درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 181 الی 182

 

﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾﴿181﴾﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾﴿182﴾

 

تبيين معناي سمع درباره پروردگار

صدر آيه از سمع ذات اقدس الهي سخن به ميان آورد. ذات اقدس الهي سميع است اين سَمع، از اوصاف ذاتيه حق‌تعالي است نه تنها از اوصاف فعليه، از اوصاف ذاتي حق‌تعالي است كه خداوند سميع است، بصير است.

معناي سميع بودن و بصير بودن خدا، اين‌چنين نيست كه سميع است يعني عالمِ به مسموعات است و بصير است يعني عالم به مبصرات است كه قهراً سَمع و بَصر به علم برگردند و از شُعب فرعي علم حق‌تعالي باشند، اين‌چنين نيست. سمع و بصر، از اوصاف ذاتي ذات اقدس الهي است. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «سميعاً إذ لا مسموع»[1] ، «بصيرٌ إذ لا منظور إليه»[2] وقتي منظوراليه نبود خدا بصير بود، وقتي مسموع نبود، خدا سميع بود. معلوم مي‌شود اين سمع، سمع فعلي نيست، صفت فعل نيست [بلکه] صفت ذات است و معناي وصف ذات بودن اين است كه عين ذات است و نامحدود است و ازلي است و اگر معناي «سميعٌ» اين باشد كه خدا عالم به مسموعات است اين شيء تازه‌اي نيست، چون همان ﴿وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[3] اين معنا را تأمين مي‌كند ولي اگر معناي سميع و معناي بصير در عين حال كه وصف ذات‌اند يك مطلب تازه‌اي را ماوراي اصل علم بفهمانند، يك وصف تازه‌اي خواهد بود و آن معناي تازه اين است كه ذات اقدس الهي سميع است، بصير است يعني آ‌ن «عليمٌ» كه وصف ذات خداست و ذات خدا به هر چيزي عليم است، نحوهٴ علم او به نحو سمع و بصر است. ما اگر چيزي را بدانيم يا بشنويم يا ببينيم اين دو نحو علم، با هم يكسان نيستند «ليس الخبُر كالمعاينة»[4] ما اگر چيزي را بدانيم يا ببينيم يا خودمان بشنويم، آنجا كه حاضريم و ديديم يا مستمعيم و شنيديم، علم ما علم شهودي است تقريباً يعني با يك توجيهي ولي آنجا كه نباشيم به ما گزارش بدهند علم ما علم حصولي است و غيابي است و با گزارش خبرگزار حل مي‌شود.

آيا ذات اقدس الهي كه به موجودات، عليم است از اين جهت كه صُوَر ذهني اينها نزد حق‌تعالي حاصل‌ است، اين‌چنين كه نيست از اين راه است كه مثلاً مأموران الهي، حَفَظه الهي ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[5] آنها گزارش مي‌دهند، اين‌طور هم نيست، بلكه خود ذات اقدس الهي عين مسموع را علم حضوري دارد و عين منظور را علم حضوري دارد.

عده‌اي از بزرگان اهل حكمت، سعي كردند اين «عليمٌ» را به «سميعٌ» و «بصيرٌ» برگردانند و بگويند وقتي گفتيم ﴿إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ﴾[6] يعني «بصيرٌ» يعني علمش علم شهودي است، نه اينكه «بصيرٌ» را به «عليمٌ» برگرداند. به هر حال اگر همين معناي ظاهر حفظ بشود، «عليمٌ» اصل علم را مي‌فهماند ولي «سميعٌ» و «بصيرٌ» نحوهٴ علم را مي‌فهمانند كه علم ذات اقدس الهي با حضور خود حق‌تعالي حاصل مي‌شود نه با گزارش، اين يك مطلب كه خدا سميع است.

حضور سمعي خداوند در سوال و جوابهاي اعتباري

مطلب دوم اين است كه نه تنها ذات اقدس الهي به همهٴ راز و نهان، سميع است و هر اصواتي را مي‌شنود، بلكه در موارد اعتباري هم كه سؤال و جواب اعتباري است، آنجا هم خدا حضور سمعي دارد و از آن سؤال و جواب اعتباري هم باخبر است و پاسخ مثبت مي‌دهد. مثل آنچه در اول سورهٴ «مجادله» آمده ﴿وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا﴾ يعني آن محاوره‌ها كه يك امور قراردادي و اعتباري است اين را هم خدا مي‌شنود، چون وقتي انسان حرف مي‌زند دوتا كار مي‌كند: يكي صوت دارد اين يك امر تكويني است، قراردادي نيست [و] اين صوت را خدا مي‌شنود؛ يك مطلب قراردادي هم با اين صوت همراه است، مثلاً وقتي گفت «جاء زيدٌ» قراردادي بيش نيست يعني اين را نژاد عرب كلمهٴ «جاء» را قرارداد كرد، وضع كرد براي آمدن و اين كلمهٴ «زا» و «ياء» و «دال» را هم وضع كرده براي شخص معيّن، ديگران اين كلمات نزد آنها مهمل است يا وضع شده است براي معاني ديگر. خيلي از الفاظ عربي است كه نزد عجم‌زبانها مُهمل است و بالعكس، چون الفاظ با قرارداد واضعين حل مي‌شود. اين‌گونه از معاني قراردادي و اعتباري را هم ذات اقدس الهي مي‌شنود كه تحاور و محاوره از اين بخش است.

خداوند شنوندهٴ دعاي بندگان

مرحله سوم آن است كه ذات اقدس الهي سميع است يعني گوش به حرف بندگانش مي‌دهد، اين هم يك امر اعتباري است كه اين امر اعتباري را هم خدا دارد. ما وقتي كه مي‌خواهيم بگوييم پيشنهاد داديم ولي فلان كس به پيشنهاد ما اعتنا نكرد، مي‌گوييم حرف ما را نشنيد يعني نشنيده گرفت. اگر به كسي پيشنهاد بدهيم و اين پيشنهاد را بپذيرد يا كسي را نصيحت بكنيم نصيحت‌پذير باشد، مي‌گوييم حرف ما را شنيد يعني ترتيب اثر داد، اين هم يك امر اعتباري است اين معنا هم براي ذات اقدس الهي ثابت است، البته در مقام فعل. مثل اينكه ما در مراحل نيايش مي‌گوييم خدايا! اين كار را از تو مي‌خواهيم، حاجت ما اين است ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[7] ؛ تو دعا را گوش مي‌دهي يعني گوش به حرف داعي مي‌دهي، نه دعا را مي‌شنوي، خب دعا را همه مي‌شنوند، اينكه ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) عرض كردند در آنجا ﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ﴾[8] در حين ساختن و معماري پايه‌هاي ديوار كعبه گفتند ﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ﴾چه چيزي گفتند؟ گفتند ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[9] يا در موارد ديگر آمده است ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[10] ؛ تو دعا را مي‌شنوي يعني گوش به حرف داعي مي‌دهي، خود اين ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ يك تعليل است، مثل اينكه به يك انسانِ متمكّنِ سخاوتمند بگوييم فلان مؤسّسه نياز به كمك دارد، تو هم كه داري و بخشنده‌اي، تو هم كه مي‌تواني ببخشي و داري و بخشنده‌اي، اين دليل آن درخواست ماست يعني اگر كسي براي ساختن فضاي آموزشي مثلاً، به يك انسان متمكّن خيّر بخشنده مراجعه كرد، مي‌گويد فلان‌جا محتاج به فضاي آموزشي است، تو هم كه داري و بخشنده‌اي يعني اين صفت، باعث شد كه ما به تو مراجعه كرديم، اين ﴿إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ يا ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ معنايش اين نيست كه خدايا! تو دعا را گوش مي‌دهي، خب بله او دعا را گوش مي‌دهد مي‌شنود، سَبّ و لعن را هم مي‌شنود، غيبت و تهمت را هم مي‌شنود، چون «بكل شيء سميع» است. اينكه داعي مي‌گويد خدايا! تو دعا را مي‌شنوي يعني تو آن‌قدر بزرگواري كه گوش به حرف خواهش مند‌ها مي‌دهي، نه يعني تو اصلاً اهل شنيدني خب، آن اهل شنيدن كه همه چيز را خدا مي‌شنود، اين هم سه بخش.

سمع تهديدي، منظور اصلي از سمع در آيه

آن يكي سمع وعده‌اي بود؛ خدايا! تو كه سميع هستي در حال درخواست كه تو گوش به حرف مي‌دهي. قِسم چهارم سمع وعيدي است و تهديدي است، مثل اينكه اگر عبدي تمرّد كرد و حرف بدي زد به او مي‌گويند اگر اين حرف به گوش مولا برسد چه مي‌شود، اگر مولا بشنود كه تو چه گفتي چه خواهد كرد. اين بشنود يعني در مقام تهديد قرار گرفت كه اگر بشنود، آثار تنبيه را بار مي‌كند. اين سمع چهارم در محلّ بحث قرار گرفت، فرمود: ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ اين به گوش خدا رسيد، خدايي كه «سميعٌ لا بآلَة»[11] اين به سمع خدا رسيد، اين حرفِ بد به سمع خدا رسيد، اين سمعِ تهديدي است، وعيد است. آن ﴿إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[12] يا ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[13] سمعِ وعده‌اي است، اين سمع وعيد است. خدا مي‌فرمايد كه اين به سمع خدا رسيد ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ﴾ چون حرف بدي است و جاي تنبيه است اين را خدا شنيد؛ لذا با «لام» قسم شروع شد اولاً و اين سخنِ زشت كه حرفِ بد است، با كارِ بد اينها كنار هم قرار گرفت ثانياً و سيرهٴ سيّئهٴ اينها در قِران قول و فعل، تنظيم شده ثالثاً و اصل مطلب، تثبيت شده رابعاً، فرمان عقوبت و كيفر صادر شده است خامساً.

گفتار و رفتار زشت يهود

بيان اين امور خمسه اين است كه اين «لام»، «لام» قسم است كه جواب طلب مي‌كند ﴿لَقَدْ﴾ اين يكي، بعد اين حرف تلخ و حرف زشت، به اطلاع ذات اقدس الهي رسيد دوتا، بعد فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ كه اين قول سيّئ را با آن فعل سيّئ مقرون كرد، فرمود آنچه را كه اينها گفتند با پيامبر‌كُشي اينها را ما ثبت مي‌كنيم يعني اين قول كه لطمه به توحيد مي‌زند، با كُشتن انبيا قرين هم ‌است و اينها را ما ثبت كرده‌ايم و ثبت مي‌كنيم؛ مرتّب مي‌نويسيم، تثبيت مي‌كنيم؛ نمي‌گذاريم هدر برود، هم آن قول سيّئه را و هم اين فعل سيّئه را. بعد هم فرمود اينها اگر اجازه به خود دادند كه دهن باز كنند، چنين حرف تلخي را بزنند، براي آن است كه اين حرف تلخ، ريشه در فعل تلخ آنها دارد، يك فعل بدي هم كرده‌اند از اينها بعيد نيست، اينها كه سابقهٴ انبياكُشي داشتند امروز اين حرف را مي‌زنند ﴿قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ﴾ براي سلف طالح اينهاست، براي اينها كه نيست، اينها كه معاصر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند، اينها كه دست به كُشتن انبيا نزدند، اين براي سلف طالح اينهاست، چون اينها يك نژادند و راضي‌اند به فعلهاي سلف طالحشان و اگر دست اينها هم برسد، اينها هم مثل اسلاف سيّئشان همين كار را خواهند كرد، لذا ذات اقدس الهي به اينها نسبت داد، فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ يعني «سنكتب قولهم و فعلهم».

و اين قتل انبيا به‌غير حق تأكيد در ظلم است. يك وقت است كسي پيامبري را مي‌كُشد، پيامبر استحقاق كُشتن ندارد ولي آن قاتل هم استحقاق عذاب را ندارد «كما في قتل الخطأ» صرف اينكه مقتول، اهل بهشت باشد كافي نيست كه قاتل، اهل جهنم باشد. اگر مقتول، مؤمن بود و مظلوم، قاتل عالماً عامداً دست به اين قتل زد، آن‌گاه است كه اهل عذاب است. پس صِرف اينكه مقتول، انبيا هستند كافي نيست كه ثابت بشود اينها اهل جهنم‌اند، مگر اينكه اثبات بشود نحوهٴ قتل اينها «عن علمٍ و عمدٍ» است، لذا فرمود: ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾، «و بغير عُذر» يعني عالماً عامداً انبيا را كُشتند. خب، اين گروهي كه سوابقشان اين‌چنين است باكي ندارند كه درباره ذات اقدس الهي آن حرف زشت از دهنشان صادر بشود.

عذاب يهوديان قاتل انبياء توسط پروردگار

آن‌گاه امر پنجم اين است كه خداوند مي‌فرمايد ما به آنها مي‌گوييم ﴿وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾ حالا در موارد ديگر ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾[14] و مانند آن ﴿رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾[15] . در بخشهاي ديگر اصل كتابت را يا نحوهٴ تعذيب را خودش به عهده مي‌گيرد، مي‌فرمايد ما مي‌نويسيم ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾[16] يا در اينجا فرمود ما مي‌نويسيم و به اينها دستور مي‌دهيم كه عذاب را بچشند. يك وقت است كه به مأموران الهي دستور مي‌دهد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[17] يك وقت است كه ﴿أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ﴾[18] گرچه ﴿أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ﴾ منافات ندارد با اخذ مع‌الواسطه؛ اما اخذ بلاواسطه را هم شامل مي‌شود، گرچه اين ﴿نكتب﴾[19] منافات ندارد با كتابت مع‌الواسطه ولي كتابت بلاواسطه را هم شامل مي‌شود، گرچه ﴿نَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾ منافات ندارد كه قول مع‌الواسطه را شامل بشود ولي قول بلاواسطه را هم مي‌گيرد، همان‌طوري كه درباره مؤمنين، آنجا كه اجر را خود ذات اقدس الهي به عهده مي‌گيرد مرحلهٴ عاليه پاداش خواهد بود، آنجايي هم كه كيفر دادن را خود ذات اقدس الهي به عهده مي‌گيرد مرحله شديده اين كيفر خواهد بود، لذا فرمود اينها كه حرفشان اين است ما آنچه را كه گفتند و عمل كردند مي‌نويسيم و ثبت مي‌كنيم و به آنها مي‌گوييم ﴿ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾ بعد هم مي‌گوييم ﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾.

پرسش: الآن از ... فقهي شما الان

گناه و قصد گناه در فقه اصغر و اوسط و اکبر

پاسخ: نه؛ از نظر فقهي نه، ولي از نظر كلامي ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾[20] در بحث آخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» و در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران»[21] اين بحث گذشت كه ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾. در فقه، رقيق‌ترين و سهل‌ترين تكليف آمده است كه هر انساني بايد عادل باشد؛ تحصيل مَلكه عدالت بر هر مكلّفي واجب است. ولي اگر اين امر، يك امر سختي باشد كه رياضت بخواهد، جهاد اكبر بخواهد و مانند آن، تحميلش بر همه مكلّفين آسان نيست، چون بر هر مكلّفي واجب است عادل باشد يعني انجام واجبات و پرهيز از محرّمات. لذا اهتمام به گناه، در فقه اصغر مايهٴ زوال عدالت يا مانع ظهور عدالت نيست يعني اگر كاري را كسي قصد كرد، معصيتي را انجام بدهد ولي موفق نشد. ولي در فقه اوسط، فضلاً از فقه اكبر همه اينها حساب مي‌شود، حتي اين بزرگان ما در اصول، به اين نكته توجه كرده‌اند فرمودند در تجرّي و امثال تجرّي، گرچه كشف از خُبث سريره مي‌كند ولي معصيت نيست. خب، خُبث سريره در روزي كه ﴿يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[22] كيفر دارد ديگر، فرمود: ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾[23] اين در بحثهاي كلامي كه بهشت و جهنم و برزخ و عذاب و كيفر براي بحثهاي كلامي است و نه فقهي، ظهور خوبي دارد. حالا اگر كسي قصدش اين بود كه بد بكند ولي وسيله فراهم نشد خب، اين يقيناً در يوم‌القيامة محاسبه مي‌شود «انما يَجمعُ الناسَ الرضا والسَّخَط»[24] كه ذيل همين آيه مباركهٴ ﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا﴾[25] آنجا معمولاً اين روايت هست كه «انما يَجمعُ الناسُ الرضا والسَّخَط»براي اينكه عاقر ناقهٴ صالح(سلام الله عليه) يك نفر بود، چون قرآن دارد يك نفر اين كار را كرد: ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾[26] فعل ماضي مفرد. هم هست فرمود مسئول اين گروه آمد و اين ناقه را ترور كرد و عَقر كرد: ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ ولي در همين سورهٴ مباركهٴ «شمس» اين عَقْر را به نوع قوم ثمود اسناد دادند، فرمود: ﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا﴾ در آنجا اين روايت هست كه «انما يَجمعُ الناسَ الرضا والسَّخَط».

رضايت از يک عمل موجب شراکت در آن

رضاي به كار ديگران كار آساني نيست كه انسان راضي باشد به خدمتي كه ديگران انجام مي‌دهند. يكي از چيزهايي كه انقلاب، او را خوب تفسير كرده است، گرچه قبل از انقلاب هم بود؛ اما بعد از انقلاب به بركت انقلاب، اين‌گونه از احاديث خوب تفسير عملي شد، همين مسئلهٴ رضا و غضب است. اگر كسي در شهرش يا روستايش يا در استانش يا در فلات وسيع‌تري اگر دو نفر با هم از يك‌جا آمدند در حوزه علميه‌اي يا در دانشگاهي، اينها بالأخره همدوره بودند، درسها را با هم خواندند، يكي سِمتي گرفت و مسئولي شد و كارها و خدماتي را دارد انجام مي‌دهد، ديگري بر اساس جهتي يا بر اساس جهاتي در جامعه سرشناس نشد و سِمت قبول نكرد يا به او تعارف نكردند و بالأخره او كاري ندارد. شما همهٴ خطرات و آسيبها و اختلافاتي كه متأسفانه ديديد از همين جاها برخاست كه يكي گفت چرا من نباشم و او باشد. خب، اگر كار خير است او هم دارد مي‌كند. اگر كسي آن شهامت و فضيلت و مردانگي را داشت و گفت اين كار، كار خوبي است بايد در اين روستا يا شهر انجام بگيرد، حالا به دست من نشد به دست دوستِ همدورهٴ من، چه بهتر از اين، اگر راضي باشد به فعل او، ثواب اين اگر بيشتر از آن آقا نباشد، كمتر از آن آقا نيست.

در همان جنگي كه يكي از ياران حضرت امير(سلام الله عليه) به حضرت عرض كرد كه اين صحنه، صحنه فداكاري و صحنه ثواب بردن است، اي كاش برادر من هم در اين جبهه شركت مي‌كرد، حضرت فرمود: «أهوي أخيك معنا» آيا آن گرايش برادرت هم مثل ماست؟ عرض كرد بله، او هم در خطّ ماست در مسير ماست. فرمود او با ما در همه ثواب سهيم است[27] ، اين‌گونه از روايتها قبل از انقلاب تفسيرش سخت بود كه چطور يك آقا مشغول كار است ديگري راضي به خدمات اوست ولي ثواب مي‌برد، بعد از انقلاب معلوم شد كه اين يك هنر است كه اگر واقعاً دو نفر همدوره يكي مشغول خدمات شد، ديگري هم مشغول تربيت و اصلاح جامعه باشد؛ بگويد كه خب اين كار، كار خوبي است حالا من نكردم او دارد انجام مي‌دهد، من اگر نتوانم او را تأييد كنم لااقل با تشويقم حمايتش بكنم، ديگر منشعب نشوم [و] نگويم ما چه كرديم، عيب ما چه بود كه منزويمان كردند، منزوي شديم و اينها. اين مردانگي اگر در كسي باشد، اين اگر افضل از آن آقا نباشد، براي اينكه دارد جهاد اكبر مي‌كند لااقل پا به پاي او ثواب مي‌برد، اينكه فرمود: «انما يجمع الناس الرضا والسخط»[28] لذا فرمود برادر تو در تمام ثوابهايي كه ما داريم او سهيم است[29] ، براي اينكه او ديگر زمينهٴ اختلاف و انشعاب را فراهم نمي‌كند و از اين جهت است.

اين قوم يهود واقعاً اين‌چنين بودند؛ در سَخط نه در رضا مانند سلف طالحشان بودند، آ‌نها هم اگر از دستشان برمي‌آمد همين كار را مي‌كردند؛ منتها حالا پيغمبري نبود كه اينها دست به پيغمبركُشي بزنند، لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها در قتل انبيا سهيم بودند و صِرف اينكه انسان قصد دارد اين كافي نيست البته امتحان مي‌شود وقتي امتحان شد و معلوم شد كه در رضا و سخط پا به پاي ديگران قدم برمي‌دارد، البته در آن ثواب سهيم است.

پندار باطل توانگري موجب طغيان

مطلب ديگر آن است كه اين حرف از كجا پيدا شده كه اينها اين قدر تند و تيز حرف زدند و ذات اقدس الهي اينها را هم به كيفر تلخ محكوم كرده است؟ اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «علق» آمده كه ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[30] اگر خود را توانگر ببيند، يك و بپندارد كه از خدا بي‌نياز است؛ مستغني عن الله است نه تنها مستغني عن الناس، اين اول طغيانگري اوست ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾.

وضع مالي يهوديها خوب بود، مسلمين از نظر مسائل مالي به تهي‌دستي مبتلا بودند. آيات قرآن هم گاهي نازل مي‌شد كه ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[31] گاهي نازل مي‌شد كه ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[32] يا ﴿أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضَاً حَسَناً﴾[33] گاهي هم مي‌فرمود به مؤمنين و فقرا رسيدگي كنيد، اين زمينهٴ آن طغيانگري آنها را ظاهر كرده است كه گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾. حالا اين فكر، الآن شما در فضاي دين زندگي مي‌كنيد، البته اين فكر براي شما قابل قبول نيست ولي يك مقدار در فضاي باز غير متديّنين زندگي بكنيد، مي‌بينيد آنها هم همين حرف را دارند كه مثلاً خيال مي‌كنند دستگاه دين به آنها محتاج است، نظام ديني و الله ـ معاذ الله ـ به آنها محتاج است، حالا ﴿يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾[34] ، اين ﴿يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ﴾ كه درباره منافقين است از همين قبيل است، اينها دستشان را كشيدند كه خيال كردند كمكِ به دين نكنند. آياتي كه آمده است كه ﴿مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[35] از اين قبيل است، بعد معلوم مي‌شود چرا فرمود اين انساني كه فعلاً به مال و منالش مي‌نازد و مي‌بالد روز سقوط، معلوم مي‌شود كه هيچ كاري از او صادر نشده اين در سورهٴ «ليل» آيهٴ يازده آمده است ﴿وَمَا يُغْنِي عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّي﴾ يعني «إذا سقط» وقتي هلاكت، دامنگير اين شد و دارد حالا مي‌افتد، هرگز مالش به سود او نيست.

شکر و تواضع راه مقابله با طغيان درون

در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» فرمود ما اگر وضع مالي اكثري مردم را روبه‌راه بكنيم، اينها اصلاً اهل بَغي و طغيان‌اند ﴿لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ﴾[36] همين حرف است. اين است كه آدم بايد شبانه‌روز شاكر باشد اولاً از ذات اقدس الهي آن تشخيص و صلاحيت صحيح را مسئلت كند كه اگر نعمتي به او رسيد، چه مادّي چه معنوي شاكر باشد، وقتي شاكر است كه فروتن باشد. اگر كسي خداي ناكرده نعمتي را به حساب خود آورد؛ گفت من هستم كه ﴿أكرمن﴾[37] اين اوّلين روز سقوط اوست، نشانه اينكه اين لايق رحمت است يا نه؟ شاكر است يا نه؟ اگر نعمتي به او رسيد، چه مادي چه معنوي، فروتن شد، متواضع‌تر شد به خاك نزديك‌تر شد، خدا را شكر بكند كه دارد شاكر مي‌شود، به ما نگفتند اگر شما در بياباني هستيد [و] سگي به شما حمله كرده است، بنشيند سگ با نشسته كار ندارد مشابه همان حُكم را در دستورات اخلاقي به ما نداد كه اگر در خانه يا محيط كار عصباني شدي، غضبناك شدي بنشين، وقتي نشستي خاكسار شدي، به خاك نزديك‌تر شدي مقداري نرم مي‌شوي، به جاي اينكه بعدها پشيمان بشوي، هم‌اكنون جلوي آ‌ن خشم را مي‌گيري، اين سگي است كه حمله كرده ديگر، اين‌چنين نيست كه واقعاً سگ نباشد كه، اين سگ نفس خب حمله كرده دارد مي‌گيرد و وقتي انسان را گاز گرفت، انسان دادش درمي‌آيد، دادِ او همان فحشي است كه دارد به ديگري مي‌دهد، اين معلوم مي‌شود سگ او را خوب گاز گرفت.

بنابراين اينكه گفتند مستحب است اگر كسي غضبناك شد، عصباني شد، ايستاده است بنشيند، نشسته است بخوابد، به خاك نزديك‌تر بشود براساس همين جهات است. اگر نعمتي به كسي رسيد، حالا از نظر فضل به جايي رسيد، از نظر مال به جايي رسيد اين متواضع‌تر شد، خدا را شكر بكند كه در مسير شكر قرار گرفته. اين خطر را خدا پيش‌بيني كرده فرمود همه ظرفيت مال را ندارند ﴿لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ﴾ عدّه‌اي مختصري وضع مالي‌شان خوب شد، ديديد دهن باز كردند گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ خب، اگر ديگران داشته باشند چه خواهد شد؟ در آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» فرمود ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ﴾ و براي اينكه همان مقدار كم يا مناسبي را هم كه مي‌دهد، كسي خيال نكند كه زحمات او اثر كرده و او خودش را تأمين كرده، در همان سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾[38] يعني طوري بندگانش را روزي مي‌دهد كه اينها نمي‌فهمند از كجا آمده تا روزي خود را به حساب كار خود نياورد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 


[1] . الکافي، ج1، ص139.
[2] . نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 282.
[4] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص378.
[5] . سورهٴ انفطار، آيات 10 و 11.
[6] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 119.
[7] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 38.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 127.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 127.
[10] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 38.
[11] . الکافي، ج1، ص139.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 127.
[13] سورهٴ آل عمران، آيهٴ 38.
[14] . سورهٴ انفطار، آيات 10-12.
[15] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 80.
[16] . سورهٴ يس، آيهٴ 12.
[17] . سورهٴ حاقه، آيات 30 و 31.
[18] . سورهٴ قمر، آيهٴ 42.
[19] . سورهٴ يس، آيهٴ 12.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[21] . ر.ک: سورهٴ آل عمران، آيهٴ 29.
[22] . سورهٴ طارق، آيهٴ 9.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 284.
[24] . نهج البلاغه، خطبهٴ 201.
[25] . سورهٴ شمس، آيهٴ 14.
[26] . سورهٴ قمر، آيهٴ 29.
[27] . ر.ک: نهج البلاغه، خطبهٴ 12.
[28] . ر.ک: نهج البلاغه، خطبهٴ 201.
[29] . ر.ک: نهج البلاغه، خطبهٴ 12.
[30] . سورهٴ علق، آيات 6 و 7.
[31] . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[33] . سورهٴ حديد، آيهٴ 18.
[34] . سورهٴ توبه، آيهٴ 67.
[35] . سورهٴٴ محمد، آيهٴٴ 38.
[36] . سورهٴ شوریٰ، آيهٴ 27.
[37] . سورهٴ فجر، آيهٴ 15.
[38] . سورهٴ شوریٰ، آيهٴ 19.