70/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 185
﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُور﴾﴿185﴾
مراد از نفس در آيهٴ شريفه
در نوبت قبل اشاره شد كه اين آيهٴ، به چهار قسمت تقسيم ميشود و عصارهٴ اقسام چهارگانه هم گذشت؛ اما مطالب به جا ماندهاي كه در بحث قبل به عرض نرسيد، بايد بازگو بشود. در مسئلهٴ ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ گاهي گفته ميشود نفس، به معني ذات است؛ نفس الشيء ذات الشيء[1] ، به اين معنا هر موجودي بايد ذائق موت باشد. اين معنا منظور نيست، چون نفس در اينجا يعني شيء ذي روح، نه نفس يعني ذات، قهراً شامل جماد و امثال جماد نخواهد شد.
اختصاص مرگ به نشئه دنيا
مطلب ديگر آن است كه موجودات بهشت و جهنم هم انسانهايي هستند داراي نفساند، آنها هم مصون از مرگاند، اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ آنها را شامل نميشود، نه براي اينكه عامي است كه تخصيص خورده، بلكه براي قرينهاي كه همراهي ميكند اين عام را و آن قرينه اين است كه هر كسي ميميرد يا به بهشت ميرود يا به جهنم، معلوم ميشود اين براي اين دنياست، نه براي مطلق نشئات، چه دنيا چه آخرت، چون بعد ميفرمايد: ﴿وَإِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ﴾ معلوم ميشود كساني را اين عام شامل ميشود كه در نشئه تكليف به سر ميبرند.
دلالت ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ بر مرگ در دنيا
مطلب ديگر آن است كه ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان﴾ لسانش وسيعتر از ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ است، حالا ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها﴾ اگر ضمير به ارض برگردد موجودات سمايي را شامل نميشود ولي به هر تقدير، اگر هم اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ يا ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان﴾ و مانند آن فرشتگان را هم شامل بشود، اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ خوب تشريح ميكند كه هيچ روحي و هيچ ذي روحي نميميرد، بلكه مرگ را ميميراند، چون موت را ميچشد، نه اينكه موت، او را بچشد. پس هر انساني با مرگ، از نشئهاي به نشئه ديگر منتقل ميشود، نابود نخواهد شد و اگر دربارهٴ آن نفخ صور، سخني آمد كه وقتي نفخ صور شد ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ﴾ اين ناظر به آن نيست كه عدهاي از فنا مصوناند يا عدهاي نميميرند، چون اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ اصلاً راجع به آن مسئله نفخ صور و مانند آن نيست. در سورهٴ «زمر» آيهٴ 67 و 68 اين است كه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمّا يُشْرِكُونَ ٭ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ﴾ آن در نفخهٴ صور، سخن از صعق است، حالا ﴿مَن شاءَ اللَّهُ﴾ چه كساني هستند كه آن نفخهٴ اول نميتواند اينها را محو كند آن صعقه عمومي نميتواند اينها را محو كند به اذن الله، گفتند اولياي خاصاند و مانند آن كه بحثش جداست. اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ ناظر به آن نفخ صور و امثال ذلك نيست، براي اينكه همه اين بحثها در ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ ناظر به انسانهايي است كه در دار تكليف به سر ميبرند يعني در دنيا، قهراً با ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ٭ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرام﴾[2] معارض نيست و كاري هم با او ندارد، با ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْض﴾ معارض نيست، كاري هم به او ندارد، آنها يك فناي عمومي را خبر ميدهند اين يك مرگ خاصي كه براي انسانهاست در دار تكليف به سر ميبرند و قبل از جريان بهشت و جهنم هم هستند.
تفاوت فقهي ميّت و مقتول
مطلب ديگر آن است كه مرگ، به هر سببي حاصل بشود بالأخره مرگ است، خواه اصطلاحاً با موت حتف انف باشد يا قتل و مانند آن. ولي براساس اصطلاح فقهي در حيوانات بين مقتول و ميت فرق ميگذارند. اگر مقتول باشد با شرايط خاص، ميگويند اين حيوان مزكي است، اگر مقتول نباشد يا مقتول باشد [و] فاقد شرايط خاصه فقهي باشد، ميگويند اين ميته است، بين ميته و مزكي يك فرق فقهي است وگرنه در هر دو حال، اين حيوان مرده است. آن فرق تفسيري و كلامي، بين مزكي و ميته نيست ولي يك فرق فقهي هست البته. چه اينكه فرق فقهي بين ميت و مقتول في سبيلالله هست؛ اگر كسي قتل في سبيلالله، مقتول في سبيلالله باشد غسل ندارد لباس او كفن اوست و مانند آن، حكم فقهي خاص دارد و اگر كسي حتف انف خود مُرد، غسل دارد و كفن دارد و مانند آن ولي در بحثهاي تفسيري و كلامي از اين جهت فرقي ندارند؛ هر كسي كه روحش زهوق كرد زهاق روح و زهوق روح دامنگيرش شد، اين ميت است. پس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اين خلاصه سخن در مقطع اول.
لذت مرگ براي مؤمن و تلخي آن براي كافر
پرسش:...
پاسخ: نه، اصولاً كساني كه شهيد ميشوند مزه شهادت دارند، نه اينكه مرگ، مرگ كه مزه ندارد. مرگ، عصارهٴ زندگي است، محصول زندگي است. اگر كسي در دوران زندگي مشغول پرورش يك ميوه شاداب و پرثمر باشد و آن ميوه، برسد شاداب بشود، آبش را بگيرند به او بچشانند، اين لذت ميبرد و اگر مرتب، در ايام عمر مشغول حنظل كاري بود، بوته حنظل را دارد آبياري ميكند، وقتي آن حنظل ميرسد پرآب ميشود، تلختر ميشود عصارهاش را ميگيرند به او ميچشانند «كما تعيشون تموتون»[3] مرگ يا بسيار بسيار لذيذ است، چه اينكه براي مؤمن اينچنين است «تحفةُ المؤمن»[4] يا بسيار تلخ است كه تامه كبري است «ما بعدَ الموتِ أطَمُّ»[5] براي منافق و غير مؤمن است و هيچ رنجي براي مؤمن، از لحظهٴ مرگ به بعد نيست. ممكن است «الدنيا سِجنُ المؤمنِ»[6] در زمان حيات، مشكلاتي داشته باشد، امتحانهايي داشته باشد و يا به بيماريهايي مبتلا بشود درد بكشد؛ اما همين كه لحظهٴ احتضار فرا ميرسد، چون روح علاقهاش را دارد از آن بدن كم ميكند، قهراً احساس دنيايي هم ندارد، آنوقت هيچ درد احساس نميكند، نشاط از همان لحظه شروع ميشود و واقعاً تحفهاي است براي مؤمن. مسئله فشار قبر و فشار برزخ و اينها هيچ براي مؤمن نيست؛ اينچنين نيست كه فشار قبر يك اصل كلي باشد [و] هر كس بايد در قبر فشار ببيند، اينطور نيست، اگر بد بود فشار ميبيند و اگر مؤمن بود خوب بود هيچ رنجي ندارد، نشاط مؤمن از لحظهٴ مرگ شروع ميشود، آنها كه مقتول في سبيلاللهاند البته ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيم﴾[7] هم نصيب آنها ميشود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ دوران برزخ هم او داراي «روضة من رياض الجنة»[8] است، البته درجاتشان فرق ميكند؛ اما نوسان به معناي اضطراب و نگراني و دلهره و اينها هيچ، هيچ نيست. مؤمن، همين كه لحظه مرگش فرا ميرسد، جاي خودش را ميبيند و راحت راحت است، دري از بهشت اكبر باز ميشود به همين «روضة من رياض الجنه» او او راحت است، چه اينكه براي كافر به عكس است.
بقاي وجه الله و توفّي همه مخلوقات
پرسش:...
پاسخ: و بالاتر از او خود موت را ميميرانند[9] ، بالأخره يك وجه اللهي در تمام حالات مستثناست برابر همان سورهٴ «الرحمن» ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ٭ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرام﴾[10] وجهالله، اجلّ از آن است كه بميرد. اين ذوالجلال، صفت وجه است نه نعت مقتوع باشد يا ضمير به جاي ديگر برگردد ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ٭ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ كه آن وجه، ﴿ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ﴾[11] است نه ذيالجلال والاكرام كه صفت رب باشد. وجهالله ذوالجلال والاكرام است، اجل از آن است كه بميرد، زيرا حتي در آن لحظهاي كه عزرائيل (سلام الله عليه) را ميميرانند باز، فرمان الهي است كه عزرائيل را قبض روح ميكند و بالاتر از او، حتي آن مرحلهاي كه مرگ را ميميرانند[12] ، اصلالموت مرده ميشود يعني اصل الانتقال، رخت بر بسته ميشود، آن هم باز به فرمان الهي است كه وجهي از وجهالله به شمار ميآيد. وجهالله، در تمام حالات حضور و ظهور دارد، آن ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ﴾[13] يا ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْض﴾[14] كه در سورهٴ «الرحمن» و در سورهٴ «زمر» آمده، هيچ مساسي با آيه سورهٴ «آلعمران» كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ است ندارند، نه موضوعاً و نه حكماً.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره روح انسان هست، فرشتگان هستند، هر چيزي كه بگويد ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾[15] يا «انما نعمل لوجه الله» يا «انما نُعلّم و نتعلَّم لوجه الله»، «انما نقوم و نقعد لوجه الله»، «انما نطعم لوجه الله»، «انما نحارب في سبيلالله لوجه الله»، «انما نذير امور الناس لوجه الله» هر كس، اين مقام را داشته باشد براي هميشه زنده است، اختصاصي به اطعام كه ندارد كه، هر كسي هر كاري را خالصاً و مخلصاً لوجهالله بكند، چون وجهالله دائمي است اين شخص، مصون از مرگ است.
مراحل چهارگانه كيفر كافران
فصل دوم اين كريمه، مسئلهٴ ﴿إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ﴾ بود كه در چهار بخش تقسيم شده بود. وفاي به اجر را ذات اقدس الهي، چه براي كافر چه براي مؤمن در چهار قسمت، خلاصه كردند: در دنيا و برزخ و قيامت و مافوق قيامت. دربارهٴ كافران اين چهار قسمت اينچنين بود كه در دنيا گرفتاري دارند، خزي و رسوايي دارند كه آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» خوانده شد[16] . در برزخ هم گرفتاري دارند كه خوانده شد ﴿النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذاب﴾[17] در قيامت، گرفتاري دارند كه همين آيهاي كه الآن خوانده شد، دو قسم بود: يكي اينكه ﴿النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾ كه بامداد و شامگاه، در برزخ است، چون در غير برزخ، صبح و شامي نيست. بعد فرمود: ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذاب﴾ معلوم ميشود يومالقيامهاي هست، ظرفي هم هست كه بامداد و شامگاه دارد كه اين براي يكي برزخ است، يكي قيامت كبري. بخش چهارم اين است كه حالا اينها كه در قيامت، گرفتار عذاباند به جهنم رفتند دارند ميسوزند، يك عذاب مافوقي هم به نام عذاب روحي هست كه فرمود: ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَة﴾[18] ؛ خدا با يك عده اصلاً حرف نميزند، اينها را اصلاً نگاه نميكند كه اين عذاب روحي است.
مراحل متعدد پاداش مؤمنان
در مقابلش، چهار اجر براي مردان باايمان هست، اجري در دنيا كه همان كه يوسف(سلام الله عليه) فرمود و در سورهٴ «يوسف» بود خوانده شد. وقتي برادرش به او رسيد و او از رنجها رهايي پيدا كرد فرمود: ﴿إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنين﴾[19] خب، اين يك اجر دنيايي است. اينگونه از اجرهايي را كه ذات اقدس الهي مرحمت ميكند، جزء حسنات دنياست وگرنه دنيا بدون اين فضايل، حسنهاي ندارد. اينكه ميگوييم: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً﴾[20] بايد اين حسنه را شناخت و قدرش را هم دانست. داشتن رفيق خوب، معلم خوب، هم بحث خوب، همسايه خوب، ارحام خوب، فرزندان خوب، محيط زندگي خوب، صله رحم خوب، ديد و بازديد خوب، محفلهاي خوب اينها جزء حسنات دنيايي است وگرنه دنيا كه ديگر چيزي ندارد از او به عنوان حسنه ياد بشود، حسنه آخرت هم مشخص است. خب، عدهاي برادري به برادر ميرسد از غم و اندوه ميرهد، ميفرمايد كه اين اجر خداست كه به ما داد. دربارهٴ برزخ هم كه قبر «رَوْضَةً مِنْ رِياضِ الْجَنَّة»[21] اين هم كه مشخص است، كه براي برزخ است. در قيامت كبري كه همان جا فرمود: ﴿مَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ﴾ اين هم يك مرحله قيامت است يعني مرحله بهشت و جهنم است، مافوق اينها هم ﴿وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾ است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» بود كه در نوبت قبل خوانده شد؛ آيهٴ 72 سورهٴ «توبه» اين بود كه ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾ اين مقام رضا، اين مقام لقاءالله، اين ديگر فوق مسئله ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[22] است، اين هم بخش چهارم.
ظهور جزا و كيفر تامّ مؤمن و كافر در قيامت
بنابراين چون هم در دنيا مسئله اجر هست، هم در برزخ مسئله اجر است و اجر تام در قيامت است، لذا فرمود: ﴿وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ كه اجر تام، در قيامت كبري است. لذا از جريان قيامت به عنوان ﴿ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ اْلأَوْفي﴾ در سورهٴ «نجم» ياد شده است، در سورهٴ «نجم» آيهٴ 39 به بعد اين است كه ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي ٭ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري ٭ ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ اْلأَوْفي﴾ و اين توفيه جزا، اختصاصي به احد الطرفين ندارد يعني اختصاصي به مؤمن يا كافر ندارد، هر كسي جزاي خود را توفيه ميكند ﴿تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وُهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾[23] خواه دربارهٴ مؤمنين خواه دربارهٴ كافرين.
حتمي بودن وعده الهي با امكان تخلف در وعيد
منتها دربارهٴ كافران، وعيد است و دربارهٴ مؤمنان، وعده است. ممكن است ذات اقدس الهي به وعيدش عمل نكند ولي ممكن نيست به وعده، عمل نكند. آيهٴ نوزده سورهٴ «احقاف» اين است كه ﴿وَ لِكُلِّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون﴾، اينكه فرمود: ﴿وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون﴾ نسبت به مؤمنين اينطور است، وعده است؛ وعده ميدهد و خلف وعده هم قبيح عنالله است هرگز صادر نخواهد شد، يقيناً ذات اقدس الهي وعدهاي كه دربارهٴ مؤمنين داد، عمل ميكند و جزاي اوفي دارد و اما وعيدي كه نسبت به كافران داده است، ممكن است عمل نكند و اين به عفو الهي وابسته است. اگر فرمود من به فلان درجه شديد، عذاب ميكنم ممكن است نكند؛ اما اصل عذاب قطعي و يقيني است جهنم، يقيني است حالا چه كسي مشمول عفو الهي ميشود آن ديگر مربوط به عنايت ذات اقدس الهي است.
تفاوت توفيه جزا و جزاي وفاق
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ چيزي كم نميشود، باز برابر با همان مطلبي است كه توفيه، غير از جزاي وفاق است. جزاي وفاق را ملاحظه فرموديد كه در قرآن، نسبت به مؤمنين يك چنين فرمايشي نفرمود، اين فقط ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[24] نسبت به كافران و بدان است كه جزا، وفق عمل است، موافق عمل است، بيشتر نيست، چون ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ دربارهٴ عذاب جهنميهاست و اما دربارهٴ بهشت بهشتيان، لازم نيست جزا، وفاق عمل باشد، ممكن است ازيد از عمل باشد. لذا در همين بخشهايي كه فرمود مؤمنين را ما به بهشت ميبريم، در كنارش هم فرمود: ﴿وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ﴾[25] پس معلوم ميشود در طرف ايمان ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ نيست. گاهي جزا، وفاق است گاهي جزا، زائد است؛ اما به هر حال هر كسي هر اندازه كار كرد اجرش، توفيه ميشود كم نميماند؛ اما اين نظير آن تعبيراتي است كه ميگويند در تهديد گاهي لسان تهديد، ناظر به نفي طرفين است گاهي ناظر به يك طرف، از اين باب است. مثلاً در باب نصاب زكات در انعام ميگويند كه اگر شترها كمتر از اين مقدار بود، اين حكم را ندارد، بيشتر از اين مقدار بود اين حكم را ندارد، اگر در خصوص اين مقدار بود، زكاتش اين است اين نصاب، براي نفي طرفين است. گاهي ميگويند نه، نصاب و حد براي نفي يك طرف است نه دو طرف، مثلاً حد كرّ اين است كه كمتر از اين نباشد حالا بيشتر هر چه شد يا حد مسافت، ميگويند كمتر از هشت فرسخ نبايد باشد حالا بيشتر از هشت فرسخ هر چه شد اين حد، ناظر به اوست وگرنه ناظر به نفي اقل است نه ناظر به نفي اكثر. اين تهديدهايي كه دربارهٴ وعده بهشتيان آمده براي نفي اقل است يعني اينكه فرمود توفيه ميشود، وفا ميشود يعني كمتر از آن مقداري كه عمل كردند به اينها داده نميشود؛ اما نه اينكه بيشتر داده نميشود، بيشتر را فرمود: ﴿وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ﴾[26] .
حقيقت فوز در قرآن كريم
مطلب ديگر آن است كه در بخش سوم اين كريمه، فرمود اگر كسي از عذاب برهد به بهشت برسد، فائز شد اين فوز هم باز درجاتي دارد، گرچه در برزخ، فوز هست عند الموت، فوز هست ولي در دنيا هم انسان فائز ميشود. فوز، تنها به اين نيست كه انسان وارد بهشت بشود و متنعم بشود، از همين دنيا نشانههاي فوز ظهور ميكند و انسان فائز ميشود. هر كسي كه مطيع خدا و پيامبر باشد، فائز است همين خودش رستگاري است، لازم نيست وارد بهشت بشود از ميوههاي بهشت، بهرهبرداري كند و از لذتهاي بهشت طرفي ببندد كه ما بگوييم اين فائز شده. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ 71 اينچنين است كه ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزًا عَظيمًا﴾ چه فوزي بهتر از اينكه انسان جانش را از آن سم نجات بدهد، حالا لازم نيست كه به آن عالم برسد، هنوز به آن عالم نرسيده در مرحلهٴ فوز است.
مراد از ﴿فَمَن زُحْزِحَ عِنِ النَّارِ﴾
اما در مسئلهاي كه فرمود: ﴿فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ﴾ قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره»، مسئلهٴ زحزح تبيين شد، آيهٴ 96 سورهٴ «بقره» كه قبلاً بحثش گذشت اين بود كه ﴿وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ﴾ اگر هم هزار سال «ان يعمَّر»، بعضيها دوست دارند كه هزار سال زندگي كنند. در ذيل اين آيه هم بحث بود كه قبلاً اينگونه از تعارفها، ظاهراً در بين ايرانيها و عجمها بود كه ايام نوروز ميگفتند هزار سال و ماه بمانيد[27] . علاقهمند بودند كه هزار سال عمر بكنند مثلاً. در اين كريمه آيه نازل شد كه بعضيها مايلند كه هزار سال بمانند، بر فرض هم بمانند مزحزح «من العذاب» نيستند يعني نميتوانند عذاب را از خودشان زحزحه كنند و با فشار طرد كنند «زحزح» يعني با فشار طرد شد، او آدم را رها نميكند. يك وقت است كه ميفرمايد اگر كسي وارد جهنم نشد، به طرف جهنم نرفت و وارد بهشت شد به طرف بهشت رفت، رستگار ميشود. يك وقت تعبير اين است كه ﴿مَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ﴾، اين ﴿زُحْزِحَ عَنِ النّارِ﴾ چون اين «زحزح» كه فعل مجهول باب فَعْلَلَ است، اصلش زَحْزَحَ است، معلومش زَحْزَحَ است. اين زَحْزَحَ من الزح، زح وقتي تكرار ميشود آن ماده را به همراه دارد، نظير زلزله و دحرج و امثال ذلك ديگر. اصل «زلَّ» يعني لرزيد. اين لرزش مكرر را ميگويند زلزله، دحرج هم مشابه همين است؛ منتها دحرج نظير زلزله تكرار ندارد، اين كارهاي مكرر را وقتي تكرار بشود به باب فَعْلَلَ ميرود، زلزله اينطور است «زَحْزَحَ» هم همينطور است، چند بار آدم بايد تكان بدهد دامنش را تا، يك وقت است كه انسان از جاي امني رد ميشود خب، اين حالا گردگيري لازم نيست حالا تا دامن تكان بدهد. يك وقت است نه، دارند جايي را ويران ميكنند، تخريب ميكنند، بازسازي است، نوسازي است، گرد و خاك زياد است خب، اين چند بار بايد لباسش را تكان بدهد تا غبارروبي كند. اگر كسي از جاي امن بگذرد، ميگويند گرد و خاك ندارد خب، ديگر تكان دادن ندارد كه گرد و خاك نگرفته؛ اما حالا اگر كسي دارد از جايي دارد رد ميشود كه مرتب گرد و غبار است، اين مرتب بايد دامن تكان بدهد كه نگيرد اين را، لذا فرمود: ﴿فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ﴾ يعني انسان، بالأخره از اين كانال آتش دارد عبور ميكند، دنيا اينطور است خلاصه، اين مكرر بايد دامن تكان بدهد كه اين دامنش را نگيرد، مدام دائماً بايد خودش را جمع بكند، مدام دائماً بايد زَحْزَحَ داشته باشد، با فشار، خودش را مواظبت كند تا به سعادت ابد برسد ﴿فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ﴾، آنوقت ﴿فَقَدْ فازَ﴾ رستگار شده است، اين هم يك بخش.
معناي اصطلاحي و لغوي فوز
خب، آدم چه بكند كه به فوز برسد. حالا قبل از اينكه به شواهد روايي برسيم، اين مقطع چهارم آيه هم بازگو بشود، فرمود: ﴿فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ﴾ بعد ميرسد به ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ﴾ كه بخش چهارم است. اين «فازَ» يعني رستگار شد. «مفازه» در قرآن دارد كه ﴿فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ﴾[28] «مفازه» هم همين فوز و رستگاري است ولي اصطلاحاً بيابان پرخطر را ميگويند مفازه، «مفازه» بيابان پرخطر است از باب تسميه به ضد. مثل اينكه لديغ را كسي كه كژدم او را زد، مار و عقرب او را لدغ كرد [و] او را گزيد، ميگويند سليم، «يَتَمَلْمُلَ تَمَلْمُلَ السّليم»[29] «سليم» يعني مارگزيده، اين تسميه به ضد است يا نظير اينكه نابيناها را ميگويند ابا بصير اين ابا بصير، نام گذاشتن اعماها از همين باب است. يا عزرائيل (سلام الله عليه) كه عامل موت است كنيه او ابويحيي است. اسرافيل، ابويحيي است نه عزرائيل و اما از باب تسمية الضد، عزرائيل(سلام الله عليه) را گفتند ابويحيي. اينكه بيابانهاي پر خطر را ميگويند مفازه، از باب تسميه به ضد است وگرنه مفازه به معني بيابان نيست. در بخشي از آيات قرآن آمده است كه ﴿فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذاب﴾[30] مفازه از همين فوز و رستگاري و اينهاست، اين بخش سوم است.
مرگ، امري حتمي و تخلّف ناپذير
﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ عدهاي اول رفتند به جنگ مرگ، ديدند نشد تا امروز هم دارند تلاش ميكنند ولي نااميد شدند، ديدند كه جلوي مرگ را نميشود گرفت. مكرر هم قرآن تحدي كرد، فرمود اگر توانستيد جلوي مرگ را بگيريد ﴿تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقين﴾[31] فرمود: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقين﴾[32] ؛ ما مرگ را مقدر كرديم و هيچ كس نميتواند جلوي مرگ را بگيرد ﴿ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُون﴾[33] و مانند آن. براهين عقلي هم تأييد ميكند كه مرگ «حقٌ» همين تلقيني كه دارند «أنّ الموتَ حقٌ»[34] يعني «ان الموت امرٌ حقٌ ضروريٌ ثابتٌ لايتغير» نه اينكه بالأخره ميميريم فيالجمله، نه «أنّ الموتَ حقٌ» يعني يكي از موجودات جهان حقيقي و واقعي مرگ است، مثل «أنّ الجنةَ حقٌ أنّ النّارَ حقٌ»[35] ، ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لاَ رَيْبَ فِيهَا﴾ يكي از چيزهايي كه در جهان هست و تخلفناپذير است، مسئلهٴ مرگ است كه «أنّ الموتَ حقٌ» يعني «موجودٌ ثابتٌ لايزول» برهان عقلي هم تأييد ميكند، براي اينكه معنا ندارد كه در نشئهاي كه براي امتحان، خلق شده است امتحان، دائمي باشد؛ آدم دائماً امتحان بدهد، بدون هدف، اينكه نيست يقيناً بايد اين نشئه، برچيده بشود، امتحان دادهها به هدف برسند.
نيل به بهشت در پرتو اعراض از دنيا
خب، حالا ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾ قابل توجيه شد ﴿وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَة﴾ هم ثابت ميكند كه مرگ را كه شما ميبينيد، يك هجرت است براي نشئهٴ سؤال و جواب اين هم درست ﴿فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ﴾ اين هم درست؛ اما چه كنيم كه ﴿زُحْزِحَ عَنِ النّار﴾ حاصل بشود و ﴿أُدْخِلَ الْجَنَّةَ﴾ هم حاصل بشود، چه بكنيم؟! فرمود: ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُور﴾ خودتان را از دنيا نجات بدهيد. دنيا حالا مكرر بحثش شد؛ اما از بحثهايي است كه هر چه تكرار بشود هوالمثل، چون ما هر چه ميكشيم از همين «حبُّ الدنيا رأسُ كلِّ خطيئه»[36] است، اين تكرارش ثمرهٴ علمي ندارد؛ اما بار عملي دارد كه خيلي به مراتب بهتر از بار علمي است، اين است كه در اين زمينه چه آنچه در نهجالبلاغه آمده و چه آنچه در غرر و درر حضرت امير (سلام الله عليه) آمده ملاحظه بفرماييد تا بعضي از رواياتش خوانده بشود، در آنجا آمده كه «طلاق الدنيا مهر الجنه»[37] ؛ انسان تا دنيا را طلاق ندهد، هرگز نميتواند با بهشت ارتباط برقرار كند.
«و الحمد لله رب العالمين»