70/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 180
﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾﴿180﴾
بخل و سخاوت ورزيدن بعضي در ايثار اموال
آزمونهاي نثار نفس در بحث جهاد اشاره شد؛ اما امتحان ايثار مال، در بحث جهاد مال بايد مطرح بشود، اگر كسي حقّ واجب الهي را در مسائل مالي ادا كرد، اين جواد است و اگر حقّ واجب را ادا نكرد اين بخيل است. معيار در جود و بُخل اين نيست كه كسي سفرهٴ گشاده داشته باشد، چه برابر حقّ واجب، چه برابر حقّ غيرواجب. البته سخا، فضيلتي است كه اگر كسي زائد بر مقدار واجب، مالي را در جاي خود صرف بكند اين سخاست و سخا درختي از درختهاي باغ بهشت است، هر كس اهل سخا بود آن شاخه را ميگيرد و به بهشت ميرود[1] . البته تمثيلي است كه درخت بخشش، از بهشت سردرميآورد و هر كسي كه اهل بخشش است با شاخهٴ درخت بهشت در ارتباط است و اين شاخه، او را به آن اصل درخت ميرساند، آن مرحلهٴ سخاست ولي جود در مخلوق آن است كه حقّ واجب را ادا كند و بخل آن است كه از پرداخت حقّ واجب استنكاف كند.
درباره ذات اقدس الهي جود، حساب ديگر و معناي ديگري دارد يعني مصداق ديگري است، مفهوم همان مفهوم است. مرحوم ابنبابويه قمي در كتاب شريف توحيد نقل ميكند كه ظاهراً از حضرت ابيابراهيم امام كاظم(عليه السلام) سؤال كردند خدا جواد است يعني چه? فرمود: «فهو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن منع»[2] ؛ خدا اگر ببخشد جود است، ندهد هم جود است، زيرا آنجا كه ميبخشد از مال خود هست و ميداند مصلحت هست، آنجا كه نميبخشد باز مال اوست و ميداند مفسدت هست، پس «هو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن منع»[3] .
درباره انسانها كه مكلّفاند هر كس وظيفهٴ واجب مالي خود را انجام داد از بخل، نجات پيدا كرد، زائد بر آن مقدار كه سخاي مستحب است در اين آيه مطرح نيست، زيرا اين آيهٴ، وعيد به عذاب الهي است، و هر چه كه وعيد و تهديد به عذاب الهي است معصيت كبيره است، پس معلوم ميشود اين آيه درباره معصيت كبيره سخن ميگويد، نه آن سخايي كه از فضايل نفساني است، بلكه آن بخلي كه از رذايل نفساني است و اگر كسي مبتلا بود معذّب ميشود به عذاب الهي آن مطرح است، اين محور آيهٴ.
براهين پروردگار در لزوم جود و حرمت بخل
اما دليلي كه ذات اقدس الهي براي اين كار ذكر ميكند، چون قرآن فرمود خدا تبيين ميكند[4] يعني مسئله را باز ميكند. يك وقت است كه تعبّد محض است، آن آياتي كه تعبّد محض است هم در قرآن كريم كم نيست ولي ريشههاي آن را تبيين ميكند. ولي بعضي از مسائل است كه تعبّد محض نيست، قابل تبيين و تعليل است. آن مطالبي كه قابل تبيين و تعليل است يا در همان آيهٴ، معلّل ميشود يا در آيات ديگر مستدل ميشود. مسئله بخل، از اين قبيل است كه هم در آيهٴ محلّ بحث معلّل شد و هم در موارد ديگر كه باز آنها هم ارتباط دارند به مسئله حرمت بخل و لزوم جود.
در اينجا دوتا برهان اقامه فرمود، فرمود شمايي كه اين مال را محكم گرفتيد و حقّ واجب را ادا نميكنيد، بايد بدانيد كه اين مال براي شما نبود بعد، هم از دست شما ميرود. اين دوتا برهان است، وقتي حدّ وسطها از هم جدا شد دليل ميشود دوتا، ممكن است مطلبي را انسان به پنج، شش صورت تقرير بكند ولي يك برهان است نه دو برهان. معيار در وحدت و تعدّد برهان آن حدّ وسط است، اگر حدّ وسط متعدّد شد براهين هم متعدّد است ولي اگر حدّ وسط يك چيز بود، به چند لسان تقرير شد اين ميشود يك برهان.
در اينجا دوتا حدّ وسط هست كه كاملاً از هم جداست، قهراً دوتا برهان است بر حرمت بخل و لزوم جود. اول اينكه بخيل، آن است كه مالي را كه براي خود اوست بخل بورزد، بگويد اين مال براي من است و من حاضر نيستم در فلان مصرف صرف كنم. خب، اگر مال براي او نبود، ديگري به او داد و اين امين بود و اين وكيل بود يا اين نماينده بود، اين حقّ بخل ندارد. بخل، گذشته از اينكه حرام است از كسي مورد قبول هست كه لااقل بتواند ادّعاي مالكيت كند، بگويد چون اين مال براي من است من حاضر نيستم ولي اگر كسي امين بود، وكيل بود، خليفه بود و در اين خلافت بخل ورزيد در اين امانت، بخل ورزيد در اين وكالت، بخل ورزيد اين جرم مضاعف دارد. اين حقّ بخل ندارد اصلاً. اگر مستأمن به امين گفت كه اين مال را بايد در فلان مورد صرف بكني، اين شخص امين در صرف اين مال در آن مصارف مشخصه بخل ورزيد، جاي اين اعتراض هست كه آخر مال براي تو نيست چرا بخل ورزيدي? گذشته از اينكه بخل في نفسه رذيلت است، بخل امين قابل توجيه نيست، بخل نماينده، قابل توجيه نيست، به او ميگويند اين مال كه براي تو نبود من هم به تو دادم و تو را نماينده خود قرار دادم كه در فلان مصارف صرف كني، تو چرا تخلّف كردي? اين يك برهان.
برهان ديگر اين است كه برخي كه علاقهمند به مال است و از اين لحاظ، از جود محروم ميشود به اين گمان كه مال، براي او ميماند او هم براي مال ميماند، اگر اين ماندني نيست پس بخل براي چه و اگر معلوم نيست كه مرگ زودرس ميآيد يا ديررس، زود اين مال از دست او گرفته ميشود اين براي چه بخل بورزد اصلاً، اين توجيهي ندارد [و] دليل قانعكنندهاي ندارد، اين دو برهان.
در اين آيه كريمه صدرش ناظر به آن برهان اول است، ذيلش ناظر به برهان دوم است، فرمود: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ يعني خدا براساس تفضّلش چيزي به او داد، نه براساس استحقاق او، او هم به او داد ايتا است نه تمليك، پس اين حقّ بخل ندارد اصلاً، اين برهان اول.
خداوند وارث انسانها و اموال آنها
در پايان هم فرمود كه ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهي همه اينها را ارث ميبرد، تو و اين مال را به ارث ميبرد، نه اينكه خدا فقط مال را ارث ميبرد. در اين محدودههاي نسبي كه بشرها را با هم ميسنجند، حكومتها را با هم ميسنجند، ميفرمايد: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾[5] اين يك حساب نسبيِ بشرها «بَعْضَهُم بِبَعْضٍ» است يعني همانطوري كه يك سلسله مسائل حقوقي يك، و يك سلسله مسائل فقهي دو، اين دو نمونه در بحثهاي قبل مكرّراً ذكر شد كه روابط بين انسانها با اين مسائل حقوقي، با اين مسائل فقهي تأمين است، انسان واقعاً از نظر مسائل فقهي مالك است، واقعاً از نظر مسائل حقوقي مالك است «لا يَحلُّ مالُ امريءٍ الا بِطيب نفس منه»[6] حق است، ﴿أَمْوَالُكُمْ﴾[7] هست ﴿وَآتُوا الْيَتَامَي أَمْوَالَهُمْ﴾[8] هست، اينها حق است اين وصف ملكيّت حق است بدون ترديد؛ اما در محور سنجش انسانها بعضي به بعضي، هم مسائل حقوقياش حق است هم مسائل فقهياش حق است. مسائل سياسي هم بشرح ايضاً [همچنين] فرمود: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾؛ زمين را بالأخره بندگان صالح ارث ميبرند، حكومت زمين براي آنهاست يا ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾[9] اين هم براي مسائل سياسي.
خب، اين سه بخش يعني مسائل حقوقي، فقهي، سياسي در صورتي رواست كه «إذا قيس الانسان بعضهم الي بعض»؛ اما «إذا قيس الكلّ الي الله سبحانه و تعالي» همانطوري كه آن مسائل حقوقي ديگر معنا نداشت مسائل فقهي معنا نداشت مسائل سياسي هم معنا ندارد، زيرا ذات اقدس الهي فرمود خداوند زمين و اهلش را ارث ميبرد، نه تنها زمين را ﴿لِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب، اگر ﴿لِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است به اين بخيل ميتوان تفهيم كرد كه تو چرا اين مال را دوست داري، براي چه ميخواهي نگه بداري. اينكه در آيندهٴ نزديك يا دور گرچه هر چند دور باشد و كلّ نظام مدّتش كوتاه است، بالأخره از دست تو ميرود باز به همان مالك اول برميگردد، به ﴿لِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ برميگردد، خب چرا بخل ميكني? اين دو برهان.
تنظيم براهين پروردگار بر اساس اسامي (هو المعطي) و (هو الوارث)
برهان اول براساس اسم مبارك «هو المعطي»، «هو الخالق»، «هو الرب»، «هو المعطي» تنظيم شده است. برهان آخر، براساس اسم مبارك «هو الوارث» تنظيم شده است. يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي «وارث» است او وارث است، همانطوري كه او خالق اين نظام كيهاني است اين مجموعه آفرينش مخلوق اوست، اين مجموعه آفرينش هم ميراث اوست «يا وارث»[10] ؛ «يا حارث».حارث همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» مشخص كرد،فرمود هيچ كس خود را كشاورز نپندارد،كشاورز حقيقي خداست ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[11] آن حرث حقيقي كه با زرع همراه است وصف خداست،اين حرث صوري كه بذرافشاني است يك كار ظاهري است،اين به حسب ظاهر به انسانها ارتباط دارد،گرچه اين هم به قدرت حق است.
خب، اگر ذات اقدس الهي به اسم «هو المعطي» ظهور كرد ﴿آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِه﴾ ميشود،به اسم «هو الوراث» ظهور كرد ﴿لِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ ميشود،پس بشر حقّ بخل ندارد،اين دوتا برهان.
وكالت انسان از جانب خداوند در اموال
برهان سوم هم در همان تعبير ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ است كه تمليك نيست و بازترش همان تعبير استخلاف است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» مشخص شد،فرمود: ﴿وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾؛شما انفاق بكنيد از مالي كه مالك نيستيد نسبت به ذات اقدس الهي،خليفهٴ او هستيد و نماينده او هستيد؛هيچ خليفه و وكيلي حق ندارد در محدودهٴ وكالت خودش بخل بورزد، اين سه برهان كه اين برهان سوم با اين كلمهٴ ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ﴾ تأمين ميشود.چه اينكه در آيه محلّ بحث هم فرمود: ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ از آن ﴿بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ هم استفاده ميشود. از آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «حديد» استفاده ميشود كه ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُم مُسْتَخْلَفِينَ﴾.
خب، چه اينكه در همان سورهٴ «حديد» آيهٴ ده اينچنين است ﴿وَمَا لَكُمْ أَلَّا تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كه اينها براهين جداي از هم است، پس سهتا برهان تاكنون اقامه شده كه كسي حقّ بخل ندارد.
بينيازي خداوند از اموال مردم و بازگشت بخل به خودِ انسان
برهان چهارم اين است كه كسي كه بخواهد بخل بورزد، خيال ميكند كه نظام آفرينش جايي به مال او محتاج است و او با نپرداختنش آن حاجت را تأمين نميكند، كاري از دست او ساخته است و او نميكند و بدون او نظام، لنگ است. اين را هم قرآن كريم برهان اقامه ميكند كه او غنيّ حميد است شما نشد ديگري، با مالِ شما نشد با مال ديگري، خودت را به زحمت نينداز. آن را در پايان سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است بيان ميكند، ميفرمايد كه آيهٴ پاياني اين سوره است يعني آيهٴ 38 ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ اين ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ خيلي پربار است يعني شما همانهايي هستيد كه من ميگويم انفاق كنيد نميكنيد، اين تعبير را به همراه دارد ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ اين مستمعين حاضر را تبعيد ميكند دور ميكند، ميگويد شما همانهايي هستيد كه من گفتم عمل نكرديد ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ﴾ كه ﴿تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَن يَبْخَلُ وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾ اين حقّ واجب خود را ادا نميكند يعني حقّي كه اگر بخواهد زنده بماند با آن حق، زنده ميماند آن را ادا نميكند، قهراً تيشه به ريشهٴ خود ميزند، مثل اينكه كسي آبِ زلال در دست دارد و تشنه است و نميخورد، خب در اينجا ميگويند كسي كه نميخورد به خود آسيب ميرساند، به او ميگويند چرا آب نميخوري? اين يك تعبّد محض كه نيست كه بگويند آب بخور و آب نخوردنت حرام است كه تعبّد محض باشد، نظير رَمي جمره كه حكمتش مشخص نباشد، نه حكمتش مشخص است، به او ميگويند اگر آب نخوردي، ميميري. در اين كريمهٴ سورهٴ مباركهٴ 47 آيهٴ 38 ميفرمايد: ﴿مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ﴾ چون بايد جود داشته باشد كه جانش زنده بماند كه عذاب نشود. خب، اگر بخل ورزيد، عليه جان خود بخل ورزيد، چرا? ﴿وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ اين هم برهان چهارم. ذات اقدس الهي بينياز است، شما نيازمند به او هستيد، بعد هم مبادا كسي خيال كند كه خدا بينياز است يعني در جبروت و ملكوت و عوالم ديگر بينياز است و در نشئه مُلك و اينجا محتاج است نه، ميفرمود شما نشد ديگري ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾[12] ذات اقدس الهي كه دست از اين نظام و اداره نظام برنميدارد، اگر شما به حق پاسخ مثبت نداديد شما را ميبرد، گروه ديگري ميآورد كه كارشان بهتر از كار شماست، مثل شما نيست، اين هم برهان چهارم.
خلاصه براهين چهارگانه انفاق
پس يك برهان از آن جهت است كه خدا داد، نبايد در دادهٴ خدا بخل ورزيد. جهت دوم اين است كه انسان نماينده و امين است نه مالك، آن وقت امين و وكيل حق ندارد در محدودهٴ وكالت خود بخل بورزد، اين دو. سوم اينكه اگر كسي بخل ورزيد عليه خود بخل ورزيد و خدا بينياز است، يك وقت انسان خيال ميكند كه من اگر بخل بورزم و اين مشكل به دست من حل نشود گِره ميماند، ميفرمايد نه اينچنين نشد. تو نشد ديگري، پس فقط به خودش ضرر ميرساند اين سه. چهارم هم ﴿وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ كسي كه بخل ميورزد، براي اينكه بماند ميفرمايد نه، تو و مالت به خدا منتقل ميشويد، براساس اين براهين چهارگانه قرآن اين مسئله را تبيين ميكند يك حُكم تعبّديِ محض نيست.
طوق عذاب براي انسانهاي بخيل
آنگاه فرمود اگر كسي اين كار واجب را انجام نداد ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَة﴾ آنچه را كه به وسيله او بخل ورزيدند به او بخل ورزيدند، اين به صورت طوق عذاب درميآيد، اين كنايه نيست كه بعضي از مفسّران معنا كردند، اين برابر روايتي كه از امام باقر(عليه السلام) رسيده است، مشابه اين روايت را اهل سنّت هم از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند، اين واقعاً به صورت يك طوق عذاب درميآيد[13] ، حالا يا ثعباني است[14] آتشي بر گردن او افروخته شده يا هرچه هست، اين تنها معناي كنايهاي نيست، كنايي نيست كه بگوييم گردنگيرش شده، در ذيل آيه ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[15] آنجا هم گذشت كه اين معناي كنايي نيست كه بعضي روسفيدند بعضي روسياه نه، واقعاً بعضي رويشان سفيد است بعضي هم رويشان سياه، نظير آيه سورهٴ «توبه» است كه ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ﴾[16] .
صور گوناگون اموال در قيامت و مشكل بودنِ درك آنها
منتها مشكل، درك اين مطلب است كه چگونه پولي كه مراحل فراواني را پشت سر گذاشت به دست فاجر و عادل رسيد، به دست عالم و جاهل رسيد، به دست امين و خائن رسيدن، هر جا كاري با او شده است؛ به دست سخي رسيد سخاوتمندانه اين مال را بخشيد، به دست بخيل رسيد، بخيلانه اين مال را حفظ كرد، همين مالِ واحد در قيامت به صورتهاي گوناگوني درميآيد، درك آن مقداري دشوار است.
همين مال را در سورهٴ «توبه» دارد كه گداخته ميكنند به صورت فلز گداخته درميآيد اگر اسكناس است ميشود كاغذِ نسوز، چون جهنم آنجا، آتش آنجا با معاصي درست ميشود، هرچه كه با معاصي ارتباط دارد او را ديگر نميسوزانند، لذا فرمود درختِ نسوز از درون اين جهنم سر درميآورد: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[17] ؛ درختي است كه با آتش آبياري ميشود اصلاً، هرچه شما درخت را بيشتر آب بدهيد، به موقع آب بدهيد، به جا آب بدهيد اين رشد بيشتري ميكند، اينجا هر چه زير اين درخت بيشتر آتشاش صاف و زلال باشد، اين بيشتر پرورش پيدا ميكند، يك چنين شجري است آن هم چنين ناري.
وجوب انفاق به فقراي آبرومند
پرسش:...
پاسخ: آن ديگر واجب هست، مستحب نيست كه. در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه اگر همهٴ وجوه شرعيه را داد و يك فقير آبرومندي كه اهل سؤال نيست، ديگران او را غني ميپندارند ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ﴾[18] چون او يك انسان عفيفي است، رويِ سؤال ندارد، خيال ميكنند كه او يك آدم تهيدستي نيست ولي اين شخصِ غني، همه وجوه شرعيهاش را داده و همسايه اوست يا معاشر اوست، بالأخره او را ميشناسد كه وضع مالياش بد است و نيازمند است، اگر تنها او ميشناسد و ديگران نميدانند، بر او واجبِ عيني است، اگر او و همسايههاي ديگر ميدانند بر او و ديگران وايهآيجب كفايي است، اينجا كه مستحب نيست.
اطلاق آيه هر انفاق واجب را ميگيرد، آنجايي كه شارع فرمود اين انفاق، واجب است، اين شخص هم انفاق نكرده، در آن بحثهاي قبل هم عرض شد كه اين سورهٴ مباركهٴ «معارج» اين در مكه نازل شد، در مكه كه اين وجوه شرعيه نازل نشده بود، اين وجوه شرعيه يك سلسله مسائل فقهي است كه در مدينه آمده، زكات در مدينه آمده، خمس در مدينه آمده، سهم امام در مدينه آمده، اينگونه از وجوه، در مدينه آمده. در سورهٴ «معارج» در اين بخش دارد كه نمازگزاران كساني هستند كه ﴿فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُوم﴾[19] لسانش هم لسان تند و تهديد است. خب، اگر كسي در مكه باخبر بود كه كسي فقير است، خب بايد بر او واجب است عيناً يا كفايتاً كه او را تأمين كند ديگر.
داغ كردن بدن بخيلان در قيامت
خب، اينكه فرمود: ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ﴾ اين شبيه همان سورهٴ مباركهٴ «توبه» است. در سورهٴ «توبه» حصر، از آن آيه استفاده نميشود كه فقط همين سه قسمت بدن را داغ ميكنند يعني پيشاني و پهلو و پشت، اينچنين نيست. آن آيه دارد كه ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا﴾[20] «كَيْ» يعني داغ كردن. در بيانات حضرت امير در يكي از خطبهها دارد كه من اول موعظت ميكنم، نصيحت ميكنم، ارشاد ميكنم، تهديد ميكنم، تحبيب ميكنم، اگر اثر نكرد آن آخرالأمر دست به «كِي» ميزنم «آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ»[21] اين در نهجالبلاغه هست؛ داغ ميكنم فرمود داغ ميكنم، نمونه اين داغ كردن را هم درباره برادرش عقيل شنيدهايد كه رفت داغ بكند خلاصه، «آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ» آن شاعر بزرگوار كه ميگويد «علاجِ كَيّ كنمت ٭٭٭ كآخر الدواء الكَيّ» از همين بيان حضرت امير گرفته شده، نه علاج، كِي كنمت «علاجِ كَيّ كنمت ٭٭٭ كآخر الدواء الكي» قبلاً هم همينطور بود. حالا كِيّ نميكنند قطع ميكنند، بدتر از كيّ، آن وقتها بالأخره داغ ميكردند بيماري را برطرف ميكردند، حالا سخن از قطع است نه كيّ. اينكه فرمود: ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ﴾ اين معنايش اين نيست كه فقط همين سهجا را داغ ميكنند كه، تا ما بگوييم كه اين طوق عذابي كه به گردن آويخته شده گردنسوز شده، اين مخالف حصر آن ثلاث مواضع باشد كه، نه، پيشاني، پهلو، پشت، گردن اينها را هم داغ ميكنند.
بخل در نهجالبلاغه
حالا در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) چندتا حديث شريف در نهجالبلاغه هست كه بخشي از آنها همين مسئله غُل جامعه بودن بخل را در بردارد.
در كلمات قصار حضرت شماره 378 اينچنين است كه «جَامِعٌ لِمَسَاوِي الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَي كُلِّ سُوء»؛ همه بديها را بخل دربردارد، انسان بخيل فرومايه خواهد بود، به جاي اينكه فروتني داشته باشد دست به هر مالي دراز ميكند، به جاي اينكه منزّه باشد هر كسي را تكريم ميكند، به جاي اينكه خودش كريم باشد اين حرفها هست و اين افساري است كه صاحبش را به هر بدي ميبرد.
در بخشهاي ديگر در شماره 372 كلمات قصار حضرت به جابربن عبدالله فرمود: «يَا جَابِرُ قِوَامُ الدِّينِ وَالدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لاَ يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ وَ فَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ» آنگاه فرمود: «وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاه» پيدايش نظام كمونيستي در بسياري از كشورهاي اروپايي براساس همين جهت بود، بعداً هم فروپاشيشان را ديديد. فقير، آن وقتي دين دارد كه بتواند تحمل بكند.
در بخشهاي اخلاقي شمارهٴ 195 كلمات قصار اينچنين آمده است «و قد مرّ بقذر علي مزبلة هذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ»؛ كنيفي را، زبالهداني را ديد حضرت عبور كرد، فرمود اين عصارهٴ بخل مردم است، مردم براساس اين بخل كردند ديگر يعني براساس مال بخل كردند، كه آخر بخل اين است.
در شماره 126 آمده است كه «عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَي الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ»؛ بخيل به فكر توانگري است ولي زندگي فقيرانه دارد، اين براي اينكه به فقر نيفتد هماكنون به دام فقر افتاده است. مشابه آن بياني كه حضرت فرمود: «الناس من خوف الذلّ في ذلّ»[22] .
مهمتر از همه اين بيان است كه با بحث ما مربوط است در خطبه 183 به سالمندان خطاب ميكند «أَيُّها الْيَفَنُ الْكَبِيرُ» يعني شيخ مُسن «الَّذِي قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِيرُ» يعني شيبوبت و پيري او را فراگرفت و فروبرد، فرمود: «كَيْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ الْجَوامِعُ حَتَّي أَكَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِي الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِي الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّيقِ» بعد تا اينجا ميرسد كه از بخل بپرهيزيد و به فكر جودتان باشيد.
فرمود كه خب، چه كار بكنيد? «نَشِبَتِ الْجَوامِعُ» كه «واذا امنية أنشَبَتْ أظفارها»[23] مشابه همين است «نَشِبَتِ» يعني فرو برد «الْجَوامِعُ» يعني غُل جامعه، جمع جامعه است جامعه آن غُلي است كه دستها را به گردن ميبندد كه جمع ميكند بين دست و گردن، يك چنين غُلي چه غُلي است «أَطْوَاقُ النَّارِ»، «إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ» به استخوانهاي گردن « وَ نَشِبَتِ الْجَوامِعُ حَتَّي أَكَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ » قدر اين غُل جامعه فشار آورد كه تا گوشتهاي ساعد را هم برد يعني نه تنها گوشت كِتف را، نه تنها گوشت عَضُد را، نه تنها محدودهٴ مِرفق را، بلكه ساعد را ـ ساعد بين زند و مِرفق است ـ يعني اين قسمت را هم گوشتهايش را خورد.، فرمود، خب چه كنيد بالأخره «فَاسْعَوْا فِي فَكَاكِ رِقَابِكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا أَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ وَ اسْتَعْمِلُوا اَقْدَامَكُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَكُمْ وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِها عَلَي أَنْفُسِكُمْ وَ لاَ تَبْخَلُوا بِها عَنْهَا» كه اين توضيحي دارد كه به خواست خدا فردا بايد بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»