درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 190

 

﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ﴾﴿190﴾

 

هدف، اصول و مباني هر سوره قرآن

چون به پايان سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» رسيديم، ذات اقدس الهي دارند جمع‌بندي مي‌كنند عصاره آنچه در اين سوره گذشت. هر سوره، هدفي دارد و يك اصول و مباني دارد و يك خط‌مشي و راه دارد و يك روندگان صحيح يا منحرفان دارد و يك كيفر يا پاداش. معمولاً در اين امور پنج، شش‌گانه هر سوره، يك نظر خاص دارد. هدف را اول بيان مي‌كنند كه چه مي‌خواهند بگويند، اهداف و غايات را مشخص مي‌كنند. بعد از شرح اهداف و غايات، اصول كلي و مباني جامع را هم معين مي‌كنند، بعد از اين اصول كلي كه به منزلهٴ قانون اساسي هر سوره است، آن صراط مستقيم را كه خط‌مشي سالكان است شرح مي‌دهند كه از چه راهي به استناد آن اصول و مباني به آن اهداف و غايات برسند اين سه كار جزء كارهاي رسمي هر سوره است.

اقسام انسان‌ها در طي صراط مستقيم و انحراف از آن

بعد از تبيين صراط مستقيم كه خط‌مشي است انسانها كه مامورند به سلوك در اين خط و مشي به چند قسم تقسيم مي‌شوند يك عده در صراط مستقيم‌اند اين گروهي كه در صراط مستقيم‌اند هم به اصحاب اليمين و مقربين تقسيم مي‌شوند يا در آن مراحل عاليه صراطند و سريع‌السيرند كه ﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ﴾[1] يا بطيء السيرند و در اوايل يا اواسط راهند بالأخره در راهند يا ﴿أصْحَابُ الْمَيْمَنِه‌﴾[2] اند يا «السابقون المقربون‌»[3] اند عده ديگر از رونده‌ها در صراط هستند; اما كم و بيش مي‌لغزند يعني در اين خط‌مشي هستند گاهي مي‌افتند دوباره برمي‌گردند، گاهي برمي‌گردند دوباره راه را ادامه مي‌دهند گاهي به طرف راست سقوط مي‌كنند دوباره نجات پيدا مي‌كنند، گاهي به طرف چپ مي‌افتند دوباره نجات پيدا مي‌كنند گاهي به عقب برمي‌گردند دوباره به جلو برمي‌گردند، در راهند ولي اين مشكلات را هم دارند، اينها اقسامي هستند كه در صراط‌اند. يك عده هستند نه، از اين صراط واقعاً منحرف‌اند يا ضالين‌اند يا مغضوب عليه‌اند كه رأساً از صراط بيرون‌اند آن گروه اول كه «سابقون المقربون»‌اند حكمشان روشن است. گروه دوم كه در راهند ولي آرام آرام اين راه را طي مي‌كند به اوايل يا اواسط راه رسيدند اينها ﴿أصْحَابُ الْمَيْمَنِه‌﴾اند اينها حكمشان مشخص است اما گروه سوم كه در اوايل راهند گاهي به طرف راست سقوط مي‌كنند، گاهي به طرف چپ سقوط مي‌كنند «اليمين و الشِّمالُ مَضِلَّةٌ و الطريقُ الوُسطي هي الجادة»[4] يا گاهي هم «نَكَصَ علي عَقِبَيْهِ»;[5] به عقب برمي‌گردند، اينها گروه سوم‌اند، اينها موحدين عاصي‌اند يعني كساني كه در راهند ولي معصيت مي‌كنند ولي اگر معصيت كردند دوباره توبه مي‌كنند. اما كساني كه منحرفين از راهند آنها ديگر شمارشي ندارند حالا يا به طرف دست راست افتادند با همه شعب فرعي انحراف‌آورش يا به طرف چپ افتادند با همه شعب فرعي انحراف‌آورش اينها اصلاً در راه نيستند اينها ديگر يك گروه و دو گروه نيستند، جامع اينها اين است كه اينها ﴿أصْحَابُ الْمَشْئَمه﴾[6] ‌اند.

لقاي الهي، مقصد نهايي سالکان صراط مستقيم و منحرفان از آن

خب همه چه آنها كه در راه راست‌اند به اين اقسام سه‌گانه ياد شده، چه آنهايي كه بيراهه رفته‌اند، همه اينها يك سلسله قافله‌اي هستند كه سرانجام به لقاي حقشان مي‌رسند كه ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيه﴾[7] همه اين قوافل، به طرف لقاءالله حركت مي‌كنند; منتها عده‌اي به لقاي رحمت حق مي‌رسند كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ﴾[8] و عده‌اي به لقاي قهر الهي مي‌رسند كه مي‌گويند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحًا﴾[9] كه اينها فقط قهر خدا را مي‌بينند. اين گروه، كساني‌اند كه كور محشور مي‌شوند و اين همه آثار لطف و مهر خدا كه در قيامت ظهور مي‌كند، هيچ كدام از اينها را نمي‌بينند فقط جهنم را مي‌بينند و صداي جهنم را مي‌شنوند كورند و مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحًا﴾ هيچ كس نيست كه در قيامت به لقاءالله نرسد; منتها بعضي به لقاي جمال و لطف حق مي‌رسند بعضي به لقاي قهر و غضب حق مي‌رسند. خب، آنجا هم بالأخره پاداش و كيفر مشخص است معمولاً سوره‌هاي قرآن يا به طور بسته يا به طور باز حالا سوره يا مفصل است يا غير مفصل اين پنج شش امر را دارد يعني اهداف كلي را دارد بعد اصول و مباني را دارد بعد خط‌مشي را دارد بعد روندگان يا منحرفان را دارد بعد پايان كار اين رونده‌ها كيفر است يا پاداش آن را هم دارد سوره‌هاي مفصل اين اصول را خيلي بازتر بيان مي‌كنند سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين‌چنين است سورهٴ «آل عمران» اين‌چنين است و ساير سور نظير «انعام» و «اعراف» اين‌چنين است. سوره‌هاي كوچك اين اصول را بسته متني تعيين مي‌كند. يك وقت سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمود كه بدون اغراق ما اگر بخواهيم همهٴ مطالب سورهٴ مباركهٴ «بقره» را از ﴿قُلْ هُوَ اللهُ أحَد﴾[10] مي‌شود استنباط كرد، ايشان يك چنين ادعايي داشت. بعد فرمود بدون تكلف; منتها الفاظ قرآن كريم طوري است كه خودش آن خطوط اصلي را راهنمايي مي‌كند و نشان مي‌دهد پس هر سوره‌اي اين امور ياد شده را دارد. سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» اهدافش مشخص بود و اصول و مباني‌اش تا حدودي روشن شد آن خط‌مشي‌اش هم مشخص شد، روندگان و منحرفان هم معيّن شدند و غاياتي كه بعد از طي اين طريق يا انحراف از اين طريق، نصيب مستقيمان يا دامن‌گير منحرفان مي‌شود اينها هم مشخص شدند حالا دارند جمع‌بندي مي‌كنند.

مراد از «اولي النهي»در قرآن کريم

آن هدف اصلي كه لقاءالله است آن را به صورت اينكه افراد لبيب و عاقل جهان را طرز ديگر مي‌بينند ياد مي‌كند آن هدف، هدف اصلي توحيد است كساني كه لبيب‌اند با ديد توحيد، جهان را نگاه مي‌كنند; جهان‌بيني اينها لبيبانه است عاقلانه است اهل معرفت مي‌گويند كه بين لبيب و عاقل و اولي النهي فرق است، ذوات العقول يا اولواالالباب يا اولي النهي از هم جدا هستند. قسمت قابل توجه اولوا النهي بودن براي آن است كه انسان را از زشتيها نهي مي‌كند، اين به عقل عملي نزديك‌تر است. عقل را كه نهيه گفتند و عقلا را هم اولي النهي گفتند، براي اينكه اين عقل، انسان را از زشتيها نهي مي‌كند، چه اينكه حِجر هم بر عقل اطلاق شده است، زيرا وقتي زميني را انسان تحجير مي‌كند، مانع ورود بيگانگان و خروج آشنايان است انسان عاقل، ذي حجر است ﴿هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْر﴾[11] اين مرزي دارد حدي دارد يك تحجير كرده است يك سنگ‌چين شده است نه بيگانه مي‌تواند به درون جان او راه پيدا كند و نه آشناي بيخود بيرون مي‌رود هر كدام از اين اوصاف، ناظر به جهتي و شأني از شئون عقل است. پس صاحبان عقول را اگر اولواالنهي گفتند براي آن است كه انسان را از قبيح و زشت باز مي‌دارد. عقل گفتند براي اينكه عقال مي‌كند، اين از بيان رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) استفاده شد كه در بحثي از روايات قبلي هم نقل شد كه حضرت فرمود عقل را عقل گفتند براي اينكه زانوي شهوت و غضب را عقال مي‌كند، جلوي سركشي را مي‌گيرد.[12]

تبيين معناي«اولوا الالباب»

عمده مسئلهٴ اولواالالباب است كه در اين آيه محل بحث است و قبلاً هم باز اين اولواالالباب بحث شده و بعداً هم باز كلمه اولواالالباب در سور بعدي هست اولواالالباب را معمولاً مفسرين به همان صاحبان لُب معنا كردند درست هم هست و آنچه هم كه به ذهن مي‌آيد اين است كه اولوا الالباب يعني كساني كه داراي لُب و مغزند لبيب يعني كسي كه داراي لُب و مغز است لب الشيء خالصه و خيره در قبال غش يك انسان لبيب يعني داراي مغز و منزه از پوست و پوسته، اين جهان را به عنوان آيات الهي مي‌داند يعني جهان را بررسي مي‌كند و از اين جهان پي به خالق مي‌برد، اين را معمولاً مفسرين اين‌چنين معنا مي‌كنند كه اولواالالباب يعني كساني كه داراي لب‌اند ولي برخي از اهل معرفت اولواالالباب را اين‌چنين معنا كردند، گفتند كساني كه به لُب اشياء راه پيدا مي‌كنند به مغز اشياء مي‌رسند، نه مغز دارند. البته راه يافتن به درون اشياء در اثر لبيب و عاقل بودن خود شخص است; برخيها ظاهر جهان را مي‌بينند ولي به لُبّ جهان پي نمي‌برند; به مغز جهان پي نمي‌برند، اينها اولواالالباب نيستند اينها چون لُب نگر و درون نگر نيستند لبيب نيستند نه چون مغز ندارند، چون مغز عالم را نمي‌بينند اين‌چنين‌اند. ممكن است در مسائل علمي نوآوريهاي زيادي هم داشته باشند ابتكارات فراواني داشته باشند، در زمين‌شناسي، معدن‌شناسي، گياه‌شناسي‌، جانور‌شناسي يا اخترشناسي يا بحرشناسي در همهٴ اين رشته‌هاي گوناگون علوم تجربي، نوآوريهاي فراواني داشته باشند درون و بيرون اين ذرات ريز اتمي را شناسايي كردند و كاربرد اينها را مشخص كردند; اما هيچ كدام از اينها درون عالم نيست درون عالم چيز ديگر است لُب عالم چيز ديگر است.

محدوديت علمي ظاهربينان

لبيب آن است كه لُب عالم را بشناسد، البته لازمه‌اش آن است كه خودش هم داراي خرد و عقل باشد اين را از كجا مي‌توان استفاده كرد؟ از مجموعهٴ دو تا آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «روم» و سورهٴ «نجم» مي‌شود استفاده كرد در سورهٴ «روم» آيهٴ هفت اين است كه ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾ از اينكه دنيا را ظاهر معرفي كرد و آخرت را در مقابل دنيا قرار داد معلوم مي‌شود اينها پشت و روي يك واقعيت‌اند يعني اين چهره‌اش دنياست، آن چهره‌اش آخرت است كه ظاهر دنياست، باطن آخرت است. گرچه از آخرت به عنوان باطن ياد نشد; اما حيات دنيا را به عنوان ظاهر آخرت ياد كرد، فرمود: ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ اينها در مسائل علمي، ظاهر دنيا را خوب مي‌فهمند يعني شما اگر بخواهيد دربارهٴ اتم و ريزتر از اتم از اينها سؤالات عميق علمي داشته باشيد پاسخهاي خوبي مي‌شنويد درباره كهكشانها و سير جاذبه عمومي و كيفيت سير نوري اين ستارگان اينها را خوب بررسي مي‌كنند ريزترين ذره گاهي به چند ميلياردم سانتي متر مكعب مي‌رسد به چند ميلياردم سانتي متر معكب، حالا آن جاذبه عمومي كه سراسر عالم رفت و آمد دارد آن سرعتش بيش از سرعت نور است، همه اينها را مي‌توانند به طور دقيق تبيين كنند; اما همهٴ اينها ظاهر دنياست، هيچ كدام از اينها باطن دنيا نيست، چون باطن دنيا نه با ميكروسكوپ آزمايشگاه شناخته مي‌شود نه با تلسكوپ رصدخانه‌ها، همان طوري كه با چشم ظاهر ديده نمي‌شود با چشم مسلح هم ديده نمي‌شود فرمود اينها ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾[13] معلوم مي‌شود اينها ظاهر آسمان را مي‌شناسند اينجا از آن مواردي است كه حيات دنيا يعني همين نشئه، نه يعني من و ما ممكن است در زندگي خيلي هم ساده زندگي كنند، خيلي هم هوسران نباشند; اما ديد علمي‌شان همين است جز ظاهر اين زمين چيزي را نمي‌دانند جز ظاهر آسمان چيزي را نمي‌دانند. اينها كه الآن توانستند با تنظيم حركاتشان بر اين سفينه‌هاي با سر‌نشين يا بي‌سرنشين بفرستند يا بروند يا سفينه را ببرند و برگردند، همهٴ كارهاي اينها مربوط به ظاهر اين نظام است. اين نظام، يك نظام‌آفريني دارد يك هدف و غايتي هم دارد كه آن طرف اين سكهٴ نظام است؟ آنها از اين غافل‌اند، اينها براي كاربرد علمي‌شان.

عواقب ظاهربيني و عدم تفکر در آفرينش

خب، آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نجم» ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾[14] اين دربارهٴ اراده است و دنيا‌طلبي است و عقل عملي اينها كه وهم است در حقيقت. فرمود از اين گروه اعراض كن كه اينها جز دنيا چيزي نمي‌خواهند كه اين مربوط به عمل و اراده اينهاست نه مربوط به انديشه و علم اينها فرمود كه ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ چرا، براي اينكه اينها علمشان نابالغ است، علمشان صبيّ نابالغ است، فقط به همين ظاهر دنيا رسيده است آن طرف دنيا در دسترس علمشان نيست، نرسيده علمشان به آنجا ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ يعني «بلغ علمهم الي ظاهر الحياة الدنيا و لم يبلغ الي باطنها لذا ارادوا ظاهر الحياة الدنيا و لا يريدون آخرها و باطنها» خب، اينها لبيب نيستند يعني در فرهنگ قرآن به اينها نمي‌گويند مغز‌دار، چون مغز عالم را نديدند. پس لبيب به اصطلاح نوع مفسر اهل تفسير آن است كه كسي كه داراي مغز باشد يعني عقل باشد، اين مطلب حق است كسي كه داراي عقل است او ظاهر و باطن عالم هر دو را مي‌بيند; اما به لسان اهل معرفت، لبيب به كسي مي‌گويند كه لُب‌ نگر باشد يعني مغز عالم را ببيند، نه تنها قشر عالم را خب.

پرسش:...

پاسخ: بله، اين خود ﴿يَعْلَمُونَ﴾ را اگر ما اثر عملي بر آن بار مي‌شد، مي‌گفتيم «يعلمون» يعني «يريدون»; اما اين «يعلمون» هم در سورهٴ «نجم» كار اساسي و كاربرد اساسي دارد هم در سورهٴ «روم» در سورهٴ «نجم» هم كه فرمود اينها جز دنيا نمي‌خواهند، اين را معلل كرد، فرمود چون جز دنيا نمي‌دانند انسان هر اندازه كه مي‌داند مي‌طلبد، اراده هر كسي محدود به انديشه اوست، چيزي را مي‌خواهد كه مي‌داند، چيزي را كه نمي‌داند نمي‌خواهد آن اراده كه كار عقل عملي است وابسته به انديشه است كه كار نظر است، انسان چيزي را آرزو مي‌كند كه بداند و اگر چيزي را نداند كه آرزو نمي‌كند لذا در سورهٴ «نجم» اول از اراده دنيا سخن گفت بعد دليلش را ذكر كرد; اول فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ چرا، چون ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾[15] چون علمشان فقط به دنيا رسيده است دنيا مي‌خواهند اگر علمشان جلوتر مي‌رفت به آخرت مي‌رسيد آخرت شناس بودند آخرت طلب هم بودند. در سورهٴ «روم» كه سخن از توحيد است مي‌فرمايد اينها ظاهر دنيا را بررسي مي‌كنند و از آخرت غافل‌اند لذا به آخرت ايمان نمي‌آورند ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ﴾.[16]

مراد از «آيه» در قرآن

خب، مطلب ديگر آن است كه آيه به اصطلاح قرآن كريم بر كل ماسوي اطلاق مي‌شود يعني ما سوي‌الله آيه است و بهترين تعبير همين تعبير قرآني است كه جهان يعني ما سوي‌الله چيزي جز آيت نيست پس دو مطلب را قرآن اصرار دارد يكي اينكه ما سوي‌الله آيه‌اند نشانه‌اند; يكي اينكه جز نشانه چيز ديگر نيستند اگر گفتيم ما سوي‌الله آيت و علامت هستند اين معنايش آن است كه انسان دربارهٴ هر موجودي اگر تدبر بكند به ذات اقدس الهي و اوصاف الهي پي مي‌برد اين درست است; اما اگر گفتيم كه جز آيت چيز ديگر نيستند، اين معنايش آن است كه به هر سمت و سويي بنگرد اگر بخواهد بنگرد به هر سمت و سويي بنگرد، لبيبانه بنگرد ﴿فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ چون هيچ چيزي در جهان نيست كه جهتي داشته باشد كه از آن جهت، آيت نباشد. اين دومي نياز به توضيح دارد اولي تا حدودي روشن است كه هر چيزي آيت الهي است يعني اگر او را بررسي كنيد، اين نشانه ذات اقدس الهي و علم و حكمت و قدرت و ساير اوصاف الهي است دوم اين است كه هيچ جهتي جز آيت بودن ندارد يعني تمام الذات جميع ما سوي‌الله نشانه است معنايش اين است كه ممكن نيست كسي عاقلانه به چيزي بنگرد كه آن وجه‌الله نباشد. اين ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[17] آنجا ملاحظه فرموديد منظور اين نيست كه هر چه در مسير ديد شماست وجه‌الله است براي اينكه خود «أين» خود «توليه» خود وجه همه اينها جزء وجه‌الله است ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ﴾ هم آن «فثم» بود هم «وجوه» و هم «توليه» و هم «أينما» همه هم زير پوشش وجه‌الله است; چيزي در جهان نمي‌ماند كه از جهتي خدا را نشان ندهد، اگر شيئي از اشياء در جهان پيدا بشود كه از يك جهتي آيت و نشانه خدا نباشد، معلوم مي‌شود از آن جهت مستقل است وچنين چيزي براي ما سوي‌الله محال است كه چيزي در بسياري از اوصافش، آيت خدا باشد ولي در بعضي از اوصاف و شئونش ولو يك شأن و وصفش، نشانهٴ خدا نباشد، اين معنايش آن است كه در آن جهت مستقل است.

اقسام آيه و نشانه

در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه آيت چند قسم است يك سلسله آيتها و نشانه‌هاي اعتباري‌اند كه اين با قراردادهاي قومي فرق مي‌كند مثل اينكه فلزي را كه روي دوش گذاشتند نشانه خاص است براي يك واحد ارتشي يا پارچه‌هاي مخصوصي كه دم دربها نصب مي‌كنند نشانه سوگواري يا جشن است در بعضي از جاها و مانند آن. اينها نشانه‌ها و علامتهاي قراردادي و اعتباري است، لذا به اختلاف معتبران عوض مي‌شود اين يك قسم از اعتبار و آيت، اين يك قسمت از علامت و آيت.

قسم دوم آيتها و علامتهاي تكويني‌اند اما در محدودهٴ خاص آيت و علامت‌اند، مثلاً دود نشانه آتش است هر جا دود هست نشانه آن است كه آتش هم هست; اما اين دود در يك موسم مشخص و مقطع خاص آيت و علامت آتش است، وقتي اين دود بالا رفت و به هواي صاف تبديل شد ديگر نشانه آتش نيست يا چمن سبز نشانهٴ آب هست; اما مادامي كه سرسبز است. اين آيتها و علامتهاي دود براي آتش يا چمن براي آب تكويني است قراردادي نيست، لذا در هر گوشه از زمان و زمين، انسان درختي يا نهالي را ببيند پي به آب مي‌برد; اما اين درخت و اين چمن مادامي كه سبز است آيت آب است و نشانهٴ آب. ولي وقتي پژمرده شد و به صورت خاك درآمد و به خاك تبديل شد و ذراتش پراكنده شد ديگر نشانهٴ آب نيست. آيا جهان نشانهٴ ذات اقدس الهي است از قبيل قسم اول است كه علامتها و آيتهاي قراردادي است، هرگز اين‌چنين نيست. آيا از قبيل آيتها و علامتهاي تكويني است ولي موسمي و مقطعي كه مثلاً فلان موجود كه مادامي كه مثلاً درخت، مادامي كه به ثمر رسيد و ميوه مي‌دهد و كارهايش منظم است نشانهٴ ذات اقدس الهي است ولي وقتي پژمرده شد ديگر آيت حق نيست، اين‌چنين نيست. هر موجودي در هر شرايطي كه باشد نشانهٴ حق است، پس اين قسم سوم است. پس آيت بودن تكويني است نه اعتباري يك، و مقطعي و موسمي نيست دائمي و ذاتي است اين دو، از اين مرحله كه جلوتر رفتيم، مي‌رسيم به اينجا كه آيا اين موجود خارجي مثلاً درخت، در يك شرايط خاصي به لحاظ بعضي از اوصاف مخصوص، خدا را نشان مي‌دهد و شأني از شئون براي درخت فرض مي‌شود كه در آن شأن نشانهٴ حق نباشد يا نه، اين درخت نه تنها در تمام زمان و در تمام زمين و در تمام تطوراتش نشانهٴ حق است، بلكه هر شأني از شئون كه براي يك درخت فرض بشود، از گوهر ذاتش از اوصاف لازمش از اوصاف مفارقش هر چه هست درون و بيرون سراسر، آيت و علامت است يعني مي‌گويد هو الله. اگر از جهتي از جهات نشانهٴ ذات اقدس الهي نباشد پس در آن جهت مي‌شود مستقل اگر مستقل شد يا خود واجب‌الوجود است يا مخلوق يك واجب‌الوجود ديگري است، لذا نشانهٴ واجب‌الوجود كل نيست و هر دو محال است بنابراين جز آيت و علامت چيزي براي درخت نمي‌ماند يعني اگر به لسان تفسير اگر شما خواستيد جهان را تفسير كنيد، اگر از شما سؤال كنند كه «الارض ما هي السماء ما هو الماء ما هو الحجر ما هو» در پاسخ همهٴ اينها حد تام اينها را ذكر مي‌كنيد، مي‌گوييد: «آيةٌ» «الارض آيةٌ»، «السماء آيةٌ» يعني جز نشانهٴ آن بي‌نشان چيز ديگر نيست. با اين ديد، انسان غرق در آيات الهي خواهد شد و چيزي براي جهان نمي‌ماند سراسر مي‌شود علامت. چيزي، سهمي براي جهان نخواهد ماند، صرف آيت و علامت است. حتي در اين نشان دادن هم باز «دَلَّ علي ذاتِهِ بذاته»[18] باز به عنايت الهي اينها خدا را نشان مي‌دهند. آن وقت سراسر عالم مي‌شود آيت.

نجات از غفلت در پرتو تفکر در آيات الهي

اينكه سراسر عالم شده آيت، اگر كسي از آن ﴿وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ﴾[19] بيرون بيايد و خودش را مستثنا نداند و حتماً بر مشركين و كافرين و منافقين تطبيق نكند گرچه مصداق كامل ﴿وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ﴾ مشركين و منافقون و كافرين و معصيت كاران‌اند اما اگر كسي عالم عادل هم بود وقتي با يك ديد ديگري نگاه مي‌كند، مي‌بيند كه خودش هم مصداق ﴿وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾ است، در خيلي از موارد كارها را به خود نسبت مي‌دهد يا توقعات را از غير دارد، خيلي از ماها در خيلي از موارد، مصداق ﴿وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾ايم. اين غفلت، با عدالت هم مي‌سازد البته با عصمت نمي‌سازد ولي با عدالت هم مي‌سازد، اين نگراني و اضطراب كه يك كاسب، يك كارگر، يك كشاورز، يك دامدار هر كسي در هر شأني و كاري كه هست، مي‌گويد من اين كار را كرده‌ام ولي مي‌ترسم كه تأمين نشوم، تأمين را خدا تضمين كرده است كار به عهده ماست، فرمود: ﴿فَامْشُوا في مَناكِبِها﴾[20] نفرمود رزق به دست توست، فرمود رزق به دست ذات اقدس الهي است.[21] اين است كه اگر كسي سراسر جهان را به چشم آيت بنگرد، هرگز نه به خود تكيه مي‌كند نه به غير و نه به غير خدا اميدوار است نه از غير خدا هراسناك.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.
[2] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 8; سورهٴ بلد، آيهٴ 18.
[3] ـ ر.ك: سورهٴ واقعه، آيات 10 و 11.
[4] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 16.
[5] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 31.
[6] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 9.
[7] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[8] ـ سورهٴ قيامت، آيات 22 و 23.
[9] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[10] ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 1.
[11] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 5.
[12] ـ ر.ك: مستدرك الوسائل، ج1، ص83.
[13] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 7.
[14] ـ سورهٴ نجم، آيات 29 و 30.
[15] ـ سورهٴ نجم، آيات 29 و 30.
[16] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 7.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[18] ـ بحارالأنوار، ج84، ص339.
[19] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 7.
[20] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[21] ـ ر.ك: هود، آيهٴ 6.