70/09/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 187
﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾﴿187﴾
مراد از «عزم الأمور» در نهج البلاغه
در آن آيهٴ قبل اين نكته مانده است كه كلمهٴ عزم، همان طوري كه متعدي استعمال شد لازم هم به كار رفت در سورهٴ 47 سورهاي كه به نام مبارك حضرت هست; سورهٴ 47 آيهٴ 21 اين است كه ﴿طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ اْلأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَكانَ خَيْرًا لَهُم﴾ آنجا عزم كه فعل لازم است يعني عَزَمَ يعني استحكم مطلب دوم كه باز مربوط به همان آيهٴ قبل است اين است كه آن «لا تجتمعُ عزيمةٌ و وليمةٌ»[1] كه در غرر و درر هست، در آخرين خطبهٴ نهجالبلاغه از خطبههاي 241 آنجا هم هست، چون 241 خطبه دارند بعد هم چند نامه، آخرين خطبهٴ حضرت همان خطبهٴ 241 است كه «يحث به أصحابه علي الجهاد» آنجا فرمود: «وَ اطْوُوا فُضُولَ الْخَوَاصِرِ، لاَ تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ» يعني مصمم شدن، با مرفه بودن جمع نميشود ولائم; همين وليمهها همين اطعامها و همين نشاطها و سرورهايي را كه به همراه دارد. فرمود شركت در وليمه با اهل عزيمه بودن جمع نميشود خلاصه.
اقسام ميثاق الهي
اما آيهاي كه در بحث امروز عنوان هست اين است كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم چند ميثاق را بازگو كرد، اين مطلب اول است يك ميثاق عام است كه از همه تعهد گرفت، نظير ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ﴾[2] و مانند آن، اينها جزء مواثيق عامه است كه انبيا و غير انبيا، علما و غير علما همه در اين ميثاق سهيماند قسم دوم ميثاقي است كه از خصوص علما گرفته اعم از انبيا و اوليا و علماي عادي، نظير همين آيه محل بحث. قسم سوم ميثاق اخصي است كه مربوط به خصوص انبياست كه در بعضي از نوبتهاي قبل اشاره شده ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسَي﴾[3] و مانند آن كه مخصوص انبيا(عليهم السلام) است كه آن ميثاق اخص است، دومي ميثاق خاص است اولي ميثاق عام.
دلالت آيه ﴿وَ اذ اخذالله ميثاق الذين اوتوا الکتاب﴾ بر ميثاق علما
آيه محل بحث ميثاق خاص است كه از علما تعهد گرفته ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ نه «أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» اين مخصوص يهوديها و مسيحيها نيست، مخصوص امتهاي قبلي هم نيست; كساني كه به آنها كتاب داده شد. آيه قبل كه فرمود: ﴿لَتُبْلَوُنَّ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ معلوم ميشود كه اين مربوط به يهوديها و مسيحيهاست كه فرمود: ﴿أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ اما اين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿أُوتُوا الْكِتاب﴾ اين مطلق است. پس شامل علماي اسلام هم ميشود چه اينكه شامل علماي يهود و نصاري هم خواهد شد نشانه اينكه كتاب، براي همه نازل شده است اين است كه خود كتاب كه مطلق است [و] شامل قرآن هم ميشود، قرآن براي همه نازل شده است كه ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذّكر لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[4] اينكه ذات اقدس الهي به پيغمبر(عليه آلاف التحية و الثناء) فرمود: ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذّكر لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ معلوم ميشود اين كتاب، هم براي پيامبر نازل شد هم براي همه مردم، كتابي است [كه] براي همه مردم نازل شد، البته گيرنده وحي خصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اما اين كتاب به همه داده شد، براي هدايت همه آمده است پس ميشود گفت كه ﴿أُوتُوا الْكِتابَ﴾ هم كتاب مطلق است، هم ﴿أُوتُوا الْكِتابَ﴾ شامل همه ميشود; منتها به قرينه اينكه ﴿لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ﴾ منظور علماست، زيرا افراد ديگر خودشان خبر ندارند تا براي ديگران تبيين كنند پس ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتاب﴾ يعني ميثاق را از علما گرفته است، از غير علما تعهد گرفت بر آنها واجب كرد كه ياد بگيرند فرمود: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾[5] به جاهل دستور سؤال داد بر او تعلم را واجب كرد ولي بر عالم تعليم را واجب كرده است.
وجوب تعليم عالمان نسبت به جاهلان
اين دو مطلب چون به خوبي از قرآن كريم استفاده ميشود كه تعلم بر جاهل واجب است و تعليم بر عالم لذا وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) يك اصلي را بيان كرد كه آن اصل مورد استناد نوع علماي خاصه و عامه است آن اصل اين است كه همان طوري كه تعلم بر جاهلان واجب است تعليم بر عالمان واجب قرطبي در تفسيرش نقل ميكند كه بعضيها از حديث صرفنظر كردند حالا طبق منعي كه شده بود از بعضي از مسئولين صدر اسلام كه منع كرده بودند عدهاي را از نقل حديث بعضي از علما از حديث صرفنظر كردند اين شخص از او سؤال كرد كه حدثني گفت من تعهدكردم كه حديث نگويم گفت يا تو حديث بگو يا من حديث بگويم اگر تو حديث نگفتي من ميگويم گفت تو بگو گفت عليبنابيطالباينچنينسلام الله عليه) فرموده است كه خداوند بر جاهلان تعلم را واجب نكرد مگر اينكه بر عالمان تعليم را لازم كرده است اين حديث در كافي هم هست البته اين حديث را كه منتها آنچه كه در كافي آمده يك بيان لطيفي هم او را همراهي ميكند فرمود: «لأن العلم قبل الجهل» هميشه علم قبل از جهل است اول جهل نبود بعد علم آنچه كه در جهان هست اول علم است بعد جهل ... اولين انساني هم كه خلق شده است عالم خلق شده است يعني وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) بود كه عالم بود خب فرمود: «لأن العلم قبل الجهل» اين بيان لطيف در كافي هست ولي اصل اين روايت را زمخشري در كشاف نقل كرده قرطبي در جامعش نقل كرده امام رازي در تفسيرش نقل كرده همه از حضرت اميراينچنينسلام الله عليه) نقل كردند كه خداوند بر جاهلان تعلم را واجب نكرد مگر اينكه بر عالمان تعليم را واجب كرده است اين تعهد الهي است و از مجموعهٴ اين آيه محل بحث با آيهٴ ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْر﴾ اين دو وظيفه به خوبي به دست ميآيد كه بر جاهلان تعلم واجب است و بر عالمان تعليم و كتمان كردن هم محرّم است براي عالم يعني عالم در جايي كه بايد علمش را ظاهر كند، جواب مطلبي را بدهد كه بر او واجب عيني باشد، كتمانش حرام است، اگر واجب كفايي بود و همه كتمان كردند، آنگاه همه معصيت كردند، خب.
پرسش:...
پاسخ: هر كسي جاهل است از اعلم خود بايد سؤال بكند اگر كسي جاهل است از عالم سؤال ميكند، عالم هم بعضي از مسائل را ميداند و بعضي از مسائل را نميداند، نسبت به آنچه نميداند جاهل است بايد از اعلم خود سؤال بكند تا برسد به معصومين(عليهم السلام).
چگونگي دلالت عبارت ﴿الذين اوتوا الکتاب﴾ بر ميثاق عالمان
﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ پس اين ﴿أُوتُوا الْكِتابَ﴾ چون «مِنْ قَبْلِكُم» آن را همراهي نكرده، قيدي نيامده و خود ﴿الْكِتابَ﴾ هم مطلق است و ﴿الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ شامل همهٴ علما ميشود، پس علماي اسلام هم مثل علماي مسيحيت و يهوديت مشمول اين اصلاند. گرچه صدر آيه به صورت غيبت ياد شده است; اما وسط آيه التفات از غيبت به خطاب است كه فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاس﴾ اين لام سوگند هست با آن نون تأكيد كه حتماً آن كتاب را براي مردم بايد بيان كنيد و اگر در بعضي از روايات به عنوان شأن نزول، براي اين مطلبي ذكر شده است كه بعضي از علماي يهود خصوصيت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را براي مردم كتمان كردند،[6] حتي اين ضمير ﴿لَتُبَيِّنُنَّهُ﴾ را به آن حضرت برگرداندند،[7] اينها از باب تطبيق است نه تفسير. حالا چند شأن نزول براي اين كريمه ذكر شده است، همه اينها ميتواند مصداق باشد، هيچ كدام آيه را منحصر بر خود نخواهد كرد.
پس ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾ «لَتُبَيِّنُنَّ» آن كتاب را ﴿لِلنّاسِ﴾، ﴿وَ لا تَكْتُمُونَهُ﴾ اينجا ديگر نهي نيست، نفي است; بيان بكنيد در حالي كه كتمان نميكنيد كه حالي است تقريباً مؤكد، كه تثبيت ميكند و تأكيد ميكند آن تبيين را ﴿لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ﴾ در حالي كه هيچ چيز را كتمان نميكنيد، همه آنچه را كه بايد بيان كنيد بيان ميكنيد اين تعهد خاص كه از علما گرفته شد اما آنها در مقابل اين تعهد چه كردهاند ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ اين ضمير مفعول ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به آن ميثاق برميگردد كه اينها اين تعهد را پشت سر گذاشتند ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ بعد در مقابلش چه دريافت كردهاند و در اين معامله خسارت ديدهاند، آن دو مطلبي است كه جداگانه بايد بحث بشود.
مراد از ﴿فنبذهوه وراء ظهورهم﴾
اينكه فرمود: ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ اخبار است البته يعني ما تعهد گرفتيم، اينها اين تعهد را پشت سر گذاشتند. به تعهد عمل نكردن چند گونه است: يك وقت ميگويند نقض عهد كردند، نكث عهد كردند و مانند آن; يك وقت ميگويند اين را ترك كرده است; يك وقت ميگويند اين را پشت سر انداختند، همه اينها آن نقض را ميرساند; اما وقتي گفته بشود ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ اين خيلي آكد است، خود اصل «نْبِذْ» يعني پرت كردن، به دور انداختن ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[8] يا ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾[9] «نَبذ» يعني انداختن ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواء﴾[10] يعني اگر ديدي آنها دارند خلاف ميكنند، اين تعهدات را به سوي آنها پرت كن; اما پشت سر پرت كردن تأكيدي است در آن بياعتنايي، اصل «نْبِذْ» يك بيحرمتي را به همراه دارد يعني عهد خدا را به دور انداختن; اما وقتي بگويند ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ يعني به جايي انداختند كه اصلاً مورد توجه اينها نيست، در مقابل نصبالعين قرار دادن، گفتند اگر «فجعله نُصْبَ عينه» يعني اين را منصوب كرد در برابر چشمان خود قرار داد. خب، اين را كه ميگويند نُصب العين قرار بدهيد نه يعني واقعاً مثل تابلو در برابرتان باشد، اينكه نيست. يعني شدت احترام و اعتنا داشته باشيد كه گويا هميشه اين را ميبينيد نبذ وراء ظهور طوري است كه گويا هرگز او را نميبيند در مقابل نُصبالعين قرار دادن اين گروه نه اينكه كتاب را «نَبِذْ» كردند آن عهد را «نَبِذْ» كردند كتاب را ميخواندند و آن تعهدي هم كه خدا در آن كتاب حالا يا تورات است يا انجيل است يا قرآن است، آن تعهد را هم ميخواندند، عالماً عامداً آن عهد را نقض كردند و پشت سر انداختند نه اينكه فراموششان شده.
کتمان اهل کتاب و نقض ميثاق الهي
در چند قسمت از قرآن كريم، بخشي مربوط به همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بود كه قبلاً گذشت بخشي هم مربوط به سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه قبلاً باز بيان شد از نقض اينها و نبذ اينها و كارشكني اينها ياد شده است به عنوان عالماً عامداً كه اين كار را كردند آيهٴ هفتاد و 71 اين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه بحث شد قبلاً اين بود ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ٭ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون﴾، پس اين ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ نه يعني كتاب را، خب كتاب را ميخواندند عالماً و عامداً آن عهد را نقض كردند، چه اينكه در بخشهاي ديگر باز مسئله نقض اينها به صورتهاي گوناگون بيان شده اصل اينكه نقض يك امر جامعي است، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» به عنوان يك اصل كلي آمده: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ ٭ إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾.[11] خب، آنها كه احكام الهي و حكم الهي را بعد از اينكه ذات اقدس الهي براي مردم بيان كرده و اين علما دريافت كردند، كتمان بكنند; براي مردم بازگو نكنند اين اطلاق شامل علماي اسلامي و علماي اهل كتاب خواهد شد چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 174 هم باز باطلاقه همه اين اقسام ياد شده را شامل ميشود ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ اين آيه هم مطلق است، علماي هر صنفي از اصناف سهگانه را شامل ميشود; اما اينكه اينها عالماً عامداً، عهد الهي را پشت سر گذاشتند، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مطرح شد، آيهٴ صد فرمود: ﴿أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ﴾ اينها هر وقت تعهدي كردند گروهي از اينها اين را پشت سر ميگذارند خواه تعهدي كه با يكديگر داريد خواه تعهدي كه با الله دارند اينها نبذ عهد ميكنند، همان طوري كه نقض عهد ميكنند نبذ عهد هم ميكنند ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ اينها آنچنان پشت سر مياندازند كه هرگز او را نبينند در آيهٴ 101 همان سورهٴ «بقره» اينچنين است، بعد از اينكه فرمود اين عهد را نبذ كردند فرمود: ﴿وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِم﴾ اينجا «نبذ» پيداست كه به خود كتاب خورده، آيهٴ قبل «نبذ» به عهد خورده.
تبيين مرجع ضمير ﴿فنبذوه﴾
اينكه در آيهٴ محل بحث، عدهاي ضمير ﴿فَنَبَذُوه﴾ را به عهد زدند و عدهاي به كتاب،[12] براي اينكه در قرآن كريم هر دو قسمش نمونه دارد يعني آيهٴ صد اين است كه ﴿أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ كه اين «نبذ» به عهد برميگردد كه عهد را نبذ كردند; به دور انداختند. آيهٴ بعدي آيهٴ 101 اين است كه ﴿وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ خب، گرچه شايد انسب اين باشد كه اين ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ ضمير مفعول به عهد برگردد ولي آن گروهي از اهل تفسير كه اين ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را ضمير را هم به كتاب دادند يعني اينها مأمور بودند كه كتاب الهي را تبيين كنند و كتمان نكردند> كتمان كردند ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ مثل اينكه «فكتموه»> ارجاع ضمير ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ ضمير مفعول> به كتاب در قرآن سابقه دارد> آيه 101 سورهٴ «بقره» و بعيد هم نيست> چون كتاب به اين ضمير نزديك«تر از ميثاق است ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ﴾ اين كلمه كتاب كه مرجع دو تا ضمير قبلي است> مرجع ضمير بعدي هم باشد اين وحدت سياق محفوظ است يكي اين نكته نكته دوم آنكه اين ﴿الْكِتابَ﴾ نزديكتر است تا آن ﴿ميثاقَ﴾، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ﴾ آن كتاب را ﴿وَ لا تَكْتُمُونَهُ﴾ آن كتاب را ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ آن كتاب را، حالا اگر ضمير به كتاب برگردد مرجع ضمير نزديك است و اگر به ميثاق برگردد، مقداري دور است. البته آن گونهاي كه زمخشري و همفكرانشان معنا كردند كه ضمير را به عهد و ميثاق برگردادند،[13] آن هم قابل توجيه است ولي اينچنين نيست كه منحصر باشد يعني الا و لابد، ضمير ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ بايد به ميثاق برگردد، چون آن ميثاق در همان كتاب آمده خيلي از احكام الهي در همان كتاب آمده اينها اين كتاب را پشت سر گذاشتند. پس هم ميشود ضمير ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را به ميثاق برگرداند هم روي اين دو مزيتي كه هست ضمير به كتاب برگردد يكي وحدت مرجع اين سه ضمير كه ﴿لِتُبَيِّنُنَّهُ﴾، ﴿وَ لا تَكْتُمُونَهُ﴾، ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ هر سه ضمير مفعول به يك جا برگردد، يكي اينكه اين ﴿الْكِتابَ﴾ هم نزديكتر است به اين ضمير تا ﴿ميثاقَ﴾ اين دو تا و در قرآن هم البته هر دو قسم سابقه دارد هم نبذ عهد و هم نبذ كتاب.
خب اينكه فرمود: ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ يعني عالماً عامداً اين را كردند، نه اينكه كتاب را ترك كردند كتاب را ميخواندند ولي مطلبش را عالماً عامداً كتمان ميكردند؟ نظير آيهٴ 44 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ﴾ خب، در آن كتاب حالا چه قرآن چه تورات چه انجيل، وظيفه همه مشخص شده است وظيفه ديگران كه مشخص نشده كه خصوص ديگران بيان شده باشد، وظيفه همه مشخص شده است ﴿أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ﴾ با اينكه در كتاب الهي همه اينها مشخص شده است. پس ضمير، ميتواند به هر دو برگردد، چون هر دو هم در قرآن نمونه دارد.
جامعيت نقض کتاب بر نقض حکم الهي
مطلب بعدي آن است كه گاهي سخن از عهد نيست سخن از كتاب است كه جامع عهد است و احكام و حكم ديگر. گاهي سخن از اصل دين است و اصل ذات اقدس الهي است، چه اينكه در سورهٴ «هود» آمده; منتها آن خطاب به مشركين است ديگر، خطاب به اهل كتاب نيست. قوم شعيب به شعيب گفتند: ﴿يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقُولُ وَ إِنّا لَنَراكَ فينا ضَعيفًا وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ﴾; به شعيب(سلام الله عليه) گفتند اگر قوم و خويش و فاميلانت نبود ما تو را طرد ميكرديم شعيب در جواب فرمود: ﴿يا قَوْمِ أَ رَهْطي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا﴾;[14] شما الله را رها كرديد پشت سر انداختيد، اصلاً به او اعتنا نميكنيد، آن وقت سخن از قوم و قبيله مطرح ميكنيد. خب، آن «اتخاذ الله ورائهم ظهريا» بدتر از «اتخاذ كتاب الله و نبذه وراء ظهره» هست و «نبذ كتاب الله وراء ظهره» بدتر از نبذ عهد است، چون عهد حكمي از احكام كتاب است.
عواقب نقض ميثاق الهي در قيامت
مطلب ديگر آنكه شايد همين گروهي كه كتاب الهي را پشت سر گذاشتهاند در قيامت مبتلا بشوند كه نامه اعمالشان را پشت سر بگيرند، اين تجسم همان كار باشد. آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انشقاق» آمده است آيهٴ ده به بعد ﴿وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ ٭ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُورًا ٭ وَ يَصْلي سَعيرًا﴾ شايد اين محصول همان عمل زشت اينها باشد، آن كه كتاب الهي را پشت سر گذاشت يعني بياعتنايي كرد و عمل نكرد، نامه اعمال را هم بايد از پشت سر بگيرد و مقدورش نيست حالا در كيفيت گرفتن نامه اعمال، من وراء ظهر وجوهي گفته شد كه دستش چگونه بايد پشت سر برسد، موظف است كه بگيرد و نميتواند; به سختي بايد بگيرد. خب، شايد اين نتيجه همان كار باشد به هر حال فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ حالا آنها كه تعهد الهي را كه حكمي از احكام كتاب است يا اصل كتاب الهي را پشت سر گذاشتند، عالماً عامداً بياعتنايي كردند در مقابل چيزي را دريافت كردند فرمود آنها هر چه را در مقابل اين نبذ عهد يا نبذ كتاب خدا دريافت بكنند كم است ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ اين ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ نمونههايش هم قبلاً گذشت، منظور اين نيست كه يك بهاي كمي نصيب اينها شده كه حالا اگر بهاي زيادي به اينها ميدادند اينها مغبون نبودند نه، اگر همه دنيا را هم به اينها ميدادند باز اينها مغبون بودند و ضرر كردند، كل دنيا كم است، نه دنياي هر كسي كم است عمرش هشتاد سال است يا صد سال بهرهٴ هر شخصي اندك است، بهرهٴ مجموع هم كم است، چون وقتي حساب شخص باشد انسان ميتواند بگويد حالا اين شخص بهره كمي برده يا عمر كوتاهي داشته; اما اصل دنيا ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي اْلآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ﴾[15] يعني وقتي دنيا را شما در قبال آخرت ميسنجيد، ميبينيد يك متاع كمي بيش نيست، اين تنوينش تنوين تحقير است ديگر. خب، اصل دنيا نه اينكه حالا دنياي زيد يا دنياي عمرو، كل مجموعه حيات دنيا نسبت به آخرت، جز متاع اندك چيز ديگري نيست ﴿قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ﴾[16] ولو براي هر كه هم باشد خب، پس اگر كسي كل دنيا را هم بگيرد و حكم الهي را پشت سر بگذارد، ثمن قليل را گرفته است، نه اينكه حالا ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ به آن سران ستم، به مشايخ سوء كم دادند نه، اگر كل دنيا را هم ميدادند كم بود ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾ بد اشترايي نصيبشان شده است، براي اينكه متاع قليلي كه بهره ظاهري دارد، اين را گرفتند [و] آن متاع جاوداني كه هم سود ظاهري دارد، هم سود باطني او را رها كردند.
«و الحمد لله رب العالمين»