70/08/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 183 الی 184
﴿الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾﴿183﴾﴿فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنير﴾﴿184﴾
بيان برخي از اوصاف سوء يهود در قرآن كريم
در خلال شمارش اوصافي كه گروهي از يهوديها به آنها مبتلا بودند، فرمود كه خداوند حرف اينها كه گفتند: ﴿اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياء﴾[1] شنيد و اينها را ضبط كرد، اينها هم گفتند: ﴿اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياء﴾ هم سابقه قتل انبيا داشتند، هم بهانهگيراني هستند كه گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّي يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّار﴾ اينها از يك نژادند، بعضيها اين حرفها را گفتهاند [و] بعضيها كه خلفشان بودند اين حرفها را پذيرفتند. پس مجموعه اين مطالب كه يكي گفتن ﴿اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياء﴾ دومي، قتل انبيا؛ سومي، بهانهگيري ﴿إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّي يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّار﴾ اينها اوصاف اين نژاد است، حالا بعضي از اين اوصاف را گروهي از اينها داشتند و بعضي از اينها را گروه ديگر پذيرفتند. لذا در رديف شمارش اوصاف پليد اينها، اين ﴿الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا﴾ را هم ذكر فرمود.
پيشينه سوخته شدن قرباني
مطلب دوم آن است كه در تفسير عياشي از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است كه آنچه مربوط به آيهٴ 27 سورهٴ «مائده» است ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَر﴾ نقل كردند كه آتشي آمد و قرباني هابيل را سوزاند كه نشانه قبولي قرباني اوست. در تفسير عياشي، جلد اول، صفحه 309 از ابيحمزه ثمالي عن ابيجعفر(عليه السلام) نقل ميكند ميفرمايد كه «و كان هابيل صاحب غنم و كان قابيل صاحب زرع فقرب هابيل كبشاً من افضل غنمه و قرب قابيل من زرعه ما لم يكن ينق»؛ تنقيه نشده بود يعني صاف نشده بود، مشوب بود. آنگاه ذات اقدس الهي قرباني هابيل را قبول كرد: «فتقبل قربان هابيل و لم يقبل قربان قابيل و هو قول الله ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَم﴾» بعد فرمود: «و كان القربان تاكله النار»؛ بعد از اينكه آتش آمد و قرباني هابيل را سوزاند كه نشانه قبولي اوست و قرباني قابيل را قبول نكرد «فعمد قابيل إلي النار فبني لها و هو بيتاً اول من بني بيوت النار» از آن به بعد، قابيل به اين فكر شد كه آتشكدهاي درست كند و آتش را گرامي بدارد، تا اينكه قرباني او پذيرفته بشود و قابيل، اول كسي است كه آتشكده ساخته است. اين سخن را ايشان نقل ميكنند، شايد روايات ديگري هم اين را تأييد كنند. مرحوم امينالاسلام در مجمع هم اين را به عنوان يك اصل پذيرفته است ظاهراً، در ذيل همان آيه 27 سورهٴ «مائده» كه نشانه قبولي قرباني هابيل، همان آمدن آتش و خوردن اوست[2] ، اين هم دو مطلب.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ تقرب يعني قرباني دادند، نه اينكه تقرب جستند و يكي قبول شد، يكي [قبول] نشد، اگر تقرب جستند كه هر دو قبول شدند، قرباني كردند. قرباني نزد آنها دو قسم بود. بعضي قرباني دموي بود به اصطلاح، نظير انعام [و] بعضي قرباني غير دموي بود، نظير لبنيات و اينها، آنچه را كه هابيل قرباني كرد همان زرع بود كه روايتي كه الآن از امام باقر(عليه السلام) خوانده شد همين بود كه قرباني يكي غنم بود ـ افضل غنم بود ـ و ديگري زرع لم ينقّ بود[3] .
سابقه سوختن قرباني در تورات
مطلب بعدي آن است كه اگر ظاهر اين آيه همين است كه قرباني را آتش بسوزاند و روايتي كه امينالاسلام در مجمع نقل كرد در تفسير عياشي ذيل همين آيه نقل شده است از امام باقر، اين را تأييد ميكند و از طرفي هم ـ آنطوري كه مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) كه يكي از كارشناسان رسمي عهدين است. ايشان در شناخت تورات و انجيل و عهدين، زحمتهاي زيادي كشيدند [و] آن كتابهايي هم كه در اين زمينه نوشتهاند، نشانه تخصص ايشان است در اين رشته ـ در ذيل همين آيه، ايشان نقل ميكنند كه اين كار اصولاً در بين انبياي سلف سابقه داشت، موساي كليم(سلام الله عليه) طبق نقل تورات قرباني آورد كه آتشي آمد او را سوزاند. هارون(عليه السلام) طبق نقل تورات قرباني آورد كه آتش او را سوزاند، داوود(سلام الله عليه) قرباني آورد، سليمان(سلام الله عليه) قرباني آورد، جدعون قرباني آورد، ايليا قرباني آورد[4] ، قصص همه اين انبياي الهي كه قرباني آوردند و قرباني آنها را آتش آمد و سوزاند در تورات هست. ضمناً اين حكم تشريعي هم در تورات هست كه بعضي از احكامشان عبارت از اين بود كه اينها قرباني را با دست خودشان ميسوزاندند، اين هم در تورات بود و هست. ظاهر اين آيه آن است كه يك قرباني باشد كه آتش بيايد او را بسوزاند، چه اينكه روايات هم اين را تأييد ميكنند و قصه آن شش بزرگواري هم كه در تورات آمدند همين را تأييد ميكند. البته در تورات يعني توراتي كه در دست اينها هست آمده كه يكي از احكام شرايع اينها اين است كه اينها قرباني بكنند بعد بسوزانند؛ خودشان بسوزانند.
بررسي اعجاز يا حكم تشريعي بودن درخواست سوختن قرباني
آيا اين پيشنهادي كه اينها دادند گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّي يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّار﴾ منظور آن است كه خدا در تورات به ما امر كرد ما به هيچ كسي كه ادعاي نبوت دارد ايمان نياوريم، مگر اينكه به ما دستور بدهد در شريعتش اينچنين باشد كه شما قرباني بكنيد و بسوزانيد، اين است منظور؟ يعني آن پيغمبري كه اين حكم در شريعتش نيست، ما او را به رسميت نشناسيم يا نه، پيغمبري كه اين معجزه را داشته باشد، نه اينكه در شريعتش اين باشد. ظاهرش اين است كه چون آمدن آتش و سوزاندن قرباني، امري است در اذهان بعيد ـ گرچه عقلاً ممكن است ـ اينها معجزهاي طلب ميكردند كه در اذهان بعيد باشد، هر چه از ذهن دورتر باشد براي اينها در پيشنهاد آسانتر است، يك چنين چيزي پيشنهاد بدهند. نه اينكه ما به كسي ايمان ميآوريم كه در شريعت او، دستور قرباني سوزاندن باشد، اين نيست. برخي خيال كردند كه اين حكم، حكم خرافاتي است يعني اگر آدم دستور داشته باشد كه قرباني را بسوزاند اين اصلاً جزء خرافات است. البته، اگر دستوري بيايد جزء خرافات نيست، مثل همان دستوري كه الآن در منا هست و ديگران اين را خرافات ميپندارند، ميگويند كه اين چه دستوري است، اين چه برنامهاي است كه انسان با نيازمند بودن اين همه مردم آفريقا در منطقههاي محروم، انسان صدها و هزارها گوسفند را بكشد و در آنجا رها بكند كه بسياري از بيماريها را هم توليد ميكنند با سوزاندن، جلوي دفع بيماري ميشود. خب، همين توهمي كه درباره اين شريعت اسلام ميكنند، همين توهم را ـ كه توهم باطلي است ـ نبايد ما نسبت به اين حكم بكنيم، بگوييم اين حكم اگر نازل بشود، يك حكم خرافاتي است، با اينكه در تورات آمده كه در اينها قرابين دمويشان را ميسوزاندند، قرابين غير دمويشان را نميسوزاندند يعني روغن و لبنيات و اينها را كه قرباني ميكردند به اينها تقرب ميجستند، اينها را نميسوزاندند ولي قربانيهاي دمويشان را كه ذبح ميكردند يا نجر ميكردند، ميسوزاندند. به هر حال اين مسئله، خرافي نيست ولي خلاف ظاهر است و اينها اصرارشان اين بود كه چيزي كه از ذهنها دور است و مستبعد است، اين را پيغمبر بايد بياورد.
بررسي پاسخ قرآن كريم به درخواست سوختن قرباني
مطلب بعدي آن است كه در جواب، ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُم﴾؛ فرمود اگر پيامبري با اين شرايط، كسي با اين شرايط ادعاي نبوت كند و معجزه بياورد شما قبول ميكنيد خب قبل از من كساني مدعي رسالت بودند معجزات آوردند و همين مطلب پيشنهادي شما را هم آوردند، شما چرا آنها را كشتيد. اينكه فرمود: ﴿قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُم﴾ كه اين ﴿بِالَّذي قُلْتُم﴾ عطف بر بينات شد، نشانهاش آن است كه اين از باب ذكر خاص بعد از عام است يعني اين معجزه را هم آوردند، نه اينكه اين قانون، در شريعت آنها آمده، شما از پيامبر، معجزه طلب ميكرديد آن انبياي گذشته معجزات فراواني آوردند اين معجزهاي كه به نظر شما بعيد از اذهان است اين را هم آوردند، كه اين ﴿بِالَّذي قُلْتُم﴾ عطف خاص باشد بر عام، نه اينكه انبيايي قبل از من آمدند، معجزاتي آوردند و در شريعت آنها اين قانون هم بوده، در حالي كه ظاهراً آن پيامبري كه در شريعتش سوزاندن قرباني هست، همان موساي كليم است، انبياي ديگر اين حكم را شايد نياوردند ولي اگر منظور ﴿بِالَّذي قُلْتُم﴾ اين باشد كه به دعاي او آتشي بيايد كه قرباني را بسوزاند اين باشد، خيلي از انبيا اين كار را كردند، همانطوري كه در تورات هست اسم اين شش نفر كه برده شد اينها اين كار را كردهاند يعني موسي و هارون(عليهما السلام) به دعاي آنها آتشي آمد كه قرباني را سوزانده، داوود و سليمان(عليهم السلام) به دعاي اين دو بزرگوار هستند، آتشي آمد كه قرباني را سوزانده، جدعون و ايليا(عليهم السلام) هم همين كار را كردند[5] اين بزرگان. خب، اينها «جائوا بالذي قلتم» هست؛ اما اينها هيچ كدام شريعت نياوردند كه در شريعت آنها اين باشد كه سوزاندن قرباني، جزء وظيفه است، پس اين نشان ميدهد كه منظور از اين ﴿بِالَّذي قُلْتُمْ﴾ همان سوزاندن قرباني به وسيله نار آسماني است، نه سوزاندن قرباني به دست خود بشر. آنگاه قرآن احتجاج ميكند، ميفرمايد: ﴿قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُم﴾؛ چرا اين انبيا را كشتيد و از طرف ديگر، تنها كسي كه ظاهراً اين قانون را آورده موساي كليم بود كه در شريعتش اينچنين است و اينها هم كه موساي كليم را شهيد نكردند، انبياي ديگري را كه كشتند، نظير زكريا و يحيي و ساير انبيا را كه شهيد كردند آنها كه چنين شريعتي را نياوردند، آنها حافظان شريعت قبلي بودند، اينها شريعت كه نياوردند. پس آنها را كه شهيد كردند يك چنين ديني نياوردند، يك چنين قانوني نياوردند، آن بزرگواري كه اين قانون را آورد او را كه شهيد نكردند. پس همه اينها نشان ميدهد كه اين منظور از ﴿بِالَّذِي قُلْتُمْ﴾ يعني همين كه به دعاي او آتشي آمده و قرباني را بلع كرده [و] سوزانده، نه اينكه دستوري دادند كه شما قربانيتان را بسوزانيد. قهراً اصرار صاحب المنار كه مقرّر درس جناب محمد عبده است و آنچه را كه خود جناب محمد عبده استظهار كرده است، گفت اظهر اين است، اينچنين نيست، بلكه اظهر خلاف اوست روايات هم خلاف او را تأييد ميكند و شواهد آيه قرآني هم خلاف او را تأييد ميكند يعني ظاهرش اين است كه يك قرباني باشد كه آتش بيايد او را بخورد و بسوزاند كه نشانه غيب است.
علّت ذكر درخواست سوخته شدن قرباني در كنار ادّعاهاي باطل يهود
مطلب ديگر آن است كه اينگونه از بهانهگيري براي بنياسرائيل، سابقه داشت بيسابقه نبود.
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿عَهِدَ إِلَيْنَا﴾ كه اين معجزه بياورد خب، اين هم آورده ديگر ﴿بِالَّذي قُلْتُمْ﴾شان اين است، آن ﴿عَهِدَ إِلَيْنَا﴾ را همين ﴿بِالَّذي قُلْتُمْ﴾ دانستند، معلوم ميشود اينها بهانه ميگيرند. اين معجزه بودنش معجزه است؛ اما آنها بهانه گرفتند براي اين، اين بهانهگيري بود. اين بهانهگيري را قرآن كريم در رديف همان اقوال باطله نقل كرد يعني آن قولشان كه ﴿اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياء﴾[6] آن قولشان با اين قولشان كه ﴿الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا﴾ اينها اقوالي است كه در كنار هم است و قولهاي افكي است و قولهاي بهانهاي است، آن فعلشان هم عبارت از ﴿قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياء﴾[7] بود، اينجا هم ﴿قَتَلْتُمُوهُمْ﴾ بود. دو تا فعل است و دو تا قول، دو تا فعل بد و دو تا قول بد يعني قول باطل، قول باطل اولي آن است كه گفتند: ﴿اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياء﴾ و قول دوم آن است كه گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُول﴾ اينها قولهاي باطل بود. دو تا فعل باطل هم دارند كه هر قول باطلي با فعل باطل آميخته است. آن قول اوليشان كه باطل بود، گفتند: ﴿اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ﴾ يك فعل باطلي را هم به اينها اسناد داد، فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياء﴾. دوم هم يك قول باطل است با يك فعل قبيح كه اين هم در كنارش آمده ﴿الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا﴾ اين ﴿قَالُوا﴾ اينها هم قول افك و زور است، نظير ﴿قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ﴾ آن فعلشان هم كه ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ﴾ نظير همان قتلي است كه فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياء﴾ كه اين چهار چيز متشابك و منسجم است، يك قول است و يك فعل بد، يك قول است و يك فعل بد كه جمعاً دو قول بد و دو فعل بد است.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، چنين تعهدي به صورت قانون كلي، در شريعت نبود. اصل حكم بود؛ اما اصل اينكه به پيامبري بايد ايمان بياوريد كه در شريعتش يك چنين حكمي باشد اين قول، قول افك است.
نمونهاي از بهانهجويي يهوديان در آيهٴ 48 سورهٴ «قصص»
مشابه اين بهانهجويي و بهانهگيري، در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ 47 به بعد هست. در آيهٴ 47 سورهٴ «قصص» اين است ﴿وَ لَوْ لا أَنْ تُصيبَهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنين﴾؛ فرمود ما قبل از اينكه پيامبري را اعزام بكنيم، اگر مصيبتي دامنگير اينها بشود، اينها به خدا عرض ميكنند كه چرا پيامبري نفرستادي كه ما را راهنمايي بكند ﴿لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنين﴾ ما هرگز اين كار را نميكنيم، نظير ﴿وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولا﴾[8] ما هرگز اين كار را نميكنيم كه بدون اتمام حجت، كسي را معذّب كنيم. بعد ميفرمايد كه ما حتماً براي تتميم حجت، انبيايي را اعزام ميكنيم. آنگاه در آيهٴ 48 ميفرمايد: ﴿فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسي﴾ حالا كه پيامبر آمد، حقي از طرف ما براي آنها فرستاده شد، ميگويند چرا معجزهاش شبيه معجزه موسي نيست. خب، معجزه نكتهاي دارد كه بايد متنوع باشد، در هر عصري يك معجزه خاص طلب ميكند. اينها ميگويند چرا معجزهاي شبيه معجزه موساي كليم نياورد. جوابش اين است كه آنچه لازمه نبوت عامه است، اصلالاعجاز است نه يك معجزه مشخص؛ لازم نيست كه هر پيامبري كه بعد از موساي كليم آمده معجزه موساي كليم را بياورد، معجزه مناسب با عصر خود را ميآورد.
ردّ بهانهجويي يهوديان به جدال احسن در قرآن
بعد ميفرمايد كه اولاً اين مبنا، مبناي باطلي است كه هر پيامبري كه آمده بايد معجزهاش شبيه معجزه موسي باشد. ثانياً اگر شما به همان معجزهاي كه موسي و هارون(عليهما السلام) آوردند مؤمنين هستيد خب، چرا به خود موسي و هارون ايمان نياورديد، اين ميشود جدال احسن ﴿فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسي﴾ فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسي مِنْ قَبْل﴾[9] اين ميشود جدال احسن كه ﴿جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن﴾[10] يكي دعوت به حكمت و موعظه حسنه است [و] يكي هم جدال احسن است. ميفرمايد كه اولاً لازم نيست كه هر پيامبري كه آمده معجزهاش شبيه معجزه موسي و هارون(عليهما السلام) باشد. ثانياً شما به همان پيامبر خودتان هم ايمان نياورديد و كفر ورزيديد، معلوم ميشود كه داريد بهانه ميگيريد. در آيهٴ محل بحث سورهٴ «آل عمران» هم فرمود كه آنهايي كه مطابق پيشنهاد شما، همين معجزه را آوردند كه آنها را شهيد كرديد ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين﴾. بنابراين اين طرز بهانهگيري اينها را ذات اقدس الهي يكي پس از ديگري پردهبرداري ميكند و بازگو ميكند. خب ﴿الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّي يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّار﴾ اين قول، قول زور و باطل است، مثل اينكه آن قول اولشان كه گفتند: ﴿اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ﴾[11] قول باطلي است. بعد فرمود: ﴿قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ﴾ كه اين كار، كار باطل است، مثل اينكه آنجا فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[12] آنوقت اين ﴿إِنْ كُنْتُمْ صادِقين﴾ جدال احسن است. بعد خطاب ميكند به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه ﴿فَإِنْ كَذَّبُوكَ﴾ البته بعضي از نكات، مربوط به آيه محل بحث است كه به خواست خدا در نوبتهاي بعد مطرح ميشود؛ اما دنباله اين در يك موقعيت حساسي خطاب ميكند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه اگر اين گروه، تو را تكذيب كردهاند شما متأثر نباش، براي اينكه انبيايي قبل از تو تكذيب شدند و صبر كردند ﴿فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ﴾؛ خيلي از انبيا بودند كه قبل از شما آمدند براي اينها معجزات آوردند يك، مواعظ غليظ و شديد آوردند دو، كتاب روشن روشنگر آوردند سه؛ اما اينها آنها را تكذيب كردند يعني هيچ بهانهاي براي آنها نبود، هم زبر آوردند كه زبر جمع زبور است، زبور يعني كتابي كه مشتمل بر مواعظ سخت باشد.
تفاوت معناي «زَبَرَ» با «زُبُر»
اين كلمه زَبَرَ، شدتي هم او را همراهي ميكند «زَبَرَ» يعني كتب؛ اما اينچنين نيست كه مطلق، به معناي كتابت باشد. مزبور يعني مكتوب، اينكه در مقالهها يا نامهها نوشته ميشود فلان مطلب مزبور يعني فلان مطلبي كه قبلاً كتابت شده، نوشته شده. «مزبور» يعني مكتوب، نه يعني مذكور. آنگاه اين كلمه زَبَرَ آن زجر را به همراه دارد يعني اگر كسي را به شدت زجر دادند و طرد كردند، ميگويند «زَبَرَ» يا اگر مادهاي غليظ و شديد بود ميگويند او «زُبُر» است، ميگويند «كزبر الحديد» زُبُر حديد يعني آن بريدههاي سخت آهن، بريدههاي چوب را نميگويند «زُبُر» آن بريدههاي حديد را ميگويند «زُبُر» گفتند كساني [در زمان ظهور حضرت] ياوران ديناند كه «كزُبُر الحديد»[13] اند يعني مثل قطعههاي آهنند، سختاند. آن مواعظي، آن كتابي كه مشتمل بر مواعظ غليظ باشد، وعيدش شديد باشد و امثال ذلك او ميشود زبور، يك چنين كتابي را ميگويند زبور.
توصيه الهي به پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در برابر تكذيب دشمنان
فرمود انبياي قبلي آمدند [و] همه اين شرايط را دارا بودند كه تا جا براي هيچ بهانهاي براي بهانهگير نباشد، معجزات خواستند انواع معجزات را آوردند، مواعظ غليظ و شديد خواستند، آوردند، كتابهاي مستدل و مبرهن و منير خواستند، آوردند ولي معذلك آنها را تكذيب كردند، پس شما بايد استوار باشيد. گاهي ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر ميفرمايد كه به ياد ابراهيم باش، به ياد موسي باش ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم﴾[14] ، ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾[15] ، ﴿وَ اذْكُرْ عِبادَنا﴾[16] كذا و كذا يعني به ياد اينها باش. گاهي ميفرمايد كه مبادا بيصبري كني، مثل يونس باشي ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوت﴾[17] آنجا كه صبر و استقامت و بردباري لازم است، مرتب ميفرمايد: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾، ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا﴾[18] يا دارد ﴿فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل﴾[19] . آنجا كه لسانش، لسان نهي و نفي است، ميفرمايد. ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوت﴾؛ مثل يونس(سلام الله عليه) نباش كه پُست را ترك بكني، آن مأموريت و مسئوليت را ترك بكني بيحوصلگي نشان بدهي، گرچه فوراً درباره يونس(سلام الله عليه) جبران كرده فرمود: ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ﴾ نعمت ولايت شامل حال او شد [و] محترمانه، محمودانه، ممدوحانه از دريا نجات پيدا كرد، نه مذمومانه. اگر نعمت ولايت شاملش نميشد ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾[20] اما حالا كه نعمت ولايت به او رسيده است «نُبذ بالعراء و هو محمودٌ و ممدوحٌ» گرچه او هم محمود است و ممدوح ولي فرمود صبرت بايد حد اعلاي صبر صابران باشد، نظير انبياي سلف و بلكه بيشتر، هرگز نظير صاحب حوت نباش كه بيصبري نشان بدهي، گاهي حضرت را با انبياي سلف در يك جا ذكر ميكند، گاهي ميفرمايد معاصرين تو هم مثل معاصرين انبياي قبلي بودند. اگر معاصرين تو، تو را تكذيب كردهاند، معاصرين انبياي قبلي هم آنها را تكذيب كردهاند، در حالي كه ﴿جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنير﴾ هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با انبياي سلف(عليهم السلام) يكجا ارزيابي ميكند، هم امت معاصر او را با امم قبلي.
«و الحمد لله رب العالمين»