70/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 181 الی 183
﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾﴿181﴾﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾﴿182﴾﴿الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾﴿183﴾
ثبت سخنان افراد توسط مأموران الهي
در بخشي از آيات قرآن آمده است كه گروهي خيال ميكنند ذات اقدس الهي حرفهاي اينها را نميشنود، آيه هشتاد سورهٴ «زخرف» اين است ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَي وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾، براي اينكه كسي توهّم نكند حرفي كه زده است به هدر رفته و كسي ضبط نكرده، فرمود اينها خيال نكنند كه رازشان و حرفهاي آهستهشان به هدر ميرود، بلكه مأموران الهي ثبت ميكنند [و] خود خدا هم ميشنود، اين يك مطلب.
مراد از استكبار در برابر پروردگار
دوم آن است كه اين يهوديت، با استكبار همراه شده است، اين صهيونيست بودن. استكبار در برابر خدا اين است كه انسان عالماً عامداً در مقابل خدا حرفي داشته باشد، اين همان است كه ﴿كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[1] . اگر در برابر خدا قرار گرفت و حرفي را گفت اين ميشود استكبار يعني كاري كه شيطان كرده است. يك وقت است كسي معصيت ميكند و منفعل است، اين طغيان دارد؛ اما در برابر خدا نيست، گرچه هر عصياني تمرّد در برابر خداست. ولي يك وقت است كه ميگويد خدا اينچنين گفت ولي من نظرم چيز ديگر است ـ معاذ الله ـ اين كار، كار ابليس است. وقتي ذات اقدس الهي به ابليس گفت ﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾ اين در مقابل الله گفت كه ﴿قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِين﴾[2] .
خب، اين حرف دو مطلب دارد: يكي ديدن شخص خود است كه من؛ يكي اينكه در مقابل خدا قرار گرفتن. خدا ميفرمايد كه من ميگويم به او سجده بكن، اين ميگويد گرچه شما گفتيد من به آدم سجده كنيم ولي به نظر من، من بهتر از او هستم، اين ميشود استكبار. لذا فرمود: ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِين﴾[3] اين در مقابل ذات اقدس الهي رأي آوردن ميشود استكبار، امويان هم همين كار را داشتند. كسي در مقابل معصوم(سلام الله عليه) قرار بگيرد مثل موردي است كه شيطان، در مقابل الله قرار گرفت، گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾.
شيطان، گوينده واقعي سخن از منيّت
اين بحث در ضمن آيه ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ گذشت، آنجا كه فرمود: ﴿قَالُوا أَنَّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْه﴾[4] در آنجا اين تحليل شده است كه هر جا سخن از من و ما شد در مقابل حق، اينجا گوينده شيطان است. كسي در مقابل وحي بگويد به نظر من يا به نظر ما عيب ندارد. اين حرف، حقيقتاً حرف شيطان است و اين شخص هم حقيقتاً، شيطان است و شيطنت در او آن قدر ظهور كرده و نفوذ كرده كه از اين معصيتهاي عادي، از معصيتهاي صغيره و معصيتهاي كبيره گذشت به اكبر كبائر رسيد كه در مقابل ذات اقدس الهي يا فرستاده حق قرار ميگيرد، اينها كه گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ اين همان استكبار است، اين غير از كفرِ مصطلح يا معاصي عادي است.
نفي ظلاّم از خداوند دليل براي عذاب كافران و حمايت از وحي
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي فرمود ما آنچه را كه اينها گفتند ثبت ميكنيم و كُشتار انبياي سلف به دست اسلاف اينها را هم ثبت ميكنيم و اينها را به عذاب سوزناك معذّب ميكنيم و به اينها هم ميگوييم كه اين تعذيب، در اثر سوء رفتار شماست ﴿وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾.
تاكنون وجوهي كه گفته شد براي ﴿وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ اين بود كه تعذيبِ اين گروه، ظلم نيست؛ اما اين ﴿أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ تعليل است براي دو مطلب، نه تنها براي يكي، اگر ذات اقدس الهي اين قائلين [كه گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾] و قاتلين انبيا را عذاب بكند ﴿لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ نسبت به آن مظلومها هم ﴿لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ نسبت به مكتب هم «ليس بظلاّم للمكتب».
بيانذلك اين است كه اين مكتب، مورد تهاجم يهوديت قرار گرفت يعني مكتب توحيد كه ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[5] و امثال ذلك اين وحي، مورد تهاجم قرار گرفت، زيرا آنها گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء﴾ اين يكي، حاملان وحي كه انبيا و مرسلين(عليهم السلام)اند مورد ستم قرار گرفتند كه آنها بسياري از اين انبيا را كُشتند اين دو، اگر از اين وحي حمايت نشود و از خونِ اين مظلومين حمايت نشود، اين ميشود ظلم و ذات اقدس الهي ظلاّم نيست، اگر اين همه خونهايي كه از انبيا ريخته شد، از اينها حمايت نشود ـ معاذ الله ـ ميشود «ظلام للعبيد»، چون ﴿أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ هم از آن مكتب حمايت ميكند، هم از اين خونهاي به ناحق ريختهٴ انبيا حمايت ميكند و قائلينشان را تعذيب ميكند، پس ﴿أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ هم علت است براي تعذيب قائلين و قاتلين از يك سَمت، هم علت است براي حمايت از وحي و حمايت از انبيا از طرف ديگر، اگر هر كدام از اين دو طرف مسكوتعنه باشد، مستلزم ظلم است و ذات اقدس الهي منزّه از ظلم است؛ هم حقّ مظلوم را ميگيرد، هم ظالم را تنبيه ميكند.
بهانهجويي يهود در نپذيرفتن رسالت
خب، اين گروه كه اقوال و آثارشان يكي پس از ديگري بازگو ميشود يكي از اقوال آنها و آراي سيّئي آنها اين است ﴿الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ﴾ اين ﴿الَّذِينَ﴾ يا بدل يا عطف بيان است براي آن ﴿الَّذِينَ﴾ قبل يعني «لقد سمع الله قول الذين قالوا و قول الذين قالوا» اين ﴿الَّذِينَ قَالُوا﴾ جاي آن ﴿الَّذِينَ قَالُوا﴾ قبلي نشسته است كه قول اينها را هم شنيد. اينها كسانياند كه بهانه گرفتند در ايمان نياوردن به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، گفتند كه خداوند مثلاً در زبان تورات به ما امر كرد، تعهّدي از ما گرفت كه ما دعواي هيچ مدّعيِ رسالتي را نپذيريم، مگر اينكه اين معجزهٴ خاصّه را بياورد و آن اين است كه يك قرباني را كه كسي قربان كرده است، حالا يا ما يا خودش يا شخص ثالث، يك قرباني را كه ما يا او قرباني كرده است، به دعاي آن پيغمبر آتشي بيايد و اين قرباني را از بين ببرد و بسوزاند، كه نشانهٴ قبول آن قرباني است و چون تويِ مدّعي رسالت چنين معجزهاي نياوردي ما تو را به رسميت نميشناسيم. اينكه گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا﴾ يعني مثلاً در كتاب آسماني ما خدا نوشته است، ما هم به آن كتاب ايمان آورديم، قهراً تعهّد سپرديم، اين يك مطلب.
﴿أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ﴾ هم به عنوان نكره در سياق نفي كه مفيد عموم است يعني به هيچ پيامبري، به هيچ پيامبري نه يعني كسي كه ما رسالتش را قبول داريم ايمان نياوريم، به كسي كه داعيهٴ رسالت دارد. چون هر رسولي يك دعوا دارد و يك دعوت، دعوتش به توحيد است و معاد است و معارف ديگر، دعواي او راجع به رسالت است، مدّعي است كه من رسولم و دعوت ميكند ﴿إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[6] و مانند آن. اينها گفتند كسي كه مدّعي رسالت است نه رسول است، به زعم خودش رسول است و نزد ما داعيه رسالت دارد، خدا به ما امر كرد كه ما داعيه هيچ مدّعي رسالتي را نپذيريم، مگر اينكه او اين معجزهٴ خاصّه را براي ما بياورد يعني به دعاي او آتشي بيايد و قرباني را بخورد تا نشانه قبولي آن قرباني باشد.
تبيين معناي قرباني و شرط قبولي آن در اديان سلف
قربان «كل ما يتقرّب به الي الله» ميشود قربان، قربان مثل سلطان به همين معناست، قرباني به همين معناست، همه اعمال و عباداتي كه قُربي است و عبد «قربة الي الله» انجام ميدهد قرباني است. در بعضي از روايات، مخصوصاً در نهجالبلاغه اين كلمهٴ قربان، دربارهٴ صلات[7] و زكات[8] و امثال ذلك هم به كار رفت، نماز قرباني است، زكات قرباني است، هر عملي كه بنده او را «قربةً الي الله» انجا ميدهد قرباني اوست [و] اختصاصي به اضحيه مِنا و امثال ذلك ندارد؛ منتها حالا در آنجا شهرت پيدا كرده است، اين يك مطلب.
مطلب ديگر آن است كه براساس همان شهرت كه قرباني يعني ذبيحه، حالا يا شترِ منحور يا گاو و گوسفند مذبوح، اين را اگر آتشي از ناحيه غيب ميآمد و آن را ميخورد، نشانه قبولي آن قرباني بود كه اين بحث بيارتباط با آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «مائده» نيست، آنجا هم گفته شد از همين قبيل است. ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ خب، اين دو برادر كه قرباني كردهاند قرباني هابيل را خدا قبول كرد، نشانه قبول چه چيزي بود؟ گفتند آتشي آمد و اين قرباني را بلع كرد و اين در اديان سلف بود، اين معجزه بود وگرنه براي اين دو برادر از راه محسوس ثابت نشده بود كه قرباني، كداميك از اينها مقبول شد و قرباني ديگري مقبول نشد. در بعضي از روايات ما هم تأييد كرده اين مسئله را كه آتشي آمد و قرباني هابيل را بلع كرد و قرباني قابيل مانده است.
بهانهجويي يهود در قبول قرباني و پاسخ خداوند به آنها
اينها گفتند چون ما تعهّد ديني سپردهايم كه داعيهٴ هيچ مدّعي رسالتي را قبول نكنيم، مگر اينكه به دعاي او آتشي بيايد و قرباني را كه او آورده يا ديگري آورده از بين ببرد كه نشانه قبول آن قرباني است و تو اين كار را نكردي، ما ايمان نميآوريم.
خب، اگر چنين چيزي حق است ذات اقدس الهي ميفرمايد اگر چنين چيزي شما طلب ميكنيد، پس چرا اسلافتان به انبيايي كه چندين معجزه آوردند كه نشانهٴ رسالت آنهاست و همين نشانهٴ خاصّي را كه شما پيشنهاد داديد، اين را هم آوردند ولي چرا نپذيرفتيد. چرا اسلاف طالحتان دست به كُشتار آن انبيا زدند و شما هم به كُشتار آنها رضايت داديد ﴿الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ﴾ يعني «لمن يدّعي الرسالة» ﴿حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ﴾ نه يعني خودش قرباني بياورد ﴿يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّار﴾ كه داراي اين صفت باشد يعني قربانياي كه آتش او را بخورد. اين كلمه «أكل»، در همه موارد به كار برده ميشود، اينكه دارد حَسد ايمان را ميخورد، آن طوري كه آتش هيزم را ميخورد «فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيْمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»[9] از همين باب است. «أكل نار» يعني آنچه را كه اين به خود جذب ميكند و او را از بين ميبرد، اينچنين نيست كه مثلاً «فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيْمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» هر دو مجاز باشد، فقط أكل انسان و حيوان حق باشد اينها هم جامع اساسي دارند هم در مادون انسان، هم در معارف و فضايل اخلاقي يا رذايل اخلاقي، اين اكل به كار ميرود. در مادون انسان، مثل اكل نار كه نار، هيزم را ميخورد. در مسائل اخلاقي هم حسد، ايمان را ميخورد يعني برخورد ميكند برخوردي كه نابودكننده است، مثل اينكه گفتند زمينخوردن اين برخوردكردنهاي نابودكننده مصحّح اين است كه انسان بگويد آتش، هيزم را خورد يا حسد، ايمان را خورد[10] .
براساس اين تعبير اين جريان ﴿بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ﴾ يك جريان حقيقي است؛ مجازي در كار نيست. اينكه پيشنهاد دادند ﴿حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ﴾ اينچنين نيست كه خود او يك قرباني بكند يا يك قرباني را بياورد، نه؛ پيشنهادشان اين است كه ﴿حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ﴾ حالا يا ما قرباني بكنيم يا خود ايشان بكنند يا شخص ثالث بكند، يك قرباني كه با دعاي او [يعني مدعي رسالت] آتش بيايد و آن را از بين ببرد. ميگفتند طشتي در بنياسرائيل بود و قرباني را در آن طشت ميگذاشتند و اگر قبول ميشد، آتشي ميآمد و آن را ميبلعيد[11] و نشانه قبولي قرباني آنها بود.
مخالفت صاحب المنار با معجزات و جايگزين الميزان بجاي المنار
حالا بعدها حرف المنار هم تعرّض ميشود كه معمولاً اين تفكّر وهابيّت، نميگذارد كه اينها به توسّل و تبرّك و معجزات و مسائل غيبي و معارف خارقعادات درست بينديشند تا آنجا كه ممكن است حمل بر توجيه ميكنند، براي اينها سخت است كه اين مسائل معجزات را باور بكنند.
حالا شبهه صاحب المنار و شاگردش هم يعني استاد و شاگرد هر دو به خواست خدا مطرح ميشود، چه اينكه خيلي از معجزات، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود و اينها به طور مرموزي زير همه معجزات آب بستند، خيال كردند اين يك نفر روشنفكري است، چه در مسئلهٴ قتل آن بنياسرائيل، چه در مسئلهٴ زنده شدن آن گاو، نوع اينها اينچنين بود يا در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ﴾[12] همه اينها را ملاحظه فرموديد كه اينها ميخواستند با توجيه روشنفكرانه اين را حل كنند. يك وقت حوزهٴ علميه يك خلأ تفسيري داشت، قبل از اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) درس تفسير را شروع بكنند و الميزان را بنويسند، اين عطش بود در حوزهها و المنار و امثال المنار آمد متأسفانه جا باز كرد. يك وقت انسان چشم باز كرد ديد كه خيليها تفكّرشان اين طوري است «من حيث لا يحتسب» اين نقص، نيست صحنه خالي را هر كسي اول آمد گرفت، گرفت ديگر. اين بيان، در دستورات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست در همان نامه رسمي و وصيت معروفش به امام مجتبي(سلام الله عليه) كه فرمود پسر! تو جواني و پارهٴ تن من هستي و صحنهٴ نفست خالي است و قلب جوان مثل زمين خالي است: «قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ»[13] اين بيان با بيان، نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه كنار هم بگذاريد، ميبينيد يك بازتاب ديگري دارد. حضرت، به امام مجتبي فرمود قلب جوان مثل زمين خالي است؛ هر بذري را در آن بيفشاني ميپذيرد، حالا معصومين مستثنا هستند، ديگري و ديگران اينچنين نيست كه اگر مثلاً نبوغي داشته باشند و قدرت تشخيص داشته باشند، بلكه هر طوري بپرورانند پرورش پيدا ميكند. فرمود قلب جوان خالي است مثل سرزمين آماده براي كِشت؛ هر بذري كه در او بيفشانند او ميپذيرد و همان بذر را شكوفا ميكند يعني قلبِ جوان، مثل اراضي موات است.
بيان حضرت رسول اين است كه «مَن أحيا أرضاً مَيْتَةً فهي له»[14] ؛ خب، هر كسي زمين مُرده را آباد كرد براي اوست ديگر، نسل جوان را هر كسي بپروراند مالك افكار او ميشود، اين است. مرحوم علامه(رضوان الله عليه) كه درس و بحث شروع كردند همه اين شبهات را به لطف الهي برطرف كردند و از مرز دين، واقعاً پاسداري كردند. نوع شبهات المنار را [پاسخ دادند] محمد عبده هم خوشنام بود، شهرتي داشت هم مرد مبارزه بود، هم مرد فكر بود و كتابهاي او هم سكّهٴ قبولي خورد، آنگاه تقريباً در حدود 24 معجزه است كه مكرّر مرحوم علامه ميفرمود كه ايشان به طور آهسته زير همه اين 24 معجزه سورهٴ مباركهٴ «بقره» آب بست. يك وقت شما ديديد دست به قلمهاي حوزه كم و بيش همين حرفها را ميزنند، بدون اينكه تعمّدي در كار باشد، اين است. حالا لحظه به لحظه اگر ـ انشاءالله ـ كسي در رشته تفسير، مجتهد شد آن وقت او دستش باز است، ميخواهد اول المنار را نگاه كند بعد الميزان را يا اول الميزان را نگاه كند بعد المنار را اين دستش باز است؛ اما براي كسي كه در فنّ تفسير مجتهد نشد، اول تفسيري كه براساس قرآن و عترت نوشته شده يعني الميزان را مجمعالبيان را صافي را نورالثقلين را اين تفسيرها را كه روايي است و براساس قرآن و عترت تبيين شده ببيند، خط اصلي را از اينها بگيرد، بعد حالا آزاد است هر كتابي را كه ميخواهد نگاه كند، نگاه كند حتماً هم نگاه كند و اما اينچنين نباشد كه اول، بدون اينكه آدم بفهمد اهلبيت چه گفتند يا شاگردان به نام اينهايي كه قبول اهلبيت را پذيرفتند چه گفتند، دست به هر تفسيري بزند تا شبهه در ذهنش برود و درآوردن اين شبهه مشكل باشد. حالا همين مسئله جريان حضرت ابراهيم را او به چه اصراري ميخواهد بگويد كه واقع كه نشد كه، مثل آن است كه طبيبي، داروساز به شاگردش به دانشجو بگويد اگر ميخواهي فلان دارو ساخته بشود يك مقدار از عصاره فلان گياه ميگيري، يك مقدار از عصاره بهمان گياه ميگيري اينها را ميكوبي، در هم مخلوط ميكني، با هم ممزوج ميكني ميشود فلان دارو؛ اما حالا نكرد كه بشود كه، جريان حضرت ابراهيم را اين طور انكار ميكنند.
خب، حالا فاصله خيلي است بين آنچه آيه ميگويد با آن روشنفكري كه محمد عبده معنا كرده و شاگردش هم پر و بال داده. چيزهايي كه به ذهن آدم بعيد ميآيد، فوراً نبايد اين را حمل بكند برخلاف ظاهرش، اگر عادتاً بعيد باشد، اگر عقلاً محال باشد، آن وقت توجيه دارد؛ اما اگر عادتاً بعيد باشد، عقلاً ممكن باشد روايت هم تأييد بكند، خب ميشود كرامت و معجزه ديگر، اصلاً معجزه همين است كه عادتاً بعيد باشد و عقلاً ممكن باشد.
نظر صاحب المنار در معناي آيهٴ محل بحث
حالا اين آيه هم از همان آياتي است كه محمد عبده و شاگرداش روي آن كار كردند، حالا بعد ملاحظه ميفرماييد كه چطور آهسته دارند اين را از بين ميبرند. ميگويند اگر در شريعتي ميگفت كه ما پيغمبري را قبول داريم كه در شريعتش اينچنين باشد كه شما قرباني بكنيد و آن قرباني را بسوزانيد، نه اينكه آتشي از غيب بيايد و آن قرباني را ببلعد. اين خيال كردند كه تمدّني است در كار، در حقيقت كه او همه معارف را به حس معنا كردند، اين آيه را همان طور معنا ميكنند. ولي ظاهر آيه برابر با بعضي از روايات ما هم همين است كه گفتند كسي را كه مدّعي رسالت است، وقتي رسالتش را قبول ميكنيم كه چنين معجزهاي بياورد[15] .
ذات اقدس الهي، چون [قرآن] كتاب بيّن است و بيّنه است و كتاب احتجاج است، حجّت بالغه دارد ﴿جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن﴾[16] دارد ميفرمايد خب انبياي ديگر بودند، چندين معجزه آوردند از يك سَمت و اين معجزهٴ پيشنهادي شما را هم آوردند از سَمت ديگر، چرا نياكانتان آنها را كشتند و شما رضا داديد: ﴿قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ﴾ انبياي ديگر آمدند معجزات فراوان آوردند، حتي اين معجزه پيشنهادي شما را هم آوردند ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِين﴾، اين ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ﴾ مخاطبين، قاتل نبودند [بلكه] مخاطبين، راضي بودند به كاري كه اسلافشان كردند، آن اسلافشان دست به قتل انبيا زدند، نظير يحيي و ساير انبياي بنياسرائيل(عليهم السلام) و اينها راضي بودند، حالا در حريم اين شبههاي كه محمد عبده و ديگران دارند بررسي بفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»