70/08/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 181 الی 182
﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾﴿181﴾﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾﴿182﴾
ريشههاي ادعاي توانگري يهود در برابر خداوند
گرچه گوينده اين سخن روشن نيست ولي به قرينه ﴿وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ معلوم ميشود كه گوينده يا گويندههاي اين سخن، يهودي بودند ميگفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾.
مطلب دوم اين است كه اين گفتارشان يا بر همان مبناي ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَان﴾[1] است كه در اوّلين روز بحث اشاره شد يا اگر به آن مبناي تفويض، معتقد نيستند، براساس استهزا ـ معاذ الله ـ اين حرف را زدند، براي اينكه ديدند مسلمين تنگدستاند، تهيدستاند يا مسائل زكات و وجوه برّيه را دين، بر اينها واجب كرده است، بر پيروانش واجب كرد، يهوديها گفتند اگر خدا غني است نيازي به طلب مال ندارد يا با نازل شدن آيه ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[2] و مانند آن، اين سخن را گفتند يا نه، استهزائاً نيست و اعتقاداً هم نيست، بلكه الزاماً است.
وجه اول، وجه اعتقادي است كه براساس تفويض كه گفتند ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ اين سخن را ميگويند. وجه دوم وجه استهزاست [و] وجه سوم، وجه الزام است كه آنها، گرچه معتقد نيستند كه خدا فقير است ولي الزاماً عليالمسلمين گفتند كه براساس دين شما، خدا فقير است، براي اينكه خيلي از مسائل مالي را از ما طلب ميكند، معلوم ميشود نيازمند است.
به هر وجه از اين وجوه ياد شده يا امثال اين باشد چه اعتقاداً باشد، چه استهزائاً باشد، چه الزاماً باشد از معاصي كبيره است، لذا در رديف بزرگترين معصيتهاي كبيره ديگر كه قتل انبيا باشد قرار گرفت و خدا فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله، حالا اين يا نظير ﴿فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ﴾ است كه «سين» تحقيق است يا نشانه حال و استقبال است [و] اختصاصي به آينده ندارد، نظير ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[3] اين معنايش اين نيست كه خدا بعداً ميبيند، كه اين «سين»، «سين» تحقيق است نه تسويف و اگر باشد، حال و استقبال هر دو [را] زير پوشش دارد.
دليل اسناد قتل انبياء به يهوديان معاصر پيامبر(ص)
مطلب بعدي آن است كه اين قتل انبيا را خود اينها هم ميدانستند﴿بغير حق﴾ است، عالماً عامداً دست به اين كار زدند و اما اينكه قتل، به اينها اسناد داده شد، در حالي كه اين نسل معاصر قاتل نبودند اين هم قبلاً گذشت كه « الرّاضي بفعل قوم کالدّاخل فيه معهم»[4] مثل اينكه خود ﴿الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ﴾ برابر با بعضي از شأن نزولها، گوينده يك نفر بود نه چند نفر. برابر با بعضي از شأن نزولهاي ديگر، گوينده گروهي از يهود بودند؛ اما بنابر بعضي از شأن نزولها يك يهودي بود كه گفت: ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾[5] وقتي مأمور رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفته از او مسائل مالي و ماليات طلب كرده، اين يك يهودي گفت ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ ولي چون طرز تفكّر او را ديگران ميپسنديدند و راضي بودند به همين فكر«الرّاضي بفعل قوم کالدّاخل فيه معهم»، لذا خدا به گروهي از يهوديها نسبت داد كه ﴿الَّذِينَ قَالُوا﴾. براساس همان معيار، قتلي كه براي سلف طالح اينها بود به اين نسل معاصر اسناد داده شد.
تفاوت همّت به گناه و رضاي به معصيت
مطلب ديگر آن است كه همّ به گناه غير از رضاي به گناه است. آنچه در نوبت ديروز مطرح شد كه اگر كسي قصد گناه كرد، قصد گناه از نظر فقهي گناه نيست، گرچه از نظر كلامي كشف از سوء سريره ميكند، اين درباره قبل از فعل است. قصد گناه، گفتند گناه نيست و اما رضاي به گناه ديگران چطور، آن هم گناه نيست؟ لذا آن را به عنوان يكي از معاصي كبيره شمردند، در صورتي كه آن مرضيّ گناه كبيره باشد، نظير آنچه در زيارت عاشورا هست «لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ»، خب، هر كس جريان قتل سيدالشهداء(سلام الله عليه) را بشنود و راضي باشد، اين هم ملعون است. رضاي به گناه، غير از هَمّ به معصيت است. همّ به معصيت، چيزي است كه واقع نشده؛ اما رضاي به گناه، گناه واقعشده را يک شخص ميپسندد و به او رضا ميدهد.
خب، چون اين گروه، راضي بودند به اعمال طالحهٴ سلف طالحشان، لذا ذات اقدس الهي همين سيّئه را و معصيت را به اينها اسناد داد.
رضاي يهود مدينه به قتل پيامبران، موجب اسناد قتل به آنها
مطلب ديگر آن است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه بعد اين است ﴿الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّي يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[6] خب، اينها كه معاصران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند، اينها كه قاتلين انبياي سلف نبودند ولي خدا به اينها ميفرمايد كه قبل از من، پيامبراني آمدند و پيام الهي را به سَمع شما رساندند و شما اينها را كُشتيد ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ﴾؛ شما اگر راست ميگوييد، تابع وحي هستيد، پس چرا آورندگان وحي را كُشتيد؟ خب، اين مخاطبين كه قاتل انبياي سلف نبودند ولي چون امّتي بودند كه شنيدند سلفشان انبيا را كُشتند و به آن رضايت دادند، مشمول هماناند كه [ در زيارت «عاشورا» فرمود:] «لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ» و قرآن هم به اين نسل معاصر كه خطاب ميكند، ميفرمايد شما كُشتيد ﴿قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ پس رضاي به كار قوم كه نشانهاش آن است كه خود اينها هم اگر در آن صحنه بودند همين كار را ميكردند، باعث الحاق راضي، به صاحب آن كار ميشود.
پرسش:...
پاسخ: قصد گناه، با رضاي به گناهِ واقع شده يك فرق عميقي دارند. كسي قصد كرد كه گناهي انجام بدهد ولي آن گناه را انجام نداد، نه اينكه توبه كرد، وسيله فراهم نشد. اين يك تجرّي است كه از نظر مسائل كلامي محاسبه ميشود، گرچه از نظر بحث فقهي معصيت به حساب نميآيد. اما يك وقت است گناهي است كه كسي كرده [و] ديگري انجام داده، اين شخص راضي است به آن كار، رضاي به معصيت واقعشده غير از قصد به معصيتي است كه نكرده، اينها فرق فقهي فراوان هم دارند، نه تنها فرق كلامي.
پرسش:...
رضاي بر گناه کاشف سوء سريره شخصي
پاسخ: براساس بحث كلامي حساب ميشود، نه براساس بحث فقهي، كشف از سوء سريره ميكند ديگر، حتي آنهايي كه تجرّي را گفتند عِقابآور نيست يعني از نظر بحث فقهي، گفتند گرچه كشف از سوء سريره ميكند. اين در پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين اوايل سورهٴ «آلعمران»[7] آنجا آمده است، آيهٴ 284 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾؛ آنجا مبسوطاً بحثش گذشت كه خاطرهها و همّتها و قصدها همه در يومالحساب به حساب ميآيد، گرچه بخشي از اينها از نظر مسائل فقهي معصيت نيست؛ اما مسئله بهشت و جهنم كه مسئله فقهي نيست، [ بلکه] مسئله فلسفي و مسئله كلامي است، بايد ديد در كلام و فلسفه قرآن چه ميگويد؟ ممكن است در بخش فقهي كه براساس سهولت، تنظيم شده است چيزي معصيت نباشد؛ اما براساس مسائل كلامي معصيت باشد، لذا همين فقهاي بزرگوار ما در بحث تجرّي گفتند، گرچه تجرّي معصيت نيست ولي كشف از سوء سريره ميكند يعني سوء سريره بحث كلامي است ديگر.
خب، در اينگونه از موارد، بين قصد گناه با رضاي به گناهِ واقعشده خيلي فرق است، لذا در زيارت «عاشورا» كسي لعن نشده كه قصد كار بد دارد، كساني لعن شدند كه راضياند به معاصي واقعشده: «و لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ» خود رضا، معصيت است.
پرسش:...
پاسخ: فقه براساس همان ظواهر تشريعي ميگويد ديگر، نه بحثهاي كلامي، بحث كلامي كه آيا عِقاب دارد يا ندارد كه بحث فقهي نيست، چه چيزي حرام است چه چيزي واجب، چه چيزي مستحب چه چيزي مكروه، همين؛ اما حالا اگر كسي اين كار را انجام داد عِقاب دارد يا ندارد اين را كلام متعرّض است نه فقه، فقه براساس اين ظواهر و اوامر و نواهي، احكام را از ادلّه تفصيلي استنباط ميكند، همين؛ اما پيامد اين احكام تا كجاست آن ديگر به عهده كلام و تفسير است.
بنابراين اينكه فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ كه قاتلين با قائلين يكساناند، بلكه يك گروه به شمار آمدند، سرّش اين است كه گرچه قائلين غير از قاتليناند؛ اما هم اين گروه كه قائليناند، سيرهٴ سيّئه آن قاتلين را امضا ميكردند.
عذاب جسمي و روحي قاتلين انبياء در قيامت
بعد فرمود: ﴿وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾، يك وقت است كه ذات اقدس الهي كار را انجام ميدهد، بدون اينكه سخني بگويد خب، اين اصل فعل است. مثل آنچه در سورهٴ «نساء» آمده است ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾[8] اين اصل فعل است. يك وقت است شخصي را كه عذاب ميكنند نه تنها تعذيب فعلي است، رنجش روحي هم به او ميدهند؛ لساناً هم او را تعذيب ميكنند، ميگويند بچش عذاب را! يك وقت است خدا ميفرمايد ﴿يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ﴾[9] اين اصل فعل است. يك وقت است ميفرمايد ما به آنها ميگوييم عذاب را بچشيد يعني آنها ضمن چشيدن عذاب، اين سخن تلخ را هم ميشنوند ﴿وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾. نظير آنچه آن شخص در آن بيت گفت كه اين پيمانه را به من بده «وقل لي هي خمرٌ» كه سامعه هم لذت ببرد. در اينجا سامعه هم عذاب ميبيند، شنيدن حرف تلخ، دردي است براي سامعه، چه اينكه چشيدن عذاب رنجي است براي لامسه ﴿وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾. حريق هم يعني مُحرق يعني وقتي نار، مُلتهب شد، شعلهور شد ميشود حريق، هر ناري را حريق نميگويند.
تبيين معناي ذوق و موارد استعمال آن در قرآن
مطلب بعدي كلمهٴ «ذُوق» است. ذوق معمولاً آنچه در قرآن به كار رفت دربارهٴ عذاب است ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾[10] ، ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾[11] ، ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ همه اين مواردي كه در قرآن كلمهٴ «ذوق» چه مفرد، چه جمع، چه فعل، چه اسم به كار رفت، نوعاً در موارد عذاب است.
ولي در بعضي از تعبيرات ديني، حتي دربارهٴ ﴿فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا﴾[12] آنجا هم در يك مورد سيّء است، گرچه سيّئه نيست؛ اما موردي است ناگوار كه كلمه «ذوق» به كار رفته. ولي مرحوم امينالاسلام در بحث لغت همين آيه و مرحوم طريحي در مجمعالبحرين اين كلمه «ذوق» را در مورد چيزي كه عذاب نيست و گوارا است هم به كار بردند[13] . درباره نكاح گفتند «و يذوق عسيلتها» اين ماه عسل، ماه عسل هم كه گفته شد از اين حديث است: «حتي تذوقي عسيلته و يذوق مِن عسيلتک»[14] كه آن نقل را مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در بحث لغوي همين كلمهٴ ﴿ذوقوا﴾ اين خبر را نقل كرده ولي مرحوم طريحي در مجمعالبحرين نقل كرده. از اين تعبير، معلوم ميشود كه كلمهٴ «ذوق» در مورد چشيدن گوارا هم به كار ميرود ولي قرآن، معمولاً آنجا كه تتبّع شده، در مورد عذاب به كار رفت.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما ما به كافران داديم اينها را يك مقدار از مرحمت خاصّه برخوردار كرديم كه اينها را بگيريم وقتي كه از او گرفته شد، آن وقت نگران ميشود اين ظاهراً در سورهٴ مباركهٴ «هود» است ديگر، آنجا هم به همين مضمون است كه، اگر مقداري از رحمتمان را به او بچشانيم او به حساب خود ميآورد، وقتي كه از او گرفتيم آن وقت يئوس و قنوت خواهد شد.
آن هم زمينه است براي تعذيب آن گروه، آيهٴ نُه سورهٴ «هود» است. به هر حال ولي لغت آبي از او نيست، آبي نيست كه در مورد رحمت هم به كار برود.
دليل استفاده از اسم اشاره ذلک و مراد از﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيکمْ﴾ در آيه
مطلب بعدي آن است كه با اينكه خطاب هست و محاوره است، معذلك تعبير به «هذا» نفرمود، فرمود: ﴿ذلِكَ﴾ يعني اين را از ساحت و از صحنه دور كرده، از بس اينها نالايقاند ﴿ذلِكَ﴾ يعني آن نحو تعذيب ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيکمْ﴾ است، نفرمود «هذا». يك وقت است سخن از «هذا» است، نظير آنچه در سورهٴ «توبه» است ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ بعد ميگوييم ﴿هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ﴾[15] اين «هذا» است؛ اما در اينجا چون دوتا معصيت بسيار عظيم است: يكي دربارهٴ توحيد است، يكي درباره رسالت، ميفرمايد: ﴿ذلِكَ﴾.
خب، بعد ميفرمايد اين تعذيب ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ است، گاهي ميفرمايد: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ﴾[16] گاهي ميفرمايد: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ و هر دو هم در جاي خود مناسب است، گرچه اين حرفي است كه اينها گفتند كاري است كه نياكانشان انجام دادند و حرفي است كه اينها با زبان و دهن گفتند؛ اما خدا ميفرمايد اين كاري است كه با دست خودتان انجام داديد، چون غالب كارها با دست انجام ميگيرد، حتي انسان عذابي كه به وسيله گفتارش ميچشد، ميگويند اين به دست خودت بود وگرنه اين با حرف است، با قول است بايد گفته ميشد كه «ذلك بما قُلت» يا «كسب لسانك»؛ اما فرمود: ﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ اين چون نوع كارها با دست، انجام ميگيرد ميگويند با دست خود، خود را معذّب كردي.
وجود دو چهره نفي و اثبات در آيه﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾ اين دو چهرهٴ نفي و اثبات دارد. چهره اثباتش آن است كه اين تعذيب، در اثر سوء عمل خود شماست ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيکمْ﴾ است. همين كه فرمود: ﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُم﴾ اين ساحت ذات اقدس الهي را تنزيه ميكند يعني اين به وسيله بدرفتاري خود شماست؛ اما مسئله چون مهم است عذاب، چون مهم است، گذشته از اينكه اين تعذيب را به كافران اسناد داد، فرمود: ﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ و ساحت خدا تنزيه شد، معذلك با لسان نفي هم آن تنزيه را تثبيت ميكند، ميفرمايد: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ ذات اقدس الهي ظلاّم نيست، اگر اين جمله دوم را نفرموده بود جمله اول كافي بود، براي اينكه جمله اول معنايش اين است كه اين عذاب، در اثر سوء رفتار خود شماست؛ اما براي اهميت مسئله و تنزيه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾.
تبيين معناي ظلاّم و دلائل نفي ظلام از پروردگار
اما اينكه خدا ظلاّم نيست، حالا ظلاّم يا صيغهٴ مبالغه باشد يا نسبت باشد به هر معنايي كه باشد، اينجا جاي خود را باز ميكند. در مرحله اول، ذات اقدس الهي در سورهٴ «كهف» فرمود: ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[17] كه اين نكرهٴ در سياق نفي ثابت ميكند كه احدي در عالم چه دنيا، چه برزخ، چه آخرت مظلوم حق نيست كه ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ به او ظلم بكند، اين يك مرحله.
مطلب دوم اين است كه كلمه ﴿ظَلَّام﴾ چه نقشي دارد. خدا ظلاّم نيست، گرچه وصف، مفهوم ندارد، گرچه لقب، مفهوم ندارد ولي سؤالانگيز است كه مگر ـ معاذالله ـ ظالم است كه ظلاّم نيست. در اينجا نفي ظلاّم بودن براي آن است كه اينگونه از عذاب، چون مهم است ولو يكي هم انجام بگيرد، فاعل اين كار ميشود فعّال.
بيانذلك اين است كه اين كلمهٴ فعّال كه براي مبالغه است و مانند آن، گاهي در اثر استمرار و تكرار كارهاي جزئي مسانخ است، گاهي يك كار مهم است در همان رشته. يك وقت است كسي چندينبار دروغ ميگويد، اصلاً پيشه و رشته او دروغ است، اين ميشود كذّاب. يك وقت است يك دروغ جهاني ميگويد، اين ولو سابقه ندارد، همين يكي است؛ اما با گفتن اين يكي ميشود كذّاب. در جريان جعفر كذّاب گفتند همين كه ادّعاي امامت كرد، به وسيله همين شده كذّاب، چون داعيه خيلي بزرگي را در سر پروراند.
خب، گاهي مسئله ﴿افّاك اثيم﴾[18] هم همين طور است، يك وقت است كسي كثيرالافك است؛ در اثر كثرت و استمرار اِفك ميشود افّاك، يك وقت است يك تهمت سنگيني به يك شخصيت عظيم ميزند. اين با همين يك كارش ميشود افّاك، گاهي انسان در اثر تكرّر ظلم ميشود ظلاّم، گاهي يك ظلم مهم ميكند، يك انفجار عظيمي راه مياندازد با همين يك كار ميشود ظلاّم. اگر خود اين عذاب عظيم را انسان درنظر بگيرد، صاحب اين عذاب و معذّب اين عذاب اگر به حق نباشد، ظلاّم است؛ با همين يك كارش ميشود ظلاّم، لذا ذات اقدس الهي در همين زمينه فرمود: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ اين دو مطلب.
سوم آن است كه نكتهاي سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در اينگونه از موارد دارند، ميفرمايند سرّ اينكه گفته شد خدا ظلاّم نيست اين است كه اگر خدا ريزترين و ضعيفترين و نازلترين درجه ظلم را در جهان ـ معاذ الله ـ مرتكب بشود، اين ضعيفترين و نازلترين درجهٴ ظلم با ظلاّم شدن هماهنگ است، چرا؟ براي اينكه كلّ نظام را براساس رياضي تخلّفناپذير خودش آفريد كه فرمود: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُور﴾[19] او اگر ظلمي به گوشهاي از گوشههاي اين جهان خلقت بكند يعني حقّي را از كسي گرفته، به ديگري داده، آن وقت سراسر شيرازه به هم ميخورد، ظلمي كه اگر از طرف ذات اقدس الهي باشد ـ معاذ الله ـ ، چون او مدبّر همه است، ريزترين ذرّه اگر از جاي خود حركت بكند همه آسيب ميبينند، اين است كه كمترين ظلم ميشود ظلاّم، اين سه مطلب.
چهارم اين است كه اگر ذات اقدس الهي ميفرمود «و ما ربك بظلاّم أحدا» اين جاي سؤال بود كه چرا ظلاّم فرمود يا اگر ميفرمود «و ما ربك بظلاّم عبدا» اينجا جاي سؤال بود؛ اما فرمود: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ اين عبيد كه جمع جمعاند، اگر به تكتك اينها يك ظلم ضعيفي هم بشود او ميشود ظلاّم. اگر عبيد، نفرموده بود و أحد گفته بود آن وقت جاي اين سؤال هست؛ اما چون عبيد فرمود جاي اين سؤال نيست، گرچه اين چهار مطلب دربارهٴ ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيد﴾ آمده؛ اما با آن مطلب كه در سورهٴ «كهف» آمده[20] ظلم بالقولالمطلق به عنوان نفي جنس، از ساحت ذات اقدس الهي دور است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»