درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 185

 

﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُور﴾﴿185﴾

 

خلاصه مباحث گذشته و وجودي بودن موت

اين كريمه كه مشتمل بر چهار قسمت بود، بخش اعظم بحثهايي كه مربوط به سه بخش قبلي است تمام شد؛ منتها

گاهي اين سؤال مطرح است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ موت يك امر وجودي است يا عدمي. موت از آن جهت كه انتقال از نشئه به نشئه ديگر، است در حقيقت هجرت است، يك امر وجودي است، لذا قابل ذوق هم است يعني قابل چشيدن هم است، قابل ادراك است. ما از آن جهت كه كسي از حضور ما رخت برمي‌بندد، خيال مي‌كنيم مرگ يك امر عدمي است ولي برزخيان كه مي‌بينند كسي بر جمع اينها افزوده شد و به ديار اينها رفت، مرگ را يك ميلاد مي‌دانند در حقيقت چون مرگ هجرت است و انتقال از عالمي به عالم ديگر است، وقتي منقول عنه را انسان مي‌بيند، مي‌بيند در فضاي منقول عنه يك امر عدمي تلقي مي‌شود. وقتي منقول اليه را مي‌بيند، مي‌بيند در محور منقول اليه يك امر وجودي حاصل شده است. ولي روح موت، همان هجرت است و انتقال است كه امر وجودي است، لذا قابل ذوق هم هست ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ و اين هم كه فرمود ﴿أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ﴾[1] اين هم نشانه امر وجودي است ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾[2] نشانه امر وجودي است و مانند آن و اما در قسمت دوم كه فرمود: ﴿وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُم﴾ اين هم در تشريح بخش دوم بحث روشن شد كه گرچه در دنيا گوشه‌اي از اجر، داده مي‌شود ولي توفيه اجر و وفاي اجر و مرحله كمال اجر در آخرت است كه فرمود: ﴿ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ اْلأَوْفي﴾[3] .

دنيا، متاع غرور

اما قسمت چهارم بحث اين بود كه ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُور﴾ اين تعبير، در آيات قبل هم چه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» تا حدودي گذشت؛ منتها بار موعظتي كه اين جمله دارد، تكرارش «هو المسلک» است که «ما كرَّرْتَه يتضوَّع»[4] چون هر مشكلي كه هست، در اثر به دام دنيا افتادن هست و هر نجاتي كه هست در اثر رهايي از دنياست. اگر كسي واقعاً نفس را بشناسد، دنيا را بشناسد، شيطان را بشناسد و همه اينها را در بركت ذات اقدس الهي بشناسد، اين فوز عظيمي برده است. قسمت مهم مشكلات ما اين است كه ما اين دنيا را نمي‌شناسيم. حالا دربارهٴ دنيا، امام رازي در تفسير كبيرش ذيل همين جمله، بعد از اينكه زشتيهاي دنيا را ذكر كرد چند وجه از زشتيهاي دنيا را ذكر كرد گفت كه «وصفها اميرالموْمنين علي‌بن‌ابي‌طالب» (عليه السلام) دنيا طوري است كه «ليّنٌ مسُّها قاتلٌ سُّمها»[5] ؛ اين مثل حيه‌اي است، مثل ماري است كه پشت نرمي دارد و همين نرم و نعومت، كشنده است يعني بدن سمي مار نرم است، همين نرمي قاتل است: «ليّنٌ مسُّها قاتلٌ سُّمها». در نهج‌البلاغه فرمود مَثل دنيا، مثل حيه است كه «لينٌ مسُّها والسَّمُّ الناقعُ في جَوفِها»[6] يعني بيرونش نرم است، درونش سم است كه با «حُفَّتِ النّارُ بالشَّهَواتِ»[7] هماهنگ مي‌شود. خب، اينكه فرمود دنيا، غرور است در آيات ديگر حصر شده است نظير اين آيه، در بخشي از آيات هم به عنوان يك وصف ثبوتي براي دنيا ذكر شد كه دنيا دارالغرور است. اما در اينجا فرمود دنيا جز فريب چيز ديگر نيست. خب، اولاً اين دنيا كه فريب است منظور چيست و فريب بودن آن چيست. در قرآن كريم نوعاً دنيا به عنوان متاع غرور مشخص شد حالا يا با حصر يا بدون حصر يا اينكه ﴿فلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾[8] يك چنين تعبيري آمده يا اينكه نه ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُور﴾ كه حصر است.

تحقير و مذمت دنيا در نهج البلاغه

در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه تقريباً شرح اين آيات است، احاديثي كه از آن حضرت رسيده است چند قسمت است: يك قسمت، در مذمت دنياست كه اين بخش عظيمي از فرمايشات حضرت را به عهده دارد كه در نوبتهاي قبل هم بخشهاي قابل توجهي از فرمايشات حضرت خوانده شد و بيان شد كه هيچ كسي مثل خود حضرت علي(سلام الله عليه) آبروي دنيا را نبرد يعني هيچ كسي دنيا را اين‌طور مفتضح نكرد، پرده‌برداري نكرد. دنيا را حضرت به عنوان «غرّارَةٌ ضرّارَةٌ»[9] و امثال ذلك معرفي كرد «تََغُرُّ و تَضُرُّ و تَمُرُّ»[10] با اين عبارتهاي فصيح و بليغش وصف كرد كه او اهل خدعه است، اهل ضرر است، اهل فريب است، زودگذر است، نيش مي‌زند و زود مي‌گذرد «تََغُرُّ و تَضُرُّ و تَمُرُّ»؛ «غرّارَةٌ ضرّارَةٌ» نه تنها ضار است، بلكه ضرّار است، نه تنها غرور است، بلكه غرّار است و مانند آن، اينها را مشخص فرمود. بعد هم فرمود پرهيز دنيا مهر بهشت است «طلاقُ الدّنيا مهرُ الجنة»[11] ؛ هيچ كسي به بهشت نمي‌رود، مگر اينكه دنيا را طلاق بدهد كه «طلاقُ الدّنيا مهرُ الجنة» و گاهي هم در وصف دنيا مي‌فرمايد كه به عنوان تحقير و سرزنش كه تو مطلّقه بزرگاني، آنها كه اهل معرفت‌اند تو را طلاق دادند. در كتاب شريف غرر و درر، حضرت با بيانات گوناگون مسئله دنيا را تحقير كرد. در نهج‌البلاغه هم عبارتهاي فراواني است كه در مذمت دنياست، خواه در نامه‌ها، خواه در خطبه‌ها، خواه در كلمات قصار.

تبيين دنياي ممدوح و مذموم

اما عمده آن است كه دنيا چيست كه بد است، به واقع آدم تا دنيا را نشناسد اين همه مذمتهايي كه دربارهٴ اين دنيا شده است، مصون نمي‌ماند. دنيا يعني زمين، دنيا يعني آسمان، دنيا يعني دريا و صحرا، دنيا يعني درختها و ستاره‌ها اينها دنياست، اينها كه همه آيات الهي است مخلوقات حق‌اند، مسبح حق‌اند، اينها كار بدي نكردند ذات اقدس الهي اينها را آفريد، اينها آيات الهي‌اند در نشان دادن قدرت حق كوتاهي نكردند، در تسبيح حق كوتاهي نكردند ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْض﴾[12] ، ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه﴾[13] كجاي اينها نقص دارد. پس دنيا كه آيات الهي است، مخلوق الهي است، مسبحات حق‌اند، اهل ركوع و سجودند و تمام موجودات دنيا هر كدامشان هر خدمتي كه از آنها برآمد خالصاً انجام دادند، در طبق اخلاص گذاشتند به ديگران دادند. اين تنها درخت نيست كه وقتي ميوه مي‌دهد ميوه‌اش را دو دستي در شاخه به باغبان و رهگذر نشان مي‌دهد، اين‌طور نيست كه فقط درخت باشد كه ميوه‌اش را بيرون آورده نه درون، همه موجودات ميوه‌هايشان را نشان مي‌دهند؛ منتها بعضي از ميوه‌ها جايشان مشخص است، مثل معادن كه بايد در دل كوه باشد وگرنه هر موجودي هر ثمري كه دارد مثل درخت، ميوه‌اش را در طبق اخلاص گذاشته، نزديك‌ترين جا براي رهگذر و عابر، همان لبهٴ اين شاخه است، اين ميوه‌ها را آنجا گذاشته و در اختيار همه گذاشته. روي اين ميوه هم به باغبان است و به عابر، آن سر ميوه كه شيرين‌تر از آن دمش است به طرف عابر است. همه موجودات اين كار را مي‌كنند، نه تنها درخت.

خب، پس اينها از آن جهت كه مخلوق الهي‌اند آيات الهي‌اند و ذات اقدس الهي در وصف اينها هم آيات فراوان نازل كرده كه اينها مسبحات حق‌اند، اينها كه نمي‌توانند دنيا باشند، اينها كه بد نيست. مي‌ماند آن عناوين اعتباري كه افراد، آن عناوين اعتباري را حيازت مي‌كنند، آنجا كه سخن از من و ما در مي‌آيد كم‌كم زمينه دنياست كه اين براي من است، من بيشتر دارم ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا﴾[14] هر كسي در حيطه كارش هرچه هست، اگر كاسب بازار است كه مي‌گويد: ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا﴾ اگر روحاني حوزه است كه مي‌گويد من كتابهايم بيشتر است، شاگردانم بيشترند، آثار علمي‌ام بيشتر است يا اگر مرجع تقليد است مي‌گويد من رساله‌ام بيشتر چاپ شده، مقلدينم بيشترند وجوه به من بيشتر مي‌رسد، من شهريه بيشتري مي‌دهم، اينهاست. خب، اين من و ما كه به تكاثر برمي‌گردد، اين مي‌شود دنيا و اين جز، غرور و نيرنگ چيز ديگر نيست و اين جز «الْحَيَّة» كه «لَيِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا»[15] چيز ديگر نيست.

راه‌هاي توصيف دنيا

شاهد بر اين جمع‌بندي كه منظور از دنيا، آسمان، زمين، اين موجودات طبيعي نيستند، اين است كه ذات اقدس الهي دنيا را معرفي مي‌كند، براي دنيا مثل ذكر مي‌كند. تعريف، گاهي به حد تام است و ناقص، گاهي هم به رسم تام است و ناقص، اين اقسام چهارگانه حدين و رسمين معروف است، گاهي هم تعريف بالمثل است. تعريف بالمثل در منطق جاي روشني ندارد، تعريف همان حد تام و ناقص وصف تام و ناقص كه بالأخره يك راه وجودي را طي مي‌كند يا به ذات و ماهيت مي‌رسد؛ اما تعريف بالمثل كه پنجمين قسم است، اين در بخشهاي خطابي و غير خطابي كمك مي‌كند. مثلاً مي‌گويند روح را اگر خواستيد بشناسيد روح، در بدن مثل صاحب كشتي نسبت به كشتي است، رّبان است نسبت به سفينه، سلطان است نسبت به مدينه، اين معرفي بالمثل است نه معرفي بالحدين يا بالرسمين ولي در شناخت خطابه‌اي خيلي نقش دارد. ذات اقدس الهي دنيا را معرفي مي‌كند كه دنيا چيست. اينكه فرمود دنيا، متاع غرور است يا جز فريب و نيرنگ چيز ديگر نيست دنيا را معرفي مي‌كند، ما ببينيم اين معرفي دنيا ما را به كجا مي‌رساند.

 

تمثيل‌هايي در متاع غرور بودن دنيا

يكي در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هست كه وضع دنيا را تشريح مي‌كند، آيه 24 سورهٴ «يونس» است، مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ جريان دنيا و زرق و برق دنيا كه پايانش يك خزاني دارد اين است ﴿كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ﴾؛ مثل اينكه باراني اول ببارد ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْض﴾؛ گياهان زمين آن بذرها و زمينه‌هاي آماده براي گياه شدن با اين باران آسماني مخلوط بشود، آن نبات و روييدنيها حالا ﴿مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ اْلأَنْعامُ﴾؛ خواه سبزيها و روييدنيهايي باشد كه خوراك انسان است يا خوراك اعم از انسان و حيوان ﴿حَتّي إِذا أَخَذَتِ اْلأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهارًا فَجَعَلْناها حَصيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[16] ؛ اول باران آمد، زمينه را آماده كرد، زمين را آماده كرد، اين زمين سرسبز شد خرم شد بارور شد، به ثمر رسيد و عده‌اي خيال كردند كه از اين سرزمين سرسبز بهره‌اي مي‌برند، دفعتاً دستور الهي مي‌رسد، اينها پژمرده مي‌شوند، درو مي‌شوند [و] به صورت كاه درمي‌آيد امثال ذلك يعني اول سرسبز است و خرم، بعد هم پژمرده، دنيا اين است. خب، مشابه اين تفسير و تعبير كه در سورهٴ «يونس» بود، در سورهٴ مباركهٴ «كهف» هم است. آيهٴ 45 سورهٴ «كهف» اين است ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْض﴾ وقتي كه گياهان و زمين، با اين باران مخلوط شدند و سرسبز و خرم شدند ﴿فَأَصْبَحَ هَشيمًا﴾؛ هشيم شدند «هشيم» فعيل به معناي مفعول است يعني «مهشوم»، مهشوم يعني مقطوع، هاشم كه از اجداد رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هاشم گفتند براي اينكه اين گوشتها را قطعه قطعه مي‌كرد و برش مي‌كرد و مي‌بريد مثلاً براي طيور مي‌گذاشت. هاشم يعني قاطع، «هشيم» به معناي مهشوم يعني مقطوع ﴿فَأَصْبَحَ هَشيمًا﴾ اين گياهان سرسبز و خرم و ساقه‌هاي خوب، حالا به صورت كاه شكسته درآمده، مهشوم شده ـ فرمود ﴿كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِر﴾[17] ـ ﴿فَأَصْبَحَ هَشيمًا تَذْرُوهُ الرِّياحُ﴾؛ بادها اين وقتي كاه خشك شد و شكست، او را به هر طرف كه بخواهند مي‌برند ﴿وَ كانَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ مُقْتَدِرًا﴾.

تفکيک دنيا از عناوين اعتباري و تعلّقات آن در قرآن

خب اين دو تعريفي كه ذات اقدس الهي از دنيا كرده است آيا دنيا را به خود دنيا معرفي كرد، اينها كه خودشان دنيا هستند كه. فرمود دنيا مثل آن است كه باران بيايد جايي را سرسبز و خرم و باطراوت بكند بعد به صورت كاه پژمرده در بيايد خب، اينها كه خودش دنياست، باران كه مي‌آيد جزء دنياست، باغ كه سبز مي‌شود جزء دنياست، بعد هم كه پاييز مي‌شود كاه مي‌شود دنياست. شما دنيا را داريد به دنيا معرفي مي‌كنيد، پس دنيا چه شد؟ اينكه فرموديد دنيا مثل اين است كه خب دنيا همين است ديگر، بهار باران مي‌آيد بعد پاييز هم خزان است و كاه خشكيده است و ﴿تَذْرُوهُ الرِّياحُ﴾[18] اين تمثيل شيء به نفس شد كه، اين چيست جريان. معلوم مي‌شود دنيا اين نيست، دنيا باران نيست، دنيا آب نيست، دنيا باغ نيست، دنيا سرسبز شدن نيست، اينها دنيا نيست. دنيا يك چيز ديگري است كه اگر كسي خواست دنيا را با مثل و تشبيه معرفي كند، مي‌گويد دنيا مثل اين است كه اول يك سرسبزي دارد، بعد هم به صورت كاه خشك درمي‌آيد، پس معلوم مي‌شود دنيا چيز ديگر است. قهراً براساس اين بيان، دنيا مي‌شود همان زرق و برق يعني يك عده كه فريب اين دنيا را مي‌خورند، اوايل يک زرق و برقي دارد، بعد هم دوران فرتوتي و كاه شدن دارد، همه زرق و برقها اين‌طور است، همه پست و مقامها اين‌طور است، همه تكاثرها اين‌طور است، همه من و ماها اين‌طور است. شما آن بزرگترين شخصيتهاي علمي كه حالا محل ابتلاي ماهاست در حوزه‌ها اين است، وقتي آخرهاي عمرشان را مي‌بينيد، مي‌بينيد نگرا‌ن‌اند، خائف‌اند كه اين كارهايي كه ما كرديم آيا مرضي حق بود يا نبود، خود را مي‌خواستيم يا دين را مي‌خواستيم، بالأخره نگران‌اند. در عين حال كه اين كارها بايد بشود؛ اما اين من و ما مي‌شود دنيا، اين براي من است، من بايد اين كار را بكنم نه او، او مي‌گويد من بايد اين كار را بكنم نه او و امثال ذلك. اين تعلقات مي‌شود دنيا، اين تعقلها را اگر كسي بخواهد معرفي كند، مي‌فرمايد اول يك دوران سرسبزي و خرمي دارد، بعد هم مي‌شود هشيم. پس دنيا هيچ كدام از اينها نيست به چند دليل: يكي اينكه ذات اقدس الهي دنيا را خيلي به مذمت و زشتي ياد كرده، چه اينكه ولي الله هم اين كار را كرده و آسمان و زمين اينها آيات الهي‌اند مسبح‌اند، در كارشان هيچ نقصي ندارند، پس اينها نيست؛ دوم اينكه وقتي خداوند دنيا را معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد دنيا مثل اين است كه باراني بيايد و يك جا سرسبز و خرم و باطراوت بشود و بعد به صورت كاه پژمرده در بيايد[19] . خب، اينكه خودش جزء دنيا به حساب مي‌آيد كه، معلوم مي‌شود دنيا آب و خاك و زمين و اينها نيست. چطور زمين اگر به دست مظلوم باشد بد نيست، به دست ظالم باشد بد است. اين معلوم مي‌شود به دست اين و آن باشد مي‌شود دنيا.

 

تفکيک حقيقت دنيا از عناوين اعتباري آن در نهج البلاغه

شاهد سوم و دليل سوم بر اينكه منظور از دنيا، اين نظام طبيعت نيست، گرچه اين حيات دنياست در مقابل حيات آخرت. اما دنياي غرّارهٴ، ضرّاره[20] اين نيست. يك كسي در حضور حضرت امير(سلام الله عليه) به دنيا بد گفت، حضرت فرمود تو نسبت به دنيا بد كردي، او كه نسبت به تو بد نكرد، تو مجرمي نه او «أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أم هي المُتَجَرِّمَةُ عليک»[21] ؛ تو مجرمي نسبت به دنيا كه بد گفتي يا او مجرم بود، او اصلاً دروغ نمي‌گويد، او اصلاً خيانت نمي‌كند، او اصلاً فريب نمي‌دهد، او اصلاً خدعه ندارد، او اصلاً ضرر ندارد. او هر چه هست به شما گزارش مي‌دهد، او كجا خلاف گفته، او اگر به شما دوران سرسبزي را نشان داد بيمارستان و گورستان را هم نشان داد، اگر جواني را نشان داد دوران فرتوتي و پيري عده‌اي را هم به شما نشان داد. وقتي كه از محل كار به محل زندگي رفت و آمد مي‌كنيد هر چه از چشمتان مي‌گذرد همه درسهاي دنياست ديگر، او چيزي را پنهان نكرده كه. مرده را بردند دفن كردند ولي قبرستان را كه دفن نكردند كه، اين قبرستان در دست دنياست. بيمار را بردند در بيمارستان بستري كردند ولي بيمارستان را كه ديگر بستري نكردند كه، اين بيمارستان در دست دنياست. بيمارستان را به دست گرفته، گورستان را روي دست گرفته، مشكلات را روي دست گرفته، همين‌طور دارد نشان مي‌دهد. پس او چيزي را پنهان نكرده، وقتي چيزي را پنهان نكرده هيچ دروغ نگفته، لذا حضرت به كسي كه در حضور او به دنيا بد گفت، فرمود: «أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا»[22] ؛ ‌اي كسي كه دنيا را داري بد مي‌گويي، تو فريب خوردي او تو را فريب نداد و اگر محكمه‌اي بشود، او مي‌تواند ادعاي شرف بكند، تو مجرمي نه اينكه او. حالا اين شواهد را از نهج‌البلاغه بخوانيم تا اگر فرصت شد از آن غرر و درر هم مقداري از كلمات نوراني حضرت خوانده بشود.

تفاوت حيات دنيا و عناوين و تعلّقات اعتباري آن

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب، دنيا را خداوند در سورهٴ «يونس» و «كهف» معرفي كرد. دنيا را به چه معرفي كرد، دنيا را به خود دنيا معرفي كرد، حيات دنيا را به حيات دنيا معرفي كرد. اينكه مي‌شود اتحاد مثال و ممثل كه، اتحاد معرِف و معرَف كه. شما بگوييد مَثل دنيا مِثل اين است كه آسماني باشد زميني باشد شبي باشد روزي باشد خب، دنيا همين است ديگر، مثل دنيا نيست كه، مثل دنيا كه اين نيست، اينكه خود دنيا شد ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾[23] يک وقت انسان مي‌گويد َمثَل به معناي وصف است يک وقت نه، به معني تعريف است، فرمود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾؛ به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه مثل دنيا را براي اينها بازگو كن، مثل دنيا را براي اينها تشريح كن. مثل دنيا مثل اين است كه باراني بيايد جايي را سرسبز بكند بعد هم بشود پاييز و خزان و كاه قطع شده[24] . خب، اينكه خود دنياست، معلوم مي‌شود دنيا چيز ديگري است كه مذمت شده است.

پرسش:...

پاسخ: همين حيات دنياست، حيات دنيا بد نيست، لذا فرمود متجر اولياي الهي است[25] . پس شما به اين عالم بد نگوييد. اين عالم، سراسر حق است، آيات الهي است، مسبح حق است، هر كس به هر جا رسيد به وسيله تلاش و كوشش در اين دنيا رسيد، اگر اين دنيا نبود و جهاد اصغر و اكبر نبود اولياي الهي تجارت نمي‌كردند، متجر اولياي الهي است. پس اين محدوده، اين فضايي كه انسان دارد در او زندگي مي‌كند، اين آسمان و زمين اين باغ و راغ اينها بسيار چيز خوبي است.

پرسش:...

پاسخ: در همين دنياست ديگر يعني با من و ما جنگيدن، با آن دنياي قدّار غرور جنگيدن، ميدان جنگش در حيات دنياست يعني انساني كه زير آسمان زندگي مي‌كند، روي زمين زندگي مي‌كند، با اين تعلقات سر و كار دارد با اين تعلقات بجنگد مي‌شود فاتح، اين تعلقات «غدّارة غرّارة»[26] نه آسمان و زمين، نه زندگي روي فرش، نه زندگي در زير سقف و مانند آن.

بيان اميرالمؤمنان(عليه السلام) در مذمت دنيا

رواياتي كه در مذمت دنياست در نهج‌البلاغه خيلي است، در غرو درر بيش از سيصد مورد است كه حتماً ملاحظه مي‌فرماييد، كه در جلد هفتم غرر و درر خودش يك كتاب، يك جلد كتاب به حساب مي‌آيد، گرچه فهرست مجلدات شش‌گانه قبلي است ولي خودش يك جلد كتاب است. در نهج‌البلاغه تعبيراتي كه نظير شمارهٴ 415 از كلمات قصار حضرت كه فرمود دنيا «تَغُرُّ و تَضُرُّ و تَمُرُّ» و ذات اقدس الهي اين را ثواب اولياي خود قرار نداد، عقابي براي اعداي خود قرار نداد و اهل دنيا، زود اين مرحله را طي مي‌كنند و سپري مي‌شود. در بخشهاي ديگر هم باز در ساير كلمات حضرت، وقتي دنيا را مشخص كرد و معرفي كرد به همين سبك اينكه مثل دنيا، نظير آن شماره 119 همين كلمات قصار «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ!»؛ آن آدم مغرور به طرف دنيا مايل است، نه آدم عاقل و لبيب. خواندن اينها حالا چون وقت تنگ است اين را نمي‌خوانيم، آن دليل ديگر كه مشخص مي‌كند كه دنيا چيست آن را مي‌خوانيم. يا در خطبهٴ 230 آمده است «فَعَلَيْكُمْ بِالْجِدِّ وَ الْاِجْتِهَادِ، وَ التَّأَهُّبِ و الْاِسْتِعْدَادِ، وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ. وَ لاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ» و بعد فرمود: «فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ، مُعْطِيَةٌ مَنُوعة» و امثال ذلك. اين‌گونه از تعبير، فراوان هست، چه در خطبه‌ها و چه در نامه‌ها و چه در كلمات قصار، اينها را نخوانيم. عمده آن جمع‌بندي است كه حضرت دارد كه چه كسي مجرم است. آيا دنيا مجرم است يا شخصي كه فريب دنيا را خورده است مجرم است.

تبيين صداقت و حقيقت دنيا در نهج البلاغه

در كلمات قصار در شمارهٴ 130 و 131 اين را دارد، در 130 وقتي از صفين برگشتند به قبوري كه پشت شهر كوفه بود رسيدند، آن جمله‌هاي معروف «يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ، وَ الَْمحالِ الْمُقْفِرَةِ» او را فرمودند، بعد فرمودند كه من خبرها را به مرده‌هاي اين قبرستان گفتم «وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ، وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ. هذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ ثم التفت إِلي أَصحابه فقال: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلاَمِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي» شمارهٴ 131 اين است كه «قد سَمِعَ رجلاً يذمُّ الدنيا»؛ كسي دنيا را بد مي‌گفت، حضرت شنيد كه به دنيا بد مي‌گويد، فرمود: «أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغرورِها، ألَْمخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا! أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟»؛ تو خودت فريب مي‌خوري، او را بد مي‌گويي «أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ؟» او مجرم است نسبت به تو يا تو نسبت به او بد گفتي، اين چه وقت بد كرده چه وقت دروغ گفته «مَتَي اسْتَهْوَتْكَ، أَمْ مَتَي غَرَّتْكَ» او اگر يك وقت بديها را به تو نشان ندهد، خوبيها را به شما نشان بدهد، مي‌گويند فريب؛ اما اگر بديها و خوبيها را مرتب دارد نشان مي‌دهد، بلكه بديها و زشتيها را بيش از خوبيها دارد نشان مي‌دهد، پس دروغ نمي‌گويد؛ اهل خدعه نيست «أَبِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَي، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَي؟!»؛ آيا آن قبرهايي كه پدران و مادران شما را در برگرفته آنها را مخفي كرده، چه كسي را مخفي كرده، شما حوادث سخت و تلخ كم ديديد «كَمْ عَلَّلْتَ بِكَفَّيْكَ؟ وَ كَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْكَ؟» با دستانت، با بازوهايت چقدر سختي ديدي، چقدر بيمارها را جابه‌جا كردي. خب، هر لحظه براي تو پند و اندرز است، اين دنيا دارد نشان مي‌دهد ديگر، كيست كه در آن تلخيهاي زيادي را نيازموده باشد؟ فرمود تو خيلي از معلولها را جابه‌جا كردي، خيلي از مريضها را منتقل كردي، به آنها دارو دادي، با دست خود دارو دادي يا با دست خود به خودت دارو دادي.

کلام امام علي(عليه السلام) عناوين اعتباري دنيا و تعلّقات آن

پرسش:...

پاسخ: بله؛ اما همان من و ماست كه حضرت او را مذمت فرمود: «طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً»[27] با اينكه با دست مباركش گفتند افراد زيادي از برده‌ها را خريد و آزاد كرد، با آن كارگري‌اش، با آن كشاورزي‌اش، باغداري دنياست؟ آبياري دنياست؟ جنگ دنياست؟ چه چيزي دنياست؟ دنيا اينهاست ديگر، پس اينها هيچ كدام به دنيا نيست. اينكه گفتيم اين براي من است من بايد اين حرف را بزنم، گفته من اين است كه تمام آفتها از اين من و ماست اين مي‌شود دنيا. فرمود من اگر اين را پيدا كنم شلاق به او مي‌زنم، چند بار هم او را طلاق دادم وگرنه حيات دنيا در مقابل حيات آخرت، مخلوق خداست جزء آيات الهي است، جزء مسبحات است و امثال ذلك و در بخشهاي ديگر هم باز همين معنا را تشريح كرده شريح‌بن‌حارث كه قاضي حضرت امير بود، خانه‌اي خريده به هشتاد دينار خريده، حضرت فرمود كه به من خبر دادند تو خانه‌اي خريدي و به اين خانه در قيامت بهتر محتاج بودي و اينها بعد مي‌فرمايد كه اگر به من مي‌گفتي كه من سند قبالهٴ اين خانه را تنظيم بكنم، اين‌چنين مي‌نوشتم، مي‌نوشتم «هذَا مَا اشْتَرَي عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ ميِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اشْتَرَي مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُور»[28] اينكه شده خانه براي من، اين شده دار. حالا اگر همين مكان را ايشان معبد قرار مي‌داد يا مدرس قرار مي‌داد يا مسجد قرار مي‌داد كه بد نبود كه، پس معلوم مي‌شود اين در و ديوار و چوب و مصالح ساختماني دنيا نيست، اينكه براي من شده مي‌شود دنيا.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] . سورهٴٴ نساء، آيهٴٴ 78.
[2] . سورهٴ ملک، آيهٴ 2.
[3] . سورهٴ نجم، آيهٴ 41.
[4] . بحارالانوار، ج17، ص166.
[5] . التفسير کبير، ج9، ص453، نهج البلاغه، نامهٴٴ 68.
[6] . نهج البلاغه، حکمت 119.
[7] . بحارالانوار، ج67، ص78.
[8] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 33؛ سورهٴ فاطر، آيهٴ 5.
[9] . نهج البلاغه، خطبهٴٴ 111.
[10] . نهج البلاغه، حکمت 415.
[11] . غررالحکم و دررالحکم، ص147؛ ح2669.
[12] . سورهٴ جمعه، آيهٴ 1؛ سورهٴ تغابن، آيهٴ 1.
[13] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[14] . سورهٴ کهف، آيهٴ 34.
[15] . نهج البلاغه، نامهٴ 68.
[16] . سورهٴ يونس، آيهٴ 24.
[17] . سورهٴ قمر، آيهٴ 31.
[18] . سورهٴ کهف، آيهٴ 45.
[19] . سورهٴ کهف، آيهٴ 45.
[20] . ر.ک: نهج البلاغه، خطبهٴ 111؛ «...غرّارةٌ ضرّارةٌ....»
[21] . نهج البلاغه، حکمت 131.
[22] . نهج البلاغه، حکمت 131.
[23] . سورهٴ کهف، آيهٴ 45.
[24] . سورهٴ کهف، آيهٴ 45.
[25] . نهج البلاغه، حکمت 131.
[26] . نهج البلاغه، حکمت 131.
[27] . نهج البلاغه، حکمت 77.
[28] . نهج البلاغه، نامهٴٴ 3.