درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

70/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 180 الی 182

 

﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾﴿180﴾﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾﴿181﴾﴿ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾﴿182﴾

 

نظر برخي مفسرين در امضا نکردن مسئله مالکيّت از ديدگاه اسلام

چند نكته مربوط به آيهٴ قبل مانده است كه بايد مطرح بشود: اول اينكه برخي از مفسّرين فكر مي‌كردند كه اسلام، مسئله مالكيت را امضا نكرده است و «المال مالُ الله والأغنياء وُكلاء الله» هيچ‌گونه مالكيّتي نيست و بعضي از آياتي كه ظاهرش دارد ﴿أَمْوَالُهُمْ﴾[1] ، ﴿أَمْوَالُكُمْ﴾[2] به اينها هم پاسخ دادند، گفتند كه اين‌گونه از اضافه‌ها با ادنيٰ ملابست و مناسبت تأمين مي‌شود. در اضافه، ادنيٰ ملابسه كافي است؛ همين كه شخص حقّ تصرّف دارد و تصرّف در مال، براي او مباح است صادق است كه بگويند اين مالِ اوست، لازم نيست كه اين شخص مالك باشد. مثل اينكه غذايي كه براي مهمان مي‌آورند مي‌گويند اين مال شماست، اين حقّ شماست، در حالي كه مهماندار آن غذا را به مهمان تمليك نمي‌كند، بلكه براي مهمان، اباحه مي‌كند اين اباحهٴ خاصّه است نه تمليك، مع‌ذلك در عُرف مي‌گويند اين مال شماست.

خب، پس «المالُ مال الله والأغنياء وكلاء الله» مثلاً و انسان هيچ نحوه مالكيّتي ندارد و اسلام مالكيت به اين معنا را امضا نكرده است فقط حق‌الاختصاص است و حق‌الانتفاع، به بعضي از آياتي هم استفاده كردند، نظير آيهٴ سورهٴ «نحل» كه در آنجا خداوند مي‌فرمايد ازواج را براي شما خلق كرده است، آيهٴ 72 سورهٴ «نحل» اين است كه ﴿وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً﴾؛ هرگز ازواج براي شوهرها نيست، هرگز بنين و فرزندان براي انسان نيستند، هرگز احفاد و نوه‌ها براي انسان نيستند ولي ارتباطي به انسان دارند.

پس خلاصه حرف اين مفسّر مرحوم، اين است كه اصل المال، براي خداست و انسان مالك مال نيست، بلكه حقّ تصرّف دارد و اباحهٴ تصرّف براي اوست، نه مالكيت و اين تعبيراتي كه در قرآن كريم آمده است كه ﴿أَمْوَالُهُمْ﴾[3] ،﴿أَمْوَالُكُمْ﴾[4] و مانند آن، در اين اضافه ادنيٰ ملابسه كافي است، چه اينكه در آيه 72 سورهٴ «نحل» با اينكه ازواج، ابنا، احفاد براي انسان نيست ولي خدا به انسان اضافه كرد.

نقد نظر فوق و بررسي مسئله مالکيت

اين مطلب، همان‌طوري كه در خلال بحثها به عرض رسيد ناتمام است، براي اينكه مسئله تكوين بايد خارج از بحث باشد؛ هيچ چيزي مِلك هيچ كسي نيست در نظام تكوين ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] هيچ چيزي براي هيچ‌كس نيست. انسان، مالك اعضا و جوارح خود نيست، چه رسد به مالك متاعها كه از او بيرون است. در قرآن كريم فرمود: ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾[6] كه اين «أم»، «أم» منقطعه است به معني «بل»، ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾ نظير ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ يعني آن كسي كه مالك چشم و گوش است او خداست يا آن كس كه مضطرّ را اجابت مي‌كند و ديگران از اجابت مضطرّ عاجزند او خداست ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[7] يعني آنها كه شما ادّعا مي‌كنيد آلهه نيستند، خدا نيستند، آن كسي كه بتواند مضطرّ را دريابد او خداست و همچنين ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾ يعني آن كسي كه مالك سمع و بصر است او خداست.

خب، در نظام تكوين، انسان مالك چشم و گوش خودش هم نيست، گاهي چشم را باز كرده هنوز نبسته و قدرت بستن از او گرفته شده مي‌ميرد؛ در حال چشم باز مي‌ميرد. اين‌چنين نيست كه چشم در اختيار انسان باشد، گوش در اختيار انسان باشد و مانند آن، اين براي نظام تكوين. در نظام تكوين، مثقال ذرّه‌اي را غير خدا مالك نيست، اين درست است.

در نظام تشريع اين مربوط است به كيفيت قرارداد الهي. ذات اقدس الهي در مسائل حقوقي، در مسائل فقهي اصل مالكيّت را امضا كرده است و اين كلمهٴ «لام» كه به كار رفته مثل ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا﴾[8] يا اضافه‌اي كه دارد ﴿أَمْوَالُهُمْ﴾[9] ؛ ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ﴾[10] يا ﴿وَآتُوا الْيَتَامَي أَمْوَالَهُمْ﴾[11] اين اضافه، اضافهٴ مالكيت است و نه اختصاص، مگر اينكه ما قرينه داشته باشيم كه اين «لام»، «لام» اختصاص است، «لام» مالكيت نيست. نظير «الجل للفرس» كه گفتند اين مالكيت نيست اختصاص است، چون قرينه است ولي اين‌گونه از تعبيرات، عندالاطلاق منصرف اليه‌اش همان مالكيت است و آيهٴ 72 سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم محفوف به قرينه است، براي اينكه اصلاً ازواج و ابنا و احفاد، مِلك نيستند تا ما بگوييم براي پدرانشان‌اند يا براي پدرانشان نيستند، وقتي محفوف به قرينه شد معلوم مي‌شود كه اينجا صِرف اضافه كافي است. قرينه گاهي اين است كه احدالطرفين صلاحيت براي مالكيت ندارد، نظير «الجُلّ للفرس» يا نه، آن طرف ديگر اصلاً صلاحيت براي مِلك ندارد، مثل ازواج و ابنا و احفاد، اينها نمي‌توانند مال باشند، اينها كه مال نيستند كه، اينها انسان‌اند. در اين‌گونه از موارد كه محفوف به قرينه است به اين موارد نمي‌شود استشهاد كرد. در نوع مواردي كه خدا مال را به افرادي كه كسب كردند اسناد مي‌دهد، ظاهرش مالكيت است و در مسئله زكات هم دارد كه خداوند در اموال اغنيا، سهمي براي فقرا قرار داد يا در سورهٴ «معارج» دارد كه ﴿وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾[12] .

بنابراين اصل مالكيت به عنوان يك نظام حقوقي و فقهي در اسلام تشريح شده است، نبايد مسائل تكوين را با تشريع، خلط كرد اولاً و نبايد نسبتهايي كه بين انسانهاست «بعضهم ببعض» با نسبتي كه انسانها با خدا دارند، خلط كرد ثانياً.

مسئله تكوين روشن شد كه تكويناً هيچ‌كس مالك هيچ چيزي نيست، اين درست است و عجز همه هم روشن است. تشريعاً اگر انسانها را با يكديگر بسنجند، اصل مالكيت در اسلام ثابت شده است، اگر انسانها را نسبت به ذات اقدس الهي بسنجند، البته مالكيت نيست. فرقش اين است كه اگر فردي از فرد ديگر چيز بخواهد اين مي‌تواند بگويد براي من است، من نمي‌دهم «لا يَحلُّ مالُ امريءٍ الاّ بِطيبِ نفس منه»[13] اما اگر ذات اقدس الهي چيزي را از كسي خواست، اين نمي‌تواند بگويد من مالكم و اختيارش به دست من است من نمي‌دهم. اينجاست كه افراد، نسبت به ذات اقدس الهي مالك نيستند، نه تشريعاً و نه تكويناً. تكويناً كه واضح است، تشريعاً هم طبق همين ادلّه و ظواهر آياتي كه نقل شد.

ارتباط مرموز بين بخل و نفاق

مطلب دوم آن است كه بخل ‌ورزيدن و امساك از پرداخت حقِّ واجب و بخل در اداي حقوق واجب با نفاق، يك رابطه مرموزي دارند. چون اگر كسي واقعاً مسلمان است و عبد الهي است اين از اداي حقّ واجب، بُخل نمي‌ورزد. اگر بخل ورزيد، معلوم مي‌شود زمينه نفاق در او هست به وسيله همين سيّئه كبيره، اين زمينهٴ نفاق توسعه پيدا مي‌كند [و] سرانجام منافقاً مي‌ميرد.

در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به اين رمز نهاني اشاره كرده است ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾؛ گروهي از اينها معاهده كردند كه اگر خدا مالي به ما داد ما صدقه بدهيم و جزء صالحين باشيم. اين تمنّي، در دلهاي بسياري از افراد هست كه اي كاش ما هم امكانات مالي مي‌داشتيم، مدرسه‌اي مي‌ساختيم، درمانگاهي مي‌ساختيم، راه احداث مي‌كرديم، غناتي حفر مي‌كرديم و مانند آن. اين اي كاش را خيليها دارند ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ﴾ از اين مرحله هم بالاتر، معاهده كردند با خدا، كه ﴿لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ﴾؛ ما هر آينه صدقه خواهيم داد ﴿وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾؛ با پرداخت اين مسائل مالي و صدقه دادن، جزء صالحين ‌شديم ﴿فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ﴾؛ وقتي ذات اقدس الهي از فضل خودش به اينها مالي داد ﴿بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾؛ در حال اعراض رو برگرداندند، اين ﴿تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾ يك حال مؤكّده است که اعراض كردند رو

برگرداندند [و] خيال كردند آنچه پيدا كردند براي خود آنهاست و مي‌ماند.

خب، قبلاً زمينه تمنّي در اينها بود و معاهده هم كردند، خدا به اينها مال داد، اينها را امتحان كرد ديد اينها در امتحان سرافراز برنيامدند [و] اعراض كردند. خب، كيفري كه اين‌گونه افراد دارند چيست؟ اين است كه ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾[14] ؛ خداوند به عنوان عقوبت، در عَقب اين خلاف عهد كردن، اينها را مبتلا به نفاق كرد. بعضيها هستند كه مبتلا مي‌شوند به يك مرض روحي، بعد درمان مي‌شوند ولي اين‌گونه از افراد، مبتلا شدند به يك مرض دامنه‌دار ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾ يعني اين نفاق ماند براي اين بيچاره‌ها.

البته عده‌اي بودند كه كفر ورزيدند بعد توبه كردند، عده‌اي بودند نفاق ورزيدند و توبه كردند؛ اما عده‌اي به نفاق مبتلا شدند و اين نفاق ماند تا «يوم لقاء الله»، «يوم الإحتضار»، «يوم البرزخ»، «يوم القيامة» كه آغازش «يوم الإحتضار» است كه از آن به بعد ديگر توبه مقبول نيست: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾[15] اين يك خطر مهم است كه آدم مبتلا بشود به يک مرض غيرقابل علاج، مبتلا بشود به گناهي كه توفيق توبه را پيدا نكند، اين خطر براي اين گناه است.

تبعات خاص هر گناه و نفاق‌آور بودن بخل

در اين دعاي نوراني «كميل» ملاحظه مي‌فرماييد كه براي هر گناهي يك اثر خاصّي هست «اَللّهُمَّ اغْفِرْلِي الذُّنُوبَ الَّتي‌ تُغَيِّرُ النِّعَمَ»، «تُنْزِلُ النِّقَمَ»، «تَحْبِسُ الدُّعآءَ»، «تَقْطَعُ الرَّجآءَ»، «تُنْزِلُ الْبَلاءَ» براي هر ذنبي يك اثر سوئي هست كه بخشي از آنها در اين دعاي نوراني «كميل» آمده و مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي آن گناهي كه «تقطع ‌الرجاء» چيست؟ آن گناهي كه «تحبس ‌الدعاء» چيست؟ آن گناهي كه «تنزل ‌البلاء» چيست؟ آن گناهي كه «تنزل ‌النقم» چيست؟ آن گناهي كه «تغيّر ‌النعم» چيست؟ اينها را مشخص كرده طبق روايات[16] . بعضي از گناهان، نفاق‌آور است و آن همين بخل‌ورزيدن در مسائل مالي است، حالا غير مال هم اگر به مال ملحق بشود كما لا يَبعُد اين‌چنين است. نعمتي كه ذات اقدس الهي به انسان داد و صرف اين نعمت در جايي واجب بود نه مستحب و انسان عالماً عامداً بخل ورزيد، اين شخص سرانجام مبتلا مي‌شود به نفاق. بعضي در مسائل علمي بخل مي‌ورزند، بعضي از داستانهايي است كه مرحوم شيخ بهايي در كشكول نقل كرده كه خدمت بعضي از بزرگان علم رفتند، مطلبي را سؤال كردند، اين از اين در به آن در، از اين مطلب به آن مطلب، از اين شاخه به آن شاخه پيچاند كه جواب ندهد تا ظهر شد بعد به بهانه اينكه نماز ظهر رسيد و ما بايد نماز بخوانيم، بالأخره جواب اين بيچاره را نداد. خب، بعضيها اين بيماري را دارند در مسائل علمي، بعضيها در مسائل مالي آن بيماري را دارند. اگر كسي گرفتار اين وصف بود ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ﴾[17] .

دستور به انفاق قبل از مرگ

آنچه در پايان سورهٴ «منافقون» آمده، گرچه به صورت استدلال نمي‌شود او را دليل ذكر كرد؛ اما به صورت استشهاد يا تأييد مي‌توان فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[18] ؛ فرمود تا زنده‌ايد آن انفاق واجبتان را فراموش نكنيد و رزق خداست كه به دست شما رسيده است، شما هم آن را انفاق كنيد، قبل از اينكه روزي فرابرسد كه شما در آن روز يعني در حال احتضار بگوييد ﴿ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي﴾ كه اين تحضيض ‌باشد، خدايا! اگر تأخير مي‌انداختي قبض روح مرا تا اينكه ﴿فَأَصَّدَّقَ﴾ يعني من بروم جزء مصدّقين بشوم يعني صدقه‌دهنده‌ها بشوم، همان‌طوري كه قبل از پيدا كردن ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ﴾[19] قبل از پيدا كردن مال، مي‌گويند ما «نَصَّدَّقَنَّ» هر آينه، جزء متصدّقين خواهيم بود، بعد از اينكه پيدا كردند و امساك كردند و بخل ورزيدند و حالا دارند مي‌ميرند، مي‌گويند خدايا! قدري تأخير بيندازد كه «أَصَّدَّقَ» كه باز هم جزء متصدّقين بشوند. اين تمنّي خام قبل از پيدا كردن، آن آرزوي خام بعد از پيدا كردن، اينها منافقاً مي‌ميرند، اين ذيل همان بحثها و احكام مربوط به منافقين است. ﴿وَأَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ قبل از پيدا كردن اين دو آرزو را داشتند، مي‌گفتند كه ﴿لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ﴾ كه آيهٴ 75 سورهٴ «توبه» بود، بعد از پيدا كردن و بخل ورزيدن در حال احتضار هم همين دو آرزو را دارند كه ﴿فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[20] . اينها خلاصه بحثهايي بود كه مربوط به آيهٴ مباركهٴ ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ﴾ بود.

پرسش:...

تاييد مالکيّت در نظام تشريع بخلاف نظام تکوين

پاسخ: چرا، در خصوص زمين، يك حساب ديگري است، اصل‌المالكية هم يك مطلب جدايي است. درباره زمين بله، چندتا حرف هست ولي بين مالكيت و اولويت خيلي فرق است. انسان واقعاً مهمان است كه حقّ اباحه دارد و جواز تصرّف دارد يا مالك است؟ در بعضي از آثار، سهيم است؛ اما مسئلهٴ ارث‌گذاري و امثال ذلك نشان مي‌دهد كه انسان، مالك است. خب، اگر مالك بود چه اثر بار بود كه الآن كه ما قائل به اولويّتيم و حق‌الاختصاصيم، اثربار نيست. اين آقايي كه، اين مفسّر مرحومي كه آمده گفته كه حق‌الاختصاص هست، اباحه تصرّف هست نه مالكيت سخن از خدامالكي است، خب اگر سخن از تكوين است كه اولويت و اختصاص هم نيست، چه رسد به مالكيت؛ هيچ ذرّه‌اي نسبت به هيچ ذرّه‌اي اُوليٰ بالتصرّف نيست، در نظام تكوين، براي اينكه قرآن كريم اين مطلب را به صورت باز براي ما ذكر كرده كه چشم و گوش شما كه به شما خيلي نزديك است و مرتّب در اختيار شماست اين براي شما نيست، اگر براي شما بود خدا اجازه مي‌داد كه چشم را ببنديد و بميريد. خب، گاهي اجازه نمي‌دهد آدم چشم را ببندد و بميرد همان طور مي‌ميرد كه اگر كسي نباشد اين چشم محتضر را ببندد، يك منظرهٴ بدي پيدا مي‌كند.

خب، پس راجع به نظام تكوين نه مالكيت هست، نه اولويّت هست، نه حقّ اختصاص هست هيچ چيزي. در نظام تشريع، ظاهرش ملكيت است؛ مسئله حقوقي و فقهي بين افراد برقرار است اين دو، وقتي نسبت به ذات اقدس الهي بسنجند، نه تنها مالكيت نيست، حقّ‌الاولوية هم نيست، حق‌الاختصاص هم نيست «لا يملک لنفسه ضَرّاً ولا نَفعاً و لا مَوتاً ولا حَيَاةً ولا نُشُوراً»[21] «تكويناً و لا تشريعاً اذا قيس الأمر الي الله سبحانه و تعالي».

پرسش:...

پاسخ: چرا، او بايد فرق بگذارد بين مالكيت و اُوليٰ بالتصرف. مهمان اگر مُرد آن سفره پذيرايي به ورثه مهمان منتقل نمي‌شود، كه مهمان حقّ تصرف دارد، اباحهٴ تصرّف است حق‌الاولوية دارد.

پرسش:...

پاسخ: پس بايد حق‌المالكية قائل باشد، او بايد فرق بگذارد. بين مالكيت و اولويت چه فرق است؟ اگر هيچ فرقي نيست پس نزاع مي‌شود لفظي و اگر فرقي هست «كما هو الحق» در حق‌الاولوية ارث نيست، در حق‌الاباحه ارث نيست، بيع نيست و مانند آن.

خب، مطلب بعدي آيهٴ مباركهٴ ديگر است كه ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اشاره شد، چون مستحب تركش جايز است بلا بدلٍ و عِقاب هم ندارد اين كريمه، عِقاب دارد و وعيد به نار است و هرچه وعيد نار شد نه تنها معصيت هست، بلكه معصيت كبيره هم هست، يكي از نشانه‌هاي معصيت كبيره آن است كه وعيد به نار داده باشد.

تجسّم اعمال و جزاي عين عمل در قيامت

پرسش:...

پاسخ: اين در مسئلهٴ تجسّم اعمال، در ذيل مباركهٴ سورهٴ «بقره» و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوء﴾[22] آ‌نجا مفصّل بحث شد كه خود متن عمل به آن صورت درمي‌آيد. در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» خوانديم كه ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾ متن عمل را مي‌بيند، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم اين بود كه ﴿يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ﴾[23] ؛ متنِ عمل را نشان مي‌دهد. متن عمل، به صورت باطني كه دربيايد مي‌شود مار و عقرب؛ منتها مصوّري مي‌خواهد، صورتگري و صورت‌سازي مي‌خواهد، اين غيبت را به صورت اِدام كلاب أهل النار درمي‌آورد، از خود چيزي اضافه نمي‌كند، همين حقيقت اين عمل را آنجا هر چه هست اظهار مي‌كند و احضار مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: آنجا مفصل بحث شد كه آنجا كه «بما» است به آن بدون «بما» بايد برگردد، آنجا كه «بما» است معنايش اين نيست كه اين بالسبب مي‌شود، بلكه گاهي« باء» در خود عوض، تعلّق مي‌گيرد يعني به هميني شما خودتان انجام داديد، به همين‌كه كرديد جزا داده مي‌شويد نه به سبب اين جزا داده مي‌شويد، آن بحث تجسّم اعمال و اينكه جزا، عين عمل است نه غير عمل، عمل، سبب براي جزا نمي‌شود، بلكه سبب اجزاست، سبب جزا دادن حق است. ذات اقدس الهي جزا مي‌دهد به چه چيزي جزا مي‌دهد؟ به همان كه كرديم، نه ما را به چيز ديگري جزا مي‌دهد به سبب اعمالمان، البته شواهد روايي هم اين معنا را تأييد كرده است.

سخن يهود بر توانگري خودشان در مقابل خداوند

خب، در اين كريمه چون بحث از بخل بود و انفاق مالي بود و صدقات واجبه بود و مانند آن، هم تتمّه جريان احد بود و هم زمينه براي بحث بعد. عده‌اي گفتند كه ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ فقير است و ما توانگريم، اينها چه كساني بودند و چرا اين حرف را زدند؟ ظاهراً اينها همان گروه يهودند، براي اينكه خدا در همين آيه مي‌فرمايد: ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ معلوم مي‌شود يهوديها اين حرف را زدند، اين يك مطلب. بعد آنچه به عنوان شأن نزول اين كريمه ذكر شده است، تأييد مي‌كند كه يهوديها اين حرف را زدند.

مطلب دوم اين است كه چرا چنين حرفي را زدند؟ آيا نازل شدن آيه‌اي نظير ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[24] اين‌گونه از آيات، آنها را وادار كرده كه توهّم كنند ـ‌ ‌معاذ الله ‌ـ ذات اقدس الهي فقير است و قرض‌الحسنه مي‌خواهد يا مشاهده اينكه مؤمنين وضعشان فلاكت‌بار است و تهي‌دست‌اند زمينهٴ اين قول را فراهم كرد كه آنها بگويند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ يا هيچ‌كدام از اين دو، ريشه اساسي مسئله نيست، ريشه اساسي مسئله آن است كه اينها قائل به تفويض‌اند يعني مي‌گويند ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي عالم را آفريد و فعلاً كاري ندارد دست‌بسته است كه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾[25] كدام‌يك از اينهاست؟

البته اگر آن ريشه‌ٴ حرف كه تفويض‌بودن يهوديهاست تثبيت بشود، آن‌گاه همه اين سخنها، فرع بر آن اصل است يعني اينكه مي‌گويند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ و ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّه﴾ را كه مي‌بينند، اين‌طور درك مي‌كنند يا مؤمنين را كه تهي‌دست مي‌بينند، اين‌طور برداشت مي‌كنند، مي‌شود يك برنامه منسجم، چون ديد اينها اين است كه خداوند عالم را خلق كرد، بعد روز فراغت و تعطيل رسيد، سَبت يعني انقطاع، تعطيل، شنبه را هم كه روز سبت مي‌گويند، مي‌گويند كار از يكشنبه شروع شده به جمعه ختم شده و روز شنبه روز فراغت و تعطيل خدا شد ـ معاذ الله ـ كه او از آفرينش دست برداشت، جهان را مثل بِنا و بَنّا مثل ساعت و ساعت‌ساز مثل كارخانه و مهندس احداث كارخانه‌ساز تشبيه مي‌كنند، بعد مي‌گويند كارخانه دارد مي‌گردد ديگر ـ معاذ الله ـ ، ديگر نيازي به «ربّ‌العالمين» نيست.

خب، اگر آن باشد كه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾[26] همه اين حرفها مي‌تواند به عنوان پيامد سوء، جاي خود را باز كند. اگر آن مبناي اصيل، ملحوظ نباشد بايد فكر كرد كه چرا اينها اين حرف را زدند، اينهايي كه گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ بر‌اساس مبناي جدّي گفتند يا بر‌اساس استهزاء و تحقير مسلمين ـ‌ معاذ الله ـ و امثال ذلك گفتند اينكه شنيدند ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ گفتند ﴿ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ ﴾ يا ديدند كه خيلي از مسلمين تهي‌دست‌اند، گفتند ما متمكّنيم خدا فقير است، خدا اگر داشته باشد اولياي خود را مي‌پردازد يعني اينهايي كه طرفداران خدا هستند.

در سورهٴ مباركهٴ «يس» اين‌چنين آمده ﴿أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾ آيه 47 سورهٴ «يس» اين است كه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِين﴾ خب آن آيه خيلي پربار است، وقتي به اينها گفتند كه چيزي كه در اختيار داريد به مستمندان بدهيد، گفتند خواست خدا اين است كه اينها فقير باشند. خب، اگر خدا مي‌خواست كه اينها چيزدار باشند خودش مي‌داد، اگر خوب است خود خدا بدهد چرا ما بدهيم. اين حرف آيا جدل است يعني مي‌گويد چون شما قائليد، خدا قادر است و مالك است مي‌تواند غني كند و فقير، خب اگر مال دادن به فقرا خوب است خب، خود خدا بدهد چرا ما بدهيم، جدال است يا نه واقعاً برهان اقامه مي‌كنند، مي‌گويند كه خدا غني هست و مُغني هست، مالك هست و مُملّك هست ولي مصلحت يك عده اين است كه در فقر و فلاكت بسوزند، اگر مال دادن به اينها خوب باشد خب، خود خدا بدهد چرا ما بدهيم.

ريشه‌هاي بخل و ادعاي توانگري يهود و پاسخ پروردگار به آنها

كدام‌ يكي از اين دو، حرف باطل را اينها دارند؟ بر مبناي آيهٴ سورهٴ «مائده» كه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾ آيهٴ 64 سورهٴ «مائده» اين مي‌شود جَدَل، آيهٴ 64 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾ اگر اين است آيهٴ سورهٴ «يس»[27] مي‌شود جَدَل و ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ مي‌شود بر‌اساس همان مبنا، ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ را اينها بر‌مبناي خودشان توجيه مي‌كنند كه خدا ديگر دست از كار برداشت و فعلاً هيچ‌كاره است؛ اما اگر نه آن آيه سورهٴ «مائده» ملحوظ نباشد، اينها به يك تفكّر باطلي پناهنده شدند، گفتند گرچه خدا مي‌تواند عده‌اي را روزي بدهد؛ اما مصلحت يك عده اين است كه در فقر و فلاكت باشند، چنين فكر باطلي است.

ذات اقدس الهي در برابر همه اين تك‌تك شبهات جواب مي‌دهد. آنها كه فكر كردند كه ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ مي‌فرمايد: ﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾ شما مغلول‌اليد هستيد ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ﴾ اين يك. آن‌كه گفتند كه چرا خدا از ما قرض‌الحسنه خواست، نوعِ آياتي كه در سُوَري است كه در آن سُور قرض‌الحسنه مطرح است، نوع آن سُوَر، مصدّر به تسبيح حق است حالا يا ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾[28] يا ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾[29] اول تسبيح حق كه ذات اقدس الهي از هر نقص و عيبي منزّه است از هر فقر و نيازي مبرّاست، بعد از اينكه اين آيات تسبيح شروع شد مسئله قرض‌الحسنه را مطرح مي‌كند تا كسي خيال نكند قرض‌الحسنه، بر‌اساس نيازمندي خداست و اينكه خيال كردند آنها غني‌اند و الله فقير است، در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾[30] .

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 


[1] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 116.
[2] . سورهٴ انفال، آيهٴ 28.
[3] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 116.
[4] . سورهٴ انفال، آيهٴ 28.
[5] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 189.
[6] . سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[7] . سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[8] . سورهٴ نساء، آيهٴ 32.
[9] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 116.
[10] . سورهٴ نساء، آيهٴ 5.
[11] . سورهٴ نساء، آيهٴ 2.
[12] . سورهٴ معراج، آيات 24 و 25.
[13] . نهج الحق، ص435.
[14] . سورهٴ توبه، آيات 75-77.
[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ 77.
[16] . ر.ک: الوافي، ج9، ص1667-1669.
[17] . سورهٴ توبه، آيهٴ 77.
[18] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 10.
[19] . سورهٴ توبه، آيهٴ 75.
[20] . سورهٴ منافقون، آيهٴ 10.
[21] . مستدرک الوسائل، ج4، ص414.
[22] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ 30.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 167.
[24] . سورهٴ بقره، آيهٴ 245.
[25] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[26] . سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[27] . سورهٴ يس، آيهٴ 47.
[28] . سورهٴٴ حديد، آيهٴٴ 1.
[29] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 1.
[30] . سورهٴٴ فاطر، آيهٴ 15.