70/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 190
﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾﴿190﴾
«آيه» بودن آفرينش آسمانها و زمين
گرچه عصارهٴ اين مضمون، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين در سورهٴ «آل عمران» گذشت اما هر كدام از اين آيات، يك خصوصيت خاصي را به همراه دارد. در اين كريمه فرمود تحقيقاً در آفرينش آسمانها و زمين و نظم خاصي كه بين شب و روز هست، نشانههاي فراواني است براي كساني كه داراي لُباند يا لُب نگرند. خلق گاهي جنبه فاعلي دارد كه صفت فاعل است، گاهي جنبهٴ مفعولي دارد كه صفت مفعول است. يك وقت ميگوييم خلق الله، نگاه كن چگونه خدا خلق كرده است كه خلق را به الله نسبت ميدهيم اينجا خالقيت اله منظور است يك وقت خلق به سماوات و ارض اضافه ميشود [كه] اينجا مخلوقيت مراد است ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يعني در مخلوق بودن آسمانها و زمين «في مخلوقية السماوات و الارض» اين يك مطلب.
آيت آشکار و آيت پنهان
مطلب دوم آن است كه چون كلمهٴ آيات آمده و جمع است معلوم ميشود كه در آفرينش هر موجودي، آيهاي از آيات الهي است; هر موجودي به نوبهٴ خود نشانهاي از نشانههاي ذات اقدس الهي است. هم اصل پيدايش او نشانهٴ وجود خداست، هم آن نظام دروني او نشانهٴ حكمت و علم و قدرت حق است و هم آن نظام بيروني او، چون هر موجودي اين سه نظام را به همراه دارد: يكي نظام دروني او و نظام داخلي او كه مجهز است به يك ابزار خاصي كه براي راه مخصوص خلق شده و يك نظام فاعلي دارد كه اين نظام فاعلي بايد برسد به ذات اقدس الهي كه او فاعل اصيل و نخست است و يك نظام غايي دارد كه اهداف اين شيء را تأمين ميكند; اين شيء بايد به جايي برسد كه با رسيدن به آنجا بيارمد، اين سه نظام را يعني نظام داخلي نظام فاعلي و نظام غايي را در سورهٴ «طه» در هنگام استدلال حضرت موسي(سلام الله عليه) و هارون(عليه السلام) مشخص كرد، فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[1] يعني ذات اقدس الهي نظام داخلي هر موجودي را به او داد ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ يعني آنچه كه مربوط به نظام داخلي هر شيء است به او داد ﴿ثُمَّ هَدي﴾; سپس او را هدايت كرده است به اهدافي كه در پيش دارد. پس رب ما كسي است كه معطي نظام داخلي است يعني همهٴ اين نظامهاي فاعلي به آن معطي محض منتهي ميشود كه او فاعل همه اينهاست، اين ميشود نظام فاعلي ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ يعني هر چيزي را با جهاز خاص و مناسب او آفريد، اين نظام داخلي او ﴿ثُمَّ هَدي﴾ او را به اهداف و كمالات خود راهنمايي كرد كه نظام غايي اوست، هر شيئي را كه انسان بررسي بكند به اين آيات ميرسد در تك تك موجودات اين نشانهها هست، در مجموع اينها كه نظم حاكم بر جهان است باز اين مشاهدهٴ آيات هست، لذا فرمود: ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْباب﴾ يعني هر موجودي اگر بررسي بشود چندين نشانه از نشانههاي الهي دارد; هم نشانه بر اصل تحقق ذات اقدس الهي است، هم نشانهٴ قدرت خدا را دارد، هم نشانهٴ علم خدا را دارد هم نشانهٴ حيات خدا و حكمت خدا را دارد. پس هر موجودي ميتواند منشأ اين همهٴ آيات باشد و اگر همهٴ موجودات را كسي بنگرد، يقيناً آيات بيشتري نصيب او ميشود، اين يك مطلب.
محدوديت علمي ظاهر بينان
مطلب ديگر آن است كه در بحث روز قبل، اين كلمه ﴿اولوا الألْبَاب﴾[2] معنا شد كه اولوا الالباب نه تنها يعني كسي كه عاقل است و مغز دارد، بلكه كسي كه لُبّ جهان را ميشناسد، درونبين هم هست و قرآن كريم عدهاي را در عين حال كه داراي بينش مادياند و ظاهر جهان را به خوبي ميشناسند اينها را لبيب نميداند. «لبيب» آن كسي است كه لُبنگر باشد، درون عالم را ببيند. مثلاً در سوره «غاشيه» آيهٴ هفده به بعد فرمود: ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي اْلإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي اْلأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾ صاحبان علوم تجربي، نظر كارشناسانه در اين امور دارند و در اين امور هم متخصصاند يعني يك حيوانشناس در اين قسمت متخصص است، يك آسمانشناس در اين قسمت متخصص است يك زمينشناس در اين قسمت متخصص است، يك كوهشناس در اين قسمت متخصص است; اما اينها هيچ كدام لبيب نيستند يعني درون اين آسمان و زمين را نگاه نكردند، از نظر علوم تجربي كارشناسانه نظر كردند و متخصصانه آشنا شدند; اما هيچ كدام درون اينها را نديدند اين درونبيني همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ما را به آن دعوت كرده است. در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 185 فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ نظر در ملكوت كنيد، تشويق ميكند، تحضيض دارد كه چرا در ملكوت نظر نكرديد. معلوم ميشود آنچه در سورهٴ «غاشيه» فرمود، اين نظر در ملك اين قسمتها نيست تا صاحبان علوم تجربي نظر كارشناسانه بكنند و بهرهاي هم نبرند. برابر آيهٴ 185 سورهٴ «اعراف» معيار، نظر در ملكوت اينهاست نه در ملك اينها. ملكوت هر چيزي آن چهره اوست كه به دست خداست كه فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء﴾[3] پس هر چيزي ملكي دارد كه البته ملك هم به دست خداست ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[4] اما قسمت مهم ملكوتي دارد كه اين ملكوت به منزلهٴ زمام و پيشاني آن شيء است كه اين به دست خداست و هر كس، ملكوت هر شيئي را نگاه كند، يقيناً به معرفت حق راه پيدا ميكند لذا ممكن است برابر سورهٴ «غاشيه» عدهاي به حسب ظاهر عمل بكنند يعني در شترشناسي، آسمانشناسي، زمينشناسي، كوهشناسي متخصص باشند; اما پي به توحيد نبرند، زيرا اينها لبيب نيستند، چون در ظاهر اين امور كه تفكر علمي داشتند نه عقلي، ولي برابر آيهٴ 185 سورهٴ «اعراف» ما موظفيم در ملكوت اينها نگاه كنيم.
دعوت قرآن کريم به تفکر و رؤيت در آفرينش
ذات اقدس الهي، ملكوت را نشان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) داد كه در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾[5] يعني ما مرتب ملكوت آسمانها و زمين را نشان ابراهيم خليل ميدهيم، با فعل مضارع دال بر استمرار ياد شده است كه مستمراً باطن عالم را نشان خليلمان ميدهيم، اينجا سخن از ارائه است يعني ما ارائه ميكنيم او هم اهل رؤيت است، ميبيند. ولي شما را تشويق به نظر كرديم، نگاه كنيد تا اين نگاه، زمينه آن رؤيت بشود، ببينيد. اگر كسي بخواهد ببيند مقدمتاً بايد نگاه بكند ولي بداند كه چطور نگاه بكند و كجا را نگاه بكند اگر كسي خواست ببيند ماه طلوع كرد يا نه، بايد بداند كدام قسمت افق را نگاه بكند تا نظر او به رؤيت منتهي بشود. به ما هم فرمودند اگر شما بخواهيد نظرتان به رؤيت منتهي بشود بايد ملكوت اشياء را نگاه بكنيد، هر چيزي هم ملكوتي دارد كه ملكوت او به دست خداست خب شما اگر ملكوت هر چيزي را ديديد يقيناً يد الله را ميبينيد، چون ملكوت هر چيزي به دست خداست اگر ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء﴾[6] است و انسان مأمور است و موظف است كه در ملكوت نگاه كند اگر نگاه كرد اين نظرش به آن رؤيت ختم ميشود اين نگاهش به آن ديدن منتهي ميشود انسان يد الله را ميبيند چون سخن از باطن هست قهراً يد الله را با چشم باطن ميبيند يعني با عقل مييابد با جان مييابد لذا فرمود اگر شما ملكوت را نگاه كرديد اين نظر شما به رؤيت ختم ميشود آن گاه تعبير رؤيت دارد ميفرمايد مگر نميبينند خدا خلق كرد اين دعوت به رؤيت يا تشويق به رؤيت يا توبيخ دربارهٴ عدم رؤيت بعد از امر به نظر هست فرمود چرا نگاه نميكنيد، وقتي نگاه كرديد ميبينيد اين نظر همان نظريه است نه نظر با چشم كه انسان با چشم ظاهر نگاه كند اين نظر با چشم ظاهر، به رؤيت با چشم ظاهر ختم ميشود ولي آن نظريه دل، با رؤيت جان ختم ميشود. پس آيات قرآني از اين جهت به دو طايفه تقسيم ميشود طايفه اُوليٰ دعوت به نظر در ملكوت است كه منظور نظريه است; طايفه دوم اعلان نتيجه اين نظر است كه رؤيت باشد، لذا ميفرمايد: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾[7] سخن از ﴿أَ لَمْ تَرَ﴾، ﴿أَ لَمْ تَرَ﴾ است; اگر كسي نديد مورد انتقاد قرار ميگيرد كه چرا نگاه نكرد اگر كسي نگاه نكرد، آنگاه مورد اعتراض قرار ميگيرد كه چرا فكر نكرد چون متفكر ميكوشد كه نظريه بدهد، با جان نظر بكند ميكوشد كه ببيند كجا را بايد نگاه بكند تا بعد از نگاه ببيند پس يك سلسله از آيات ما را به نظر در ملكوت يعني نظريه دعوت ميكنند طايفه ديگر ما را از نتايج خبر ميدهند كه چرا شما نميبينيد مگر نميبينيد اين ﴿أَ لَمْ تَرَ﴾ يا ﴿أَ لَمْ تَروا﴾[8] و امثال ذلك; در قرآن كريم كم نيست.
مراتب دعوت قرآن به رؤيت و نظر
پرسش:...
پاسخ: براي غير معصومين؟ كاملاً ممكن است. اگر شهودش براي همه آسان نباشد اصل استدلال كه بر همه آسان هست يعني مقدور همه است آن شهودش، نظير جريان حارثةبنمالك است كه مرحوم كليني نقل كرد يا ديگران، كه ميگويد: «كأنّي أنظر الي عرش ربّي»; من صبح كردم گويا عرش خدا را ميبينم گويا بهشت و اهلش را ميبينم و امثال ذلك.[9] در همان خطبه هَمام كه اوصاف متقين را حضرت امير(سلام الله عليه) بيان ميكند ميفرمايد: «فَهم والجنةُ كمن قد رَآها ... وهُم والنارُ كمن قد رآها»;[10] مردان باتقوا طوري زندگي ميكنند كه گويا بهشت را ميبينند. اين اوايل «كأنّ» بعد آن مراحل دقيقترش «أنّ» است «كأنّ» نيست. خب، اين براي اينهايي كه راه افتادند; اما آنها كه به سرعت راه نيافتند [و] لنگان لنگان ميروند، آنها هم با استدلال خود ميتوانند بفهمند قرآن كريم كه از اين استدلالها زياد نقل ميكند خب، پس يك طايفه از آيات، مربوط به نظر است، طايفه ديگر مربوط به رؤيت از طايفه اولي همان آيه 185 سورهٴ «اعراف» است از طايفهٴ دوم آيهٴ نوزده سورهٴ «عنكبوت» است فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِي اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُه﴾; مگر نميبينند انسان آنگاه رأيش اين ميشود يا با چشم دل ميبيند اگر متوسط بود از راه فكر و استدلال به توحيد ميرسد اگر از متوسط قويتر بود رؤيتش به شهود توحيدي ميرسد. آنگاه چون كل سماوات و ارض آيات الهي است، قهراً ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾[11] ميشود اگر وجه الله شد ديگر منتظر نيست كه قيامتي فرا برسد تا ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ﴾[12] نصيبش بشود، هم اكنون مصداق ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ خواهد شد.
پرسش:...
پاسخ: استدلال حالا خواه از مقدمات عقلي، خواه با مقدمات تجربي، اين براي مبتديان و متوسطان است; اما براي كساني كه يك مقدار بالاترند، سخن از شهود است [و] سخن از رؤيت است. همان بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در جواب دعلب كه به حضرت عرض كرد آيا خدا را ديدي، عبادت كردي فرمود: «أ فاعبد ما لا أَريٰ»; آيا من عبادت ميكنم چيزي را كه نميبينم يعني ميشود؟ در همان جا فرمود كه «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[13] سخن از رؤيت است ديگر.
افقي بودن سير علوم تجربي
اگر كسي در بدنه عالم نگاه كرد درباره اينها قرآن كريم فرمايشش اين است كه ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾[14] ممكن است كسي زمينشناس خوبي باشد يا درياشناس ماهري باشد; اما اين از ملكوت زمين خبري ندارد، چون علم در اين سير افقي نظر ميدهد [و] آن بالهاي عمودي اشياء را نميبيند، هر علمي از اين علوم تجربي، محور بحثش اين است كه اين پديده، قبلاً چه بوده است الآن در چه وضع و حالي است و در آينده در چه حالتي است همين سه مرحلهٴ افقي را بحث ميكند. مثلاً اين معدنهايي كه فعلاً در دل كوه است، چند قرن قبل به چه صورت بودند، الآن در چه حالت و وضعاند و در چند قرن بعد چه حالتي بر اينها پيدا ميشود، همهاش ماضي و مضارع و حال است; اما چه كسي كرد، براي چه كرد اينها در علوم نيست. لذا توغّل در اين علوم، بدون انس به معارف الهي دامي است براي انسان چون مرتب انسان را با اسباب و ابزار عادي سرگرم ميكند; اما چه كسي كرد، براي چه كرد اين دو تا قسمت افقي را علوم تجربي ندارند.
آگاهي انسان بر علم و قدرت الهي، هدف آفرينش
قرآن كريم ضمن اينكه اين پردههاي اجمالي را از روي اسرار عالم برميدارد، اين دو تا بال كه يكي نظام فاعلي است و ديگري نظام غايي است، يكي مربوط به ﴿هُوَ الأوَّل﴾[15] است و ديگري مربوط به «هو الاخر»[16] ذكر ميكند ميفرمايد اوست كه اين زمين را اينچنين آفريده است براي فلان منظور اوست كه آسمانها را اينچنين خلق كرده است براي فلان منظور در پايان سورهٴ مباركهٴ «طلاق» اصل كلي را ذكر ميكند كه هدف آفرينش عالم شدن انسانهاست. هم عالميت ذات اقدس الهي را مطرح ميكنند، هم قادريتش را. آيهٴ دوازده سورهٴ «طلاق» اين است كه ﴿اللّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اْلأَمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾ اين نظام كيهاني را ذات اقدس الهي براي اين دو هدف آفريد يك، ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ دو، ﴿وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا﴾. در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» هدف آفرينش انسانها را عبادت ذكر كرده، فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون﴾.[17] در پايان سورهٴ «طلاق» هدف آفرينش مجموعهٴ جهان امكان را عالميت انسانها ذكر كرده، معلوم ميشود كه هدف خلقت آسمان و زمين و جن و انس اين مجموعه براي عالم عادل شدن است كه انسان عالمِ عابد بشود، زيرا در سورهٴ «ذاريات» فرمود هدف خلقت شما عابد شدن شماست در سورهٴ «طلاق» فرمود هدف آفرينش عالَم، عالِم شدن شماست، شما عالِم بشويد به چه چيزي؟ به قدرت حق و به عالميت حق ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا﴾ تا شما بدانيد كه «ان الله عليمٌ قديرٌ» خب، اينها خطوط كلي بحث.
نمونهاي از استدلال قرآن کريم به رد ادعاهاي ملحدين
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر عبادت براي آن است كه انسان به يقين برسد، البته اين حد نيست اين فايده است يقين هم مراحلي دارد كه هر مرحلهاي از يقين زمينه است براي نيل به مراحل بعدي و همهٴ اينها زير پوشش علم و عبادت قرار ميگيرد منتها هر مرحلهاي هدف است براي مرحلهٴ قبل، مقدمه است براي مرحله بعد عمده نحوه استدلال قرآن كريم است كه از چه راهي قرآن برهان اقامه ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «طور» برهان مسئله را طرزي اقامه ميكند كه همان طرز، اقامه برهان در نهجالبلاغه هم هست در سورهٴ «طور» ميفرمايد اينها كه منكر ربوبيت حقاند و منكر وحي و رسالت و قيامتاند اينها بايد مطيع حق باشند و اگر مطيع حق نباشند يا بايد بگويند كه خالقي ندارند [و] براي مخلوق، اصلاً خالقي نيست يا براي مخلوق، خالقي هست ولي خالق مخلوق خود مخلوق است يكي از اين دو تا حرف را بايد بزنند. فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُون﴾[18] يك متفكر ملحد مادي او چه ميانديشد ميگويد كه خودبهخود به دنيا آمده است چه موقع پديد آمد. يا خودش، خودش را خلق كرد يا مثل او، او را خلق كرد، يكي در برابر اين سؤالها جوابي بايد بدهد ديگر اگر بگويد كه انسان خودبهخود خلق شد يعني روي تصادف، روي بخت، روي اتفاق، روي شانس اتفاقاً انسان پيدا شد يعني هيچ مبدأ فاعلي ندارد، اين حرف معنايش آن است كه فعل، بدون فاعل محقق ميشود، با چنين كسي اصلاً نميشود حرف زد، براي اينكه اگر كسي به عنوان يك متفكر، يك انديشمند باور كرده است كه فكر، اثر دارد انديشه، زمينهٴ رسيدن به نتيجه است و مقدمات استدلال، سبب پيدايش نتيجه است و هر نتيجه را نميشود از هر مقدمهاي گرفت و هر مقدمهاي هم به هر نتيجه منتهي نميشود، يك رابطهٴ خاص عِلّي و معلولي بين جهان عين و علم هست انسان بايد فكر صحيح و مقدمات صحيح داشته باشد تا به نتيجه برسد، اگر اين حرفها را پذيرفت پس قبول كرده است كه هيچ چيزي بدون جهت يافت نميشود بيسبب يافت نميشود، اگر بيسبب يافت بشود خب، پس احتياجي به فكر نيست، ممكن است دفعتاً در ذهن كسي علم ظهور كند ممكن است دفعتاً بدون غذا خوردن او سير بشود، ممكن است بدون حركت به مقصد برسد اگر كسي نظام علّي و معلولي را منكر شد هيچ ممكن نيست با او بشود حرف زد، چون همه چيز بر اساس اتفاق است ديگر و ممكن است دو تا مقدمه را آدم ترتيب بدهد و نتيجه نگيرد يا خلاف نتيجه بگيرد.
احتجاج عقلي قرآن بر توحيد
پس اصل مسئله را قرآن كريم به عنوان يك مطلب فكري متلقي بالقبول يادآور ميشود، ميفرمايد اينها چه ميگويند اينها كه منكر مبدأند حرفشان چيست حرفشان اين است كه خودبهخود پيدا شدند يعني فعل، فاعل نميخواهد، اين كه نيست يعني انسان يا زمين يا آسمان بدون اينكه هيچ فاعلي داشته باشد خودجوش است خودش پيدا شده است اينكه قابل قبول نيست. يا نه، فعل فاعل ميخواهد ولي فاعل اين فعل خود فعل است اين همان مسئلهٴ دور است ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾[19] اگر كسي بگويد فعل فاعل ميخواهد ولي فاعل فعل خود فعل است اين ميشود دور اگر بگويد كه نه فعل فاعل ميخواهد [و] فاعل فعل خود آن فعل نيست [بلكه] مثل آن فعل است يعني آباء باعث پيدايش ابنا شدهاند و مانند آن، آنگاه قرآن كريم سؤال را از ريشه طرح ميكند، ميفرمايد چيزي كه هستي او براي خود او نيست اين از كجا ظهور كرده اگر بگوييد دومي به آن اولي هستي داد، ما نقل كلام در دومي نميكنيم تا شما بگوييد تسلسل، ما ميگوييم جواب ما را نداديد. يك وقت است كه آبي گرم است، انسان سؤال ميكند چطور اين آب گرم است جواب ميدهند كه آب آن ظرف دوم كه گرم بود در اين ظرف ريختند، اين آب گرم شد انسان جوابش را گرفت اگر سؤال كرد كه چرا آب آن ظرف گرم بود آن يك جواب جديدي طلب ميكند.
ولي يك وقت است سؤال اينچنين طرح ميكند ميگويد كه آبي كه ذاتاً گرم نيست، آبي كه ذاتاً گرم نيست چه گرمش كرد اگر كسي بگويد ما يك آب گرمي از ظرف ديگر در اين ظرف ريختيم، اين شخص ميگويد جواب مرا ندادي چون آن آب دوم هم مثل همين آب اول زير سؤال من است. سؤال، اين است كه چيزي كه ذاتاً فاقد گرماست از كجا گرم شد؟ شما به عنوان تكثير مثال يك فرد ديگري را كه آن هم مثل فرد اول زير سؤال است او را ذكر كرديد، جواب من را نداديد. اگر كسي سؤال بكند، چون سؤال دو گونه است يك وقت سؤال بكند كه چطور اين فضا روشن شد جواب ميدهند كه درها را چون باز كردم روشن شد، اين يك سؤال، آن هم يك جواب كه آن معقول است. يك وقت سؤال اين است كه چيزي كه ذاتاً روشن نيست، چيزي كه ذاتاً روشن نيست چطور روشن شد؟ كسي جواب بدهد كه آقا چون درها را باز كردند. اين سائل ميگويد جواب مرا ندادي، من سؤالم اين است كه چيزي كه ذاتاً روشن نيست چگونه روشن شد؟ مگر در باز كردن ذاتاً نور است يا هواي بيرون ذاتاً نور است اينچنين نيست ولي اگر گفتيد چون آفتاب تابيد، اين جواب گرفته شد چون او روشن است، به حسب اين مثال، حالا تا ممثل فاصله خيلي است ولي به حسب مثال اينجا درست است. در اين آيه سورهٴ مباركهٴ «طور» ذات اقدس الهي استدلال ميكند، ميفرمايد كه يا شما بايد بگوييد كه فعل، فاعل نميخواهد خودبهخود خلق شديد اينكه قابل گفتن نيست يا خودتان، خودتان را خلق كرديد اين هم كه قابل باور نيست. يا مثل شما، شما را خلق كرد، اين هم كه قابل باور نيست چون مثل شما هم مثل شماست در نيازمندي، چيزي كه هستي او براي خود او نيست او را چه كسي آفريده، بعد دربارهٴ آسمان و زمين هم همين استدلال را دارد.
استدلال عقلي نهج البلاغه بر توحيد
اين برهاني كه در سورهٴ مباركهٴ «طور» هست، در خطبهٴ 185 نهجالبلاغه به صورت ديگري تقرير شد در آنجا ذات مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آفرينش بعضي از حيوانات را تشريح ميكند تا به خلق آسمان و هوا و باد و آب و اينها ميرسد، آنگاه ميفرمايد كه «فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ، وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ»; واي به حال كسي كه تقدير كنندهٴ عالم را، اندازه دهنده عالم را مهندس عالم را كه ذات اقدس الهي است كه قَدر و قَدَر دهنده عالم اوست او را انكار ميكند «فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ، وَ جَحَدَ الْمُدَبِّر»; مدبِّر را انكار كند. بعد فرمود: «زَعَمُوا أَنَّهُمْ كالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ»; فرمود اينها خيال كردند مثل گياهان هرز بدون باغبان سبز شدند «زَعَمُوا أَنَّهُمْ كالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ، وَ لاَ لِاْختِلاَفِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ»; هيچ صانعي نبود كه اينها را صورتسازي بكند، آن ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ﴾[20] كه آيات الهي است آنها را انكار دارند، بعد ميفرمايد اين ملحدين، اين منكرين مبدأ «وَ لَمْ يَلْجَئوا إِلَي حُجَّةٍ فِيَما ادَّعُوْا»; اينها كه مدعياند، ميگويند در اثر ازليت ماده، جهان تطوراتي را پشت سر گذاشته و حوادثي را در پيش دارد مبدأيي ـ معاذ الله ـ نيست اينها برهاني در مسئله ندارند، تكيه نكردند «وَ لَمْ يَلْجَئوا إِلَي حُجَّةٍ فِيَما ادَّعُوْا وَ لاَ تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا» «أوعيٰ» مثل «وعاء» يعني به خاطر سپرده است، به دل سپرده است ﴿تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾[21] يعني آن گوشي كه واعي است و ظرفيت دارد، وعاء است اين حرف را ميپذيرد «أوعيٰ» مثل «وعاء» يعني در خود جاي داد، فرمود اينها چيزي را با تحقيق در جان خود جا ندادند بعد اينچنين استدلال ميكند «وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ، أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ»; آيا ميشود بنايي بدون بنا خود به خود ساخته بشود، اين ناظر به تقرير قانون عليت استو آيا فعل بيفاعل ميشود؟ آيا جنايت بدون جنايت كننده خواه جنايت به معناي چيدن خواه به معناي همان جرم و خطيئه آيا فعل بدون فاعل ميشود؟ آيا بِنا بدون بَنا ميشود؟ اين برهان علّي و معلولي است كه از همان سورهٴ مباركهٴ «طور» استفاده شده. خب، بنابراين برهان قرآن كريم اين است كه اينها كه منكرند حرفشان چيست يا ميگويند خود به خود خلق شده است، اينكه قابل قبول نيست. يا خودشان خودشان را خلق كردند ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُون﴾[22] اين هم كه مورد پذيرش نيست. يا امثال اينها، اينها را خلق كرده است اين هم كه مثل خودش امثال اينها مثل اينها نيازمندند اين هم كه مورد پذيرش نيست. نظام موجود را چه كسي آفريد ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾[23] اين نظام را هم آنها خلق كردند> اين هم كه مقدورشان نيست. چون آنها وقتي آمدند ديدند اين نظام، پهن و گسترده بود. بنابراين خالق اينها و خالق نظام، خدايي است كه اينها بايد در پيشگاه او خاضع و خاشع بشوند. حالا در اين برهان اگر جاي شبههاي است ملاحظه بفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»