شود، نه اينكه اينها اگر مضطجع باشند و ايمن يا ايسر، به ياد حق هستند ولي اگر مستلقي باشند به ياد حق نيستند، اين‌چنين نيست. اين جنوب در مقابل قيام و قعود است نه در مقابل استلقا. يک وقت است كه جنب در مقابل پشت است، يک وقت جنب در مقابل قيام و قعود است. اگر جنب، در مقابل پشت باشد، آن‌وقت اضطجاع شامل استلقا نمي‌شود، آنكه «مستلقياً علي ظهره» آرميده است، آن مشمول اين آيه نيست ولي اگر پهلو در مقابل قيام و قعود باشد، شامل حالت استلقا هم خواهد بود، آن‌وقت كنايه از آن است كه اينها دائماً به ياد حق‌اند ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾.

بررسي دلالت آيهٴ بر حالات سه‌گانه نماز

عده‌اي احتمال دادند كه اين ناظر است به حالات گوناگون نمازگزار كه اگر در حال سلامت كامل بود كه ايستاده نماز مي‌گذارد و اگر از سلامت كامل برخوردار نبود، در حال نشسته نماز مي‌خواند و اگر نشستن مقدور او نبود، در حالي كه به پهلو آرميده است نماز مي‌خواند. البته اين سخن، حمل مطلق است بر مقيد و دليل لازم دارد و اگر روايتي هم اين را تطبيق كرده است بر حالتهاي سه‌گانهٴ نماز‌گزار، اينها جنبه تطبيقي دارد نه تفسير؛ شامل آن حالتها هم مي‌شود. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» به اين امر اشاره شده ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ كِتابًا مَوْقُوتًا﴾[3] قبلش دربارهٴ كيفيت مسائل نظامي است كه فرمود مواظب اسلحه‌هايتان باشيد، مسئلهٴ نماز خوف را كه به جماعت در جبهه جنگ خوانده مي‌شود بيان فرمود كه ﴿وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ﴾ آن‌گاه اسلحه‌هايشان را مواظب باشند، اگر بگيرند عيب ندارد ولي غفلت نكنند از اسلحه‌هايشان، براي اينکه ﴿وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذًي مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضي أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُم﴾[4] ؛ اگر بر شما سخت است بر اثر بيماري يا بارندگي عيب ندارد كه اسلحه‌هايتان را بگيريد با آن نماز بخوانيد؛ اما ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾؛ آن هوشمنديتان را حفظ بكنيد كه دشمن به اسلحه‌تان تهاجم نكند.

آن‌گاه در آيهٴ 103 فرمود: ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ اين ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ يعني «اذا اردتم ان تقض الصلاة»؛ وقتي خواستيد نماز بخوانيد، نظير ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّه﴾[5] نه يعني وقتي قرائت تمام شد، آن‌گاه بگو «اعوذ بالله» اين همان است كه در كتابهاي نحوي هم مي‌گويند «فنمط عرّفت قل فيه النمط» عرّفت يعني «اذا اردْتَ تعريفه» اگر كلمه نمط را خواستي معرفه كني «اذا عرّفت» يعني «اذا اردْتَ تعريفه قل فيه النمط» الف و لام بياور «فنمطٌ عرّفت قل فيه النمط» يعني «اذا اردْتَ تعريفه» خواستي كلمه نمط را كه نكره است معرفه كني بگو «النمط» با الف و لام اين عرّفت يعني «اذا اردْتَ تعريفه» آنجا هم دارد ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[6] يعني «اذا اردت ان تقرأ» که جزء آداب تلاوت است، نه وقتي كه قرائت تمام شد.

اينجا هم در سورهٴ «نساء» كه دارد ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِكُمْ﴾[7] اين مي‌تواند به همين معنا باشد كه «اذا اردتم الصلاة» وقتي خواستيد نماز بخوانيد در جنگ و جبهه شركت كرده‌ايد، آن‌كه قدرت ايستادن دارد ايستاده وگرنه نشسته وگرنه به پهلو آرميده. اگر به اين معنا تفسير بشود يعني آيهٴ سورهٴ «نساء» اين منافات با اطلاق آيهٴ سورهٴ «آل‌عمران» كه محل بحث است ندارد. اولواالالباب كساني‌اند كه دائماً به ياد حق‌اند، حالا اگر تكليفشان نسبت به نماز فرا رسيد و حالت ايستادن مقدورشان نبود، آنجا هم نشسته نماز مي‌خوانند و اگر نشد به پهلو آرميده نماز مي‌خوانند. پس اختصاصي به حالت نماز ندارد؛ كساني هستند كه دائماً مستغرق در ياد حق‌اند ﴿قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾ اين ذكر مستمر و به تعبير امام رازي مي‌گويد كه ذكرشان كه دائمي است و قيام و قعود و علي جنوب هم كه اركان است يعني در اين حالتها هم به ياد حق‌اند، ايمان هم كه سه ركن دارد: اقرار به زبان دارد؛ عمل به اركان دارد و اعتقاد به جنان، اقرار به زبانشان همان ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ﴾ است، عمل به اركانشان ﴿قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ﴾ است، اعتقاد به جنانشان هم ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ﴾ است كه اين لساناً و قلباً و اركاناً همه را اين آيه در بر دارد[8] . خب ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾؛ دربارهٴ آفرينش آسمان و زمين فكر مي‌كنند.

نقد سخن فخررازي دربارهٴ علت ترغيب آيه به تفكر در آفرينش

امام رازي مي‌گويد كه سراسر جهان، آيات و نشانه‌هاي الهي است؛ هم آيات انفسي هم آيات آفاقي، چون آيات آفاقي، مهم‌تر از آيات انفسي است، خداوند آيات آفاقي را ذكر كرده است آن اجل و اهم را ذكر كرده است. پس خلاصه فرمايش ايشان اين است كه آيات دو قسم است، چه اينكه در سورهٴ «ذاريات» و «احقاف» و امثال ذلك هم بود كه ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[9] ، ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[10] و آيات دو قسم است، اين فرمايش تام است و اما اينكه فرمودند آيات آفاقي مهم‌تر از آيات انفسي است، به دليل اينكه ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاس﴾[11] اين ناتمام است. در قرآن كريم براي مجموعهٴ نظام يعني آسمان و زمين، عظمتي قائل است و براي انسان هم عظمتي قائل است. انسان از نظر قرآن به دو قسم تقسيم مي‌شود: يك انسان امين وحي الهي؛ يك انسان عادي. آن انساني كه امين وحي است، امين‌الله است آن به مراتب از آسمانها و زمين بالاتر است او كاري انجام مي‌دهد كه از آسمان و زمين ساخته نيست، اين همان آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است كه ﴿انّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُومًا جَهُولاً﴾[12] اين انساني كه امين‌الله است، آن امانتي را كه آسمانها و زمين از تحملش عاجزند انسان تحمل مي‌كند. اين انسان كه امين الله است، بالاتر از سماوات و ارض است و اگر كسي امين‌الله نبود؛ حامل امانت الهي نبود، يك بشر عادي است. وقتي يك بشر عادي شد خب البته آسمانها از او مي‌شود مسئله جسم و مسئلهٴ ماده و مسئلهٴ بدن و امثال ذلك. اگر انسان منهاي آن معنويت و منهاي آن امانت‌داري ملاحظه بشود، اگر از آن جهت باشد، ‌آسمان از او مهم‌تر است، زمين از او مهم‌تر است، كوهها از او بالاترند و سنگين‌ترند. لذا همهٴ اينها را قرآن مي‌فرمايد از انسان بالاتر است، سنگين‌تر است. انسان يك روح وزيني دارد كه با آن روح، امين‌الله مي‌شود، اگر او را پيدا نكرد مي‌شود همين بدن. خب، اگر همين بدن شد، اين زمين از او سنگين‌تر است، كوه از او سنگين‌تر است آسمان از او سنگين‌تر است، لذا همهٴ اين قسمتها را قرآن كريم جدا، جدا بازگو كرد. فرمود به انسان متكبر كه ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾[13] ؛ به انسان عادي مي‌گويد كه تو هر چه فخر كني و ببالي، ديگر بلندتر از كوه كه نخواهي بود و شد، زمين را كه نمي‌تواني بشكافي، خب او از تو سنگين‌تر است ديگر، به اندازهٴ كوه كه نمي‌تواني رفيع باشي، او بلندتر است ديگر پس ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾[14] آمده ﴿ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها﴾[15] آمده همه در قرآن كريم هست؛ اما اين نه براي آن است كه آيات آفاقي مهم‌تر از آيات انفسي است، اگر كسي روحي پيدا كرد، جاني پيدا كرد كه امين‌الله شد، او البته از مجموعهٴ سماوات و ارض بالاتر است. آن را ذات اقدس الهي جداگانه طرح كرد، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[16] يعني مواظب جانتان باشيد. آن آيات، به مراتب بالاتر از آيات آفاقي است؛ اما براي توده مردم البته، خلقت آسمانها و زمين، مهم‌تر از خلقت خود آنهاست ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ اين يك مطلب است. پس اگر كسي بخواهد بگويد بالقول المطلق، آيات آفاقي بالاتر و شريف‌تر از آيات انفسي است، اين تام نيست.

چگونگي بيان آيات آفاقي و آيات انفسي در قرآن

خب مطلب ديگر آن است كه اين ﴿يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معناش اين نيست كه اين آيات آفاقي در مقابل آيات انفسي است. يک وقت است كه به قرينه مقابله، تفصيل چون قاطع شركت است مسئلهٴ آيات آفاقي از آيات انفسي جدا مي‌شود، مثل همان سورهٴ «ذاريات» كه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[17] يا آيهٴ سورهٴ «فُصّلت» كه فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِم﴾[18] اما اگر يک وقت بفرمايد كه ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ معمولاً وقتي سخن از آسمان و زمين است يعني مجموعهٴ اين نظام، هم آسمانها و هم موجودات آسماني، هم زمين و هم موجودات زميني، اين ديگر آيات آفاقي در مقابل آيات انفسي نيست، آنجا كه خداوند مي‌فرمايد ما آسمانها و زمين را باطل خلق نكرديم، شامل انسان هم مي‌شود يعني مجموعه نظام، يعني ما فيهن و ما بينهن و امثال ذلك است.

سرّ انتساب انسان به ظلوم و جهول

پرسش:...

پاسخ: يعني چون ظلوم و جهول عدم ملكه است. ظلوم، در مقابل عادل است جهول، در مقابل عالم است. يعني انساني كه مي‌تواند عالم و جاهل باشد، عادل و فاسق باشد، اين مي‌تواند مكلف باشد، موجودات ديگر چون اين‌چنين نيستند، نمي‌توانند مكلف باشند.

پرسش:...

پاسخ: اگر در مقام مدح انسان است بايد آن جنبهٴ اثباتي ذكر مي‌شد كه «انه كان عالماً عادلا» و اما چون اكثري ﴿حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها﴾[19] هستند، از اين جهت ظلوم و جهول ذكر شده است، تعليل هست، براي اينكه انسان مختار است و عاقل و مكلف و موجودات ديگر اين‌طور نيستند؛ اما اين تعليل با دو لسان قابل بيان است: يكي با لسان اثبات كه او عالم و عادل است؛ يكي با لسان سلب كه او ظلوم جهول است، چرا با لسان سلب ذكر شد، براي اينكه اكثري مبتلا به اين هستند.

پرسش:...

پاسخ: بله، بالأخره اين براي انساني است كه بتواند از آن استفاده بكند يعني بهره ببرد انسان؛ اما اگر چه كه حق‌شناسي نكند و نعمت‌شناسي نكند، از اين نعمتها هم پست‌تر خواهد بود. خدا همه را مسخر كرده است يعني ذات اقدس الهي طرزي جهان را آفريد و طرزي هم انسان را خلق كرد كه انسان بتواند از كل جهان بهره ببرد و نه اينكه انسان جهان را مسخر كند، بلكه خداوند، جهان را مسخر انسان كرده است. ولي اگر كسي به جا استفاده نكند از اين نِعَِمْ بدتر خواهد بود، پست‌تر خواهد بود.

نقد ديدگاه فخررازي در ترجيح آيات آفاقي بر آيات انفسي

غرض آن است كه اينكه ايشان فرمودند آيات آفاقي مهم‌تر از آيات انفسي است، لذا در اين آيه مطرح شده است دو تا شبهه بر سخن ايشان وارد است: يكي اينكه اين سخن بالقول‌المطلق درست نيست، براي اينكه در بعضي از موارد آيات انفسي قوي‌تر از آيات آفاقي است؛ مطلب دوم آن است كه اين ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در مقابل آيات انفسي نيست، بلكه مجموعه نظام آفرينش مراد است، وقتي مجموعه نظام آفرينش مراد شد، نفوس و آيات انفسي را هم زير پوشش دارد ﴿وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بعد مي‌گويند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ نتيجه تفكرشان اين است كه پي به معاد مي‌برند، اينها كساني نيستند كه تفكر بكنند در خلق سماوات و ارض، بخواهند مبدأ را ثابت بكنند.

دلالت آيهٴ محل بحث بر اثبات معاد

گرچه اين استدلال در تبيان مرحوم شيخ طوسي آمده، در مجمع مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) آمده، كه اينها خيال كردند برهان در توحيد است اين‌چنين نيست، زيرا اين اولوا‌الالباب اصل خلقت آسمان و زمين را فعل خدا مي‌دانند، تفكري كه مي‌كنند براي آن است كه پي به معاد ببرند نه پي به مبدأ، نه اينكه تفكر مي‌كنند بعد مي‌گويند كه پس براي آسمان و زمين مبدئي هست، اينها تفكر مي‌كنند مي‌گويند اين مجموعه هدفي دارد، خدا كه اين مجموعه را آفريد هدفي دارد، پس اين آيه تفكر به دليل بر معاد است نه دليل بر مبدأ، خواه برهان باشد براي اصل ذات يا برهان باشد براي حكمتش يا عالميتش و قادريتش، اين‌چنين نيست.

سرّ تعبير به ‌«‌هذا» در اشاره به آسمان و زمين

خب، ﴿يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ نتيجه فكرشان چيست؟ نتيجه فكرشان اين است پروردگارا! اين مجموعه باطل نيست. نكته‌اي كه در اين تعبير هست، اين است كه نفرمود «ربنا ما خلقت هذه يا هولاء» كه اين را هم مرحوم امين‌الاسلام دارد، ديگران هم دارند، يک نكته خوبي هم است. اولواالالباب نمي‌گويند «ربنا ما خلقت هذه» اين امور، اينها، سخن از اينها نيست[20] ، سخن از اين است، چون عالم يک واحد بيش نيست ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾[21] اين نظم و هماهنگي‌شان هم نظم تكويني است كه به اينها وحدت مي‌بخشد، نه نظم اعتباري كه مايه كثرت اينها، با كثرت اينها بسازد، اين باطل نيست نه اينها با اينكه سماوات و ارض است و امثال ذلك؛ اما يک واحد بيش نيست، فيض ذات اقدس الهي است.

مراد از ‌«‌باطل» و ‌«‌عبث» در آيهٴ شريفه

﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ باطل به چه مي‌گويند، به چه چيزي مي‌گويند باطل؟ چيزي كه يا اصلاً وجود ندارد يا اگر وجود دارد هدف ندارد، به هر دو معنا باطل است. سراب باطل است، چون آب نماست ولي آب نيست ﴿فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾[22] كه خدا او را به عنوان مثال براي باطل ذكر مي‌كند. باطل، در مقابل حق است حق، گاهي به معناي ثابت است، آن‌گاه باطل يعني لاثابت، گاهي به معناي هدف‌دار بودن است، باطل يعني بي‌هدف. آنجا كه سخن از سراب و امثال ذلك است، مي‌فرمايد اينها باطل است، چيزي نيست. اعمال كفار را مي‌فرمايد باطل است، باطل است نه يعني چيزي هست و به هدف وجودي دارد و به هدف نمي‌رسد، اينها عقيده به بت دارند، بتي در كار نيست، شريك در كار نيست، ذات اقدس الهي شريك ندارد تا آنها به شريك خدا معتقد باشند اين باطل است، سراب است ﴿أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَة﴾ كه ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّي إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾[23] مي‌شود لا شيء؛ چيزي نيست. اينجا باطل در مقابل حق است. حق يعني ثابت، باطل يعني لاثابت. يک قسم ديگري براي باطل هست، باطل يعني شيء بي‌هدف، مثل بازي، بازيچه شيئي بي‌هدف است. البته اگر شيء شد يعني وجود پيدا كرد، يقيناً هدف دارد، ممكن نيست چيزي موجود باشد و هدف نداشته باشد، چه اينكه ممكن نيست شيئي موجود باشد و فاعل نداشته باشد. اگر چيزي هستي او عين ذات او نيست، وقتي يافت شد يقيناً هم فاعل دارد هم هدف، شيء بدون فاعل محال است، شيء بدون هدف هم محال است. همهٴ بازيها هم هدف دارند، همهٴ بازيچه‌ها هم هدف دارند؛ منتها هدف يا هدف خيالي است يا هدف وهمي است يا هدف عقلي، چون بازي و بازيچه، هدف عقلي ندارد هدف معقول ندارد، مي‌گويند عبث وگرنه هيچ ممكن نيست چيزي در عالم موجود باشد و هدف نداشته باشد. كودك كه بازي مي‌كند براي تأمين آن غرايز خيالي خود است، نوجوان يا جوان كه بازي مي‌كند، براي اينكه آن قوه وهم را راضي نگه بدارد، لذت مي‌برد از بردن، اين هدف است، مي‌خواهد لذت ببرد. خوردن براي سير شدن است براي نجات از درد گرسنگي، است اين لذتي است. بازي كردن براي تأمين لذت خيال و وهم است؛ منتها چون هدف عقلي ندارد مي‌گويند عبث است، بازيچه است. كافر، آنچه را كه مي‌پندارد براي تأمين خيال و وهم او خوب است ولي براي تأمين شهوت و غضب او خوب است ولي براي تأمين فطرت او و حيات ابد او و عقل او سازگار نيست، لذا كار او بي‌هدف است. عالم، بازيچه‌اي بيش نيست كه فرمود حيات دنيا لهو است و لعب است[24] و امثال ذلك. اين مجموعه، يک سلسله لذايذي را به همراه دارد كه اگر كسي در اين ميدان بازي آمد يک سلسله لذتهاي خيالي و وهمي نصيبش مي‌شود؛ اما هر كدام از اين مقطع، لذت است براي مقطع قبلي يعني كسي كه به منصبهايي مي‌رسد براي تأمين يک سلسله لذتهاي وهمي و خيالي است. اما وقتي اين مجموع را يک امر واحد حساب كرديم، ماوراي اين مجموع بايد چيزي باشد اين مجموع، براي چيست؟ مثلاً بازيگران بازي مي‌كنند، براي اينكه به لذت خيالي‌شان برسند؛ اما مجموعه بازيگران و ميدان بازي و اهداف خيالي اين مجموعه براي چيست؟ اين سؤال بايد جواب داده بشود.

هدفمند بودن خلقت آسمان و زمين

اگر متفكرين في خلق‌السماوات والارض، اين مجموعهٴ جهان آفرينش را ديدند، براي اين مجموعه هدفي دارند، مي‌گويند خدايا! اين مجموعهٴ آسمانها و زمين و موجوداتي كه در اين مجموعه به سر مي‌برند اين واحد هدف دارد بايد به او برسند، اين‌چنين نيست كه اين مجموعه آسمان و زمين و كساني كه در اين مجموعه زندگي مي‌كنند بعد از يک مدت نابود محض بشوند، اين‌چنين نيست. جايي هست كه اين مجموعه وقتي به آنجا رسيد به هدف خود مي‌رسد، آن دارالقرار است فعلاً در تكاپويند تا به دارالقرار برسند. اگر دارالقرار نباشد اين مجموعه، بي‌هدف است يعني الآن هست بعد نابود مي‌شود، مي‌شود بي‌هدف، اگر دارالقرار باشد هر كدام از اين كل مجموعه وضعش عوض مي‌شود، هر واحدي كه زير اين مجموعه زندگي مي‌كنند هم وضعش عوض مي‌شود، درونش ظهور مي‌كند نتيجه عملش را مي‌بيند، اين مي‌شود حق لذا كساني كه دربارهٴ آسمان و زمين فكر مي‌كنند مي‌گويند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اينها باطل نيست. پس دارالقراري هست، دار حساب و كتابي هست. اگر دارالقراري هست، دارالحساب و كتابي هست، ما را از عذاب آن روز نجات بده ﴿فَقِنا عَذابَ النّار﴾ حالا كه هدفي هست، هر كسي بايد برابر اعمالش به نتيجه‌اش برسد، ما را در آن روز حفظ بكن! پس اين فكر، برهان بر معاد است، نه برهان بر مبدأ.

 

انكار معاد و ربوبيّت الهي، مهم‌ترين مشكل بت‌پرستان

البته اينها چون نوع مشكلي كه انبيا(عليهم السلام) با مردمشان داشتند مشكل معاد بود وگرنه اصل مبدأ را نوع وثنيين قبول داشتند، نوع بت‌پرستها قبول داشتند كه جهان را خالقي هست، تنها گيرشان مسئلهٴ ربوبيت بود و مسئلهٴ معاد، چون در ربوبيت، اينها مشرك بودند قائل به ارباب متفرقه بودند، خدا را رب‌العالمين و رب‌الارباب مي‌دانستند؛ اما رب امور جزئي نمي‌دانستند، رب حيات و ممات و رزق و سعادت و شقاوت نمي‌دانستند، ارباب متفرقه قائل بودند [و] از آنها مدد مي‌گرفتند و مسئلهٴ معاد را هم كه انكار مي‌كردند، پس ارتباط خلق از خالق قطع شده بود، اعتقادي بود كه مسئوليت نمي‌آورد يعني خدايي هست فقط نتيجه علمي داشت، هيچ اثر عملي نداشت الآن هم همين‌طور است يعني اگر كسي معتقد باشد كه اين آسمان و زمين را خدا خلق كرد، در همين جا توقف بكند اين هيچ بار عملي ندارد، هيچ ثمره عملي ندارد بله، خب خدايي هست اين فقط به درد كتاب مي‌خورد كه بله عالم را خدايي آفريد او آفريدگار است؛ اما پروردگار هم هست يا نه كه لحظه به لحظه ما به او احتياج داريم اين مهم است. آنچه مشكل وثنيين بود اين بود كه در ربوبيت مشرك بودند وگرنه در خالقيت، اقرار داشتند ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[25] و مانند آن. ربوبيت هم آن است كه لحظه به لحظه عبد به مولايش محتاج است، چون در ربوبيت، لحظه به لحظه به او محتاج است، لحظه به لحظه بايد به ياد او باشد او را بپرستد. مسئلهٴ توحيد ربوبي كه حل بشود، توحيد عبادي هم حل خواهد شد. چون او رب است و لا غير، پس بايد او را پرستيد و لا غير. مشكل وثنيين اين بود و از طرفي هم منكر معاد بودند. اگر كسي مبدأ را به عنوان خالق بپذيرد ولي هدف را نپذيرد او رهاست، چون هر كاري انجام بدهد، مسئله حساب و كتابي در كار نيست.

نتيجه تفكر اولواالالباب

ولي اولواالالباب كساني‌اند كه مي‌گويند خدايا! اين مجموعه هدف دارد، اين‌طور نيست كه هر كس هر چه بكند يله و رها باشد. حالا آياتي كه در اين زمينه وارد شده است چند طايفه است: بعضي به لسان اثبات است؛ بعضي به لسان نفي است. نفي هم قرآن، عبث را نفي كرد[26] باطل را نفي كرد. لعب و بازيچه را نفي كرد[27] ، سدا[28] را نفي كرد همهٴ اينها يعني پوچي و بي‌هدفي، لعب بودن، عبث بودن باطل بودن، سدا بودن، سدا يعني ياوه ﴿أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًي﴾[29] «سديً» يعني ياوه و بيهوده، اين چهار طايفه لسانش، لسان سلب است يك طايفه هم است كه فرمود ما اين را به حق خلق كرديم، آسمان و زمين حق‌اند يعني هدف دارند. پس باطل بودن، عبث بودن، لهو بودن، سدا بودن چهار طايفه از آيات است كه سلب مي‌شود، لسان سلب دارد، حق بودن يك طايفه خامسه است كه لسانش اثبات است. در پنج طايفه قرآن ذات اقدس الهي اين پنج امر را كه چهار تاي آن سلبي است [و] يكي‌اش اثباتي است بيان كرده تا ثابت كند كه عالم، هدف دارد و اولواالالباب به دنبال هدف عالم‌ند. آن براهيني كه مرحوم شيخ طوسي ذكر كرده، مرحوم امين‌الاسلام ذكر كرده، همهٴ آنها نافع است و حق است در جاي خود ولي آيه هيچ كدام از اينها را نمي‌خواهد بگويد، آيه مي‌گويد اولواالالباب در اين نظام، فكر مي‌كنند تا پي به معاد ببرند نه پي به مبدأ يا اوصاف مبدأ ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ محصول فكرشان چيست؟ ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ نه ﴿رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾[30] يا «انك انت القدير العليم» اين‌چنين نيست. يک وقت است محصول فكر اين است كه خدايا! ما فهميديم تو حكيمي، قديري، عليمي، عزيزي يک وقت است محصول فكر اين است كه خدايا! اين نظام، هدف دارد كه اين ناظر به برهان بر معاد است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . التفسير الکبير، ج9، ص460.
[2] . نهج البلاغه، خطبهٴ 49.
[3] . سورهٴٴ نساء، آيهٴٴ 103.
[4] . سورهٴ نساء، آيهٴٴ 102.
[5] . سورهٴ نحل، آيهٴ 98.
[6] . سورهٴ نحل، آيهٴ 98.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 103.
[8] . التفسير الکبير، ج9، ص459.
[9] . سورهٴ ذاريات، آيات 20 و 21.
[10] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.
[11] . (سورهٴ غافر، آيهٴ 57) التفسير الکبير، ج9، ص460 و461.
[12] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[13] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 37.
[14] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 37.
[15] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 27.
[16] . سورهٴ مائده، آيهٴ 105.
[17] . سورهٴ ذاريات، آيات 20 و 21.
[18] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.
[19] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 5.
[20] . مجمع البيان، ج2، ص909.
[21] . سورهٴ قمر، آيهٴ 50.
[22] . سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[23] . سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[24] . سورهٴ انعام، آيهٴ 32.
[25] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[26] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[27] . سورهٴ انعام، آيهٴ 32.
[28] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[29] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[30] . سورهٴ ممتحنة، آيهٴ 5.